23 01 2016 441080 شناسه:

تفسیر سوره زخرف جلسه 23(1394/11/03)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِینَ (۶۷) یَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) الَّذِینَ آمَنُوا بِآیَاتِنَا وَ کَانُوا مُسْلِمِینَ (۶۹) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ (۷۰) یُطَافُ عَلَیْهِم بِصِحَافٍ مِن ذَهَبٍ وَ أَکْوَابٍ وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ وَ أَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (۷۱) وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) لَکُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنْهَا تَأْکُلُونَ (۷۳)

در این سوره مبارکهٴ «زخرف» که عناصر محوری آن اصول دین است، در صدر این سوره بعد از اشاره به مسئله وحی که این حوامیم هفتگانه[1] درباره وحی بحث مبسوطی دارند، یک اصل کلّی را ذکر فرمود که ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الأوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ؛[2] یعنی برای هر امتی پیامبری بود و عدّهٴ زیادی از مردم آن عصر در اثر غفلت، در برابر این پیامبر نُکول داشتند، حرف او را نپذیرفتند و اهانت میکردند، این میشد یک اصل و متن؛ چه اینکه مشابه این متن در سوره مبارکهٴ «یس» هم آمده است: ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ[3] که اصل کلّی است، آنگاه قصهٴ هر پیغمبری را که نقل میکند، بیان مصداقی از مصادیق این اصل کلّی است و به منزلهٴ شرح این قاعده کلّی و اصل جامع است. درست است که هر پیامبری مربوط به عصر خودش است؛ ولی تکتک اینها مصداق این اصل جامع و به منزلهٴ شرح این اصل می‌باشند، اصل این است که ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ، در آیه شش همین سوره هم میفرماید: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ﴾ مگر اینکه اینها مسخره میکنند، آنگاه قصه حضرت ابراهیم را ذکر فرمود، قصه موسای کلیم را ذکر فرمود، قصه عیسای مسیح(عَلَیهِمُ السَّلٰام) را ذکر فرمود که ذکر این مصادیق به منزلهٴ شرح آن اصل جامع است و جریان پیغبمر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم که یکی از آن مصادیق است.

مطلب بعدی آن است که در آیه نُه این سوره مبارکهٴ «زخرف»، سؤال و جوابی طرح شده است و آن جوابی را که ـ صحیح بود و ـ مشرکان دادند، با عقاید و افکار و اخلاق و رفتار و مَنِشی که اینها داشتند، هماهنگ نیست؛ در آیه نُه فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ، پس اصلِ هستی عالَم برای خداست؛ اگر اصل هستی عالم برای خداست، پرورش موجودات هم برای خداست، معبود بودن هم برای خداست، فرستادن راهنما و مانند آن هم برای خداست، این اصل کلّی است: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ، این مطلب را در آیه دَه به بعد شرح میدهد، خدایی که خالق آسمان زمین است چه کارهایی را کرده است، بعد حرفهای اینها را یکی پس از دیگری بازگو میکند که در اوایل مبسوطاً گذشت؛ این ﴿قَالُواکه جمع مذکر سالم است و این ﴿جَعَلُواکه جمع مذکر سالم است، همه اینها عطف است بر این ﴿لَیَقُولُنَّ؛ یعنی ﴿لَیَقُولُنَّای که در اوّل آیه نُه آمده است: ﴿لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ، این ﴿الَّذِی جَعَلَ﴾[4] سخنِ خداست که به وسیلهٴ پیامبر مشخص شد تا می‌رسیم به آیه پانزده که کلمه «جعلوا»ها شروع میشود: ﴿جَعَلُوا، ﴿قَالُوا، ﴿جَعَلُوا، ﴿قَالُواکه همه این ضمیرهای جمع مذکر سالم به همین ﴿لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ﴾ برمیگردد که به منزلهٴ اشکال است؛ اول خدا سؤال میکند که چه کسی این نظام را آفرید؟ آنها براساس فطرتی که دارند میگویند خدا آفرید. لازمهٴ توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت است!

بعد در آیه پانزده فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً؛ این خدایی که قبل از هر چیزی بود، بعد از هر چیزی هست و خالق هر چیزی است، او منزه از آن است که پدر باشد، فرزند داشته باشد یا فرزند کسی باشد! پس اوّلین اشکال این است که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاًکه میگویند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً[5] این در یک مرحله، بدتر از آن و در مرحله دیگر میگویند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ[6] که سوره مبارکه «اخلاص» ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ[7] طَرد اینهاست، بعد در آیه نوزده فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً، گذشته از اینکه برای خدا فرزند قائل هستند، برای خدا دختر قائل می‌باشند؛ این ملائکه دختران خدا هستند. می‌گویند دختران خدا هستند، جسم و دیدنی می‌باشند، این چه کار دارد با خدای نادیدنی؟! اینها اگر ملائکه را میپرستند، چون جسم است و موجود است و مادی است و دیدنی، چه کار به آن «لَا یُدْرَکْ» دارد؟! ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً، بعد میفرماید شما شاهد خلقت بودید؟ آیا کسی به شما گفت؟ یا دلیل عقلی بیاورید که ملائکه مؤنث هستند یا دلیل نقلی! اگر شما آن حرف را زدید و گفتید: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاًکه میشود: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداًیا ﴿وَلَدَ اللَّهُ که بدتر از ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً است و گفتید: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً که این حرف را زدید، یا برهان عقلی بیاورید یا دلیل نقلی! ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾.[8]

آنگاه میفرماید: ﴿أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ؛[9] آیا اینها برهان عقلی و برهان نقلی دارند؟! فقط حرف آنها این است که تصدیق و تکذیب ما به قبول و نُکول گذشتگان ما وابسته است؛ چیزی را که آنها بپذیرند، ما قبول میکنیم و میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ[10] و چیزی را که آنها نپذیرند، ما نمیپذیریم و میگوییم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ.[11] ملتی که تصدیق و تکذیب آنها، نفی و اثبات آنها، سَلب و اثبات آنها دایر مدار حرف نیاکان باشد، بعد خدا فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ، ﴿لاَ یَهْتَدُونَ،[12] چنین ملتی میشود ملت جاهلی! برای اینکه جاهلیّت را به عقلانیّت تبدیل کنند، چندین کار را قرآن کریم کرد؛ هم نظام معرف‌شناسی را عوض کرد، چون خیلی فرق بود بین حصر معرفت‌شناسی در حسّ و تجربهٴ حسّی و تجریدی و بالاتر از آن و هم ارزشها و نظام ارزشی را عوض کرد، اینها گفتند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ؛[13] فرمود ما هم قرآن را بر یک مرد عظیمی نازل کردیم! منتها عظمت ما ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ[14] است، نه عظمت در ثروت و «ذهب» و «فضّه». ما هم میگوییم قرآن را یک موجود عظیم باید بگیرد؛ اما عظمت به سنگ نیست ـ سنگ زرد یا سنگ سفید ـ ما که قرآن را بر غیر عظیم نازل نکردیم! منتها «عظیم» طائف و «عظیم» مکه به زعم شما، در اثر زَر و زور «عظیم» هستند! اگر دید و شناخت شما عوض بشود، معلوم میشود که عظمت برای کس دیگری است؛ عظمت برای کسی است که سِنخ عظمت او سِنخ قرآنی باشد، ما قرآن را به «عظیم» و «حکیم» معرفی کردیم! قرآن را طیّب و طاهر معرفی کردیم، در نهایت طیّب و طاهر آن عظیم و حکیم را پذیرفت. ما اگر ﴿وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ[15] گفتیم و شما هم به این حدّ رسیدید که این کتاب باید ﴿عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍباشد، این ﴿مِنَ الْقَرْیَتَیْنِرا بگذارید کنار، قرآن را یک انسان «عظیم» باید تحمّل کند که این درست است و ما هم به انسان «عظیم» دادیم که ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ.

غرض این است که ملائکه نزد آنها جسم بودند و دیدنی بودند ـ حالا یا میدیدند یا نمیدیدند ـ دختر بودند و فرشتهها را دختر میپنداشتند که قرآن کریم فرمود یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی، هیچ‌کدام از اینها را که ندارید! اگر هیچ‌کدام از اینها را ندارید، دلیل ندارد که شما بگویید ملائکه دختر هستند، چون نه شاهد بودید، نه برهان دارید و نه در کتاب آسمانی این حرفها را یافتید!

بعد میفرماید دنیا که میگذرد به منزله «اَبرهٴ» نظام و «آستر» این نظام است، آن طرف نظام و پشت این نظام هم آخرت است. این جامهای که شما در بَر کردید، این طرف آن که ظاهر است دنیاست و آن طرفش که نمیبینید آخرت است. ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ،[16] بعد فرمود اینها کسانی هستند که فقط از دنیا باخبر می‌باشند: ﴿ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ،[17] تقابل ظاهر و آخرت، همان تقابل إحتباکی است که «صنعت إحتباک»[18] است؛ یعنی دنیا ظاهر است که میبینید و آخرت مستور است که نمیبینید، فرمود حدّ علمی اینها ﴿یَعْلَمُونَ﴾، «یقبلون» و «یعتقدون» است که ﴿ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ. اگر آخرت را در قبال ظاهر قرار داد، معلوم میشود که آخرت در قبال باطن است و این میشود اصل، آن وقت این اصل و این قاعده را در فروع فراوانی شرح داد.

فرمود بعضیها بزرگ واقعی هستند که خدای سبحان آنها را بزرگ قرار داد، اینها که واقعاً بزرگ هستند، اینها متواضع میباشند و آنها که اهل استکبار و تکبّر هستند، این بزرگی آنها باطل است؛ یعنی واقعاً بزرگ نیستند! چون واقعاً بزرگ نیستند، واقعاً کوچک می‌باشند! چون اگر بزرگی اینها دروغ بود، کوچکی اینها راست است؛ برای اینکه ممکن نیست که هم بزرگی اینها دروغ باشد و هم کوچکی اینها. بنابراین اگر بزرگی اینها دروغ است، پس کوچکی اینها راست است، این یک مطلب و روزی که حق ظهور میکند باید کوچکی اینها ظهور بکند، این دو مطلب؛ لذا مستکبر و متکبّر در قیامت «هُول»، «موهوم»، پَست و کوچک ظهور میکند، این نتیجه که فرمود: ﴿الْعَذَابِ الْهُونِ؛[19] اینها عذاب «مُهین»[20] دارند، چرا؟ برای اینکه متکبّرانه زندگی میکردند که این تکبّر و بزرگی دروغ بود، اگر این بزرگی دروغ است، پس کوچکی راست است! اگر کوچکی راست است، اینها در قیامت حقیر و پَست محشور میشوند، این یک نمونه بود.

نمونه دیگر اینکه برخیها در جامعه عزیزِ بیجهت هستند: ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ؛[21] اینها براساس گناه عزیز می‌باشند که این عزّت، عزّت دروغین است، چون عزّت راستین را قرآن در چند‌جا مشخص کرده است، فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ؛[22] خدا عزیز است، پیغمبر عزیز است، مؤمنین عزیز هستند و مانند آن، پس اینها که ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ، عزّت اینها دروغ است؛ اگر عزّت اینها دروغ بود، ذلّت اینها راست است و اگر ذلّت اینها راست و درست بود، روزی که حقیقت و درستی ظهور میکند اینها باید ذلیلانه محشور بشوند، چه اینکه ذلیلانه محشور میشوند! عذاب «هُون» برای اینهاست، «مُهین» بودن و ذلّت برای اینهاست؛ در جریان کِبر این‌طور است، در جریان عزّت این‌طور است، در جریان وَزین بودن این‌طور است، در جریان اموال و مال داشتن این‌طور است، چون اینها مالک نیستند! مالک بودن اینها و سلطنت اینها دروغ است. اگر مالک بودن و سلطنت اینها دروغ بود، مملوک بودن و برده بودن اینها راست است.«فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید»،[23] اینها ذلیلانه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ[24] دامن‌گیر آنها میشود.

می‌ببینید که یک اصل را قرآن کریم تنزیل میکند، میفرماید ما ظاهری داریم که دنیاست و باطنی داریم که آخرت است؛ در دنیا فریب و زور راه دارد، اما در آخرت جز حقیقت چیز دیگری نیست: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ[25] که این اصل کلّی است، آن وقت این را در موارد فراوان شرح میدهد؛ کسی که در دنیا عزیز بیجهت است، در آخرت ذلیل باجهت است؛ در دنیا بزرگ بیجهت است، در آخرت کوچک باجهت است که عذابِ «هُون» برای اینهاست، حقیر بودن برای اینهاست، ذلیل بودن برای اینهاست، «خِزی»[26] بودن برای اینهاست، تعبیرات قرآن کریم چنین است.

در جریان دوستی هم همین‌طور است! دوستی در دنیا دو قسم است. اولاً قرآن کریم فرمود که دوستی دنیایی، آن‌طوری که اهل جامعه در دنیا زندگی میکنند یا با روابط زندگی میکنند یا با ضوابط، کار دنیا همین‌طور است. با ضوابط زندگی میکند؛ یعنی اگر به چیزی نیازمند است میخرد، میفروشد، اجاره میکند و با عقود مضاربهای مشکل خودش را حلّ میکند، اینها ضوابط زندگی است و اگر نشد با روابط زندگی میکند! کسی پدر است، کسی پسر است، کسی سالمند است یا کسی فرزند کوچک دارد، اینها با روابط خانوادگی تأمین میشوند؛ اینها به نحو «مُنفَصِلة مَانِعةُ الخُلُوّ» است که جمع را شاید. در دنیا این اصول حاکم است؛ یعنی ضوابط و روابط. در آخرت نه ضوابط دنیایی حاکم است و نه روابط؛ لذا به صورت نفی جنس فرمود: روزی است که ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاَ خُلَّةٌ،[27] مرفوع بودن آن برای تکرار این «لام» است؛ یعنی نفی جنس است. این «بیع» کنایه از مطلق ضوابط تجاری است و آن ﴿خُلَّةٌهم کنایه از مطلق روابط اجتماعی است. در آن روز هیچ‌کس به داد کسی نمیرسد و هر کسی مهمان عمل خودش است! به مسکن احتیاج هست، به لباس احتیاج هست، به غذا احتیاج هست، به آب احتیاج هست به میوه احتیاج است، احتیاج برای انسان هست که نه با ضابطه میتواند تهیه کند و نه با رابطه؛ ضابطه نیست، چون ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ؛ رابطه نیست، چون ﴿لاَ خُلَّةٌ؛ دوستی و «رحامت» و امثال آن نیست: ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ،[28] پس ما تنها میآییم: ﴿کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً؛[29] هر کسی ره‌توشهٴ خودش را باید بیاورد. حالا که چنین شد، میماند مسئلهٴ دوستی و دشمنی؛ دوستی در دنیا دو قسم است: یک دوستی است که ظاهر آن دوستی است و باطن آن هم دوستی است؛ مثل ارادت به اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) و علاقهٴ مؤمنین نسبت به هم که یکدیگر را کمک میکنند. اما یک سلسله دوستیهاست که ظاهر آن دوستی است و باطنش دشمنی است؛ مثل همان ظاهر «کِبر» و باطن «صِغَر»، ظاهر «عزّت» و باطن «ذلّت»، این ظاهرش دوستی است! اینها دو تایی دوست هم هستند، برای یکدیگر بی‌جا امضا میکنند، برای یکدیگر شهادت بی‌جا میدهند و برای یکدیگر کارهای حرام انجام میدهند، کارهایشان این‌طور است، می‌گویند چون این شخص دوست من است. پس این «خُلّة» و دوستی، ظاهر آن دوستی است و باطن آن عداوت است؛ زیرا هر دو برای یکدیگر خلاف شرع انجام میدهند، اگر هر دو برای یکدیگر خلاف شرع انجام میدهند، این «خُلّة» ظاهر آن «خُلّة» است و باطن آن عدوات است، این یک اصل؛ قیامت ظرف ظهور باطن است، هر چه حق است و باطن است ظهور میکند، این دو؛ لذا ﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، این چیز جدیدی نیست! مگر این شخص نسبت به او شهادت بیجا نمیداد؟ یا او نسبت به این شخص امضای بیجا نمیکرد؟ این عداوت بود! این شخص به او سمّ میداد و او هم به این شخص سمّ میداد، همین معنا در قیامت ظهور میکند؛ لذا فرمود بعضیها طوری زندگی میکنند که میگویند: ﴿یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً؛[30] ـ در سوره مبارکه «فرقان» است ـ ای کاش من چنین دوستی نمیداشتم! ﴿یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً؛[31] ای کاش من راه اهل بیت را میرفتم! این ای کاش! ای کاش! برای همین جهت است! اینکه برای کمک به او خلاف شرع میکند و این شخص هم در تأیید او خلاف شرع میکند، این دوستیِ ظاهری است و دشمنی واقعی و قیامت هم ظرف ظهور واقعیت است و این واقعیت ظهور میکند؛ لذا فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، این را میگویند تفسیر قرآن به قرآن! نه اینکه ما المعجم را بگذاریم جلو و ببینیم که کجا «خُلّة» در آن هست و کجا هم «عَدواة» در آن هست.

بارها به عرض شما رساندم، از تفسیر جناب طبری که او را امام مفسّرین میدانند و او صد و اَندی سال قبل از جناب شیخ طوسی و امثال ایشان بودند و قبلاً هم به عرض شما رسید اینکه مرحوم امین‌ الاسلام در مجمع البیان دارد که سُدّی این‌طور گفته، مُجاهد این‌طور گفته یا قُتاده این‌طور گفته، اینها همه مرسلات است و ایشان غالباً از شیخ طوسی(رِضوانُ اللهَ عَلَیهِ) میگرفت که آن هم مُرسلات است. یا در تبیان مرحوم شیخ طوسی این است که مُجاهد این‌طور گفته، قُتاده این‌طور گفته یا سدّی این‌طور گفته است؛ اما همه اینها به مصادیر و مسانید تفسیر طبری وابسته است، او میگوید «حَدَّثنا» فلان استاد از فلان استاد از فلان استاد از سدّی؛ لذا او شده امام مفسّرین، چون همه اینها را مُسنداً از آن مفسّران طبقهٴ دوم که تابعین هستند نقل میکند. از آن تفسیر تا آخرین تفسیری که ویرایش شده است، در غالب تفاسیر هست که «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[32] اما آنچه کار المیزان است، این است که با المعجم مسئله را حلّ نکرده است. الآن این نمونههایی که به عرض شما رسید، هیچ‌کدام برابر المعجم نبود؛ ما باید اصلی را از قرآن استنباط بکنیم، یک؛ فروعی از این اصل مجتهدانه استنباط بکنیم، دو؛ هیچ‌کدام به المعجم و اینها برنمیگردد. این تحلیل که قرآن فرمود دنیا ظاهر است و آخرت باطن، هر چیزی ظاهری دارد و باطنی، ظاهر آن در دنیا برای ما جلوه میکند و باطن آن در آخرت برای همه ظهور میکند، اینها شواهد آن است که اگر قرآن کریم فرمود دوستان دنیایی دشمنان آخرت هستند، یک تشبیه، تنظیر و تهدید نیست، بلکه تبیین یک واقعیت است؛ آخرت ظرف ظهور حقیقت است و چون حقیقت این دوستیها عدوات است، در آن روز این عداوتها ظهور میکند؛ لذا فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ. اما متّقیانی که دوست یکدیگر هستند، ظاهر آن دوستی است و باطن آن هم دوستی است! این شخص او را کمک میکند، امر به معروف میکند، نهی از منکر میکند، مشکل علمی او را حلّ میکند، مشکل مالی او را حلّ میکند یا به او قرض‌الحسنه میدهد، این دوستیِ واقعی است! چون واقعاً دوست است، در قیامت این واقعیت هم ظهور میکند؛ لذا فرمود متّقیان کسانی هستند که در دنیا اگر عزیز می‌باشند، عزّت آنها واقعی است: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ،[33] در قیامت هم عزیز هستند. اگر مشکل یکدیگر را حلّ میکنند، دوست یکدیگرند و واقعاً دوست هستند، در قیامت هم واقعاً دوست می‌باشند؛ اینها کسانی هستند که در برابر ﴿یُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً،[34] اینها ﴿فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا.[35] در مورد مسجد قبا وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: این‌جا تنها معبد مسلمانها نیست، این‌جا جایی است که عدّهای علاقهمند هستند که پاک بشوند: ﴿فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا،[36] در برابر آن کسانی هستند که ﴿یُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً، آنها ﴿یُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ﴾ است و اینها ﴿یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوااست، پس خیلی فرق است! فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِینَ این استثنا، استثنای متّصل هم میتواند باشد؛ یعنی کسانی که دوست هستند «بالقول المطلق»، همه دوستان دشمنان یکدیگرند، مگر متّقیان که علاقه آنها و دوستی آنها بر محور کتاب و سنّت است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اگر یکی بالاتر باشد از دیگری شفاعت میکند؛ مثلاً به عالِم میگویند: «قِفْ تَشْفَعْ»،[37] هرگز او را رها نمیکند! پس اگر کسی بالاتر باشد، شفاعت یکدیگر را میکنند.

﴿یَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ، در پایان سوره مبارکه «واقعة» دارد که انسانهای مؤمن در بهشت هم لذّت باطنی دارند و هم لذّت ظاهری دارند؛ لذّت ظاهری همین «أکل» و «شُرب» و میوه و خوراکی و امثال آنهاست، طوری است که آثار دفع در آنها نیست، آثار رنج در آنها نیست. در دنیا انسان تا گرسنه نشود لذّت خوردن را احساس نمیکند؛ ولی در بهشت بدون گرسنگی لذّت سیر شدن و سیراب شدن را احساس میکند، این خصیصه بهشت است! در دنیا انسان که سیر است علاقه به غذا ندارد، اگر هم غذا بخورد بالا میآورد و لذّت نمیبرد؛ تا گرسنه نشود از غذا خوردن لذّت نمیبرد، تا تشنه نشود از نوشیدن آب لذّت نمیبرد، هر لذّتی در دنیا مسبوق به رنج است؛ ولی در بهشت این‌طور نیست، تمام لذاید مسبوق به لذایذ قبلی هستند، این‌طور نیست که اوّل انسان باید رنج تشنگی را بچشد و بعد از کوثر بنوشد این‌طور نیست، یا رنج گرسنگی را تحمّل کند بعد غذا بخورد، این‌طور نیست. پس این لذاید ظاهری هست؛ اما بهترین لذّتی که مؤمنان دارند، شنیدن کلام حق و صدای حق است که آن را از هر طرف میشنوند؛ یعنی از بالا و پایین، «یمین» و «یسار»، «أمام» و «خلف». وقتی خدا میفرماید ﴿یَا عِبَادِ﴾ از هر طرف می‌شنوند، چه اینکه موسای کلیم(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) در کنار کوه «طور» از هر طرف میشنید «یَا مُوسَی»، این‌جا هم شنیدن او این است که ﴿یَا عِبَادِ﴾ که خود این عنوانِ بنده بودن برای مؤمن شرف‌بخش است، همچنین شنیدن کلام حق هم برای مؤمن لذّت بخش است.

﴿لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ؛ نه هراسی از آینده دارید و نه چیزی را از دست دادید که هم اکنون غمگین باشید! به هر حال انسان بین دو خطر است: یا میترسد که آینده چیزی بیاید که موجودیِ او را بگیرد، یا قبلاً چیزی را از دست داد که هم‌اکنون غمگین است، گرچه حُزن احیاناً نسبت به آینده هم مطرح است. فرمود نه نسبت به گذشته و نه نسبت به آینده چیزی نیست که شما را غمگین یا هراسناک کند. قرآن کریم میفرماید این بندگانی که ما استثنا کردیم، آن ﴿بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ که گفتیم شرح حال آنهاست.

«فَالبَحثُ فِی مَقامین»: مقام اوّل «تَبشیر» است نسبت به متّقین و مقام دوم «إنذار» است نسبت به مجرمین. درباره متّقیان که بشارت برای آنهاست، فرمود: ﴿الَّذِینَ آمَنُوا بِآیَاتِنَا وَ کَانُوا مُسْلِمِینَ که به نحو سیرهٴ مستمره انقیاد را حفظ کردند و لحظهای نبود، به اینها در هنگام مرگ فرشتهها میآیند و سلام میکنند؛ لذّت مرگ برای آنها لذّتی ستودنی است و در دالان ورودی بهشت هم فرشتهها عرض سلام میکنند و میگویند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ؛ شما و همسرانتان، اینها غیر از حوری هستند که در بهشت میباشند، حوری که بیرون نمیآیند! برخیها هستند که با همسران خود در بهشت محشور میشوند؛ اینها که با هم زندگی مسالمتآمیز داشتند، اینها که یکدیگر را خوب درک کردند، اینها که تمام تلاش و کوشش آنها این بود که آبروی یکدیگر را حفظ بکنند. غالب بزرگانی که به جایی رسیدند، در اثر داشتن یک همسر باایمان و فداکار بود! اگر آن همسر توقعات زائدی میداشت، دیگر آن عالِم به این‌جاها نمیرسید، به این‌گونه از افراد میگویند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ؛ یعنی همسرانی که در دنیا داشتید. ﴿تُحْبَرُونَ؛ یعنی محبوب هستید، چشم شما روشن است و با لذّت وارد میشوید، «حُبور» همان سرور است. بعد وقتی وارد شدند یا «غِلْمَانٌ یَطُوفُ»[38] یا «حُوری یَطُوفُ»، ﴿یُطَافُ عَلَیْهِم بِصِحَافٍ مِن ذَهَبٍ؛ با صحیفهها و کاسههای طلایی غذا را برای اینها دور میدهند که میل کنند و کُوب‌ها[39] و ظرفهایی که آب گوارا در آن هست طَوف میدهند و میگردانند که اگر تشنه هستند و آب خواستند میل کنند، از این آب میل کنند و اگر غذا خواستند، از آن غذا میل کنند؛ هم صحیفهها و کاسههای زرّین از غذا و هم کُوبها پُر از آب. بعد جمعبندی فرمود که ﴿وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ، خیلی از غذاهاست که دلپذیر هست، اما در چشم زیبا جلوه نمیکند. بخشی از غذاها را که این آشپزهای ماهر درست میکنند، اینها «ذائقه» را تأمین میکنند؛ ولی «باصره» را تأمین نمیکنند، اما دیگران به این فکر هستند که هم غذای سالم تأمین کنند که «ذائقه» را تأمین کند، هم آن را زیبا جلوه بدهند که «باصره» را تأمین بکنند؛ لذا فرمود ما طوری غذای بهشت را تأمین میکنیم که هم «ذائقه» را تأمین میکند ـ که هر چه بخواهند هست ـ و هم «باصره» را تأمین میکند که چشم لذّت میبرد. ﴿وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ.

پرسش: پس غذا را نمی‌خواهد بگوید.

پاسخ: چرا، ﴿تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ همین است! آن ﴿یَا عِبَادِ﴾ مربوط به لذایذ معنوی است؛ اما بعد آن که ﴿صِحَافٍ مِن ذَهَبٍ هست، ﴿َأَکْوَابٍ هست و بعد هم میفرماید: ﴿تَلَذُّ الأعْیُنُ، این لذّت چشم که همان لذّت قلب و لذّت عقل نیست، آن برای ﴿یَا عِبَادِ﴾ است. بنابراین هم لذّت قلب در آن هست که در ﴿یَا عِبَادِ﴾ شنیدن کلام الهی است که آن لذّت روح است و هم این کاسههایی که زرّین است و پُر از غذاهای سالم است یا کوبها و ظرفهایی که پُر از آب سالم است، طوری است که هم «ذائقه» را تأمین میکند و هم «باصره» را تأمین میکند.

مطلب دیگر این است که در قرآن کریم فرمود که هر چه انسان بخواهد هست، نه اینکه هر چه در بهشت هست انسان میخواهد! ـ البته چند بار این تفاوت گفته شد؛ ـ یعنی هر چه انسان بخواهد در بهشت هست، اما نه هر چه را که در بهشت هست انسان میخواهد! خیلی از چیزها در بهشت هست که انسان نمیفهمد تا بخواهد؛ لذا در بخشهای دیگر مرزبندی کرد و فرمود: ﴿فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ؛ هر چه بخواهند هست، بعد فرمود: ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ،[40] این ﴿لَدَیْنَا مَزِیدٌ یعنی چه؟ با اینکه شما فرمودید هر چه انسان بخواهد هست، اما دیگر ﴿مَزِیدٌ چیست؟ ﴿فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ﴾، یک؛ ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ، دو. در بخشهایی که مربوط به نماز شب است، فرمود خیلیها نمیدانند آن‌جا چه خبر است! ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ،[41] بنابراین دو اصل است: یکی اینکه انسان هر چه بخواهد در بهشت هست و دیگر اینکه این‌چنین نیست که هر چه در بهشت هست انسان میخواهد، خیلی از چیزهاست که به انسان میدهند، انسان نخواسته و نمیخواست و نمیتوانست بخواهد. نمونههای آن هم این بود که مشیئت ما، ارادهٴ ما و آرزوی ما به اندازهٴ قلمرو فهم ماست، ما هر اندازه که میفهمیم اشتها داریم و آرزو داریم و دعاهایمان هم همین‌طور است! بارها این مثال ذکر شد، الآن شما هیچ توجه کردید که یک دامدار یا کشاورز در تمام مدت عمر خود آرزو بکند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را میداشتم؟! اصلاً چنین آرزویی برای او مطرح نیست! او شیخ طوسی را نمیشناسد و تهذیب را نمیداند که چیست. تهذیب در کتابخانهها هست، نسخه خطی آن هم هست و مصحح آن هم هست؛ اما این کشاورز آن را آرزو نمیکند، هر کسی به اندازه فهم خود آرزو دارد، ما به اندازهٴ فهم خودمان از قرآن و روایات آرزو داریم؛ اما بیش از این آرزو نداریم، چون بیش از این نمیفهمیم! لذا فرمود حواس شما جمع باشد، این‌طور نیست که در بهشت هر چه هست شما بخواهید، بله در بهشت هر چه شما بخواهید هست، اما خیلی از چیزها نزد ما هست که شما اصلاً نمیخواهید، اگر صلاح دانستیم به شما میدهیم؛ لذا فرمود: ﴿وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ که این‌جاست و در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ. آن‌که از علم لدنّی طَرفی بسته است، او میتواند به آن ﴿مَزِیدٌ راه یابد؛ آن زائد بر فهم ماست و وقتی زائد بر فهم ما بود، زائد بر مشیئت و آرزو و تمنّی ماست؛ در دعاها هم همین‌طور است! چیزی را میخواهیم که بفهمیم، ما نمیدانیم وجود مبارک حضرت امیر چیست و کیست! خدا شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای را غریق رحمت کند! ایشان بارها میگفت آرزوی من این است که نهج‌البلاغه را کنار حوض کوثر، خدمت حضرت امیر بخوانم! مثلاً این مطلب را می‌بینید که اصلاً برای خیلیها مطرح نیست! بنابراین هر چه انسان بخواهد در بهشت هست، نه هرچه در بهشت هست انسان میخواهد. الآن برای طلبههای عادی هر چه بخواهند در کتابخانههای بزرگ و عمومی هست، اما نه هر چه که در کتابخانههای عمومی هست را این طلبه بخواهد، برای اینکه او نسخه خطی فارابی نشنیده است، او نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را نشنیده است تا بگوید ای کاش آن نسخه مصحّحی که به خط شیخ طوسی بود من میداشتم! بنابراین این فقط جنبهٴ اثباتی را بیان میکند، ﴿وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ وَ أَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ.

یک چیز را قرآن کریم مشخص کرده در حقیقت انسانیّت که اگر آن ثابت بشود، راه برای ابطال تناسخ و امثال تناسخ کاملاً باز است. قرآن انسان را طرزی معرفی میکند که «حَقِیقَتَهُ أنَّهُ کٰادِحٌ إلَی رَبِّه»، «حَقِیقَتَهُ أنَّهُ مُهَاجِر»،[42] این اگر خوب روشن بشود که از نظر قرآن حقیقت انسان این است که رونده است، دیگر تناسخ مُستحیل میشود! انسانی که مرده و روح او این بدنش را رها کرده، اگر دوباره به بدن نوزاد تعلّق بگیرد؛ یعنی دیگر «کٰادِح» نیست، یعنی «مُهاجِر» نیست. اگر حقیقت انسان روشن بشود که ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ،[43] رنج ابطلال تناسخ با آن ادلّهها دیگر رخت برمیبندد، اصلاً حقیقتی است که دارد میرود؛ اگر حقیقت انسانی چیز رونده است، دوباره بعد از مرگ به بدن یک نوزاد تعلّق بگیرد یعنی چه؟

پرسش: آن کسی که به جهنم می رود چگونه «کٰادِح» است.

پاسخ: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ،[44] با جلال الهی دیدار میکند! رب خدا را دید! ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾.   این هزار و یک اسم یا هزار اسمی که در «جوشن کبیر»[45] هست، انسان به هرکدام از اینها برسد به دیدار الهی رفته است! آن‌جا «یَا بَاسِطُ» را میبیند «یَا قَابِضُ» را میبیند «یَا رَحْمَانُ» را میبیند «یَا رَحِیمُ» را میبیند «یَا وَدُودُ»[46] را میبیند یا ﴿فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ مُقْتَدِرٍ[47] را میبیند، بعد میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا[48] و به هرکدام از این هزار اسم که برسد، هزار مظهَر و هزار نام از نامهای ذات اقدس الهی هست، به قول مرحوم آقا میرزا محمود قمی استاد استاد ما، مرحوم آقای شعرانی:

گر وعده دوزخ است و یا خُلد غم مخور ٭٭٭ بیرون نمیبرند تو را از دیار دوست

او این چنین است:

آن خدای دان همه مردود یا قبول ٭٭٭ من رحمة بَدا و الی رحمة یؤل‏

از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق ٭٭٭ این است سرّ عشق که حیران کند عقول[49]

سرانجام به دیدار «الله» میرسند و آن کافر هم میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا؛ منتها حالا لیاقت دریافت اسمای «جمالیه» را ندارد، اگر لیاقت داشته باشد سرانجام ذات اقدس الهی عفو میکند.

فرمود اینها که گفتیم غذا و آب بود؛ اما میوههای فراوانی هم هست: ﴿لَکُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنْهَا تَأْکُلُونَ، این عصارهٴ بخش اوّل است که فرمود: ﴿إِلاّ الْمُتَّقِینَ، امّا آن بخش دوم که فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ و إنذار است، در بحث بعدی خواهد آمد.

«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»



[1]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص797؛ «حَوامیم، نام گروهی سورههای چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز میشوند؛ این سورهها به ترتیب عبارتاند از: غافِر(مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سورهها ذوات حم یا آلحم نیز گفتهاند».

[2]. سوره زخرف, آیات6 و 7.

[3]. سوره یس, آیه30.

[4]. سوره زخرف, آیه10.

[5]. سوره بقره, آیه116.

[6]. سوره صافات, آیه152.

[7]. سوره اخلاص, آیه3.

[8]. سوره زخرف, آیه20.

[9]. سوره زخرف, آیه21.

[10]. سوره زخرف, آیه22.

[11]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.

[12]. سوره بقره, آیه170.

[13]. سوره زخرف, آیه31.

[14]. سوره قلم, آیه4.

[15]. سوره حجر, آیه87.

[16]. سوره نجم, آیات29 و 30.

[17]. سوره روم, آیه7.

[18]. «صنعت احتباک» از اقسام ایجاز حذف است و در لغت یعنی محکم و استوار ساختن و در اصطلاح اهل بلاغت و معانی یعنی حذف کلمه یا بخشی از اول کلام که نظیر آن در آخر کلام آمده است یا حذف چیزی از آخر کلام که نظیر آن در اول کلام باشد.

[19]. سوره فصلت, آیه17.

[20]. سوره زخرف, آیه52.

[21]. سوره بقره, آیه206.

[22]. سوره منافقون, آیه8.

[23]. دیوان حافظ، غزل133؛ «فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید ٭٭٭ شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد».

[24]. سوره حاقة, آیه30.

[25]. سوره آل عمران, آیه9.

[26]. سوره بقره, آیه85.

[27]. سوره بقره, آیه254.

[28]. سوره عبس, آیه34.

[29]. سوره مریم, آیه95.

[30]. سوره فرقان, آیه28.

[31]. سوره فرقان, آیه27.

[32]. کامل بهایی(طبری)، ص390.

[33]. سوره منافقون, آیه8.

[34]. سوره انسان, آیه27.

[35]. سوره توبه, آیه108.

[36]. تفسیر القمی، ج‏1، ص305؛ «﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی‏ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ﴾‏ یَعْنِی مَسْجِدَ قُبَا ﴿أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ‏﴾ قَالَ کَانُوا یَتَطَهَّرُونَ بِالْمَاء».

[37]. علل الشرایع، ج2، ص394؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَالِمَ وَ الْعَابِدَ فَإِذَا وَقَفَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قِیلَ لِلْعَابِدِ انْطَلِقْ إِلَی الْجَنَّةِ وَ قِیلَ لِلْعَالِمِ قِفْ تَشْفَعْ لِلنَّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِیبِکَ لَهُم‏».

[38]. سوره طور, آیه24؛ ﴿وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ﴾.

[39]. لغت نامه دهخدا، کوب: ... کوزهٴ آب‌خوری بی‌دسته و بی‌لوله.

[40]. سوره ق, آیه35.

[41]. سوره سجده, آیه17.

[42]. سوره عنکبوت, آیه26؛ ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَی رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾.

[43]. سوره انشقاق, آیه6.

[44]. سوره سجده, آیه22.

[45]. این‌ دعا یک‌صد بند دارد و هر بند هم حاوی‌ ده‌ اسم‌ از اسمای‌ خداست‌، به‌جز بند ۵۵ که‌ یازده‌ اسم‌ خدا در آن‌ آمده‌ است‌.

  [46] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص402 ـ 411.

[47]. سوره قمر, آیه42.

[48]. سوره سجده, آیه12.

[49]. مجموعه اشعارحکیم آقا محمدرضا قمشه‌ای.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق