أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (8)﴾
در این بخش از سورهٴ مبارکه «حجرات» مثل بخش قبلی، جامعه را به عقلانیّت دعوت میکند و میفرماید در گزارشهایی که به شما میرسد، اگر بیتحقیق اقدام کردید، این کار، کار جاهلیت و جاهلانه است؛ این جهل در مقابل عقل است، نه در مقابل علم. اقدامِ بیتحقیق، تصدیقِ بیتحقیق، تکذیبِ بیتحقیق، کاری جاهلانه است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾؛ تحقیق کنید، بیان بکنید و روشن کنید، مبادا اقدام بکنید که این اقدامِ بدون تحقیق جهالت است، ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾، آنگاه پشیمان میشوید.
برای رفع این جاهلیت و تثبیت عقلانیت، فرمود پیغمبری(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثناء) برای شما مبعوث شد که اگر به میل شما بخواهد عمل کند، شما به زحمت میافتید. در همین جریان «بنی المصطلق»[1] عدّهای از شما قصد مبارزه و جنگ داشتند، اگر حضرت پیشنهاد شما را قبول میکرد، به زحمت میافتادید. مواظب باشید در بسیاری از امور اگر به خواستههای شما عمل میکرد، در زحمت قرار میگرفتید، ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که ﴿لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ در بعضی از امور مشورت میکنید، حق با شماست و حضرت هم از قبل میدانست و یک توافق عملی هم انجام میگیرد.
پرسش: این ﴿فَاسِقٌ﴾، فسق در اعتقاد است یا فسق در عمل؟
پاسخ: این فسق؛ یعنی گزارش دروغ و به قرینهٴ سیاق، یعنی خبر دورغ، این گزارش دروغ بود، تناسب حکم و موضوع هم همین است.
پرسش: این اصلاً فسق نیست؟
پاسخ: یک وقت است که کسی فاسق است و معصیت میکند، ولی دروغگو نیست موثّق است، در اینجا خبرش را قبول میکنند؛ اما فسق در این آیه به قرینه مقام و تناسب حکم و موضوع، فسق در خبر هست.
پرسش: اعم از مُخبری و خبری است؟
پاسخ: در اینجا مُخبر، دروغگو بود و خبر هم دروغ بود؛ فاسق، کذب مُخبری داشت، قهراً خبرش هم کذب خواهد بود.
﴿فَتَبَیَّنُوا﴾، برای اینکه اگر شما به گزارش فاسق، بیتحقیق اقدام بکنید این اقدام، اقدام جاهلی است و این جهل در مقابل عقل است: ﴿عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾؛ ولی برای اینکه جامعهٴ شما عقلانی شود، ذات اقدس الهی چند کار کرد: رهبری به شما داد که برابر وحی عمل میکند، یک؛ و در درون شما گرایشهایی را به معنویت ایجاد کرده است، دو. شما هم باید این گوهر بیرونی و درونی خود را خوب بشناسید و اطاعت کنید، گوهر بیرونی که به عنوان پیامبر است و از وحی اطاعت میکند، در صدر جمله و با جملهٴ حصر آن را بیان کرد، فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾، نه «رسول الله فیکم»! این تقدیمِ خبر را گفتند که مفید حصر است، خدا چنین نعمتی را به شما داد! ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که ﴿لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾، «عَنَت» یعنی زحمت و سختی و رنج؛[2] از طرفی دیگر در نهان و نهادِ شما فضایل فراوانی قرار داد، اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾،[3] برای اینکه ساختار شما را ساختار حقطلبی، عدلطلبی و خیرطلبی قرار داد. در درون شما نهادی نهادینه شده است که از جهل، ظلم و خلاف مُنزجر است، شما این گوهر را بشناسید و حفظ کنید؛ اگر این گوهر را دفن کردید ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛[4] تَدسیس کردید، دسیسه کردید، اَغراض و غرائز را کنار نزدید و این عقل نورانی را در بین اَغراض و غرائز دفن کردید، مقداری خاک غریزه و اَغراض روی آن ریختید، این عقل نورانی مَدسوس میشود، این دسیسه شده و دفن شده است، مشکلی از شما را حلّ نمیکند. این گوهر درون و گوهر بیرون برای عقلانیت جامعه است. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که تقدیم خبر، مفید حصر است، ﴿لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ ولی ذات اقدس الهی برای اینکه شما را همراه آن حضرت قرار بدهد و سخنان نورانی او را بفهمید و عمل کنید، این گوهرها را در درون شما نهادینه کرد.
﴿وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾؛ طبعاً انسان، ایمان به خدا و آفرینندهٴ خود را دوست دارد، این محبوب اوست و هر نعمتی که از مُنعمی به او برسد او ستایشگر است، مگر اینکه دهان او را ببندند! این ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ همین است! فرمود: ﴿وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾؛ ایمان را محبوب شما قرار داد.
پرسش: این ﴿لکِنَّ﴾ استدراک از چیست؟
پاسخ: این رهایی از آن جاهلیت است؛ یعنی برای اینکه شما از آن جاهلیت نجات پیدا کنید، دو عاملِ وحیانی را ذات اقدس الهی قرار داد: یکی داشتنِ پیامبر است که حرف شما را گوش نمیدهد، بلکه حرف وحی را گوش میدهد و دیگری گرایشهای درونی شماست.
﴿وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ﴾؛ در سورهٴ مبارکه «لقمان» ـ در آن بخشها ـ فرمود اگر آنچه در روی زمین از «باغ» و «راغ» است را شما نگاه بکنید «زِینَةُ الْأَرْض» است، زینت شما نیست. اولاد و اموال شما «زِینَةُ الْأَرْض» است، نه زینت شما و اگر به آسمان بروید و این راه شیری را هم تصاحب کنید و «شمس» و «قمر» را هم به دست بیاورید، این زینت شما نیست ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾.[5] زینت انسان نه در روی زمین است و نه در آسمان؛ زینت انسان در درون اوست به نام عقل و عدل ﴿وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ﴾. آنجا که فرمود: ﴿مَا فِی الأرْضِ﴾[6] از اولاد، از باغ و اموال، «زینةٌ فی الأرضْ و زینةٌ لِلأرضْ»؛ یعنی برای شما نیست. اگر کسی یک خانه و باغ خوبی احداث کرد، او زمین را مزیّن کرده است، نه خود را!
یک بیان لطیفی مرحوم صدرالمتألهین دارد که درخت هرگز ترقّی نمیکند و کسانی هم که زندگی گیاهی دارند هرگز ترقّی نمیکنند. اگر درختی چون چنار خیلی هم مرتفع باشد، چشم و گوش او و دهن او در لَجَن است، سَر آن پایین است، این فرع آن درخت هست که بالا آمده است.[7] آن شخصِ بُرجسازی که حرف انبیا را گوش نمیدهد که «سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْبِنَاءَ وَ الْمَاءَ وَ الطِّین»،[8] او سَرش در لَجَن و گِل است، این دُم آن است که بالا آمده است. اگر کسی زندگی گیاهی داشته باشد، همینطور است، این مثل درخت است؛ اگر کسی سَر او بالا بود، او ترقّی میکند، اما اگر سَر او در گِل باشد دیگر ترقّی ندارد. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در بخش مسکن وسائل دارد که یک وقت کسی خانه چند طبقه میسازد برای چند نفر که این یک کار عقلانی است؛ اما یک وقت برای کبریایی نشان دادن خود یک بُرج بلندی میسازد، آنجا مرحوم صاحب وسائل این روایت را نقل میکند که فرشتههایی هستند که به او میگویند: «یَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ أَیْنَ تُرِیدُ»؛[9] کجا میخواهی بروی؟!
بنابراین اگر کسی بخواهد زینت خودش را پیدا کند، فرمود: ﴿زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾؛ شمس و قمر زینت آسمان است، زینت انسان نیست؛ «باغ» و «راغ» هم زینت «أرض» است، زینت انسان نیست؛ زینت انسان آن است که با او باشد و حافظ او باشد و همراه او باشد «إلی یوم القیامة» و آن عقل و قلب و ایمان است، ﴿وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ﴾.
همین آیه نورانی سورهٴ مبارکه «حجرات»، به صورت دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان درآمده است که «اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ فِیهِ الْإِحْسَانَ وَ کَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَان»،[10] اینجا به عنوان اصل خبر داده شد و در دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان درخواستِ این است که خدایا، این کار را نسبت به ما إعمال بکن تا ما از این فیض محروم نشویم!
﴿وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ﴾، انسان طبعاً موحّد است و علل و عواملِ عارضی او را به شِرک میکشاند. «فسق» یعنی از راه راست منحرف شدن و بیرون رفتن، خروج از طریق مستقیم میشود «فسق» و ورود در جادهٴ ضلالت میشود «عصیان». ﴿کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾. پس در قرآن کریم رشد به معنای عقلانیّت جامعه است که هم پیروی رهبر الهی را فراموش نکند و هم پاسداشت آن نعمتهای الهی را از دست ندهد. در آیه هشت هم فرمود: ﴿فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾ که ـ إنشاءالله ـ بحث مبسوط این قسمت، بعداً مطرح خواهد شد.
اما آنچه مربوط به مطالب قبلی بود، باید از آقایان تشکر بشود که زحمت زیادی کشیدند تا ثابت کنند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت امیر فرمود: «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»؛[11] منتها چند نکته است که باید ملحوظ بشود: یکی اینکه در پایان جنگ اُحُد وقتی جبرئیل(سلام الله علیه) آنجا حضور پیدا کرد و حضرت فرمود: «إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ»[12] و جبرئیل گفت: «وَ أَنَا مِنْکُمَا»، این عبارت نمیتواند معیار باشد، برای اینکه این در جمع خصوصیِ وجود مبارک پیغمبر و جبرئیل است، این به جامعه عرضه نشد.
مطلب دیگر این است که بعد از نزول آیهٴ مباهله،[13] به صورت رسمی درباره امام حسن هم فرمود، درباره امام حسین هم فرمود: «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»،[14] «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ».[15] اینها ظاهراً آنطوری که قبل از مباهله بود، آنگونه نبود، در آیهٴ مباهله که خیلی شفّاف و صاف فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾،[16] چون امامت در حقیقت جانشینیِ نبوت است، دربارهٴ وجود مبارک امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) فرمود. این را تحقیق کنید که آیا درباره امام حسن(سلام الله علیه)، قبل از نزول آیهٴ مباهله چنین فرمایشی را فرمودند یا نه؟!
مطلب دیگر این است که در بحثهای اصول[17] ملاحظه کردید، آنچه مانع حجّیت خبر است، مخالفت کتاب است نه موافقت کتاب! اگر در چند روایت دارد خبری که موافق نباشد «زخرف» است،[18] آنجا به قرینهٴ سایر روایات، موافق نباشد یعنی مخالف باشد، زیرا اگر موافقت کتاب شرط باشد، ما باید این مطلب را در قرآن داشته باشیم تا این روایت موافق آن باشد؛ اما مرحوم شهید(رضوان الله علیه) یک الفیه و یک نفلیه نوشته که چهار هزار حکم برای نماز است، هزار تا از آن واجب و سه هزار تا از آن مستحب است، چندتایی هم شاید به مقدار کمی در قرآن باشد؛ اگر موافقت کتاب شرط باشد، آنجایی را که قرآن تعرّض نکرده، خبر که موافق آن نیست! این را محققین اصولی هم توجه کردند و گفتند اگر هم روایتی دارد که اگر موافق نبود «زخرف» است؛ یعنی اگر مخالف بود، یعنی آن جایی را که قرآن تعرّض کرد، اگر خبری مخالف آن باشد یا موافق آن نباشد «زخرف» است، وگرنه این همه احکام فقهی که در قرآن کریم نیست، اگر موافقت قرآن شرط باشد ما چگونه این حدیث را بگوییم که موافق با قرآن است؟!
فتحصّل، آنجایی که دارد موافقت شرط است؛ یعنی اگر قرآن تعرّض کرده و این خبر موافق آن نبود، پس میشود مخالف، نه اینکه خبری حجّت است که موافق قرآن باشد، چون اگر موافق قرآن باشد که خود قرآن کافی است! بسیاری از احکام است که در قرآن کریم نیست و ذات اقدس الهی در قرآن به رسول خود فرمود که ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[19] حضرت هم فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی».[20] فتحصّل که مانع حجّیّت خبر، مخالفت با قرآن است، نه اینکه شرط آن موافقت با قرآن باشد.
مطلب بعدی آن است که منظور از این مخالفت و موافقت، همان تباینی است نه عام و خاص مطلق؛ مخصّصِ عام، مخالف نیست، مقیّدِ مطلق، مخالف نیست و قرینهٴ «ذیالقرینه» مخالف نیست، بلکه این مخالفت، مخالفت تباینی است.
پرسش: تباین کلّی است؟
پاسخ: بله، تباین باید باشد. اگر آیه عام بود و روایت مخصّص، یا آیه مطلق بود و روایت مقیِّد، اینها مخالفت محسوب نمیشود.
پرسش: ... حجّت باید باشد یا ظاهر کفایت میکند؟
پاسخ: ظاهر هم حجّت باید باشد، حالا لازم نیست که نص باشد!
مطلب دیگر آن است، اینکه میگویند حجّت باطن و حجّت ظاهر، ما حجّت باطن نداریم، آن عقل است که احتجاج میکند و محسوس نیست، وگرنه حجّت باید ظاهر باشد؛ یعنی برهان باید ظاهر باشد و دلیل آن باید روشن باشد که آدم بفهمد و مادامی که عرضه نشد و به فهم نیامد، حجّت نیست.
مطلب بعدی آن است که عقل در مقابل نقل است، «کما تقدّم مراراً»؛ عقل در مقابل شرع نیست، شرع مقابل ندارد. دلیل عقلی، مثل دلیل نقلی دو چراغ هستند که شرع را کشف میکنند. شارع صراط آورده است و مهندسی کرده است، این صراط از آغاز تا انجام به هندسهٴ الهی است «ولاغیر»؛ نه عقل سهیم است و نه نقل. عقل و نقل دو سِراج و چراغ هستند برای تشخیص صراط. عقل، دین نمیآورد، دین را میشناسد؛ عقل قانون ندارد، قانون را میشناسد؛ حتی «العدلُ حَسَنٌ» را میشناسد، نه اینکه وضع کرده باشد، برای اینکه موضوع را خدا آفرید، محمول را خدا آفرید و پیوند موضوع و محمول را خدا آفرید، عقل قانونگذار نیست، عقل مهندس نیست، عقل قانونشناس است؛ حتی در مستقلّات عقلیه! آنجا که میگوید ظلم حرام است، یعنی چه؟ یعنی من حکم میکنم که ظلم حرام است؟! قبل از اینکه عقل حکیم یا عقل اصولی یا عقل فقیه به دنیا بیاید، این قانون بود، بعد از مرگِ اینها هم این قانون هست، پس او کاری نکرده که قانونگذاری کرده باشد! قانونگذار فقط ذات اقدس الهی است «ولاغیر». به وسیله وحی این قانون و صراط به جامعه بشری منتقل میشود، آنگاه تودهٴ مردم یا از راه عقل میفهمند که خدا چه فرمود یا از راه نقل میفهمند یا از هر دو راه.
غرض این است که عقل سِراج و چراغ است، در قبال صراط نیست، نمیشود گفت این مطلب عقلی است یا شرعی!؟ عقلاً و شرعاً!؟ باید بگوییم عقلاً و سمعاً، عقلاً و نقلاً، چون چراغ را با چراغ میسنجند، نه چراغ را با صراط و راه؛ راه را فقط ذات اقدس الهی ترسیم کرده است «ولاغیر».
غرض این است که این راه را آن آفریننده باید ترسیم بکند. موضوعات را خدا آفرید، محمولات را خدا آفرید، رابطهٴ بین موضوع و محمول را خدا آفرید، عقل هیچکاره است! چه عقل حکیم، چه عقل اصولی، چه عقل فقیه، حکم نمیکند که «العدلُ حَسَنٌ»، این میبیند که «العدل حَسَنٌ». قبل از اینکه این حکیم یا فقیه یا اصولی به دنیا بیاید این قانون بود، بعد از مرگ اینها هم این قانون هست. اینطور نیست که کسی مستقلّات عقلی را به خود عقل اسناد بدهد.
اما آنچه برای ما مهم هست این است که ذات اقدس الهی فرمود اینکه من انسان را ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾، برای اینکه خدای سبحان سه دستگاه را در درون انسان به صورت مهندسی ساخت؛ آنهایی هم که این اصول سهگانهٴ قوه مقنّنه و مجریه و قضاییه را اختراع کردند، از راه انسانشناسی اختراع کردند، از یونان و غیر یونان گرفتند. ذات اقدس الهی انسان را که به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ آفرید، بخشی را در نهان انسان آفرید که آن به منزلهٴ قوه مقنّنه است؛ یعنی قانونشناس است، یک بخش از آن مربوط به قوه مجریه است که کارها را انجام میدهد و یک بخش هم قوه قضاییه است که بین آن قانون و این اجرا، بین این اجرا و آن قانون بررسی میکند، میبیند یا حق است یا باطل.
عقل نظر، چه در حکمت نظری که بود و نبود است و چه در حکمت عملی که باید و نباید است، فتوا را عقلِ نظر میدهد، نه اینکه حکمت عملی را عقل عملی درک بکند. چه حکمت نظری که مربوط به بود و نبود جهان است، چه حکمت عملی که مربوط به باید و نباید جهان است، اینها را آن عقلِ مسئول اندیشه درک میکند؛ یعنی این چراغ است آن را میبیند و مصوّبات آن را به قوّه عملی که اجراکننده است میدهد و اگر بخواهد خوب بشناسد، باید از چنگ و چنگال وَهم و خیال به درآید؛ مغالطه نکند، موهومات و متخیّلات را به جای برهان ننشاند. این جهاد علمی بین عقل نظر و زیر مجموعه آن که وَهم و خیال است، باید صورت پذیرد تا او از چنگال این نجات پیدا کند و قانون را خوب بشناسد. وقتی مصوّبات را شناخت، به عقل عملی میدهد و میگوید اینها را اجرا کن! عقل عملی اگر در جهاد درونی از شرّ شهوت و غضب نجات پیدا کرد، میشود عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[21] شهوت را تعدیل کرد و نه تعطیل، غضب را تعدیل کرد و نه تعطیل ـ اینها از بهترین نعمتهای الهیاند که اگر دشمن تهاجم کرد، این قوّه غضب رهبری را به عهده میگیرد؛ یعنی اجرائیات را ـ آن عقل عمل این شهوت را تعدیل میکند و نه تعطیل، این غضب را تعدیل میکند و نه تعطیل، آن وقت او یک مدیر لایقی است، یک دولت لایقی است، یک مجری لایقی است، مصوّبات عقل نظر را خوب اجرا میکند. وقتی خوب اجرا کرد دستگاه قضاییه خوشحال است، شاکر است و خندان است و مسرور و اگر آن عقل نظر که مسئول اندیشه است مصوّباتش را به این قوّه مجریه داد و او عمل نکرد، این قوّه قضاییه شروع میکند به ملامت کردن: ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾،[22] این نفس لوّامه دستگاه قضایی است که مرتّب ملامت میکند، سرزنش میکند، میگوید چرا این کار را نکردی؟ چرا آن کار را کردی؟ این دستگاه قضایی است. اگر پیشینیان، از یونان و از غیر یونان گفتند کشوری به مقصد میرسد که قوّه مقنّنهٴ مستقل، قوّه مجریهٴ مستقل و قوّه قضاییه مستقل داشته باشند، این را از کارگاه درونی انسان گرفتند که انسان این سه قوّه را دارد. اگر کسی خلاف کرد، مادامی که به این قوّه قضاییه رشوه نداد و او را خفه نکرد، ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[23] نکرد، شب خوابش نمیبرد! چون نفس لوّامه مرتّب ملامت میکند که چرا این کار را کردی؟ این قوّه قضاییه است، داور است و اگر کار او خوب بود، این مرتّب خوشحال است و میخندد، سرّش این است که این قوّه قضاییه میبیند که بین مصوّبات عقل نظر و اجرائیات عقل عمل، یک توافق و هماهنگی است.
وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود رهبریِ فرد و جامعه را، یا عقل اداره میکند یا جهل؛ این عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است و در قبال آن جهل است که جاهلیت را به همراه دارد. این ﴿فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ مسبوق است به ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾، اقدام بیتحقیق اقدام جاهلیت است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود مدیر داخلیِ انسان و قوّه مجریه انسان، یا عقل است یا جهل؛ این جهل مقابل علم نیست، این جهل مقابل عقل است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) کتاب «عقل و جهل»[24] را روی همین سَبک نوشته است. خود کلینی ـ قبلاً هم به عرض شما رسید ـ او یک محدّث غنی و قوی است، این خطبه جلد اوّل کافی را ملاحظه بفرمایید ـ چند صفحه بیشتر نیست ـ این خطبه به قدری غنی و قوی و علمی است که مرحوم میرداماد این را جداگانه شرح کرده است.[25] خطّ آخرِ خطبه مرحوم کلینی در همان جلد اوّل این است: «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ»؛[26] قطب فرهنگی جامعه عقل است؛ نه عقل به معنای علم، بلکه عقل آن است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» باشد.
این را مرحوم کلینی از کجا گرفته است؟ روایت چهارده این باب ـ طبق نقل مرحوم کلینی ـ که دارد عدّهای در محضر امام صادق(سلام الله علیه) بودند:[27] «کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَی ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»؛ شما اگر بخواهید به مقصد برسید، باید عقل و سپاهیانش را، جهل و سپاهیانش را بشناسید تا به مقصد برسید. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ»، تا برسد به اینجا که میفرماید عقل را که آفرید و برای اینکه این کارآمد باشد 75 کمککننده به او داد، جهل گفت که شما تمام توان را به او دادید من که معارض او هستم به من هم باید نیرو بدهید، 75 سپاه و ستاد را به جهل داد؛ این جهل در مقابل آن عقل است و آن عقل در مقابل این جهل است. ما باید خودمان را بر این حدیث عرضه کنیم، ببینیم که آن دولت ما و آن قوّه مجریه ما ـ نه آن علم ما، علم به دست آوردنش کار آسانی است، این علم در حوزه و دانشگاه ریخته است، این علم مشکل را حلّ نمیکند؛ آن عقل است که مشکل را حلّ میکند ـ و اگر ما به آنچه عالِم هستیم عمل بکنیم، دنیا و آخرتِ ما تأمین است. این مدیریت به عهده عقل است، این عقل مقابلش جهل است، علم یکی از وُزرای عقل است.
حضرت فرمود که عقل 75 سپاه و ستاد دارد، جهل هم 75 سپاه و ستاد دارد؛ عقل را حالا دارد معرّفی میکند، فرمود این عقلی که قوّه مجریه است، دولت داخلی است و کارها به دست اوست، «الْخَیْرُ» یکی از آن 75 تاست، «وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَ وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ»؛ یعنی ناامیدی، «وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ وَ الشُّکْرُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَانَ وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْیَأْسَ وَ التَّوَکُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ»؛ علم یکی از سربازان عقل است، علم رهبری را به عهده ندارد، علم مدیریت ندارد، علم قوّه مجریه نیست، علم دولت نیست؛ این عقل است که وقتی بخواهد کار کند از علم کمک میگیرد. ما باید دولت ما که در درون ماست، دولت عقلانی باشد. علم یکی از خدمتگزاران عقل است. آنگاه آن جهلِ در مقابل علم ـ نه جهل در مقابل عقل ـ سرباز جهل است و علمِ در مقابل جهل سرباز عقل است. «وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّکَ وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهُ الْجُرْأَةَ وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ الْکِبْرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهَا السَّفَه»؛ حلم یکی از نیروهای اجرایی و زیر مجموعه عقل است، نه اینکه عقل به معنی حلم باشد؛ حلم در مقابل سفه است، سفه سرباز جهل است و حلم سرباز عقل است.
این روایت نورانی را ملاحظه بفرمایید تا روشن بشود که ما عقلی داریم که قوّه مجریه است، جهلی داریم که قوّه مجریه است، این جهل همان جاهلیّت است که کارها را به عهده میگیرد و آن عقل همان عقلانیّت است که کارها را به عهده میگیرد؛ آن عقل، علم را که یکی از سربازان اوست به خدمت میگیرد و آن جهل که جهلِ در مقابل علم است و یکی از سربازان اوست را به خدمت میگیرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص343.
[2]. کتاب العین، ج2، ص72.
[3]. سوره تین، آیه4.
[4]. سوره شمس، آیه10.
[5]. سوره صافّات، آیه6.
[6]. سوره لقمان، آیه20.
[7]. تفسیر القرآن الکریم(صدرا)، ج1، ص117؛ «أو لا تری النبات فی نموّه و نشؤه یتقارب إلی عالم السماء و الضیاء إلا انّه منکوس الرأس متوجّه نحو السفل و لذلک قال تعالی ﴿وَ لَوْ تَری إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ فبیّن انّ نفوس الأشقیاء أیضا عند ربّهم إلا انّهم منکوسون منحوسون قد انقلبت وجوههم إلی أقفیتهم و انتکست رؤسهم عن جهة فوق إلی جهة تحت و ذلک حکم اللّه و قضاؤه فیمن حرّمه توفیقه و لم یهد له سلوک صراط المستقیم نعوذ باللّه من الضلال و العدول عن منهج أهل الکمال».
[8]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص531.
[9]. وسائل الشیعة، ج5، ص311.
[10]. إقبال الأعمال(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص280.
[11]. الأمالی(للصدوق)، ص9.
[12]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص321.
[13]. سوره آل عمران, آیه61؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾.
[14]. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(ط ـ القدیمة)، ج2، ص155.
[15]. کامل الزیارات، ص52.
[16]. سوره آل عمران, آیه61.
[17]. حاشیة السلطان، ص301.
[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج 1، ص 69؛ «عن ایوب بن الحُرّ سمعت أبا عبد الله(علیه السلام) یقول: کُلّ شیءٍ مردود الی الکتاب و السنّة و کل حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف».
[19]. سوره حشر, آیه7.
[20]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[21] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.
[22]. سوره قیامت، آیات1 و2.
[23]. سوره شمس، آیه10.
[24] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص10.
[25]. الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الإمامیة(میر داماد)، ص39.
[26]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص9.
[27]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص21.