25 02 2018 464218 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 17 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿18﴾ وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (19) لاَ یَسْتَوِی اصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿20﴾

بعد از گزارش حال منافقان و یهودیهای بنی‌نضیر و بنی‌قینقاع و بنی‌قریضه اجمالاً و هشدار اینکه شیطان تا آخرین لحظهٴ خطر دست از انسان برنمی‌دارد، انسان را تزکیه می‌کند، راهنمایی می‌کند می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ هر کسی نگاه کند ببیند برای «غَد» چه فرستاده است. قیامت نه تنها از آن نظر که نزدیک است غَد است؛ بلکه همیشه غُدوه است همیشه غَدات است، همیشه صبح است بامدادی است که شامگاه ندارد بر خلاف دنیا که شامگاهی بود بی‌بامداد، شامی بود بی‌صبح، همیشه تاریک بود، قیامت یک بامداد و صبحی است که شام ندارد، شب ندارد خلاصه؛ این‌چنین نیست که قیامت به شب منتهی بشود، همیشه غَد است، «غُدوه» است، غَداست آصال ندارد «غُدوّ» است و این هم که فرمود: هر کسی نگاه کند ببیند برای فردای او چه فرستاد، نه به این معناست که تاریخ را ورق بزند تا کسی بگوید من یادم هست یا یادم نیست. هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من چه کار کردم و چه کار نکردم، چه‌ها یادم هست چه‌ها یادم نیست و بهانه بیاورد. الان هرکسی خود را خوب میشناسد الان در چه حالت است، به چه چیزی دل بسته است؛ چون محصول اعمال قبلی به صورت مَلکات فعلی ظهور کرده است ممکن است ارقام کارهای گذشته یاد انسان نباشد؛ اما ملکات فعلی به خوبی یاد انسان هست. انسان الآن در چه حالت است به چه چیزی علاقه‌مند است، عُلقهٴ فعلی او محصول اعمال قبلی اوست؛ پس به خوبی می‌تواند خود را بررسی کند ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾.

 قرآن کریم نه تنها به ما می‌گوید که هر کسی بررسی کند ببیند برای فردای او چه فرستاده است؛ بلکه بهترین راه را همین معرفت نفس و سیر و سلوک نفس می‌داند. آیهٴ 105 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم که از غرر آیات آن سوره است این است که: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ؛ این ﴿عَلَیْکُمْ﴾ اسم فعل است؛ یعنی «الزموا»، تکان نخورید سرِ جایتان باشید، جایمان کجاست؟ ﴿أَنْفُسَکُمْ﴾ از جانتان تکان نخورید بیرون نروید خلاصه؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾، «الزموا أنفسکم»، اگر خواستید سفر کنید سفرِ درونی کنید نه سفر بیرونی. ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾؛ اگر شما نجات پیدا کردید ضلالت دیگران به شما آسیبی نمی‌رساند، شما وظیفه‌تان را انجام بدهید؛ اگر وظیفه را انجام دادید به مقصد رسیدید گمراهی دیگران به شما آسیب نمی‌رساند. یک وقت کسی در اولِ راه می‌گوید به من چه دیگران گمراه شدند، یک وقت در آخر راه می‌گوید نه در اول راه. هیچ کس در اول راه حق ندارد بگوید به من چه دیگران چه می‌کنند؛ چون یکی از مهم‌ترین وظایف دینی، همان امر به معروف و نهی از منکر است. اگر کسی در اول راه گفت به من چه و احساس مسئولیت نکرد، این اصلاً در سیر نفس وارد نشد اگر کسی هم به خودسازی، هم به نوسازی پرداخت و دیگران را با امر به معروف و نهی از منکر هدایت کرده است عده‌ای مُهتدی شدند و عده‌ای مهتدی نشدند؛ آن‌گاه در پایان راه این شخص می‌تواند بگوید به من چه چون من وظیفه‌ام را انجام دادم تا آنجا که باید بگویم یا بنویسم یا بحث کنم که کردم از این به بعد به من مربوط نیست. این ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ برای آغاز راه نیست، نمی‌فرماید شما اگر به مقصد رسیدید، ضلالت دیگران به شما آسیب نمی‌رساند، شما اگر امر به معروف یا نهی از منکر نکردید که مهتدی نیستید. اگر کسی این دو واجب مهم را عمل نکرد که هدایت نشد به وظیفه خود عمل نکرد. پس اگر این دو واجب مهم را عمل نکرد، او هم مانند دیگران به دام ضلالت افتاده است مهتدی نیست، اگر به این دو واجب مهم عمل کرده است خود شد مهتدی، دیگران عده‌ای هدایت شدند و عده‌ای هدایت نشدند، اینجاست که درآخر راه هم خدا می‌فرماید تو مسئول نیستی، هم انسان مجاز است بگوید به من چه! ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛[1] مگر نه آن است که انسان مسافر است، مگر نه آن است که مسافر باید طریقی را طی کند، این طریق بیرونی نیست درونی است، از جانتان تکان نخورید؛ ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾. بحثهای مبسوطی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ذیل این آیه دارند که این بحث را حتماً ملاحظه بفرمایید؛[2] چون با این آیه ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ﴾ تناسب دارد، با ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ تناسب دارد. اگر «إن‌شاءالله» این بحث را مطالعه فرمودید ـ به خواست خدا ـ آن مباحث را به مناسبت این آیه طرح می‌کنیم.

پرسش:...

پاسخ: آن در برزخ است وقتی وارد قیامت شدند از برزخیان سؤال می‌کنند ﴿کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ ٭ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾[3] آن در برزخ است که حکم قیامت کبرا را ندارد در قیامت کبرا فقط روز است.

اینکه می‌فرماید: ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَ عَشِیّاً[4] اینها در آیات برزخ است نه آیات قیامت؛ روز قیامت عَشیّ ندارد، شامگاه ندارد، همواره صباح است و بامداد.

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.[5] ما برای اینکه ببینیم در چه حالت هستیم، اگر گذشته یادمان نیست الآن موجودی آن یادمان است. موجودی عبارت از ملکات است، هر کسی در ملکات خود بیندیشند خوب می‌تواند خود را بشناسد که در چه حالت است، الآن به چه چیزی علاقه‌مند است؛ برای اینکه این راه را ما طی کنیم آنها که این راه را طی کردند، چندین وسیله به ما ارائه دادند که ما به آن وسیله متوسّل بشویم و این راه را طی کنیم؛ گاهی تشویق کردند، گاهی ترغیب کردند، گاهی تخویف کردند، گاهی تهدید کردند، گاهی تحبیب کردند، گاهی گفتند نمی‌دانید بهشت چه خبر است، اگر بدانید بهشت چه خبر است، هرگز اینجا جمع نمی‌شوید؛ این یکی از بیانات نورانی حضرت امیر است در نهج‌البلاغه، فرمود: شما نمی‌دانید بهشت چه خبر است، اگر می‌دانستید بهشت چه خبر است، هرگز اینجا نزد من جمع نمی‌شدید می‌رفتید به سراغ کارهایتان که شما را به آن عالَم زودتر برساند. اینها بیانات تشویق به بهشت است که فراوان هم هست گاهی بیانات زهدآمیز دارد آن بیانات زهدآمیز حضرت دربارهٴ دنیا بسیار زیاد است دنیا را طوری به ما معرفی می‌کند که اگر ما اهل ذوق باشیم و این ذائقه‌مان را تخدیر نکرده باشیم هرگز رغبت نمی‌کنیم. یک وقت است انسان ذوق خود را از دست می‌دهد هر لطافتی که در شعر شعرا و ادیبان باشد او اصلاً لذّت نمی‌برد، این همان است که گفتند کج‌طبع و جانوری. یک وقت است که آن ذوقهای معنوی خود را از دست داده است که هر چه آن زشتیهای دنیا را برای او بازگو کنند باز او وَلعی دارد. اینکه فرمود: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ یعنی خودتان را ببینید که در چه حالت هستید و الآن شما ظریف‌ترین لطایف ادبی را برای یک حِمار گرسنه که آب و علف به او دادند بخوانید باکش نیست بگویید این مردار است، این بدبوست این باکش نیست؛ چون این لطایف ادبی را درک نمی‌کند. اما کسی که اهل ذوق باشد وقتی غذای گوارایی نزد او حاضر کردند، کسی یک نثر یا نظم ادبی خواند و این غذا را به مردار تشبیه کرد او اصلاً رغبت نمی‌کند بخورد؛ چون این ذوق زنده است. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دنیا را به صورت یک مردار عَفِن معنا کرد.[6] اگر کسی اهل ذوق باشد آن لطافت درون را حفظ کرده باشد، هرگز به سراغ حرام نمی‌رود و در حلال هم ولع ندارد. حالا ببینید بعضی از این جمله‌های حضرت را بخوانیم ببینیم او دنیا را به چه صورتی در آورده؟

اولاً گذرا بودن دنیا را ذکر کرد که مدّت آن کوتاه است؛ در پایان خطبهٴ 188 می‌فرماید: «فَإِنَّ غَداً مِنَ الْیَوْمِ قَرِیبٌ مَا أَسْرَعَ السَّاعَاتِ فِی الْیَوْمِ وَ اَسْرَعَ الْأَیَّامَ فِی الشَّهْرِ وَ أَسْرَعَ الشُّهُورَ فِی السَّنَةِ وَ أَسْرَعَ السِّنِینَ فِی الْعُمُرِ» چقدر ساعتها، روز را تشکیل می‌دهند و چقدر روزها، هفته را به سرعت تشکیل می‌دهند و چقدر هفته‌ها به سرعت ماه را تشکیل می‌دهند و چقدر ماهها به صورت عمر را تشکیل می‌دهند و عمر از بین می‌رود؛ این گذرا بودن دنیاست. در خطبهٴ 190 کلّ دنیا را به صورت یک روز یا حدّاکثر به صورت یک ماه تشبیه می‌کند می‌فرماید: «وَ انْصَرَمَتِ الدُّنْیَا بِأَهْلِهَا وَ أَخْرَجَتْهُمْ مِنْ حِضْنِهَا فَکَانَتْ کَیَوْمٍ مَضَی أَوْ شَهْرٍ انْقَضَی»، کلّ دنیا، کوتاهی‌ آن یا در حدّ یک روز است یا حدّاکثر در حدّ یک ماه؛ این دربارهٴ کوتاهی مدّت. چیزی که در این دنیا هست آن لذّتهاست که انسان را به خود جذب می‌کند حضرت هم دربارهٴ لذّتها سخن می‌گوید که این لذّت دوام ندارد و هم اینکه آن لذّت را در ظرف التذاذ تبیین می‌کند؛ دوتا سخن دارد: یکی اینکه این لذّت زودگذر یک تلخی در پشت‌سر آن هست، یکی اینکه این لذّت را در حین التذاذ به صورت یک مردار تشبیه می‌کند. اما آنکه فرمود هر لذّتی یک پایان تلخی را دارد، آن را در کلمات قصار شماره 286 این‌چنین فرمود: «مَا قَالَ النَّاسُ لِشَیْ‏ءٍ طُوبَی لَهُ إِلاَّ وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ یَوْمَ سُوءٍ»؛ خلاصه هیچ زنده‌بادی نیست که یک مرگ بر فلانی هم پشت سرش هست؛ هیچ آفرینی نیست مگر اینکه نفرینی را هم به دنبال دارد. آن بیان که «بِأَنَّ الدَّهْرَ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْک‏»[7] مشابه همین است. خلاصه دنیا برای هیچ کسی یک چهره نبود به هر کسی خوش گذشت، یک روز سمّ و تلخ هم در کنارش هست، این برای آن مطلب اول.

اما آ‌ن مطلب دوم که دنیا را در ظرف التذاذ به صورت یک کار حیوانی تشبیه می‌کند، همان است که در نامهٴ معروفی که برای «عثمان‌بن‌حُنیف» مرقوم فرمودند آن نامهٴ 45 نهج‌البلاغه است که از نامه‌های معروف حضرت است؛ حالا سخن از زهد نیست، سخن از ذوق است سخن در این نیست کسی زاهد باشد جهنّم نرود یا بهشت برود سخن در ذوق است. اگر کسی اهل ذوق بود اهل شکم نیست. ملاحظه بفرمایید در این نامهٴ 45 که عثمان‌بن‌حنیف را آن‌چنان مورد مؤاخذه قرار می‌دهد می‌فرماید: «وَ إِنَّما هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی»؛ من نفسم را با تقوا ریاضت می‌دهم ریاضت همان تمرین است یک حیوان وحشی را اگر بخواهند اهلی کنند با ریاضت؛ یعنی با تمرین او را اهلی می‌کنند «وَ إِنَّما هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ»؛ آن‌گاه می‌فرماید من چگونه نفسم را ریاضت می‌دهم.

در فرازهای دیگر این نامه می‌فرماید: «إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا فَحَبْلُکِ عَلَی غَارِبِکِ» به اینجا می‌رسد که مؤمن کسی است که باکش نیست «وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حِبَائِلِکِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْکِ لاَیُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلاَخُهُ» کلّ دنیا نزد مؤمن روزی است که باید منسلخ بشود این انسلاخ هم از تعبیر سورهٴ مبارکهٴ «یس» گرفته شده است که مگر نمی‌بینند که شب لیله را نمی‌بینند که اینها در روشنی بودند ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ؛[8] یعنی این روشنی که داشتند قشری بود که روی این فضا را پوشاند، ما این قشر روشن را که برداشتیم، درون آن تاریک است؛ گرچه این معنا را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان نپذیرفتند؛ ولی بعضی از بزرگان اهل ذوق این‌چنین معنا کردند. ایشان در المیزان روی حرف «جرّ» مقداری اشکالی داشتند.[9] به هر حال ظاهر این آیه این است که اگر روشنایی برای روز هست، این قشری است که روی فضا کشیده شده ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾؛ نهار پوستی است روی این فضای تاریک. ما وقتی سَلخ کردیم این پوست را کشیدیم، ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ، اینها در تاریکی می‌افتند؛ معلوم می‌شود درون تاریک است بیرون یک قشر روشنی است.

حالا فرمود: «الدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلاَخُهُ»؛ آنگاه فرمود: «أُعْزُبِی عَنِّی» به دنیا خطاب می‌کند که از من فاصله بگیر! چون قبلش هم سوگند یاد کرد و فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً وَ قَالَباً حِسِّیّاً لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُوْدَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِی وَ أُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی»؛ به دنیا می‌فرماید سوگند به خدا! اگر من تو را می‌دیدم و تو دیدنی بودی حدّ بر تو جاری می‌کردم؛ حالا می‌فرماید: «أُعْزُبِی عَنِّی! فَوَاللَّهِ لاَ أَذِلُّ لَکِ» سوگند به خدا من ذلیل تو نخواهم شد، نه ذلیل توام، نه ذلول تو؛ «فَتَسْتَذِلِّینِی وَ لاَ أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی» که تو قائد من باشی و قیادت و رهبری مرا بگیری. «وَ ایْمُ اللَّهِ یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیْهَا بِمَشِیْئَةِ اللَّهِ» سوگند به خدا که ـ إن‌شاءالله ـ را در این سوگند یادآور می‌شوند «لَأَرُوضَنَّ نَفسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ»؛ چون انسان واقعاً خجالت می‌کشد اینها را می‌خواند سوگند به خدا من خودم را آن‌چنان ریاضت می‌دهم. انسان اگر خیلی گرسنه بماند وقتی یک قرص نان با یک نمک گیرش بیاید خوشش می‌آید. فرمود: آن‌قدر من خودم را ریاضت می‌دهم که اگر یک تکّه نان خشک گیرش آمده خوشش بیاید، «لَأَرُوضَنَّ نَفسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً» یکی بشود غذای خورشت آن، یکی هم بشود غذایش. «وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کَعَینِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِینُهَا» کاری می‌کنم که اشک از چشمانم خشک بشود، آ‌ن‌قدر می‌نالم یا از شدت ضعف کاری می‌کنم که اشکان چشمم خشک بشود؛ مثل چاهی که بالأخره آبش خشک شد؛ «مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعُهَا»، چرا این کار را می‌کنم؟ برای اینکه «أَتَمْتَلِی‏ءُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ؟ وَ تَشْبَعُ الرَّبِیْضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ؟ وَ یَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ»؛ فرمود: کاری می‌کنم که اشک از چشمم خشک بشود، چرا؟ برای اینکه این حیواناتی که صحرایی‌اند، سائمه‌اند، چه حمارها و چه گوسفندها و چه شترها اینها بروند در مرتعها بچرند و سیر بشوند یکی در مَبْرکش، یکی در مربضش گوسفند در مربضش و شتر در مَبرکش، یکی برُود کند، یکی بخوابد، علی هم مثل گوسفند و حمار ـ معاذ الله ـ این هم سیر بشود و یک گوشه بگیرد بخوابد! چشم علی روشن که سرِ پیری به یک حمار اقتدا کرده است. «والله» این حرفها آدم را آب می‌کند که در ما هیچ اثر نمی‌کند. فرمود: چشمم روشن! حالا سر پیری مولای من شده مثلاً حمار یا فلان شتر! «قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ»؛ حالا این «قَرَّتْ»، یعنی چشمم روشن! یا نفرین است؟ یعنی چشمم خنک باد که کنایه است و تحکّم، یا چشمم سرد باد که نفرین است. اگر گفتند «قرّت عینه»؛ یعنی چشمش خنک باشد؛ چون «قار»، یعنی خنک. اینکه می‌گویند «قرّت الأعین»؛ برای آن است که انسان شاداب اشک از چشمش می‌آید، آن اشکی که در حال شوق می‌آید اشک سرد است و سرد را می‌گویند «قارّ» و اشک در حال اندوه و مصیبت اشک گرم است وقتی گفتند «قرّت عینک»، «قرّت الأعین» و مانند آن؛ یعنی چشمت خنک باشد، در حال نشاط، اشک شوق بریزی وگرنه قرّة عین به معنای نور چشم نیست یا به معنای خنکی است تحکّماً و استهزائاً یا به معنای سردی است که بدنم سرد باشد، چشمم سرد باشد من بمیرم که مولای من بشود گوسفند این دیگر ذوقی نمی‌گذارد برای آدم که آدم دست به این کارها بزند آن‌قدر بخورد که به زحمت هنگام ادای آن آخرین وقت نماز صبح بلند بشود فرمود: «قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ»؛ «بهیمه هامله»، «هامل» با «هاء هوّز»؛ یعنی رها که هر چه می‌خواهد بچرد. «وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ». آن‌گاه کسانی که راههای صحیح را رفتند می‌فرماید طوبا برای آنهایی که وارسته زندگی کردند و این راهها را سعی کردند که خودشان را نجات بدهند و رفتند.

مطلب دیگر این است که حضرت امیر فوق این حرفهاست؛ این خطبه را برای تربیت «عثمان‌بن‌حنیف» و امثال او نوشت، وگرنه او حالا در این حد باشد که اهل ریاضت باشد، اهل عبادت باشد، اهل زهد باشد اینها خیلی از مراحل نازلهٴ مقام آن حضرت است و این راه هم راهِ رفتنی است نه تنها راه گفتنی است. حالا ببینید آنهایی که رفتند چه کسانی‌اند. ما گرچه به آن مقام ائمه(علیهم السلام) نمی‌رسیم و آنها اسوهٴ ما هستند؛ خودشان فرمودند به مقام ما نمی‌رسید و حق با آنهاست؛ اما شاگردان آنها که به آن مقام رسیدند که ما می‌توانیم مثل آنها بشویم. این روایتی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد دوم اصول کافی در کتاب «الإیمان و الکفر»، باب «حقیقة الإیمان و الیقین» ذکر کرده است، از همین قبیل است که شاگردان اینها به این مقام رسیدند. روایتی نقل می‌کند که این در نوع جوامع روایی هم آمده است در نثر و نظمهای عرب و عجم هم ظهور کرد و آن این است که «اسحاق‌بن‌عمار» می‌گوید که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَلَّی بِالنَّاسِ الصُّبْحَ». این ««سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ»؛ یعنی شاید این را چند بار حضرت می‌فرمود؛ نفرمود «قال»، فرمود: «یَقُولُ». گویا چندبار حضرت می‌فرمود که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نماز صبح را خواند و بین طلوعین معمولاً حضرت بعد از نماز می‌نشستند تا به سؤالات جواب بدهند. «فَنَظَرَ إِلَی‏ شَابٍ‏ فِی‏ الْمَسْجِدِ وَ هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ»؛ نگاه کرد در مسجد دید جوانی است که حالت خواب دارد، حالت نُعاس دارد خستگی و کوفتگی در او هست و سرش به زیر می‌آید، رنگ او زرد است جسم او لاغر است چشمانش در کاسهٴ سر فرو رفته است. حضرت به او فرمود: «کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ»؛ چگونه صبح کردی؟ «قَالَ أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُوقِناً»؛ من به مقام یقین رسیدم، «فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ قَوْلِهِ» که عجب او هم به مقام یقین رسید. «وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِکَ؟»؛ برای هر یقینی حقیتی است علامتی است، علامت یقین تو چیست؟ از کجا معلوم که شاید به مقام یقین رسیدی؟ «فَقَالَ إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا»؛ علامت یقین من این است که نمی‌گذارد من بخوابم، خواب را از من گرفته است، من را غمگین کرد، شبها بی‌خوابم و تمام جگرهای من تشنه است و سوخته است و نفسم از دنیا و ماسوا غیبت کرده است «حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی». این «کأنّی» است این را در اصطلاح می‌گویند مقام احسان، مقام احسان همان است که در روایت آمده است که «اعْبُدِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاک‏»،[10] از مقام احسان بالاتر که مقام «کأنّ» است، آن مقام «أنّ» است نه «کأنّ». آنکه حضرت امیر فرمود: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»؛[11] یا «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه‏»؛[12] سخن از «إنّه» است نه سخن از «کأنّه».

«حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ»؛ گویا عرش رحمان را می‌بیند، گویا قیامت را می‌بیند «وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَی الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّار»؛ مثل اینکه صدای جهنم را من می‌شنوم. «زَفیر» آن فرو بردن نفس است نه برآوردن، آن برآوردن را می‌‌گویند «شهیق»، آن فرو بردن را می‌گویند «زفیر»؛ چون «شاهق» آن کوه بلند است. وقتی انسان نفسش را فرو می‌برد این «زفیر» است، وقتی برمی‌آورد این «شهیق» است. «یَدُورُ فِی مَسَامِعِی»؛ الآن مثل اینکه صدای فرو بردن جهنم را من می‌شنوم. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَان‏»؛ این عبدی است که خدا دل او را با ایمان روشن کرده است. «ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْه‏»؛ همین حالی که داری باش! این همان است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ یعنی «الزموا أنفسکم». «الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْه فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ». تازه معلوم می‌شود که بالاتر از این مقامی هست به نام مقام شهادت شهدا. عرض کرد «یا رسول الله» من نمی‌خواهم با این وضع بمیرم می‌خواهم در پای رکاب شما در جبههٴ جنگ شربت شهادت بنوشم، شما دعا کنید که شهادت نصیب من بشود. هنوز معلوم می‌شود این «کأنّ» برای اینکه به «أنّ» تبدیل بشود می‌خواهد به شهادت نایل بشود شاید شهید از «کأنّ» به «أنّ» می‌آید «ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ»[13] در بعضی از جنگها در ملازم رکاب حضرت رفته بود نُه نفر شربت شهادت نوشیدند او دهمی بود.

پس معلوم می‌شود که این راهها رفتنی است افراد عادی هم رفتند و هیچ راهی بهتر از معرفت نفس نیست که ما ببینیم در چه حالتیم. حالا ما می‌خواهیم ببینیم که خودمان را فراموش کردیم یا نه؟ اگر هر چه بررسی می‌کنیم از ما سؤال کردند در چه حالتیم؟ به چه چیزی علاقه‌مندیم؟ جواب درستی نتوانستیم بدهیم؛ معلوم می‌شود ـ معاذ الله ـ اصلاً خودمان را گُم کردیم، باید مدّتها بگردیم خودمان را پیدا کنیم درونمان را بشکافیم جستجو بکنیم تا جواب بدهیم؛ اگر نه, یک جواب نقدی داشتیم بی‌تعارف. کسی از ما سؤال کرد یا خودمان از خودمان سؤال کردیم که الآن در چه حالتی، چه چیزی می‌طلبی؟ یک جواب نقدی داشتیم؛ معلوم می‌شود خودمان را گُم نکردیم و راه گم کردن نفس هم راه فراموشی یاد خداست که فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛ «نسیان» در این‌گونه از موارد همان ترک عمدی است نه نسیان مصطلح؛ چون نسیان مصطلح کتاباً و سنّتاً عقوبتش برداشته شد؛ اما سنّتاً عقوبت آن برداشته شد، همان حدیث معروف است که «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَان‏»[14] که اگر کسی سهواً و نسیاناً کاری را انجام بدهد حکم تکلیفی برداشته شد ممکن است حکم وضعی بماند. اما کتاباً برداشته شد؛ برای اینکه در آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» دارد که ﴿لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا؛ اگر این دعا را خدا به ما آموخت ما این دعا را کردیم، او یقیناً اجابت می‌کند و این دعای پایانی هم گفته شد «مشافحتاً» نصیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شد، بدون واسطه حضرتش از خدا دریافت کرد. اگر ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾؛ اگر کسانی هستند که می‌گویند ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾؛ به ما این امّت مرحومه هم گفتند خدا یقیناً اجابت می‌کند؛ پس می‌شود از کتاب و از سنّت شاهد آورد که اگر کسی نسیاناً گناه کرد مورد مؤاخذه نیست و منظور از این نسیان آیهٴ محلّ بحث، آن نسیانی نیست که در حدیث «رفع» آمده است یا در پایان سورهٴ «بقره» آمده است، این آن نیست؛ این ترکِ عمدی است. اگر کسی عمداً خدا را فراموش کرد، خدا هم کاری می‌کند که او خودش را فراموش بکند، کجا خودش را فراموش می‌کند؟ مواردی دارد کسی که «عندالعصیان» خدا را فراموش کرد خدا هم «عندالإستغفار» او را اِنسا می‌کند؛ حالا حالتی به او دست داد که نتوانست خودش را کنترل کند معصیت کرد، بالأخره روزی فرا می‌رسد که او باید استغفار کند یا نه؟ نه, نمی‌رسد؛ چون «عندالاستغفار» خدا او را اِنسا کرد یعنی او را از یادش برده است اصلاً یادش نیست چنین معصیتی کرده. اگر کسی در حالتی قرار گرفت و دفعتاً به ذهن او آمد، بیست سال قبل یا سی سال قبل، فلان گناه را کرده است، فوراً باید سجدهٴ شکر به جای بیاورد؛ این در روایات ما آمده است که اگر خدا به بنده‌ای بخواهد لطف کند گناهان گذشته را در خاطر او اخطار می‌کند تا او استغفار کند. اگر کسی فوراً به یادش آمده است که در سی سال قبل بیست سال قبل، فلان معصیت را کرد و هیچ تکان نخورد، این نعمت را کفران کرده، اصلاً خدا به یادش آورد که او استغفار کند؛ بعداً به یادش نمی‌آید و اگر کسی یادش نباشد گناه کرده است چگونه استغفار می‌کند؟ پس «مَن نسی الله عند العصیان یُنسی الله سبحانه و تعالیٰ عند الإستغفار»؛ آن‌وقت خودش را فراموش می‌کند، وقتی خودش را فراموش کرد استغفار هم نمی‌کند توبه هم نمی‌کند, این دربارهٴ معصیت.

 دربارهٴ ضعف و دربارهٴ قوّت هم چنین است. اگر کسی مشکلی برای او پیش آمد او هنگام این مشکل نداند که خدا دارد او را امتحان می‌کند خدا را فراموش بکند، هنگام رفع آن مشکل خدا او را اِنسا می‌کند؛ لذا این شخص به همه پناه می‌برد «إلاّ الله»؛ در حالی که باید از همه قطع امید بکند «إلاّ الله»؛ چندین‌بار شرک می‌ورزد و از هیچ کسی اثر نمی‌بیند, چرا؟ چون هنگام آزمون، خدا را فراموش کرد او نمی‌داند که این: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ[15] است. چون «عندالضعف» با ضعف بد برخورد کرد و نمی‌داند که این عطای الهی است، خدا می‌خواهد او را بیازماید هنگام رفع آن مشکل و ضعف به همه پناه می‌برد «إلاّ الله», چرا؟ چون «أنساه نفسه»؛ این برای ضعف.

 در هنگام قدرت و نعمت و ثروت و مانند آن؛ اگر یک قدرت مادّی یا معنوی به نام علم و مانند آن، گرچه علمی که در این راههای حق صرف نشود نعمت مادّی است نه نعمت معنوی. اگر نعمتی خدا به او داد او عند وصول نعمه شکر نکرد نفهمید که این نعمت را خدا به او داد، او ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[16] را فراموش کرده است، گفت من خودم زحمت کشیدم سی, چهل سال درس خواندم و عالِم شدم، خود را دید نه اِنعام الهی را، هنگام صرف آن نعمت در مواردش، خدا او را اِنسا می‌کند، توفیق اینکه آن نعمت را به‌جا مصرف بکند ندارد. پس ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾ «عندالمعصیة», «عندالضعف», «عندالقدرة» که ﴿فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ «عندالإستغفار», «عند رفع الضعف» و «عند صرف النعمة» و امثال ذلک. اگر کسی در هنگام حادثه خدا را فراموش کرد در هنگام صرف آن حادثه یا رفع آن حادثه، خدا هم او را اِنسا می‌کند. لذا «کان رجالٌ مِن الإنس یعوذون برجال مِن الجن» هست؛ اما «أعوذ بالله» نیست. یا «یعوذون برجالٍ من الإنس» هست؛ اما «أعوذ بالله» نیست. اینکه می‌‌بینید انسان برای رفع خطر به همه مراجعه می‌کند «إلاّ الله»؛ برای اینکه خودش را فراموش کرده است. پس فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾.

حفظ نفس و معرفت نفس یک راه آسانی دارد و یک راه دقیق. راه آسان آن در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست، آن هم در کلمات قصار نهج‌البلاغه هست که «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»، این در نهج‌البلاغه هست؛ اما این راههای ابتدایی است، این با علم حصولی هم حل است. شمارهٴ 250 کلمات قصار هست «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ». اینکه انسان می‌بیند یک سلسله خاطراتی در قلبش هست، بعد ناخودآگاه پشیمان می‌شود، اصلاً نمی‌فهمد چه کسی این عَقد را و این گِره را باز کرد، چطور شد انسان قبلاً مصمّم بود بعد نادم می‌شود و مانند آن؛ این راههای عادی است یعنی راههای استدلالی است راههای علم حصولی است. اما آنکه فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ یک راه علم حضوری است درون را اگر کسی خود را ببیند محال است خدا را نشناسد ،چطور است که اگر کسی خود را ببیند محال است خدا را نشناسد؟ برای اینکه ذات او فقط و فقط به دست «الله» بسته است نه به خود متّکی است نه به غیر خدا این دو امر را می‌بیند. این مسئلهٴ ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ،[17] دو مطلب را به ما می‌گوید: می‌فرماید شما فقیرید، یک؛ فقیر «إلی الله» هستید، دو؛ این فقر هم برای انسان نظر عَرَض مفارِق که نیست؛ نظیر عرض لازم که نیست, نظیر جنس و فصل هم حتی نیست. اگر گفتیم «الإنسان فقیرٌ» به منزلهٴ «الأربعة زوجٌ» که نیست که لازمهٴ ذات باشد، اگر لازمهٴ ذات باشد که در مرتبهٴ ذات نیست، این‌چنین نیست که فقر برای ذات انسان مثل زوجیّت اربعه باشد؛ چون زوجیّت اربعه گرچه لازم أربعه است، اما در مرحلهٴ ذات اربعه که نیست وگرنه می‌شود مقوّم نه لازم و چون لازمِ ذات است؛ پس پایش به حریم ذات نمی‌رسد، جدای از ذات است. فقر برای ذات انسان در ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ این‌طور نیست که نظیر زوجیّت أربعه باشد که درونِ ذات انسان فقیر نباشد، ولی فقر لازمهٴ ذات انسان باشد، این‌طور که نیست؛ حتی مثل جنس و فصل هم برای هستی او نیست؛ چون جنس و فصل بالأخره در جوار هستی او میباشند، به وسیلهٴ هستیِ او موجودند، هستیِ او هستیِ فقر است. آن‌گاه اگر کسی به خود سَری بزند، این: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ را می‌بیند و چون همان خدایی که غنی است همین‌جا نگهدار ماست؛ برای اینکه فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[18] هست, ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِن لاَ تُبْصِرُونَ[19] هست, ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[20] هست؛ همین‌جا فیض حق نگهبان انسان است نه اینکه خدا از فیض جدا باشد، اگر جدا باشد این ربطِ محض به چه کسی تکیه می‌کند. لذا فرمود شما همان‌جا خدا را می‌بیند؛ یعنی مستحیل است کسی خود را ببیند و فیض حق را نبیند، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ و این فقر ذاتی شماست این یک, «فقیرِ بغیر الله» نیستید به «الله»اید.

 این از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است در این صحیفه که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ»؛[21] چقدر این بیان نورانی است! فرمود: محتاج از محتاج چیز بخواهد یک آدمِ سفیه است. فرمود انسان برای اینکه بفهمد سفیه است یا عاقل است ببیند به چه کسی تکیه می‌کند، فرمود: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ»، با یک تفاوت کوتاهی در این لفظ, مضمون همین است؛ یعنی سفاهت و ضلالت هر دو را دارد.

 پس اگر انسان ذاتاً فقیر است و فقر برای او نظیر زوجیّت اربعه نیست و دقیق‌تر از این نظیر حیوان ناطق برای انسان نیست که بشود ماهیّت او؛ بلکه خود اوست و این هم فقرش «إلی الله» است «لا إلی غیر الله». محال است کسی سری به خودش بزند و «الله» را نشناسد. لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ﴾؛ یعنی محکم بچسبید به جانتان، از اینجا جدا نشوید، ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. این هست که اصلاً نسیان‌بردار نیست؛ یعنی فراموش نکنید من که شما را به شما نشان دادم خودم را هم به وسیلهٴ شما به شما نشان دادم خودتان را فراموش نکنید، اگر فراموش کردید، ما اِنسا می‌کنیم، پرده‌ای می‌آید بین شما و خود شما؛ چون ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قِشری می‌آید که شما خودتان را نمی‌بینید، دیگری را می‌بینید، برای دیگری تلاش می‌کنید، این همان ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ[22] هست. آن دیگری به جای خود شما می‌نشیند و به خدمت آن دیگری می‌روید.

پس اگر ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ شد، مستحیل است که انسان خودش را متذکّر باشد و خدا را نشناسد؛ حالا آن آیاتی که جلسه قبل در خلال بحث به عرض رسید روشن‌تر می‌شود. در ذیل آیه سورهٴ «یس» دارد که حالا چون خودش را فراموش کرده اشکال می‌کند؛ معلوم می‌شود اگر خودش را فراموش نمی‌کرد اشکال نمی‌کرد، این استدلال است! ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ, ﴿نَسِیَ خَلْقَهُ﴾؛ یعنی چون خودش را فراموش کرده حالا می‌گوید معاد چیست؟ معلوم می‌شود اگر کسی خودش را فراموش نکند محال است معاد را انکار کند معاد همان رجوع «إلی المبدأ» و آن است که این ﴿إِذْ أَخَذَ تاریخ ندارد، هر روز هست؛ یعنی الآن اگر سری به آن اذن بزنیم باز می‌بینیم که ﴿بَلَی﴾ گفتیم؛ چون آن موطن, موطن تاریخی نیست که مثلاً بگوییم در فلان سال شمسی یا فلان سال قمری خدا از ما اقرار گرفت، این‌چنین که نیست، اگر زمان‌بردار نیست؛ پس «الیوم» هم ما در خدمت آن ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ هستیم؛ پس حالتی هست که الآن هم ما با او می‌توانیم رابطه داشته باشیم الآن هم می‌توانیم با ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ الآن هم بگوییم ﴿بَلَی﴾.[23] اگر آن ﴿إِذْ أَخَذَ﴾ زمانی نیست, مکانی نیست در زمین نبود, در زمان نبود موطن خاص ندارد, تاریخ ندارد الآن هم هست. اگر نظیر طوفان نوح بود تاریخ‌بردار بود، قرونی بر او گذشت یا اگر نظیر ظهور حضرت(سلام الله علیه) است، اعصاری مانده است؛ اما اصلاً در قلمرو زمان نیست، وقتی در قلمرو زمان نبود هم‌اکنون هم زنده است. اگر کسی زمانی نیندیشد هم‌اکنون هم می‌تواند بگوید ﴿بَلَی﴾. ممکن نیست کسی خود را ببیند و خدا را نبیند. آن‌وقت آن روایات فراوانی که در «غرر و درر آمدی» از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه‏»[24] که این روایات بسیار روایات فراوانی است که برخی از آن روایات را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل همین آیه: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ ذکر کرده است.[25] حالا هم این روایات را ملاحظه بفرمایید هم جلد هفتم غرر و درر. خود این جلد هفتم گرچه فهرست هست؛ ولی کتابی است هم در سفر هم در حضر می‌تواند کمک انسان باشد، گرچه فهرست آن شش جلد قبلی است؛ اما خودش کتابی است. بسیاری از این روایات نفس، در باب نفس آمده است. در باب معرفت آمده است در این دو باب «عَرف» و باب «نفس» این روایات هست که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه‏» حالا ملاحظه بفرمایید.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1] . سوره مائده، آیه105.

[2] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص162 ـ 178.

[3] . سوره مؤمنون، آیه112 و 113.

[4] . سوره مریم، آیه62.

[5] . سوره مائده، آیه105.

[6] . غرر الحکم و درر الکلم، ص273؛ «إِنَّمَا الدُّنْیَا جِیفَة».

[7] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه72.

[8] . سوره یس، آیه37.

[9] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏17، ص88.

[10] . مصباح الشریعة، ص8.

[11] . تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص119.

[12] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص98.

[13] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص53.

[14] . تحف العقول، النص، ص50.

[15] . سوره بقره، آیه155.

[16] . سوره نحل، آیه53.

[17] . سوره فاطر، آیه15.

[18] . سوره ق، آیه16.

[19] . سوره واقعة، آیه85.

[20] . سوره انفال، آیه24.

[21] . الصحیفة السجادیة، دعای28.

[22] . سوره آل عمران، آیه154.

[23] . سوره اعراف، آیه172.

[24] . غرر الحکم و درر الکلم، ص588.

[25] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص176 ـ 178.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق