أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿21﴾
این کریمه هم میتواند امیدبخش باشد و نشانه تجلیل و تکریم باشد و هم میتواند نشانهٴ توبیخ و سرزنش؛ اما میتواند امیدبخش باشد نسبت به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عترت طاهره(علیهم السلام) و شاگردان این مکتب و میتواند نسبت به منحرفان از این مکتب جنبهٴ توبیخی داشته باشد. وقتی چیزی به قدری عظیم بود که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی میکند. یک انسان بتواند او را در کمال آرامش حمل کند و هضم کند، اولاً؛ و این کتاب نه تنها او را ناآرام نکند؛ بلکه مایه طمأنینه و آرامش او بشود، ثانیاً؛ این نشانهٴ عظمت آن انسان است. کتابی که کوه را ریز ریز میکند، این کتاب آمد به قلب مطهّر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ نه تنها این قلب را ناآرام نکرد، بلکه آمد تا هر ناآرامی را از این قلب دفع کند؛ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾؛[1] پس این کتاب نازل شد و برای این نازل شد که ﴿کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾[2] ما این کتاب را بر قلب مطهّر تو نازل کردیم تا تو را تثبیت کنیم؛ پس این کتاب کوهافکن مایه تثبیت قلب مطهّر رسول اکرم شد.
توبیخ است برای دیگران؛ برای اینکه کتابی که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی و ریز ریز میکند، قلب یک عدّه در برابر این کتاب هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد؛ این همان است که ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛[3] هم توبیخ است برای دلمُردهها و هم تجلیل و تکریم است اولاً برای رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عترت طاهره(علیهم السلام)؛ بعد برای شاگردان اینها. این یک حقیقت دو کار را در دو زمینهٴ مختلف میکند و دربارهٴ قرآن این دو سِمت یاد شده است که از قرآن دو کارِ متضاد در دو زمینهٴ مختلف ساخته است.
اینکه فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً﴾[4] ناظر به همین است. این یک کتاب است، دو کتاب نیست؛ همین کتاب مایه شفای دردهای دلهای مؤمنین است و همین کتاب مایه خسارت تبهکاران است. قرآن خود را به عنوان شفای دردهای دل معرفی کرد نه دوا, شفا معرفی کرد؛ ممکن است چیزی دوا باشد و مصرف بشود؛ ولی اثر نکند؛ اما ممکن نیست شفا جایی برود و اثر نکند. اصولاً شفا؛ یعنی تأثیر. این فرض ندارد که شفا جایی برود و شخص درمان نشود؛ اما دوا ممکن است جایی برود و هاضمه نپذیرد. فرمود: ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾؛ آنگاه ﴿مَا فِی الصُّدُورِ﴾[5] را هم مشخص کرد که دردهای گوناگوناند جهل, کینه, دشمنی, عداوت, طمع در نامحرم اینها را مشخص کرد قرآن کریم که اینها دردند و مرضاند، این مرضها را که علمی و عملیاند قرآن شفا میدهد. اگر دلی مستعدّ درمان باشد، این قرآن در آن دل بتابد، یقیناً شفا را به همراه دارد: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اما ﴿وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً﴾. همین قرآن، نه قرآن دیگر، همین قرآن وقتی بر قلب تبهکاران میتابد آن دل سیاهتر میشود؛ چرا؟ چون در مقابل این نور «عکسالعمل» قرار میدهد و به مبارزهٴ با این نور میپردازد؛ ﴿یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[6] میشود. همین مبارزه کردن علیه نور، مایه تیرهتر شدن دلهای آنهاست؛ مثل اینکه شما برای مهمانهایتان یک ظرف گلابی پخته و شیرین و پرآب حاضر کردید، بعضی از مهمانها سالماند و دیگران به بیماری دستگاه گوارش مبتلایاند، آنکه سالم است این میوه را میخورد و فربه میشود، آنکه زخم معده دارد همین گلابی بر دردش میافزاید، هر چه شیرینتر و پرآبتر باشد دردش افزودهتر میشود؛ همین گلابی است که دردآور است نه چیز دیگر، هر چه رسیدهتر و شیرینتر باشد، برای دستگاه گوارش کسی که به بیماری سوء هاضمه مبتلاست دردآورتر است. در تمام ایّام سال شبی به عظمت شب قدر نیست، برای مؤمنین هیچ شبی به عظمت شب قدر نیست که عبادت یک شبه به اندازهٴ عبادت هزار ماه است؛[7] ولی برای تبهکاران هیچ شبی هم بدتر از شب قدر نیست؛ چون معصیت در شب قدر که با معصیت در سایر شبها یکسان نیست. پس یک امر نسبت به دو زمینهٴ مختلف، دو اثر گوناگون دارد: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اما ﴿وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً﴾.
همین قرآنِ کوهافکن اگر بر قلب مؤمن بتابد قلب مؤمن را مستحکمتر میکند؛ ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[8] و اگر همین قرآن بر دل سیاه سیهدلان که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[9] است بتابد؛ چون آنها عکسالعمل نشان میدهند ﴿کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، مضطربند مضطربتر میشوند. پس این کریمهٴ: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ هم تجلیل مؤمنان است, هم توبیخ کافران و منافقان، این یک بخش.
بخش دیگر از سخن این است که فرمود اینها مَثلی است که ما ذکر میکنیم: ﴿وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾؛ مَثل آن است که مرحلهٴ رقیقهٴ ممثّل را نشان بدهد، گاهی انسان دربارهٴ خود این مَثل مدّتها فکر میکند, گاهی از مَثل به ممثّل منتقل میشود. میفرماید اینها جنبهٴ مرآتی دارند، شما باید از این مَثل به ممثّل منتقل بشوید؛ اما انتقال از مَثل به ممثّل کارِ آسانی نیست، ما مَثلهایی است که میزنیم. این سورهٴ مبارکهٴ «حشر» طبق شواهدی که جریان یهود «بنینضیر» و مانند آن در آن بود، معلوم میشود که این سوره در مدینه نازل شد؛ در حالی که در بعضی از سُوَری که در مکه نازل شده است، همین مطلب را با فعل ماضی یاد کرد؛ مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «روم» آیهٴ 58 دارد: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾؛ ظاهراً مشابه این در سورهٴ «زمر»[10] هم هست که آنها مکّیاند. پس در بعضی از سورههایی که در مکه نازل شد با فعل ماضی یاد کرد که فرمود ما در قرآن برای هر چیز مَثل زدیم؛ ولی در سورهٴ مدنی با فعل مضارع یاد میکند. این یا برای آن است که چون مستقبل محقّق در حکم ماضی است بیان میکند و یا برای آن است که گذشته را به خاطر بیاورد و استمرار را احضار کند با فعل مضارع یاد میکند. بنابراین آن تعبیرات ماضی که در سورههای مکّی یاد شده است با تعبیر مضارع که در سورهٴ مدنی یاد شده است قابل جمع است. اگر تعبیر مضارع در سورهٴ مکّی بود و تعبیر ماضی در سورهٴ مدنی، محذوری نداشت؛ الآن هم ماضی در سورههای مکّی است و مضارع در سورهٴ مدنی هم بیمحذور است.
مطلب سوم که مطلب مهم است این است که ما چگونه از مَثل به ممثّل پی ببریم؟ فرمود: ﴿نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾ تا شاید که اینها فکر بکنند. فکر, کار است روش است، این کار و روش یک سرمایه میخواهد و یک مقصد. سرمایهٴ این کار را دانشمندان دارند، مقصد این کار هم عاقل شدن است. انسان فکر بکند که چطور بشود به کجا برسد؟ مَثل را قرآن ذکر میکند که انسان عالِم بشود یا عاقل بشود؟ مَثل را ذکر نمیکند که انسان متفکّر بشود و اندیشه بکند؛ چون اینها ابزارند و کار. مَثل را برای این ذکر نمیکنند که انسان دانشمند بشود؛ برای اینکه دانشمند شدن ماده است, سرمایه است نه دانشمند شدن هدف است نه تفکّر که کار است هدف است. تفکّر که کار است و عالِم بودن که سرمایه داشتن است، همهٴ اینها برای آن است که دانشمندان از سرمایهشان مدد بگیرند با ابزار تفکّر حرکت کنند عاقل بشوند تمام تلاش دین این است که عاقل تربیت کند نه عالِم, عالِم شدن سخت نیست عاقل شدن دشوار است؛ چون عاقل شدن عبارت از علم به علاوهٴ عمل صالح است، آنکه عالِم نیست عاقل هم نیست. سختیِ عقل برای آن است که انسان باید معارف را خوب بفهمد, احکام را خوب بفهمد, آن فهیمدهها را هم خوب معتقد بشود و خوب عمل کند این است که بسیار دشوار است. اما تفکّر, ابزار است؛ برای اینکه فکر کردن کار است و سرمایه, علم است آن را در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» مشخص فرمود که هم سرمایه علم است و هم هدفْ عقل آیهٴ 43 سورهٴ «عنکبوت» این است که ﴿وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾؛ غیر از افراد عالِم کسی آنها را تعقّل نمیکند؛ یعنی عالِم بودن، سرمایه داشتن است, تفکّر ابزارِ کار و کار کردن است و عاقل شدن هدف تمام. تلاش برای این است که انسان عاقل بشود. عاقل کسی است که معارف الهی را خوب بفهمد و از نظر جنبهٴ عملی هم آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[11] را داشته باشد. اگر کسی نتوانست بهشت کسب بکند، عالِم شده است؛ ولی عاقل نشد و تمام تلاش قرآن برای این است که انسان را تا ﴿سُبُلَ السَّلاَمِ﴾, دَم دروازهٴ بهشت برساند. بنابراین عالِم شدن، موادّ سرمایهای را داشتن است، تفکّر کار کردن است و عاقل شدن هدف.
مطلب بعدی آن است که این راهی که قرآن کریم حالا به ما ارائه داد چه راه است؟ در بحث قبل تا حدودی اشاره شد که هم راه استدلال را قرآن به ما نشان داد با استدلال با ما سخن گفت, هم راه اطاعت از ظواهر دینی را و هم راه تهذیب نفس را و جمع هر سه هم ممکن است؛ اینها منفصلهٴ «مانعة الخلوّ»ند نه «مانعة الجمع». اگر کسی راه استدلالی عقلی را طی نکرد, راه ظواهر دینی را طی نکرد, راه تهذیب نفس را طی نکرد، این شخص هرگز به مقصد نمیرسد. یکی از اینها را که طی کند به نوبهٴ خود گوشهای از این را میفهمد و برای او همان اندازه مقبول است؛ چون هر سه او را به آن مقصد راهنمایی میکنند. اگر راه «حارثة بن مالک» را طی کرد همان میشود که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او میفرماید: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ»؛[12] اینچنین نبود که حالا «حارثة بن مالک» سالیان متمادی حوزهها را پشتسر گذاشته باشد، درس و بحث کرده باشد، این راه تهذیب نفس را گرفته است و به مقصد رسید! بسیاری از مردم نه راه «حارثة بن مالک» را گرفتند نه راه خردمندان و فرزانگان که با عقل استدلال کنند، از ظواهر دینی استفاده میکردند؛ یعنی از معصوم(علیه السلام) سؤال میکردند، این موضوع چیست؟ تکلیف را میفهمیدند, مسئله را یاد میگرفتند و عمل میکردند؛ این پیروی ظواهر دین است. عدهای هم با براهین عقلی همین مطلبی را که ائمه(علیهم السلام) میفرمودند, میفهمیدند؛ چون معجزه برای اثبات صحّت دعوت نیست، بلکه برای اثبات صحّت دعواست؛ یعنی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که میآید دوتا حرف دارد: یکی دعوت, دیگری دعوا. دعوتش این است خدا هست, واحد است, ﴿لا شَریکَ لَه﴾,[13] ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم﴾[14] است, ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدا﴾[15] است, ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر﴾[16] است, سمیع است, بصیر است؛[17] اینها دعوت است؛ معاد است, حساب هست, کتاب هست, نشئه بعد از مرگ هست, هر عملی انسان بکند مسئول است، اینها دعوت است. همهٴ اینها را میشود با برهان فهمید، معجزه نمیخواهد.
سخن دیگر اینها دعواست؛ میگوید من از طرف خدا آمدهام. این دعوا را با معجزه باید ثابت کنند، آن دعوت را با برهان میشود اثبات کرد؛ لذا در هنگام استدلال بر توحید دلیل اقامه میکنند, براهین اقامه میکنند نمیگویند ما حالا چون عصا را اژدها کردیم خدایی هست، آن را بدون معجزه هم میتوان فهمید؛ البته اگر دعوا ثابت شد دعوت را هم خیلیها میپذیرند؛ یعنی اگر ثابت شد که این شخص پیامبر است یقیناً خدایی هست که او را فرستاده است، به سخن او اطمینان پیدا میکنند، اکثری مردم اینچنیناند؛ اما دعوت نیازی به معجزه ندارد با برهان میشود اثبات کرد. خواص با برهان میفهمند آن دعوت را؛ ولی دعوا را البته باید با اعجاز یا نشانههای دیگر تثبیت بکنند.
برای اثبات دعوت آن براهین هم کافی است، معجزه هم به نوبهٴ خود سهمی دارد و مانند آن. سه راه دارد برای رسیدن به آن دعوت. ما اگر خواستیم اشیای خارجیه را بشناسیم؛ مثلاً علوم تجربی نظیر طب, فیزیک و مانند آن را آگاه بشویم، تنها راه آن تجربه است؛ چون امور جزیی است. عقل که براهین کلّی را اقامه میکند گرچه خطوط کلی را میفهمد؛ ولی دربارهٴ جزئیات خارجیه هیچ نقشی ندارد. با براهین عقلی هرگز نمیتوان جزئیات خارجیه که حال فلان مریض چگونه است؟ اثر فلان دارو چیست؟ تشخیص داد، راهِ عقل نیست، عقل برای کلیّات جهان است، جهانبینی است نه آثار خاصّه اشیای مشخص. اینها را با تجربه میشود اثبات کرد، یک؛ با کشف و شهود معصومانه میشود اثبات کرد، دو؛ با قول معصوم(علیه السلام) هم میتوان اثبات کرد، سه؛ اینها سه راه است, عقل در این امور راه ندارد. ولی برای مسائل ماورای طبیعی سه راه دارد عقل, ظواهر دینی, تهذیب نفس علوم تجربی راه ندارد؛ یعنی هرگز با طب و فیزیک و علم هندسه و مانند آن نمیشود مسئله معاد را, فرشتهها را, اسمای حسنای حق را, صفات حق را, توحید حق را, مانند آن را اثبات کرد، اصلاً اینها در آن حرم امن راه ندارند.
این راههای گوناگون همه رفتنی است. در بخشی از قرآن کریم به این سه راه ظاهراً اشاره کرده است آیهٴ هشت سورهٴ مبارکهٴ «حج» این است که فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنیر﴾؛ بعضیها دربارهٴ حق جدال میکنند بدون اینکه به هیچ یک از این سه راه آشنا باشند، نه سخنِ عالِمانه و مستدلّ برهانی دارند, نه از ظواهر دینی استفاده کردند نه وحیی به آنها رسیده است. اگر برهان عقلی نبود, اگر شنیدن از معصوم نبود, اگر وحی سماوی نبود کسی حقّ جدال در دین ندارد. جاهل را با عالِم بحث نیست، گرچه سؤال هست. این: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾[18] برای همین است، سؤال کنید برای اینکه با سؤال چندین نفر اجر میبرند همین است؛ اما اگر کسی آشنا به مبادی بحث نیست بخواهد جدل کند خود را خسته میکند. جاهل حقّ بحث با عالِم را ندارد اما حقّ سؤال را دارد، راه برای او باز است، چند سالی درس میخواند، این مبادی را آشنا میشود، ممکن است از آن عالِم هم بالاتر برود؛ اما کسی که به مبادی آشنا نیست بخواهد جدل کند میشود: ﴿بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنیر﴾؛[19] این شخص یا مقلّدِ گمراه است یا متبوع گمراه که فرق آیه سه و آیه هشت همین سورهٴ مبارکهٴ «حج» آن است که یکی درباره تابع گمراه است, دیگری دربارهٴ متبوع گمراه. این سه راه اگر همیشه کنار هم باشد هیچ محذوری ندارد، نه آنها که راه برهان عقلی را طی میکنند با کسانی که راه ظواهر دینی را طی میکنند درگیرند و نه این دو گروه با کسانی که راه تهذیب نفس را پیش گرفتند درگیرند؛ چون همه از یک منبع استفاده میکنند. اما اگر هر کدام بخواهند راه خاصّ خودشان را بروند و بخواهند دیگری هم مثل آنها فکر بکند و خودشان را «میزان العقائد و العلوم و الأفکار» قرار بدهند این اول نزاع است. آنکه حکیم است، توقّع داشته باشد که دیگران موظّفاند که بر اساس مسائل فلسفی و حکمی بیندیشند؛ اینچنین نیست. آنکه طبق ظواهر دینی میرود توقّع داشته باشد که همه بر اساس ظواهر دینی حرکت کنند؛ آنچنان هم نیست. آنکه راه سوم را میرود توقّع داشته باشد که آن دو گروه مثل این حرکت کنند؛ اینطور هم نیست؛ چه اینکه شاگردان ائمه(علیهم السلام) هم یکسان نبودند، اما همه یکدیگر را درک میکردند؛ یعنی هر یک رسم و راه دیگری را میفهمید و میپذیرفت.
این آیه مبارکهٴ وحدت که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾[20] است به ما یک درس خاص میدهد. ببینید ما از وسط راه شروع کردیم، کمتر به نتیجه میرسیم. این همان آیه معروف است که آیه 103 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ کُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُم مِنْهَا کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾. این ﴿وَاعْتَصِمُوا﴾ که شعار وحدت است، نه به این معناست که شما هر کجایی هستید در هر حدّی هستید بیایید با دیگران یک طور فکر کنید؛ این شدنی نیست، چه اینکه دیدید تا حال کمتر ثمر داد. معنای ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ این نیست که همهٴ شما اهل قرآن باشید؛ معنایش این نیست! معنای آن این نیست که همهٴ شما مسلمان باشید، همهٴ شما به قرآن و ثقلین عمل کنید؛ معنای آن این است که همهٴ شما با هم بفهمید؛ ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ با هم این طناب را بگیرید، نه تک تک، با هم که گرفتید یکدیگر را درک میکنید. این سمینارها, کنگرهها, کنفرانسها گوشهای از همین راه است. بحثهای گروهی, کارهای گروهی, کارهای تحقیقی این است، با هم بفهمید؛ نه یعنی همه مسلمان باشید، حالا همه مسلمانید و مشکلی هم حل نشد؛ چون بیهم مسلمانیم نه با هم, بیهم قرآن را گرفتیم نه با هم, این با هم گرفتن غیر از تک تک گرفتن است، وقتی با هم گرفتیم به افکار یکدیگر احترام میگذاریم، هرگز خودمان «میزان العقائد و الأعمال» نمیشویم. اگر چند کلمه درس خواندیم و عالِم شدیم اوّلین روزی است که خود را بدهکار میدانیم نه طلبکار. اگر کسی «فارغالتحصیل» شد از حوزه یا دانشگاه و خود را طلبکار دید او باید دوباره برگردد حوزه یا دانشگاه و درس را از نو شروع کند. اگر کسی خود را بدهکار دید و به افکار دیگران احترام گذاشت و گفت این نعمتی که خدا به من داد اوّلین روز مسئولیت من است که باید من خدمتگزار مردم باشم، این است که هیچ مشکلی پیش نمیآید، او حقّ حوزه یا دانشگاه را ادا کرده است این با هم فهمیدن، یعنی این حرفهایتان را کنار هم بگذارید؛ وقتی کنار هم گذاشتید، آنگاه خیلی از مشکلات حل میشود.
سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) دوتا بحث مفصّل دارند در ذیل آیهٴ نوزده سورهٴ «مائده» که در جلسه قبل اشاره شد؛ یک بحث این است که قرآن که فرمود من جامعه را هدایت میکنم با چه راه هدایت میکنم؟ همهٴ اشکالهایی که بر فلسفه و منطق شده است آن را ایشان آنجا جواب دادند، نقضهایی که بر منطق کردند, نقضهایی که بر تفکّر عقلی کردند همه را یکی پس از دیگری آنجا جواب دادند که اصلاً بدون تفکّر عقلی و تفکّر منطقی نمیشود استدلال کرد؛[21] آن یک بحث مفصّلی است. بحثی هم دارند به نام بحث تاریخی که هر دو بحث در قرآنشناسی نقش دارد؛ یعنی جزء «علوم القرآن» است که ایشان در تفسیر قرآن ذکر کردند، اگر کسی خواست قرآن را بشناسد باید اول در این زمینهها کار کند که روش قرآن در هدایت چگونه است؟ حالا تهذیب نفس است که عدهای میگویند یا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است که عدهای میگویند یا استدلالهای عقلی است که عدهای میگویند یا جمع بین اینهاست که عدهای بر آناند. آنها که خواستند اینها را جمع کنند مرحوم سیّدنا الاستاد علامه طباطبایی میفرماید که خیلی از بزرگان آمدند این مثلث را جمع کنند؛ یعنی بین ظواهر دینی و بین برهان عقلی و بین عرفان و کشف و شهود جمع کنند؛ ولی موفق نشدند. سرّش این است که هر کسی تافتهٴ جدا بافته بود این تافتهٴ جدا بافتهٴ هر کسی را بخواهند با تافتهٴ دیگری پیوند بزنند نمیخورد. یک راه دارد که آن اوّلین راه است و آخرین راه، آن راه را هم در پایان بحث اشاره میکنند و راهحل نشان میدهند، میفرمایند آن همین است که ما به کریمهٴ سورهٴ «آلعمران» عمل بکنیم: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾؛ یعنی با هم بفهمید، نه هر کسی در راه خودش زحمت بکشد و دیگری را به حساب نیاورد و توقّع داشته باشد که دیگری زیراکس گرفتهٴ او باشد، مثل او فکر بکند، این نخواهد شد.[22] یک راه دارد و آن با هم فهمیدن است وگرنه فهمهای بیهم را نمیشود با هم گِره زد. اگر با هم فهمیدیم، هم برهان، ظواهر دینی را تأیید میکند و هم هر دو راهِ ریاضت «حارثة بن مالک»ها را و هم راهِ «حارثة بن مالک» راهِ حکیم و متدیّن را.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند در آن روضهٴ کافی ـ روضهٴ کافی هم از کتابهایی است که یک دور حتماً آقایان باید ببینید، رویات بسیار لطیف و شیرینی دارد ـ در روضهٴ کافی دارد که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صبح که میشد از اصحاب سؤال میکرد که دیشب در عالَم رؤیا چه دیدهاید؟ طوری حضرت شاگردانش را تربیت کرد که شب برای آنها کلاس درس بود کسی که شب تا صبح بخوابد و چیزی در رؤیا نصیب او نشود این خواب ماند. آنها را طرزی تربیت کرد که شب در عالَم رؤیا چیزی برای آنها روشن بشود. اصولاً میخوابند که چیزی بفهمند، خوابیدن برای آن نیست که بدن بیارمد؛ برای اینکه این جان از شرّ این بدن نجات پیدا کند به مدرسه برود، فایدهٴ خواب این است؛ مثل اینکه انسان یک بچّهٴ بازیگوش دارد این بچهٴ بازیگوش را در گهواره میخواباند که خود مطالعه کند، اصلِ خواب برای همین است. این بدن که با شکم زنده است، بچهٴ بازیگوش جان است، مزاحم روح است، گرچه مددکار اوست؛ اما مزاحم اوست. روح است که این بدن را آرام میخواباند تا خود به دیار خویش سفر کند. این بدنی که الآن شصت یا کمتر یا بیشتر کیلو وزن اوست، چه کسی او را جابهجا حرکت میدهد؟ چه کسی او را از مَدْرَس به منزل میبرد؟ مدبّری دارد، او را کنار غذا میبرد, آب به او میدهد, هنگام خسته شدن او را میخواباند تا خود سفر کند.
دوتا روایت است که مرحوم کلینی ظاهراً در «کتاب الجنائز»[23] نقل کرد در باب «بَعْث» نقل کرد یا «برزخ» و همین دو روایت را مرحوم فیض در وافی[24] در باب «برزخ» نقل کرد، یک دوتا روایت لطیفی هم هست؛ آن روایت این است که بشرهای اوّلی خواب نمیدیدند، میخوابیدند ولی خواب نمیدیدند، انبیا به آنها میفرمودند: خدایی هست و دستوراتی هست و باید اطاعت کرد، اینها میگفتند اگر عملی بکنیم چه میشود، اگر نکنیم چه میشود؟ انبیا میفرمودند اگر عمل بکنید یا نکنید اثر آن بعد از مرگ ظاهر میشود. آنها انکارشان بیشتر میشد میگفتند بعد از مرگ که خبری نیست، آنها که رفتند که برنگشتند تا خدای سبحان رؤیا را بر اینها مسلّط کرد که در عالَم خواب رؤیایی نصیب اینها میشد، وقتی بیدار میشدند به آن انبیا(علیهم السلام) میگفتند اینها چیست که ما در خواب میبینیم؟ فرمود از سنخ آن اموری است که ما به شما وعده میدهیم، شما توقّع نداشته باشید مُردههای شما از قبرستان برگردند، آن نشئهای است که بالأخره همه زنده میشوند، تا خطوط سر انگشتان هم برمیگردد: ﴿بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾؛[25] اما آنچه که ما میگوییم که بعد از مرگ وارد برزخ میشوید از همین قبیل است. این دوتا روایت بسیار لطیف است که مرحوم کلینی در کافی نقل میکند و هر دو را هم مرحوم فیض نقل میکند. غرض آن است که در این روضهٴ کافی که جلد هشت کافی است رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صبح از اصحاب سؤال میکرد که در «بارحه» چه دیدهاید؟ «ما فعلتم بالبارحة» مثلاً.[26] بعضیها میگفتند ما چه دیدهایم و مانند آن. اصولاً حضرت طوری اینها را تربیت میکرد که اینها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بکند، جان به این بدن علاقهمند است؛ چون مرکب اوست، اگر این بدن پُر خورده باشد به هر حال این جانِ بیچاره ناچار است در همان اطراف همانجا باشد تا این همه غذایی که خورد هضم بکند. تمام تکلیف برای همین روح بیچاره است، هنگام مرگ با نفرتی این بدن را ترک میکند؛ چون با نفرت این بدن را ترک میکند، آثار نفرت هم این است که این میشود جِیفه و مُردار. اما اگر این بدن تابع روح باشد، آثار آن روح در این بدن هست، مدّتها یا برای هرگز نپوسد و این آثار را به همراه دارد.
پس یک راه دارد که این مثلّث با هم ساخته بشود، وگرنه از جای دیگر بیاوریم، مثلّث درست کنیم، هرگز تثلیث, تثلیث است توحید نخواهد شد فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ با هم بفهمید. دوتا طلبه که بحث میکنند با هم میفهمند نه بیهم؛ اما یک طلبه که در اتاقش مطالعه میکند دیگری در اتاقش، بیهم قرآن را فهمیدند نه با هم.
اما آنچه که به عنوان بحث تاریخی بر سر قرآن کریم آمده است که حتماً این را مطالعه میفرماید، یک بحث جالبی است. در صدر اسلام چگونه با قرآن رفتار شد در زمان خود حضرت بعد, بعد از حضرت، در زمان خانهنشینی حضرت امیر(سلام الله علیه) بعد در زمان حکومت حضرت امیر، امویان چه کردند, عباسیان چه کردند تا زمان آلبویه شیعه در فشار بود چه شد؟ از آلبویه تا زمان صفویه که شش قرن فاصله شد تقریباً بر شیعه چه گذشت؟ یک شرح مفصّل خوبی در سیر تاریخی قرآن دارد. اما آنچه که دردِ کنونی ماست، ایشان دربارهٴ بحثهای حوزوی اینچنین میفرمایند؛ خلاصه آن این است که نه تنها قرآن به عنوان یک بحث رسمی در حوزهها نیست که درسی و بحثی به عنوان قرآن نیست، قرآن را به عنوان مهمانِ علوم دیگر هم نکردند؛ طوری که اگر کسی کاری با قرآن نداشته باشد میتواند عمری در حوزهها به سر ببرد و در رشتهٴ خاصّ خود صاحبنظر باشد.
بیان ذلک این است که علوم ادبی ما قبل از این تحوّل اخیر با اشعار جاهلی و «سبعهٴ معلّقه» و دیوان «امریءالقیس» و مانند آن تأمین بود. این جامعالشواهدها هم نشان میدهد و سرّ اینکه لسان العرب و مانند آن، کتاب لغتی است که از آخر شروع میکند؛ یعنی آخر کلمه را میگوید «باب النون»؛ یعنی کلمهای که آخرش «نون» دارد, «باب الواو»؛ یعنی کلمهای که آخرش «واو» دارد، بر خلاف سایر کتاب لغت؛ برای اینکه معمولاً قوافی, ابیات, اشعار را با همین راه تنظیم میکردند، از آخر مدد میگرفتند. لسان العرب یک کتاب لغت استدلالی و استنباطی است، بر خلاف منجد و مانند آن که کتاب لغت دستی است و برای محقّق معتبر نیست. پس صرف و نحو و ادبیات, معانی و بیان را اشعار جاهلی به عنوان سند تأمین کرده است؛ وارد مسائل فقه و اصول که میشویم، شما از اول تا آخر اصول یکی, دوتا آیه میبینید آن هم برای رد کردن، نه برای اثبات: یکی آیهٴ «نفر»[27] است دیگری آیه «نبأ»[28] که به قول همهٴ محقّقین از اصولیین، اینها دلیل حجّیت خبر واحد نیست، این استدلالها را به عنوان استدلال به آیه ذکر میکنند برای رد کردن. کدام اصولی محقّق است که حجّیت خبر واحد را به آیه «نبأ» استدلال کرد یا به آیه «نفر» استدلال کرد، همه گفتند اینها دلالت ندارند. این ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[29] هم که تأیید است؛ برای اینکه قسمت مهمّش را حدیث «رفع» تأمین میکند؛ یعنی کتاب برائت با آن برائت عقلی که «قبح عِقاب بلا بیان»[30] است میگردد و قسمت مهمّ آن درمحور«رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعَةُ»[31] میگردد. «استصحاب» هم که با آن حدیث تکیه میکند، «اشتغال» همچنین، «تعادل و تراجیح» همچنین. ما در اصول از اول تا آخر, از آخر تا اول مسئلهای نداریم که به قرآن متّکی باشد؛ سطح و خارج آن اینچنین است.
اما فقه, فقه گرامی و گرانقدر ما قسمت مهمّ و جُلّ آن «لولا الکل» به روایات بسته است و اگر در مسئلهای به: ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[32] استدلال میشود، مشابه این معنا و این مضمون از روایات دیگر به خوبی استدلال میشود. بنابراین اگر کسی یا طلبهای قرآن میخواند؛ برای اینکه میخواهد ثواب ببرد. فرم حوزه, بافت حوزه, علوم حوزوی چیزی نیست که به قرآن تکیه کند، نه قرآن در متن کار حوزه است، نه مهمان علوم حوزوی. حالا اگر طلبهای برای ثواب قرآن خواند قرآن خواند، وگرنه کدام مسئلهای از مسائل حوزوی به قرآن تکیه میکند؛ پس قرآن رخت بربست. وقتی این حوزه منهای قرآن شد، بازدهش هم همان خواهد بود و اینکه میبینید بزرگان از مراجع، خودشان تلاش و کوشش کردند تفسیر بنویسند نظیر شیخ طوسیها و مانند آنها، این خطر را احساس کردند ای کاش همان روال مرحوم شیخ طوسی ادامه پیدا میکرد, همان روال طبرسی(رضوان الله علیه) ادامه پیدا میکرد و همان روال مرحوم آقاشیخ جواد بلاغی و دیگران ادامه پیدا میکرد که اینها احساس میکردند، قرآن را باید در حوزهها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد، همهٴ علوم هست.
یک حرف لطیفی امام رازی دارد که از او خیلی متوقّع نیست. در ذیل آیهٴ کریمهٴ ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾،[33] یک اشکال ادبی است که ثلاثی مجرّد، مصدرش بر وزن «تَفْعُلَة» نیامده است «هَلک, یَهلک, تَهلُکة», «فعل, یفعل, تفعلة» نیامده است ادیبی که به انتزاع «سبعهٴ معلّقه«ها به سر میبرد میخواهد تلاش و کوشش کند که این «تَهلُکه» را درست کند.[34] امام رازی میگوید به دنبال چه چیزی میگردی؟ میخواهی به وسیله «امریءالقیس»، حرف خدا را تثبیت کنی، قرآن برای شما سند نیست؟ مَهد ادب نیست؟ شما میخواهید دنبال یک شعر جاهلی بروید تا بگویید بر اساس قوانین ادب درست است. اگر ثابت شده است معجز است «کما هو الحقّ البیّن»، همین قانون است، شما میخواهید با گفتهٴ عربِ جاهلی، قانون درست کنید؟ این فکر باید احیا بشود. خود «کلام الله» ادب میآورد. شما ادبیات قبل از اسلام را با ادبیات بعد از اسلام حساب کنید، این را قرآن آورد، آن بحثهای عقلی دیگر را قرآن آورد. بنابراین قرآن نه تنها باید همهٴ این علوم یاد شده را تغذیه بکند، چه اینکه میتواند، خود به عنوان یک پرچمدار باید در حوزهها مطرح بشود. از سالهای متمادی این فکر در حوزهها عموماً و در حوزهٴ قم خصوصاً طرح شده بود که این کتابهای ادبی حوزهها بازسازی بشود, بازنگری بشود. ما به جای اینکه شواهدی از «سبعهٴ معلّقة» و اشعار جاهلی بیاوریم، از آیات و نهجالبلاغه بیاوریم. یک حرف لطیفی مرحوم محدّث قمی(رضوان الله علیه) در شرح حال خودش در این الکنی و الألقاب دارد. در آنجا که نام خودش و شرح خودش را تشریح میکند میگوید من در جوانی ذوق ادبی داشتم، مقامات حریری و حمیدی و مانند آن میخواندم؛ بعد فهمیدم این چه کاری است؛ چون نمیدانم این مقامات حریری و اینها را خواندید یا نه؟ مقامات حریری تقریباً یک مُشت گدایی است فلان جا سور اینچنین بود, سفره آنچنان بود, مهمانی اینچنین بود, پذیرایی آنچنان بود، یک مُشت گدایی است؛ اما نهجالبلاغه، یک مُشت آقایی است، گفت من گفتم چه کاری است، گفت من ادبیات میخواهم، این نهجالبلاغه ادب است، هم معارف دارد هم ادب؛ چرا مقامات حریری بخوانم؛[35] این درد در حوزهها بود و فخر یک ادیب این بود که مقامات حریری درس میداد؛ اما «لا یُدْرِکهُ بُعدُ الهِمَم» را اگر پیشنهاد میکردید شاید میماند «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ»[36] شاید میماند؛ اما سفرهٴ پذیرایی فلان خان چگونه بود یا فلان شخص در فلان حیّ و قبیله چگونه بود خوب مسلّط بود. اگر فرصت کردید شما مروری کنید بر این مقامات حریری ببینید آیا غیر از یک مُشت سورچرانی, یک مُشت شکم، چیز دیگر است و هیچ کسی همانطوری که به عرضتان رسید در امّت اسلامی مانند علیبنابیطالب(علیه أفضل صلوات المصلّین) این دنیا را بیآبرو نکرده, تازیانه نزده، هیچ کس در امّت اسلامی؛ اصلاً آبروی دنیا را برد, او را متعفّن کرد. ممکن نیست کسی با نهجالبلاغه مأنوس باشد و خودش را به این مسائل عادی آلوده کند، در متنِ کار جامعه هست بدون اینکه آلوده بشود. آبروی دنیا را آنچنان برد آن را وبادار کرد, آن را «عَفن» کرد, آن را «عراق خنزیر»[37] کرد, آن را «عفطهٴ عنز»[38] کرد، هر چه که شما در خیالتان باشد و نباشد حضرت امیر دربارهٴ دنیا گفت. مرحوم محدّث قمی میگوید من تغییر سلیقه دادم آمدم نهجالبلاغه خواندم. در نوشتههای مرحوم محدّث قمی آنچه که به عربی نوشت، آثار عجمه فارسی او هم میبینید عربی خوب مینویسد.
نهجالبلاغه از کتابی است که باید در متن حوزه باشد, قرآن از کتابی است که باید در متن حوزه باشد. هم همهٴ آن شواهد و قواعد را میتوان با قرآن و نهجالبلاغه تأمین کرد و هم اینکه بحثهای عقلی که داشته باشیم, بحثهای کلامی و فلسفی داشته باشیم, بحثهای عرفانی داشته باشیم، این مشخص میکند که کدام صحیح است و کدام ناصحیح. حالا دیگر در این زمینه ما ظاهراً بحثی نخواهیم کرد، این دو, سه روز آینده را دربارهٴ این سه آیهای که مانده است که مربوط به اسمای حسنای ذات اقدس الهی است بحث میکنیم.
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1] . سوره شعراء، آیات193 و 194.
[2] . سوره فرقان، آیه32.
[3] . سوره بقره، آیه74.
[4] . سوره إسراء، آیه82.
[5] . سوره یونس، آیه57.
[6] . سوره صف، آیه8.
[7] . سوره قدر، آیه3؛ ﴿لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر﴾.
[8] . سوره رعد، آیه28.
[9] . سوره بقره، آیه10.
[10] . سوره زمر، آیه27.
[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.
[12] . الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص54.
[13] . سوره انعام، آیه163.
[14] . سوره بقره، آیه29 و 231...
[15] . سوره نساء، آیه33؛ سوره مائده، آیه117.
[16] . سوره بقره، آیه20 و 106 و 129.
[17] . سوره حج، آیه61 و 75 و ...
[18] . سوره نحل، آیه43؛ سوره انبیاء، آیه7.
[19] . سوره حج، آیه8.
[20] . سوره آل عمران، آیه103.
[21] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص254 ـ 267.
[22] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص271 ـ 283.
[23]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص90؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَی نَصِیرُ إِلَی ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ».
[24]. الوافی، ج25، ص641.
[25] . سوره قیامت، آیه4.
[26] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص90.
[27] . سوره توبه، آیه122؛ ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون﴾.
[28] . سوره حجرات، آیه6؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمین﴾.
[29] . سوره إسراء، آیه15.
[30]. مکاسب (محشی)، ج 5، ص149.
[31]. وسائل الشیعة، ج15، ص369.
[32] . سوره مائده، آیه1.
[33] . سوره بقره، آیه195.
[34] . مفاتیح الغیب، ج5، ص294.
[35] . الکنی و الألقاب، المحدث القمی، (مؤسسه نشر اسلامی)، ج2، ص177.
[36] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه اول.
[37] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت236؛ «وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ [عُرَاقِ] خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُوم».
[38] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.