أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (15) آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ (16) کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)﴾
در سوره مبارکه «ذاریات» که در مکه نازل شد, گرچه اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه مطرح است; اما آغاز این درباره معاد است. سوگندهایی که ذات اقدس الهی ایراد کرده است, بخشی از این سوگندها به آسمان و راههای آسمانی است. مستحضرید که امروز دیگر خبری از افلاک و «فلک الافلاک» و اجرام فلکی و اینها نیست; اقدمین درباره افلاک با مسائل ریاضی بحث میکردند؛ یعنی فلک خبری نبود, جِرم خبری نبود; مثل اینکه امروز به این نتیجه رسیدند که ما یک افلاک پوسته پیازی داشته باشیم, نیست. اقدمین از افلاک در بحثهای ریاضی سخن میگفتند. کمکم به قدما که رسید, اینها از افلاک در بحثهای طبیعی بحث کردند، چون اقدمین مداراتی را رسم میکردند, کمکم این مدارات به ذهن آمد که فلک و کروی و جِرم هستند. بعد متأخرین به نتیجهای رسیدند که اقدمین میگفتند که خبر از فلک نیست و خبر از جِرم نیست; مدار هست نه جِرم. برخی از اهل معرفت وقتی ﴿وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ﴾ را معنا میکنند, میگویند این ستارهها که ﴿کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾[1] هستند, از حرکت اینها مداری پیدا میشود که این مدار به نام فلک است, نه اینکه ما جِرمی داشته باشیم تا کسی بگوید «خَرق» و «التیام» محال است و مانند آن; ولی وقتی فکری رایج بود همه برابر آن فکرِ رایج سخن میگویند, آنهایی که رشته آنها نیست برابر حرف کسی که رشته او هست سخن میگویند. الآن همه ما از جاذبه سخن میگوییم; اگر یک وقت زمینشناسان, سپهرشناسان و «ما بینهما»شناسان به این نتیجه رسیدند که مطلبی دقیقتر از جاذبه است, آن محور گفتگوست. هم حکما و متکلمین در بین قدما نه اقدمین، افلاک را جسم میدانستند. محدثین و مفسّرین ما هم همینطور فکر میکردند. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) ـ را خدا غریق رحمت کند ـ شما این بحار را ـ که بحار الأنوار واقعاً بحار و نور است ـ بحث سما و عالَمِ بحار را که میبینید سما و عالم در آن مجلدات رحلی, جلد چهاردهم بود الآن دیگر فرق میکند; در «السماء و العالم», در مسئله فاصله بین نفخ اوّل و دوم روایاتی است که فاصله بین نفخ اوّل و نفخ ثانی را به چهارصد سال ذکر میکنند. آن وقت مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) به این نکته میرسند که وقتی با نفخ اوّل ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾؛[2] همانطوری که طومار مکتوبات را میپیچد ما مانند سجلّ; یعنی مانند طومار, بساط آسمان و زمین را جمع میکنیم، آن وقت سال و ماهی نمیماند، تا چهارصد سال بین نفخ اوّل و نفخ دوم فاصله باشد؟! در جواب این اشکال، ایشان ـ را خدا غریق رحمت کند ـ فرمودند که ممکن است در ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾؛ آن «فلک الأفلاک» را خدا نگه بدارد، چون آن «فلک الأفلاک» است که با گردش شبانهروز یک دور به دور خود میگردد و با حرکت آن «فلک الأفلاک» لیل و نهار پدید میآید; وقتی لیل و نهار پدید آمد از تکرّر لیالی و ایام، سال و ماه پدید میآید. ممکن است در نفخ اوّل آن «فلک الأفلاک» بماند و در اثر گردش مثلاً چهارصدساله این فاصله تأمین بشود.
میبینید چیزی که «مسلّم البطلان» است; این وسیله جمع بین روایاتی که میگوید نفخ صور دفعی است و این میگوید فاصله بین نفخ اوّل و نفخ دوم چهارصد سال است. غرض این است که اگر فکری رایج شد, هم حکیم, هم متکلم, هم مفسّر و هم محدّث بر اساس آن فکر رایج سخن میگوید. اگر یک وقت اشکالی هست برای همه هست و اگر اشکالی نیست برای هیچ کس نیست. این بزرگوار که در تفسیر اهل معرفت اینچنین گفته است, مطابق با حرف اقدمین است; ما فلک به معنای جِرم و جسم نداریم, این ستاره که حرکت میکند از مدارهای اینها به اینها «حُبُک» و «طُرُق» یاد میشود; این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که درباره زکات و خمس و اینها که ذات اقدس الهی میفرمایند، یک وقت سخن از عهد است که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛[3] «اوفوا بالعهود»؛ یعنی آنچه در ذمّه شماست ادا کنید. یک وقت است درباره خمس و زکات است وقتی درباره خمس و زکات باشد نمیفرماید که ذمّه شما مشغول است، بلکه میفرماید عین شما درگیر است، شما موظف هستید که این عین را خلاص کنید. درباره خمس دارد که ﴿و اعلموا انّ ما﴾[4] که آن هم متأسفانه متصل نوشته شده، این «أنّ» حرف مشبهه به فعل است و این «ما» موصوله است و اسم اوست; ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾؛ یک پنجم آن مال خداست که به وسیله این حکم تقسیم میشود و در اختیار پیغمبر و اهل بیت قرار میگیرد، پس خمس به مال تعلّق میگیرد; نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نیست که اگر کسی چیزی را خرید, ذمّه او مشغول است که ثمن را بپردازد، بلکه این مال گیر است. درباره زکات هم میفرماید: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾؛[5] این صدقه مفعول است؛ یعنی این صدقه در این مال هست, این صدقه را از این مال بگیر و این مال را پاک بکن. انسانی که میخواهد خمس بدهد ذمّه او مشغول نیست, انسانی که باید زکات بدهد ذمّه او مشغول نیست, مال او مشغول است. او اگر بخواهد در آن بقیه تصرف بکند باید مال را پاک بکند. وقتی مال را پاک کرد خودش پاک میشود. در ذیل آیه سوره مبارکه «توبه» گذشت که فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ «تُطَهِّرْهم» که نیست، مجزوم نیست که جواب امر باشد. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ مرفوع است؛ یعنی این جمله ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ در محل نصب است تا صفت برای صدقه باشد. این صدقه هم منظور زکات است. این زکات آدم را پاک میکند, مال را هم پاک میکند. اینکه فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِم﴾؛[6] آن ﴿یُزَکِّیهِم﴾ را درباره خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ﴾؛ این ﴿تُزَکِّیهِمْ﴾ خطاب است؛ اما آن ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ ضمیر مؤنث غایب به صدقه بر میگردد, آن دیگر خطاب نیست; اگر آن خطاب باشد که مجزوم بود. بنابراین زکات به مال تعلّق میگیرد, خمس به مال تعلّق میگیرد, این مال آلوده است و اگر کسی بخواهد دست به آلوده بزند, باید حق غیر را جدا بکند. این صدقه در این مال هست, نه اینکه صدقه بدهید از ذمّه خودتان، چون شما بدهکار نیستید, بلکه مال شما گیر است; چون مال گیر است کسی بخواهد در این مال تصرف بکند باید حق شریک را بدهد. بنابراین ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ﴾ خُمُسِ همین، یک پنجم آن همین است. حالا آیا به نحو کسر مشاع است «کما هو الحق» یا «کلّی فی المعین» است «کما ذهب الیه بعضٌ»، در حقیقت این مال گیر است. یک وقت آدم نسیه میخرد مال او گیر نیست; حالا اگر فرشی را نسیه خرید و روی این فرش نماز خواند؛ ولی هنوز حق صاحب دَین را نداد؛ اما این فرش طیب و طاهر است, چون آن دَین به فرش تعلّق نمیگیرد, بلکه ذمه او گیر است. هنگامی که میخواهد بمیرد تمام این دیون از ذمّه به عین منتقل میشود؛ ولی قبل از مرگ و قبل از احتضار که به عین منتقل نمیشود; اما مسئله خمس اینطور نیست, مسئله زکات اینطور نیست. در زکات فرمود در مالِ اینها صدقه هست, نه اینکه اینها باید صدقه بدهند که ذمّه آنها مشغول باشد. حالا که این شد، این مال قبل از اینکه صدقه داده بشود آلوده است; مثل غُساله است که قبل از «عَصر» و قبل از فشار این پارچه آلوده است, وقتی فشار دادند و غُساله رفت, این پارچه پاک میشود. فرمود این صدقه اینها را پاک میکند نه تو پاک میکنی: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾; اما تو که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هستی یا امام هستی، چون معلم کتاب و حکمت هستی، مزکّی و مربّی هستی, با این راه ﴿تُزَکِّیهِمْ﴾ آنجا ضمیر، ضمیر خطاب است. اینجا هم فرمود که اینها کسانی هستند: ﴿وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾؛ احساس میکنند این مالی که خدا به من داد, فقرا هم در مال من سهمی دارند، نه اینکه ذمّه من مشغول است و من موظّف هستم که فقیر را تأمین کنم, بلکه این مال گیر است. حق فقرا در این مال هست; آن وقت بنابراین این مال, آلوده میشود و تصرف در مالِ آلوده باعث آلودگی خود اشخاص است و دادنِ حق فقرا باعث میشود که خود انسان پاک میشود; وقتی خود انسان پاک شد وارد بهشت خواهد شد.
پرسش: این که خلاف ظاهر است.
پاسخ: ظاهر آن همین است، دارد: ﴿وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾؛ نه «فی دیونهم» و «فی ذمّتهم», بلکه این مال گیر است. مرحوم شیخ طوسی ـ را خدا غریق رحمت کند ـ اصرار دارد که چرا ما «تُطَهِّرْهُم» نمیخوانیم و ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ میخوانیم؟[7] اگر جواب امر باشد که باید مجزوم باشد; ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ﴾؛ ضمیر ﴿خُذْ﴾ به «أنت» بر میگردد; اما ضمیر «تُطَهّر»، «أنت» نیست، «هی» است به صدقه بر میگردد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جمله در محل نصب است تا صفت برای صدقه باشد; مثل اینکه فرموده باشد: «خذ من اموالهم صدقةً مطهرةً». اینکه سابق نزد متدینین رسم بود که میگفتند ما رفتیم مال خودمان را پاک بکنیم, یک تعبیر دینی بود الآن هم میگویند متدینین، میگویند ما رفتیم مال خود را پاک بکنیم, این یک تعبیر قرآنی است. اگر مال آلوده باشد کمکم این آلودگی به خود شخص سرایت میکند. بنابراین در قرآن این نیست که ذمه شما مشغول است موظف هستید; چون دَین شما نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بعداً میتواند این کار را بکند؛ منتها اجازه دادند از مال دیگر هم بدهید، وگرنه اصل آن از خود مال تعلق میگیرد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اصل, برای دَین نیست, اصل برای این است که در موقع ادا گفتند میتوانید از دَین بدهید, از عین بدهید و مانند آن، وگرنه اصل تعلّق برای مال است. ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ﴾، «خُمُس» همین شیء، یک پنجم همین شیء, «و فی اموالِ» متّقین ﴿حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾، ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾ این صدقه را از مال اینها خارج بکن، نه اینکه اینها صدقه بدهند.
پرسش: طیب و طاهر است که این اُوساخ نصیب فقرا شده است؟
پاسخ: خیر طیّب و طاهر است؛ منتها نسبت به مقام اهل بیت و سادات فرمودند: چون نزد عدهای اُوساخ و امثال آن محسوب میشود, «کرامةً» خمس را به جای صدقه به سادات میدهند؛ ولی به هر تقدیر روایاتی که در ذیل آیه صدقه هست تأیید میکند «فِیمَا سَقَتِ السَّمَاءُ الْعُشْر»;[8] این کسر مُشاع است. فرمود در متن همین مزرعه یک دهم آن برای این مصارف هشتگانه است. حالا اگر با دَلو و راههای دیگر آب دادید مثلاً کمتر است و اگر با باران آبیاری شد بیشتر است، «فِیمَا سَقَتِ السَّمَاءُ الْعُشْر». غرض این است که به خود مال تعلّق میگیرد؛ منتها در مقام ادا فرمودند که شما دستتان باز است, میخواهید از خود عین مال بگیرید بدهید یا از مال دیگر میخواهید بدهید; ولی «اوّلاً» و «بالذات» به خود مال تعلّق میگیرد. این حکمِ اسلام است, نه تنها درباره خمس نه تنها درباره زکات، درباره هر مالی است، برای اینکه این آیه در مکه نازل شد و در مکه نه سخن از خمس بود, نه سخن از زکات. ما موظّف هستیم نگذاریم کسی در جامعه فقیر باشد، در مکه که سخن از خمس و زکات نبود، سخن از کفارات نبود، سخن از دیون شرعی نبود. مسئله روزه و کفارات روزه و آن نذورات, همه در مدینه نازل شد. اصلاً دین اجازه نمیدهد که در جامعه فقیر باشد; این است. در بحث دیروز اشاره شد شما این باب کتاب قرض را بخوانید. البته ما در فقه کتابی به نام دَین نداریم، چون دَین حساب و کتابی ندارد; اما قرض, عقد است که ایجاب دارد و قبول دارد, کتابی در فقه به نام کتاب قرض است. دَین یک وقت انسان مال مردم را نمیدهد یا نسیه خریده یا سلف خریده یا مال مردم را تلف کرده یا غصب کرده یا اشتباهی گرفته, ذمّه او مشغول است؛ اما درباره قرض در روایات باب قرض, مرحوم صاحب وسائل نقل کرد که اگر کسی مقروض شد, نه اینکه ـ معاذالله ـ بیراهه صرف کرده است، راه حرام صرف کرد، بلکه یک کاسب آبرومندی بود در اثر تحریم کوتاه آورده است; «و علی الامام ان یؤدی دینه»;[9] حکومت اسلامی موظف است که دَین او را بپردازد. استدلال حضرت هم در روایت این است که یکی از مصارف هشتگانه زکات, غارمین و بدهکارها هستند. حالا اگر کسی گفت به ما زکات نمیدهند; ولی او را دیگر به زندان نبرید; این حکومتِ اسلامی است. اگر کسی بیجهت کوتاه نیاورد, با جهت اقتصادی کوتاه آورد; این را نمیشود دستبند به زندان بُرد, این الآن کار بانک است. غرض این است که دین همین که آمده فرمود فقر را باید بردارید. ببینید این بیان نورانی حضرت امیر را در این الصوت العدالة میخوانید. فرمود کمک به فقیر یک کمک عاطفی است; الآن شما از تاشکند تا واشنگتن, از واشنگتن تا تاشکند, دَهها بار بگردید بسیاری از این کشورها, کشورهای کفر است، همه اینها کمک به محرومین دارند. این کمیته امداد که مختص به ما نیست، کدام کشور است در کره زمین برای بیبضاعتها و برای از جاافتادهها, به عنوان حمایت از بیسرپرست بودجهای نداشته باشد؟! شما کشور کفر و کمونیستی چنین چیزی سراغ دارید. به بیبضاعت و افتاده کمک کردن, کار عاطفی است نه کار عقلی، آن که دین آورده این نیست که به فقیر کمک بکنید; این بیان نورانی حضرت امیر این است که «لو تمثل لی الفقر لقتلته»;[10] شمشیر دست من است, هر جا فقر را ببینم فقر را از بین میبرم نه به فقیر کمک میکنم; من کار تولید میکنم, من اشتغال ایجاد میکنم، من بیکاری را بر میدارم, من با فقر مبارزه میکنم, نه اینکه فقیر را کمک میکنم, چون فقیر را هر کافری هم کمک میکند. الآن شما در هیچ جای کره زمین نشان ندارید که کمیته امداد نداشته باشند؛ منتها حالا اسم او فرق میکند. آن که دین آورده این نیست که به فقیر کمک بکنید; آن که دین آورده این است که با فقر مبارزه بکنید و نگذارید کسی فقیر باشد. «فَقر» را هم «فقر» گفتند برای اینکه کمرشکن است و اگر کمر ملتی شکست, شما چه اقتصاد مقاومتی دارید و چه کسی میخواهد مقاوم باشد؟ چرا فقر را فقر گفتند؟ این کتاب «عربی مبین», «عربی مبین» است; بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) همین است: «یُبِینُ الْأَلْسُنَ، وَ لَاتُبِینُهُ الْأَلْسُن».[11] آن لطایفی که در عربی هست در هیچ زبانی نیست. ما با اینکه فارسی ما یک فرهنگ غنی و قوی است; اما اینکه هیچ ممکن نیست که قرآن ترجمه بشود این است. هر چه هم ما تلاش و کوشش بکنیم, آیه را نمیتوانیم ترجمه بکنیم. هشت دَه تا لفظ را جمع بکنیم بخواهیم یک آیه را معنا کنیم, این هشت دَه تا لفظ مثل آب روی غربال آوردن است; فقیر نه یعنی گِدا، گدا باری ندارد؛ اما فقیر; یعنی کسی که ستون فقرات او شکسته است. وقتی ستون فقرات او شکسته باشد که قدرت قیام ندارد. کسی که دست او خالی است, جیب او خالی است, ستون فقرات او شکسته است; از این جهت به او میگویند فقیر; اما چنین لطیفهای در فارسی نداریم. ما میگوییم گِدا، ندار; گدا که بار علمی ندارد. ما اصلاً تعهّد کردیم که کتابهای در سطح المنجد را اصلاً نگاه نکنیم چون بار علمی ندارد; اما آن لغتهایی که اساس را معنا را میکند, شما نگاه کنید! فقیر را به معنی گدایی که ما در فارسی از آن تعبیر میکنیم, معنا نمیکنند; فقیر یعنی «من انکسرت فقرات ظهره» و کسی که جیب او خالی است, دست او خالی است, قدرت قیام ندارد و مقاوم نیست; غرض این است که این دین است. این دین وقتی که آمد گفت مردم باید روی پای خودشان بایستند و اگر مشکلی برای شخص پیش آمد, این شخص در مال اغنیا, حق دارد نه زکات، نه خمس; این در مکه نازل شد و در مکه سخن از زکات و خمس نبود، فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ﴾ کسانی هستند که ﴿فی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ ٭ آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ ٭ کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ ٭ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ٭ وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾, نه «فی ذِمَمِهِم»; این دین نمیگذارد کسی فقیر باشد. آن امیر(سلام الله علیه) فرمود: اگر من فقر را ببینم گردن فقر را میزنم: «لو تمثل لی الفقر لقتلته»; این علی است! با اینکه آن وقتها سخن از زکات نبود, سخن از خمس نبود. آن است که میگوید: «فعلی الامام عن یودی دینه»; این علی است!
پرسش: ...
پاسخ: همه ما مسئول هستیم, «کُلُّکُمْ مَسْئُول».[12] ببینید اینطور نیست که ما توقع داشته باشیم که دیگران این کار را بکنند, ما خودمان هم هر کدام از ما مقصر هستیم. به ما گفتند که چطور چشم خود را مواظب هستی; از این لطیفتر و شیرینتر خدا حرف بزند! فرمود چگونه مواظب چشم خود هستی، چگونه مواظب گوش خود هستی، چگونه مواظب دل خود هستی، ﴿کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا﴾[13] همینطور شد؟ حالا روشن شد؟ همینطور که نسبت به چشم و گوش مسئول هستی، نسبت به فقرا هم مسئول هستی: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُول» از این لطیفتر! اگر از چشم و گوشتان سؤال میشوید, از فقرا هم سؤال میشوید: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُول». از این شیرینتر! از این زیباتر! از این دلپذیرتر! اینکه میبینید ائمه(علیهم السلام) وقتی به آیات میرسیدند این را مثل اینکه میخواستند این آیات را ببوسند، از بس این کتاب شیرین است، از بس این کتاب زیباست! فقط حضرت باید بیاید, هیچ معجزهای به آن زمان ظهور حضرت نمیرسد که مردم عاقل میشوند. اگر این هفت میلیارد الآن عاقل بشوند; اداره آدم عاقل, آن هم در سایه رهبریِ انسانِ کاملِ معصوم, ولیّ الهی که سیصد و اندی شاگرد مثل امام دارد, اداره این هفت میلیارد آسان است. او سیصد و اندی شاگرد مثل امام دارد. خودش هم حجت بالغه است, عقل مردم هم کامل میشود, حضرت چه کار میکند؟ چه عنایتی خدا به حضرت دارد؟ الآن مشکل جدّی حکما و فلاسفه غرب این است که هم منکر معاد هستند و هم منکر تجرد روح هستند، با اینها چگونه آدم میتواند بحث بکند؟ میگویند پایان خط مرگ پوسیدن است, تمام میشود و میرود; هر کس در این عالم هر کاری کرد کرد, حساب و کتابی نیست; این برای انکار معاد. خود انسان هم همان است که در تالار تشریح «ارباً اربا!» میشود, چون روح را ما در آنجا نمیبینیم خبری از روح نیست; با این فکر چگونه میشود جهان را اصلاح کرد؟ حالا خدا را ممکن است قبول داشته باشند; اما خدایی که فقط نظام را آفرید; ولی مسئولیتی از ما نمیخواهد; او را مشرکان هم قبول داشتند، مگر مشرکان خدا را قبول نداشتند؟ میگفتند ما این بتها را میپرستیم که ما را به او نزدیک بکند وگرنه منکر خدا که نبودند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾.[14] اصل اعتقاد به اینکه مبدئی هست, این «سهل المؤونه» است; مبدئی که از ما مسئولیت نخواهد; اما وقتی انسان بگوید مرگ پایان راه است، چرا ما هر کاری دستمان بر میآید نکنیم؟! این که میبینید همایش تشخیص بیماریهای مشترک بین انسان و دام فراوان است, برای اینکه انسان را همان حیوان میدانند و فتوا را هم از آزمایشگاه موش میخواهند; اما حالا بیماریهای قلبی, ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[15] اینها را که آزمایشگاه موش جواب نمیدهد, اینها هم که باور ندارند. ﴿فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَض﴾[16] اینها را که باور ندارند، میگویند انسان همین است و با موش فرق نمیکند; منتها دوز دارو فرق میکند; کار هم دست اینهاست. غرض این است که اینکه انسان درباره این کتاب این همه خضوع میکند فرمود: ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم﴾,[17] این است. این حرفهای قرآن بوسیدنی نیست! ای کاش به ما میگفتند هر شب قرآن به سر داشته باشید! آن روز در جاهلیت, نه شرق این حرفها بود, نه غرب این حرفها بود; این آمده گفته اگر میخواهید بهشت بروید, باید یک سهمی از مال شما برای فقرا باشد.
پرسش: میشود گفت که این ﴿وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾, در مکه بوده قبل از تشکیل حکومت بوده؟
پاسخ: بله، اصلاً در مکه است.
پرسش: ...
پاسخ: نه, اصلاً این درباره خمس و زکات نیست. حالا کسی خمس و زکات خود را داد بعد میبیند که چهار تا فقیر همسایه او هستند, اینچنین است. متّقی کسی است که نگذارد کسی فقیر باشد و ستون فقرات او شکسته باشد. این بیان هم از ائمه(علیهم السلام) است که «ما ضرب الله العباد بسوط أوجع من الفقر»;[18] این «سوط»؛ یعنی تازیانه. فرمود هیچ تازیانهای دردناکتر از فقر نیست. خدا نکند کسی مبتلا بشود! این کسی که با دست خالی شب میخواهد برود خانه چه میکشد; ولی این امام فرمود: هیچ تازیانهای دردناکتر از فقر نیست. حالا ما داریم و خمس و زکات خود را هم دادیم; ولی میدانیم که او با دست خالی دارد میرود; فرمود اگر میخواهی بهشت بروی, باید به او برسی! در مال تو حق دارد; این دین است. ممکن است حالا نماز شب هم بخواند; ولی این کار را هم نکند. ولی فرمود چه حکومت باشد چه حکومت نباشد، چه اهل زکات باشی چه نباشی, چه خمس بدهی یا ندهی، در مال تو فقیر حق دارد: ﴿وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم﴾.
پرسش: یعنی واجب است؟
پاسخ: بله، واجب کفایی است. اگر کسی ندارد، چند نفر میدانند, میشود واجب کفایی; فقط یک نفر میداند دیگران نمیدانند, میشود واجب عینی; او همینطور گرسنه بماند؟ اینکه نیست.
پرسش: اگر غنی نداد فقیر میتواند تقاص بکند؟
پاسخ: نه، حالا تقاص حرف دیگری است; او خودش شورش میکند, اگر ـ خدای ناکرده ـ به آنجا برسد.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند که آن حضرت به خدا عرض کرد: خدایا! نان این مملکت را قطع نکن! نان در تعبیرات فارسی ما هم کنایه از اقتصاد است. عرض کرد: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا وَ لَا أَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل»;[19] خدایا! اگر بین ما و نان مملکت جدایی انداختی, توقع نداشته باش که مردم دین داشته باشند! این پیغمبر است. اینها که خودشان برای خود نگفتند, اینها در شعب ابی طالب امتحان دادند. آن فقر را تحمّل کردند; گاهی سنگ میبستند و گاهی به جای سنگ دامن به شکم میبستند. حالا آن حَجَر را میبستند, «کما ذهب الیه بعض» یا حِجْر خود را به کمر میبستند که شکم درد نیاید «کما ذهب الیه آخرون»; در آن روایت هست که آیا «حِجر» است یا «حَجَر», بالاخره خود اینها امتحان دادند, خدیجه(سلام الله علیها) امتحان داد, ابوطالب(سلام الله علیه) اینها امتحان دادند, پس برای ما دارد میفرماید. فرمود: «فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا وَ لَا أَدَّیْنَا»; آن روز خود فقیر شورش میکند, اینطور نیست که حالا از مرجع اجازه بگیرد.
پرسش: به هر حال اقتصاد زیربناست؟
پاسخ: اقتصاد زیر بنا نیست, اعتقاد زیر بناست. آن اعتقاد به اقتصاد سامان میدهد و میگوید باید این کار را کرد, از راه صحیح هم برو حق خود را بگیرد و با آن حق هم اگر جامه فراهم کردی و نماز خواندی, دیگر غصب نیست. این اعتقاد است که به اقتصاد سامان میدهد وگرنه ـ معاذالله ـ اگر اعتقاد نباشد میشود نظام کمونیستی. شما قبلاً این نقشه شوروی سابق را که میدیدید, بخش وسیعی از آسیا و بخش وسیعی از اروپا همه را اینها داشتند; اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی, این برای نقشه آن روز بود. این مثل آدم برفی آب شد, نه کودتا شد, نه جنگ شد, نه اختلاف داخلی شد, اقتصاد بدون اعتقاد این است. هیچ کس کاری با شوروی نداشت, جنگی نداشت; آبِ آب شد, همه هم تعجب کردند که چگونه آب شد؟! این خداست. فرمود ما اگر بخواهیم خیلیها را پیاده میکنیم, کسی هم نمیفهمد که چطور پیاده شد، امیدواریم آمریکا هم اینطور بشود! امیدواریم اسرائیل هم به حق علی و اولاد علی اینطور بشود; ولی غرض این است که اینها آب میشوند. اگر آن روز رفته بودید کرملین میدیدید, هیچ خیال ترور و وحشت نبود, اصلاً این هیأتی که رفت ما آنجا نیروی نظامی مسلح ندیدیم, آن بخش وسیع کرملین که بخشی هم برای بازدید این کسانی که میآیند برای میراث فرهنگی و اینها آماده است, خیلی وسیع بود و ما فقط چهار تا نیرو میدیدیم که برای گارد تشریفات برای سلام و احترام بودند; ما نیروی مسلح ندیدیم, از بس اینها آدم کشتند و لای دیوار بردند; هیچ کس فکر ترور نمیکرد; اما همینطور صاف صاف مثل آدم برفی, آب شد; این خداست. اگر اقتصاد باشد و اعتقاد نباشد مثل همینها در میآید. آن که دین آورده اصل اعتقاد است; در کنار اعتقاد, اقتصاد است. فرمود هم خودت روی پا باش و هم دست افتادهای را بگیر, نگذار کسی فقیر باشد. اینها که بانکهای ربوی دارند فرمود اینها میدانید چگونه زندگی میکنند؟ اینها گرچه ایستادهاند; اما اینها مخبّطانه حرکت میکنند: ﴿الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا﴾;[20] این را دین عقل نمیداند, آنها را که اقتصاد را اصل میدانند میگویند این درس مرابحه خوانده ,درس بانکداری خوانده, این را عقل میداند, تیزهوش هم میدانند, شاگرد ممتاز هم میداند, شاگرد اوّل میدانند و قرآن این را دیوانه میداند: ﴿الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطان﴾; او مخبّطانه حرکت میکند, خون مردم را میمکد. قرآن یک چیز تازه آورده، الآن هم تازه است, هر روز هم تازه است. به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردند که ما سالهاست که داریم قرآن میخوانیم; ولی خسته نمیشویم چطور است؟ فرمود شما هیچ شده که از خودتان سؤال بکنید که ما الآن مثلاً پنجاه سال یا شصت سال سنّ ماست, هر روز این آفتاب را میبینیم خسته نمیشویم؟! این «یجری مجری الشمس و القمر»[21] هیچ شد کسی سؤال بکند که من الآن شصت سال است و هر روز آفتاب را میبینم, از آفتاب خسته شدم؟! فرمود این نور است, این نور خستگی ندارد: «یجری مجری الشمس و القمر»; این نه کهنه میشود و نه خستگی دارد, هر روز تازه است, هر روز پیام دارد, هر روز قابل نورگیری است. این که دیگران او را تیزهوش میدانند و قرآن او را «مخبَّط» میداند برای همین است; آن وقت ما نه کارتنخواب خواهیم داشت, نه فقیر خواهیم داشت, نه زندانهای ما پُر است که امیدواریم ـ إنشاءالله ـ به حق قرآن و عترت این دو تا حلّ بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره انبیا، آیه33؛ سوره یس، آیه40.
[2]. سوره انبیا، آیه104.
[3]. سوره مائده، آیه1.
[4]. سوره انفال، آیه41.
[5]. سوره توبه، آیه103.
[6]. سوره بقره، آیه129.
[7]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص104.
[8]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج2، ص231.
[9]. ر.ک: الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج7، ص308.
[10]. روائع نهج البلاغة، ص83.
[11]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج2، ص632.
[12]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص119.
[13]. سوره اسرا، آیه36.
[14]. سوره لقمان، آیه2؛ سوره زمر، آیه38.
[15]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.
[16]. سوره احزاب، آیه32.
[17]. سوره انفال، آیه24.
[18]. شرح نهج البلاغة، الحکمة 444.
[19]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج6، ص287.
[20]. سوره بقره، آیه275.
[21]. ر.ک: الغیبة النعمانی، ص134.