أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ (6)﴾
همان طوری که ملاحظه فرمودید سوره مبارکهٴ «حجرات» در مراحل گوناگون به عنوان ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ سخن میفرماید، چون این مطلبها کاملاً از هم جداست، صدر آن آیات ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ است.
مطلب بعدی آن است که جامعه را دو چیز اَمن میکند: یکی علم صائب؛ یعنی جامعه براساس علمِ صحیح حرکت کند و دوم عمل صالح؛ هر کدام از این دو عنصر در جامعهای نباشد، آنها احساس امنیت نمیکنند. قرآن کریم روی این دو اصل خیلی تکیه میکند که جامعه با علم حرکت کند، یک؛ و با عمل صالح زندگی کند، دو. یکی از بارزترین مصادیقِ عمل صالح، همان صِدق است؛ صدق در گفتار، در رفتار، در نوشتار و مانند آن.
یک بیان نورانی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) آن را نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالی) «حَصَّنَ[1] أو خَصَّ أو حَضَّ[2]»، با سه نسخه، «عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ أَنْ لَا یَقُولُوا حَتَّی یَعْلَمُوا وَ لَا یَرُدُّوا مَا لَمْ یَعْلَمُوا»؛[3] فرمود ذات اقدس الهی جامعه را در دو حِصنِ وزین، یا به دو مطلب خاص، یا به دو امر مخصوص ترغیب کرده است، به هر کدام از این سه نسخه که باشد. ایشان در کتاب علم نقل کرده است که خدا «خَصَّ عِبَادَهُ» یا «حَصَّنَ»؛ اینها را در حِصن و در دو قلعه قرار داد: یکی اینکه جز حق نگویند و دیگر اینکه جز حق را نپذیرند. به هر حال انسان تصدیقی دارد و تکذیبی؛ بعضی از مسائل را قبول دارد و بعضی از مسائل را نکول، فرمود چه در قبول و چه در نکول، عالمانه و محققانه حرکت کنید.
به آیه سوره مبارکه «اسراء» استدلال فرمود که ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[4] که انسان اگر بخواهد چیزی را بپذیرد، باید تصدیق بکند و باید محققانه باشد. اگر بخواهد تکذیب و ردّ کند، باید محققانه باشد. به این آیه استدلال فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾.[5] به هر حال انسان چیزی را یا میپذیرد یا نمیپذیرد؛ کسی بخواهد در مجلس رأی بدهد، موافق چیزی باشد یا مخالف چیزی باشد، فرمود موافقت شما عالمانه و محققانه باشد، مخالفت شما هم عالمانه و محققانه باشد. در کتابهای علمی، کسی میخواهد نظری را بپذیرد یا نظری را ردّ کند، باید عالمانه و محققانه باشد. در تمام موارد چه در حوزهها، چه در دانشگاهها، چه در مراکز تصمیمگیری یا در کوی و بَرزن و زندگی ساده، فرمود انسان اگر چیزی را میخواهد بگوید آری، باید محققانه باشد، میخواهد بگوید نه، باید محققانه باشد. این اختصاصی به مسائل سیاسی و مسائل کلّی ندارد، در مسائل جزئی هم همینطور است، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالی) خَصَّ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»؛ یکی اینکه «أَنْ لَا یَقُولُوا حَتَّی یَعْلَمُوا»؛ یکی اینکه نپذیرند مگر حق را؛ هم به آیه سوره مبارکه «اسراء» استدلال کرد که در همه موارد استفاده میشود، ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ اختصاصی به مسائل سیاسی ندارد، همه کارهای جزئی ما را هم در بر میگیرد: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾.
در بخش دیگر هم آیاتی است که عدهای را مذمّت میکند، فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ﴾؛ چیزی را که نمیدانند تکذیب میکنند! پس اگر چیزی را که نمیدانند تصدیق بکنند یا اگر چیزی را که نمیدانند تکذیب بکنند، هر دو مَنهی است. آن اصل کلّی که وجود مبارک حضرت، طبق نقل مرحوم کلینی بیان فرمودند، این آیه شش سوره مبارکه «حجرات» هم در همان مسیر است، ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾.
مستحضرید که دو تا فنّ برای فقه و سایر امور به کار برده شد: یکی فنّ رجال است و یکی درایه؛ یکی راویشناسی است و دیگری روایتشناسی. گاهی کذب، کذب خبری است؛ یعنی این روایت درست نیست؛ گاهی کذب، کذب مُخبری است؛ یعنی این شخص راستگو نیست. این آیه ناظر به کذب مُخبری است، اوّلاً و کذب خبری را با تعلیل ثابت میکند، ثانیاً. فرمود کسی که فاسق است و شما به حرف او اطمینان ندارید، این کذب مُخبری است؛ یعنی این روایت از جهت رجال مورد اعتبار نیست، پس تحقیق کنید. دلیلی که میآورد کذب خبری را هم شامل میشود. فرمود تا آگاه نشدید و تا به صدق او عالِم نشدید، عمل نکنید. از این دلیل معلوم میشود که کذب خبری هم مَنهی است. یک وقت است که انسانی، فاسق نیست عادل هست، ولی اشتباه کرده است، او که مصون از سهو و نسیان نیست. پس یک بخش از این آیه ناظر به تأمین صدق مخبری است، یک بخش از آیه ناظر به تأمین صدق خبری است، گویندهٴ راست و گزارشِ صحیح، به اینها عمل بکنید! اگر یکی از این دو نقص داشته باشد، چون شما اطمینان ندارید و علم ندارید، ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾.
بنابراین خود عنوان، عنوان مُخبِر است؛ ولی خبر را هم در برمیگیرد؛ یعنی هم بخش رجال باید درست باشد که مربوط به راویشناسی است؛ هم درایه باید تام باشد که مربوط به روایتشناسی است. گاهی انسان عالماً عامداً دروغ میگوید، اینها به زحمت افتادند ـ خدا غریق رحمت کند مرحوم آقا شیخ عبدالکریم، مؤسّس این حوزه را که همه ما در کنار سفره ایشان نشستهایم ـ ایشان به زحمت افتاد که چگونه انسان دروغ میگوید؟ جِدّ او چگونه متمشّی میشود؟ کسی که میداند این مطلب صحیح نیست، صریحاً دروغ میگوید و قَسَم هم یاد میکند! چگونه جِدّش متمشّی میشود؟ این بزرگواران بررسی نکردند، آن عقل نظری که علم به عهده آن است جای دیگری است، آنکه گزارش میدهد و دروغ میگوید جای دیگری است و چون شئون نفس و تفکیک عقل نظر از عقل عمل، تفکیک بخش تصوّر و تصدیق و قیاس و استدلال و نظر و قطع و یقین و جَزم یعنی جزم! این برای جای دیگر است و جایگاه اراده و عزم و اخلاص و نیت جای دیگر است. شاید دَهها بار این مطلب اینجا بررسی شد که چگونه عالِمی عالماً عامداً معصیت میکند؟ چگونه میشود؟ با اینکه یقین دارد که این کار حرام است، باز معصیت انجام میدهد، چرا؟ برای اینکه آنکه یقین دارد، معصیت نمیکند و آنکه معصیت میکند، اهل یقین نیست و این چون در درون ماست و در جان ماست و روانشناسی و ـ به تعبیر دین ـ معرفت نفس در حوزهها مطرح نیست، انسان تعجب میکند که چگونه عالِمی عمل نمیکند، با اینکه یقین دارد که جهنّم حق است، معصیت میکند! چرا؟ با اینکه این آیه را خوانده، دَهها بار برای دیگران گفته، با این حال به آن عمل نمیکند! چرا؟ سرّش این است آنکه علم دارد مسئول عمل نیست و آنکه مسئول عمل است اهل علم نیست.
بیان مطلب این است که در بیرون ما ـ یعنی در بدن ما که بیرون از ماست در حقیقت، چون این بدن را رها میکنیم، در بیرون ما ـ دو دستگاه است که یکی متولّی فهمیدن است، علم است، ادراک است، یکی هم مسئول عمل است. ما یک چشم و گوشی داریم که باید بفهمد و یک دست و پایی داریم که باید حرکت کند؛ این اصل اوّل. اصل دوم این است که براساس این تقسیم، افراد چهار گروه هستند؛ بعضیها هم مسئول فهمیدنِ آنها صحیح است، هم مسئول حرکت آنها؛ بعضیها مسئول فهمیدن آنها درست است، مسئول حرکت آنان ضعیف، این گروه دوم؛ گروه سوم به عکس هستند؛ گروه چهارم فاقد هر دو مسئله هستند.
بیان این اقسام چهارگانه که زیر پوشش آن مَقسم هستند این است که گاهی انسان چشم و گوش سالمی دارد، دست و پای سالمی هم دارد، این مار و عقرب را با چشم میبیند و چون دست و پای او سالم است، حرکت میکند و فرار میکند و خودش را نجات میدهد. گروه دوم کسانیاند که چشم و گوش آنان سالم است، اما دست و پای آنها فلج است، او مار و عقرب را میبیند، ولی فرار نمیکند، چون چشم و گوش که فرار نمیکند! دست و پا فرار میکند که این هم فلج و ویلچری است. گروه سوم کسانیاند که دست و پای آنها سالم است؛ اما چشم و گوش ندارند. گروه چهارم کسانی هستند که هم دست و پای آنها فلج است و هم نابینا و ناشنوا هستند.
گروه اوّل که هم مسئول ادراک آنها درست است و هم مسئول حرکت آنان، مار و عقرب را میبیند، چون چشم و گوش او سالم است و دست و پای او چون سالم است، فرار میکند و نجات پیدا میکند. گروه دوم کسانیاند که چشم و گوش آنها سالم است، ولی دست و پای آنها فلج است، این مار و عقرب را میبیند، ولی قدرت فرار ندارد، چون چشم فرار نمیکند، گوش فرار نمیکند، دست و پا فرار میکند که فلج است. شما به چنین آدمی میکروسکوپ بدهید، تلسکوپ بدهید، ذرّهبین بدهید، دوربین بدهید، عینک بدهید، فایده ندارد، او مشکل علمی ندارد، او مشکل عملی دارد. گروه سوم کسانیاند که دست و پای آنها سالم است، ولی چشم و گوش آنها بسته است. گروه چهارم کسانیاند که فاقد طهورین هستند؛ هم دست و پای آنان فلج است و هم چشم و گوش آنها، این برای بیرون ما بود.
درون ما هم این چنین است؛ ما یک عالِم با عمل داریم، عالِم عادل داریم و یک عالِم بیعمل و یک مقدّس بیدرک داریم، یک جاهل متهتِّک داریم؛ اما عالِم باعمل، آن بخش اندیشه او که عقل نظری است و حوزه و دانشگاه متولّی این کار هستند، تصور دارد، تصدیق دارد، یقین دارد، قیاس دارد، استدلال دارد، جزم دارد، محقق است، او میفهمد. هیچ ارتباطی بین عقل نظر و عقل عمل نیست، مگر اینکه آن روح قوی باشد و اینها را هماهنگ کند. جزم برای یک قوّه است، عزم برای قوه دیگر است. اگر در بیانات نورانی حضرت امیر که دارد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[6] در آن جهاد اکبر که بین هوس و عقل درگیری است، این عقلِ عملی به چنگ هوس لِه شده است، دیگر اسیر آن است. آنکه اراده، عزم، تصمیم، اخلاص و اینها باید به عهده او باشد، این الآن اسیر شد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». هویٰ که با عقل نظری و با درس و بحث مخالف نیست، میگوید هر چه درس بیشتر بخوانی به نفع من است، چون من تو را بهتر به کار میگیرم! هوس با درس خواندن و با عالِم شدن مخالف نیست، هوس با عملِ به علم مخالف است. جنگ هم در این بخش است، میدان جنگ آنجاست، اینها خارج از میدان است. طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، این هوس و غرور، آن عقل که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[7] هست را به اسارت گرفته است. وقتی اسیر شد، فرمانده کلّ قوا میشود هویٰ و از این به بعد تمام علمهایی که این شخص دارد باید در اختیار هویٰ باشد، نه در اختیار عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است؛ لذا عالماً عامداً دروغ میگوید، چرا؟ برای اینکه علم، وظیفهاش کار نیست، وظیفه علم فهمیدن است. این دانشمند شد، محقق شد، مجتهد شد، بله! اما اگر بخواهد آن فهم را به کار بگیرد، وظیفه او، شأن او، کار او، قدرت او نیست! عقل نظر فقط میفهمد، چشم و گوش فقط مار و عقرب را تشخیص میدهند؛ اما دویدن وظیفه چشم نیست، دویدن وظیفه دست و پاست. حالا اگر کسی دست و پای او فلج باشد او که نمیتواند بِدَوَد، حالا شما مدام عینک بده یا ذرّهبین بده! مدام آیه بخوان! الآن اینها که معتاد هستند، اگر شما نصیحت بکنی که اثری ندارد، برای اینکه او هر شب با یک تکه کارتن در کنار خیابان میخوابد! شما چگونه میخواهید نصیحت بکنید؟ او مشکل علمی ندارد، آنکه باید تصمیم بگیرد فلج شده است.
بنابراین برای اینکه جامعه اَمن بشود و سعادت داشته باشد، هم بخش علمی آن؛ یعنی عقل نظر آن باید درست باشد، هم بخش عمل. این است که مرحوم آقا شیخ عبدالکریم(رضوان الله علیه) فرمودند خبر کاذب را به تجزّم برگرداندند نه به جزم؛ اصل آن تام نیست، برای اینکه نه جزم کار عقل عملی است و نه تجزُّم. این یک زحمت بیاثری است، همه این حرفها برای عقل نظر است، عقل نظر جزم دارد که این خبر دروغ است؛ اما عقل نظر که حرف نمیزند و کار نمیکند! کار به دست عقل عمل است و عقل عمل چون اسیر هویٰ است، هر چه هویٰ گفت او حرف میزند. هوس میگوید اینجا باید دروغ بگویی، او هم دروغ میگوید، چون «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر»، عقل نظری با هویٰ در جنگ نیست، عقل نظری کار خودش را انجام میدهد، برهان اقامه میکند که این مطلب حق است و آیه این را میخواهد بگوید؛ اما بخواهد این را عملیاتی کند، کاربردی کند و به عمل بگیرد، تحت رهبری عقل عملی است. اگر این عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است، اسیر نبود، عزم خوب و اراده خوب، میشود عالِم باعمل و اگر اسیر بود، اسیر حرفی برای گفتن ندارد! حرف را امیر او میزند و امیر او هوس است، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»؛ لذا او عالماً عامداً دروغ میگوید. نمیشود گفت تو که میدانی چرا دورغ میگویی؟ یا چگونه جِدّ تو متمشّی میشود؟ جِدّ او متمشّی میشود، ولی آنکه دروغ میگوید عقل نظری نیست، این عقل نظری میداند که این صد درصد دروغ است و جزم هم دارد؛ اما آنکه حرف میزند و سخنگو است، آن هویٰ و هوس است. بنابراین انسان با اینکه صد درصد میداند که این دورغ است، به جِدّ قَسمها هم یاد میکند و خبر هم میدهد و گزارش هم میدهد، سرّش آن اسارت اوست که سخنگوی افراد فاسق، آن هوای اوست و آن هویٰ به جِدّ دروغ میگوید و به جِدّ معصیت میکند.
بنابراین فقها(رضوان الله علیهم) سعی بلیغی کردند که این دو فنّ را؛ یعنی فنّ رجال و فنّ درایه را تأمین کردند تا ما از کذب مُخبری در رجال و از کذب خبری در درایه مصون بمانیم. این آیه میفرماید که باید از کذب مُخبری نجات پیدا کنید، برای اینکه این گزارشگر فاسق است؛ از کذب خبری نجات پیدا کنید، برای اینکه اگر عالِم نشدید، ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾.
این آیه شأن نزولی دارد که «عَقَبة بن أبی معیط» از طرف وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفته در قبیله «بنی المصطلق» که زکات جمع کند، عدهای از مردم خوشحال شدند و به استقبال او آمدند، او خیال کرد که اینها آمدند تا از خود دفاع کنند و او را از بین ببرند و امثال آن؛ لذا آمده به حضرت گزارش داد که اینها زکات نمیدهند و علیه من قیام کردند که در این زمینه آیه نازل شد: ﴿إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾. این مربوط به شأن نزول آن است.[8]
اما آیا این آیه دلیل بر حجیت خبر واحد است یا نه؟ خود مرحوم شیخ طوسی در تبیان[9] دارد که این آیه دلیل بر حجیت خبر واحد نیست، برای اینکه معیار، علم است؛ اگر عادل گزارش بدهد ما تا عالِم نشدیم عمل نمیکنیم؛ منتها از راه اینکه به او اطمینان داریم علم پیدا میکنیم. پس معیار علم است و اگر عادل از آن جهت که عادل است خبرش حجت باشد، ولو ما علم نداشته باشیم، این با تعلیل آیه سازگار نیست، آیه میفرماید: تا عالِم نشدید ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾. اگر کسی بگوید خبر واحد حجت است، با اینکه علم پیدا نشده، با تعلیل آیه سازگار نیست؛ لذا تمام تلاش و کوشش این بزرگواران که این دو فنّ را تأمین کردند ـ فنّ رجال و فنّ درایه را ـ برای اینکه انسان علم پیدا کند؛ البته اگر بگوییم باید به خبر علم پیدا بشود و تا به چیزی علم پیدا نکردید عمل نکنید، آن میشود عسر و حرج، برای اینکه ما به خبر متواتر یا خبر واحد محفوف به قرائن قطعیه علم داریم. این طمأنینه باعث آرامش جامعه است و این طمأنینه که پیدا بشود، جامعه آرام میشود. همین که ما اطمینان داشته باشیم کافی است؛ لذا نمیشود گفت فرمایش ایشان که در بحث قبل از عدة الاصول[10] مطالبی نقل شد، خود ایشان در تبیان دارند که این آیه دلیل حجیت خبر واحد نیست. حالا متأخّران و دیگران برای حجیت خبر واحد، گاهی از راه مفهوم شرط استفاده کردند، گاهی از راه مفهوم وصف استفاده کردند، ولی محققین ما میگویند که نه این آیه دلیل بر حجیت خبر واحد است و نه آیه «نَفْر».[11]
اما اینکه در بحث قبل اشاره شد که اصول علمی نیست که به قرآن تکیه کند. اگر کسی مسلمان باشد و به قرآن ایمان داشته باشد، ولی در تمام مدت عمر قرآن را ندیده، او میتواند این جلدین کفایه را خوب بخواند، استاد بشود، تدریس بکند، به خارج آن هم برسد و درس خارج آن را هم یک دوره بگوید! هیچ مطلبی از مطالب اصول به قرآن وابسته نیست. اصول یک علم امضایی است که عُقلا دارند و کم و بیش مقداری در شریعتهای ما فرق کرده است. اگر در اصول آمده است که اگر دو تا خبر متعارض بود شما بر قرآن عرضه کنید، این کار اصولی است نه کار فقهی. اصولی میفهمد، چون قرآن را قبول دارد و میداند قرآنی هست و حجت است، اما قرآن چیست را اصلاً ندیده است! اصولی در اینجا ثابت میکند و وظیفه فقیه را شرح میدهد ـ که فقیه اگر دو تا خبر متعارض را دید باید بر قرآن عرضه کند، این کار اصولی است. خود اصولی که عرضه نمیکند، خود اصولی که کارش عرضه نیست! اصول مبنا درست میکند و فقیه به استنادِ این مبنا عمل میکند. اصولی میگوید «ایّها الفقیه»! اگر دو تا خبر متعارض پیدا کردی، بر قرآن عرضه کن، هر کدام مخالف قرآن بود را ردّ کن،[12] همین! آنکه بر قرآن عرضه میکند، فقیه است. البته مسئله عرض، دو طایفه از نصوص ماست که هر دو طایفه را مرحوم کلینی[13] نقل کرده است و در جوامع روایی دیگر ما هم هست. خبری که معارض دارد ـ این در نصوص علاجیه[14] هست که ـ باید بر قرآن کریم عرضه بشود. اگر خبری است که معارض ندارد، ولی چون ائمه(علیهم السلام) فرمودند به نام قرآن آیه جعل نمیکنند، ولی به نام ما روایات فراوان جعل میکنند: «ستکثر عَلَیّ القالَة»،[15] هر خبری که به شما رسید، اِلّا و لابدّ بر قرآن کریم عرضه کنید؛ اگر مخالف قرآن بود، گفته ما نیست.[16]
«فتحصل أن هاهنا روایتین بابین من الروایه»؛ یک باب مربوط به نصوص علاجیه است با همه دستگاههایش، یک باب مربوط به «اصل الروایه» است که ائمه فرمودند به نام ما دروغ زیاد جعل میکنند؛ اما به نام قرآن کسی آیه جعل نمیکند. هر خبری که به شما رسید، بر قرآن کریم عرضه کنید، اگر مخالف قرآن بود حرف ما نیست؛ البته لازم نیست موافق قرآن باشد، برای اینکه قرآن عموماتی دارد که به وسیله روایات تخصیص میخورد، اطلاقاتی دارد که به وسیله روایات تقیید میشود، قرائنی میخواهد که روایات آنها را مشخص میکند، شأن نزولی میخواهد که روایات مشخص میکند. مخالفت قرآن مانع است، نه اینکه موافقت قرآن لازم باشد. قرآن بسیاری از مسائل را به اهل بیت ارجاع داده است و درباره پیغمبر فرمود که ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[17] حضرت هم فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ».[18]
بنابراین عرضه بر قرآن، کار اصولی نیست؛ اصولی مبنا میدهد و عمل به آن بر عهده فقه است. بنابراین اصول یک علم تأسیسی نیست، یک علم امضایی است، یک؛ هیچ مطلبی از مطالب اصول به قرآن کریم وابسته نیست، دو؛ یک شخص ممکن است مسلمان باشد و به قرآن ایمان داشته باشد، ولی در تمام مدت عمر قرآن را ندیده، او میتواند این جلدین کفایه را خوب بخواند و بفهمد، استاد کفایه هم باشد. خلاصه اینکه اصول یک علم قرآنی نیست.
پرسش: تعادل و تراجیح کار اصولی است یا کار محقق؟
پاسخ: مبنای تعادل و تراجیح را اصولی درست میکند و فقیه به آن عمل میکند؛ مثلاً این میگوید اگر دو تا روایت شدند، شما آن را ترجیح بدهید! یکی از چیزهایی که مرجّحات است و حجّت را از لاحجّت یا مقدم را بر دیگری بیان میکند، قرآن کریم است، برو بر قرآن عرضه کن! آن وقت فقیه در موقع عمل که با روایات دارد کار میکند، به قرآن عرضه میکند. پس مبنا را اصول درست میکند، فقه و فقیه عمل میکنند.
مطلب بعدی این است که درباره این جریان مباهله که صحبت شد، از همان آغازِ بعثت، وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود کسی که به من ایمان بیاورد خلیفه من است.[19] این به طور کلّی و به طور تواتر از همان آغاز بعثت، جریان خلافت حضرت امیر و جانشینی حضرت امیر معلوم بود. تعبیرات هر چه جلوتر میآمدند بیشتر شد، «عَلِیٌ مِنِّی»[20] بود، در حدیث «منزلت»: «یَا عَلِیُّ إِنَّمَا أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی»،[21] اینها فراوان بود. اینها احتیاجی به احصا ندارد، از بس فراوان است. پرچم را در جنگ اُحُد یا خیبر یا در فلان جا به دست کسی میدهم که «یحب الله و یحبّه الله»،[22] از اینها هم فراوان بود. اما تعبیر اینکه «من از علی هستم و علی از من است»،[23] «من از حسین هستم و حسین هم از من است»،[24] «من از حسن هستم و حسن هم از من است»،[25] اینها قبل از مباهله یا کم بود یا نبود. بعد از نزول آیه ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[26] حضرت به صورت شفّاف و روشن فرمود که من از او هستم او هم از من است؛ منتها درباره وجود مبارک سید الشهداء به مناسبت مقتل و کربلا زیاد گفته شد. این تعبیر نورانی درباره حضرت امام حسن(سلام الله علیه) هم هست، درباره حضرت امیر هم هست. بعد از آمدن ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾، حضرت فرمود امامت در متن رسالت حضور دارد، رسالت در متن امامت حضور دارد، «الا انه و یوحی الیه» و شریعت و امثال آن که مخصوص پیغمبر است.
جریان مباهله هم در اولّین سال هجرت و امثال آن نبود، از آن وقتی که جریان مباهله سامان پذیرفت، به صورت شفّاف فرمود من از اینها هستم اینها هم از من هستند، با اینکه درباره حضرت امیر ﴿أَنْفُسَنَا﴾ آمده است و این خصیصهای ندارد، برای اینکه یعنی نبوت و امامت، اینها همتای هم هستند، إلا در آن مواردی که مخصوص نبوت است؛ لذا هم درباره امام حسن وارد شد که «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»؛ هم درباره وجود مبارک سید الشهداء که فراوان هست و هم درباره وجود مبارک حضرت امیر.
جریان ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾، این را مشخص فرمود که تبیُّن لازم است و این تبیُّن هم کار عقل نظری است در مقام علم و عمل آن هم مربوط به عقل عملی است که این کار را باید انجام بدهد. این رسانههای گروهی یا نوشتاری، اینها وظیفهشان این است که صادقانه سخن بگویند تا جامعه را مضطرب و ملتهب نکنند؛ هم آنها موظفاند که راست بگویند، هم مردم موظفاند آگاهانه بپذیرند. اگر هر کسی هر چیزی را که شنید باور کند، این طبق بیان نورانی امام جواد(سلام الله علیه) دارد او را عبادت میکند: «مَنْ أَصْغی إِلی ناطِق»؛ چقدر این کلمه وجود مبارک امام جواد بلند است! «مَنْ أَصْغی إِلی ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ»؛[27] فرمود هر کسی به رسانهها دارد گوش میدهد یا روزنامهها و مجلّات را خوانده و دارد قبول میکند، او باید همین حرف را داشته باشد؛ ولو این آیه درباره حجیت خبر واحد دلیل نباشد که غالباً گفتند دلیل نیست، ولی تأییدِ حرف عقلاست. عقلا میگویند ما کذب مُخبری نباید داشته باشیم، کذب خبری هم نباید داشته باشیم. این فنّ رجال و درایه را همه عقلا هم دارند؛ منتها در اسلام با سَبک خاص آن است. این بیان نورانی امام جواد هم از یک نظر در حقیقت امضاست که فرمود مواظب باشید حرف رسانهها را که گوش میدهید، حرف روزنامهها را که گوش میدهید، حرف سخنرانها را که دارید گوش میدهید، «مَنْ أَصْغی إِلی ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ»؛ حرف او را که شنید و عمل کرد، دارد او را عبادت میکند! «فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ»؛ فرمود اگر کسی به گزارش گزارشگری اعتماد کرده و حرف او را دارد گوش میدهد، در حقیقت دارد او را عبادت میکند. اگر او از خدا و پیغمبر میگوید و راست میگوید، «فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ» و اگر دروغ میگوید و خلاف حق میگوید، «فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ».
این آیه و همچنین آن حدیث نورانی که مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق نقل کرد، راه امنیت اجتماعی و فرهنگی جامعه را مشخص کردند که هم ما راست بگوییم و هم راست را بپذیریم. این آیه اگر دلیل بر حجیت خبر واحد نباشد، برای تأمین امنیت فرهنگی و اجتماعی جامعه متقنترین دلیل است، زیرا تعلیل کرده و فرمود: ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾؛ ممکن است این خبر درست نباشد، آن وقت به زحمت بیفتید! این تعلیل که حجت است؛ ولو مفهوم شرطی که بعضیها استدلال کردند تام نباشد که ﴿إِنْ جاءَکُمْ﴾ و مفهوم وصفی که بعضی استدلال کردند تام نباشد، ﴿فاسِقٌ﴾ که غالب محققین گفتند این دلیل حجیت خبر واحد نیست؛ اما همه آنها گفتند این تعلیل، نوری است برای جامعه و کسی این را مخالفت نکرده که اگر جامعهای برخلاف علم حرکت کند، گرفتار ندامت میشود. این ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ حرف جامعی است و مشکلی ندارد. امنیت جامعه به وسیله همین است، آن وقت هم ما موظف هستیم راست بگوییم، هم موظف هستیم که تحقیق کنیم که راست است یا راست نیست؟! آن حدیث نورانی که حضرت از دو آیه استفاده کرد، آن برای تأمین امنیت جامعه ضروری است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالی) خَصَّ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»؛ دو تا قلعه است، از این قلعه بخواهد بیرون برود، باید پروانه داشته باشد؛ از آن قلعه بخواهد بیرون برود، باید پروانه داشته باشد؛ بخواهد تصدیق کند، باید محققانه باشد؛ بخواهد تکذیب کند، باید محققانه باشد. یکی آیه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ است که به این آیه استدلال فرمود؛ یکی هم آیه ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ﴾ است. آن وقت همه ما همین طور هستیم، این اختصاصی به این نهاد و اُرگان و مجلس و سیاست و اینها ندارد، فرمود: «خَصَّ عِبَادَهُ» هر کس! در همه امور ما باید این کار را بکنیم! به مردم دروغ نگوییم و حرف دروغ را هم باور نکنیم، آن وقت این جامعه، جامعه اَمن میشود.
بنابراین این سوره مبارکه «حجرات» آیه شش، اگر دلیل حجیت خبر واحد نباشد که نیست، مهمترین سند را به ما میدهد که جامعه چه وقت امنیت را احساس میکند؟
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج2، ص186.
[2]. صافی در شرح کافی(مولی خلیل قزوینی)، ج1، ص340.
[3]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص43.
[4]. سوره اسراء، آیه36.
[5]. سوره یونس، آیه39.
[6] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[7] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)،ج1، ص11.
[9] . التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص343.
[10] . عدة الاصول، ص354.
[11] . سوره توبه، آیه122؛ ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾.
[12]. ر. ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث فأعرضوه علی کتاب الله فما وافق کتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص66.
[14]. حاشیة السلطان، ص301.
[15]. تفسیر المیزان، ج5، ص273.
[16]. المحاسن، ج1، ص221؛ «... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا حُدِّثْتُمْ عَنِّی بِالْحَدِیثِ فَانْحَلُونِی أَهْنَأَهُ وَ أَسْهَلَهُ وَ أَرْشَدَهُ فَإِنْ وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ إِنْ لَمْ یُوَافِقْ کِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ».
[17]. سوره حشر, آیه7.
[18]. دعائم الاسلام, ج1, ص28.
[19]. الأمالی (للطوسی)، النص، ص582 و583؛ «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): ﴿وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ دَعَانِی رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ ... ثُمَّ تَکَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَعْلَمُ شَابّاً فِی الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا جِئْتُکُمْ بِهِ، إِنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ قَدْ أَمَرَنِی اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) أَنْ أَدْعُوَکُمْ إِلَیْهِ، فَأَیُّکُمْ یُؤْمِنُ بِی وَ یُؤَازِرُنِی عَلَی أَمْرِی، فَیَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی مِنْ بَعْدِی قَالَ: فَأَمْسَکَ الْقَوْمُ، وَ أَحْجَمُوا عَنْهَا جَمِیعاً. قَالَ: فَقُمْتُ وَ إِنِّی لَأَحْدَثُهُمْ سِنّاً، وَ أَرْمَصُهُمْ عَیْناً، وَ أَعْظَمُهُمْ بَطْناً، وَ أَحْمَشُهُمْ سَاقَا. فَقُلْتُ: أَنَا یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَکُونُ وَزِیرَکَ عَلَی مَا بَعَثَکَ اللَّهُ بِهِ. قَالَ: فَأَخَذَ بِیَدِی ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا».
[20]. الأمالی(للصدوق)، ص9.
[21]. الأمالی(للصدوق)، ص174.
[22]. الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج2، ص2؛ «یدل علی ذلک قول الله سبحانه ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری ... فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ﴾ الآیة ثم أکد ذلک بقوله ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا﴾ فأبان بما تحصل به محبته ثم أوضحها بقوله ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ﴾ ثم کشف فی تمام الآیة عن حال من یحب الله و یحبه بقوله ﴿یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ و هذه نزلت فی علی خاصة ...».
[23]. الأمالی(للصدوق)، ص9؛ «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی».
[24]. کامل الزیارات، ص52؛ «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ».
[25]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج43، ص306؛ «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه».
[26]. سوره آل عمران, آیه61.
[27]. تحف العقول، ص456.