أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿أَ وَ مَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ (۱۸) وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ یُسْأَلُونَ (۱۹) وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ (۲۰) أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (۲۱) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ (22) وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُقْتَدُونَ (23) قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (25)﴾
سوره مبارکه «زخرف» ـ همانطوری که ملاحظه فرمودید ـ در مکه نازل شد و عناصر محوری مطالب سُوَر مکّی اصول دین است، مخصوصاً این «حَوامِیم هفتگانه»[1] که درباره وحی و نبوت است. جامعهای را میتوان جامعه دینی و اسلامی به حساب آورد که بر مدار عقل و نقل حرکت کند؛ یا برهان عقلی داشته باشد یا به وحی تکیه کند. اگر چیزی مطابق وحی و گفته انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) نبود و مطابق برهان عقلی و فطرتی که ذات اقدس الهی به انسان عطا کرد نبود، نباید بپذیرد. در جاهلیت این تفکر بود که زن را بیارزشتر از مرد میدانستند، اسلام آمد و فرمود که ارزش انسان به عقیده و به عمل صالح است: ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی﴾،[2] کارهای اجرایی یا به این صورت است یا به آن صورت؛ معیار فضیلت ایمان است و عمل صالح که ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾.[3] شما زنها را بیارزشتر از مردها میدانید؛ لذا اگر به شما بشارت داده بشود که خدا به شما دختر داد، چهرهتان سیاه میشود و به این فکر هستید که یا ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[4] یا از جامعه جدا بشود و این درست نیست! اینها عطیهٴ الهی است که ﴿یَهَبُ لِمَنْ یَشَاءُ إِنَاثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشَاءُ الذُّکُورَ﴾.[5]
زنها را شما طرزی تربیت کردید که اینها با آرایش و با زیور به سر میبرند، یک؛ در استدلالهای علمی یا مجاهدتها حضور ندارند، دو؛ به نظر شما و در جامعهٴ شما زن ارزشی ندارد و همین موجودِ بیارزش را برای خدا قائل شدید که خدا دارای دختر است و برای خودتان پسر انتخاب میکنید. آیه در صدد این نیست که بگوید زنها ضعیفتر از مرد هستند، چون با آیات دیگر باید بسازد! آیات دیگر میگویند: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾. در سوره مبارکه «نحل» و مانند آن فرمود که معیار فضیلت دو چیز است: ایمان است و عمل صالح، هر کسی این کار را بکند ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی﴾ ما به او حیات طیّب میدهیم؛ حالا شما اگر توانستید جامعه را طرزی تربیت کنید که زنها ﴿یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ﴾ نباشند و ﴿فِی الْخِصَامِ﴾ در احتجاجات و در مبارزات حضور داشته باشند، به چه دلیل شما میتوانید بگویید این مرد أفضل از آن زن است؟ در جامعه جاهلی اینچنین بود، اما آیا «عند الله» مرد بودن فضیلت است و زن بودند رذیلت؟ یا «عند الله» معیار تقواست؟ بنابراین آیه نمیخواهد بگوید «عند الله» زن پَستتر از مرد است، بلکه میفرماید که جامعه اینطور است و اگر در آن خطبه نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که فرمود اینها «نَوَاقِصُ الْعُقُول»[6] هستند و مانند آن، شما اگر تمام آن خطبه را ملاحظه بفرمایید، بسیاری از رذایل را برای اهل بصره ذکر میکند، با اینکه بصره رجال علمی و مجاهدان فراوانی را تربیت کرده است! چه رذیلتی برای بصره است که برای شهرهای دیگر نیست؟ چه فضیلتی برای شهرهای دیگر است که برای بصره نیست؟ از این شواهد معلوم میشود که راجع به قضیهٴ جنگ جمل و آن حادثه است و اگر جریان عایشه و امثال عایشه در آنجا مطرح نبود، اینطور حضرت درباره زن سخن نمیفرمود. مانند همین احادیث در فرمایشات نورانی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هست،[7] اگر قصهٴ جنگ جمل در آنجا نبود، حضرت از رذیلت و مذمّت اهالی بصره سخن به میان نمیآورد؛ ولی در هر دو بیان هر رذیلتی که برای زن ذکر شده است، راه حلّ آن هم ذکر شده است.
پرسش: قرآن هم فرق گذاشته است: ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾.[8]
پاسخ: ارث است و ارث که معیار کمال نیست! مگر کسی که مال بیشتری دارد نزد خدا أفضل است؟! از طرفی «مَهریه» دارد که مرد باید بپردازد! «مسکن» دارد که مرد باید بپردازد! «نفقه» دارد که مرد باید بپردازد! «کِسوة» دارد که مرد باید بپردازد! درآمد زن بیشتر از مرد است! لذا فرمود: ﴿أَ وَ مَنْ یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ﴾. کسب و کاسبی برای مرد است؛ ولی اکثر بهرهها را زن میبرد! اینچنین نیست که اگر مرد دو برابر ارث داشت، پس مرد بالاتر از زن است. در خیلی از موارد زن و مرد ارث آنها یکسان است؛ مثل پدر و مادر که هرکدام یک ششم میبرند! در بعضی از موارد زن بیشتر از مرد ارث میبرد؛ در مسئله «حجب» کتابِ ارث ملاحظه کنید، اینطور است؛ در مسئله «إخوه» که بعضیها «حاجب» باشند اینطور است که خواهر أبوینی گاهی بیش از برادر اُمّی ارث میبرد.
بنابراین در اسلام ارث سه قسم است: یک قسم دختر و پسر است که برادر دو برابر میبرد. یک وقت مادر و پدر هستند که هر دو «لکم سُدُس» است و به اندازه ارث میبرند؛ زن مثل مرد و مرد مثل زن. گاهی «کَلاله» و «إخوه» است که گاهی میبینید «إخوهٴ ابوینی» بیشتر از برادر اُمّی ارث میبرد؛ پس گاهی زن بیش از مرد میبرد، گاهی زن به اندازه مرد میبرد و گاهی زن کمتر از مرد ارث میبرد؛ اما محور اصلی این است مال داشتن کمال نیست که حالا ما بگوییم چون پسر دو برابر دختر ارث میبرد، پس او أفضل «عند الله» است. گذشته از اینکه در روایات ما ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) به آن اشاره کردند که اگر یک وقت ارث پسر بیش از دختر است، برای این است که دختر شوهر میکند و «مَهریه» میگیرد، «کِسوة» میگیرد، «نفقه» و مسکن میگیرد، تمام درآمدهای مرد را او دارد مصرف میکند![9] اگر فرمودند که زن در ایام «عادت» نماز از او فوت میشود، در همان روایاتی که از پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسیده است[10] دارد و حضرت امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هم چنین فرمود که اگر میتواند وضو بگیرد،[11] این وضو مُبیح صلات نیست و طهارت نمیآورد، فقط یک عرض ادبی است! وضو میگیرد در مصلای خود در جایی که نماز میخواند بنشیند و به اندازه نماز ذکر بگوید، ثواب نماز را میبرد، پس ترک نماز او ترمیم میشود. اینطور نیست که حالا از عبادتی محروم شد نتواند ترمیم بکند. غرض آن است که این ﴿أَ وَ مَنْ یُنَشَّأُ﴾ منظور این نیست که زن «عند الله» حقیر است، بلکه جامعهٴ شما اینطور است! ولی اگر شما برای زنها در یک نظام اسلامی ـ مثل نظام کنونی ـ راه را باز گذاشتید، میبینید که دخترخانمها اگر رشدشان بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ هم در «جامعة الزهراء» و هم در دانشگاهها! اگر دین باشد و اینها را به برکت نظام اسلامی و خونهای پاک شهدا بپروراند، همینطور درمیآیند! ما در جامعه عاطفه میخواهیم، مرد درست است که عطوف است؛ اما آن فضیلتِ عاطفی را که مادر دارد هرگز پدر ندارد. غرض این است که نزد شما این زن ارزش او کمتر است؛ ولی متأسفانه شما برای خدا دختر قائل هستید و برای خودتان پسر، نه اینکه «عند الله» زن کمتر از مرد است، این دو آیه در صدد این نیست که بگوید ارزش زن نزد خدا کمتر از مرد است، اینطور نیست!
پرسش: ...
پاسخ: بله، در مناظرات علمی وقتی جامعه طوری باشد که شخصی مانند فاطمه زهرا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها) تشریف آورد، وقتی وارد مسجد مدینه شد همه را خفه کرد! پس «هِیَ فِی الْخِصٰامِ مُبینَةٌ»! وجود مبارک زینب کبریٰ هم همینطور بود! حالا آن مصیبت و داغ و مانند آن حرف دیگر بود؛ هم مجلس بنیامیه را در کوفه خفه کرد، هم مجلس بنیامیه را در شام خفه کرد، همه را خفه کرد! پس «هِیَ فِی الْخِصٰامِ مُبینَةٌ»، منتها یک حسین بن علی(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) میخواهد که اینها را بپروراند. زمینه اگر باشد، او هم همینطور است! الآن شما میبینید که محصّلین «جامعة الزهراء» کمتر از شماها نیستند! آن دانشگاهها کمتر از دانشجوهای پسر نیستند! درس خواندند، بعضی متجزّی شدند و بعضی به اجتهاد رسیدند! کتابهای خوبی هم نوشتند و کتابهای خوبی هم دارند مینویستند. اگر راه باز باشد ـ به برکت خونهای پاک شهدا ـ اینها هم یاد میگیرند. غرض این است که این دو آیه در صدد این نیست که زن «عند الله» ناقص است، بله زن «عندکم» ناقص است! شما که زن را ناقص میدانید، برای خودتان پسر قبول کردید و برای خدا دختر، همین! ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزَی﴾ همین است، اگر زن «عند الله» ناقص بود دیگر نمیفرمود ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً﴾.[12]
پرسش: اما ما عملاً میبینیم که زنی پیغمبر نمیشود.
پاسخ: آن کار اجرایی است! زن مرجع تقلید هم نمیشود؛ ولی زن میتواند در حدّ صاحب جواهر فقیه بشود و مرجع تقلید تربیت کند! کارهای اجرایی بله؛ تماس گرفتن با مردم و تماس گرفتن با ارباب رجوع این کار مرد است، این کار اگر نقص نباشد کمال هم نیست. اما زن میتواند در حدّ شیخ انصاری باشد، در حدّ صاحب جواهر بشود و شاگردانی تربیت کند که آن شاگردان مرجع تقلید باشند! شاگردانی تربیت کند که استاد دانشکده حقوق باشند که شاگردان او قاضی بشوند، اما کارهای بگیر و ببند و بکش و اینها از زن کمتر ساخته است و این هم کمال نیست! لازم است، ولی کمال آنچنانی نیست. اگر زن استاد دانشکده حقوق بود، شاگردان او میشوند قاضی، اینکه محذوری ندارد!
پرسش: طبیعت آنها چنین است ... .
پاسخ: غلبهشان این است، ولی اگر بخواهند بپرورانند و جامعه را دو قسم «ارباً اربا» نکنند، همینطور درمیآید! الآن همِّ «جامعة الزهراء» و آن دانشجویان دانشکدههای علمی اینطور نیست! تا جامعه چه باشد و به کدام سَمت بپروراند؟ اینها شبیه قضایای خارجیه است، نه به نحو قضایای حقیقیه، وضع این است! اگر یک وقت شما اینها را خوب تربیت کنید، خوب هم تربیت میشوند؛ لذا طبق آیه ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی﴾، فرمود چه این و چه آن، ما به آنها حیات طیّب میدهیم. الآن خیلی از جوامع هستند که مردها را به همین سَبک تربیت کردند، ولی به برکت انقلاب اسلامی وضع مردها هم برگشت. اگر نظام، نظام الهی باشد تربیت میشوند، چه مردها و چه زنها. غرض این است که این دو آیه در صدد این نیست که زن «عند الله» ناقص است، بلکه میخواهد بگوید زن «عند الجامعه» شما ناقص است؛ شما برای خودتان نمیپسندید، بلکه میخواهید به خدا نسبت بدهید.
محور اصلی این آیات این است که شما باید با یک تکیهگاه عقلی حرکت کنید. فرق مراحل عقلی ـ چه در حوزهها و چه دانشگاهها ـ با تودههای تبلیغی این است که در حوزهها دو کار علمی میکنند و دانشگاهها هم دو کار علمی دارند؛ در حوزه برای اینکه مجتهد تربیت کنند، اوّل تعلیم است، بعد تعلیل؛ اوّل در کتابهای فقهی یا اصولی مثلاً میگویند چنین چیز اصل است یا فلان چیز واجب است، فلان چیز حرام است که طلبه اوّل عالِم میشود، بعد وقتی کمکم رشد کرد، به کتابهای فقهی نیمهاستدلالی و «متوسط الاستدلال» مثل شرح لمعه آشنا میشود، بعد کمکم در مراحل بالاتر با مکاسب و بعد هم جواهر آشنا میشود. آشنایی آنها در این مراحل اخیر تعلیل است که این تعلیم را بارور میکند؛ یعنی اگر تا حال خوانده بود که فلان چیز واجب است، الآن میتواند استدلال کند به فلان آیه، به فلان روایت، به فلان صحیحه، به آن جمعبندی، به آن تقدیم نصّ بر ظاهر و به آن تقدیم أظهر بر ظاهر فلان چیز واجب است. این تعلیل پشتوانهٴ آن تعلیم است، وقتی چند سال آن تعلیم قبلی را با این تعلیل بعدی هماهنگ کرد، میشود مجتهد.
در دانشگاهها هم اینچنین است؛ در دانشگاهها ـ چه در دانشکده پزشکی، چه دانشکده مهندسی و دانشکدههای دیگر ـ اوّل تعلیم است؛ به این دانشجو میگویند این بیماری است، این هم علایم بیماری است، این هم داروی این بیماری است و از نظر درمان بالینی هم او را به بیمارستانها میبرند و کمکم آموزش میدهند که هر وقت کسی این مرض را گرفت فلان دارو را باید به او داد؛ یا در جریان مهندسی، سدّسازی و مانند آن میگویند اگر بخواهی سدّ بسازی، فلان مقدار آهن میخواهد، فلان مقدار بتن میخواهد، فلان مقدار باید بکَنید و این کار را انجام بدهید تا این سدّ ساخته بشود. در طیّ این سالها این میشود عالِم که تعلیم سامان میپذیرد، اما نمیداند که چرا باید آن قدر بتن بریزد؟ چرا این قُرص عامل درمان آن است؟ چرا این شربت عامل درمان آن است؟ او راز و رمز آن بیماری را کاملاً میفهمد، راز و رمز این دارو را کاملاً میفهمد، علّت بیمار شدنِ بیمار را میفهمد، علّت درمان آن بیماری با این دارو را میفهمد و میشود یک پزشک متخصّص؛ پس اوّل دوران تعلیم است، بعد دوران تعلیل که در نهایت میشود استاد دانشگاه، این وضع مراکز علمی است.
اما اگر کار از مراکز علمی گذشت، ـ یعنی از حوزه و دانشگاه که محورهای علمی است ـ قرآن اصرار دارد عالمانه سخن بگویید؛ اما گذشت و کار به دست دیگران افتاد، آنها هم همین دو مرحله را دارند؛ اگر میخواهند از غذایی حمایت کنند، اول تبلیغ است و بعد از مدتی تکرار است؛ آن تبلیغ متأسفانه جای تعلیم مینشیند و این تکرار جای تعلیل مینشیند؛ مثلاً اگر بخواهند پفک را به خورد بچههای مردم بدهند، اول تبلیغ میکنند، بعد دهبار، بیستبار یا سیبار تکرار میکنند و میگویند، این بچهها و مادرانشان هم باور میکنند که این ماده غذایی خوبی است، یا فلان ماده دیگر ماده غذایی خوبی است یا فلان پودر، پودر خوبی است. از متخصّص سؤال میکنیم، میگوید اینچنین نیست؛ از مسئولین تغذیه سؤال میکنیم، میگویند اینچنین نیست. پس کار آنها اوّل تبلیغ است و بعد تکرار؛ بخواهند شخصی را بالا ببرند، همین دو کار است! بخواهند شخصی را پایین بیاورند، همین دو کار است! این فراز و فرود اشخاص اینطور است، فراز و فرود کالا اینطور است، فراز و فرود حتی یک پارچه اینطور است؛ پارچهای را میخواهند به خورد مردم بدهند، اول تبلیغ است و بعد تکرار، دهبار، بیستبار یا سیبار که بگویند جامعه باورش میشود. جامعه اگر جامعهٴ حوزوی و دانشگاهی باشد با تعلیم و با تعلیل پیش میرود نه با تبلیغ. اگر جامعه از مسئله حوزه و دانشگاه جدا شد و خودساخته شد، این جامعه با تبلیغ و با تکرار سامان میپذیرد که صبغهٴ علمی ندارد؛ جاهلیّت اینطور بود، بازار عُکّاظ اینطور بود، میخواستند کسی را بالا ببرند اینطور بود، میخواستند کسی را پایین بیاورند اینطور بود، کالا، جنس و پارچهای را میخواستند بالا ببرند اینطور بود یا پایین بیاورند اینطور بود. قرآن فرمود این کارها را نکنید! شما ببینید برهان چیست! ما سرمایه را به شما دادیم! ما در درون شما یک سلسله سرمایه را گذاشیتم! ما بدیهیات را به شما گفتیم! کسی به شما نگفت که «اجتماع نقیضین» محال است، کسی که به شما نگفت «اجتماع ضدّین» محال است، کسی که به شما نگفت که «دور» محال است، اینها را خودتان میدانید! کسی که به شما نگفت «الکلّ أعظمُ من الجزء»، اینها بدیهیات است و سرمایههای اوّلی است که ما به شما دادیم، این سرمایه را بگیرید و رشد کنید، این میشود برهان عقلی. همین عقل میگوید من از راهی آمدم؛ ولی نمیدانم از کجا آمدم؟ به جایی میروم؛ ولی نمیدانم کجاست! من مسافری هستم در این بین راه، کسی باید باشد که مرا راهنمایی بکند که کجا بروم؟! و آن میشود پیغمبر. ما این قدر میفهمیم که از جایی آمدیم، اما کجا بود نمیدانیم! این قدر میفهمیم که باید جایی برویم، اما کجاست؟ آنجا را نمیدانیم! پس کسی باید باشد که ما را راهنمایی بکند؛ لذا عقل میگوید وحی لازم است، پیغمبر لازم است، آنکه ما را آفرید باید ما را راهنمایی کند و راهنمایان هم انبیای الهی هستند. عقل میگوید این چیزها را خودم میفهمم که بدیهیات است و خیلی از چیزها را هم نمیفهمم؛ ولی میفهمم که راهنمایی باید داشته باشم. پس حرفها یا باید به عقل تکیه کند یا به نقل تکیه کند؛ اما نیاکان ما اینچنین گفتند، پدران ما اینچنین گفتند، ما این را شنیدیم پس حق است و آن را نشنیدیم پس باطل است که قرآن کریم چند جا این جریان را نقل میکند، میفرماید: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾،[13] ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً﴾.[14] شما که میگویید قبول و نکول ما وابسته به پذیرش و نفی آنهاست و چیزی را که آنها قبول بکنند ما قبول میکنیم، چون ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ و چیزی را هم که آنها قبول نکنند ما نمیپذیریم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهٰذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾،[15] فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون﴾،[16] مکرّر این مضمون را ذات اقدس الهی در چند جا گفت، گفت آخر شما چگونه بیعقلانه پیرو آنها هستید؟! درباره این سؤالهایی هم که از خود شما میکنیم، شما این را برابر یک سنّت غیر علمی دارید، اینطور نیست که برای شما محققانه برهانی اقامه شده باشد، درست است ما از شما سؤال میکنیم که خالق آسمان و زمین کیست؟ شما هم میگویید خدا؛ اما این را محققانه نمیدانید، چون اگر محققانه این را بدانید به لوازم این پاسخ ملتزم میشوید! اگر در سوره مبارکه «طور» فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾؛[17] یعنی در عین حال که ما از شما سؤال میکنیم ﴿مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[18] شما میگویید «الله»؛ ولی میگوییم همین را عالمانه نمیگویید، ﴿بَلْ لا یُوقِنُون﴾[19] در ضمن همین آیات است، ﴿بَلْ لا یُؤْمِنُون﴾[20] در ضمن همین آیات است، در چند جا میفرماید از آنها سؤال بکنید خالق آسمان و زمین کیست؟ میگویند «الله»، بعد میفرماید: ﴿لا یَعْلَمُون﴾؛[21] اینها نمیفهمند که دارند چه میگویند! اگر خالق آسمان و زمین «الله» است، برخی از ربوبیتها را هم به خدا اسناد دهید: ﴿مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾؟ که ﴿لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[22] اگر این حرف را میگویید و میفهمید، پس باید به لوازم آن را هم ملتزم باشید. شما چیزهایی را شنیدید و الآن میگویید. برهان مسئله را در سوره مبارکه «طور» مشخص کرد، فرمود که شما باید محققانه و عالمانه جزم داشته باشید که خودتان مخلوق هستید و این نظام سپهری هم مخلوق است، برای اینکه انسانی که هستی او عین ذات او نیست، این نمیتواند خودبهخود پیدا بشود!
این از بیانات نورانی حضرت امیر است در نهجالبلاغه[23] و همچنین از بیانات نورانی امام رضا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در توحید[24] مرحوم صدوق است، فرمود: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول». بارها به عرض شما رسید که اینگونه از احادیث به مراتب غنیتر، قویتر، علمیتر و باسوادتر از «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[25] است، این «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ» را طلبه بعد از شش ـ هفت سال درس خواندن میفهمد، اما این حدیث جانگیر است! برای اینکه مگر هر کسی میتواند این حرف را بفهمد؟! این گوی و این میدان! همین حدیث شریف نهجالبلاغه را بدهید به طلبه رسائل خوان، مگر میفهمد؟! همین حدیث شریف توحید مرحوم صدوق را بدهید به طلبه مکاسب خوان، مگر میفهمد؟! «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول»، فهم این جان کندنِ فلسفی و کلامی میخواهد! فرمود چیزی که هستی او عین ذات او نیست علت میخواهد؛ شیء یا باید ذاتاً هست باشد یا به «هستی بالذّات» تکیه کند. فهم این مبادی فراوان میخواهد! این را که عرب نمیفهمید، در سوره مبارکه «طور» برهان ذات اقدس الهی این است که اینها چه چیزی میخواهند بگویند؟ در آیه 35 فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾.
به عرض شما رسید که شبکه چهار تلویزیون داشت مسائل آسمان شب را ذکر میکرد، جریان «کیوان»[26] را مطرح کرد؛ خیلی کارهای عمیق علمی کردند، با فرستادن دستگاه این کیوان را رصد کردند، طول، عرض، عمق، سیاهچالهها و اطراف آن را عالمانه گزارش دادند، اما گفتند همینطور ساخته شد! این نظم دقیق همینطور ساخته شد؟! این نظم «محیّر العقول» همینطوری ساخته شد؟! این رفته کیوان را از راه دور بررسی کرده؛ اما پیشِ پای خودش را نمیبیند! این همان بیان نورانی سید الشهداست در دعای «عرفه» است که فرمود: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیْهَا رَقِیبا»،[27] این جمله خبریه است نفرین نیست، یعنی کور باد نیست، بلکه کور است آنکه تو را نمیبیند! چگونه میشود موجودی که هستی او عین ذات او نیست، خودبهخود ساخته شده است؟! این شبستان و این مسجد ذرّهای است در برابر این نظام، هیچ عاقلی میتواند بگوید که باد و هوا جمع شده مسجد ساخته شد؟ فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون﴾؟ همینطور بیخود خلق شدند؟ هیچ عاملی نداشت؟ یا عامل داشت و عامل آنها خودشان هستند، خودشان خودشان را خلق کردند؟ هر دو محال است! این حرف یا برای مُلحدان حجاز است یا برای مشرکان؛ آنها که مُلحد هستند، این حرف برای آنها برهان است؛ آنها که مشرک هستند ـ برای اینکه خیلی از موارد است که فرمود ما از آنها سؤال کنیم که ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، اما ﴿لا یُوقِنُون﴾ نمیفهمند دارند چه میگویند، چنین چیزی را دهان به دهان شنیدن که خدا خالق اینهاست ـ اگر خدا خالق اینهاست «ربّ» اینها هم باید باشد!
این بخشهای دیگر که از سؤالات اینها سخن میگوید را ملاحظه بفرمایید؛ در سوره مبارکه «عنکبوت» آیه 61 به بعد فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾، پس اگر چنین است ﴿فَأَنَّی یُؤْفَکُون﴾، چون کلّ نظام را او آفرید! شمس و قمر و تدبیرِ شب و روز هم که به عهده اوست، پس چرا «مأفوک» و منصرف هستید؟ چرا شما را از راه راست به بیراهه بردند؟ ﴿اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکلُِّ شیْءٍ عَلِیمٌ ٭ وَ لَئنِ سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[28] اینکه تدبیر و ربوبیت است! میگویند «الله» این کار را کرده، اگر «الله» این کار را کرده، پس چرا غیر «الله» را میپرستید؟ میفرماید: ﴿بَلْ أَکْثرَُهُمْ لَا یَعْقِلُون﴾؛ اصلاً نمیفهمند که دارند چه میگویند! شما اگر واقعاً قبول کردید و میفهمیدید که نظام را او دارد اداره میکند، چرا سنگ و گِل را میپرستید؟
در سوره مبارکه «انبیاء» یک بخش از آن ناظر به همین قسمتهای توحید ربوبی است که فرمود: ﴿قُلْ مَن یَکلَْؤُکُم بِالَّیْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَْانِ بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُون﴾،[29] ﴿ بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتیَ طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلَا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَ فَهُمُ الْغَالِبُون﴾،[30] بعد میفرماید که آنها ﴿لَا یَعْقِلُون﴾ هستند و اگر از اینها سؤال بکنید که چرا این کار را میکنید؟ میگویند پدران ما این حرف را میزنند، بعد میفرماید: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون﴾، شما که همینطور میگویید پدران ما گفتند، باید پدران شما عالم باشند یا باید معصوم باشند یا باید برهان اقامه کنند، در حالی که نه معصوم هستند و نه برهان اقامه کردند. بنابراین ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾،[31] نتیجهگیری قرآن این است که تابع و متبوع «کِلَاهُمَا فِی النَّار». شما میگویید «آباء» ما این هستند: ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾، این بیانات نورانی قرآن کریم است؛ سرانجام انسان یا باید به فطرت عقلی خود تکیه کند یا باید به وحی الهی، نه این باشد و نه آن، همین خطر و همین مشکلات را دارد.
پرسش: عقل در مقابل وحی است یا چراغ وحی است؟
پاسخ: نه، خود عقل چراغ وحی است؛ عقل میگوید من که میفهمم که نمیفهمم! عقل میگوید که من مسافری هستم و هرگز پوک نیستم، این نظام دقیق و حساب شده است، من جایی باید بروم و نمیدانم آنجا کجاست؟ و نمیدانم آنجا چه چیزی میخواهند؟ در سوره مبارکه «نساء» فرمود اگر ما انبیا را نمیفرستادیم، همین عقل در قیامت علیه «الله» احتجاج میکرد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[32] این «بَعْد» که ظرف است و مفهوم ندارد، چون در مقام تحدید است اینجا مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا را نمیفرستادیم، عقل بشر در قیامت علیه خدا احتجاج میکرد و میگفت خدایا تو که میدانستی ما بعد از مرگ چنین جایی میآییم، چرا راهنما نفرستادی؟! ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ این مفهوم دارد؛ یعنی قبل از رُسُل احتجاج عقل درست بود. عقل میگوید که من نابود نمیشوم و من پوچ نیستم، چگونه روح از بین میرود؟ چگونه هر کس هر چه کرد، کرد؟ هر کس هر چه گفت، گفت؟ مگر میشود که آدم دهان را باز بکند و هر چیزی را بگوید؟
پرسش: آنها قبل از اسلام حجّت کامله نداشتند.
پاسخ: در عصر خودشان هر پیغمبری حجّت کامله بود! تعبیر قرآن این است که ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾؛[33] ما هیچگاه نگذاشتیم که فاصله بشود، این درباره قول و کتابهای آسمانی است؛ درباره انبیا هم فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[34] این ﴿تَتْرا﴾ مثل تقوا، آن «تاء» تبدیل شدهٴ از «واو» است؛ ﴿تَتْرا﴾ یعنی «وترا» و «وترا» هم یعنی متواتر؛ یعنی ما انبیا را متواتر فرستادیم، سلسلهٴ انبیا که قطع نشد! اگر انبیا را میگویید: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، یعنی متواترین.
پرسش: ما دین خود را میبینیم، در حالی تورات و انجیل ناقص هستند.
پاسخ: نه، نسبت به وجود مبارک قرآن و پیغمبر ناقص هستند؛ یعنی آنها کاملِ عصر خودشان هستند و این أکمل است، وگرنه ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْه﴾؛[35] هر پیغمبری که آمد حرف انبیای قبلی را تصدیق کرد و فرمودند که راست گفته است، هیچ پیامبری نیامد که بگوید «و فیه اوّلاً و فیه ثانیاً»؛ این شیوهٴ علماست که البته اظهار نظر میکنند، چون غیر معصوم هستند، این عالِم بعدی ممکن است که چند اشکال به عالِم قبلی داشته باشد که «کلاهما فی الجنة»، اما هیچ پیامبری نیامد که بگوید فلان پیامبر ـ معاذ الله ـ چنین و چنان، بلکه همه گفتند: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْه﴾، هر پیامبری که آمد گفت دیگری درست گفته، این خاصیت انبیاست! فرمود اگر حرفها و کتابها را میگویید متصل هستند: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾، انبیا را میگویید: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، پس این عقل چراغ خوبی است که وحی را میفهمد.
آیات نازل شد که این چیزی را که شما میگویید، متوجه نیستید که دارید چه میگویید؟ اگر خالقیت را قبول کردید، باید در همه شئون پیرو «الله» باشید و او باید شما را بپروراند، پس ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ برهان است هم برای ملحدان و هم برای مشرکان.
این خطبه نورانی حضرت امیر را ملاحظه بفرمایید، حضرت وقتی جریان وحی و نبوت وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را نقل میکند، یعنی در اصل، جهان را در عصر بعثت مشخص میکند که بعضی مُلحد بودند، بعضی مشرک بودند، بعضی مجوسی بودند، بعضی یهودی بودند، همه اینها را وجود مبارک حضرت امیر در خطبه اوّل مشخص کرد، بعد فرمود قرآن آمد و به اینها سامان داد؛ «إلحاد» را نفی کرد، «شِرک» را نفی کرد، «وَثَنیت» را نفی کرد، «تعدّد» را نفی کرد، «تَثلیث» و «تثنیه» را نفی کرد. ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[36] شد «تثنیه» و ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[37] شده «تثلیث». فرمود همه اینها به توحید تبدیل کرد و این جامعه را عاقل کرد. الآن هم در چند مورد میفرماید که حرف پدران خود را باید با عقل بسنجید! اگر معصوم باشد که بالاخره به حق حکم میکند، اما اگر معصوم نباشد چرا آن حرفها را گوش میدهید؟! در همین سوره مبارکه «انبیاء» آیه 24 فرمود: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُم هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلی﴾؛ انبیای قبلی هم همه این حرف را زدند، ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾، این است که انسان اگر بخواهد حقِّ عمرِ خودش را زنده کند، یا باید بالاخره حوزوی فکر کند یا دانشگاهی؛ یعنی یا با تعلیم و تعلیل حوزوی اُنس پیدا کند یا با تعلیم و تعلیل دانشگاهی که بشود مجتهد یا بشود استاد، وگرنه تبلیغ را به جای تعلیم به خوردش میدهند و تکرار را به جای تعلیل به خوردش میدهند که در این صورت او به جای اینکه به سراغ غذای اصلی برود، به سراغ غذای بَدَلی میرود و به جای اینکه به سراغ یک سلسله اموری که آرامبخش است برود، به سراغ مواد میرود؛ این تکرار کار تعلیل را برای عوام میکند و آن تبلیغ برای عوام کار تعلیم را انجام میدهد. در روایات ما هست که «فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ یُعْمَلْ بِهِ لَمْ یَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَّا کُفْراً وَ لَمْ یَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْدا»؛[38] آدم یک جا بنشیند و چیزی یاد نگیرد، به همان اندازه از خدا دور است. از بیانات نورانی حضرت امیر هست ـ قبلاً ملاحظه فرمودید که اینها در قوس نزول همه چیز را میدانستند، چون «اوُّل مَا خَلَقَ الله»[39] اینها هستند، در قوس نزول هر چه بنا بود بشر بداند اینها دانستند؛ اما در قوس صعود براساس ﴿رَبِّ زِدْنی عِلْماً﴾[40] دارند حرکت میکنند ـ فرمود روزی که چیزی من یاد نگیرم: «إِذَا أَتَی عَلَیَّ یَوْمٌ لا أَزْدَادُ فِیهِ عِلْمًا یُقَرِّبُنِی إِلَی اللَّهِ فَلا بُورِکَ لِی فِی طُلُوعِ الشَّمْسِ ذَلِکَ الْیَوْمَ»؛[41] چیزی که من در آن روز یاد نگیرم، آن روز برای من مبارک نیست.
در این بخش از آیات مرتّب این قسمتها را ذکر فرمود که اگر آبا، اجداد و نوشتههای شما عالمانه نبود، اینها را رد کنید! در آیه 22 محل بحث فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾. هم «أُمَّة» به معنی ملت قرائت شد و هم «أمَّة» و «إِمَّة» قرائت شد. به طریق میگویند «أَمَّة»، در راههای دیگر اگر کسی گفت «طریق أمَم»، یعنی مستقیم و راه راست. «أُمَّة» راه هم گفتند طریق، جامعه و ملت چون طی کننده این راه است، آنها را میگویند «أُمَّة»، وگرنه «الأُمَّة هی الطَّریق». کسی که روی راه راست است میشود امت دینی.
﴿وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ ٭ وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) میفرماید که تو ببین انبیای قبلی چه کار کردند، یک؛ به امت پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم میفرماید که شما ببینید که امم قبلی هم چه کار کردند، دو؛ وگرنه به وجود مبارک پیغمبر لازم نبود بفرماید که ببین امتهای قبلی چه کار کردند، بلکه میفرمود اُمم قبلی بیراهه رفتند و سرشان به سنگ خورد؛ انبیای قبلی صبر کردند و به مقصد رسیدند. در قرآن به وجود مبارک حضرت میفرماید: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم﴾،[42] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾؛[43] به یاد موسی باش، به یاد عیسی باش، به یاد ابراهیم باشد اینهایی که راهی ساختند! اما در بین انبیا وجود مبارک یونس آن کار را کرد: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[44] مثل یونس نباش! بلکه همراه با قوم خود باش، با جامعه باش و این صبر جمیل را تحمّل بکن. به مردم ما هم میفرماید که قبل از شما اُممی بودند که بیراهه رفتند و سرشان به سنگ خورد ﴿إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا﴾؛ آنها که گرفتار نعمت هستند، نعمتزده میباشند. این نعمت الهی در عین حال که فیض و لطف است؛ اما یک غدّهای است! چون غالب علما با همین ضعف از روستا یا شهرها برخاستند و آمدند حوزه که به مقامات علمی رسیدند، اما همین که وضع مالی آنها خوب شد، بچهها متأسفانه آن راهی که باید بروند نمیروند! غرض این است که «داشتن» در عین حال که نعمت است، برای یک عده غدّه است، میگفتند ای کاش ما این وضع مالی را نمیداشتیم و بچههای ما طلبه میشدند! یک کار آسانی نیست! ببینید علّامه مرتّب به فخرالمحققین سفارش میکند که پسر به یاد من باش! مسئله مرگ و قبر و اینها چیز آسانی نیست، مبادا مرا فراموش کنی! این اصرار علّامه نسبت به پسرش فخر المحققین است. هیچکسی به اندازه یک طلبه به یاد پدر و مادرش نیست! این «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَه»[45] همین است! درست است که افراد عادی آدمهای خوبی هستند، اما هیچکس به اندازه طلبه نمیشود که به یاد پدر و مادر باشد.
فرمود مگر پدر و مادر آنها عاقل بودند که اینها به دنبال آنها دارند راه میروند؟! ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ﴾. انبیا فرمودند که پدران شما حرفهای خوبی زدند، ولی ما بهتر از آن آوردیم! در بخشهای دیگر فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾، این را هم به دلالت مطابقه فرمودند. حالا اینجا به عنوان «خَفص جناح» فرمود بر فرض پدران شما حرفهای خوب داشته باشند، ما حرفهای بهتری داریم، اینها را گوش بدهید! وقتی که دیدند نشد، فرمود: ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾، حالا که اینطور است ما آن پرده را برمیداریم و میگوییم همه شما اشتباه میکنید. اینجا فرمود اگر پدران شماحرف خوب دارند ما بهتر از آنها را آوردیم: ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ﴾، گفتند ما حرفهای شما را قبول نداریم. فرمود پس این را بگویید! چرا میگویید که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾؟ اینطور گفتید؟! ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ﴾. در بخشی از خطابات فرمود آقایان! ﴿سَکَنْتُمْ فی مَساکِنِ الَّذینَ ظَلَمُوا﴾،[46] این تعلیق حکم مُشعرِ به علّیت است؛ فرمود آقایان! به جای ظالمین نشستید، یعنی چه؟ یعنی آنها ظلم کردند که ما بساط آنها را برچیدیم، شما هم همینطور میشوید. ﴿وَ سَکَنْتُمْ فی مَساکِنِ الَّذینَ ظَلَمُوا﴾ یعنی اعلام خطر است. اینجا هم فرمود ما اوّل گفتیم پدرانتان که گفتند بر فرض قبول، حرفهای ما را هم گوش بدهید، حرفهای ما بهتر از حرفهای پدرانتان است! اما صریحاً گفتند: ﴿إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ﴾، فرمود حالا که چنین شد ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾. امیدواریم که خدا عاقبت همه را ختم به خیر کند!
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص797؛ «حَوامیم، نام گروهی سورههای چهلم تا چهلوششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سورهها ذوات حم یا آلحم نیز گفتهاند».
[2]. سوره نساء, آیه124؛ سوره نحل, آیه97؛ سوره غافر, آیه40.
[3]. سوره حجرات, آیه13.
[4]. سوره نحل, آیه59.
[5]. سوره شوری, آیه49.
[6]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه80؛ «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَی الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِیثِ الرِّجَالِ فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَی حَذَرٍ وَ لَا تُطِیعُوهُنَّ فِی الْمَعْرُوفِ حَتَّی لَا یَطْمَعْنَ فِی الْمُنْکَر».
[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص322؛ «...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَا رَأَیْتُ مِنْ ضَعِیفَاتِ الدِّینِ وَ نَاقِصَاتِ الْعُقُولِ أَسْلَبَ لِذِی لُبٍّ مِنْکُنَّ».
[8]. سوره نساء, آیه11.
[9]. عیون اخبار الرضا(عَلَیْهِ السَّلَامْ)، ج2، ص98؛ «...وَ عِلَّةُ إِعْطَاءِ النِّسَاءِ نِصْفَ مَا یُعْطَی الرِّجَالُ مِنَ الْمِیرَاثِ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا تَزَوَّجَتْ أَخَذَتْ وَ الرَّجُلَ یُعْطِی فَلِذَلِکَ وُفِّرَ عَلَی الرِّجَالِ وَ عِلَّةٌ أُخْرَی فِی إِعْطَاءِ الذَّکَرِ مِثْلَیْ مَا یُعْطَی الْأُنْثَی لِأَنَّ الْأُنْثَی فِی عِیَالِ الذَّکَرِ إِنِ احْتَاجَتْ وَ عَلَیْهِ أَنْ یَعُولَهَا وَ عَلَیْهِ نَفَقَتُهَا وَ لَیْسَ عَلَی الْمَرْأَةِ أَنْ تَعُولَ الرَّجُلَ وَ لَا تُؤْخَذُ بِنَفَقَتِهِ إِنِ احْتَاجَ فَوَفَّرَ اللَّهُ تَعَالَی عَلَی الرِّجَالِ...».
[10]. بحارالانوار، ج94، ص31؛ «یَا نَبِیَّ اللَّهِ فَمَنْ عَجَزَ عَنْ صِیَامِ رَجَبٍ لِضَعْفٍ أَوْ لِعِلَّةٍ کَانَتْ بِهِ أَوِ امْرَأَةٌ غَیْرُ طَاهِرٍ یَصْنَعُ مَا ذَا لِیَنَالَ مَا وَصَفْتَهُ قَالَ یَتَصَدَّقُ کُلَّ یَوْمٍ بِرَغِیفٍ عَلَی الْمَسَاکِینِ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهُ إِذَا تَصَدَّقَ بِهَذِهِ الصَّدَقَةِ کُلَّ یَوْمٍ نَالَ مَا وَصَفْتُ وَ أَکْثَرَ إِنَّهُ لَوِ اجْتَمَعَ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ کُلُّهُمْ مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ عَلَی أَنْ یُقَدِّرُوا قَدْرَ ثَوَابِهِ مَا بَلَغُوا عُشْرَ مَا یُصِیبُ فِی الْجِنَانِ مِنَ الْفَضَائِلِ وَ الدَّرَجَات...».
[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص101؛ «یَنْبَغِی لِلْحَائِضِ أَنْ تَتَوَضَّأَ عِنْدَ وَقْتِ کُلِّ صَلَاةٍ ثُمَّ تَسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةَ وَ تَذْکُرَ اللَّهَ مِقْدَارَ مَا کَانَتْ تُصَلِّی».
[12]. سوره نحل, آیه97.
[13]. سوره مائده, آیه104.
[14]. سوره بقره, آیه107.
[15]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.
[16]. سوره بقره, آیه170.
[17]. سوره طور, آیه35.
[18]. سوره زخرف, آیه9.
[19]. سوره طور, آیه36.
[20]. سوره طور, آیه33.
[21]. سوره یونس, آیه55؛ سوره لقمان, آیه25؛ سوره غافر, آیه57.
[22]. سوره عنکبوت, آیه63.
[23]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه186.
[24]. التوحید(للصدوق)، ص35.
[25] . وسائل الشیعه، ج1، ص245.
[26]. ستاره زحل.
[27]. بحارالانوار، ج95، ص226.
[28]. سوره عنکبوت, آیات62 و 63.
[29]. سوره انبیاء, آیات42.
[30]. سوره انبیاء, آیات44.
[31]. سوره انبیاء, آیات54.
[32]. سوره نساء, آیه165.
[33]. سوره قصص, آیه51.
[34]. سوره مؤمنون, آیه44.
[35]. سوره بقره, آیه97.
[36]. سوره توبه, آیه30.
[37]. سوره مائده, آیه73.
[38]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص45.
[39]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِی وَ أَرْضِی وَ عَرْشِی وَ بَحْرِی فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِی وَ تُمَجِّدُنِی ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَیْکُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَکَانَتْ تُمَجِّدُنِی وَ تُقَدِّسُنِی وَ تُهَلِّلُنِی ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَیْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَیْنِ ثِنْتَیْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِیٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِیَمِینِهِ فَأَفْضَی نُورَهُ فِینَا».
[40]. سوره طه, آیه114.
[41]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج20، ص288.
[42]. سوره مریم, آیه41.
[43]. سوره مریم, آیه51.
[44]. سوره قلم, آیه48.
[45]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص56؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَال: لَیْسَ یَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الْأَجْرِ إِلَّا ثَلَاثُ خِصَالٍ صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا فِی حَیَاتِهِ فَهِیَ تَجْرِی بَعْدَ مَوْتِهِ وَ سُنَّةُ هُدًی سَنَّهَا فَهِیَ یُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ أَوْ وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَهُ».
[46]. سوره ابراهیم, آیه45.