25 02 2018 464298 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 21 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿21﴾

گرچه مسئلهٴ معرفت نفس هم مهم است وهم از نظر مسائل بحثی هنوز به پایان نرسیده است؛ ولی دو مسئلهٴ مهم هم در پیش داریم: یکی قرآن‌شناسی، قرآن از نظر قرآن و دیگری هم بیان اسمای حسنای حق، هر دو مسئله هم مهم است. فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ ما اگر این قرآن را بر کوه نازل می‌کردیم کوه قدرت حمل نداشت، شما نشانهٴ خشوع را در کوه می‌دیدید، این خشوع فرع بر خضوع است، خضوع از آنِ درون است و خشوع از آنِ جوارح و متفرق می‌شد متصدّع می‌شد. تصدّع همان تفرّق است و اینکه سردرد را «صداع» می‌گویند؛ برای آن است که انسان احساس می‌کند این اعصاب دارد از هم جدا می‌شود، این را می‌گویند «صداع»؛ چون کسی که به سردرد مبتلاست احساس تصدع می‌کند؛ یعنی تفرق اعصاب سر می‌کند؛ خلاصه سر کوه درد می‌آمد، وقتی مطلب سنگین باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش درد می‌گیرد. فرمود کوه سردرد می‌گیرد و این سردرد او و صداع او مایهٴ تصدّع او می‌شد و این تصدع او، جوارح او را خاشع می‌کرد و قهراً ریز‌ریز می‌شد. کوه که ریزریز بشود کرهٴ زمین هم متلاشی خواهد شد؛ چون کرهٴ زمین به کوه زنده است. در آیات فراوانی خدای سبحان کوه‌ها را به منزلهٴ لنگر کرهٴ زمین قرار داد، این کرهٴ زمین که در حال حرکت است، لنگری می‌خواهد که او را حفظ کند. در آیات فراوانی از جبال به عنوان «رواسی» یاد شده است. «رواسی»؛ یعنی همان لنگرها؛ ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَ مُرْسَاهَا﴾؛[1] «مُرسا» در برابر «جَری»، همان لنگر انداختن و لنگرگاه است و هیچ جا ندارد که ما جبال را رواسی قرار دادیم. فرمود ما برای شما رواسی قرار دادیم؛ اما در سورهٴ «نازعات» مشخص کرد و فرمود که آن رواسی چه هستند، در آیهٴ 32 سورهٴ «نازعات» فرمود: ﴿وَ الْجِبَالَ أَرْسَاهَا﴾؛ جبال را رواسی زمین قرار داد. در آن خطبهٴ معروف حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أرْضِهِ»[2] هم ناظر به همین است. «مَیَدان»؛ یعنی اضطراب. «مادَ یمیدُ»؛ یعنی «إضطربَ یَضطرِبُ». «میدان»؛ یعنی اضطراب. اضطراب این کرهٴ زمین به وسیلهٴ این کوه‌ها برطرف شد؛ لذا این کوه‌ها به منزلهٴ «وَتَد» و میخِ آرام کنندهٴ اضطراب زمین است «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ»؛ یعنی اضطراب «أرْضِهِ». قهراً اگر کوه متلاشی بشود؛ یعنی لنگر متلاشی بشود، این سفینه هم غرق خواهد شد. اگر کوه نتواند قرآن را تحمل کند، کرهٴ زمین هم یقیناً قرآن را تحمل نخواهد کرد؛ لذا فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ﴾ «أیُ جبلٍ کان» هر کوهی باشد از این کوه‌های بزرگ دنیا، می‌بینید که نمی‌توانند تحمل کنند.

 در پایان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مسئلهٴ «عرض امانت» مطرح شد، یک آیه به آخر سورهٴ «احزاب» این است: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾؛[3] این امانتی که عرضه شد، مصادیق فراوانی برای او ذکر کردند که در همهٴ این مصادیق حقیقت قرآن سهم دارد. گفتند منظور از این امانت ولایت است، منظور از این امانت معرفت است، منظور از این امانت دین است، منظور از این امانت خود قرآن است؛ هر کدام از این مصادیق ذکر بشود بالأخره حقیقت قرآن سهمی دارد جدای از آنها نیست چه اینکه آنها هم جدای از این نیستند.

پرسش ...

پاسخ: اگر ولایت باشد که ثقل اصغر است و قرآن ثقل اکبر و اگر دین باشد که به این ثقل اکبر وابسته است و مانند آن. اینکه فرمود: ما این امانت را عرض کردیم بر «سماوات و أرض و جبال»؛ ذکر «جبال بعد الأرض»، ذکر آن «أعظم أجزا» است نه ذکر خاص بعد از عام؛ ذکر أعظم اجزاست بعد از ذکر کل. وقتی جبال نتواند باری را حمل کند یقیناً سایر اجزای زمین هم نمی‌توانند حمل کنند. یک وقت است ذکر خاص بعد از عام است؛ یک وقت ذکر خاص بعد از عام نیست، ذکر اعظم اجزای کل است؛ حالا یا بعد از ذکر کل یا بدون ذکر کل؛ مثل اینکه زکریا(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً﴾[4] به خدا عرض کرد: استخوان بدن من نرم شد و سست شد. استخوان، چون محکم‌ترین عضو بدن است آن اگر نرم و سست بشود چیزی از بدن باقی نمی‌ماند، گوشت و سایر اعضا و عظلات هم ضعیف خواهد شد. اگر عظم سست بشود، سایر اعضا هم موهون خواهد بود و اصولاً چیز مهم را که عظیم می‌گویند؛ برای اینکه استخوان‌دار هست از همین عظم گرفته شده. مطلبی که استخوان‌دار باشد؛ یعنی مایه‌دار باشد، شخصی که مایه‌دار باشد، مقامی که مایه‌دار باشد، از او به عظیم یاد می‌کنند می‌گویند استخوان‌دار است مایه‌دار است؛ همان‌طوری که استخوان، رکن مهم بدن را تأمین می‌کند. گاهی ذکر خاص بعد از عام است، گاهی ذکر «أعظم أجزا» بعد از ذکر کل است، گاهی ذکر خود «أعظم الأجزا» است تا سایر اجزا فهمیده بشوند. مسئلهٴ ذکر جبال «بعد الأرض» از باب ذکر «اعظم اجزا» بعد از ذکر کل است. این إبایی که برای «سماوات و ارض و جبال» هست ابایی استکباری نیست تا مذموم باشد. آن ابای استکباری را قرآن ذکر کرد و مذموم شمرد که ابای شیطنت است، فرمود شیطان ابای استکباری است: ﴿أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾.[5] ابای استکباری آن است که انسان بتواند فرمان خدا را تحمل کند و عمداً ابا کند تعدی کند، این را می‌گویند ابای استکباری. ابای إشفاقی آن است که ابا کند و نپذیرد، چون نمی‌تواند، چون در مشقّت و شفقت می‌افتد؛ اینجا شفقت به معنای مشقت است: ﴿فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ﴾ این ابا مذموم نیست و خدای سبحان هم از «سماوات و ارض و جبال» با مذمّت یاد نکرده است، هر جا از اینها سخن گفت با اطاعت اینها سخن یاد کرد: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾[6] و مانند آن, از «سماوات و ارض» به نیکی یاد می‌کند؛ اما اینجا می‌فرماید مقدور «سماوات و ارض و جبال» نبود که این را تحمل کند؛ لذا این کلمهٴ «اشفاق» را بعد از کلمهٴ «إبا» ذکر کرد فرمود: ﴿فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ﴾. به هر حال حقیقت قرآن یکی از مصادیق بارز آن امانت است. در پایان سورهٴ «احزاب» فرمود مقدور اینها نبود؛ این تکلیف «ما لا یطاع» است؛ حالا اگر بخواهند تحمل کنند چه می‌شود ریزریز می‌شوند.

اگر ما مسئله را پافشاری می‌کردیم از ﴿عَرَضْ﴾ به «انزال» تبدیل می‌کردیم؛ ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ را به ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ﴾ مبدل می‌کردیم و می‌گفتیم باید این بار را بکشید، اینها ریزریز می‌شدند. ﴿لَوْ أَنزَلْنَا﴾ ما قبلاً عرضه کردیم، اینها خواهش کردند مقدور ما نیست؛ اما الآن اگر بخواهیم بالاتر از «عرضه» بر اینها انزال کنیم ریزریز می‌شوند: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾؛ این ظاهر آیه است.

 چرا قرآن طوری است که کوه نمی‌تواند او را تحمل کند؟ معنایش آن است که یعنی این الفاظ قرآن «بما لها من المفاهیم» این علوم حصولیه، درک معنای ظاهری، همین درک معانی که مفسران نوشتند، این قابل حمل کوه‌ها نیست، معنایش این است! یعنی همین‌طوری که ما از قرآن بهره می‌بریم به همین اندازه که قواعدی هست، سلسله علومی هست، این قواعد را کسی آشنا باشد از علوم قرآ‌ن مدد می‌گیرد، از تفسیر قرآن سهمی می‌برد، همین اندازه برای کوه مقدور نیست، کوه‌ها را ریزریز می‌کند؛ یا چیز دیگری هست از این حقیقت قرآن که اگر آن بر کوه نازل بشود کوه توان آن را ندارد. اصل قرآن را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به عنوان تجلی خاص حق یاد می‌کند، «صغرا» را در نهج‌البلاغه می‌خوانیم، «کبرا» را در قرآن کریم. اصل قرآن را در نهج‌البلاغه به عنوان تجلی حق یاد می‌کند. در اوایل خطبهٴ 147 این است می‌فرماید خدای سبحان وجود مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالحق فرستاده است، «لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَی‏ عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَی‏ طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ». آن‌گاه فرمود: «فَتَجَلَّی‏ لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ کَیْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلَاتِ وَ احْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ» «إلی آخر». فرمود: خداوند در قرآن برای مردم تجلی کرد و اینها نمی‌بینند. در بیانات امام صادق(سلام الله علیه) هم این حدیث شریف هست که فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُون‏»؛[7] پس قرآن می‌شود تجلی حق، این صغرای مسئله، کبرای مسئله همان است که در جریان سورهٴ «اعراف» و جای دیگر آمده است که وقتی خدا برای کوه متجلّی شد کوه ریزریز شد. در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 143 این است که ﴿وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ﴾؛ پس اگر خدا برای کوه تجلی کند، کوه توان حمل این جلا را ندارد. همهٴ این بحثها در مسئلهٴ آخری از این سورهٴ مبارکهٴ «حشر» ـ إن شاءالله ـ روشن خواهد شد که اینها هیچ ارتباطی به مقام ذات اقدس الهی ندارد؛ چون بارها به عرض رسید که انبیا در آنجا راه ندارند فضلاً از دیگران و صفات ذاتی هم که عین ذات حق است آنجا هم احدی راه ندارد. تمام این تجلیات و ظهورات و مانند آن در محور فعل است و تعیّنات فعلی است، آنجا که کار خداست. همهٴ بحثها در این محور است، آنجا که ذات خداست، اولین موحد و مولای همهٴ موحدان که حضرت امیر(سلام الله علیه) است به همه اعلان خطر کرد که آنجا منطقهٴ ممنوعه است: «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» است، «وَ لا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[8] است، احدی آنجا راه ندارد، انبیا آنجا راه ندارند فضلاً از شاگردان آنها. تمام این بحثها در محور تعیّنات و ظهورات فعلی ذات اقدس الهی است. این فعل اگر بر کوه بتابد کوه متلاشی می‌شود.

 پس قرآن تجلی حق است و اگر حق برای کوه تجلی کند کوه توان آن را ندارد؛ حالا شما نمونه‌هایش را در روایات پیدا می‌کنید کتاب توحید مرحوم صدوق که از کتابهای قَیِّم امامیه است، بر یک روحانی حتماً لازم است که این چند جلد اصول‌ کافی اول تا آخرش را خوب مسلط باشد، توحید مرحوم صدوق را خوب مسلط باشد نهج‌البلاغه را سالی لاأقل یکبار ببیند مطالعه کند و اگر برای او مقدور نیست، همان‌طور که قرآن را تلاوت می‌کند این را تلاوت بکند؛ نهج‌البلاغه کتاب مسافرتی نیست که گاهی انسان آن را مطالعه کند. «علی أی حال» در توحید مرحوم صدوق این هست، در همان اوایل توحید مرحوم صدوق هست که بابی است به نام «باب ما جاء فی الرؤیة». در آنجا زراره ظاهراً از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می‌کند «الْغَشْیَةُ الَّتِی کَانَتْ تُصِیبُ رَسُولَ اللَّه‏(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» آن «غشیه»، آن مدهوشی نه بیهوشی، آن حالی که به حضرت دست می‌داد در هنگام وحی چه بود؟ حضرت می‌فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ»؛ می‌فرمود: آن وقتی که خدا بلاواسطه برای رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تجلی می‌کرد، بدون اینکه بین خدای سبحان و بین رسول خدا، فرشته‌ای فاصله و واسطه باشد؛ آن‌گاه آن حال به پیغمبر دست می‌داد که نمی‌توانست تحمل کند مدهوش می‌شد.[9] یک درجهٴ بالای آن طوری است که اگر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ببیند مدهوش می‌شود نه بیهوش. درجات دیگری دارد که مع‌الواسطه هست تا برسد به آن مراحل نازله. فرمود: من تعجب می‌کنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود، قرآن آدم را پیر می‌کند. همین علوم حصولیه است همین مفاهیم است، همین «الفاظ بما لها من المعان الموضوعه» است که انسان را پیر می‌کند که ما مرتب با او سر و کار داریم و متأسفانه اثری در ما ندارد, چیز دیگری در این قرآن است.

 اینکه فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ﴾ سخنی بالاتر از آن مسئلهٴ تحدّی است. در قرآن‌شناسی از نظر خود قرآن کریم چند مسئله است: یک مسئله این است که قرآن همهٴ نیازهای بشر را «إلی یوم القیامة» به عنوان خطوط کلی ترسم کرده که ﴿تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ء﴾،[10] این یک مسئله. مسئلهٴ دیگر این است که احدی نمی‌تواند مثل این قرآن بیاورد؛ این اعجاز قرآن است. حالا اعجاز هم چندین فصل دارد: در بخش فصاحت و بلاغت معجزه است، در بخش تبیین مسائل حقوقی معجزه است، در بخش تبیین معارف معجزه است، دربارهٴ إخبار غیب معجزه است، دربارهٴ تبیین مسائل سیاسی معجزه است و مانند آن که خودِ معجزه کتابی است دارای فصول. یک بخش در این است که اگر همهٴ جن و انس جمع بشوند همفکری کنند مثل این نمی‌توانند بیاورند. اما یک بخش در این است که ما این قرآن را اگر بر کوه نازل می‌کردیم کوه تحمل نمی‌کرد؛ ولی انسان تحمل می‌کند، این کدام انسان است و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل می‌شد کوه ریزریز می‌شود. معلوم می‌شود که برای قرآن مرتبه‌ای هست که آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشود کوه ریزریز می‌کند؛ اما انسانها تحمل آن را دارند؛ این کدام انسان است که تحمل آن را دارد.

 در همین نهج‌البلاغه چند جا سخن از آن است که خدای سبحان برای عقول مردم و برای اندیشه‌های مردم تجلی کرده است یکی در خطبهٴ 185 است که فرمود: «وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِی لاَ بِمُحَاضَرَةٍ. لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَل تَجَلّی لَها بِها»؛ خداوند برای این اوهام و برای عقول به وسیلهٴ خود عقول تجلی کرده است؛ یعنی اگر این درجهٴ نفس خود را ببیند خدا را می‌بیند نه اینکه از خود پی به خدا می‌برد؛ این همان برهان «أثر الأقدام یدلُّ علی المسیر» است. اینکه معرفت نفس نیست، انسان خود را بشناسد بگوید، من چون حادثم مُحدِث می‌خواهم، یا من چون متحرّکم محرّک می‌خواهم، من چون ممکنم واجب می‌خواهم، من چون فقیرم غنی می‌خواهم؛ اینها که راه‌های مدرسه است، اینها راه‌های ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾[11] نیست، اینها خودشان را می‌شناسند می‌گویند ما چون ممکنیم واجب می‌خواهیم؛ اما این بیان حضرت آن است که ذات اقدس الهی در آینهٴ اوهام و عقول تابید. در بحثهای ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ گذشت که اگر کسی بتواند سر آینه را خم کند، آینه را نشان خود آینه بدهد؛ آن‌گاه از آینه سؤال بکند چه می‌بینی؟ این نمی‌گوید خودم را می‌بینم. از آینه صاحب‌صورت سؤال بکند که را می‌بینی؟ می‌گوید تو را می‌بینم؛ چون در آینه غیر از صاحب‌صورت چیز دیگر نیست. اگر آینه می‌توانست چیز بفهمد و می‌توانست حرف بزند و منظور از آینه آن نیست که در بازار آینه‌فروشان می‌گویند آینه، آنکه بحثش قبلا گذشت. منظور از مرآت همان است که در کتابهای عقلی می‌گویند مرآت. آن شیشه و جیوه و قاب را نمی‌گویند مرآت، آن مرآت بالقوه است. به وسیلهٴ او صورت دیده می‌شد که این مرآت نیست، به وسیلهٴ صورت صاحب‌صورت دیده می‌شود؛ چون آن صورت «ما به الرّویة» است، به وسیلهٴ او صاحب‌صورت دیده می‌شود، آن صورت را می‌گویند مرآت، نه آن شیشهٴ جیوه؛ آن صورت هم که هیچ نیست. اگر از آن صورت سؤال بکنند چیست و کیست؟ می‌گوید صاحب‌صورت، همین؛ یک حرف دارد. آن آیهٴ ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ هم همین را بیان کرد. در ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ آمده است که خدای سبحان از انسانها سؤال می‌کند چه را می‌بینی؟ نمی‌گویند ما عبدیم تو ربّی می‌گویند «تو»، همین؛ نه به عبودیت خود و ربوبیت حق اعتراف بکنند تا بشود دو چیز. ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، نه «ألستم عبیدی و ألست بربکم»، نفرمود که مگر نه آن است که شما بنده‌اید و من خدایم؛ سؤال دو چیز نیست، جواب هم دو چیز نیست، هم سؤال یک چیز است هم جواب یک چیز. ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾. اگر آن صورت مرآتیه می‌توانست حرف بزند، صاحب‌صورت از او سؤال می‌کرد که چه چیز را نشان می‌دهی چه خبر است؟ می‌گفت «تو»، نمی‌گفت «من تو». در مسئلهٴ تجلی هم این‌چنین است، نفرمود خداوند به وسیلهٴ آیات دیگر برای این عقول و اوهام تجلی کرده است، «تَجَلّی لَها بِها»؛ یعنی برای همین اوهام و نیروهای ادراکی به وسیلهٴ خود نیروی ادراکی تجلی کرده است، همین. آنکه حکیمانه می‌اندیشد، یک ظرف است یک مظروف؛ یعنی عقل می‌گوید موجودات خارج یا خود من چون حادثه‌ام قدیم می‌خواهم، یا متحرکم محرک می‌خواهم، یا چون با نظم هستم ناظم می‌خواهم، یا امکان ما هوی دارم واجب می‌خواهم، یا امکان فقری دارم غنی می‌خواهم؛ این حرف عقل است که برای خود سهمی قائل است یا برای موجودات سهمی قائل است، می‌گوید اینها واجب می‌خواهند؛ اما ظاهر بیان حضرت این نیست که چیزهایی را خدا یاد عقل داد. فرمود خود عقل, خود عقل مَجلای حق است مرآت حق است. در خطبهٴ 186 هم مشابه این تعبیر آمده است که خطبهٴ توحید است که مرحوم سید رضی می‌فرماید: «و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبةٌ»؛ در آنجا می‌فرماید: «وَ تُشِیرُ الْآلاَتُ إِلَی نَظَائِرِهَا مَنَعَتْهَا مُنْذُ الْقِدْمَةَ وَ حَمَتْهَا قَدُ الْأَزَلِیَّةَ وَ جَنَّبَتْهَا لَوْ لاَ التَّکْمِلَةَ بِهَا تَجَلَّی صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ الْعُیُونِ وَ لاَ یَجْرِی عَلَیْهِ السُّکُونُ وَ الْحَرَکَةُ»؛ خدا که برای عقل تجلی کرده است از دیده‌ها مستور است.

پس تجلی خدا برای خود عقول هست؛ منتها مثل آن است که یک صاحب‌صورتی مثل اینکه ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾؛[12] اما از باب تشبیه معقول و محسوس؛ مثل اینکه آفتابی در برابر آینه تابید، اما این آینه را غبار گرفته است، هیچ چیز را نشان نمی‌دهد. این غبار گرفتن هم تعبیر خود قرآن کریم است فرمود: ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾؛[13] صرف اینکه نمی‌فهمند، برای آن است که این غذاهای مشتبه, این حرفهای مشتبه, این رفتارهای مشتبه «رِین» است، غبار و چرک است. این چرک و رین صفحهٴ دل را می‌پوشاند، آینهٴ دل که «رِین» گرفته است چیزی را نشان نمی‌دهد؛ ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ «رین» همان غبار و چرک است. پس تجلی از آن طرف هست. لذا نه کوه متلاشی می‌شود نه انسانها متلاشی می‌شوند؛ برای اینکه چیزی در انسان نتابید چهارتا الفاظ است و چهارتا مفهوم است و یاد گرفته. نه مفهوم آن وجود سنگین را دارد نه این الفاظ, وجود ذهنی که اثر ندارد، علم است که اثر دارد نه وجود ذهنی، تا علم بشود طول می‌کشد و از وجود ذهنی هم کاری ساخته نیست. معلوم می‌شود که برای قرآن حقیقتی است که به این آسانی تحمل‌پذیر نیست و عِدل همین معنا ثقل اصغر است. ثقل اصغر؛ یعنی عترت طاهره(علیهم السلام) با حقیقت قرآن یکی هستند. اگر حقیقت ولایت هم در قلب کسی باشد، آن هم تحمل‌پذیر نیست. این «سهل‌بن‌حنیف» در کوفه رحلت کرد؛ «علی أی حال» در محضر حضرت امیر(سلام الله علیه) نبود. در ذیل آن شرح حال «سهل‌بن‌حنیف انصاری» هست و در نهج‌البلاغه هم هست؛ منتها این معنا, این جمله معنای بسیار لطیفی دارد که مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) آن معنای لطیف را عنایت نفرمود و معنای دیگری این جمله را شرح کرد و آن این است که وقتی به حضرت امیر(سلام الله علیه) گزارش رسید که «سهل‌بن‌حنیف» رحلت کرد، حضرت فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ»[14] کوه اگر بخواهد محبت مرا در دل بگیرد ریزریز می‌شود. این معنا را که معادل و هم‌سنگ و هم‌ترازوی همین آیهٴ سورهٴ «حشر» است، همین آیهٴ سورهٴ «حشر» که ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ با اینکه قرآن و اهل بیت عدلان‌اند و هر کدام از دیگری جدا نخواهد شد، آن بیان «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ» همین بیان است؛ منتها مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) این‌چنین معنا می‌کند که اگر کسی محبّ من باشد آنقدر مصائب و مشکلات بر او وارد می‌شود که او از پای درمی‌آید. آن معنا هم «فی نفسه» حق است؛ اما نه آن معنای لطیفی که از این جمله متوقع است، واقع هم همین‌طور است؛ یعنی اگر کسی بخواهد آن حقیقت را تحمل کند از پا درمی‌آید. چرا یک خبر سنگین مایهٴ سکتهٴ بعضیها می‌شود، انسان را از پا درمی‌آورد، چه چیزی باعث می‌شود که انسان قالب تهی کند؛ چون آن خبر سنگین است.

 حالا ما روزی در پیش داریم که ﴿یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیباً﴾[15] و آن حقیقت را قرآن هم بیان کرده است و الآن هم هست. از بیان امام هشتم سلام الله علیه به خوبی برمی‌آید که فرمود: از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم الآن خلق نشده، آنها مخلوق‌اند.[16] اینها را قرآ‌ن برای انسان بازگو کرده است، چطور این خبرهای سنگین هیچ اثری در آدم ایجاد نمی‌کند؛ همان بیان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: من تعجب می‌کنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود! این خبر سنگین وقتی که به انسان می‌رسد خیلیها را از پا درمی‌آورد؛ پس معلوم می‌شود که یک مطلب ممکن است انسان را از پا دربیاورد. همان مطلب به دیگری وقتی گفته بشود اثر ندارد؛ سرّش آن است که وجود ذهنی اثر نمی‌گذارد، آن علم و آن علاقه اثر می‌گذارد. الآن اگر کسی مأمور آتش‌نشانی باشد بفهمد خانه و مغازهٴ کسی آتش گرفته مرتب در حرکت است تا آتشها را خاموش کند، صاحب‌خانه و صاحب‌مغازه هم که عمری تلاش کرده و اینها را فراهم کرده و مدیون هم هست او هم می‌فهمد این خانه دارد می‌سوزد؛ چه بسا ممکن است صاحب‌خانه با شنیدن این خبر سکته کند، اما مأمور آتش‌نشانی باکش نیست چرا؟ این نه برای آن است که یکی می‌داند و دیگری نمی‌داند، ممکن است مأمور آتش‌نشانی در محل حاضر باشد و ببیند و صاحب‌خانه غایب باشد و بشنود؛ اما یکی سکته می‌کند، یکی باکش نیست چرا؟ برای آن است صاحب‌خانه دل‌بسته است، مأمور آتش‌نشانی دل‌بسته نیست، او دارد کار خودش را انجام می‌دهد. آنچه که در انسان اثر می‌گذارد آن دل‌بستگی و علاقه است، اگر آن علاقه بود انسان می‌نالد، اگر نبود باکش نیست. اینکه فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ» اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل کند ریزریز می‌شود، همین است. انسان محبوبی به این زیبایی داشته باشد و او را نبیند، این اهل بیت(علیهم السلام) ما را آدم کرده. اینکه شما می‌گویید ما خاک قبر اینها, درب حرم اینها را می‌بوسیم و می‌بوئیم؛ برای اینکه اگر ـ معاذ الله ـ اینها نبودند، ما باید مسافرتی به کشورهای کفر بکنیم ببینیم آنها در چه حالت‌‌اند آیا واقعاً حیوان یا بدتر از حیوان‌اند یا نه. آنها با داشتن همهٴ تمدنهای جدید از یک طرف و همهٴ امکانات روز از طرف دیگر، وقتی مسائل به اخلاقی می‌رسند، واقعاً ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[17] هستند بدون هیچ تردید. ایران که متأسفانه پیشرفتی از نظر صنعتی و اینها نکردند نگذاشتند که داشته باشد با اینکه استعداد داشتند. سابقهٴ مردم ایران هم که گبر بودند، نیاکان ما در این سرزمین قبل از اسلام آتش‌پرست بودند؛ پس نه سابقهٴ مذهبی درخشانی داشتیم، نه لاهقهٴ پیشرفت صنعت و علمی. اگر نبودند علی و اولاد علی در این سرزمین ما چه می‌شدیم خدا می‌داند، ما هرچه داریم به برکت اینهاست، تمام حیات ما را اینها به ما دادند. یک مسافرت در کشورهای کفر لازم است تا انسان از نزدیک اینها را ببیند، وضع صنعت و پیشرفتهای علمی آنها را هم ببیند، بعد وضع اخلاقی آنها را هم ببیند. در این بولتنها اهانتی که به قرآن کریم شده است، چیزهایی است که انسان به خودش اجازه نمی‌دهد که منتشر کند و نقل کند؛ آن‌گاه کاملاً احساس می‌کند که از هر سنگی اینها سخت‌تر هستند ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[18] یا ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ هیچ چیزی برای اینها مطرح نیست إلا درندگی، با داشتن همهٴ امکانات علمی و صنعتی. اینکه می‌بینید غالب مردم ایران از نظر اخلاق به لطف الهی در مسیر سعادت‌اند، این فقط و فقط به برکت علی و اولاد علی است. انسان این مسائل را ببیند، بعد بفهمد اهل بیت نسبت به او حق حیات دارند، پدران اینها را زنده کردند، اجداد اینها را زنده کردند، آبا و اجداد اینها را از مرگ قطعی نجات دادند، نسبت به ما حق حیات دارند؛ آن وقت ما به اینها دسترسی نداشته باشیم اینها را نبینیم نه در خواب ببینیم نه در بیداری ببینیم! این است که انسان در فراق اینها می‌سوزد. «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ»؛ این را دربارهٴ «سهل‌بنحنیف ‌انصاری» فرمود. آن معنایی که مرحوم سید رضی فرمود، معنای متوسط آن بود؛ اما این معنایی که عرض شد هماهنگی وحد و ولایت است در آن تأثیر معنویشان؛ چه قرآن حقیقتی است که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی می‌کند، چه اینکه محبت اهل بیت(علیهم السلام) هم در جایی باشد آنها را متلاشی می‌کند؛ این اختصاصی به حضرت امیر ندارد. منظور از «لَوْ أَحَبَّنِی»؛ یعنی ولیّ خدا، یعنی معصومین(علیهم السلام)؛ امیدواریم که نصیب همه بشود.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1] . سوره هود، آیه41.

[2] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه اول.

[3] . سوره احزاب، آیه72.

[4] . سوره مریم، آیه4.

[5] . سوره بقره، آیه34.

[6] . سوره فصلت، آیه11.

[7] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏89، ص107.

[8] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه اول.

[9] . التوحید (للصدوق)، ص115.

[10] . سوره نحل، آیه89.

[11] . سوره اعراف، آیه172.

[12] . سوره شوری، آیه11.

[13] . سوره مطففین، آیه14.

[14] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت111.

[15] . سوره مزمل، آیه17.

[16] . الأمالی( للصدوق)، النص، ص461.

[17] . سوره اعراف، آیه179؛ سوره فرقان، آیه44.

[18] . سوره بقره، آیه74.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق