اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (26)﴾
علت ذکر دو فضیلت در آغاز و انجام جریان داود(علیه السلام)
در سوره مبارکه «ص» بعد از اشاره به آن خطوط کلی اصول دین, نام شش پیامبر(علیهم السلام) را به اجمال ذکر فرمودند و بعد هم جریان نُه پیامبر(علیهم السلام) را ذکر میکنند؛ در این بخش, سرفصل قصه حضرت داود(سلام الله علیه) را ذکر کردند، برای اثبات نزاهت آن حضرت از هر نقص و عیبی این قصّهشان را محفوف به دو فضیلت کردند; یعنی قبل از شروع به قصه از آن حضرت به عظمت یاد کردند و بعد از پایان قصه هم از آن حضرت به عظمت یاد کردند که مبادا ـ خدای ناکرده ـ نقص یا عیبی به آن حضرت اِسناد پیدا کند. در جریان این قصه، در صدر آن فرمود داود کسی است که سلسله جبال را تربیت کرده است، او به قدری نافذ بود که توانست سنگ و گِل را با خود موافق کند، او بالأخره نسبت به سنگ و گِل کاری کرد که در نماز جماعت با او همراه بودند. درست است که هر سنگ و هر گِلی بر اساس آیه سوره «اسراء» که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ﴾[1] شما تسبیح آنها را نمیفهمید، اما همین مسبِّحان, همین ذاکران, همین مکبّران را او طوری سامان بخشید که در عبادتهای عمومی این سلسله جبال با او تسبیح و تکبیر میگفتند؛ بعد در شریعت تو بعضی از قلوب هستند که ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛[2] بالأخره اگر سنگی باشد, گِلی باشد و جمود نداشته باشد این در تحت تدبیر داود(سلام الله علیه) قرار بگیرد بالأخره کامل میشود؛ اما کسانی هم هستند که نه تنها ﴿کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[3] بلکه ﴿فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ این طرح قصه داود(سلام الله علیه) که او توانست سنگ و گِل را با خود موافق کند; ولی کسانی در مکه بودند که با تو موافق نشدند، حتی از سنگ و گِل هم بدتر هستند، برای تثبیت همان است که ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾.
صدر این قصه به این صورت شروع شد که فرمود: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ ٭ وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ٭ وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ﴾ بعد ﴿وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ﴾ یک, ﴿وَ فَصْلَ الْخِطَابِ﴾[4] دو, اینها در صدر قصه است. بعد از تمام شدن قصه فرمود: ﴿وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی﴾ یک, ﴿وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾ دو, حالا بعد مسئله خلافت و مانند اینها را مطرح میکند. اینکه محفوف به دو اجلال و تکریم است، برای این است که مبادا کسی خیال کند ـ خدای ناکرده ـ وجود مبارک داود لغزید و گرفتار عیبی, نقصی یا ترک اُولایی شده است.
تعابیر نشاندهنده عظمت قصه داود(علیه السلام) در آیه
وقتی وارد قصه میشوند از قصه به عظمت یاد میکنند، گاهی میفرمایند: ﴿هَلْ أَتاکَ نَبَأُ﴾، هر خبری را «نبأ» نمیگویند، ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾[5] آن خبرهای مهم را «نبأ» میگویند, تعبیر از این قصه به «نبأ» نشانهٴ عظمت آن است و از طرفی هم تعبیر به ﴿هَلْ أَتاکَ﴾ نشانه اهتمام به این قصه است. در جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) ـ برابر آیه نُه سوره مبارکه «طه» ـ فرمود: ﴿وَ هَلْ أَتاکَ حَدیثُ مُوسی﴾ که این نشانهٴ اهمیت آن قصه است. این تعبیر ﴿هَلْ أَتاکَ﴾ یک و تعبیر ﴿نَبَأُ﴾ دو, نشانه اهمیت این جریان است.
تبیین چگونگی ورود دو گروه متخاصم نزد داود(علیه السلام) برای قضاوت
در تبیین این قصه فرمود وجود مبارک داود(سلام الله علیه) که اهل تسبیح و «تحلیل» و عبادت بود ﴿بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ﴾، در محرابِ عبادت خودش مشغول عبادت بود که از بالای دیوارِ محراب چند نفری وارد شدند؛ در وقت غذا نبود یک, از راه طریق عادی نبود دو؛ از آنجایی که عدّهای از بالای محراب وارد شدند، وجود مبارک داود(سلام الله علیه) احساس فزع و خوف کرد؛ آنها که وارد شدند به حضرت گفتند که خوفناک و بیمناک نباش! ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛ آنها گفتند نترس! کسی که از بالای دیوار وارد میشود و حرفِ او هم آرامبخش است، معلوم میشود قصه عادی نیست. کسی که از راه عادی وارد نمیشود و از بالای دیوارِ محراب وارد میشود، بعد هم میگوید نترس و حرفِ او انسانِ بیمناک را مطمئن میکند، معلوم میشود که یک جریان عادی نیست.
تعبیر اینکه فرمود: ﴿هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ﴾، چون خصم هم بر مفرد, هم بر جمع و هم بر تثنیه اطلاق میشود. در سوره مبارکه «حج» آیه نوزده به این صورت بیان شد ﴿هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا﴾.
پرسش: آیا منظور از این محراب، محراب مصطلح است.
پاسخ: جایی که انسان نماز میخواند محراب است، مصلّی در محراب است؛ نه محرابی که به صورت طاقنما و اینهاست. محراب یعنی جایی که انسان در جنگ است، چون انسان در حال نماز با شیطان و با نفس در جنگ است.
تعبیر آیه نوزده سوره «حج» این است: ﴿هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا﴾؛ خصم بر یک نفر, بر دو نفر, بر چند نفر هم اطلاق میشود. اینکه در آیه تثنیه آورد، بعد جمع را ذکر کرد و فرمود: ﴿خَصْمانِ اخْتَصَمُوا﴾؛ یعنی دو طرف بودند، این طرفِ «الف» و طرفِ «باء» خصم یکدیگر بودند؛ منتها دو نفر نبودند، دو گروه بودند که جمع با آن سازگار باشد، اینجا هم فرمود: ﴿نَبَأُ الْخَصْمِ﴾ و بعد فعل جمع مذکر سالم آورد: ﴿تَسَوَّرُوا﴾ یک, ﴿دَخَلُوا﴾ دو, ﴿مِنْهُمْ﴾ سه, ﴿قالُوا﴾ چهار, اینها نشان میدهد که جمعیّتی بودند. به داود(سلام الله علیه) گفتند که ﴿لا تَخَفْ﴾، ما دو گروه هستیم که برخی از ما بر برخی دیگر ستم روا داشتند، تو بین ما به حق حُکم کن و از مسیر عدل و قِسط هم فاصله نگیر؛ «شَطط»[6] یعنی فاصله گرفتن از راه راست و جدا شدن از طریق مستقیم, گرفتار «شَطط» نشو! امر به حق و نهی از جور و ظلم برای تأکید است ﴿وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ﴾، این ﴿سَواءِ الصِّراطِ﴾ همان است که از آن به حق یاد شده است یک و درباره آن سفارش شده است که از آن به «شَطط» و انحراف مبتلا نشوید دو؛ اینها پیشنهادهای طرح شده به حضرت داود(سلام الله علیه) بود، حالا حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد گوش میدهد که مخاصمه اینها بر چه محوری است.
طرح دعوا نزد داود(علیه السلام) و عکسالعمل با شتاب او
گوینده آنها گفت که این یکی برادر من است؛ حالا برادر ایمانی, برادر نوعی, برادر قبیلگی بالأخره برادر من است ﴿إِنَّ هذا أَخی﴾، این برادر من, نود و نُه گوسفند دارد و من یک گوسفند دارم، این برادر من که نود و نُه گوسفند دارد به من گفت: ﴿أَکْفِلْنیها﴾؛ یعنی «اجعلنی کفیلاً لها». در سوره مبارکه «آلعمران» گذشت که خدای سبحان فرمود: ﴿وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا﴾;[7] یعنی «جعل الله سبحانه زکریا کفیلاً للمریم»، آن از باب «تفعیل» است و این از باب «افعال», «أکفِلن» یعنی «اجعلنی کفیلاً», «کَفَّلَ» یعنی «جعله کفیلاً». ﴿أَکْفِلْنیها﴾؛ این پیشنهاد را داد، تنها پیشنهاد نبود، من را هم مغلوب کرد, محکوم کرد, اصرار میکند که حتماً باید این کار را انجام بدهی، بر من غالب شد ﴿وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ﴾ او شده عزیز و من در این گفتگو و پیشنهاد ذلیلِ او شدم, شما یک راهحل نشان بدهید! ﴿وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ﴾.
وجود مبارک داود قبل از اینکه حرف طرف دیگر را بشنود و ببیند که او چه میگوید, این جمله را فرمود: ﴿لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ﴾، البته گفتند اگر اینطوری است که تو میگویی که او نود و نُه گوسفند دارد و یک گوسفند هم خودت داری, او اصرار میکند که این یکی را هم از تو بگیرد؛ اگر فرض این است، او ظلم کرده ﴿قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ﴾، این محور قضاست. این فرمایشی که فرمود یک اصل کلی است که ﴿إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ﴾؛ خیلی از شرکا هستند که نسبت به یکدیگر ستم روا میدارند ﴿لَیَبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾، مگر آن شرکایی که از نظر حُسن فاعلی مؤمن باشند و از نظر حُسن فعلی دارای عمل صالح ﴿إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾؛ این گروهی که جامع «بین الحُسنیین» و «کمالین» باشند، کم هستند. این اصلِ ماجرا که از بالای دیوارِ محراب جمعیّتی آمدند که آمدن آنها بیمناککننده بود و دعوا طرح کردند و وجود مبارک داود(سلام الله علیه) هم همین جمله را گفت و قبل از اینکه آن دیگری سخن بگوید, اینها غایب شدند.
غایب شدن متخاصمین علت توجه داود(علیه السلام) به امتحان و استغفار او
همین که این صحنه برگشت و وجود مبارک داود دید که در این محفل و مصلّی کسی نیست، فهمید امتحان الهی بود، اینها بشر نبودند، فرشته بودند و خدای سبحان خواست او را امتحان کند. بعد از این امتحان, او را به مقام قضا رساند که مبادا وقتی قاضی شدی در داوری شتاب کنی و قبل از اینکه حرف دیگری را بشنوی داور باشی! که این طلیعهٴ آن سِمَت خلافت بود. به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان[8] که گفت ـ خیلیها طور دیگر معنا کردند ـ در اینجا این روایت هست که این فرشتهها غایب شدند، همینکه فرشتهها یا این خصمها غایب شدند وجود مبارک داود فهمید که این یک امتحان الهی بود؛ این ﴿ظَنَّ﴾ هم به معنای «عَلِم» است، ﴿وَ ظَنَّ داوُدُ﴾ که ﴿أَنَّما فَتَنَّاهُ﴾؛ فوراً به رکوع رفت، به سجده رفت، به خضوع افتاد، استغفار و توبه و انابه کرد. عرض کرد پروردگارا باید از این لغزش من صرفنظر شود و من بدون شنیدن حرف آن خصم دیگری پیشداوری کردم.
پرسش: استاد! داوریِ خیلی سادهای بوده.
پاسخ: نه، قاضی باید صبر کند. قاضی «لابدّ أن یحضره المقضیعلیهما»[9] باید حرف دیگری را بشنود، شاید اینطور نبوده؛ اگر اینطور باشد، بله داوری ساده بود. وجود مبارک داود هم گفت بله, در فرضِ سؤال تو مظلوم واقع شدی، اما حالا اینطور بود یا نبود؟
پرسش: شنیدن سخن دو طرف از واضحات است.
پاسخ: صحیح است, لکن نباید عجله کند، چون واضح بود از آن یکی اوضح نبود و این مطلب اوضحِ از آن است که باید از دو طرف بشنود. این مطلب که کسی نود و نُه گوسفند دارد؛ ولی مرتب فشار میآورد که این یک گوسفند خودت را هم به من بده؛ عاطفهای و حوصلهای هم در انسان هست، بالأخره واضح است که باید حرف طرف را بشنود و ایشان هم نظر نهایی نداد، اما این مقدار هم از پیامبران شایسته نبود.
مقصود از ﴿الخُلَطَاءِ﴾ در آیه
پرسش: شریک هم که نبودند، برادر هم بودند.
پاسخ: «خُلطا»؛ یعنی با هم در یک مرتع یا مزرعهای با هم داریم زندگی میکنیم، شرکت به این معنا که شخصیت حقوقی باشد و بین آنها مشارکت باشد که نود و نُه درصد، برای او و یک درصد، برای این شخص, اینطور نبود؛ ولی «خُلطا» بودند که تعبیر کردند؛ یعنی در یکجا و در یک مرتع یا مزرعی با هم زندگی میکردند که تعبیر به ﴿الْخُلَطاءِ﴾ شده است.
داود(سلام الله علیه) فهمید این امتحان الهی بود. ﴿وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ﴾، چون هیچ اثری از اینها نبود و هر دو غایب شدند، فهمید امتحان بود و ﴿فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ﴾ و از ما طلب مغفرت کرد ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ﴾ و ما او را بخشیدیم.
تمثّل بودن جریان متخاصمین دال بر عصیان نبودن عمل داود(علیه السلام)
پرسش: ... این چه دروغی بود؟
پاسخ: دروغ نبود، این طرح دعوا بود و این فرشتهها طرح دعوا کردند؛ این نشان میدهد که در آن نشئه نه ترک اُولیٰ بود, نه ترک واجب بود و نه ترک مستحب بود, نشئه تمثّل همینطور است. انسان در عالَم رؤیا اگر چنین چیزی پیدا شود این تنبّهی برای اوست که وقتی بیدار شده مواظب باشد، پس این نه ترک اُولیٰ بود, نه ترک معصیت بود, نه کار مکروه بود؛ نظیر همان جریان حضرت آدم است. در جریان حضرت آدم که نه معصیت بود و نه ترک اُولیٰ، هنوز شریعتی نبود، تمثّل بود؛ یعنی صحنهای بود نظیر عالم رؤیا، منتها در بیداری اتفاق افتاده؛ در بیداری اگر برای کسی بهشتی باشد و مأمور باشد که وارد بهشت شود و کنار یک درخت نرود بعد کنار درخت برود، اینها تمثّلات است و اصلاً شریعت نیست. در جریان حضرت داود هم همینطور بود، این تمثّل بود که فرشتهها آمدند و بعد هم غیب شدند؛ کسی نبود حالا قصهای باشد, جریانی باشد, شکایتی باشد, قضایی و داوری باشد.
سرّ امتحان نمودن داود(علیه السلام) به جریان متخاصمین
این کار را ذات اقدس الهی در عالَم تمثّل برای حضرت داود تبیین کرد تا وقتی که میفرماید: ﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ﴾ کارآزموده باشد که بداند حتی این اندازه هم غفلت نکند، بعد دیگر هم غفلت نبود؛ لذا در تمام قصههای حضرت داود با اینکه حکومت داشت و رهبری انقلاب را به عهده داشت، نه تنها ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾[10] بلکه سلسله جبال در اختیار او بودند, سلسله طیور در اختیار او بودند و بر آنها حکومت داشت هیچ نقل نشده که مثلاً او ـ خدای ناکرده ـ ترک اُولیٰ و مانند آن داشته باشد، این تمثّل نشان میدهد آنجا سخن از شریعت نبود, سخن از معصیت نبود, ترک اُولیٰ نبود, نیازی نبود که انسان درباره عصمت بحث کند.
فرق تمثّل متخاصمین با تمثل در رؤیا
پرسش:...
پاسخ: رؤیا هم تمثّل است، منتها در مثال متّصل است و این در مثال منفصل است؛ این در بیداری و در واقعیّت عالم مثال است؛ مثل اینکه آدم در عالم خواب, خواب میبیند اشتباهی کرده, غفلتی کرده, استغفار میکند و کسی میگوید من بخشیدم. تمثّلاتی که ما در عالم مثال داریم، برای اینکه به عالم مثال منفصل راه پیدا کنیم راهگشاست. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) ـ که این روایت را چند بار همینجا نقل کردیم ـ در جلد هشت کافی[11] نقل میکند و بعد مرحوم فیض همین را در وافی[12] نقل میکند که بشرهای اوّلی میخوابیدند؛ ولی خواب نمیدیدند و حرف انبیا را هم قبول نمیکردند، انبیا میگفتند خدایی هست و قیامتی هست و اوامر و نواهی هست، آنها میگفتند اگر ما عمل کنیم چطور میشود و نکنیم چطور میشود؟ گفتند اگر بکنید و نکنید «بعدالموت» حساب و کتابی هست و بهشت و جهنمی هست، اینها انکارشان بیشتر میشد. مرحوم کلینی در جلد هشت کافی نقل میکند که اینها خیال میکردند وقتی میگویند بعد از مرگ; یعنی کسانی که مُردند از قبرستان دوباره زنده میشوند و آسیب میبینند. در آن زمان خواب میرفتند، اما رؤیایی نداشتند که از آن به بعد ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب بشر کرد؛ اینها میآمدند حضور انبیایشان و میگفتند اینها چیست که ما در عالم رویا و خواب میبینیم؟ آن انبیا(علیهم السلام) میفرمودند اینکه شما در عالم رؤیا میبینید نظیر آن چیزهایی است که ما به شما میگوییم که کمکم فهمیدند مسئله برزخ جای دیگر است و در این گورستان نیست؛ برزخ حسابی دارد, ارواح حسابی دارند, البته قیامت کبرا ـ همانطورری که قبلاً گذشت ـ حساب دیگری دارد که این ابدان زنده میشوند، اما برزخ حساب دیگری دارد. مرحوم کلینی نقل میکند که امام(سلام الله علیه) فرمود انبیای صدر آفرینش به این بشرها میگفتند این رؤیاهایی که شما میبینید نمونهای از آن حرفهایی است که ما به شما میگوییم.
بنابراین جریان حضرت آدم و حضرت داود مثال منفصل بود و در بیرون بود نه در درون; منتها عالم مثال منفصل نصیب هر کسی نمیشود. در عالم خواب میبیند که استغفار کرده و آن شخص هم بخشید، همینها را که ما در عالم مثال متصل میبینیم اینها در مثال منفصل میبینند. بنابراین آنجا اصلاً سخن از معصیت و ترک اُولیٰ و حمل بر نهی و تنزیه و اینها نیست.
ملازم بودن معصیت با شریعت و عدم تلازم آن با عصمت
مطلب دیگر این است که هر جا معصیت باشد یقیناً شریعت هست، اما هر جا عصمت باشد مستلزم شریعت نیست. خدا معصوم است, فرشتههای حامل عرش معصوم هستند, ارواح انبیا و اولیا و اهل بیت(علیهم السلام) قبل از اینکه به این عالم بیایند معصوم هستند، زیرا آنجا که جای شریعت نیست. عصمت دلیل بر شریعت نیست، اما عصیان دلیل بر شریعت است.
مطلب دیگر که چند بار ذکر شد، برای اینکه این حدیث یا این دعایی که در سوم شعبان مطرح است راهزن نباشد؛ اولاً در آن دعای سوم شعبان نام فرشته نیست دارد «عَاذَ فُطْرُسَ»[13] مثلاً پناهنده شد به گهواره وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) که در بعضی از روایات هست، اما در این دعا سخن از مَلک نیست و اگر در روایتی داشت که مَلک معصیت کرد و سند آن روایت درست بود این به هیچجا آسیب نمیرساند، برای اینکه ملائکه «سماء» فراوان است, ملائکه «أرض» فراوان است, ملائکهای که مدبّرات عالم هستند گوناگون میباشند, حاملان وحی طور دیگر, مسئولان «احیاء» طور دیگر, مسئولان «إماته» طور دیگر و مسئولان کیل و رزق هم طور دیگر هستند. باید ثابت شود که این مَلکی که معصیت کرده از چه گروهی بود؟ آیا «ملائکةالسماء» بود یا «ملائکةالأرض» بود؟ آیا موجود مجرّد تام بود تا ما بگوییم مشکل دارد و درصدد توجیه آن باشیم یا جزء «ملائکةالأرض» نظیر جنها بود که آنها هم زیرمجموعه پیامبری هستند. وقتی برای ما ثابت نیست این از چه مَلکی بود و از چه سنخی بود جا برای اشکال نیست و به هیچ طریقی اشکال وارد نمیشود. اگر ما ثابت کردیم و دلیلی داشتیم که «کلّ ما صدق علیه أنّه مَلکٌ فهو موجودٌ مجرّدٌ تامٌ معصومٌ»، بله ناچاریم این دعا را توجیه کنیم؛ نظیر تنزیهالأنبیاء که مرحوم سید نوشته است، اما اگر چنین برهانی نداریم, دلیل عقلی و دلیل نقلی نداریم که «کلّ ما صدق علیه أنّه مَلکٌ فهو موجودٌ مجرّد تامٌ معصومٌ»، پس چنین چیزی که نداریم برای چه دستپاچه شویم و بگوییم حالا آن دعا به جایی آسیب رسانده است؟! دعا سر جایش محفوظ است و این اصول کلی هم سر جایشان محفوظ میباشند.
پرسش: آیا آنها دارای شریعت هستند که عصیان کنند؟
پاسخ: ما چه میدانیم؟! باید ثابت شود که اینها شریعت ندارند آن وقت ما بگوییم حتماً باید توجیه شود. این بیان نورانی امام سجاد که در دعای صحیفه سجادیه[14] دارد که هر قطره بارانی که میآید فرشتهای آن را میآورد، معلوم میشود که «ملائکةالأرض» فراوان هستند. چه فرشتهای بود، از چه سنخی بود، شریعت داشت یا نداشت و نحوه وجود او چگونه بود را ما چه میدانیم. اگر نمیدانیم به هیچ اصلی از اصول ثابتشده آسیبی نمیرسد تا ما درصدد علاج آن باشیم.
رفع نقص و عیب از داود با اجلال و تکریم در ابتدا و انتهای قصّه
اینگونه از موارد را که ذات اقدس الهی نقل میکند و موهن ترک اُولیٰ یا عیب و نقص و مانند آن است، از آن قصه به عظمت و «نبأ» یاد میکند یک, یا میفرماید: ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ مُوسی﴾[15] دو, محفوف به دو اجلال و تکریم است سه, قبل از اینکه قصه را شروع کند از آن به عظمت یاد میکند, بعد از اینکه قصه را تمام کرد از آن به عظمت یاد میکند، پس معلوم میشود که هیچ نقص و عیبی پیش نیامد و این صحنه هم به وسیله این روایات نشان میدهد که صحنه تمثّل بود نه صحنه تجسّم خارجی; یعنی برای حضرت این حالت پیش آمد که دید دو فرشته آمدند یا چند نفر آمدند این قصه را طرح کردند و بعد هم در همان عالم مثال متنبّه شد که نباید قبل از شنیدن حرف خصم دیگر ـ ولو به عنوان فرض ـ اظهار نظر بکند؛ لذا ﴿فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ﴾ آن وقت خدا فرمود: ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ﴾. کلّ این صحنه تمثّلی بود، برای حضرت داود(سلام الله علیه) در آن صحنه.
پرسش: ببخشید! شبیه این در سوره «انبیاء» هست که حضرت سلیمان و حضرت داود حکم کردند و خداوند فرمود... .
پاسخ: آن جریان دیگر است که ﴿فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ﴾[16] که در جریان سوره مبارکه «انبیاء» آمده است و آن یک اختلاف فتوایی است بین پدر و پسر که آیا آنجا حق با داود بود یا حق با سلیمان بود آن ﴿نَفَشَتْ فیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ﴾[17] که این دیگر تمثّل نبود، آن وجود خارجی بود و یک اختلاف نظر بود بین داود و سلیمان(سلام الله علیهما) که قصهاش در آنجا گذشت و آن دیگر تمثّل نبود.
لزوم معنای ذنب، استغفار و غفران بر مبنای عالم تمثّل
پرسش:...
پاسخ: آنجا «ذنب», «غفران» و «استغفار» همه در عالم تمثّل معنا دارد؛ یعنی در عالم مثال اگر کسی ببیند غفلتی کرده از صاحبنظر طلب مغفرت کند او هم بگوید من بخشیدم; یعنی او منزّه درمیآید و پایان کار او مثل آغاز کار او با نزاهت آمیخته است. اگر در عالم مثال کسی ببیند حرف بدی زده است و عذرخواهی کند و صاحب حق ببخشد؛ یعنی این شخص در عالم خواب که چنین چیزی دید در عالم بیداری اگر لغزشی داشته باشد پایانش مغفرت است وگرنه استغفارِ آنجا, «خریر»[18] آنجا، رکوع آنجا، ناله و انابه کردن آنجا مناسب با همان عالم مثال باید معنا شود، قهراً ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ﴾ هم همینطور است.
فرمود: ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ﴾، آنچه در تورات است ملاحظه بفرمایید؛ از متن تورات مواردی متأسفانه در بعضی از تعبیرات اسلامی آمده،[19] میبینید چه چیزهایی به وجود مبارک داود اسناد دادند که مثلاً نگاهش به همسر دیگری افتاد و مانند آن که قصه را آلوده کردند.
رسیدن داود(علیه السلام) به مقام خلافت و قضاوت و دوری از هوا
فرمود حالا که اینچنین شد ـ در جریان حضرت آدم هم همینطور است ـ حالا که ما در عالم مثال چنین واقعیتهایی را برای شما تبیین کردیم که گفتیم امری هست و نهیای هست و مبادا یک وقت آلوده بشوی، از آن به بعد به وجود مبارک حضرت آدم فرمود: ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ﴾ که در سوره «بقره» ﴿تَبِعَ﴾[20] دارد و در سوره «طه» ﴿اتَّبَعَ﴾[21] دارد؛ به حضرت آدم فرمود از این به بعد اگر شریعت یا دستوری آمد باید مواظب باشی و اینجا هم به حضرت داود میفرماید از این به بعد که شما به محکمه قضا تکیه زدی باید مواظب باشی ﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ﴾. اینکه درباره حضرت آدم فرمود: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾؛[22] یعنی من «مستخلَفعنه» تو هستم و اینجا هم که به داود میفرماید: ﴿إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً﴾؛ یعنی من «مستخلَفعنه» تو هستم، نه اینکه تو جانشین انبیای دیگر هستی یا جانشین قضات دیگر هستی؛ وقتی کسی میگوید من شما را خلیفه قرار دادم; یعنی خلیفه خودم قرار دادم، نه اینکه شما بعد از قوم دیگر آمدی و جانشین آنها هستی. این ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾ معنایش این است که «مستخلفعنه» من هستم, ﴿إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ﴾؛ یعنی «مستخلفعنه» من هستم, ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ همانطور که فرشتهها به تو گفتند به حق حکم کن, فرشتهها گفتند: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ﴾, ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾ همانطور که به زبان فرشتهها ما در عالم تمثّل به تو گفتیم ﴿وَ لا تُشْطِطْ﴾، آن وقت میفرماید: ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ﴾؛ پیروی هوا انسان را از راه خدا باز میدارد.
تعلیل قرآنی بر علت پیروی از هوا توسط انسان
چطور میشود که انسان پیرو هوا میشود؟ تحلیلی که قرآن ارائه میکند این است که اگر کسی صحنه محاکمه را منکر باشد یا صحنه محاکمه را منکر نباشد، بلکه از یاد ببرد چنین آدمی رهاست. اگر کسی نداند که مسئول است, اگر نداند که این عمل زنده است و این عمل دامنگیر او میشود و او را به هر سَمتی که بخواهد میبرد این را یا معتقد نیست یا یادش رفته و خود را رها میپندارد ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾[23] که خیال میکند رهاست، اینکه خیال میکند رهاست یا برای این است که معتقد است ـ معاذ الله ـ «بعد الموت» خبری نیست ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا﴾[24] یا نه, ﴿نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾. برهانی که این قسمت از آیات قرآن ارائه میکند این است که مبادا پیرو هوا باشید! منشأ پیروی هوا, فراموشی معاد است. ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾؛ این پیروی هوا شما را از راه خدا گمراه میکند و دلیل مسئله هم این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾, چرا؟ ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾، اوّلین و آخرین حرف را این ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ میزند، وگرنه اعتقاد به مبدأ آنقدر مؤثّر نیست. بله خدایی هست، مگر مشرکین معتقد نبودند خدایی هست؟ ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[25] این یک اثر علمی دارد، اما آنکه جلوی آدم را میگیرد مسئله معاد است. خدایی هست، بله خدایی هست؛ اما آیا خدا سؤال میکند؟ ﴿لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾،[26] خدا ما را مسئول قرار میدهد؟ ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[27] خدا از ما سؤال میکند؟ ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾، فرمود ما از همه سؤال میکنیم آن چیزی که جلوی هوا را میگیرد اعتقاد به محکمه است؛ این مشکل رسمی حجاز بود, مشکل رسمی مشرکین بود و مشکل اصلی هر کسی که دست به تباهی میزند، وگرنه آدم اگر بداند که آبرویش فوراً میرود این کار را انجام نمی دهد. اگر کسی بداند عمل زنده است و آبروبَر است دست به خلاف نمیزند؛ این برهان مسئله است که با ﴿إِنَّ﴾ شروع شده فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ چرا؟ برای اینکه محکمه را فراموش کردند, پس کسی که ـ معاذ الله ـ معتقد به معاد نیست یا هست ولی معاد را فراموش کرده گرفتار پیروی هوا میشود. درست است که اصلِ معاد همان رجوع به مبدأ است، اما اثر تربیتی برای اعتقاد به معاد است; یعنی کسی بداند که عمل زنده است مواظب کار خودش است. مسئله آدم(سلام الله علیه) هم با این, مسئله حضرت داود هم با جریان آدم کلاً به عالم تمثّل برمیگردد و روشن خواهد بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره اسراء, آیه44.
[2]. سوره بقره, آیه74.
[3]. سوره اعراف, آیه179؛ سوره فرقان, آیه44.
[4]. سوره ص, آیات18 ـ 20.
[5]. سوره نبأ, آیات1 و 2.
[6]. تاج العروس، ج10، ص310؛ «شَطَطاً، مُحَرَّکَةً، إِذا جَاوَزَ القَدْرَ المَحْدُودَ و تَبَاعَدَ عن الحَقِّ».
[7]. سوره آل عمران, آیه37.
[8]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص553؛ «فروی أن الملکین غابا من بین یدیه فظن عند ذلک أن اللَّه اختبره بهذه الحکومة و ابتلاه».
[9]. لباب الاشارات و التنبیهات، ص121.
[10]. سوره بقره, آیه251.
[11]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج8، ص90؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَی نَصِیرُ إِلَی ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ».
[12]. الوافی، ج25، ص641؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ یَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ...».
[13]. مصباح المتهجد، ج2، ص827.
[14]. الصحیفة السجادیة، دعای سوم؛ «وَ الَّذِی بِصَوْتِ زَجْرِهِ یسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِیفَةُ السَّحَابِ الْتَمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ وَ مُشَیعِی الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ وَ الْهَابِطِینَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ».
[15]. سوره طه, آیه9؛ سوره نازعات, آیه15.
[16]. سوره انبیاء, آیه79.
[17]. سوره انبیاء, آیه78.
[18]. مجمع البحرین، ج3، ص283؛ «قوله تعالی: ﴿وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ أی سقطوا له علی وجوههم».
[19]. امالی(صدوق)، ص91. «... إِنَّ دَاوُدَ کَانَ فِی مِحْرَابِهِ یُصَلِّی إِذْ تَصَوَّرَ لَهُ إِبْلِیسُ عَلَی صُورَةِ طَیْرٍ أَحْسَنَ مَا یَکُونُ مِنَ الطُّیُورِ فَقَطَعَ صَلَاتَهُ وَ قَامَ لِیَأْخُذَ الطَّیْرَ فَخَرَجَ الطَّیْرُ إِلَی الدَّارِ فَخَرَجَ فِی أَثَرِهِ فَطَارَ الطَّیْرُ إِلَی السَّطْحِ فَصَعِدَ فِی طَلَبِهِ فَسَقَطَ الطَّیْرُ فِی دَارِ أُورِیَاءَ بْنِ حتان [حَنَانٍ] فَاطَّلَعَ دَاوُدُ فِی أَثَرِ الطَّیْرِ فَإِذَا بِامْرَأَةِ أُورِیَاءَ تَغْتَسِلُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا هَوَاهَا ...».
[20]. سوره بقره, آیه38.
[21]. سوره طه, آیه123.
[22]. سوره بقره, آیه30.
[23]. سوره قیامت, آیه36.
[24]. سوره مومنون, آیه37.
[25]. سوره لقمان, آیه25؛ سوره زمر, آیه38.
[26]. سوره تکاثر, آیه8.
[27]. سوره صافات, آیه24.