أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب(7)﴾
بخش دیگر از مسایلی که مربوط به این کریمه است، این است که آیا معادن جزء ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ است و جزء انفال است، مطلقا یا معادن مِلک شخصی است، مطلقا یا تفصیل در معادن هست؟ بعضی بر آن هستند که معادن مطلقا جزء انفال است، وقتی انفال شد، دیگر ﴿لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ است و توزیع آن به عهدهٴ رسول است و بعدش هم به عهدهٴ ولیّ حق است. بعضیها بر آن هستند که معادن مطلقا جزء املاک شخصی است، در مِلک هر کسی معدنی بود و هر کسی معدنی استخراج کرد، مال اوست؛ منتها خمس آن را باید بپردازد، به همین روایات خمس استدلال میکردند.
قول سوم تفصیل در مسئله است که معدن تابع زمین است، اگر آن زمین جزء انفال بود؛ نظیر آنچه که ﴿فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکاب﴾[1] و مانند آن اینگونه از معادن جزء انفال است و اگر در املاک شخصی بود، این جزء اموال شخصی است و احیاناً به ادلّهٴ خمس استدلال میکنند، میگویند به این که چون در معدن خمس هست، معلوم میشود چهار پنجم آن برای مالک و مستخرِج است، یک پنجم آن به عنوان خمس باید تأدیه شود، گاهی هم گفته میشود که این مسئله ثمرهٴ عملی ندارد، فقط ثمرهٴ علمی دارد، برای اینکه معدن چه جزء انفال باشد, چه جزء انفال نباشد، به هر حال برای کسی که استخراج میکند حلال است. اگر جزء انفال نباشد که طبق حکم ابتدایی خدای سبحان نظیر املاک شخصی حلال است و اگر جزء انفال باشد، بر اساس اصل تحلیل که ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) انفال را برای شیعیان تحلیل کردهاند، بر اساس تحلیل هر کسی معدنی را استخراج کرد، برای اوست. این خلاصهٴ آرای سهگانه دربارهٴ معادن با توجه به اینکه گفتند بحث دربارهٴ اینکه معدن جزء انفال است یا جزء انفال نیست، ثمرهٴ عملی ندارد. فقط یک مسئله علمی است.
اما ظاهراً آنچه که حقّ در مسئله است، این است که معدن مطلقا جزء انفال است و ثمرهٴ عملی هم دارد، برای اینکه اصولاً خود معدن در بعضی از روایات جزء انفال شمرده شده و ثانیاً اصلِ مِلکیّت حقیقت شرعی یا حقیقت متشرّعه ندارد، گرچه بخشی از امور و بعضی از حدود را شارع معیّن کرده است که چه چیزی مِلک است و چه چیزی مِلک نیست؛ اما اصل ملکیّت و حدود ملکیّت تا آنجا که از طرف شارع مَنعی نیامده باشد، جزء حقیقت شرعی یا متشرّع نیست، یک امر عقلایی است و یک امر عرفی است؛ نظیر نماز یا روزه نیست که یک حقیقت خاصّ شرعی به عنوان حقیقت مُستنبَط داشته باشد. چون اصل ملکیّت و حقیقت ملکیّت یک حقیقت شرعی ندارد، بنابراین نحوهٴ تبیین ملکیّت بر اساس بنای عقلاست، «الاّ ما خرج بالدلیل» و هرگز بنای عقلا بر این نیست که چیزی که در دل خاک متکوّن بشود، نه خود شخص از آن خبر دارد, نه نیاکان او از آن باخبر بودند, نه فروشنده از او خبر دارد یا تأثیری گذاشت, نه خریدار از او باخبر است و تأثیری گذاشت، هیچ ارتباطی به صاحب زمین ندارد، فرض ندارد که انسان چنین چیزی را مِلک طلق صاحب زمین بداند و آن هم نظیر یک تکّه سنگ نیست که اگر زیر ملک کسی درآمد برای آدم باشد، محذوری نداشته باشد، اگر کسی فتوا داد که معدن زمین برای صاحب زمین است، باید به همهٴ لوازمش ملتزم باشد. گاهی پیامد این فتوا این است که روستایی بشوند بردهٴ یک شخص, گاهی پیامد این فتوا این است که گاهی یک شهرستان یا یک استان یا کشوری بشوند بردهٴ این شخص که اگر زیر زمین این شخص معدن نفت درآمد، این معدن برای اوست یا معدن طلا درآمد، این معدن برای اوست، اگر کسی فتوا داد که معدن تابع زمین است و معدنِ نفت هم در این زمین درآمد معنایش آن است که کلّ این کشور بردهٴ او هستند، این میشود: ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، حکمهایی که خطوط کلی قرآن را مشخص میکند، حاکم بر ظواهر همهٴ ادله است. انسان به مجرّد بعضی از اطلاقها که چون زمین برای اوست و این اطلاق دارد؛ چه بالای زمین, چه پایین زمین، فتوا بدهد که معدنی که در دلِ زمین متکوّن شده است، برای این شخص است. این با خطوط کلی که اصلِ مال را قرآن تبیین کرده است: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ سازگار نیست, بنابراین معدن مطلقا جزء انفال است و جزء اموال خاصّ حکومت و ولیّ مسلمین است، این مسئلهٴ اول.
مسئله ثانی اینکه گفته شد، اثر عملی ندارد و اثر علمی دارد، برای اینکه چه ما قائل بشویم به این که معادن جزء انفال است, چه قائل باشیم به این که معادن جزء انفال نیست، در هر دو حال بعد از تخمیس، چهار پنجم آن مِلک طلق اشخاص است، این روا نیست. اگر ما قائل شدیم که معدن مِلک شخصی است که چنین نیست؛ البته ثمر عملی آن این است که چهار پنجم آن برای اوست، یک پنجم آن باید به عنوان خمس ادا بشود؛ ولی اگر قائل شدیم مال ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) است و جزء انفال است، انفال برای ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) است و آنها تحلیل کردند, تحلیل کردند، این تحلیل یک حکم حکومتی است. یک وقت میگویند آب حلال است، این یک حکم تشریعی است نه حکم حکومتی, یک وقت میگویند سیب حلال است این یک حکم حکومتی نیست، حکم اوّلی شرعی است، یک وقت میگویند آنچه که مال ماست ما برای شیعیان حلال کردیم، اگر چنین فرمودند این حکم حکومتی است؛ لذا سلسلهٴ این روایات را باید بررسی کرد. آنچه که از امام اول رسیده است، کافی نیست که انسان اکتفا کند، ببینیم امام دوم هم تحلیل کرد یا نه؟
این روش را سیدناالاستاد مرحوم محقّق داماد(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در باب روایات تحلیل خمس طی کردند که همهٴ این روایاتی که دربارهٴ تحلیل خمس آمده است، یکی پس از دیگری بررسی کردند تا به روایات حضرت حجّت(سَلامُ الله عَلَیْه) برسند، چون تحلیل خمس، نظیر تحلیل آبِ گوارا, نظیر تحلیل آب و میوه و گوشت نیست که حکم شرعی ابتدایی باشد، یک حکم حکومتی است. وقتی تحلیل حکومی شد، باید ببینیم امام بعدی هم تحلیل کرد یا نه؟ این یک راه؛ راه دیگر نقش ولایت فقیه است، چون در زمان غیبت فقیه جامعالشرایط به جای امام معصوم(سَلامُ الله عَلَیْه) نشسته است، باید ببینیم او هم تحلیل کرد یا تحلیل نکرد؛ لذا استفتایی که از حضرت امام(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) شده است، اخیراً گویا صریحاً بیان کردند معادن، چه روی زمین، چه زیر زمین, چه استخراج و استنباط و استکشفاف آن هزینه داشته باشد، چه نداشته باشد کلاً جزء اموال دولت است، این فرض ندارد که کسی کوهی را بخرد و هیچ نقشی نداشته باشد، بعد معلوم بشود که این کوه, کوه طلاست و همه آن برای او باشد و از آن طرف هم داشته باشیم: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، این است که احکام حکومتی را باید آن ولیّ مسلمین تبیین کند که آیا تحلیل کرده است یا تحلیل نکرده است. پس این دو مسئله روشن میشود: یکی اینکه معادن مطلقا جزء انفال است، نه اینکه تابع زمین باشد, دوم اینکه اثر عملی هم دارد نه فقط ثمرهٴ علمی محض باشد و اثر عملی نداشته باشد، این دربارهٴ معادن و چون اصل کلّی این است که مال را نباید «بین الأغنیاء» توزیع کرد و اغنیا که سفیهان هستند نباید صاحب اموال باشند، برابر همین مضمون، نامهای از حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) است که به مردم مصر مینویسد، در جریان عهدنامهٴ مالک(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) دوتا نامه مطرح است: یک نامه به عنوان همان فرمان عمومی که به مالک(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) داد که کل آیین کشورداری را در آن نامه مشخص کرد, یک نامهٴ کوتاه هم برای مردم مصر نوشت،[2] به مردم مصر تفهیم کرد که نگویید ما نمایندهای چون مالک داریم و رهبری چون علی بن ابیطالب(سَلامُ الله عَلَیْه) داریم، رهبر اگر هم علی بن ابیطالب(سَلامُ الله عَلَیْه) باشد؛ مادامی که مردم آگاه نباشند و در صحنه نباشند، دشمن پیروز خواهد شد. این هیچ تردیدی در او نیست؛ لذا یک نامهٴ جداگانهای برای مردم مصر نوشت و در پایان آن نامه نوشت که ما یک دشمن تیزهوش خطرناکی را در کمین داریم، «إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ»، «أرِق»؛ یعنی بیدار، کسی که در زمان جنگ به سر میبرد، او نباید بخوابد: «مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»، این در پایان نامه است؛ یعنی هر کس بخوابد، دشمنِ بیدارش که نمیخوابد بر او میتازد: «مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»، این را در پایان نامه مرقوم فرمودند؛ لذا مردم مصر را بیدار کردند که هوشیار باشند، نگویند کارها را نماینده حضرت امیر یا خود حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) انجام میدهد، یک گوشهٴ کار را رهبر به عهده دارد، اگر مردم آگاه نباشند، امام آنها علی بن ابیطالب(سَلامُ الله عَلَیْه) هم باشد، یقیناً شکست میخورند؛ لذا حضرت به آن عهدنامه اکتفا نکرده است، یک نامهٴ جدایی برای مردم مصر نوشت.
یکی از فرازهای آن نامهای که برای مردم مصر مرقوم فرمود این است که «وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاج»، چنین نیست که من حالا اصراری داشته باشم که در دنیا بمانم و دیر بمیرم اینطور نیست، من مشتاق لقای حقّم و منتظر صواب حقّ هستم؛ اما نمیخواهم امرِ مردم را سُفها اداره کنند: «وَ لَکِنَّنِی آسَی أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هذِه الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً»،[3] من گرچه ترسی از مرگ ندارم؛ اما متأثّرم و متأسفم و غمگینم که والی این امّت، سُفهای این امّت و فاجرهای آن امّت بشوند، آن وقت مالِ خدا را دُوَل قرار بدهند، همین ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، اگر «مال الله» را دُوَل قرار دادند که شد: ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، «عباد الله» را خَوَل قرار میدهند, بنده قرار میدهند، چون اگر رَگ حیات مردم اقتصاد است و این به دست همین سفیهان بیفتد، مردم میشوند بردهٴ اینها، قهراً با صالحین میجنگند و فاسقین را حزب خود قرار میدهند: «وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً»، من از این نگرانم که این بیان حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) ریشهٴ قرآنی دارد، این بخش اول مطلب.
بخش دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، بزرگان اهل سنّت هم نظیر امامیه از این آیه اطلاق فهمیدند؛ یعنی گرچه امام رازی اول ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ را به همان «ما أعطاکم مِن الغنیمة و الفیء»،[4] معنا کرده است؛ بعد فرمود: أجود این است که این آیه اطلاق دارد هر چه را که پیامبر گفت یا داد؛ چه در مسایل حکومتی, چه در تبیین احکام و هر چه را که پیامبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نهی کرد؛ چه در مسایل حکومتی، چه در بیان احکام هم در حکم هم در حکومت، این آیه مطلق است؛ چه اینکه امامیه هم اینچنین معنا میکنند، قبل از او زمخشری در کشّاف[5] هم همین معنا را بیان کرده است که هم شامل حکم میشود هم شامل حکومت.
بیان این مطلب این است که خدای سبحان رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را هم والی امور مسلمین معرفی کرد و هم مبیّن و مفسّر و معلّم مردم فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾،[6] رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به عنوان مبیّن قرآن است، به عنوان معلّم قرآن معرفی کرد که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[7] از این طرف هم به ما فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾،[8] این اطاعت رسول هم در مسایل حکومتی است هم در مسایل احکام، چون اولین مبیّن و اولین معلّم، وجود مبارک رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. اگر چیزی را رسول الله در احکام یا در حکومت فرمود، پیروی او میشود ضروری و لازم؛ گذشته از اینکه این آیه ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ اطلاق دارد، آن آیات هم تأیید میکند.
لطیفهای را زمخشری در کشاف نقل میکند میگوید: ابنمسعود به مسلمانی که در حال احرام لباسهای رسمی را در برکرده بود، آن جامههای دوخته را نکَند به او گفت که تو که مُحرِمی لباسهای دوخته را نباید در برکُنی، بکَن؛ آن شخص به ابنمسعود گفت که آیهای از قرآن بیاور که دلالت کند که مُحرِم نباید لباس مَخیط بپوشد، او همین آیه را خواند که ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، ما که نباید همهٴ احکام را از قرآن بگیریم، خود قرآن فرمود: من خیلی چیزها را به رسول گفتم، خود رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به ما فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم»،[9] شما دستور حج را از من بگیرید، صدها مسئله است در باب حج که گوشهای از آنها در قرآن است، بقیه در قرآن نیست. محرّمات در حال احرام، تروک احرام, چه چیزی کفّاره دارد، چه چیزی کفّاره ندارد, چه چیزی قضا دارد، چه چیزی قضا ندارد, کجا مُحرِم اگر مُرد حجّ او قبول است، کجا اگر مُرد حجّش قبول نیست، هیچ کدام از آنها که در قرآن نیست، فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم»، درباره نماز هم چنین است، فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»،[10] این مرسله گرچه از طریقهٴ آنها نقل شده است؛ اما در کتابهای ما به عنوان یک مُرسلهٴ مقبول تلقّی شده است، فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»، پس در باب نماز چنین است, در باب حج هم آنچنان است. در سایر ابواب هم همینطور پس خود رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) خود را به عنوان معلّم و مبیّن احکام الهی معرّفی کرده است و همین که ابنمسعود این آیه را خواند، آن شخص پذیرفت که گفتهٴ پیامبر گفتهٴ «الله» است، خدا فرمود هر چه پیامبر فرمود اطاعت کنید، پس این ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، نزد شیعه و نزد سنّی اطلاق دارد، هم احکام را میگیرد هم مسایل حکومتی را، اختصاصی به مسایل حکومت ندارد و آن آیات هم این را تأیید میکند؛ چه اینکه این دو بزرگوار؛ یعنی امام رازی و زمخشری که مورد اعتماد اهل سنّت هستند، به اطلاق این کریمه تصریح کردند به اضافهٴ این زمخشری در کشّاف این جریان را هم نقل کرد.
مطلب بعدی و مقام سوم بحث این است که در روایات ما یک سلسله مسایلی است که باید آنها را توجیه کرد که بوی افراط میدهد، نه آن تفریطی که بعضی از اهل سنّت مبتلا شدند, نه این روایاتی که بوی افراط میدهد. این روایات فراوان هم هست، بابی را مرحوم کلینی(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در اصول کافی به همین عنوان مُعنوَن کرده است که کارهای دین به ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) تفویض شده است و کلمهٴ تفویض در این روایات فراوان است، این باب هم به عنوان باب تفویض است و چون بخشی از این روایات در اصول کافی است و بخشی در غیر اصول کافی و بسیاری از این روایات را تفسیر شریف نورالثقلین نقل کرده است، این را بخوانید این روایت را تا معلوم بشود که منظور از این تفویض چیست؟ آیا همان تفویض مصطلح است یا معنای دیگری دارد که اعتدال است نه افراط است و نه تفریط. در همین تفسیر نورالثقلین جلد پنجم صفحهٴ 278 به بعد، روایاتی که ذیل همین آیهٴ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ مطرح است.
از عیون اخبارالرضا رسیده است که وقتی مأمون(عَلَیْه مِنَ الرَّحْمن مَا یَسْتَحِق) از امام هشتم(سَلامُ الله عَلَیْه) مسئلت کرد که ایمانِ محض را تشریح کند و مقابل آن را هم بیان کند، فرمود یکی از چیزهایی که در محض اسلام و شریعت الهی دخیل است، این است: «وَ الْبَرَاءَةُ مِمَّنْ نَفَی الْأَخْیَارَ وَ شَرَّدَهُمْ وَ آوَی الطُّرَدَاءَ اللُّعَنَاءَ وَ جَعَلَ الْأَمْوَالَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء»، آن که اباذر و امثال اباذر را تبعید کرد, آن که تبعید شدههای پیامبر را به مدینه برگرداند، انسان باید از آنها تبرّی کند، «وَ اسْتَعْمَلَ السُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِیَة»، پس در فرهنگ قرآن کسی مثل معاویه بود، واقعاً سفیه است، چون ﴿وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾،[11] در نوع این روایت هم ملاحظه میفرمایید که سخن از شخص نیست، حضرت نمیفرماید معاویه! سخن از مثلِ معاویه است نه خود معاویه. در بیان نورانی سیّدالشهدا(سَلامُ الله عَلَیْه) سخن از مثل یزید است نه یزید، فرمود: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»[12] در هر عصری, در هر عصری زمام مردم را کسی که مانند یزید است، بگیرد: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»، این چون حکم, حکم جهانی است از همان اول سخن از قانون کلّی است، نفرمود به اینکه چون یزید زمامدار شد: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» میفرماید. حالا اینکه اختصاص ندارد، حالا ممکن است بعد از او کسی مثل او باشد. در این بیان امام هشتم(سَلامُ الله عَلَیْه) هم سخن از شخصِ معاویه نیست، سخن از مثل معاویه است. فرمود: کسی که مثل معاویه را روی کار میآورد، معاویه سفیه است، با اینکه معاویه داعیه هوش سیاسی بود؛ یعنی چهل سال او با همهٴ سیاستمداران داخلی و خارجی زد و بند کرد، بیست سال به عنوان والی و نماینده، بیست سال هم به عنوان خلیفهٴ رسمی، چنین کسی امام هشتم او را سفیه میداند، چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید، اگر «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»،[13] عکس نقیضش این است که «ما لم یُعبد به الرحمٰن فلیس بعقل»، اگر کسی در دل خود نیرویی دارد که با او نتواند بهشت کسب بکند، این سفیه است. عقل آن است که انسان بتواند با آن خدا را عبادت کند و بهشت کسب کند، اگر چیزی با او نشد انسان بهشت کسب کند و عبادت کند، عاقل نیست. میشود سفیه؛ لذا حضرت از همان اول سخن از مثل معاویه و عمرعاص و اینها را به میان میآورد نه شخص اینها؛ حالا اینها در آن عصر بودند، مشابه اینها در عصرهای دیگر، که فرمود: «وَ جَعَلَ الْأَمْوَالَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء»، همان کاری که در صدر اسلام عدهای کردند: «وَ اسْتَعْمَلَ السُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لَعِینَیْ رَسُولِ اللَّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)» اینها را رسول الله لعن کرده، «وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْیَاعِهِمْ وَ الَّذِینَ حَارَبُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین(عَلَیْهِ السَّلام) وَ قَتَلُوا الْأَنْصَارَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ أَهْلَ الْفَضْلِ وَ الصَّلَاحِ مِنَ السَّابِقِینَ».[14]
روایت بعدی هم که درباره «دُولة» هست تا میرسد به روایات تفویض، چون روایات تفویض فراوان است، اگر بعضی از اینها سنداً ضعیف باشند، بعضی از آنها که قویّ هستند، تأمین میکنند. در عیون اخبارالرضا «حَدَّثَنَا عَنْ یَاسِرٍ الْخَادِمِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا(عَلَیْهِ السَّلام) مَا تَقُولُ فِی التَّفْوِیضِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَوَّضَ إِلَی نَبِیِّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَمْرَ دِینِه» کارِ دین را به پیامبر واگذار کرد، «فَقَال: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، فَأَمَّا الْخَلْقُ وَ الرِّزْقُ فَلا»، مسایل تکوینی تفویض نشد؛ اما مسایل تشریعی تفویض شد، خَلق و رزق را که کارهای تکوینی است، خدا به عهده دارد؛ اما تشریع و قانونگذاری را خدا به نبیّ خود واگذار کرده است. چرا خَلق و رزق به اینها واگذار نشد؟ برای اینکه خدا در قرآن فرمود: «ثُمَّ قَالَ(عَلَیْهِ السَّلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُول ﴿الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ هَلْ مِن شُرَکَائِکُم مَّن یَفْعَلُ مِن ذلِکُم مِن شَیْءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾[15]».[16]
روایت بعدی هم مسئله اینکه خدا مبدأ و معاد است ذکر میکند، روایت بیست و هفتم این باب که از عللالشرائع از امام هفتم(سَلامُ الله عَلَیْه) نقل میکند، این است که فرمود: «وَ اللَّهِ أُوتِینَا مَا أُوتِیَ سُلَیْمَانُ وَ مَا لَمْ یُؤْتَ سُلَیْمَان»، هر چه خدای سبحان به سلیمان(عَلَیْهِ السَّلام) داد به ما هم داد ما هم داده شدیم و چیزهایی ما داده شدیم به ما داده شد که به سلیمان داده نشد: «وَ مَا لَمْ یُؤْتَ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ»، این همان است که در زیارت «جامعه» دارد که خدا به شما چیزی داد که به أحدی از افراد نداد:[17] «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّةِ سُلَیْمَان ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾[18]»؛[19] اما دربارهٴ رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به طور کلّی فرمود: ﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾.
روایت 28 این باب که از اصول کافی نقل میکند، این است که ابی اسحاق نحوی میگوید من وارد محضر امام ششم(سَلامُ الله عَلَیْه) شدم، شنیدم که او میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ عَلَی مَحَبَّتِه»، بر محور محبّت او را تعلیم کرد نه بر محور دراست، «فَقَال ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾[20] ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ»، کارها را به او واگذار کرده است، «فَقَالَ عَزَّ وَ جَل ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»، بعد به ما فرمود: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾.[21]
روایت سیام این باب که «یُونُسَ عَنْ بَکَّارِ بْنِ بَکْرٍ عَنْ مُوسَی بْنِ أَشْیَم»، ظاهراً نقل میکند، میگوید من محضر امام ششم بودم، «فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْبَرَه»، حضرت آیه را به طرزی معنا کرد؛ «ثُمَّ دَخَلَ عَلَیْهِ دَاخِلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الْآیَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَ بِهِ الْأَوَّلَ»، همان آیه را به طرز دیگر معنا کرد، «فَدَخَلَنِی مِنْ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ» شبههای در من پیدا شد، « حَتَّی کَأَنَّ قَلْبِی یُشْرَحُ بِالسَّکَاکِین»، گویا با این کارها دارند قلبم را شرحهشرحه میکنند, تکّهتکّه میکنند، گفتم من آنجا نزد قتاده و امثال آنان بودم، آنها یکنواخت حرف میزدند، آمدم اینجا، این شخص یک آیه را چند طور دارد معنا میکند، «فَقُلْتُ فِی نَفْسِی تَرَکْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا یُخْطِئُ فِی الْوَاو وَ شِبْهِهِ»، یک «واو» کم و زیاد نمیکرد، چون آنها تقلیدی بود، چیزهایی را حفظ کرده بودند میگفتند؛ اما علوم ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) که علوم الهی است و بطون قرآن را یکی پس از دیگری معنا میکردند، یک داستان خوبی را مرحوم آقای حکیم(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در همان استعمال لفظ در معنا در حقائقالاصول نقل میکنند آن را از بعضی از بزرگان علمای نجف که مکرّر درسهای تفسیر خصوصی داشتند، چندین بار خدمت آن استاد در یک آیه معانی گوناگونی از آیه را شنیدند، آنجا که آیه در طول هم هستند یا لوازم هم هستند، در اینکه استعمال لفظ در اکثر از معنا چیست؟ این داستان شیرین را ایشان نقل میکنند، «فَقُلْتُ فِی نَفْسِی تَرَکْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا یُخْطِئُ فِی الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ وَ جِئْتُ إِلَی هَذَا یُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ کُلَّه»؛ ـ معاذ الله ـ این, این همه اشتباه میکند، هر کسی که بیاید آیه را یکطور معنا میکند، «فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِک»، من در همین حال بودم که «إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ آخَر»، یک شخص سومی وارد شد، «فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الْآیَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَنِی وَ أَخْبَرَ صَاحِبَی»، برای این شخص سوم به طرز سوم معنا کرد، نه به آن طرزی که برای من معنا کرد، نه به آن طرزی که برای آن شخص قبلی معنا کرد، «فَسَکَنَتْ نَفْسِی فَعَلِمْت أَنَّ ذَلِکَ مِنْهُ تَقِیَّة»، من فهمیدم که او تقیّتاً این کار را میکند. حالا احتمال اینکه باطل قرآن هم هست, هست. مرحوم مجلسی(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در شرح حال ذریح محاربی آنجا در ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾،[22] آیه را طوری معنا میکند عبدالله بن سنان به حضور حضرت عرض میکند که ما از ذریح در زمینهٴ آیه مطلب جدیدی شنیدیم و گفت از شما شنید و شما این آیه ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾، را برای ما طبق این مناسک حج معنا کردید، برای او طور دیگر معنا کردید؟ فرمود آری! برای او طور دیگر معنا کردم؛ اما «وَ مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیحٌ»[23] چه کسی میتواند حرفهای ما را مثل ذریح حمل بکند این در این فراز نورانی زیارت «جامعه» دارد که «وَ مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»، از آن جملههای بسیار برجسته است که وقتی انسان میخواند، باید با حضور قلب بخواند و مسئلت هم بکند؛ یعنی ای اهل بیت عصمت و طهارت آن توفیق را بدهید که من مُحتمِل علم شما باشم! چون خود آنها فرمودند که احادیث ما «صَعْبٌ مُسْتَصْعَب» است، «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛ بلکه «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِکُمْ»،[24] اینها که خبر نیست، اینها دعاست، همهٴ اینها جملهٴ انشاییه است؛ یعنی از خدا میخواهم توفیقی بدهد که من محتمل علم شما باشم، شما فرمودید معارف ما را, علوم ما را فقط انبیا میفهمند، صلحا میفهمند و بندگان خاص میفهمند، من هم به دامن شما به هر حال مُحتجِب شدم، به شما پناهنده شدم، میخواهم از علوم شما استفاده کنم، همهٴ اینها جملهٴ دعاییه است و انشا است، هیچ چیزی در آن اخبار نیست؛ یعنی خدا آن توفیق را بدهد که علمی که انبیا حَمل کردند, صلحا حمل کردند، من هم تحمّل آن را داشته باشم، تاب شنیدن حرفهای شما را داشته باشم! این شخص خیال کرد که تقیّه است؛ حالا احیاناً احتمال تقیّه هم هست، «فَسَکَنَتْ نَفْسِی فَعَلِمْت أَنَّ ذَلِکَ مِنْهُ تَقِیَّةٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ لِی یَا ابْنَ أَشْیَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَال: ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، وَ فَوَّضَ إِلَی نَبِیِّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَقَال: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، فَمَا فَوَّضَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا»،[25] خیلی از معارف است که خدا به پیامبر خود داد، اختیار آن را به دست پیامبر گذاشت و هر چه که خدا به پیامبر داد، اختیار آنها هم در اختیار ما قرار داد.
روایت بیست و یکم هم از امام باقر(سَلامُ الله عَلَیْه) زراره نقل میکند که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی نَبِیِّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَمْرَ خَلْقِهِ لِیَنْظُرَ کَیْفَ طَاعَتُهُمْ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَة﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾». روایت 32 که از فُضیل بن یسار میگوید که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلام) یَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَیْسٍ الْمَاصِرِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَکْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَال: ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾»[26] معلوم میشود خُلق عظیم تنها این نیست که انسان خوش اخلاق باشد، آن مَلکات علمی جزء خُلق عظیم است, کیفیت کشورداری جزء خُلق عظیم است، آن خلق به معنای اعم، وگرنه ارتباطی ندارد که بفرماید خدا او را تأدیب کرد، او را به اخلاق عظیم رساند، بعد امر مردم را به او واگذار کرد، در احکام و حکومت هر دو، «فَلَمَّا أَکْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَال ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّة»، این «أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّة» معلوم میشود که ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، اطلاق دارد هم احکام را, هم مسایل حکومتی را هر دو را شامل میشود، «أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّةِ لِیَسُوسَ عِبَادَه»، تا وجود مبارک رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بندگان خدا را سیاست کند، او بشود سائس، این همان است که دیانت عین سیاست است و چون در روایت قبل هم داشتیم که هر چه برای پیامبر است، برای ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) است، پس ائمه هم «لِیَسُوسَ عِبَادَ الله» میشوند بر اساس این معانی همین است که در زیارت «جامعه» میخوانیم: «ساسَة العِباد»[27] و در بیان نورانی حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) در نامهای که نوشت، فرمود: «مَتَی کُنْتُمْ یَا مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّة»[28] شما چه موقع سیاستمدار بودید؟ کجا درس سیاست خواندید؟ چه کسی قدرت سیاست عباد را به شما داد؟ شما سیاستمداری را از کجا یاد گرفتید؟ معلوم میشود آنچه را که امویان داشتند، اصلاً سیاست نبود، سفاهت بود که فرمود: «مَتَی کُنْتُمْ یَا مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّة». در اینجا امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) فرمود: «ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّةِ لِیَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَل ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾».
چرا رسول الله مُفوَّض است؟ برای اینکه او مسدّد و مؤیّد است. اول خدا او را با فرشتههای غیب او را خوب تثبیت کرد, تأیید کرد، بعد کارها را به او واگذار کرد. مقام سوم بحث این است که این واگذاری یعنی چه؟ این همان تفویض مصطلح است که محال است که میشود افراط، یا این تفویض معنای دیگری دارد؟ «وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) کَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَیَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ»، «روحالقُدُس» هم یک فرشتهٴ جدا نیست، بابی است که ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) مؤیّد به روحالقُدس هستند و این باب این روحالقدس را معنا کرده است، نه اینکه فرشتهای باشد جدای از عالَم، بلکه روحالقدس نظیر روحِ تأییدی از مراتب ارواح روحِ انسان کامل است. انسان در این سیر صعودی یا در حدّ حیات حیوانی میماند، میشود حیوانِ بالفعل و انسانِ بالقوّه، نظیر آنهایی که ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[29] یا نه, انسانِ بالفعل هستند، اینها که انسان بالفعل هستند به آن درجهای میرسند که روحالقدس از مراتب عالیه روحِ اینهاست، نه اینکه یک شیء بیرونی و جدا باشد از جانِ اینها. روایاتی که ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) به پنج روح مؤیّد هستند و دارای ارواح خمسه هستند، این مسئله را به خوبی تأیید کردند که این در همین اصول شریف کافی هست.
«کَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَیَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا یَزِل» هرگز «زَلّت»؛ یعنی لغزش ندارد «وَ لَا یُخْطِئُ فِی شَیْءٍ مِمَّا یَسُوسُ بِهِ الْخَلْق»، در این سیاستهایی که دارد خلق را اداره میکنند، هیچ لغزشی ندارند، اشتباهی ندارند، «فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل» نمونهها را ذکر کرد، فرمود «فرض الله» در نماز هست, «فرض النبیّ» هم هست, «فرض الله» و «فرض النبیّ» در مسافرت در حضر و سفر با هم فرق میکند. روایت مبسوطی است، فرمود: «فَرَضَ الصَّلَاةَ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ عَشْرَ رَکَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) إِلَی الرَّکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ وَ إِلَی الْمَغْرِبِ رَکْعَةً فَصَارَتْ عَدِیلَ الْفَرِیضَةِ لَا یَجُوزُ تَرْکُهُنَّ إِلَّا فِی سَفَر» این «فرض النبیّ»؛ مثل «فرض الله» قابل ترک نیست، مگر در سفر آن هم یک رکعت نماز مغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است، «وَ أَفْرَدَ الرَّکْعَةَ فِی الْمَغْرِبِ فَتَرَکَهَا قَائِمَةً فِی السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِکَ». حالا خود این روایات را ملاحظه بفرمایید تا در خود این روایات شاهدی استنباط بشود که منظور آن تفویض مصطلحِ محال نیست، سخن از اجازه است، هر کاری اینها کردند، خدا تنفیذ میکند, خدا تأیید میکند, خدا اجازه میدهد، نه سخن از رهایی باشد، وگرنه تفویض به معنای مصطلح که خدا کار را چه در تشریع, چه در تکوین در ذرّهای از ذرّات تشریع یا تکوین، به موجودی از موجودات واگذار کند و خود هیچ نقشی نداشته باشد، این طبق دوتا برهان عقلی مستحیل است و طبق روایات فراوانی هم آن را نفی کردند. سخن از اجازه است، سخن از تنفیذ است نه تفویض، «فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِکَ»، تا خدا امضا نکند, تجویز نکند, تنفیذ نکند، کاری چه در تکوین, چه در تشریع پا نمیگیرد. «فَصَارَتِ الْفَرِیضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَکْعَةً ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ رَکْعَةً مِثْلَیِ الْفَرِیضَة»، نوافل دو برابر فریضه است «فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِک»، خدا تنفیذ کرد, اجازه داد, امضا کرد «وَ الْفَرِیضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَی وَ خَمْسُونَ رَکْعَة »، 51 رکعت هستند، «مِنْهَا رَکْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَة»، همان عشا که وتیره است، «جَالِساً تُعَدُّ بِرَکْعَةٍ مَکَانَ الْوَتْر»، این دربارهٴ نماز, دربارهٴ روزه هم همین طور است، «وَ فَرَضَ اللَّهُ فِی السَّنَة» در طول سال «صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ»، روزهٴ یک ماه را واجب کرد و رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) روزهٴ دو ماه را مستحب کرد که این دو مستحب دو برابر واجب هست؛ نظیر اینکه نماز مستحب دو برابر واجب هست، «وَ فَرَضَ اللَّهُ فِی السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ»؛ اما «وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) صَوْمَ شَعْبَان»، روزهٴ ما شعبان را مستحب کرد، این شده یک ماه «وَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ فِی کُلِّ شَهْر» که دوتا چهارشنبه و یک پنجشنبه یا برعکس که در هر ماهی سه روز مستحب است، این دو؛ صوم ماه رمضان را که خدا واجب کرد, صوم شعبان را رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مستحب کرد، میماند ده ماه دیگر، در هر ماهی روزهٴ سه روز مستحب است، دهتا سه روز میشود سی روز، این سی روز با سی روز شعبان میشود شصت روز؛ پس شصت روز مستحب, سی روز واجب که روزهای مستحبّی دو برابر روزهٴ واجب است؛ مثل اینکه نوافل مستحبّی دو برابر فریضه است، «وَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ فِی کُلِّ شَهْرٍ مِثْلَیِ الْفَرِیضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِک»، خدا تنفیذ کرد «وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَیْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) الْمُسْکِرَ مِنْ کُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ» تنفیذ شد نه تفویض، «وَ عَافَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَشْیَاءَ وَ کَرِهَهَا وَ لَمْ یَنْهَ عَنْهَا نَهْیَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَی عَنْهَا نَهْیَ إِعَافَةٍ وَ کَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِیهَا فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَی الْعِبَاد»، بعضی از چیزها را رسول الله مکروه کرده، خدا همین مکروه را امضا کرده، فرموده باید به عنوان مکروه تلقّی کنید، نه به عنوان واجب یا حرام یا مستحب و مانند آن. «فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَی الْعِبَادِ کَوُجُوبِ مَا یَأْخُذُونَ بِنَهْیِهِ وَ عَزَائِمِهِ وَ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فِیمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْیَ حَرَامٍ وَ لَا فِیمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِم»، رسول خدا در محدودهٴ کار خدا دخالت نکرد، آنجایی را که خدا اجازه داد، او به إذن خدا بعضی از چیزها را مستحب یا بعضی از چیزها را مکروه کرده است، «وَ لَمْ یُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) لِأَحَدٍ تَقْصِیرَ الرَّکْعَتَیْنِ اللَّتَیْنِ ضَمَّهُمَا إِلَی مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِکَ إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ یُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِی شَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا لِلْمُسَافِر»، که در حال سفر آن رکعتین أخریتین را باید ترک کند «وَ لَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یُرَخِّصَ شَیْئاً مَا لَمْ یُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»، پس این شده تابع. امرِ پیامبر, کار پیامبر تابع کار خداست؛ پس اصل کار خداست، پس سخن از تفویض نیست، سخن از تنفیذ است؛ یعنی هر کاری که رسول الله پیشنهاد داد، خدا امضا کرده است، شده کارِ خدا «وَ وَجَبَ عَلَی الْعِبَادِ التَّسْلِیمُ لَهُ کَالتَّسْلِیمِ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی»، بقیه این روایات را ملاحظه بفرمایید تا تتمّه بحث که این تفویض نیست، تنفیذ است ـ إِنشَاءَاللَّه ـ فردا مطرح میشود!
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1]. سوره حشر، آیه6.
[2]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه53؛ «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة».
[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه62.
[4]. التفسیر الکبیر، ج12، ص: 527.
[5]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص503
[6]. سوره نحل، آیه44.
[7]. سوره بقره، آیه129؛ سوره آلعمران، آیه144؛ سوره جمعه، آیه2.
[8]. سوره نساء، آیه59؛ سوره مائده، آیه92؛ سوره نور، آیه54.
[9]. نهج الحق و کشف الصدق، ص471.
[10]. متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج2، ص170.
[11]. سوره بقره، آیه130.
[12]. مثیر الأحزان، ص25؛ اللهوف علی قتلی الطفوف(ترجمه فهری)، ص24.
[13]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.
[14]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص126.
[15]. سوره روم، آیه40.
[16]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص202.
[17]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص615.
[18]. سوره ص، آیه39.
[19]. علل الشرائع، ج1، ص71.
[20]. سوره قلم، آیه4.
[21]. سوره نساء، آیه80.
[22]. سوره حج، آیه29.
[23]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج47، ص338.
[24]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص614.
[25]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص: 266
[26]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص: 267
[27]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص610.
[28]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه10.
[29]. سوره اعراف، آیه179؛ سوره فرقان، آیه44.