أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ (51) کَذلِکَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (56)﴾
برخی از نکات مربوط به سوره مبارکه «ذاریات» این است که در آیه چهل دوم فرمود: ﴿ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ﴾ این ظاهرش موجبه کلیه است با حصر؛ لکن ایجاب کلّی و حصر آن هر دو نسبی است و نه نفسی؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «احقاف» گذشت، در آنجا هم آیه 25 این بود: ﴿تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها﴾؛ هر چیزی را به اذن پروردگار از بین میبرد و هلاک میکند، در حالی که مأموریت آن صیهه یا آن باد و مانند آن، فقط جهت عذاب کافران و مشرکان بود، نه اینکه هر چیزی را به اذن پروردگار از بین ببرد. این ایجاب کلّی، یا حصری که در این گونه از آیات است چه در سوره «احقاف» چه در سوره «ذاریات»ی که محلّ بحث است همه اینها به قرینهای که همراه دارند، نسبی است و نه نفسی.
مطلب بعد درباره توسعه آسمانهاست، در آن توسعه گاهی در مال هست، گاهی در اولاد هست، گاهی در موجودات زمینی است و گاهی هم در موجودات سپهری. جامع اینها این است که ذات اقدس الهی قبض و بسط دارد، قدرت توسعه دارد که ﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾،[1] باز و بسته شدن دارد که گاهی میفرماید کلید آسمانها به دست اوست ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ﴾،[2] گاهی درهای آسمان را باز میکند، گاهی درهای آسمان را میبندد. چندین قِسم برای توسعه در قرآن کریم آمده است که گوشهای از آن را علوم تجربی اثبات کرده است؛ نظیر پیدایش ستارهای از ستارهای، منظومهای از منظومهای، سیاهچالی از سیاهچالی، وگرنه کلید آسمانها چیست آن با علوم تجربی کشف نمیشود که ﴿لَهُ مَقالیدُ﴾، «إقلید»؛ یعنی کلید، ﴿مَقالیدُ السَّماوات﴾ دست اوست، درهای آسمانها در اختیار اوست، بستنِ درها در اختیار اوست، بازکردنِ درها در اختیار اوست که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾،[3] آیا معراج از این قبیل است یا نه؟ آیا «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»[4] خود مصلّی میرود یا نه؟ اگر ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾[5] اگر کلمات طیّبه، عقاید طیّبه، اوصاف طیّبه صائد هستند، معتقدان و موصوفان ثابت نیستند؟ آیا عقاید مثل دود است که بالا میرود یا نظیر عروج انبیا و اولیاست؟ گوشه یعنی گوشهای از این توسعه را علم جدید دارد کشف میکند، با همه توانها چون ابزار او تجربه است و حقایق تجریدی اصلاً؛ یعنی اصلاً راه ندارد، آن را باید به وسیله آیات و روایات کشف کرد که درهای آسمان چیست؟ کلیدش چیست؟ عروج به آن درهاست چیست؟ چه کسانی عارج هستند؟ چه کسانی عروج ندارند؟ چه کسانی صعود میکنند؟ چه کسانی صعود نمیکنند.
بنابراین هم مسئله قبض و بسط مطرح است هم مسئله قفل کردن و گشودن مطرح است و هم توسعه ظاهری که گوشهای از گوشههای توسعه در علوم تجربی قابل طرح است، وگرنه عقیده بالا میرود یعنی چه؟ ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ عمل صالح به منزله نردبان و سکوی پرش عقیده است که اگر عقیده بخواهد پرواز کند از سکوی عمل صالح پرواز میکند، چون عقیده بیعمل که رشدی ندارد. پس این عقیده که بالا میرود، معتقدان هم یقیناً بالا میروند. اگر «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن» مصلّی هم یقیناً عروج دارد. وقتی مصلّی عروج میکند که آن دری برای او باز بشود که آن در به روی کفار گشوده نمیشود ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ البته عروجی که برای مؤمنان و نمازگزاران است، با عروجی که انبیا و اولیا دارند، هزارها درجه فرق است، اصلاً قرآن با توسعه درجه و تفاوت درجات سخن گفته است. فرمود آن کسی که مؤمن هست درجه دارد، مؤمنِ عالِم باشد درجات دارد، ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾،[6] این ﴿دَرَجاتٍ﴾ منصوب هست تا تمییز باشد برای مؤمن عالم؛ قهراً تمییز جمله اوّل محذوف است ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ محذوف است؛ اما ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ مذکور است، از اینجا میفهمیم مؤمن عالم درجاتی دارد، مؤمن غیر عالم به آن درجات نمیرسد، این تازه برای درجات ایمان با علم؛ اما انبیا چه دارند، اولیا چه دارند، چه وقت آن درها باز میشود؟ اِقلید و کلید آسمانها به دست خداست، چه وقت باز میکند؟ گفتند دعای سحر فراموشتان نشود، آن وقت درها باز است. این معلوم میشود که در با دعا باز میشود و در بعضی از روایات هم آمده است که کلید به دست شماست، کلیدِ مخزن الهی دعاست،[7] اگر کلید به دست داعیِ «منکسر القلب» باشد، او میداند و میتواند درِ آسمان را باز کند، این میشود یک نحوه توسعه.
غرض آن است که توسعه گاهی به صورت تکثیر است که میگویند توسعه اهل و عیال و مال و امثال آن، گاهی به صورت قبض و بسط است گاهی به صورت فتح و قفل کردن است، درِ دلهای عدهای بسته است ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[8] آن کسی که قفلِ قلب به دست اوست، گشودنِ قلب هم به دست اوست! همان کسی است که «بیده» ﴿مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است، این راجع به ﴿وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ ٭ وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ ٭ وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا﴾؛ هیچ چیزی نیست که با دیگری ضمیمه نشود و نتیجه ندهد، اصولاً نتیجه دادن حتی در قیاسات هم همین طور است، این صغری و کبری برای همین است، این اصغر و اوسط برای همین است، این مقدّمتین ازدواج میکنند برای تولید نتیجه. مسائل معرفتی این طور است، مسائل مادی دیگر همین طور است؛ لذا فرمود بدوید به طرف خدا و از غیر خدا فرار کنید! یک وقت است که مسئله سرعت است یک وقت مسئله سبقت است؛ یعنی خطری در راه نیست؛ اما ﴿فَفِرُّوا﴾ یک بار معنوی دیگری دارد، فرمود خطری در راه است از غیر خدا فرار کنید؛ یعنی این علمی که دارید این عملی که دارید این بند نشود، نگویید من همانم که درس خواندهام و گرنه این فکر بارها روشن شد که انسان ممکن است اسلامی حرف بزند و قارونی فکر بکند و اینکه دامنگیر خیلی از ما حوزویان یا دانشگاهیها میشود، میگوییم ما خودمان سی، چهل سال درس خواندیم و به اینجا رسیدهایم! این همان اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، او هم غیر از این نمیگفت، میگفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛[9] من خودم زحمت کشیدم مال پیدا کردم. این من خودم زحمت کشیدم مال پیدا کردم، یک ویل است، «ویل»؛ یعنی چاه. پس گاهی به ما میگویند سرعت بگیرید؛ یعنی خطر نیست، ولی کمال در پیش است. گاهی به ما میگویند سبقت بگیرید؛ یعنی خطری در کار نیست، ولی کمال در پیش است. گاهی به ما میگویند بدوید! فرار کنید! این فرار معلوم میشود خطری در کار است. این خودبینی، من خودم زحمت کشیدم، دیگری زحمت کشید، اوّل خدا دوم فلان شخص، اگر فلان شخص نبود مشکل من حلّ نمیشد، فرمود از اینها فرار کنید، اگر فرار کردید از شرک به توحید فرار بکنید. این ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾[10] به این اکثری میگوید از این شرک ضعیف فرار کنید و در همه موارد بگویید: «مَا بِنَا» چرا به ما گفتند در نماز بگویید چرا در قنوت بگویید، چرا در تعقیبات بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[11] چون خدا خودش فرمود: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾؛ لذا ما در قنوت بعد از قنوت در تعقیبات میگوییم: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»، دیگر نمیگوییم ما خودمان زحمت کشیدیم، خیلیها زحمت کشیدند به جایی نرسیدند. پس اینکه میگوییم: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک» این فرار از غیر خداست به خدا. پس بار معنوی ﴿فَفِرُّوا﴾ بهتر از بار علمی سرعت است، بار علمی سبقت است، چون آنجا اِعلام خطر نشده است؛ اما اینجا اعلام خطر شده که اگر مشکلی در این مبدأ داشته باشید، آن وقت ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾ دامنگیر میشود، از این فرار کنید! وقتی از این فرار کردید، دیگر راحت هستید به وادی توحید میرسید، آنجا دیگر اَمن هست، تنها آسایش و راحتی برای کسی هست که به وادی ایمن برسد. ما این وادی ایمن را که میگوییم یک تعبیر ادبی است، وگرنه ما یک وادی «إیْمَن» نداریم، یک وادی داریم به نام وادی «أیْمَن»؛ یعنی دست راست، نه «إیْمِن». این «إیْمِن» فارسی است؛ یعنی جای اَمن و آرامش. آن «أیْمَن» عربی است این هم صبغه عربی دارد، آن وادی «أیْمَن» نه ما وادی داشته باشیم به نام وادی «أیْمَن»، جایی به نام وادی «أیْمَن» یا چیزی به نام وادی «أیْمَن» اصلاً در عالَم نیست، این «أیْمَن»؛ یعنی دست راست. آن را که قرآن دارد «أیْمَن» وادی است؛ یعنی دست راست وادی به موسای کلیم گفت که وقتی وارد کوهِ طور شدی، قسمت راستش بایست و حرفهای ما را بشنو! ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ﴾[12] این «أیْمَن» وصف وادی نیست، وصف« شاطیء» است، «شاطیء»؛ یعنی جانب. جانب راست این بیابان، جانب راست این کوه، جانب راست این درّه، ﴿شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ﴾ این «أیْمَن» صفت آن «شاطیء» است نه صفت وادی، ما وادی «أیْمَن» نداریم، بلکه جانب «أیْمَن» داریم؛ یعنی طرف راست این کوه، ولی به هر حال طرف راست کوه همان حصن الهی است، فرمود فرار کنید! برای اینکه من اعلام خطر میکنم. آن ﴿سَارِعُوا﴾[13] تبشیر است، این ﴿فَفِرُّوا﴾ انذار است. میگوید من اعلام خطر میکنم، اینجا نایستید، اینها را نگاه نکنید، خودتان را نگاه نکنید. ببینید خیلی فرق است بین اینکه کجا بشارت میدهد و کجا اعلام خطر میکند. فرمود من اعلام خطر میکنم بدوید! از چه اعلام خطر میکند؟ شما که میخواهید راه خدا را بروید، راه خدا که اعلام خطر ندارد! شما باید بگویید: «اُبَشّرُکُمْ». آنجا که سخن از سرعت است یا سخن از سبقت است، میگوید شما الآن در راه الهی هستید، من به شما بشارت میدهم، سرعت بگیرید کذا، سبقت بگیرید کذا؛ اما وقتی که ایستادید اینجا گرفتار خود یا دیگران هستید، من اعلام خطر میکنم. پس آنجا که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خدا اعلام خطر میکند؛ یعنی توکل به خود یا به غیر خدا، توجه به خود یا به غیر خدا، خطر است، این به هر حال شرک است، فرمود از اینجا بدوید و فرار کنید! حالا آنجا که رفتید به راه راست رفتید، آن نوبت به سرعت، سبقت و امثال آن میرسد، آنجا جای تبشیر است. وقتی رسیدید به آن «أیمَنِ وادی» دیگر جا برای سرعت و سبقت و امثال آن نیست، شده امام متّقیان و راحتِ راحت هم هستید، آنجا هیچ خطری شما را تهدید نمیکند؛ یعنی خود شیطان میگوید که من اصلاً به آن مخلَصین دسترسی ندارم؛[14] لذا بین آنجا که اعلام خطر میکند میگوید فرار کنید و بدوید، با آنجا که دستور سرعت و سبقت میدهند که با بشارت همراه است خیلی فرق است. تا برسیم به این بخشی که فرمود: ﴿ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون﴾ این برای تسلّی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مانند آن است.
گاهی برای تسلیت میفرماید به یاد ابراهیم باش! به یاد موسی باش! ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم﴾،[15] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾،[16] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾،[17] به یاد این بزرگان باش، این راه را ادامه بده! این یک راه تبشیری است. یک وقت است که میفرماید اگر خطراتی از قوم شما به شما رسید، این نه اوّل بود نه آخر، اقوام فراوانی بودند که برابر سوره مبارکه «بقره» ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم﴾[18] اینها همایشی نداشتند که یکدیگر را سفارش کنند که در برابر انبیا بایستند، اینها ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم﴾، این قلوب هم شبیه هم هستند؛ لذا در هر عصر و مصری این خطر قلبی هست. ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم﴾ اینها یکدیگر را سفارش نکردند، پیمان نبستند و تعهّد نگرفتند که در برابر انبیا بایستند. اینها آدمهای طغیانگر هستند و خاصّشان این است. اینها به هر پیامبری که رسیدند، گفتند یا ساحر است، چون حرفهای دقیق و عمیق و علمی دارد، یا مجنون است. اینها را یک نفر نگفت، گاهی در دو مورد گفتند، گاهی دو گروه گفتند، مگر افرادی مثل فرعون که بیحساب حرف میزنند، ساحر به هیچ وجه تحت تدبیر جِن نیست، بلکه جن را تسخیر میکند. ممکن است جن را تسخیر بکند به خدمت بگیرد و کارهای محیّرالعقول انجام بدهد؛ اما خودش جنزده نیست، مجنون جنزده است؛ لذا هیچ یعنی هیچ! ارتباط علمی بین ساحر و مجنون نیست؛ ساحر از جن کمک میگیرد و او را به بردگی میکشد او را استخدام میکند، از او کار میخواهد. مجنون، جنزده است؛ لذا اگر کسی بگوید این یا ساحر است یا مجنون، متوجه نیست که دارد چه میگوید! حرف فرعون را گفتند که او متوجه نشد که انسان یا سفیه است یا مجنون، یا شاعر است یا مجنون، آن شاعر به معنای خیالباف، وگرنه شاعری که به معنای ناظم هست، او حکیم است، او ادیب است.
خدا مرحوم مجلسی اوّل را غریق رحمت کند! در شرح من لا یحضره الفقیه مرحوم ابن بابویه قمی، آخر من لا یحضر چند کلمهای را مرحوم ابن بابویه قمی از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله و علیه و آله و سلم) نقل میکند و میفرماید این کلمات، نمونه است. قبل از حضرت که این کلمات را احدی نگفت، بعدش هم اگر گفتند از حضرت گرفتند، یکی «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیس»[19] وجود مبارک حضرت سخنرانی به آن صورت ندارد، همه آنها به تعبیر سیدنا الاستاد مثل قانون اساسی است، میفرمود کلمات پیغمبر مثل خطبههای حضرت امیر نیست، جمله جمله است، مثل قانون اساسی که اصول را القا میکند. حضرت فرمود: «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیس»، «وطیس»؛ یعنی تنور. فرمود الآن که این صحنه خوب آماده شد، تنور گرم است، نانها را ببندید، این تنور گرم است و نان را ببندید قبل از پیغمبر کسی نگفت بعداً هم که گرفتند از آن حضرت گرفتند. این جزء کلماتی است که مرحوم ابن بابویه در آخر من لا یحضر از حضرت نقل میکند. یکی از کلماتی که از حضرت نقل میکند این است که «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَة»،[20] این شعری که قرآن نمیپسندد آن خیالبافی است، این شعری که دیگران حضرت را متهم میکردند که شاعر است این خیالبافی و امثال آن است، و گرنه بزرگان ما چه در حکمت چه در فقه، مطالب عمیق را به نظم در آوردند، شعر غیر از نظم است، این شعر حکیم سبزواری در فلسفه است، آن شعر دُرّه نجفیه برای مرحوم بحرالعلوم است یا اشعاری که در ادبیات سرودند، اینها نظم است کلام منظوم است و گرنه آن خیالبافی مصطلحی که قرآن فرمود: ﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ﴾[21] این نیست.
پرسش: ...
پاسخ: دلیل قرآن خود قرآن است، آیه است، برهان است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، این معلوم میشود که خیالبافی است، و گرنه شیطان ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم﴾[22] کار او هم همین است، این مغالطات و این جدالها و امثال آن از شیطنت شیطان است. حرفهای حق که از او بر نمیآید، این اصلاً آمده است گفته من ﴿لَأُضِلَّنَّهُم﴾،[23] ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾،[24] ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ﴾[25] اهداف او برنامههای او را هم قرآن مشخص کرده است؛ یعنی خودش گفته است که کارهای من چیست، خودش که میگوید من کارهای من چیست و سوگند هم یاد میکند، قرآن حرف او را نقل میکند و اگر باطل بود که قرآن میگفت که او دروغ میگوید و خود قرآن هم تحذیر کرده است، فرمود کار او این است این میگوید من ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾، ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾ تا ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّه﴾[26] این کارها را من میکنم. بنابراین آن شعر به معنی خیالبافی نفی شده است، آن ممکن است با مجنون بودن همراه باشد؛ یعنی انسان خیالباف، خیّال و متخیّل ممکن است اینگونه حرفها را بزند، ولی ساحری که جن را تسخیر میکند و او را به استخدام میکشد، مثل وجود مبارک سلیمان، این همه جنها در اختیار او بودند، در استخدام حضرت بودند، کارهای عمیق آن حضرت را انجام میدادند.
پرسش: ...
پاسخ: همان متخیّلها هستند ﴿إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات﴾[27] این ﴿إِلاَّ الَّذینَ﴾ را مرحوم مجلسی اوّل در پایان من لایحضره الفقیه میگوید اینها مصداق کلمات پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند که فرمود: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَة»، پس ﴿إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ٭ أَ تَوَاصَوْاْ بِهِ﴾ یا نه تواصی نکردند یکدیگر را سفارش نکردند، ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُون﴾؛ لذا فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنهُْمْ﴾ از اینها اعراض بکن! اما حضرت دستوری داد که این تولّی و اعراض، این تبرّی و مهاجرت، باید «هَجْرِ جمیل» باشد ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾،[28] «هَجْرِ جمیل» این است که دیگر کار یونس را نکنید، قهر کنید از شهر فاصله بگیرید، این طوری نباشد، در متن مردم باش ولی حرفهای اینها را که «لا طائل» میگویند گوش نده، اینها هم تو را نرنجاند، اینها چهار تا سنگ میزنند؛ اما هَجْرِ تو هجر جمیل باشد؛ یعنی در متن مردم باش، این ناملایمات را هم تحمل کن، تا آخرین لحظه هم تعلیم و تذکره یادت نرود و به مردم بگو علم هیچ کاره است، خود علم ابزار کار است، اگر این ابزار کار به عمل ننشیند حجتی علیه آدم است. در غالب موارد که سخن از تعلیم و تعلّم است، با تزکیه همراه است ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[29] حالا گاهی تعلیم را قبل از تزکیه ذکر میکنند، چون مقدمه تزکیه است؛ گاهی تزکیه را قبل از تعلیم ذکر میکنند، چون مقدّم بر تعلیم است، خیلی فرق است. آنجا که تعلیم قبل از تزکیه است، چون مقدمه است؛ آنجا که تزکیه مقدّم بر تعلیم است، چون مقدّم است. فرمود همه جا علم مقدّمه است برای تزکیه. در بخشی از آیات، مثل سوره مبارکه «عنکبوت» هم بالصراحة مشخص کرد، فرمود علم نردبان است، علم مقصد نیست. فرمود این همه حرفهایی که ما میگوییم: ﴿تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾[30] ما عقل میخواهیم، عقل آن است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[31] این عقل از یک سکّویی باید پرواز کند، سکّوی پرش عقل علم است. انسان بخواهد عاقل بشود، نردبان عاقل شدن علم است ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾، مثل اینکه بگوییم هیچ کسی پیروز نمیشود؛ مگر اینکه شمشیرِ تیز در دست او باشد. هیچ کسی نویسنده نیست؛ مگر اینکه قلم خوب داشته باشد. پس علم میشود مقدّمه عقل، آنچه معیار است همان «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است، این مقدمه هم خیلی راهگشاست؛ لذا میفرماید که تزکیه باشد، تذکره باشد، علم باشد که مقدمه عقل است، همه این سه، چهار عنوان نشان آن است که علم برای تذکره کرده است، علم برای تزکیه است، علم برای عاقل شدن است و مانند آن؛ لذا میفرماید: ﴿وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ﴾ این ﴿ذَکِّرْ﴾ نشانه آن است که انسان در مَعهدی این حرفها را شنیده است. این سوره مبارکه «اعراف» یک پیام خوبی داشت که بحث آن گذشت، فرمود همه شما یک وقت در مدرسهای دور هم جمع شدید و خودتان شهادت دادید، حالا یا خدای سبحان شما را شاهد بر خودتان قرار داد، یا شما را مثل آینه، سر این آینه را خم کرد، به خود آینه نشان داد، از آینه سؤال کرد چه کسی را میبینی؟ این آینه میگوید تو را میبینم، آینه که خودش را نمیبیند! این ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾؛[32] این ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ گویا این را میخواهد بگوید، اگر کسی جلوی آینه بایستد، آینه که خودش حرف نمیزند، آینه که خودش را نمیبیند. اگر سر آینه را بگیرد خم بکند و خود آینه را به آینه نشان بدهد، بعد بگوید چه کسی را میبینی؟ میگوید تو را میبینم. سر ما را خم کرد به ما نشان داد که چه کسی را میبینی؟ گفتیم تو را، همه ما گفتیم تو را ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ چیزی نه غیر خدا بود که در ما منعکس بشود، نه خودمان خودمان را نشان میدهیم. مگر آینه خودش را نشان میدهد؟ آینه آن شاخص را نشان میدهد. ما یک چنین صحنهای داشتیم که مخصوص ما انسانها است. فرمود شما که یادتان هست یک چنین صحنهای بودید، همه ما آنجا با هم بودیم. آنچه را که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید تذکره آن صحنه است، فرمود: ﴿وَ ذَکِّرْ﴾؛ یادآور باش! اینکه فرمود ما قرآن را تذکره قرار دادیم: ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾،[33] «تذکره» یعنی یادآوری، یعنی یک وقت ما این حرفها را شنیدیم. الآن به همه این هفت میلیارد میگوید یک وقت ما به شما گفتیم، شما اگر خوب بررسی کنید یادتان هست که این حرفها کجا بود، این هست. مهمترین کار انبیا این است که این پرده را بردارند ما آن حرفها را بشنویم، آن حرفها هنوز آنجا هست. در جمله بعد هم فرمود ما این کار را کردیم که شما بعداً عذر نیاورید، بهانه نیاورید، نگویید ﴿إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾[34] بگویید ما که نمیدانستیم پدران ما مشرک بودند! ما این را الآن به شما نشان دادیم و این در درون همه شما نهادینه شده است، شما شاهد خودتان هم خواهید بود، نه اینکه حالا ما دورهای از شما اقرار گرفتیم و رخت بر بستید، نه خیر! قباله در درون شماست. این سوره مبارکه «اعراف» برهانش به خوبی نشان میدهد که الآن آن قباله دست ماست. سوره مبارکه «اعراف» آیه ۱۷۲ و ۱۷۳ ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ آنها را به خود آنها نشان داد «عَلَی احْتِمالٍ» یا آنها را شاهد علیه خودشان قرار داد «عَلَی احْتِمالٍ آخر»، در آن صحنه ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ حالا با چه زبانی گفت که اوّلین و آخرین با آن زبان آشنا بودند و فهمیدند؟ ﴿قالُوا بَلی شَهِدْنا﴾ بله ما میدانیم، فقط تو خدایی و ما بنده هستیم. فرمود چرا ما این کار را کردیم؟ این همایش اوّلین و آخرین که در قیامت ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[35] همین را ما در آن صحنه آوردیم، چرا این کار را کردیم؟ برای چند نکته: یک، ﴿أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾ مبادا در قیامت بگویید ما نمیدانستیم چه خبر است؟! ما از خدا غافل بودیم، از قیامت غافل بودیم، از خودمان غافل بودیم، ما این صحنه را نشان دادیم که شما ببینید. اگر این امری باشد در عالمی که ما اصلاً یادمان نباشد، هر چه هم به ما بگویند یادمان نیاید، اینکه دیگر حجت نیست، اینکه دیگر احتجاج نیست! معلوم میشود اگر کسی خوب بررسی کند الآن یادش میآید. برخی از بزرگان گفتند الآن همان صدا زیر گوش ما است. فرمود ما این را گفتیم تا کسی نگوید من یادم نبود! من نمیدانستم! من که غافل بودم! این یک.
دلیل دوم: ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾[36] بگویید ما در یک کشور کفر به دنیا آمدیم، پدران ما مشرک بودند، ملحد بودند، ما هم همین طور بار آمدیم، انسان در محیط جاهلیت و شرک هم به دنیا بیاید، اگر خوب فکر کند یادش میآید که گفت: ﴿بَلی﴾ یک چنین چیزی است. انبیا آمدند که این پرده را بردارند تا انسان آن ﴿بَلی﴾ را بشنود که الآن هم آن صدای ﴿بَلی﴾ به گوش او میآید. به نحوی خدا با ما حرف زد، به نحوی ما گفتیم ﴿بَلی﴾ که «الی یوم القیامة» این در خاطره ما هست، چون اگر فراموش بشود، ما غفلت بکنیم که احتجاج نیست. این دو تا حجت اقامه کرده، فرمود این کار را کردیم که مبادا بگویید ما که غافل بودیم! این کار را کردیم، مبادا بگویید که ما در فضای شرک و جاهلیت بودیم، پدران ما مشرک بودند، نه این حجّت در درون همه شما هست، انبیا آمدند که این پرده را بردارند که انسان این صدای خودش را بشنود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، یکی از محتملات فطرت است، عقلِ فطری هم میتواند کمک بکند، غرض این است که الآن این برهان هست. ذات اقدس الهی برای انسان یک ویژگی قائل شد، برای کلّ موجودات حرمت قائل شد و فرمود همه اینها مُسبّحاند، مُسلِماند، مطیعاند، مُنقاد هستند، محمِّد هستند، مسبِّحاند، اینها را در پنج طایفه آیات بیان فرمود. به مجموعه آسمان و زمین هم خطاب کرد: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾ اینها گفتند: ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾[37] اما برای خصوص انسان و جِن، یک ویژگی قائل شد که در این آیه مطرح است و در سوره مبارکه «اسرا»، برای خصوص انسانها یک ویژگی قائل شد که آن ویژگی را برای هیچ موجودی حتی برای جن هم قائل نشد؛ اما برای مشترک انسان و جن، در همین آیه محل بحث سوره مبارکه «ذاریات» که مشترک بین انسان و جن هست، فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ این مشترک بین انسان و جن است که هدف را مشخص کرده است ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ گرچه هر موجودی مسلِم و مطیع و منقاد است، ولی برای این دو صنف یک ویژگی قائل شد ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛ چه اینکه در مقام احتجاج هم در سوره مبارکه «اسراء» نام این دو صنف را برده است؛ یعنی آیه ۸۸ سوره مبارکه «اسراء» این است که ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً﴾ اما آنچه مخصوص انسانهاست و حتی برای جن هم نیست، همین آیه سوره مبارکه «اعراف» است که ما یک همایش عمومی داشتیم، خودمان را به اینها نشان دادیم، با اینها حرف زدیم، اینها حرف ما را شنیدند، از آنها اقرار گرفتیم، آنها هم اقرار کردند و این در درون اینها ذخیره شده است، این یک سرمایه است. اینکه انسان را با سرمایه خلق کرد این است، الآن که بخواهد به یادش بیاید، با همان برهان فطری، با تأمّل، با تدبّر کمکم یادش میآید، این یک علم جدیدی نیست که انبیا به انسانها آموختند، انبیا فقط آمدند این معدن را بشکافند، این بیان نورانی حضرت امیر در همان خطبه اوّل نهج البلاغه این است که انبیا آمدند برای انقلاب، ثوره یعنی انقلاب، اثاره کردن؛ یعنی شوراندن، یعنی زیرورو کردن، یعنی انقلاب کردن، «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ یعنی این گنجهای دفینه را که در درونِ درون انسان نهادینه شده است، این اغراض و غرائز و غفلت و سهو و نسیان و جهل و جهالت همه را بردارند، آن معدن را ظاهر کنند، کار انبیا این است. گاو را چرا میگویند ثور؟ برای اینکه ثوره یعنی شیار میکند، زیرورو میکند، «بَقْر» هم همینطور است! فرمود انبیا کارشان ثوره است، انقلاب است، شوراندن است، زیرورو کردن است، خاکبرداری کردن است، اغراض و غرائز را کنار گذاشتن است، درون را شکوفا کردن است، «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» تا اینکه آن عهدهای فراموش شده را آنها به یاد بیاورند و به آن عمل بکنند. «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ»[38] و امثال آن.
پرسش: ...
پاسخ: اینکه خطاب به وجود مبارک حضرت هست، پیروان او هم که به او باید تأسّی بکنند و گرنه فرمود چه جن چه انس، همه مطیع خدای سبحان هستند، آسمان و زمین هست، ﴿وَ إِن مِن شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسبیحَهُم﴾[39] اما این تکلیف ویژه، برای انس و جن است، این یک؛ آن گزارش ویژه مخصوص انسان است. یک گزارش دیگری هم بین انسان و فرشتههاست که مربوط به این جریان خلافت انسانی است که فرشتهها در آنجا سهمی دارند.
پرسش: ...
پاسخ: نه همه مطالب، البته معاد هم همینطور است، انسان خوب که بررسی بکند معاد را هم میبیند، چون بیهدف که نیست، قدری که فکر بکند که انسان باید زندگی بکند غذا بخورد هر کسی هر کاری کرد کرد؟! هیچ حساب و کتابی نباشد؟ جزئیات زیر مجموعه اصول کلّی است؛ آن اصول کلّی زیر مجموعه را هم دارند؛ اما وقتی که کسی بتواند شیار کند، آن اصول کلّی را خوب نشان بدهد به انسان معرفی بکند، او کمکم زیرمجموعه خودش را هم کم و بیش مییابد. این زیر مجموعههایی که انبیا میگویند، تحمیلی بر انسان نیست، مطابق با همان چیزی است که در درون انسان است، خواسته انسان است، کمال انسان است؛ منتها دیگران نمیدانند انبیا میدانند. آن خطوط کلّی را البته میفهمند. فرمود: ﴿وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ﴾، «ذِکْری» حجت برای همه است، مثل اینکه قرآن حجّت برای همه است، ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[40] است، ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾[41] است ﴿ذِکْری لِلْبَشَر﴾[42] است ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[43] است؛ اما متقین بهره میبرند و گرنه تذکره برای همه است.
پرسش: ...
پاسخ: نه تکرار غیر از تذکره است، «تذکره»؛ یعنی یادآوری کن! در هر لحظهای انسان غفلت دارد باید تذکره کند، مطلب دیگری است و گرنه «ذَکِّر» نه یعنی «کَرِّر»، «ذَکِّر» یعنی یادآوری کن! وقتی که شواهدی اقامه بکنی، اینها کمکم یادشان میآید ﴿وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ﴾ اما خود سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد که این آیه ۵۶ یعنی ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ این جزء غرر آیات این سوره است که جداگانه باید بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره اعراف، آیه156.
[2]. سوره زمر، آیه63؛ سوره شوری، آیه12.
[3]. سوره اعراف، آیه40.
[4]. سفینة البحار، ج2، ص268.
[5]. سوره فاطر، آیه10.
[6]. سوره مجادله، آیه11.
[7]. الأمالی (للطوسی)، النص، ص6.
[8]. سوره محمد، آیه24.
[9]. سوره قصص، آیه78.
[10]. سوره یوسف، آیه106.
[11]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[12]. سوره قصص، آیه30.
[13]. سوره آلعمران، آیه133.
[14]. سوره حجر، آیه40.
[15]. سوره مریم، آیه41.
[16]. سوره مریم، آیه51.
[17]. سوره مریم، آیه16.
[18]. سوره بقره، آیه118.
[19]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص377.
[20]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص379.
[21]. سوره یس، آیه69.
[22]. سوره انعام، آیه121.
[23]. سوره نسا، آیه115.
[24]. سوره حجر، آیه39؛ سوره ص، آیه82.
[25]. سوره حجر، آیه39.
[26]. سوره نسا، آیه119.
[27]. سوره شعرا، آیه227.
[28]. سوره مزمل، آیه10.
[29]. سوره بقره، آیه129.
[30]. سوره بقره، آیه43.
[31]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص382.
[32]. سوره اعراف، آیه172.
[33]. سوره قمر، آیات17و22و32و40.
[34]. سوره اعراف، آیه172.
[35]. سوره واقعه، آیات49و50.
[36]. سوره اعراف، آیه173.
[37]. سوره فصلت، آیه11.
[38]. سوره فصلت، آیه11.
[39]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.
[40]. سوره انعام، آیه185؛ سوره آلعمران، آیه4؛ سوره انعام، آیه91.
[41]. سوره مدثر، آیه36.
[42]. سوره مدثر، آیه31.
[43]. سوره فرقان، آیه1.