25 02 2018 465940 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 02 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴿1﴾

این اوّلین آیه سوره مبارکه «حشر» بود. همان‌طوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید اسناد تسبیح به ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ اسناد «الی ما هو له» است ،نه مجازی در کلمه است، نه مجازی در اسناد، زیرا اگر برهان عقلی یا نقلی معتبر بر خلاف ظاهر اقامه نشد، ظاهر حجّت است و ظاهر این کریمه همانند آیات دیگر، تسبیح را به همه موجودات آسمانی و زمینی اسناد داد و چون دلیل عقلی یا نقلی معتبر بر خلاف این اقامه نشد، این ظاهر مأخوذ است.

چند طایفه از آیات قرآن کریم این‌گونه از ظواهر را تأیید می‌کند نظیر طایفه‌ای که اسلام را به موجودات عالَم اسناد می‌دهد که ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[1] این یک طایفه است؛ طایفه دیگر سجود را به موجودات عالَم اسناد می‌دهد که ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[2] طایفه سوم، امتثال امر الهی را به اینها اسناد می‌دهد که در سوره «فصلت» آمده است ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾؛[3] یعنی خدای سبحان به آسمان و زمین فرمود مطیع امرِ من باشید و منقاداً بیایید، آسمان و زمین عرض کردند: ما همانند سایر اطاعت کننده‌ها می‌آییم: ﴿قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ. این سه طایفه از آیات، با این طایفه تسبیح، اینها هم‌محتوای هستند. ظاهر همه اینها مأخوذ است، مگر اینکه دلیل بر خلاف آن اقامه بشود که نشد.

مطلب دوم آن است که این تسبیح همان‌طوری که در همین سوره «حشر» با فعل ماضی یاد شد: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ در پایان همین سوره به صورت مضارع یاد شده که ﴿یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[4] چه اینکه نظمِ صناعی سُوَر هم این‌طور بود؛ یعنی در بحث قبل ملاحظه فرمودید که سوره مبارکه «اسراء» با مصدر شروع شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی سوره «حدید» و «حشر» و «صفّ» با فعل ماضی شروع شد ﴿سَبَّحَ﴾، سوره «جمعه» و «تغابن» با مضارع شروع شد به صورت ﴿یُسَبِّحُ﴾ و سوره مبارکه «اعلیٰ» با امر شروع شد. نظم صناعی و ادبی این سُوَر محفوظ ماند، گرچه در مضمون آیات سُوَر گذشته، گاهی مضارع مقدّم بر ماضی است، گاهی امر مقدّم بر مضارع است و مانند آن؛ ولی این سیر ادبی آغاز سُوَر با نظم صناعی محفوظ ماند. اینکه گاهی مضارع و گاهی امر و گاهی مصدر و گاهی فعل ماضی یاد می‌شود، نشانه آن است که نه ماضی به معنای ماضی است، نه مضارع به معنای مضارع است، چون هر کدام از این افعال دلالت بر صدور فعل در زمان خاص دارند. اگر فعلی هم به صورت مصدر، هم به صورت ماضی، هم به صورت مضارع، هم به صورت امر، یاد شد، معلوم می‌شود که اصل فعل مراد است و خصوصیّت زمان دخیل نیست؛ این‌چنین نیست که این فعل در گذشته صادر شده باشد، چون همین معنا به صورت مضارع یاد شد و این‌چنین نیست که این فعل در آینده واقع بشود، چون همین فعل به صورت ماضی یاد شد و این‌چنین نیست که زمان در آن مأخوذ باشد، چون همین فعل به صورت مصدر یاد شد. از اینکه گاهی ﴿سُبْحَانَ است، گاهی ﴿سَبَّحَ است، گاهی ﴿یُسَبِّحُ است، گاهی ﴿سَبِّح است معلوم می‌شود که این‌گونه از افعال منسلخ از زمان هستند؛ یعنی همان‌طوری که ذات اقدس الهی، منزّه از نقص است که این نقص در یک زمان خاصّی نیست و همچنین متّصف به کمالات ذاتی است و این اتّصاف در زمان خاص نیست، اگر گفته شد: ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾،[5] این ﴿کَانَ﴾ فقط اصلِ اتّصاف را می‌رساند، نه زمان را؛ اگر هم موجودات خدا را تسبیح می‌کنند، این تسبیح هم منزّه از زمان است، خود این تسبیح، سبّوح است و مقدّس از آن است که به لوث زمان آلوده بشود. اگر گفته شد: ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾؛ یعنی علم و قدرت برای حق‌ْتعالی، همیشه ثابت است؛ اگر گفته شد موجودات عالَم خدا را تسبیح می‌کنند؛ یعنی این تنزیه و تسبیح، دائمی و همیشگی است.

مطلب سوم آن است که چطور کارِ دائم از این موجودات عالَم صادر می‌شود بدون اینکه اینها خسته بشوند. موجودات یا به صورت فرشته هستند که خدای سبحان درباره اینها فرمود اینها دائماً اهل تسبیح و عبادت هستند و فُتور و ضعفی به اینها راه نمی‌دهد،[6] چون یک موجود مجرّد هرگز خسته نمی‌شود یا موجودات مادّی‌ هستند؛ نظیر آسمان و زمین و گیاهان و درخت‌ها و مانند آن. اینها کارشان را اگر در صراط حق تنظیم بکنند، همه کارهای اینها عبادت است. گاهی انسان کار خود را در صراط حق تنظیم می‌کند، این انسان همه شئون او عبادت است، گاهی این‌چنین نیست آنکه می‌گوید ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾؛[7] طوری برنامه زیست خود را تنظیم کرده است که همه کارهای او برای خداست اینکه در زیارت «آل‌یاسین» که از بهترین زیارت‌های ماست به حضرت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) سلام عرض می‌کنیم، بر تمام جزئیات زندگی آن حضرت سلام عرض می‌کنیم و می‌گوییم سلام بر تو آن‌وقتی که می‌نشینی، سلام بر تو آن‌وقتی که بلند می‌شود: «السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقُومُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تُکَبِّرُ وَ تُهَلِّلُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تُمْسِی وَ تُصْبِحُ السَّلَامُ عَلَیْکَ فِی اللَّیْلِ إِذا یَغْشی‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی»؛[8] این زیارت «آل‌یاسین» نشان می‌دهد که ولیّ عصر(ارواحنا فداه) همه کارهای او «لله» است، لذا ما بر آن وقتی که حضرت می‌نشیند سلام می‌کنیم، بر آ‌ن وقتی که بلند می‌شود سلام می‌کنیم. اگر موجودی توانست همه شئون خود را «لله» تنظیم بکند این موجود دائماً در عبادت است. بابی در کتاب شریف وسائل در بحث صلات هست که اگر کسی دائماً متذکِّر به حق بود، ذُکر خدا در دل و ذِکر خدا در لب داشت، این موجود و این انسان دائماً در نماز است.[9] اگر گفته شد «خوشا آنان که دائم در نمازند»[10] نه یعنی همیشه نماز می‌خوانند، بلکه در عین حال که کارهای عادی دارند همه کارهای آنها نماز است این روایت در آن باب مرحوم صاحب وسائل نقل کرد که اگر کسی همیشه به یاد حق باشد مثل اینکه همیشه در نماز است: ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾.[11] همین است ﴿وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ[12] یا ﴿وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ﴾[13] یک بحث دیگری دارد که اینها مواظب نمازهای واجب یا مستحبّ‌ هستند؛ اما دائماً در نماز هستند این برای کسی است که ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی[14] را دارد امتثال می‌کند. اگر کسی یاد حق را همیشه در دل داشت او دائماً در نماز است. موجودات جهان خارج دائماً در صراط مستقیم‌ هستند و هرگز غافل نیستند، بنابراین فعلی که به نام تسبیح است به اینها اسناد دارد بدون اینکه با زمان همراه باشد، مُنسلخ از زمان است و اینها خسته هم نمی‌شوند، چون هرگز عصیان در آنها نیست. این انسان است که در نظام تشریع که واقع شد، معصیت است وگرنه در نظام تکوین، هیچ موجودی معصیت نمی‌کند، همه دارند اطاعت می‌کنند و یاد حق و نام حق را احیا می‌کنند.

مطلب چهارم آن است که این ﴿سَبَّحَ﴾ را خدای سبحان به ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾ اسناد داد. اگر چیزی به سماوات و ارض اسناد داده شد «ما فی السماوات و ما فی الأرض» را هم شامل می‌شود و اگر چیزی به «ما فی السماوات و ما فی الأرض» منسوب شد، خود سماوات و ارض را هم شامل می‌شود؛ این سیاق نشانه آن است که هیچ کدام از اینها خالی از حکم دیگری نیست. اگر گفتیم خداوند آسمانها و زمین را خلق کرد یعنی «مَن فی السماوات و مَن فی الأرض» هم مخلوق هستند، اگر گفتیم آسمان و زمین به یاد حقّ هستند، «مَن فی السماوات و مَن فی الأرض» هم بشرح ایضاً [همچنین]؛ خود سیاق، خود حکم نشان می‌دهد که ظرف و مظروف هر دو در این حکم سهیم هستند. پس آنجا که حکم به آسمان و زمین اسناد داده شد «مَن فی السماوات و مَن فی الأرض» را هم شامل می‌شود، آنجا که حکم به «مَن فی السماوات و مَن فی الأرض» اسناد داده شد، خود سماوات و ارض را هم شامل می‌شود، منظور کلّ نظام آفرینش است.

مطلب پنجم آن است که سماوات به اصطلاح قرآن کریم آن نیست که در کتاب‌های هیئت و مانند آن مطرح است؛ یعنی همین هفت آسمان یا کمتر یا بیشتر، خواه هیئت بطلمیوسی، خواه هیئت‌های دیگر، چه بعد از او و چه قبل از او؛ برای اینکه قرآن آسمان را با صفتی ذکر می‌کند که آن صفت در دسترس هیئت نیست. می‌فرماید درهای آسمان به روی کفّار باز نمی‌شود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ[15] این آسمانی که در دارد و در آن به روی کافر باز نمی‌شود این آسمانی نیست که رصدخانه آن را بفهمد، هیئت آن را کشف کند، این آسمان فقط به روی مؤمنین باز است؛ اینکه گفته شد دعای مؤمنین از آسمان‌ها می‌گذرد، این آسمانی نیست که بیگانه‌ها الآن دارند آن را کشف می‌کنند، اینها در حقیقت زمین هستند نه آسمان یا اینکه در هنگام قیامت می‌فرماید: ﴿وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکَانَتْ أَبْوَاباً؛[16] در هنگام قیامت سراسر آسمان‌ها، در است و گشوده می‌شود و سراسر در است؛ این آن آسمانِ ظاهر نیست. بنابراین آسمانی که در قرآن کریم هست، غیر از آسمانی است که هیئت آن را کشف می‌کند؛ گرچه برخی از آنچه را که قرآن فرمود علم کشف می‌کند که آسمان ظاهری است؛ اما اساس سماوات، سماوات غیبی و معنوی است. آنجا که می‌فرماید: ﴿وَ أَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا؛[17] امرِ هر آسمانی را خدا به مسئول آ‌ن آسمان وحی فرستاد و از راه ایحا او را توجیه کرد یا در هنگام نزول وحی می‌فرماید: ﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ؛[18] اینکه می‌فرماید: ﴿وَ أَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا، اینکه می‌فرماید: ﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ، اینکه می‌فرماید: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ،[19] این آن آسمانی نیست که با هیئت و علم کشف بشود، بلکه این همان آسمانی است که در عروج رسول اکرم(علیه آلاف التحیّة و الثناء) مطرح است و مانند آ‌ن. پس چه آسمانِ ظاهر، چه آسمان باطن همه مسبِّح ذات اقدس الهی هستند.

مطلب بعدی آ‌ن است که این کلمه ﴿سَبَّحَ﴾ متعدّی است. ریشه اصلی این کلمه همان ثلاثی مجرّد است که «سَبَح» آن شناگری که در این دریا از چشم دور می‌شود «سَبح فی الماء إذا ذهب و بَعُد» این را می‌گویند سابح، تسبیح یعنی تبعید، دور داشتن یعنی ذات اقدس الهی را از هر نقصی و از هر عیبی دور داشتن. «سبَّحه» یعنی «نزّهه و بَعَّده»؛ «سبَّح» متعدّی است، چه اینکه با تعدیه هم در قرآن کریم فراوان استعمال شد. آنچه که موسای کلیم می‌فرماید به خدا عرض می‌کند: ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً[20] یا خدا می‌فرماید: ﴿وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً[21] یا در موارد دیگری مثل امر که ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی[22] در همه موارد چه امر است چه فعل مضارع اینها متعدّی است نیازی به کلمه «لام» نیست. این «لام» یا برای آن است که اخلاص را بفهماند: «سبَّح مُخلصاً لله» یا معنای خضوع و سجود در این تسبیح تضمین شده است: «سبَّح» یعنی «سبّح ساجداً خاضعاً لله» یا برای تضمین معنای سجود و خضوع است یا همان معنای غایی که «لله» یعنی «خالصاً لوجه الله» هست؛ از این جهت با «لام» ذکر شده است.

 ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾ و این تقدیم مفعول بر فاعل هم، نه تنها برای آن است که در ظرف و جار و مجرور سِعه‌‌ای هست که در غیر آن نیست، گرچه عرب می‌گوید در ظرف و جار و مجرور سِعه‌ای است که در غیر ظرف و جار و مجرور نیست؛ اما تقدیم «لله» در همه موارد که مفعول مقدم است برای اهمیت مسئله است، برای آن است که اول غایت ذکر می‌شود بعد فاعل: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾؛ اول اوست؛ مثل اینکه در مسئله جهاد ملاحظه فرمودید که خدا نمی‌گوید بروید شما در راه خدا بجنگید، بلکه می‌گوید در راه خدا شما بجنگید: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾،[23] نمی‌فرماید «فلیقاتل الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة فی سبیل الله» چون هدفْ مقدّم است حتی بر فاعلیّتِ فاعل، لذا در این‌گونه از موارد نوعاً نام ذات اقدس الهی قبلاً ذکر می‌شود؛ در این موارد ﴿سَبَّحَ﴾ یا ﴿یسبح﴾ اول الله است بعد ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾.

مطلب بعدی آن است که هر عنوانی که در سوره اخذ می‌شود این در حقیقت ضامنِ مضمون آن سوره است و آن‌ اسمای حسنایی هم که در پایان سوره ذکر می‌‌شود، آن هم عهده‌دار محتوای سوره است؛ یعنی اگر در آغاز سو‌ره سخن از تسبیح مطرح شد؛ نظیر سوره «حشر» و با عزّت و حکمت یکجا ذکر شد؛ یعنی عهده‌دار مضمون این سور‌ه این اوصاف و اسمای الهی هستند. در پایان همین سوره «حشر» آمده است که ﴿یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛ یعنی تسبیح، عزّت و حکمت این‌گونه از امور عهده‌دار محتوای این سوره‌ هستند؛ یعنی هر مطلبی که در این سور‌ه مطرح است به استناد تسبیح حق است، به استناد عزّت حق است، به استناد حکمت حق است، اسمای حسنا که در پایان هر آیه ذکر می‌شود این تأثیر را دارند؛ چه اینکه در پایان هر سور‌ه ذکر می‌شوند این تأثیر را هم خواهند داشت. این سوره «حشر» خصیصه‌ای دارد که بسیاری از اسمای حسنای حق‌تعالی در پایان همین سوره آمده است.

 پس ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾؛ گاهی برای تقریب و زیادی تثبیت مطلب این ﴿مَا﴾ تکرار می‌شود؛ گاهی نیازی به تکرار ﴿مَا﴾ نیست، چه اینکه در سوره «حدید» می‌فرماید: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ بدون کلمه «ما»؛ ولی در سوره «حشر» می‌فرماید: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾. وقتی در طلیعه سوره «انسان» با نزاهت حق روبه‌رو شد، وقتی وارد مضمون سوره می‌شود، هر جا نقدی به ذهن او رسید بر قصور خود حمل می‌کند، چون اول پذیرفت خدا سبّوح است، منزّه از هر نقص است. در سوره‌هایی که بوی نقص می‌دهد و طعم عیب دارد آن سُوَر با تسبیح شروع می‌شود؛ مثل سور‌ه‌هایی که در او قرض‌الحسنه مطرح است. خدا در بعضی از این سور می‌فرماید به من قرض‌الحسنه بدهید: ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[24] یا چه کسی است که خدا را یاری کند چون قرض‌الحسنه مرحله‌ای است که قوی‌تر از مرحله نصرت است، گاهی خدا می‌فرماید چه کسی است که به من قرض بدهد، گاهی می‌فرماید چه کسی است که مرا یاری کند. قرض‌الحسنه برای آن کسی است که ندارد؛ ولی می‌تواند تهیه کند، نصرت برای جایی که ندارد. نقصِ نصرت و موردِ نصرت، بیش از نقص مورد قرض‌الحسنه است. همه این مراحل را قرآن کریم از باب تنزّل اسمای فعلی حق یاد می‌کند؛ گاهی می‌فرماید چه کسی است که به من قرض‌الحسنه بدهد، گاهی می‌فرماید چه کسی است که مرا یاری کند، چون این‌گونه از تعبیرات بوی نقص می‌دهد و طعم عیب دارد، اولِ این سُوَر تسبیح حق شروع می‌شود: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾ بعد می‌فرماید: ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾؛ یعنی اگر ما در وسط سوره «حدید» به قرض‌الحسنه برخورد کردیم، چون اول سور‌ه با تسبیح همراه بود یقین پیدا می‌کنیم که این قرض‌الحسنه ناشی از فقر خدا نیست.

 در این سوره مبارکه «حشر» هم ما آثار یک بی‌مِهری را می‌بینیم که خدا دستور اِجلا می‌دهد که این یهود بنی‌نضیر باید جلای وطن کنند؛ این طعم بی‌مِهری می‌دهد که چرا خدا این‌چنین نسبت به بنی‌نضیر دستور داد.[25] وقتی در آغاز این سور‌ه با سبّوح بودن حق آشنا شدیم که خدا منزّه از هر نقص است و مبرّای از عیب است، می‌فهمیم که اگر در جایی دستور شدّت داده است، آنجا جایی است که خدا به عنوان «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَةِ»[26] ظهور کرده است وضع آن برای ما روشن نیست، باید کم کم بفهمیم. تسبیحی که در این سور‌ه است برای آن است که بسیاری از مضامین این سوره با عزّت خدا تضمین می‌شود؛ خدای عزیز دستور جلای وطن می‌دهد. اگر او سبّوح است و از هر نقص و عیبی منزّه است، یقیناً در این کار مصلحت است؛ گاهی دستور می‌دهد درختها را قطع کنید؛ این یک مورد استثنایی است، ﴿فَبِإِذْنِ اللَّهِ﴾[27] است. قطع درخت در اسلام ممنوع بود؛ یعنی به همه رزمنده‌ها گفتند شما مواظب باشید درخت کسی را قطع نکنید! در اینجا دستورِ قطع درخت آمده است به حسب ظاهر این رنگ بی‌مهری دارد که چرا خدا دستور داد باغ یک عده را قطع کنند. اگر انسان ریشه‌یابی کند می‌بیند اینجا جای ظهور «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ» است «فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَةِ»، لذا می‌فرماید: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛ خدا عزیز است در بحث‌های قبل هم ملاحظه فرمودید که عزیز را از همان عزّت گرفتند عزّت یعنی صلابت و نفوذناپذیری آن زمینی که سرسخت و نفوذناپذیر است که با نیش کلنگ و بیل نمی‌شود خاکی از او کَند می‌گویند: «ارضٌ عَزاز»؛ می‌گویند این زمین عزیز و نفوذناپذیر است نمی‌شود در آن نفوذ کرد. مؤمن اگر عزیز است این‌چنین است، نفوذناپذیر و تسلیم‌ناشدنی است و اگر کسی به نبرد با عزیز برخاست، قهراً شکست می‌خورد و آن عزیز پیروز می‌شود. آ‌ن‌گاه غلبه از لوازم عزّت است، نه معنای عزّت غلبه باشد، نه عزیز یعنی پیروز، نه عزّت یعنی غلبه؛ اگر موجودی نفوذناپذیر بود، جنگ با او با شکست همراه است و خدا عزیز است و در دسترس کسی نیست، اگر چیزی هم در دسترس نبود و «بعید المَنال» بود، می‌گویند «عزیز الوجود» است؛ یعنی نمی‌شود به او دسترسی پیدا کرد و در دسترس کسی نیست. خدا عزیز است؛ هیچ کسی به او دسترسی ندارد، در عین حال که «أَلدَّانِی فی عُلُوِّهِ وَ العَالِی فی دُنُوِّهِ»؛[28] اما اگر کسی بخواهد علیه خدا قیام بکند، دسترسی به خدا ندارد و او دارای عزّت است. آن‌گاه این عزّت و صلابت او آمیخته با حکمت است؛ هر کاری که می‌کند بجا هست؛ این‌چنین نیست که چون عزیز است، کارهای نابجا ـ معاذ الله ـ بکند چون سبّوح است و او منزّه از نقص و عیب است. پس عزّت او با حکمت همراه است و اگر کسی در برابر او خاضع بود، در برابر او مطیع و منقاد بود، خدا عزّت خود را در او ظاهر می‌کند، حکمت خود را در او ظاهر می‌کند، او می‌شود مظهر عزیز و حکیم؛ اگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً،[29] در کنار آن هم فرمود: ﴿ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾،[30] اگر فرمود: ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که این لسان، لسان حصر است، حکمت را هم فرمود من به هر که بخواهم می‌دهم: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَ مَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً.[31] حکمت، کارِ خدا و وصف فعلی خداست، چه اینکه عزّت هم صفتِ فعلی حق است و این صفت را در افرادی ظاهر می‌کند؛ آن‌گاه می‌فرماید اگر ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، در جای دیگر می‌فرماید: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً؛ نه اینکه خدا و پیامبر و مؤمنین همه عزیز هستند، بلکه عزّت پیامبر و مؤمنین، مظهر عزّت حق است؛ عزّت «بالاصاله و بالذّات» از آنِ خداست. درباره حکمت هم باز این‌چنین است؛ اگر ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ این‌چنین نیست که خدا به کسی حکمت بدهد و به او واگذار کند، عطا کند که او بشود حکیم، بلکه در آینه هستیِ او می‌تابد؛ او می‌شود مظهر حکمت. بنابراین آنچه که در این سور‌ه مطرح است، مضمون این سور‌ه را همین سطر اول تضمین می‌کند: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾.

حالا ملاحظه می‌فرمایید که چرا در مقدمه این سور‌ه، ذات اقدس الهی این اوصاف را یاد کرده است: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که این لسان هم لسان حصر است او عزیز است، او حکیم است. این‌چنین نیست که «و هو العزیز و الحکیم»؛ گاهی ممکن است انسان دو صفت داشته باشد هر صفتی را در جای خود اِعمال کند منهای وصف دیگری؛ اما اوصاف ذات اقدس الهی این‌چنین نیست لذا شما گاهی می‌بینید بدون اخذ ذکر می‌شود؛ مثلاً در پایان همین سوره مبارکه «حشر» که بسیاری از اسمای الهی ذکر می‌شود، همه اینها نوعِ اینها بدون عطف است، اینجا هم که بدون عطف یاد شد برای آن است که حکمت او آمیخته با عزّت است، عزّت او آمیخته با حکمت است، او حکیمانه عزیز است، او عزیزانه حکیم است و مانند آن: ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾.

﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾؛[32] فرمود اوست که این کار را کرده است. در مدینه یهودی‌ها مقتدر بودند، هم از نظر مسائل سیاسی قدرتی داشتند و هم از نظر مسائل اقتصادی و مالی مقتدر بودند. وقتی که رسول اکرم(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الکرم) وارد مدینه شدند، اینها اول دسیسه‌های مرموزانه داشتند؛ ولی دیدند کم کم حضرت مستقیما کاری با آنها ندارد و زمینه پیشرفت او هم فراهم هست، اینها یک پیمان عدم تعرّض بستند؛ قبیله بنی‌نضیر و بنی‌قریضه و قینقاع این‌گونه از قبایل یهود، اینها پیمان عدم تعرّض بستند که نه با اسلام باشند، نه علیه اسلام. وقتی جنگ بدر شروع شد و مسلمین پیروز شدند، اینها فهمیدند که این شخص و زعیم اسلامی، همان نبیّ معهود است. وقتی جنگ احد آمد مقداری اینها شکست خوردند شک در اینها پیدا شد. زعیمِ این یهودی‌ها قبیله بنی‌نضیر به نام کعب ‌بن ‌اشرف از مدینه به مکه می‌رود و با ابوسفیان رابطه برقرار می‌کند اینها «حلیف» یکدیگر می‌شوند، سوگند یاد می‌کنند، دشمن‌های قسم‌خورده اسلام می‌شوند که علیه اسلام و مسلمین تلاش کنند. رسول اکرم روزی به قبیله بنی‌‌نضیر می‌رود؛ طبق برخی از نقل‌ها که درباره دیه دو نفر، با آنها مذاکره کند و استمهال کند، چیزی از اینها به عنوان مهلت طلب کند. کعب‌ بن ‌اشرف ظاهراً وقتی حضرت را می‌بنید به عنوان نوازش او را می‌پذیرد و توطئه ترور و قتل حضرت را در همان آن منزل خود، در همان قبیله بنی‌نضیر فراهم می‌کند. اینجا به وسیله وحی ذات اقدس الهی رسول اکرم(علیه آلاف التحیّة و الثناء) را آگاه می‌کند، حضرت فوراً از آنجا برمی‌خیزد به مدینه می‌آید. این گروه نقض عهد کرده‌اند؛ یعنی با اینکه پیمان عدم تعرّض بسته‌اند، از یک طرف زعیم آنان با عده‌ای به مکه می‌رود و با زعیم مشرکین پیمان تعرّض علیه اسلام را امضا می‌کند و سوگند یاد می‌کند؛ از طرفی هم قصد ترور و قتل وجود مبارک رسول خدا را در سر پروراندند که مقدمه قتل را فراهم کردند.[33]

قرآن کریم هم نسبت به یهودی‌ها اعلان خطر کرد به حضرت فرمود: ﴿لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾.[34] در سوره «مائده» این‌چنین آمده است که خدای سبحان به رسول خود فرمود اینها هر روز نقشه می‌کشند. این‌چنین نیست که اگر یک نقشه آنها را خنثی کردی آنها دست از نقشه و توطئه بردارند: ﴿لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ؛ هر روز نقشه می‌کشند و همواره. رسول اکرم طبق دستور الهی از آنجا خارج شد و دستور قتل کعب ‌بن‌ اشرف را داد، این شده محارب. دستور قتل او را داد کعب ‌بن ‌اشرف به هلاکت رسید. آن‌گاه یهودی‌های بنی‌نضیر با رسول اکرم مذاکره کردند که ما چه کنیم؟ حضرت فرمود باید از اینجا بیرون بروید و جلای وطن کنی.د آنها تعهّد سپردند که بعد از مدّتی جلای وطن کنند. منافقین با همین یهودی‌های بنی‌نضیر که رابطه سیاسی مرموزانه داشتند گفتند شما جلای وطن نکنید و از مدینه بیرون نروید. شما اگر خواستید بیرون بروید ما با شما هستیم، اگر به جنگ شما آمدند ما شما را یاری می‌کنیم: ﴿لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ ﴾[35] که همه این فرازها جزء مضمون این سور‌ه است که ـ ان‌شاءالله ـ می‌خوانیم در همین سوره در سوره «حشر» این جریان آمده است.

منافقین یهودی‌هایی که عازم بودند برای جلای وطن، آنها را با توطئه از جلای وطن باز داشتند. اینها به رسول اکرم گفتند که ما از محلّ خود و از این قبیله و از این قلعه‌ها بیرون نمی‌رویم؛ هر چه از دست تو برمی‌آید بکن.

این شأن نزول قصّه با تفاوت‌هایی که بین آنچه که مرحوم امین ‌الاسلام در مجمع نقل کرد[36] یا از آنچه که از تفسیر علی ‌بن ‌ابراهیم قمی نقل شده است و مانند آن.

 در اینجا دو نکته را آیه یادآور می‌شود یکی سوء ظنّ یهودی‌ها، یکی عدم حُسن ظنّ مسلمین؛ اینها فرق می‌کند، لذا تعبیر قرآن هم حساب‌شده است. آنچه بد است سوء ظنّ به خداست، نه عدم حُسن ظن. فرمود یهودی‌ها گمان می‌کردند که هیچ قدرتی نمی‌تواند آنها را شکست بدهد، زیرا قلعه‌های مستحکم نفوذناپذیر داشتند. آنها سوء ظن داشتند و شما حُسن ظن نداشتید شما فکر نمی‌کردید که آنها با داشتن همه این قلعه‌ها و دژهای مستحکم، رفتنی‌ هستند. آنها سوء ظن داشتند و گفتند ما با داشتن همه این قلعه‌های مستحکم هرگز شکست نمی‌خوریم. فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ یعنی یهودی‌های بنی‌نضیر ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ﴾؛ اینها را از دیارشان نه تنها از بیتشان بلکه از دارشان بیرون بردند ـ «دار» وسیع‌تر از بیت است ـ ﴿لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ یعنی این یهودی‌ها تاکنون در رفاه و آسایش به سر بردند، هیچ کدام از اینها و نیاکان اینها آن دردِ آوارگی را نچشیدند؛ این اوّلین بار است که اسلام آنها را آواره می‌کند: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. از نظر نظامی آنها جنگ‌ها کردند، از نظر سیاسی آنها روابط تیره‌ای با مشرکین داشتند؛ اما هیچ قدرتی نتوانست آنها را آواره کند، فقط اسلام است که آ‌نها را آواره کرده است. این ﴿لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ این اوّلین تنها اوّلیت تاریخی و زمانی نیست. اوّلیت تاریخی و زمانی فخرآور نیست؛ مثلاً درِ حرم به روی همه زائران باز است، کسی صبح زودتر از دیگران می‌رود، همه حرکت کردند عده‌ای در ترافیک گیر کردند، عده‌ای بدون گیر حرکت کردند، کسی زودتر رسید؛ کسی دیرتر این‌چنین نیست، آن کسی که زودتر رسید بتواند فخری داشته باشد، چون همه فهمیدند باید حرم مشرّف شد و زیارت کرد. کسی راه او دورتر بود دیرتر رسید, کسی ضعیف‌‌تر بود دیرتر رسید, کسی راه او نزدیک‌تر بود و قوی‌تر بود زودتر رسید، این فخرآور نیست؛ این‌گونه از اولیّت‌ها، اولیّت‌های زمانی است و اولیّت زمانی مایه فخر نیست؛ اما یک وقت حادثه‌ای پیش آمد، اولاً تشخیص اینکه این حادثه حق است یا باطل، کارِ آسانی نیست؛ ثانیاً شجاعت و اقدام در این کار، بعد از اینکه انسان فهمید این کار حق است؛ ولی بر خلاف میلِ بسیاری از افراد، شجاعانه اقدام کند این هم کار کوچکی نیست. اینکه در بسیاری از احتجاج‌ها در جریان اینکه علی ‌بن ‌ابی ‌طالب(سلام الله علیه) به عنوان «کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم‏»[37] به عنوان احتجاج و به عنوان فخر یاد می‌شود، این است؛ نه اینکه روز دوشنبه علی‌ بن ‌ابی ‌طالب(سلام الله علیه) ایمان آورد، روز سه‌شنبه دیگری و چهارشنبه دیگری, روزی که تشخیص اینکه اسلام حق است یا نه؛ کار هر کسی نیست. بر فرضِ تشخیص، شجاعانه آدم اقدام بکند بر هر سنّت باطلی هم پا بگذارد، بگوید من اسلام را پذیرفتم، این کار کوچکی نیست. این دو رکن به آن جریان اینکه علی‌ بن ‌ابی ‌طالب(علیه أفضل صلوات المصلّین) «کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم‏» است، بها می‌دهد. یک دینِ جدید که تا انسان بفهمد حق با اوست یا نه، باید تحقیق فراوان بکند، یک؛ بعد از اینکه تحقیق کرد آن شجاعتِ سنّت‌شکنی را داشته باشد و همه خطرهای احتمالی را بخرد، دو؛ کارِ آسانی نیست این کار علی ‌بن‌ ابی ‌طالب( روحی و ارواح العالمین لمضجعه الشریف الفداه) این است که به عنوان حجّت در روایات ما اخذ شده است، به او احتجاج می‌کنند که حضرت می‌فرماید آن وقتی که شما نمی‌توانستید تشخیص بدهید من تشخیص دادم، آن وقتی که شما می‌ترسیدید من نمی‌ترسیدم، این «کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم‏» است. یک خاندان و قبیله و گروهی که در ناز و نعمت پرورش شده بودند در سالیان متمادی، اوّلین کسی که او را آواره بکند، فقط خداست به وسیله مکتب اسلام؛ این است که خدا بر آن تکیه می‌کند فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. اگر کسی بگوید برای اولین‌ بار اسلام یهودی‌ها را از مدینه بیرون کرده است، این فخر است، چون اینها همیشه با گروه‌های متخاصم در نبرد بودند، هیچ کس نمی‌توانست اینها را از آن قلعه‌های مستحکم بیرون کند، فقط اسلام بود، لذا خدای سبحان بر این تکیه می‌کند: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ حالا ثانی و ثالث و اینها کم کم به دنبال همین اولین حشر است. اگر کسی آ‌نها را از خیبر بیرون کرد، آن به دنبال همین است، چون آنها برای اولین بار از مدینه رفتند آواره شدند؛ بیرون کردن آواره‌های کار سختی نیست، بیرون کردن متمکّنان ریشه‌دار کار سخت است. فرمود ما اولین بار اینها را از مدینه بیرون کردیم، حالا بعدها دستور دادیم، دیگران آنها را از خیبر بیرون کردند و امثال آن. این ﴿لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾ نکته دارد که ذکر می‌کند.

 حشر هم به معنای جمع است در قیامت عده‌ای محشور می‌شوند؛ اما نه جمعی که با آسایش و آسانی پراکنده‌ها را انسان جمع بکند. اگر گروهی را با فشار از جاهای دور انسان یکجا گرد هم بیاورد، این را می‌گویند حشر؛ اگر با مهربانی و رأفت عده‌ای را دعوت کردند، یک‌جا جمع شدند، آنها را نمی‌گویند حشر؛ اگر هم گفتند حشر آ‌ن نکته را الغا کردند. حشر آن است که عده‌ای را با قدرت یک‌جا جمع بکنند. فرمود ما همه اینها را این‌طوری جمع کردیم و بیرون کردیم این کارِ خداست. در این کار نه دشمنان از خطر سوء ظن محفوظ بودند, نه دوستان دارای حُسن ظن بودند: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ شما فکر نمی‌کردید که اینها بیرون رفتنی هستند، زیرا با هیچ عاملی نمی‌توانستید بر قلعه‌های اینها مسلّط بشوید، قلاع مستحکمی داشتند که تسخیر آ‌ن قلعه‌ها میسور شما نبود. پس ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾ فکر نمی‌کردید, گمان نمی‌کردید که اینها متواری می‌شوند. این عدم حُسن ظنّ شما بود. آن هم قرآن کریم نسبت به مسلمین این را رعایت می‌کند، به الله نسبت نمی‌دهد، نمی‌فرماید که شما به خدا گمان نداشتید؛ می‌فرماید شما گمان نمی‌کردید اینها رفتنی‌ هستند؛ اما سوء ظنّ اینها این است که ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾ آنها خود را با خدا طرف می‌دیدند، سوء ظن داشتند و گمانِ بد داشتند گفتند که کسی نمی‌تواند ما را از این دیار مستحکم بیرون کند: ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾ یعنی «مانعتهم مِن الله حصونهم» این سوء ظن را داشتند و فکر می‌کردند که قلعه‌های مستحکم در برابر خدا هم مستحکم است. در حالی که خدا عزیز است؛ عزّت مطلقه یعنی نفوذناپذیری، اگر قلعه مستحکم در برابر خدا بتواند مقاومت کند، پس خدا ـ معاذ الله ـ عزیز نیست. خدا اراده کند که صاحبان قلعه را متواری کند و نتواند، او دیگر عزیز نیست، چون او عزیزِ مطلق است، پس این‌چنین نیست که این قلعه‌ها مانع نفوذ اراده حق باشد: ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ اینها خود را در برابر الله می‌دیدند.

 مشابه این کار از منافقین هم نقل شده است. منافق چون تبعاً کافر است مخصوصاً در روزهای جنگ ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ اق یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾[38] در روزهای جنگ هم آنها هم کافرانه فکر می‌کردند. در سوره مبارکه «فتح» از جریان منافقین این‌چنین نقل می‌کند. آیه دوازده سوره «فتح» این است که می‌فرماید سرّ اینکه منافقین در جبهه شرکت نمی‌کردند و جنگ را یاری نمی‌کردند برای اینکه فکر می‌کردند مسلمین پیروز نمی‌شوند و رهبرشان هم شکست می‌خورد و کشته می‌شود: ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً؛ به منافقین خطاب می‌کند می‌فرماید شما فکر می‌کردید که زعیم اسلام، رسول اکرم(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) با همراهانشان وقتی به جبهه رفتند زنده برنمی‌گردند؛ این را می‌گویند سوء ظن. ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً؛ شما یک ملّت بائری بودید. بائر در برابر دائر، آن زمینِ بی‌ثمر را می‌گویند. اگر زمینه زندگی مردم هم مثل زمین شد و بی‌ثمر شد، آن مردم را بائر می‌گویند فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً؛ شما بائر بودید و منافق بائر است، هرگز دائر نیست و ثمر نمی‌دهد. این سوء ظن هم در کافران است, هم در منافقان؛ ولی درباره مؤمنین فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا؛ دو تعبیر لطیف نسبت به مؤمنین هست: اولاً نسبت به خدا نداد، نفرمود شما گمان نمی‌کردید که خدا این کار را نمی‌کند، بلکه فرمود شما گمان نمی‌کردید که کافران و یهودی‌های بنی‌نضیر متواری بشوند. مَظنونْ تواریِ بنی‌نضیر است، نه مظنون فعلِ خداست؛ این یک نکته. نکته دیگر هم عدمِ ظن را به مؤمنین نسبت داد، نه ظنّ عدم را؛ این دو نکته. فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا، نفرمود «ما ظننتم أن لا یفعل الله کذا». مظنون درباره مؤمنین فعلِ کفار است، نه فعل حق؛ ولی درباره کفّار این دو نکته کاملاً به عکس است، هم ظنّ عدم است، نه عدم ‌الظن؛ هم مظنونْ فعلِ خداست. فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾؛ درباره کفار فرمود: ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ اینها ظن و گمان داشتند که خدا نمی‌تواند درباره اینها کاری بکند؛ سوء ظنّ به الله بود, ظنّ به عدم داشتند: ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، چون حصون نزد اینها معتبر بود، این هم مقدم یاد شد. خیال می‌کردند که قلعه نمی‌گذارد خدا در اینها اثر بگذارد.

انسانی که مادّی است و جهان‌بینی او ماده است و لاغیر، سخن از غیب و روح و قلب و امثال آن، برای او مطرح نیست، فقط سخن از قلعه است. آن‌گاه خدای سبحان فرمود ما همین قلعه را به دست خودشان خراب کردیم. اوّلین کاری که کردیم با کُشتن زعیمشان اینها را ترساندیم. وقتی ترسیدند، شروع به فرار کردند و برای اینکه زودتر فرار کنند ،همین قلعه‌ای که برای اینها جای امن بود به دست خود اینها خراب شد، بدون اینکه ما از راه دیگر تخریب کنیم، گرچه مؤمنین از بیرون تخریب می‌کردند؛ اما قبل از اینکه مؤمنین شروع به کار بکنند، اینها شروع به تخریب کردند: ﴿فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ﴾؛ همین کسای که قلعه برای اینها جایِ امن بود، همین جای امن شده جای عذاب. اینها می‌خواستند فرار کنند اگر یک خانه عادی باشد، در آن را باز کردن و فرار کردن سهل است؛ اما از قِلاع مستحکم گریختن، کارِ آسانی نیست. همین مأمَن شده جایِ خطر؛ اگر خدای سبحان اراده کند جایِ امن می‌شود جایِ خطر یا جایِ خطر می‌شود جایِ امن. هرگز کسی فکر نمی‌کرد در جریان طوفان نوح از تنور آب بجوشد. تنوری که عمری آتش داد جا برای آب نبود و ممکن بود خدای سبحان دستور بدهد همین آب در جای دیگر بجوشد؛ اما از تنور جوشش دادن نشانه آن است که هر جا را خدا بخواهد اراده کند وضع برمی‌گردد: ﴿وَ فَارَ التَّنُّورُ﴾.[39] هیچ کس فکر نمی‌کرد تنوری که در تمام مدّت جای شعله آتش است، حالا آب فوران کند؛ جایی که فکر نمی‌کند خدا به آدم خطر می‌رساند. اگر کسی بیراهه برود جایی که فکر نمی‌کند خدا به انسان فیض می‌رساند، اگر در راه باشد؛ این‌چنین نیست که ﴿مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،[40] وقتی هم که بخواهد بگیرد ﴿مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ می‌گیرد؛ چه بهتر که انسان کار را به او بسپارد, اگر کار را به او بسپارد و در مسیر مستقیم باشد راحت است، چون او عزیز است. اگر بیراهه برود آن راهی که فکر نمی‌کرده است از همان راه آسیب می‌بیند؛ چه اینکه اگر در راه باشد از آن راهی که فکر نمی‌کرد به او نفع می‌رسد. هم درباره تقوا آمده است که ﴿مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾، هم درباره بی‌تقوایی و انحراف آمده است که ﴿فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا﴾. اینها فکرِ همه چیز را کردند فکر سنگ و گِل را کردند اما فکر دل را نکردند که چه کسی بر دل اینها مسلّط می‌شود و اینها را می‌ترساند. فرمود ما اینها را مرعوب کردیم، با کُشته شدن زعیمشان به نام کعب ‌بن ‌اشرف، اینها را مرعوب کردیم. رعب را در دلِ اینها القا کردیم: ﴿وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾ حالا معلوم می‌شود که چرا سور‌ه با توحید شروع شد فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ﴾.

گاهی قصّه‌ها ساده است، می‌فرماید این قصّه‌ها را ببینید جمع‌بندی کنید تا به الله برسید. گاهی از عُمق شروع می‌شود از همان اول که لحنِ آیه شروع می‌شود با توحید شروع می‌شود: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ. اگر آیه‌ای اوّل آن با توحید بود پیداست که از عمقی برخوردار است. گاهی مطلع آیه را خدا می‌فرماید بعد در پایان آیه می‌فرماید شما اگر جمع‌بندی کنید به خدایِ واحد پی می‌برید؛ گاهی از اول از همان وحدانیّت حق شروع می‌کند: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾؛ حالا معلوم می‌شود که چرا اول از آن وحدت شروع کرده است. فرمود ما کار را, فتح را از دل شروع کردیم، آن‌گاه تخریب این قلعه‌ها هم به دست خودشان شروع شد، هم به دست مؤمنین؛ مؤمنین از بیرون خراب می‌کردند که زودتر برسند, آنها از درون خراب می‌کردند که زودتر فرار کنند، طولی نکشید که این قلعه‌ها فتح شد.

«و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1]. سوره آل‌عمران, آیه83.

[2]. سوره رعد, آیه15.

[3]. سوره فصلت, آیه11.

[4]. سوره حشر, آیه24.

[5]. سوره فاطر, آیه44.

[6]. سوره انبیاء، آیه19.

[7]. سوره انعام، آیه162.

[8]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج‏2، ص493.

[9]. وسائل الشیعة، ج‏7، ص152؛ «بَابُ اسْتِحْبَابِ ذِکْرِ اللَّهِ فِی کُلِّ مَجْلِسٍ وَ الصَّلَاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ کَرَاهَةِ الْإِمْسَاکِ عَنْ ذَلِک»‏.

[10]. رباعیّات بابا طاهر.

[11]. سوره معارج, آیه23.

[12]. سوره معارج, آیه34.

[13]. سوره مؤمنون, آیه9.

[14]. سوره طه, آیه14.

[15]. سوره اعراف, آیه40.

[16]. سوره نبأ, آیه19.

[17]. سوره فصلت, آیه12.

[18]. سوره طلاق, آیه12.

[19]. سوره اعراف, آیه40.

[20]. سوره طه, آیه33.

[21]. سوره احزاب, آیه42.

[22]. سوره اعلی, آیه1.

[23]. سوره نساء, آیه74.

[24]. سوره احزاب, آیه17.

[25]. سوره , آیه.

[26]. تهذیب الأحکام(تحقیق خرسان)، ج‏3، ص108.

[27]. سوره حشر, آیه5.

[28]. صحیفه سجادیه، دعای47.

[29]. سوره نساء، آیه39؛ و سوره یونس، آیه65.

[30]. سوره منافقون, آیه8.

[31]. سوره بقره, آیه269.

[32]. سوره حشر, آیه2.

[33]. تفسیر القمی، ج‏2، ص180 ـ 183 و ص359.

[34]. سوره مائده, آیه13.

[35]. سوره حشر, آیه11.

[36]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص388.

[37]. تفسیر فرات الکوفی، ص341.

[38]. سوره آل‌عمران, آیه167.

[39]. سوره هود, آیه40.

[40]. سوره طلاق, آیه2 و 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق