25 02 2018 464330 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 10 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

 بسم الله الرحمن الرحیم

﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (7) لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿9﴾

ذیل آیه قبل این بود که ﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ این یک اصل کلّی است که دلالت بر حجّیت سنّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد سنّت به معنای عام اعم از فعل و قول و تقریر و اختصاصی هم به مذهب امامیه ندارد سایر مذاهب هم قائل به این معنا هستند. منظور از ﴿مَا آتَاکُمُ﴾ نه تنها فعل خارجی به نام اعطای فیء نیست؛ بلکه خصوص قول هم نیست هر چه را که به شما ایتا کرد به شما تعلیم داد «قولاً أو فعلاً أو تقریراً»، چون این «ما» مطلق است هر سه قسم را شامل می‌شود. بعضی از مفسّرین چون تفسیر را احیاناً با تطبیق خلط می‌کردند و در ذیل همین جریان فیء بنی‌نضیر آمده است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسمت مهمّ این فیء را به مهاجرین داد چیزی به انصار نداد مگر به سه انصاری نیازمند، آنها این ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ را بر اعطا و عدم اعطا حمل کردند؛ یعنی آنچه را که پیامبر اعطا کرد بپذیرید و آنچه را که نهی کرد به عنوان نهی از غلول و خیانت شما هم منتهی بشوید، دیگر غافل از اینکه این کلمهٴ «ما» مطلق است همان‌طوری که مسائل حکومت را شامل می‌شود احکام را هم در برمی‌گیرد «ما آتاکم الرسول من الأحکام و من الحکومة».

و مطلب ثانی این است حالا که عموم هست، عام هست اختصاصی به فعل ندارد «فعلاً أو قولاً أو تقریراً» هر سه قسم را شامل می‌شود، چون هر سه قسم مصداق ﴿مَا آتَاکُمُ﴾ هستند، چیزی را که به شما ایتا کرد به شما رساند خواه با فعل، خواه با قول، خواه با تقریر از این جهت است که در اصول ملاحظه فرمودید هر سه قسم را حجّت می‌دانند و این نزاعی هم بین اهل تشیّع و تسنّن نیست که آنها اصرار داشته باشند این ﴿مَا آتَاکُمُ﴾ را بر «ما أعطاکم» حمل کنند، چون آنها هم قائل‌ به حجّیت سنّت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند. ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾. این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾ همان‌طوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید یا بدلِ «بعض مِن الکلّ» است نسبت به یتامی و مساکین نه بدل «کلّ من الکلّ» که در برخی از تفاسیر آمده است یا بدل نیست بیان مصرف فی سبیل الله است که سیدناالاستاد احتمال دادند. نوعِ مفسّرین از شیعه و سنّی آنها می‌گویند: این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾ بدل برای ﴿ذِی الْقُرْبَی﴾ و یتامی است؛ یعنی «الله و رسول الله» فوق آن‌ هستند که کلمهٴ فقرا را از آنها به عنوان بدل یاد کنیم و از طرفی هم چون نام «الله و رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» در همین آیه جداگانه برده شد که فرمود: ﴿یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛ معلوم می‌شود که این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾ بدل برای ﴿فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ نیست، بلکه بدل برای ﴿ذِی الْقُرْبَی﴾ به بعد است.

این یک احتمال, احتمال دیگر آن بود که این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾ بیان مصرف ﴿فَلِلَّهِ﴾ است، چون اینکه فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ﴾؛ یعنی در «سبیل الله» صرف کنید، مصرف «فی سبیل الله» را بیان می‌کند که فقرای مهاجرند, فقرای مهاجر در حقیقت بیان مصرف «فی سبیل الله» است؛ اما آنچه در این مسئله مهم است همان است که طبری متفطّن شد و آن این است که این کلمه ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ محفوف به دو مطلب است قبلاً می‌فرماید آنچه را که خدا به پیامبر داد برای خدا و پیامبر و ذی‌القربی و یتامی و مساکین و ابن ‌السّبیل است، بعد این حکم را معلّل می‌کند می‌فرماید: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾[1] بعد سؤال پیش می‌آید حالا که ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ﴾ نباید باشد پس کجاها صرف بشود؟ می‌فرماید: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ این ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ گرچه بدل هست برای یتامی و مساکین؛ اما برای اینکه این تعلیل محفوف به دو امر هست که هر دو یکی هستند؛ یعنی قبلاً فرمود این مال برای یتامی و مساکین و ابن‌السّبیل است، بعد این حکم را معلّل کرد فرمود برای اینکه در دست اغنیا نگردد، آن‌گاه سؤال مطرح است که پس برای کیست و برای چیست؟ می‌فرماید: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾، این ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ گرچه بیانگر همان یتامی و مساکین هست؛ اما این علّت محفوف به دو مصرف است قبلاً می‌فرماید به یتامی و مساکین و «ابن ‌السّبیل» بدهید, بعد می‌فرماید برای اینکه پول به دست سرمایه‌دارها نگردد دوباره می‌فرماید که می‌دانید به چه کسی بدهید؟ حالا آنجا که ممنوع است ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ﴾ که ممنوع شد، پس باید ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ باشد.

سه طایفه را در این سه آیه پشت سر هم ذکر می‌کند برای هر کدام از این طوایف سه‌گانه خصوصیّاتی ذکر می‌کند: طایفه اوّل مهاجرین‌ هستند. فرمود این اموال برای فقرای مهاجر است که ﴿الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ﴾ اینها مهاجرینی هستند که با تمام امکاناتشان دین را یاری کردند، سرزمینشان را برای دین از دست دادند, مالشان را برای دین از دست دادند، حاضر شدند جانشان را هم برای دین از دست بدهند. مال و سرزمین را در جمله قبل فرمود که ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ﴾. جانشان را هم حاضر شدند از دست بدهند برای اینکه فرمودند: ﴿یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ اینکه جبهه می‌رود آماده است برای اسارت, برای مجروح شدن, برای مصدوم شدن, برای شهید شدن. فرمود مال باید در بین اینها توزیع بشود، اینهایی که همه امکاناتشان را در راه دین دادند چیزی در قدرت اینها نبود که اینها فروگذار بکنند اگر وطن بود, میهن بود, به اصطلاح بلد بود یا مال بود که ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ﴾ اگر جان هست که ﴿یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾،  پس چیزی در اختیار اینها نیست که اینها مضایقه بکنند اموال باید در دست اینها باشد ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ که ﴿الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ﴾ و این هم نه برای آن است که اینها را به خاطر مسئله نژاد یا جهات دیگر اینها را از سرزمینشان بیرون کردند اینها را فقط به خاطر اسلام از سرزمینشان بیرون کردند ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً﴾ یک وقت گروهی را برای نژاد از سرزمینشان بیرون می‌کنند، آنها مظلوم‌ هستند نه اینکه ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً﴾ باشد؛  اما اینها فقط به خاطر اسلام از دیارشان و اموالشان اخراج شدند بعد هم که آمدند مدینه فقط جانِ خالی در اختیارشان بود، اینها را هم که ﴿یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، لذا می‌فرماید: ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ اینها در ایمان صادق هستند، اگر گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّنَا[2] صادق‌ هستند؛ یعنی از نظر مال, از نظر بلد, از نظر جان در اختیار خدا هستند؛ اما این نه به آن معناست که ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ یعنی اینها صِدق مُخبری دارند هر چه اینها گفتند درست می‌گویند، اصلاً دروغ نمی‌گویند، این‌طور نیست تا به این آیه استدلال کنند بر صحّت امامت و خلافت اوّلی و دومی و مانند آن، برای اینکه اینها اوّلی را می‌گفتند «یا خلیفة الله» و چون خدا می‌فرماید اینها صادق هستند پس اینها وقتی گفتند او خلیفه حق است پس او خلیفه حق است، این آیه مبارکه ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ نمی‌خواهد بفرماید اینها در همه حرفهایشان راست می‌گویند اصلاً دروغ نمی‌گویند؛ کسی که مهاجر شد اصلاً خبر دروغ ندارد آیه درصدد بیان این نیست، آیه می‌خواهد بفرماید اینها مؤمن واقعی هستند؛ گفتند ﴿آمَنَّا﴾ همه امکاناتشان را برای ایمان دادند؛ اما نه معصوم‌ هستند از آن طرف «ارتدّ الناس بعد النبیّ»[3] هم هست؛ یعنی «ارتدّ الناس عن الولایة» نه «عن الاسلام»!  بنابراین این‌گونه از استدلالها بسیار ضعیف است ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ یعنی اینها در اصلِ ایمان صادق‌ هستند. این گروه را به عنوان مصرف «فی سبیل الله» می‌توان گرفت یا بدل «بعض مِن الکلّ» یتامی و مساکین، در نوع این تفسیرها چه شیعه و چه سنّی معمولاً این را بدل گرفتند؛ اما سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این را به عنوان مصرف برای «فی سبیل الله» بیان کرده است ﴿فَلِلَّهِ﴾ یعنی چه؟ مصرفش چیست؟ مصرفش فقرا هستند.

مطلب بعدی آن است که این «لام» در ﴿فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی﴾[4] با «لام» ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾  یکسان‌ هستند یا نه, «لام» در آنجا به معنای ولایت است در اینجا به معنی مصرف کردن هست؟ «لام» در ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ «لام» مصرف است نه «لام» ملکیت، نه یعنی فقیرِ مهاجر هم سهیم است و مالک است. اگر سهیم و مالک بود که باید توزیع می‌شد و حال اینکه توزیع و بسط یقیناً واجب نیست. اینها مصرف هستند آن هم نه همه فقرا که این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾ بدل باشد برای یتامی و مساکین و ابن‌السبیل همه‌ آنها مصرف‌ هستند؛ یعنی بسط بر همه‌ آنها واجب است، بلکه جامع بین این اصناف باید در آن جامع صرف کرد گاهی به یتیم می‌رسد, گاهی به مسکین می‌رسد, گاهی به «إبن ‌السبیل» می‌رسد و مانند آن، این‌طور نیست که همه اینها سهیم باشند و باید به همه اینها داد و گرنه لازم می‌آید که انسان بگردد ببیند «ابن ‌السبیل» کجاست که به «ابن السبیل» برساند، چون این مسئله «ابن ‌السبیل» در آیه خمس هم هست که ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ﴾[5] اگر «ابن ‌السبیل» مالک یکی از این سهام شش‌گانه باشد کسی که  باید خمس بپردازد بر او واجب است بگردد ببیند «ابن ‌السبیل» کجاست به او بدهد، چون «لام», «لام» مِلکیّت شد اگر «لام» ملکیّت شد انسان باید ملک را به مالکش بپردازد، در حالی که این‌چنین نیست. این «لام»ها، «لام» مصرف است و آن جهت جامع بین این مصارف سه‌گانه معیار است؛ لذا نه تنها بَسطِ بر افراد واجب نیست بسطِ بر اصناف هم واجب نیست که انسان خمس مصطلح، یعنی سهم سادات را سه قسمت کند یک قسمت را به یتیم سیّد, یک قسمت را به مسکین سیّد, یک قسمت را به «ابن ‌السبیل» سیّد بدهد این‌طور نیست. گاهی می‌تواند همه را به یتیم یا مسکین یا «ابن‌ السبیل» بپردازد. پس این «لام», «لام» ملکیّت نیست «لام» مصرف است اوّلاً, بَسط بر افراد واجب نیست ثانیاً, بلکه بسطِ بر اصناف هم واجب نیست ثالثاً, همان جهت جامع بین این اصناف را مصرف دانستن کافی است رابعاً و آن جهت بر هر کدام از این سه صنف تطبیق می‌شود. درباره خمس این‌طور است, درباره فیء هم همین‌طور است. پس این «لام» ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾ غیر از «لام» ﴿لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ است؛ آنجا به معنای ولایت است اینجا به معنی مصرف کردن است. ولایت این کار دستِ خدا و پیامبر است و مصرف شدن، اینها فقرای مهاجر جزء مصارف میباشند ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً﴾.

هجرت امری است که تا انسان در بلد کفر هست هجرت باقی است؛ اما آن‌طوری که برای مهاجرین قبل از فتح مکه قرآن بها قائل است به آن اندازه برای مهاجرین بعد از فتح حرمت قائل نیست، چه اینکه برای انفاق کننده‌های قبل از فتح حرمتی قائل است که آن حرمت را برای انفاق کننده‌های بعد از فتح قائل نیست. در سوره «حدید» آیه ده: ﴿لاَ یَسْتَوِی مِنکُم مَنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ أُوْلئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قَاتَلُوا وَ کُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ﴾؛ آنهایی  که قبل از فتح مکه کمک می‌کردند هم کمک مالی و هم کمک جانی آنها با کسانی که بعد از فتح مکه کمک کردن یکسان نیستند. کسانی که قبل از فتح مکه کمک می‌کردند ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً هستند، مسئله هجرت هم این‌چنین است: «وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَی حَدِّهَا»[6] این یکی از بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه است. اگر کسی از دار کفر به دار ایمان مهاجرت کرد این هجرتش قبل از فتح مکه با هجرت بعد از فتح مکه یقیناً فرق دارد؛ لذا در همین آیه محلّ بحث سوره «حشر» فرمود: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ﴾ که ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً﴾ اگر کسی در دار کفر به سر برد و نتوانست شعائر دینی یعنی مراسم مذهبی‌ خود را آنجا اجرا کند بر او هجرت واجب است، الیوم هم هجرت واجب است. این‌چنین نیست که اگر او بمیرد معذور باشد، بگوید من در کشور کفر زندگی می‌کردم و انجام مراسم مذهبی مقدورم نبود به این گروه می‌گویند: ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً﴾ این در حال مرگ فشار می‌بیند فرشته‌ها او را محکم می‌زنند فشار می‌بیند این می‌گوید من در کشور کفر بودم نمی‌توانستم مراسم را انجام بدهم آنها می‌گویند: ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً﴾؛ مگر سرزمین خدا واسع نبود نمی‌توانستی هجرت کنی؟ الآن هم کسی در کشور کفر به سر می‌برد به بهانه اینکه اینجا ذبیحه حلال نیست, اینجا نمی‌شود نماز خواند, اینجا نمی‌شود قبله را تشخیص داد و امثال آن الآن هم بر او هجرت واجب است. این‌طور نیست که هجرت همان در صدر اسلام باشد و این گروه که هجرت مقدور آنها هست و هجرت نکردند در هنگام مرگ فشار می‌بینند، فضلاً از بعد از مرگ و فرشته‌ها به آنها می‌گویند چرا هجرت نکردید؟ آنها می‌گویند: ﴿کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ؛[7] ما مقدورمان نبود در تحت فشار هیئت حاکمه بودیم, فرشته‌ها می‌گویند: ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها﴾؛ زمینِ خدا که وسیع بود می‌توانستید هجرت کنید چرا هجرت نکردید؟ غرض آن است که هجرت تا دار کفر هست هجرت هست؛ منتها هجرتی که در صدر اسلام آن فضیلت ممتازه را داشت بعداً آن فضیلت را ندارد و دلیل آن هم همان آیه ده سوره مبارکه «حدید» است گرچه آن آیه ده سوره «حدید» درباره هجرت نیست درباره اصل قتال و انفاق است اما حکم آن این قسمت  را هم می‌گیرد.

آنها که مهاجرین در صدر اسلام بودند آنها را قرآن خیلی به عظمت یاد می‌کند، چه اینکه انصارِ صدر اسلام را هم قرآن به عظمت یاد می‌کند, چه اینکه پیوسته‌های اینها را هم به عظمت یاد می‌کند. این سه آیه پشت سر هم درباره گرامیداشت این سه گروه است: مهاجرین و انصار و پیروان اینها، فضایل این سه گروه را در پشت سر هم ذکر می‌کند. دربارهٴ مهاجرین فرمود: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ ٭ وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ که این دربارهٴ انصار است. ﴿وَ الَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ[8] که درباره تابعین است این سه آیه مربوط به این سه طایفه است و همان اختلاف عمیق بین سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و سایر مفسّرین هست آنها همه اینها را یعنی خصوص ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ را که بدل گرفتند، این ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾ را استیناف می‌گیرند, ﴿وَ الَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ﴾ را هم باز استیناف می‌گیرند ایشان نظیر ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ این «واو» را عطف می‌داند و بیان مصرف «فی سبیل الله» می‌داند،[9] می‌فرماید این فیء که یکی از سهامش باید «فی سبیل الله» مصرف بشود، «فی سبیل الله» عبارت از مهاجری هستند که خصوصیّات آنها این است, انصاری هستند که اوصاف آنها این است, تابعینی هستند که وصف آنها این است.

دربارهٴ مهاجرین مقداری از آن اوصاف را خدا بیان فرمود, دربارهٴ انصار فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ﴾ آنها می‌گویند «واو» ﴿وَ الَّذِینَ﴾ استیناف است، ایشان می‌فرمایند «واو» آن عطف است؛ یعنی ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ و ﴿الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾ آنها استدلال می‌کنند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان فیء بنی ‌نضیر چیزی به انصار نداد فقط به دو, سه نفر داد، معلوم می‌شود که آن مال فقط برای مهاجرین است. ایشان می‌فرمایند همین روایتی که شما نقل می‌کنید دلیل بر عطف است، برای اینکه شما می‌گویید در روایت آمده است که فقط به سه نفر داد پس می‌شود داد، چون بسط واجب نیست هم برای انصار است هم برای مهاجر؛ منتها مهاجر نیازمندتر بودند رسول خدا به آنها بیشتر داد, انصار کمتر نیازمند بودند به آنها نداد یا به سه نفر از آنها داد. همین روایتی که شما نقل می‌کنید همین دلیل است بر اینکه این عطف است؛ یعنی می‌شود هم به مهاجر داد هم به انصار، برای اینکه در خود این تاریخ و روایت آمده است که حضرت به سه‌تا انصاری داد.

فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ﴾ دربارهٴ «تَبَوُّءْ» و «بَواءْ» این‌چنین گفتند که البته باید تحقیق بیشتری بشود. «تَبَوُّءْ» و «بَواءْ» آن سرزمین همسان بدون فراز و نشیب است، بر خلاف «نَبأ» و «نُبُوَّءَ» و امثال آن که آن زمینی که برجسته است «لا صلاة علی النبیّ»؛ یعنی «علی الأرض المرتفع»؛ آنجا که فاصله بین مَسجَد و موقف زیاد هست، آن زمین برجسته را می‌گویند تقریباً «نُبُوَّءَ» آن زمین همسان و برابر را می‌گویند: «تَبَوُّءْ» و «بَواءْ», «بَواءْ» چنین ارضی است. این کنایه از آن است که اینها زمین را تسطیح کردند, نرم کردند, آماده کردند تا مهاجر بیاید؛ یعنی هر چه مقدورشان بود در اختیار مهاجرین قرار دادند ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾ این دار هم منظور «دار الهجرة» است که یکی از اسامی مبارکه مدینه است، برای مدینه چند نام نقل شد یکی دار است، چون «دار الهجرة» است «دار الایمان» است و مؤمنین از مکه به مدینه مهاجرت کردند شده «دار الإیمان»، ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾ این دار با «الف» و «لام» که معهود است منظور همان «دار الهجرة» است, همان «دار الایمان» است به نام مدینه. منظور، انصار است ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ﴾؛ اینها هم ایمان را, هم مکان را, هم مکانت را تسطیح کردند؛ هم جا را آماده کردند هم جای ایمان داشتن را آماده کردند، برای اینکه اینها یک گروه خاصّی بودند مدافع مخصوصی بودند کسی نمی‌توانست به آنها حمله‌ای کند و کسی نمی‌توانست بر واردین اینها حمله وارد کند، اینها زمینه را برای ایمان که مکانت است و برای اصل زندگی که مکان است «تَبَوُّءْ» کردند؛ آماده کردند مکان را آماده کردند ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ نه اینکه انصار قبل از مهاجر مؤمن شد، بلکه انصار قبل از اینکه مهاجرین به سرزمین اینها هجرت کنند اینها زمینه را فراهم کردند هم زمین را, هم زمینه را، گرچه مهاجرین قبل از انصار ایمان آوردند؛ ولی قبل از اینکه مهاجرین هجرت کنند به مدینه بیایند اوّل انصار هم زمین را, هم زمینه را آماده کردند تا مهاجرین بیایند ﴿تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾؛ زمین را آماده کردند, ﴿وَ الْإِیمَانَ﴾؛ زمینه را آماده کردند وگرنه ایمان را مهاجرین قبل از انصار آورده بودند «تَبَوُّءْ» ایمان انصار قبل از قدوم مهاجرین بود ﴿وَ الَّذِینَ﴾؛ یعنی انصاری که ﴿تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ﴾؛ یعنی قبل از آمدن مهاجرین.

در آیه قبل که راجع به مهاجرین بود فرمود اینها کسانی هستند که ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ که اوصاف مهاجرین است. دربارهٴ انصار فرمود: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾؛ اینها مهاجرین را دوست دارند اینها دوست مهاجرین‌ هستند، اینها هجرت را دوست دارند نه به عنوان ترحّم به اینها جا دادند، بلکه به عنوان محبّت و احترام از اینها پذیرایی کردند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ قهراً منّتی هم در کار نبود. وقتی هم که فیء را رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) توزیع کرد چیزی به آنها نداد و همه فیء را به مهاجرین داد و بین مهاجرین توزیع کرد فقط به دو, سه نفر که خیلی مستمند و نیازمند بودند داد، اینها اصلاً نه تنها گِله نکردند احساس علاقه‌ای هم نکردند، نه اینکه صبر کردند، نه اینکه حرفی نزدند. فرمود: ﴿وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾ یک وقت است انسان حرف نمی‌زند گِله نمی‌کند. یک وقت است آن‌قدر بزرگوار است که اصلاً احساس نیاز نمی‌کند. این از بیانات نورانی است که «استغناؤک عن الشی‏ء خیر من استغناؤک به»؛[10] آدم اگر بتواند از چیزی بی‌نیاز باشد بهتر از آن است که به وسیله او بی‌نیاز باشد، چون به هر حال برده او خواهد شد. اگر از چیزی بی‌نیاز بود آزاد است؛ اما اگر به وسیله چیزی از چیز دیگر بی‌نیاز شد یک بردگی نسبی دارد. اینها رادمردانی بودند که اصلاً در قلبشان حاجت احساس نمی‌کردند، با اینکه واقعاً نداشتند، انصار چیزی نداشتند ﴿وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾؛ یعنی «لاَ یَجِدُونَ» انصار «فی صدور» خودشان حاجتی از آن چیزهایی که ﴿أُوتُوا المُهاجِرون در همین فیء بنی‌نضیر همه با هم رفتند در محاصره و رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن اموال را گرفته به این مهاجرین داده، چیزی به انصار نداد مگر به دو, سه انصاری که خیلی نیازمند بودند. سایر انصار به قدری بزرگوار بودند که در قلبشان احساس حاجت نکردند، نه اینکه احساس حاجت کردند و زبانی گِله نکردند ﴿وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾. از این بالاتر یکی اینکه ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾؛ مقدم مهاجرین را گرامی داشتند، این یک؛ بالاتر از این در روز آزمون که فیء را رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مهاجرین داد و به انصار نداد. اینها نه تنها گِله نکردند، بلکه احساس نیاز نکردند، این دو؛ از این بالاتر ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ اگر در امری خودشان محتاج باشند، آن چیزی که انسان به او نیاز دارد و آن شیء مختصّ به انسان است و نیازِ انسان به او رفع می‌شود اگر او را به آدم ندهند می‌گویند این «خصاصة» دارد؛ یعنی حاجت دارد و چیزی که آن حاجت را برطرف کند ندارد. «خَلّتْ» یا «خِلّتْ» در مقابل «خُلّتْ» و دوستی که به معنی نیاز است آن هم همین است؛ یعنی انسان وضعش مختل است. «مختل» به آن چیزی می‌گویند که بین اجزا و خلل آن فاصله‌ای است، ناهماهنگ است. اگر چیزی اجزای آن هماهنگ بود و همه سر جای خود بود این منسجم است دیگر مختل نیست؛ ولی اگر بین اجزای یک شیء در خلل یک شیء شکافی پیدا شد، چیزی نبود که این خلل را پُر کند می‌گویند این مختل است؛ یعنی شکافی پیدا شد و چیزی این شکاف را نبست، می‌گویند این اوضاعش مختل است. چنین چیزی را هم می‌گویند «خِلّة أو الخَلّة»، «خصاصه» را هم به چنین چیزی می‌گویند. فرمود: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ یعنی در حالی که خودشان نیازمندند و چیزی که نیاز آنها را برطرف بکند در دسترس ایشان هست آن را به مهاجرین می‌دهند ایثار می‌کنند و وضعشان مختل می‌ماند. این مخصوص مهاجرین است مخصوص انصار است این چه راهی است؟ چطور می‌شود آدم این‌طور بشود به اینجاها میرسد؟ چطور می‌شود ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ می‌شود؟ چطور می‌شود که ﴿لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾ می‌شود؟ چطور می‌شود که ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ اینها منازل سیر و سلوک است، همه ‌ما می‌خواهیم  بگوییم سیر و سلوک چطوری است؟ زاهد شدن چطوری است؟ به مقامات عارفین رسیدن چطور است؟ همین است! راه دیگری نیست که غیر از همین راهی که به ما گفتند. انسان اوّل مهاجر را دوست دارد، بعد اگر چیزی به او دادند نه تنها گِله نمی‌کند مواظب است که در قلبش احساس نیاز نکند و اگر هم چیزی محتاج بود دیگری هم محتاج بود دیگری را ایثار کند که این سه منزل است برای سالکان و برای اهل سیر و سلوک. چطور می‌شود انسان به این مقام می‌رسد؟ فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ این سه مقام و این سه منزل و این سه مرتبه این است که انسان با آن دشمنِ درونی بجنگد. در دو جای قرآن کریم است ظاهراً فرمود اگر کسی با این بخلِ درونی بجنگد به فلاح رسیده است ما می‌گوییم «حیّ علی الفلاح»؛ اما راه فلاح را هم به هر حال قرآن مشخص کرده است، همین دو مورد است که ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ دارد.

فرمود این بخل, استیثار در مقابل ایثار، ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[11] نه «جمعا»! «حُبّ جَمّ»؛ یعنی حبّ انبوه! خیلی انسان به مال علاقه‌مند است نه به مالِ فراوان علاقه‌مند است نه, خیلی به مال علاقه‌مند است هر کسی هر چه دارد ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ اینها به نام شُحّ است, اینها به نام بخل است، اینها بیرون از جانِ ما سنگر نگرفتند درون جان ما سنگر گرفتند و دائماً هم تیراندازی می‌کنند که فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ این «شُحّ» که دشمنِ درونی ماست بیرون از جان ما نیست که سنگرگیری کند، همان کنار جان ماست که سنگرگیری کرده. این «شُحّ», این بُخل, این «حبّ جَمّ»، این علاقهٴ وافر به مال، حالا هر چه هست. یک وقت است انسان ساده زندگی می‌کند؛ اما به همان حصیرش خیلی علاقه‌مند است، خیلی شدیداً علاقه‌مند است، به آن پتو که دارد خیلی علاقه‌مند است، هرگز حاضر نیست به کسی بدهد، این را می‌گویند: «حُبّ جَمّ»! این «حُبّ جَمّ» در درونِ جان ما جاسازی شده ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ این «شُحّ», این بخل که دشمن جان انسان است در کنار جان جاسازی شد؛ آن‌گاه فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾؛ اگر کسی با این بخل بجنگد محفوظ بشود این را می‌گویند تقوا؛ اگر وقایت این‌چنین داشته باشد که به هر حال همه تأمین می‌شوند و بدون این تأمین شدن نیست، حالا ما چه زحمتی بکشیم بیگانه را به درون جانمان راه بدهیم. اگر وقایتی شد و حفظی شد انسان از شرّ این شُحّ نجات پیدا کرد ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.

پس این ظاهراً دو جاست که فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ کسانی هم که این راه را رفتند را هم به ما نشان داد، یک تئوری محض نیست که یک‌جا بفرماید «حیّ علی الفلاح», یک‌جا بفرماید هر کسی که از این شُحّ رهایی یافت به مقصد رسیده است، این‌طور نیست. آنهایی که رهایی یافتند به مقصد رسیده‌اند آنها را هم برای ما بازگو می‌کند و راهِ آنها را هم برای ما شرح می‌دهد، منازل سالکین را هم بازگو می‌کند که اوّل: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾, دوم: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾, سوم: ﴿وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾, این هم راه، آن هم رونده، این هم مقصد، آن هم اصلِ کلّی. این‌چنین نیست که بفرماید هر کسی وقایه داشته باشد از شُح برهد ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ که بشود تئوری محض این سه منزل را حدّاقل به ما نشان داد، آنهایی هم که سالکان این منازل بودند اهل سیر و سلوک بودند هم به ما نشان داد، این می‌شود سیر و سلوک. این‌چنین نیست که انسان در منزل منزوی بشود, بشود اهل سیر و سلوک. اینکه در متن انقلاب است, در متن جبهه است اهل سیر و سلوک است، می‌شود ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾، چون این دشمن در درون انسان جاسازی شده است این سه منزل را هم پشت‌سر هم بازگو فرمود؛ البته آن زمینهٴ محبّت را هم بازگو فرمود، نه اینکه اینها ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ فقط علاقه‌مند هستند که مهاجرین بیایند، قلباً علاقه‌‌مند هستند نه! زمین و زمینه را آماده می‌کنند. اگر کسی به مهاجرین علاقه‌مند است خانه‌اش هم آماده می‌کند، زمینه فکری و فرهنگی را هم آماده می‌کند. حالا مهاجرین که آمدند با یک فکر جدید می‌آیند، این فکر جدید باید در مدینه طرفدار داشته باشد اینها زمینه فکری را هم آماده کردند؛ هم تبوّء دار کردند هم تبوّء ایمان کردند، هم به اینها خانه دادند هم طرزی مدینه را تربیت کردند و پروراندند که اینهایی که با افکار جدید می‌آیند بتوانند در مدینه زندگی کنند، این می‌شود تبوّء دار, آ‌ن می‌شود تبوّء ایمان، وگرنه ایمان چیزی نیست که آنها به ایمان جا بدهند یا برای ایمان جاسازی کنند. این گروه به نام انصار است و از اینها قرآن به عظمت هم یاد کرده است ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. آن‌گاه می‌فرماید: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ این کبرای قیاس, آن هم صغرای قیاس نتیجه می‌گیریم که «فالأنصار هم المفلحون». دربارهٴ مهاجرین خود نتیجه را بالصّراحه ذکر کرد فرمود: ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ در اینجا کبرای قیاس را ذکر کرد فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ در اینجا فرمود اینها کسانی بودند که از بخلِ درونی نجات پیدا کرده‌اند این صغرا، بعد اصل کلّی را هم فرمود هر کس از بخل درونی نجات پیدا کند مُفلِح است. دیگر نفرمود «الأنصارُ هم المفلحون». فرق این دوتا آیه این است که در آیه قبل نتیجه را ذکر فرمود بدون کبرا, کبرا مَطوی است، در آیه بعد کبرا را بالصّراحه ذکر فرمود نتیجه مَطوی است، نتیجه این است که «الأنصارُ هم المفلحون», این طایفه دوم؛ البته باز دوباره باید برگردیم، چون هر کدام از این آیات لطایف دیگری را هم به همراه دارد.

طایفه سوم این است که ﴿وَ الَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾[12] اینها را می‌گویند تابعین؛ آنها که خودشان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درک نکردند بعد از مهاجرین و انصار آمدند، طبقه دوم‌ هستند، اینها کسانی‌ هستند که می‌گویند خدایا ما را بیامرز, برادران ایمانی ما را بیامرز که قبل از ما بودند و پیشگامان بودند: ﴿وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ﴾؛ اما حرفی می‌زنند که بهشتیان به آن حرف رسیدند، این خیلی مهم است میگویند: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ خدایا کینه هیچ مؤمنی را در دل ما راه نده! اینها بهشتی‌ هستند، خودشان الان در بهشت زندگی می‌کنند، راحت هم هستند انسان هر چه می‌کشد و می‌کشد از آن کینه درونی می‌کشد اگر منتظر است که روزی دشمنش سقوط بکند و این انتظار هر لحظه برای او سوزشی به همراه دارد. اگر آن دشمن به مقامی رسید برای اوّلین‌بار این رنج می‌برد, چرا؟ در قرآ‌ن دارد که بهشتیان نسبت به هم بی‌کینه‌ هستند: ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾،[13] اوّلاً آدمِ کینه‌دار بهشت نمی‌رود، ممکن نیست! اگر کسی کینه برادر مسلمان را در دل داشته باشد به این آسانی او را به بهشت راه نمی‌دهند. حالا کجا فشار می‌بیند تا از او بگیرند و او را درمان کنند خدا می‌داند «عند الاحتضار» است؟ «فی البرزخ» است؟ «فی الموقف» است؟ در کدام موقف است به هر حال تا معالجه‌اش نکنند و جراحی نکنند و کینه را از او نگیرند این شخص به بهشت راه ندارد؛ مگر کسی کینه کافر و منافقی را در دل داشته باشد؛ اما کینه مسلمانی را در دل داشته باشد این‌چنین نیست، چون در بهشت فقط و فقط جای کسانی است که بی‌کینه هستند: ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾؛ هیچ کینه‌ای احدی نسبت به احدی ندارد حالا ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ[14] یعنی چه؟ اینها همیشه روبهروی هم‌ هستند روی تختها نشستند که هرگز از یکدیگر غیبت ندارند، هر کس هر کسی را خواست ببیند می‌بیند، اینها اصلاً غیبتی ندارند همواره شهود دارند یک مطلب دیگر است؛ اما هیچ کینه‌ای در دل اینها نیست. همین وصف بهشتیها را تابعینِ مهاجر و انصار از خدا مسئلت می‌کنند می‌گویند: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ خدایا مبادا به وسیله چیزهایی که زودگذر است برای ما هم نیست به دست ما هم نیست دیگری ترقّی کرد به من چه؟ دیگری به آن مقام رسید به من چه؟ اگر حساب فقر و غنا در دنیا بود انسان باید تلاش و کوشش بکند به جایی برسد؛ اما اگر «الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّهِ»[15] است، دیگری به جایی رسیده ما اگر خواستیم کار خیر بکنیم راه خیر فراوان است. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ کینه برادر مسلمانی را در دل جا داد یقین بداند که به این آسانیها بهشت نخواهد رفت. حالا می‌دانید گرفتنِ یک وصف از درون انسان کار آسانی هم نیست. اینهایی که بعد از مهاجر و انصار آمدند حرف آنها این است که ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾  اینها دفعِ مرض را می‌خواهند، می‌کوشند که مریض نشوند؛ البته اگر کسی به این مرض مبتلا شد باید تلاش و کوشش کند که برطرف کند؛ اما دعای اینها دعای دفعی است راه انبیا را دارند می‌روند نه دعای رفعی؛ نمی‌گویند کینه آمده را بردار «غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ‏ حَالِک»[16] این برای بعضی از مراتب است. این ﴿لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ برای آن کسانی است که در دفع این امور می‌کوشند. خدایا کاری نکن که این قلبِ ما کینه دیگری را بپذیرد. وقتی قلب ما کینه دیگری را نپذیرفت راحت است، آن وقت جا دارد برای خیلی از معارف و علوم. این سه گروه را قرآن با این سه وصف ممتاز یاد می‌کند. درباره مهاجرین فرمود: ﴿یَبْتَغُونَ﴾, ﴿یَنصُرُونَ﴾ دربارهٴ انصار فرمود: ﴿یُحِبُّونَ﴾, ﴿یُؤْثِرُونَ﴾, ﴿وَلاَ یَجِدُونَ﴾ دربارهٴ تابعین هم فرمود: ﴿یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤوفٌ رَحِیمٌ﴾ اینها, اگر همهٴ اینها عطف بر آن فقرا باشد، آن‌وقت مال می‌شود «دولة بین الفقراء مِن المهاجرین و الأنصار و التابعین» این‌چنین می‌شود، مال باید به اینها برسد اینها هم کسانی هستند که ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ مال باید به دست اینها باشد اگر این «واو» ﴿وَ الَّذِینَ﴾ «واو» عطف نباشد و استیناف باشد چه اینکه عده دیگری از مفسّرین گفتند این بیان مصرف نیست البته, فقط بیان حال مهاجرین است و انصار است و تابعین؛ اما نظر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این است که این «واو»ها عطف است؛ یعنی مال باید در این محورها دور بزند. مال باید به دست کسی باشد که خودش حاضر است گرسنه بخوابد و دیگری گرسنه نماند، مال باید به دست این گروهها باشد، نه اینکه فقط همان حالا که فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ جنبه نفی دارد؛ اما طرح عملی آن چیست؟ پس به دست چه کسانی باید باشد؟ به دست این گروه باید باشد این یک تفطّن خوبی است.

پس این سه گروه را مشخص فرمود؛ منتها در گروه اوّل آنها ترس‌زدایی کردند که به هر وسیله‌ای بود ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ ترس‌زدایی کردند, گروه دوم طمع‌زدایی کردند که ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ گروه سوم کینه و عداوت‌زدایی کردند همه فضیلت است هر سه گروه در فضیلت‌ هستند؛ اما هر کدام از یک جهت ممتاز میباشند اینها می‌شود منازل‌السائرین, اینها می‌شود سیر و سلوک، سیر و سلوک که دیگر راه جدا و علی حده ندارد که ما همیشه بیرون از خود را مواظب هستیم این‌طور نیست هر چه هست از این درون است خلاصه اینها سه گروه‌ هستند سه‌تا کار ممتاز هم کردند و ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾ این تضرّع نشان می‌دهد که اینها از رحمت حق‌تعالی, از رأفت حق‌تعالی همین را می‌خواهند چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که آن اسمای حُسنا که در پایان هر آیه ذکر شد ضامن مضمونِ و محتوای همان آیه است. اینها که گفتند: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾؛ یعنی ما را مظهر رئوف و رحیم قرار بده, آنها که همّت بلند دارند اگر در نماز شب می‌گویند: «العفو, العفو» نه یعنی خدایا ما را عفو کن, خدایا ما را مظهر عفوّ قرار بده ما هم به جایی برسیم که اگر چهار نفر نسبت به ما بدی کردند ما هم عفو کنیم، نه همه‌اش مصرف کننده باشیم شما در بحثهای روایی ملاحظه فرمودید هیچ دستی بدتر از دست بگیر نیست «الْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلَی»[17] آدم بتواند همّت داشته باشد که بدهد چرا بگیرد؟ اینکه دارد ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾ نه یعنی خدایا ما را رحم کن خدایا ما را رئوف کن, نه خدایا بر ما رحمت بفرست خدایا ما را رحیم کن که ما هم آن هنر را داشته باشیم که اگر چهار نفر چهارتا بدی کردند بگذریم، آن‌قدر بی‌ظرفیت نباشیم که اگر کسی یک حرف بد به ما زد فوراً جواب بدهیم کسی تندی به ما کرد کینه‌اش را در دل بگیریم این‌طور نباشد خدایا تو رئوفی ما را مظهر رئوف بکن, تو رحیمی ما را مظهر رحیم بکن که ما بشویم تولید کننده این اوصاف نه مصرفکننده این شخص نمی‌خواهد بگوید که خدایا تو به ما رحم بکن که نمی‌گوید من گناه کردم گناهِ مرا ببخش آن برای جمله اوّل است؛ اما ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ با چه چیزی تأمین می‌شود کرد؟ آن وصفی که آن اسمی که آن قیدی که متعاقِب چند جمله است قدر متیقّن آن این است که به اخیر برمی‌گردد حالا ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾؛ یعنی خدایا در دلِ ما کینه نینداز تو مهربانی به ما رحم بکن ما که معصیتی نکردیم که ما می‌گوییم ما را مظهر رئوف قرار بده تو که رئوفی ما را مظهر رئوف قرار بده چطور پیامبرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مظهر رئوف قرار دادی ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَئوفٌ رَحِیمٌ[18] گفتی, گفتی که ما کسی را فرستادیم که «بالمؤمنین رئوف و رحیم» است. او در مرحله بالاتر ما در مرحله شاگرد او، این رئوف و رحیم که از اوصاف فعلِ توست و مظهر فراوان هم دارد به نام انبیا، ما را هم مظهر قرار بده ما هم مرحله نازل! او را که مظهر کامل قرار دادی فرمودی او به شما «رئوف و رحیم» است، این در قرآن کریم رسول الله را به عنوان ﴿رَئوفٌ رَحِیمٌ معرفی کرد. این ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾ این برای پیغمبر است خدایا تو که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به این وصف رساندی، ما هم که امّت او هستیم همان راه را ولو کمتر به ما بده «رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ» آن‌گاه می‌شود انسان مظهر رئوف, مظهر رحیم. حالا با آیات بعد که مسئله وحدت است, اجتهاد است, نفی اختلاف است تناسب دیگر پیدا می‌کند.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

 

 



[1]. سوره حشر، آیه7.

[2] . سوره طه، آیه73.

[3] . الاختصاص، ص6.

[4] . سوره حشر، آیه7.

[5] . سوره انفال، آیه41.

[6] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه189.

[7] . سوره نساء، آیه97.

[8] . سوره حشر، آیه10.

[9] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏19، ص205 و 206.

[10] . سفینة البحار، ج‏7، ص375.

[11] . سوره فجر، آیه20.

[12] . سوره حشر، آیه10.

[13] . سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.

[14] . سوره واقعه، آیه16.

[15] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت463.

[16] . المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص618.

[17]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص11.

[18] . سوره توبه، آیه128.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق