أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها (9) وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (10) کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11) إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12) فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها (13) فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (14) وَ لا یَخافُ عُقْباها (15)﴾
سوره مبارکهای که «علم بالغلبة» آن سوره «شمس» است با چند سوگند که طبق رقمی که در این آیات است یازده سوگند، نه یازده مقسمبه، نه یازده چیز؛ یازده قسم از ذات اقدس الهی در صدر این سوره مبارکه است در مکه نازل شد. محتوای این سوره نشان میدهد که مکی است و برای جاهلیتزدودن و عقلانیت را به جامعه عرضه کردن، اخلاق و حقوق را تعلیم دادن، ترویج کردن، با ترویج اخلاق و حقوق، تزکیه نفوس جامعه را تأمین کردن، به وسیله اینگونه از سورههای نورانی است.
قسم یاد کردن در قرآن کریم بر اساس نکاتی است که سه نکته آن حتماً باید ملحوظ باشد: یکی اهمیت آن مطلب است، مطلب غیر مهم نیازی به سوگند ندارد. دوم اهمیت آن مُقسمبه است زیرا سوگند به یک شیء غیر مهم نمیتواند در امر مهم اثرگذار باشد. سوم رابطه تحقیقی و تکوینی و تشریعی بین آن مُقسمبه و مورد قسم است؛ گرچه در عرف اگر خواستند سوگند یاد کنند ربطی بین مُقسمبه و مورد عمل ملحوظ نیست گاهی به جان کسی به حیات کسی، گاهی به نام یکی از مقدسان عالم برای انجام کاری سوگند یاد میکنند؛ لکن قسم خدای سبحان یا مستقیماً به برهان مسئله است یا به شرط مسئله یا به جزء مسئله یا به مبدأ مسئله یا به منتهای مسئله یا به مسیر مسئله یا به امری از امور دیگری که در تحقق آن مطلب سهم اثرگذاری دارد محقق میشود به بیگانه سوگند یاد نمیکند؛ گاهی بالصراحه به علت قسم یاد میکند به دلیل قسم یاد میکند نظیر صدر سوره مبارکه «یس» که فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾[1] قسم به قرآن تو پیغمبر هستی! نبوت او به استناد معجزه است، کسی به قرآن قسم یاد کند که تو پیغمبر هستی، مثل اینکه کسی سوگند یاد کند قسم به این آفتاب الآن روز است! سند روز بودن طلوع شمس است، اگر کسی به آفتاب قسم یاد کرد، یعنی به دلیل قسم یاد کرد نه به بیگانه.
گاهی پیوند مقسمبه با مورد عمل و چیزی که برای آن سوگند یاد میشود این قدر شفاف و روشن نیست که یکی دلیل باشد یکی مدلول، یکی سبب باشد یکی مسبّب؛ اما به هر حال سهم تعیینکنندهای در آن امر دارد. ذات اقدس الهی در این سوره مبارکه، یازده سوگند یاد کرد نه به یازده امر. آن اموری که به آنها سوگند یاد کرد یازده تا نیست اما سوگند یازده تا است. فرمود: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾ سوگند به آفتاب و شعاع آفتاب؛ این دو. درست است که شمس نیّر است اما اساس سودمندی شمس به نور اوست که اگر یک وقت کسوفی رخ داد و نورش به زمین نرسید در اثر فاصله شدن جِرم قمر بین شمس و زمین که آن چهره قمر رو به آفتاب است و این چهره قمر که تاریک است سایه مخروطی شکل است ظلّش به زمین میرسد که در حال کسوف زمین را ظلّ میگیرد نه آفتاب را، در آن وقت به حسب ظاهر شعاعی ندارد و اثری ندارد. اما آن وقتی که کسوفی نیست و شعاع شمس میرسد جهان روشن میشود زمین روشن میشود زندگی میسّر است به نام روز.
سوگند به آفتاب و ضحای او؛ گرچه در هنگام طلوع نور دارد نزدیک غروب نور دارد، اما برجستهترین نور شمس، آن وقتی است که بالا بیاید به اصطلاح چاشت باشد که در تعبیرات فارسی از آن به چاشت یاد میکنند و به عربی از او به ضحا یاد میکنند. قسم به آفتاب و ضحا و چاشتی آن و شفاف بودن آن و نیمروز بودن آن که همه جا را روشن میکند و سوگند به ماه که ماه به تنهایی نوری ندارد اگر در تلو شمس باشد در کنار شمس باشد با شمس مرتبط باشد از شمس نور بگیرد آنگاه میتواند سهم تعیینکنندهای داشته باشد لذا خود شمس نور دارد اما خود قمر چون نور ندارد باید در تلو شمس قرار بگیرد تا کارآیی داشته باشد.
این میشود سه سوگند. ﴿وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها﴾ سوگند به روز آن وقتی که امور را؛ حالا ضمیر ﴿جَلاَّها﴾ یا به ارض برمیگردد یا به امور برمیگردد چون «و حذف ما یعلم منه جایز» وقتی مرجع ضمیر چیز شفاف و روشن است نیازی به ذکر آن نیست، روز روشنگر است معلوم است که چیز را روشن میکند زمین را، فاصله بین زمین و بالا را، اشیای زمینی را، موجوداتی که زمینیاند، افعال اشخاص را، افعال موجودات دیگر را، آنچه در خود زمین و روی زمین و در فضا هست روز آن را روشن میکند. در حقیقت همان شمس است که این را روشن میکند. نهار آن زمانی است که شمس طلوع کرده است. لیل و نهار که هر دو در این سوره مورد سوگند الهیاند آینه حقاند که ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[2] روز آیت حق است شب آیت حق است، هر دو لازماند، زندگی بیروز ممکن نیست زندگی بیشب ممکن نیست، همیشه روز باشد ممکن نیست همیشه شب باشد ممکن نیست، بخشی به کار بخشی به آسایش، ﴿وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً﴾.[3] در بخشی از آیات قرآن فرمود اگر همهاش روز بود چه کسی برای شما شب میآورد؟ اگر همهاش شب بود چه کسی برای شما روز میآورد: ﴿مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فیهِ﴾؛[4] اگر همهاش شب بود «من یأتیکم بنهار» که شما کسب معیشت بکنید؟ این نظمی که در عالم هست آیت و مرآت و نشانه ناظم است؛ لذا «عَمِیَت عَیْنٌ لَا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً».[5] در قرآن کریم بعد از بیان برخی از موجودات عالم میفرماید اینها مثل اینکه کور هستند نمیبینند. این چند چیز را قرآن ذکر میکند حالا با این ترتیبی که هست یا ترتیب دیگر؛ ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾؛[6] در بخشهایی از سوره مبارکه «بقره» میفرماید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾،[7] اینها کور هستند اگر کسی یک سطر خط خوب ببیند فوراً میپرسد نوشته کیست؟ و از نویسندهاش و کاتبش حقشناسی میکند قدرشناسی میکند که چه خط خوبی است! فرمود: مگر اینها آسمان را نمیبینند؟ زمین را نمیبینند؟ کوه را نمیبینند؟ شتر را نمیبینند؟ آن روز هم چون در حجاز سخن از صنایع نبود همین حیوانات دارج و رایج بود از شتر نام میبرد؛ بعد در سوره «بقره» میفرماید اینها کور هستند!
اگر کسی نظم را ببیند و ناظم را نبیند، اگر کسی یک قطره آب را ببیند ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[8] و خالقش را نبیند کور است. فرمود سوگند به نهار آن وقتی که زمین را و موجودات زمینی را، بین ارض و سماء را شفاف و روشن بکند؛ البته به وسیله شمس است و سوگند به شب آن وقتی که زمین را و زمینیها را بپوشاند بستری روی اینها باشد و روپوشی روی اینها باشد؛ بستری باشد زیر اینها که اینها از هر طرف پوشیده باشند. شمس و ضحای آن دو مقسمبه، قمر سه مقسمبه، نهار چهار مقسمبه، لیل پنج مقسمبه اما ﴿وَ السَّماءِ وَ ما بَناها﴾ سوگند به آسمان و بانی آسمان که اینجا گذشته از اینکه از مخلوق نام میبرد از خالق اینها هم نام میبرد. قسم به آسمان و کسی که آسمان را بنا کرد که آسمان چه به آن معنایی باشد که باران از آن میآید یعنی هوا و فضا و مانند اینها چه آسمانی باشد که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾[9] چه آسمانی باشد که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[10] چه آسمانی باشد که ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾[11] و مانند آن؛ همه اینها مخلوق ذات اقدس الهی است، بنایی است که بانی آن خداست. ﴿وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها﴾ سوگند به زمین و کسی که آن را گستراند این نه به آن معنا است که زمین کروی نیست و مسطح است چون کرویت زمین از آیات فراوانی از بابِ ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ و مانند آن استفاده میشود، ولی گسترده است تا بشر در آنها به آسانی زندگی کند و معیشت خود را تأمین کند.
قسم به زمین و آنکه این زمین را گستراند تا جامعه و بشر و مانند آن بتوانند در آن زندگی کنند؛ البته اینها تفسیر دقیق نیست به ترجمه نزدیکتر است، قدری که جلوتر برویم ـ إنشاءالله ـ پردههایی از این آیات غنی و قوی گشوده میشود تا معلوم بشود قسم یعنی چه؟ رابطه قسم با مُقسمبه چیست؟ رابطه قسم با سوگند یادکننده چیست؟ و پیوند بین مُقسمبه و قسمخورنده و یادکننده چیست؟ معنای آیت بودن چیست؟ علامت بودن چیست؟ آیا علامت بودن برای اشیاء که فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ آیا این آیت بودن و علامت بودن نظیر آیت و علامت بودن بنِرهایی است که علامت بودنِ اینها اعتباری است؟ نظیر علامت بودن فلز روی دوش یک سردار و سرلشکر است که اعتباری است؟ یا تکوینی است؟ این اولاً؛ و اگر تکوینی است آیت بودن عرض مفارق است برای این اشیاء، دو؛ آیت بودن عرض لازم است، سه؛ آیت بودن ذاتی باب ماهیت است، چهار؛ همه اینها خط بطلان کشیده شده و هیچ کدام از اینها نیست؛ آیت بودن برای لیل و نهار ذاتی باب هویت است نه ذاتی باب ماهیت. در این تابلوی مخمّس که آیت علامت بودن باطل است، علامت بودن عرض مفارق باشد باطل است، علامت بودن عرض ذاتی باشد باطل است، علامت بودن ذاتی باب ماهیت نظیر ناطقیت انسان باشد باطل است، علامت بودن نظیر هستی وجود، موجود بودن هستی که ذاتی هویت است حق است، این ثابت میکند که این چیزی جز خدا را نشان نمیدهد؛ چون اگر برای خودش ذاتیتی باشد، لیل و نهار چیزی باشد ارض و سماء چیزی باشد، معلوم میشود آیت بودن وصف اوست یا آیت بودن ذاتی ماهیت اوست! در حالی که این هیچ هویتی ندارد مگر نشان دادن خدا. صدر و ساقه عالم میگوید خدا خدا خدا خدا! میشود آیت که فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾.
بنابراین اگر ذات اقدس الهی به این امور سوگند یاد میکند بازگشت آن به خودش است بازگشت آن به خود آن آفریننده اینهاست و این روحاً به صورت تأیید برمیگردد. فرمود: ﴿وَ السَّماءِ وَ ما بَناها﴾؛ سوگند به آسمان و کسی که آسمان را بنا نهاد، سوگند به زمین و کسی که زمین را گستراند تا معیشت مردم تأمین بشود، سوگند به نفس انسانی؛ البته غیر انسان که مکلف باشد هم نظیر جن در این میتواند دخیل باشد و کسی که او را «مستوی الخلقة» آفرید؛ منتها نفس از آن جهت که مجرد است بدن و ماده و جِرم و جسم ندارد تا استوای خلقت اینها نظیر استوای خلقت بدن باشد. بدن گاهی «مستوی الخلقة» است گاهی نیست، نفس همواره «مستوی الخلقة» است و استوای خلقت نفس به این است این «فاء»، «فا»ی فصیحیه است، «فا»ی فصیحیه؛ یعنی «فا»ی مفسّره. استوای نفس را تفسیر میکند، نفس «مستوی الخلقة» است یعنی چه؟ یعنی ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ نفس اگر ملهَم نباشد ناقص الخلقه است نفس اگر عالم و آگاه نباشد ناقص الخلقه است. فرمود نقصی در خلقت روح نیست، نفس ملهمه است نفس آگاه است. این «فاء» به اصطلاح «فا»ی فصیحیه است که مفسر تصحیح نفس است که اگر کسی سؤال کند نفس مستوی الخلقه است یعنی چه؟ تسویه آفرینش نفس یعنی چه؟ پاسخ او این است که یعنی الهام بخشی خدا به فجور و تقوا، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.
﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾ دو مقسمبه، ﴿وَ الْقَمَرِ﴾ سه مقسمبه، ﴿وَ النَّهارِ﴾ چهار مقسمبه، ﴿وَ اللَّیْلِ﴾ پنج مقسمبه، ﴿وَ السَّماءِ﴾ شش، ﴿وَ ما بَناها﴾ هفت، ﴿وَ الْأَرْضِ﴾ هشت، ﴿وَ ما طَحاها﴾ نُه، ﴿وَ نَفْسٍ﴾ دَه ﴿وَ ما سَوَّاها﴾ یازده. آن بخشی که قبلاً ذکر شد که از آن به یازده قسم تعبیر شده است جمعاً یازده سوگند درباره این امور مطرح شد که فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.
در اینجا سه ضمیر است که هر سه به نفس برمیگردد. ذات اقدس الهی یک سلسله کارها را به عنوان ﴿قَدَّرَ فَهَدی﴾ به هر موجودی آموخت که این موجودی که به دنیا آمده چگونه تغذیه میکند؟ این کودک چگونه شیر بنوشد؟ پستان را چگونه بمکد؟ اینها را به او یاد داد حیوانات این چنین است انسانها این چنین هستند. اما آنچه مهم است زشتی و زیبایی، بدی و خوبی. امور سه قسم است: بعضی بد است بعضی خوب است بعضی مباح است. الهامِ مباح گرچه ذات اقدس الهی آن را هم تأمین کرد ولی موضع جنگ نیست، آنچه مورد جنگ و جدال بین عقل و هوس است همین فجور و تقوا است؛ عقل به تقوا هدایت میکند در واجبات و مستحبات و مانند آن، هوس به فجور دعوت میکند در محرّمات و امثال محرّمات. اینجاست که الهام لازم است، اینجاست که داوری لازم است، اینجاست که تعلیم لازم است، اینجاست که حَکمیت و حاکمیت لازم است وگرنه مباحات را ذات اقدس الهی هم آموخت اما نفرمود من مباحات را به او یاد دادم، چون در مباح جنگی بین عقل و هوس نیست آنچه جنگ هست و نیاز به صلح دارد همان فجور و تقوا است.
فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ این سه تا ضمیر هر سه به نفس برمیگردد. یک وقت است که معلم کلیات فجور و تقوا را بیان میکند، کلیات معروف و منکر را ذکر میکند کلیات حلال و حرام را بد و خوب را ذکر میکند این خیلی مشکل را حل نمیکند. یک وقت است که آن مربّی، نه تنها معلم است نه تنها کلیات را میگوید، بلکه به امور جزئی هم میپردازد کلی از آن جهت که به مصداق مرتبط است آن را هم در نظر دارد؛ لذا سه ضمیر هر سه به نفس برمیگردد، نفرمود «فألهماه الفجور و التقوی»؛ فرمود فجور نفس را، تقوای نفس را، به نفس الهام کرد نه کلیات را. هر کس میداند چه برای او بد است چه برای او خوب است. چه چیزی در این شرایط برای او بد است چه چیزی در این شرایط برای او خوب است ولو ممکن است نگوید ولی میداند فرمود این الهام شده است. تعلیم یک سلسله امور کلی است، الهام همان کلیات منطبق به شخص را که عملی و کارآمد است آن را ذکر کرده است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.
این سوگند یازدهگانه، نه به یازده شیء سوگند یاد کرد، سوگند یازدهگانه که در هیچ جای قرآن به این جامعیت نیست برای اینکه در بخشی از آیات قرآن خدا به خالق سوگند یاد کرد مثل ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾،[12] در بعضی از امور به مخلوق سوگند یاد کرد نظیر قسمهایی که ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی ٭ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی﴾،[13] در سوره مبارکه «لیل» و مانند آن. بعد ﴿وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی﴾[14] جداگانه است. در این سوره مبارکه «شمس» جمع بین سوگند به مخلوق و سوگند به خالق است که فرمود: ﴿وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ٭ وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها ٭ وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾ در همه این امور به مخلوق و خالق هر دو یکجا سوگند یاد کرد که در حقیقت بازگشت آن به دو قسم نیست، به یک قسم است؛ قسم به خدا وقتی تجلی کرد آسمان آفرید، قسم به خدا وقتی تجلی کرد زمین آفرید! قسم به خدا وقتی تجلی کرد جان آدمی و روح آدمی را خلق کرد! بازگشت این قسم به خدا و فعل خدا قسم به خدا و تجلی خدا طبق بیان نورانی امیر المؤمنین(سلام الله علیه) که در نهج فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه».[15] بعضی از تجلیات خاصه را هم جداگانه ذکر کرد، حضرت در نهج فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِه»؛[16] خدا در همه مخلوقات خودش تجلی کرد مخصوصاً برای بندگانش در کتابش تجلی کرد «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِه» منتها اینها بصیرت ندارند که آن متجلی را در مجلای خود ببینند. این سوگندهای یازدهگانه نشان دارد که تربیت نفس، حقشناسی نفس، تذکیه نفس مهمترین عامل تمدنسازی یک جامعه است و برای تکمیل این مطلب که تمدن جامعه در تدین اوست سهم تعیینکنندهای دارد؛ زیرا انسان هم به این علوم الهی آشنا میشود و این علوم را دینی میداند، زیرا بحث در آسمان و زمین بحث در فعل خداست، همان طوری که بحث در آیات و سور بحث در قول خداست. بحث در قول خدا علم دینی است، بحث در فعل خدا علم دینی است؛ یکی توصلی است یکی هم تعبدی است و مانند آن.
فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها ٭ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها﴾، همه این امور را ذات اقدس الهی به انسان آموخت رستگار شد آن کسی که این امور را به کار بست و این نفس را مذکّی کرد تربیت کرد شکوفا کرد آن را از افول بازداشت از غروب بازداشت از فجور بازداشت از ظلمت بازداشت او را شکوفا کرد بارور کرد میوهاش را خودش بهرهبرداری کرد و دیگران هم بهرهبرداری کردند. اینکه فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها ٭ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ «خِیبه» خسران و سرمایهباختن است! این ﴿دَسَّاها﴾ که باب «تفعیل» است در حقیقت سه تا «سین» داشت، اصل آن «دسّس» بود که باب «تفعیل» است برای مبالغه و کثرت است. «سین» سوم تبدیل به «یاء» شد بعد تبدیل به «الف» شد. اصل دسیسه آن است که انسان چیزی را پنهان کند؛ نظیر آنچه که درباره بشارت به دخترداشتن جاهلیت بود که وقتی ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾[17] فکر میکرد که ﴿یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ﴾[18] دسّ در تراب آن بود که این خاکها را کنار ببرد چیزی را درون خاک دفن بکنند و روی آن خاک بریزند، این کار میشود دسیسه و دسیسه آن پنهانکاری است. ثلاثی مجرّدش در آن سوره ذکر شد که ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ﴾ این است. ثلاث مزید آن باب «تفعیل» در این سوره ذکر شد که «دسّس» است، یعنی نیرنگ شدید، حیله شدید، مکر شدید و دقیق، پنهانکاری دقیق و رقیق؛ اگر کسی بخواهد نفس خود را فریب بدهد چون در درون درون اوست و آگاه است خیلی فریبکارانه میخواهد نیرنگکارانه میخواهد؛ لذا باب «تفعیل» به کار برد، ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ که این خواستههای نفسانی را در آن غرق کند یک روپوش از تقوا و بهانههای شرعی روی آن بگذارد، آن را حلال جلوه بدهد الهی جلوه بدهد مردمی جلوه بدهد خوب جلوه بدهد و مرتکب بشود؛ این کار تدسیس است و این کار یعنی هویت اصلی را دفن کردن و روی قبر این دفن نشستن و لذت کاذب زودگذر گرفتن. فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها ٭ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾، این نصیحت کلی است. آنگاه ذات اقدس الهی بعد از این سوگندهای مکرّر، قصه ثمود و امثال ثمود را ذکر میکند که این نشانه آن است که بیان مصداقی از مصادیق کلی است و جامعه و هر فردی و هر جامعهای و هر ملتی هم محکوم به همین اصل است که ـ إنشاءالله ـ تبیین بیشتر این سوره و دقت بیشتر در این مطالب ـ إنشاءالله ـ در نوبت بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره یس، آیات1 ـ 3.
[2]. سوره إسراء، آیه12.
[3]. سوره نبأ، آیه9.
[4]. سوره قصص، آیه72.
[5]. بحارالانوار، ج95، ص226.
[6]سوره غاشیة، آیات١٧ ـ ٢٠.
[7]. سوره بقره، آیات 18 و 171.
[8]. سوره قیامت، آیه37.
[9]. سوره ذاریات، آیه22.
[10]. سوره اعراف، آیه40.
[11] . سوره صافّات، آیه6.
[12]. سوره ذاریات، آیه23.
[13]. سوره لیل، آیات1 و 2.
[14]. سوره لیل، آیه3.
[15]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.
[16]. نهجالبلاغة(للصبحی صالح), خطبه147.
[17]. سوره نحل، آیه58.
[18]. سوره نحل، آیه59.