أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿حم (۱) وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (۲) إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ (۳) فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ (٤) أَمْراً مِنْ عِندِنَا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (۵) رَحْمَةً مِن رَبِّکَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶) رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِن کُنتُم مُوقِنِینَ (۷) لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ (۸) بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ (۹) فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِینٍ (۱۰) یَغْشَی النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (۱۱) رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲) أَنَّی لَهُمُ الذِّکْرَی وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ (۱۳) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱٤) إِنَّا کَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عَائِدُونَ (۱۵)﴾
سوره مبارکهٴ «دخان» همانطوری که ملاحظه فرمودید یکی از «حوامیم» هفتگانه[1] است که در مکه نازل شد و عناصر محوری آن هم همانطوری که ملاحظه فرمودید اصول دین است و صدر این «حَوامِیم سَبعه» درباره نزول قرآن و اهمیت قرآن و وحی است. تاکنون روشن شد که برای قرآن کریم یک صدر و ذیلی است؛ این «حَبل متین» بالای آن «علیِّ حکیم» است و پایین آن «عربیِّ مبین» که در سوره مبارکهٴ «زخرف» آیه سه به بعد اینطور فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾، این «حَبل متین» که آویخته شد به زمین نه انداخته، بالای آن «علیِّ حکیم» است و ذیل آن «عربیِّ مبین» و از بالا تا پایین هم محفوظ هست، برای اینکه ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[2] نازل شده است و از هر طرف هم اسکورت شد که ﴿فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[3] تا ﴿لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾،[4] بنابراین، این «حَبلِ» آویخته، بالای آن «علیِّ حکیم» است و پایین آن «عربیِّ مبین» است که به دست ﴿کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، این مراحل میانی به پایین آن رسیده و بالای آن که نیازی به صیانت و حراست نداشت، ﴿یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ﴾ نیست؛ یعنی آنجا جایی است که مُخلَصان فقط راه دارند و شیطان به هیچ وجه راه ندارد و این مراحل میانی و پایین که ممکن است شیطنت راه پیدا کند رصد شده است، این برای خود «حَبل متین» بود.
درباره وجود مبارک حضرت هم فرمود که تو هر دو مرحله را ادراک میکنی؛ هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾،[5] هم ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾[6] که در سوره مبارکهٴ «نمل» بحث شد؛ در سوره «نمل» آیه شش این بود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾. پس وجود مبارک حضرت یک صعود دارد که قرآن را از «علیِّ حکیم» فرا میگیرد ـ از «لدی الله» ـ و یک مرحلهٴ فرود و نزولی دارد که فرشتگان بر قلب مطهّر او نازل میشوند: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾، پس این امور چهارگانه منسجم است.
میماند این مطلب که اگر حضرت از «علیِّ حکیم» برخوردار بود، از آن علم اجمالی و متن کلّی برخوردار بود، چرا وقتی مطلبی را از آن حضرت سؤال میکردند، منتظر نزول تدریجی بود؟ چرا منتظر بود که دوباره وحی بیاید؟ این مطلب پنجم، در برابر آن مطالب چهارگانه عهدهدار این جواب است. وجود مبارک حضرت تحت ولایت خداست، گفت: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾.[7] وقتی انسان تحت ولایت «الله» بود، هیچ کاری را بدون اذن ولیّ انجام نمیدهد و آن ولیّ او که وجود مبارک حضرت تحت ولایت اوست، همه کارها را هدایت میکند، اذن میدهد و آن حضرت انجام میدهد. اگر در جلسات گذشته تشبیهی شد به ملکهٴ اجتهاد صاحب جواهر، مستحضرید که تشبیه از جهتی مقرِّب است و ممکن است که از جهتی مقرِّب نباشد، همه خصوصیات «مشبَّهٌ به» را «مشبَّه» ندارد. در کسی که تحت ولایت ذات اقدس الهی است، بدون اذن او اصلاً کار انجام نمیدهد و همه کارها با هدایت و حمایت ولّی او انجام میگیرد. آنچه در سوره مبارکهٴ «انفال» آمده است، به عنوان تمثیل است نه تعیین؛ یعنی اینطور نیست که ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾[8] در خصوص آن «رَمی» این حدّ ظهور کرده باشد، بلکه جمیع شئون حضرت همینطور است و خاصیت ولایت این است. پس در جریان وحی که ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[9] آنجا هم صحیح است کسی بگوید: «وَ مَا نَطَقْتَ إذْ نَطَقْت وَ لکِنَ الله نَطَقَ»، چون همه این بحثها در فصل سوم است؛ فصل اوّل که مقام ذات است، منطقهٴ ممنوعه است؛ فصل دوم هم که صفات ذات است که عین ذات است، منطقه ممنوعه است و اَحدی حضور و ظهور ندارد؛ فصل سوم که ظهور حق است و فعل حق است، محور بحث است. در فصل اوّل و دوم که هیچکس حضور و ظهور ندارد، چون حقیقت عینی و نامتناهی است، نه جزءپذیر است تا انسان بگوید من با بعضی آشنا شدم و بعضی را دیدم، نه إکتناهپذیر است، چون نامتناهی است. اینکه سیدنا الاستاد امام(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) فرمود: آن منطقه نه مشهود هیچ پیغمبری است، نه معبود هیچ پیغمبری و نه مقصود هیچ پیغمبری، برای آن است که حقیقت خارجی حقیقت بسیط است، حقیقت بسیط جزء ندارد تا کسی بگوید من با گوشهای از ذات آشنا شدم و کلّ آن هم که نامتناهی است، پس نه إکتناهپذیر است و نه تجزیهپذیر؛ اما ما مکلّف هستیم که با برهان آن را بشناسیم، زیرا راه برهان باز است! تمام براهین دقیق که بشر مکلّف است به آنها دسترسی پیدا کند راه باز است؛ هرگونه برهان تامّی دلالت میکند بر اینکه یک حقیقت بسیط نامتناهی وجود دارد، ما به آن ایمان داریم و در برابر آن سر میسپاریم، این وظیفه ماست؛ اما آن حقیقت به ذهن نمیآید! حتی این کلمه «الله» که مفهوم خاصی دارد، این وقتی که به ذهن آمده، این «الله»ِ به حمل اوّلی است، وگرنه صورت ذهنیِ به حمل شایع است. این مفهوم نامتناهی که به ذهن میآید، این مفهوم به حمل اوّلی نامتناهی است و به حمل شایع متناهی است، چون دهها مفهوم در ذهن ماست که این یکی از آن مفاهیم دهگانه مفهوم نامتناهی است؛ اگر این نامتناهی حقیقی بود که جا برای مفاهیم دیگر نمیگذاشت! مثل اینکه «فرد»، این «فاء و راء و دال» فرد است به حمل اوّلی، ولی کلّی است به حمل شایع! شما میگویید زید فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است، هذا فرد است، ذاک فرد است، ذلک فرد است؛ در حمل اوّلی این مفهوم، بار خود را تحمل میکند و اما حمل شایع در کار نیست. اگر ما این اسمای ذات اقدس الهی را به ذهن میآوریم که بیش از این نه مقدور ماست و نه تحت تکلیف ما، ما این الفاظ را «بِمَا لَهُ مِنَ المَفاهِیم» باید برهانی کنیم میگوییم در خارج یک چنین حقیقتی هست؛ اما آن خارج را ببینیم مقدور نیست؛ حتی آنهایی که به مقام فنا میرسند، آنها هم کلّ ذات را مشاهده نمیکنند، چون در مقام فنا، فنا نابودی نیست، چون نابودی نقص است و فنا کمال؛ فنا به وحدت شهود برمیگردد، نه وحدت وجود! این شخص نه خود را میبیند و نه غیر خدا را، فقط خدا را مشاهده میکند، این مطلب اول؛ اما این شخص نابود نشده و هست، چون هست موجودی است محدود، این دو؛ هر موجود محدودی به اندازهٴ خود شهود دارد، این سه؛ پس این شخصی که به مقام فنا رسید، چه ولیّ باشد و چه نبیّ، به اندازه خود خدا را میبیند، این چهار؛ خدا اندازه ندارد، پنج. پس او ظهور حق و فیض حق را میبیند، این شش. حتی کسی که به مقام فنا برسد، او را در مقام ذات راه نمیدهند. بنابراین فصل اوّل و فصل دوم منطقهٴ ممنوعه است، میماند مقام سوم که ظهور حق و تجلّیات حق است.
وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) برابر ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ﴾[10] تحت ولایت الهی است؛ وقتی تحت ولایت الهی بود، اگر بخواهد آن مُجمل را مفصّل کند و آن مُحکم را مفرّق کند، باید به اذن خدای سبحان باشد؛ این مثل صاحب جواهر نیست تا کسی بگوید حالا که ملکهٴ اجتهاد را دارد پس معطّل چیست؟ او چون تحت ولایت «الله» است، تا سخن از ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ نیاید یا «وَ مَا نَطَقْتَ إذْ نَطَقْت وَ لکِنَ الله نَطَقَ» نیاید، ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ ظهور نمیکند، این هم مطلب پنجم.
بنابراین وجود مبارک حضرت در مقام «لدی اللّهی» ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ را برابر سوره «نمل» دریافت میکند، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ را برابر آیات فراوان دریافت میکند، میماند مسئله بعثت و مسئله لیلهٴ قدر و مسئله شب ماه مبارک رمضان؛ در لیلهٴ قدر ـ إِنشَاءَالله ـ در اوّل سوره مبارکه «علق» یا «مزمّل» و مانند اینها خواهد آمد که آیا بعثت مستلزم نزول وحی است یا همان اعلام به رسالت کافی است که دو احتمال در بحث قبل گذشت، تفصیل آن باید ـ به خواست خدا ـ در سوره مبارکه «علق» بیاید که آیا اعلام بعثت و نبوّت به این است که آیاتی بر او نازل بشود یا همین که بگویند تو رسول هستی کافی است و او به مقام میرسد و وقتی به مقام رسالت رسید، مثلاً کمکم در ماه مبارک رمضانی که در پیش است آیات نازل میشود. سوره مبارکه «بقره» در مدینه نازل شد، چه اینکه روزه گرفتن و فضیلت لیلهٴ قدر در مدینه نازل شد؛ در سوره «بقره» دارد که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾؛[11] در حالی که سالیان متمادی قبل از مدینه حضرت در مکه نبیّ شده بود، آیات فراوان و سُوَر فراوانی بر آن حضرت تلقّی شد؛ آن وقتی که این سُور فراوان نازل شده بود، ماه مبارک رمضان بود، چون ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾،[12] ماه مبارک رمضان را اسلام نیاورد، این دوازده ماه بود، آن چهار ماه که ماه حرام بود، بود؛ منتها اسلام توسعه داده، تضییق کرده و شرایطی را ذکر کرده است، وگرنه از ربیع تا ربیع، از جمادی تا جمادی یا از محرّم تا محرّم، اینها قبل از اسلام هم بود. آن وقتی که قرآن نازل شده بود، ماه مبارک رمضان به این معنا که ظرف روزه باشد نبود، یا لیلهٴ قدری که ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾[13] نازل شده باشد نبود، البته شب بیست و سوم، شب بیست و یکم و شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود؛ اما روزه نبود، فضایل اینها بعداً نازل شده است. در مدینه این آیه سوره مبارکه «بقره» آمد که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾، بعد در بخشی از آیات سُوَر مکی هم شب آن به نحو اجمال مشخص شد که لیلهٴ مبارکه است، بعد به نحو تفصیل هم مشخص شد که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾.[14] پس آن وقت ماه مبارک رمضان بود، اما نه ماه مبارک رمضانی که ظرف روزه باشد؛ لیلهٴ قدر بود؛ اما نه لیله قدری که ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ درباره آن نازل شده باشد؛ در این صحنه وجود مبارک حضرت از بالا تا پایین وحی را تلقّی میکند. حالا که حضرت تلقّی میکند، مجاز است بگوید یا نه؟ این براساس ولایتی است که ولیّ اوست، تا به او اجازه ندهد: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[15] خواهد بود.
در آن مراحل عالیه سخن از فرشتهها نیست، مراحل وسطیٰ و مراحل نازله سخن از فرشتههاست که فرشتهها میآیند و نازل میکنند و تقدیم میکنند؛ البته اینکه فرشتهها میآیند، فرشتهها از این مراحل میانی سهمی دارند، اما از «أُمُّ الْکِتَاب» سهمی ندارند.
پرسش: طبق آیهٴ تطهیر حضرت(صَلَواتُ اللهِ عَلَیه) از زمانی که به دنیا آمدند عامل بودند ناقض نبودند ... .
پاسخ: از آن جهت که اینها «اوّل مَا صَدَرَ الله» و «اوّل مَا خَلَقَ الله»[16] میباشند، همه علوم را بَلَد هستند، لکن بحثهای تفسیری باید هماهنگ باشد.
در جریان سوره مبارکهٴ «فرقان» که فرمود ما این را به تدریج نازل کردیم: ﴿کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾،[17] مستحضرید که تدریج، تفصیل و تفریق مادامی سِمَت تثبیت دارند که به «أُمُّ الْکِتَاب» وصل باشند، وگرنه اگر چیزی به «أُمُّ الْکِتَاب» وصل نباشد و از آنجا نیامده باشد خودش لرزان است، چه رسد به اینکه بتواند دلها را تثبیت کند! اینکه در سوره مبارکه «فرقان» آمده که آنها میگویند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ﴾؛[18] ما تثبیت میکنیم، از تدریج، از تفصیل و از تفریق تثبیت ساخته نیست؛ آن تفصیل، آن تفریق و آن تدریج وقتی کارساز است که به «أُمُّ الْکِتَاب» وصل باشد. وجود مبارک حضرت به استناد «أُمُّ الْکِتَاب» از ثبات قلب برخوردار بود و ثابت میشد: ﴿کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً﴾، بنابراین، این هیچ محذوری نداشت؛ نه تعدّد مرحله قرآن محذوری دارد، نه تعدّد دریافت پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) محذور دارد، نه تَرَبُّص و درنگ آن حضرت که اذن بگیرد تا آن اجمال را تفصیل کند، تا آن احکام را تفریق کند، بدون اذن خدای سبحان حرکت نمیکند تا بشود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ و «وَ مَا نَطَقْتَ إذْ نَطَقْت وَ لکِنَ الله نَطَقَ»، چون او به اذن ذات اقدس الهی زبانش را حرکت میدهد و اگر گفته شد که ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾[19] برای این است که تحت ولایت کلّیه ذات اقدس الهی است.
اما مسئله گذشته درباره پایان سوره مبارکه «زخرف» که فرمود: ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ﴾؛ اگر برای خدا ولد باشد ﴿فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ﴾[20] که قیاس استثنایی است یا نه؟ ـ حالا چون قبلاً گذشت، نمیشود برگشت ـ هم در سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[21] تفصیلاً بحث شد، هم در سایر مواردی که به این صورت قیاس استثنایی ذکر شده است. خدای سبحان فرمود ما این کار را کردیم تا ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛[22] براهینی که قرآن نازل میکند، باید برابر آن فطریات و بدیهیاتی باشد که خدای سبحان به بشر آموخت که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[23] چون بدیهیات و فطریات را هم خدای سبحان به بشر آموخت. پس باید با آن سرمایههایی که خودِ خدا به بشر داد هماهنگ باشد. قیاس استثنایی با اثبات «مقدم» ممکن نیست که «نتیجه» بدهد، هر جا که «نتیجه» میدهد یا نقیض «تالی» است یا در «نتیجه» دستکاری میشود یا بعضی از لوازم «تالی» ذکر میشود که در جمع «نتیجه» بدهد، آن ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ هم هست.
پرسش: وقتی خدا ما را با سرمایه خلق کرده است، با ﴿مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[24] نمیسازد.
پاسخ: چرا! سرمایه برای تجارت است؛ ما یک «سرمایه» داریم و یک «رِبح» داریم؛ اگر کسی از این سرمایه بهرهٴ صحیح بُرد ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[25] و اگر از این سرمایه طَرفی نبست ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾،[26] چون سرمایه برای سود است! فرمود ما این سرمایه را به شما دادیم تا شما از این سرمایه کمک بگیرید، اگر اینطور شد: ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾. چون میدانید که «بائر» یعنی «هالک»، بعضیها که سرمایهها را باختند از آنها تعبیر میکند که ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾،[27] این «بور» جمع «بائر» است؛ یعنی شما یک ملت «بائری» هستید و ملت «بائر» که میوه نمیدهد! کشاورزی نمیشود! سرزمین «بائر» یعنی سرزمین «هلاک»، ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ «أی بائراً»، ملت «بائر» که میوه نخواهد داد! آن کشوری که «دائر» است میوه میدهد! فرمود ما به شما سرمایه دادیم، این سرمایه را به کار ببندید و تجارت کنید، اگر این سرمایه را به کار بستید و تجارت کردید ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾، اما اگر به کار نبستید: ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾. ما چیزهایی را به شما یاد میدهیم که شما نمیتوانید خودتان یاد بگیرید؛ ولی یک مقدار راه بیایید، به شما یاد میدهیم.
پرسش: ﴿مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ دیگر معنا ندارد، چون قبلاً سرمایه داده است!
پاسخ: «سرمایه» غیر از «تجارت» و «رِبح» است؛ سرمایه را داد که با این سرمایه ما آماده باشیم و آن علم را فرا بگیریم، آدم اگر سرمایه نداشته باشد که نمیتواند یک چیز زائدی را بر سرمایه بیافزاید! این سرمایه زمینه برای آن تجارت است. یک بیان نورانی وجود مبارک حضرت امیر دارد که «الْفِقْهَ ثُمَ الْمَتْجَر»،[28] این آیات قرآنی هم که دارد ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ همین است و سوره مبارکهٴ «صف» که در وسط آن ما را به تجارت دعوت میکند: ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾[29] همین است؛ این سرمایه را خدا به ما داد که ما با این سرمایه تجارت کنیم و زمینه فراهم بشود که: ﴿عَلَّمَکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[30] نصیب ما بشود.
در این بخش فرمود که به «کتاب مبین» سوگند که این دو مرحله دارد. در بخشی از آیات خداوند قرآن را به عظمت ستود که ﴿وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ﴾،[31] چه اینکه قرآن را به حکمت هم ستود؛ این قرآن عظیم را به یک شخص عظیم میدهد، شخص عظیم هم وجود مبارک حضرت است که فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾،[32] این عظمت برای آن عظمت است؛ البته آن مقامی که وجود مبارک حضرت داشت، با آن مقام در دنیا ظهور نکرده است! یک بیان لطیفی مرحوم کلینی(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) در همین اصول کافی دارد که «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[33] وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) در تمام مدت عمر بابرکت خود با احدی به اندازهٴ فکر خود حرف نزد! این را از وجود مبارک امام صادق نقل میکند: «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ». مرحوم صدرالمتألهین در شرح اصول کافی میگوید که اهل بیت مستثنا هستند، بعد از مرحوم صدرالمتألهین، مجلسی اوّل و بعد از مجلسی اوّل، مجلسی دوم(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِم أَجمَعِینَ) فرمودند که اهل بیت مستثنا هستند، با اینها به کنُه عقل خود حرف میزد و با کُنه عقل خود هم آنها میفهمیدند؛ ولی با دیگران هرگز با کُنه عقل خود حرف نمیزد؛ یعنی برای آنها قابل فهم نبود، چون «أُمُّ الْکِتَاب» را و «علیِّ حکیم» را که هر کسی نمیفهمد.
پرسش: در امور عبادی که فصل سوم را در نظر نمیگیریم، فصل اوّل و دوم را در نظر میگیریم؟
پاسخ: بله، فصل اول را با مفهوم در نظر میگیریم، میگوییم: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾،[34] راه مفهوم باز است، برهان صدّیقین و براهین دقیق تا انسان فکر بکند «تا سر رود به سر رو تا پا به پا بپو»،[35] راه مفهوم باز است.
پرسش: آن وجود خارجی را به اندازهٴ خودمان درک میکنیم.
پاسخ: کلمهٴ خارجی، این «خاء و الف و راء و جیم» که میگوییم، این در خارج به حمل اوّلی است و در ذهن به حمل شایع؛ یک جان کندنی میخواهد تا انسان گوشهای را بفهمد! گوشهای جلوه کرد که شد: ﴿خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾؛[36] البته ما مکلّف به آن نیستیم، ما آنچه را که میفهمیم میپرستیم، ما دستمان در فلسفه و کلام به راه توحید باز است؛ براهین فراوانی داریم که او ازلی است، او ابدی است، او سرمدی است، او شریک ندارد، برهان هم اقامه میکنیم و او را میپرستیم و بیش از این هم مقدور ما نیست؛ اما این ازلی، ابدی و سرمدی اینها همه مفاهیم هستند که به حمل اولی ازلی و ابدی و سرمدی هستند، وگرنه حادث ذهنی میباشند؛ امروز که من ذهنم باز شد و این را فهمیدم، این تازه به ذهن من آمده است؛ مثل اینکه کسی در مورد کَندوی عسل، یاد میگیرد و میداند که عسل چیست، زنبور چیست، کَندو چیست، اینها را خوب یاد میگیرد، اما دهان او شیرین نخواهد شد! یک ذرّه را ذات اقدس الهی نشان داد موسی آنطور شد! ما با این خدا رابطه داریم! حرف او را میزنیم، همان را هم میپرستیم و همان را هم میخواهیم؛ نه فعل او را میپرستیم، نه وصف او را میپرستیم و نه اسم او را میپرستیم، او را و او را و او را و او را میپرستیم.
پرسش: این چه فردایی است با توجه به اینکه خداوند همه جا حاضر است؟
پاسخ: این با مفهوم است!
پرسش: ... آنچه در نزد حضرت موسی بود ... .
پاسخ: او مصداق واقعی است! اینجا ما با مفهوم حرف میزنیم، مثل مفهوم عسل؛ مفهوم عسل که دهان کسی را شیرین نمیکند. الآن اینهایی که کَندو دارند، مکتب دارند و دانشکده دارند که چگونه ما زنبور بپرورانیم، چگونه عسل تولید بکنیم و چگونه موم درست بکنیم استاد این رشته هم میشوند، بعد میروند کندو درست میکنند و عسل هم تولید میکنند؛ اما دهان آنها شیرین نمیشود! اگر کسی بخواهد دهان او شیرین بشود، یک جان کندنی مانند جان کندنِ در کوه «طور» را میخواهد، مقداری جلوه کرد حضرت موسی به آن صورت شد و کوه هم به آن صورت شد. ما نه به آن مکلّف هستیم و نه مقدور ماست، ما به برهان مکلّف میباشیم! آنقدر براهین حکما و متکلّمین برای ما اقامه کردند! حشرشان با اولیای الهی! خود قرآن کریم اول تا آخر و آخر تا اول هم علم حصولی است، «عربیِّ مبین» است؛ اما آنکه مصداق خارجی باشد و با او انسان سر و کار داشته باشد، آن تحت تکلیف ماست، نه از ما خواستند و نه مقدور ماست! این است که سیدنا الاستاد امام فرمود آن نه مقدور هیچ پیغمبری است، نه معبود هیچ پیغمبری و نه مقصود هیچ پیغمبری، برای اینکه برهان میگوید او حقیقت نامتناهی است، یک؛ بسیط است، دو؛ شما کجا میخواهید بروید؟ یک گوشهٴ آن را میخواهید درک کنید؟ او که گوشه ندارد. همه را میخواهید درک کنید؟ او که نامتناهی است. بله، اینجا نشستیم و بحث مفهوم میکنیم، از ما هم غیر از مفهوم چیزی نمیخواهند، فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و ما هم ـ إِنشَاءَالله ـ همین راه را داریم میرویم؛ ولی برهان میگوید که فعل نه، اوصاف نه، صفات نه، خود موصوف و خود «مسمّی».
پرسش: معدوم مگر به اندازهٴ خودش علم حضوری ندارد.
پاسخ: آن مفهوم است که علم حضوری دارد، این علم حضوری مفهومی است و علم حصولی به لحاظ مصداق خارجی است. ما آنچه را که داریم همان را درک میکنیم، این در فضای ذهن ماست. این «الله» به حمل اوّلی «الله» است و به حمل شایع صورت ذهنی است؛ منتها ما میگوییم این از خارج حکایت میکند و هر چه هم که خارج را نشان میدهیم، این خارج «خاء و الف و راء و جیم» است؛ خارج است به حمل اوّلی و ذهن است به حمل شایع، بیش از این مقدور ما هم نیست و از ما هم نخواستند و همین هم توحید است! میگوییم احدی در عالَم همتای او نیست، او شریک ندارد، ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾؛[37] اما اگر کسی بخواهد با خود او تماس بگیرد راه بسته است؛ بله، با فیض او، با ظهورات او و با برکات او ممکن است که تماس بگیرد؛ اما خود او ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾.[38] بنابراین اگر او گوشهای و ذرّهای بخواهد جلوه بکند، کل عالَم عوض میشود! چه در اینکه در قیامت همینطور است. وقتی این نظام سپهری میخواهد عوض بشود، گوشهای از ظهورات حق تعالی ـ نه خود حق تعالی ـ که تجلّی کرد، ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[39] کلّ عالَم عوض میشود.
به هر تقدیر در آن مرحله عالیه که وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) است، طبق نقلی که مرحوم کلینی(رِضوَانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیهِ) کرده که در اصول کافی، حضرت به اندازه فکر خود با احدی حرف نزد، نه اینکه او ـ مَعَاذَ الله ـ بُخلی داشت، او معلِّم بود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[40] بود، اما چه کسی بفهمد؟
پرسش: خودتان فرمودید که خداوند مسئول نیست، ما قدرت نداریم.
پاسخ: بله الآن هم میگوییم ما قدرت نداریم.
پرسش: همه جا باید باشد.
پاسخ: نه همه جای زمینی و امثال آن، بلکه حضور ملکوتی دارد، نه ـ مَعَاذَ الله ـ حضور مادی! نگاه کنید: ﴿اَللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾،[41] نه «مَثلُهُ»؛ یعنی مَثل نور خدا این است، او یک ظهور دارد که یک مرحله است، مَثَلِ ظهور حق این است تازه، نه مَثلِ نور او، چه رسد به خود او! فرمود: ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾؛[42] چطور میخواهید مَثل بزنید؟ گوشهای از آیات میآید که مقداری مُوهم باشد، فوراً بگویید «سبحان الله». برهان اقامه میشود و میگویند که معاد هست، چرا؟ برای اینکه آن خدایی که نبود را بود کرد، چون انسان نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾[43] و قبل از او هم ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾،[44] این ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ ناظر به «کان ناقصه» است و به زکریا فرمود: ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این «کان تامّه» است، اصلاً نابود بودی و هیچ چیز نبودی! خدایی که هیچ را به این صورت در آورد، حالا که همه چیز موجود است؛ هم ذرّاتِ بدن در عالَم هست و هم روح موجود است.
بنابراین ذات اقدس الهی وقتی بخواهد تجلّی کند و جلوه کند، با ظهور خاص خودش کلّ این صحنه را برمیگرداند و عوض میکند. ما هیچ دسترسی به آن ذات نداریم، یک؛ هیچ دسترسی به صفات ذات نداریم، این دو؛ ولی بازار مفهوم و برهان که قرآن هم روی همین کار میکند باز است، تا آنجا که ممکن است انسان میفهمد، درک میکند و میگوید آن خدایی که شریک ندارد، ما نه فعل و ظهور او را میپرستیم، نه اسمای او را میپرستیم، نه اوصاف او را میپرستیم، خود او را ـ همین بیان نورانی را که مرحوم صدوق در توحید نقل میکند ـ میپرستیم و لاغیر. بیش از این ما مکلّف هم نیستیم و مقدور ما هم نیست.
پرسش: ... منصوص آمده است.
پاسخ: همانطور است، او خودش میبیند! درباره حضرت امیر است که او میتواند مثل موسای کلیم شهودی بکند، فرمود: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»،[45] فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»،[46] منتها او ظهور را میبیند، یعنی ظهور «ربّ» را میبیند! بالاتر از کلیم حق که ﴿خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾، اینها آنطور نیستند که خَریری داشته باشند و بیفتند، هر اندازه که ذات اقدس الهی تجلّی بکند، اینها آن تجلّی حق را تحمّل میکنند؛ ولی تجلّی حق و ظهور حق است، نه ذات اقدس الهی، او نه تبعیضپذیر است نه اکتناهپذیر.
بنابراین ما آن مقداری که برهان هست، برهان میگوید که یک حقیقت نامتناهی است، بسیط است و شریک ندارد ما هم باید او را عبادت بکنیم و هم او را عبادت میکنیم؛ اسمای او را نه، اوصاف او را نه، افعال او را نه، اقوال او را نه، آثار او را نه، فقط خود او را عبادت میکنیم و بیش از این از ما ساخته نیست و بیش از این از ما نخواستند؛ اما ذات مقدس پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) به مقداری که خدای سبحان برای او تجلّی کرده است، فوق آن مقداری که در کوه «طور» برای کلیم خود تجلّی کرده است، آن تجلّیات الهی را درک میکند و همانطوری که مرحوم صدوق(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) در توحید نقل کرد که زُرَارَة سؤال میکند این غَشیة و مدهوشی که در هنگام نزول وحی نصیب حضرت میشد چه بود؟ فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ»؛[47] آن وقتی که حضرت بلاواسطه مطلبی را درک میکند، این حالت برای حضرت پیش میآید که نمیتواند تحمّل کند، بعد خود وجود مبارک امام صادق(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) در نقل این حدیث بدنش لرزید و خود حضرت هم «وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّع». بعد أَبُو بَصِیر کور به امام صادق عرض میکند که آیا خدا را میشود در قیامت دید؟ فرمود مگر در دنیا نمیبینی؟[48] به یک کور میگوید! معلوم میشود که سخن از اینجا و آنجا نیست! سخن از زمان و زمین نیست! با قلب باید خدا را مشاهده کرد، به اندازه ظهور او و به اندازه تجلّی او. أَبُو بَصِیر گفت میتوانم این حرف را برای دیگران نقل کنم؟ حضرت فرمود این حرف را برای همه نقل نکن، چون خیال میکنند که اگر به تو گفتیم میبینی یعنی ـ مَعَاذَالله ـ با این چشم میبینی! آن حالتی که برای انسان دست میدهد که حالت ظهور حق و تجلّی حق است، یک بهره خاصی است که ظهور و فیض الهی نصیب او شده است، آن مرحله بالاتر را وجود مبارک حضرت امیر دارد که «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»، اما وجود مبارک حضرت امیر دربارهٴ ذات اقدس الهی میفرماید که با حقایق ایمان و به علم شهودی میتواند او را مشاهده کند؛ منتها ـ إِنشَاءَالله ـ فیض و ظهور او را.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. حَوامیم، نامِ گروهیِ سورههای چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف شریف میباشد که با حروف مقطّعه «حم» (حاء، میم) آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتاند از: « غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت ، شوری ، زُخرُف ، دُخان ، جاثیه و احقاف». به مجموع این سورهها «ذوات حم» یا «آل حم» نیز گفتهاند. این هفت سوره مکی بوده و به همان ترتیب مصحف نازل شدهاند و حتی نزول آنها را نیز یکجا دانستهاند.
[2]. سوره عبس, آیات15 و 16.
[3]. سوره جن, آیه27.
[4]. سوره جن, آیه28.
[5]. سوره شعراء, آیات193 و 194.
[6]. سوره نمل, آیه6.
[7]. سوره اعراف, آیه196.
[8]. سوره انفال, آیه17.
[9]. سوره نجم, آیات3 و 4.
[10]. سوره اعراف, آیه196.
[11]. سوره بقره، آیه185.
[12]. سوره توبه، آیه36.
[13]. سوره قدر، آیه3.
[14]. سوره قدر، آیه1.
[15]. سوره قیامت، آیه16.
[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِی وَ أَرْضِی وَ عَرْشِی وَ بَحْرِی فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِی وَ تُمَجِّدُنِی ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَیْکُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَکَانَتْ تُمَجِّدُنِی وَ تُقَدِّسُنِی وَ تُهَلِّلُنِی ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَیْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَیْنِ ثِنْتَیْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِیٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِیَمِینِهِ فَأَفْضَی نُورَهُ فِینَا».
[17]. سوره فرقان، آیه32.
[18]. سوره فرقان, آیه32.
[19]. سوره انعام، آیه162.
[20]. سوره زخرف، آیه81.
[21]. سوره انبیاء، آیه22.
[22]. سوره زخرف، آیه3؛ ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾.
[23]. سوره شمس، آیه8.
[24]. سوره بقره, آیه151.
[25]. سوره فاطر، آیه29.
[26]. سوره بقره، آیه16.
[27]. سوره فتح، آیه12.
[28]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص150.
[29]. سوره صف، آیه10.
[30]. سوره بقره، آیه239.
[31]. سوره حجر، آیه87.
[32]. سوره قلم، آیه4.
[33]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص23.
[34]. سوره حمد، آیه5.
[35]. دیوان ملا هادی سبزواری, غزل150؛ «از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو».
[36]. سوره اعراف، آیه143.
[37]. سوره اخلاص، آیه3.
[38]. سوره آل عمران، آیات28 و 30.
[39]. سوره اعراف، آیه187.
[40]. سوره بقره، آیه12.
[41]. سوره نور، آیه35.
[42]. سوره نحل، آیه60.
[43]. سوره انسان، آیه1.
[44]. سوره مریم، آیه9.
[45]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج2، ص38.
[46]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص98.
[47]. التوحید (للصدوق)، ص115.
[48]. التوحید (للصدوق)، ص117؛ «...وَ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ لَیَرَوْنَهُ فِی الدُّنْیَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ ...».