أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ (1) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ (3) إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (4)﴾
سوره مبارکهٴ «حُجرات» همان طوری که ملاحظه فرمودید در مدینه نازل شد و بخشی از سُور مدنی برای بیان آداب محفل آن حضرت است؛ کیفیت برخورد با وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، ادب حضور آن ذات مقدس، کیفیت رفتن در منزل آن حضرت و کیفیت برخورد با اعضای خانواده آن حضرت، اینها در سُور مدنی مطرح شد. در سوره مبارکه «احزاب» که بحث آن قبلاً گذشت، فرمود وجود مبارک حضرت مشغول کارهای فراوانی میباشد که مربوط به رسالت آن حضرت است؛ یا در حال تلقّی وحی است یا در حال تنظیم وحی است، شما بدون دعوت حضرت هرگز به منزل آن حضرت نروید، یک؛ وقتی شما را برای یک پذیرایی دعوت کرده است، زود نروید، تا منتظر باشید که غذا چه وقت پخته و آماده میشود، این دو؛ وقتی وارد مجلس حضرت شدید حرفهای عادی عوامانه نزنید، خودتان با یکدیگر اُنس پیدا نکنید: ﴿وَ لاَ مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ﴾،[1] یا حرفهای علمی سؤال بکنید یا گوش بدهید، حرفهای عادی با یکدیگر در منزل پیغمبر ممنوع است. اگر آن سواد را دارید که سؤال علمی کنید، وگرنه ساکت باشید، (این سه)؛ چهارم: وقتی غذا خوردید، زود برخاسته و بیرون بروید، آنجا بنشینید و وقت حضرت را تلف کنید این درست نیست. این مطالب در سوره مبارکه «احزاب» بحث آن قبلاً گذشت. آیه 53 سوره مبارکه «احزاب» این است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَی طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ﴾؛ اگر دعوت کردند بروید، بدون دعوت نروید؛ زود هم نروید تا منتظر باشید که غذا چه وقت پخته شده و حاضر میشود! ﴿إِلَی طَعَامٍ﴾؛ ﴿غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ﴾، ناظر یعنی منتظر، «إناه»؛ یعنی پختگی؛ زود بروید منتظر باشید که غذا چه وقت پخته شده و میآورند، اینگونه نباشید. موقعی که غذا حاضر شد همان وقت بروید، وقت حضرت را تلف نکنید. پس ﴿لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ﴾، یک؛ زود هم نروید تا منتظر باشید چه وقت سفره پهن میکنند! ﴿غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ﴾، «إناه»؛ یعنی پختگی غذا نه ظرف. منتظر باشید که چه وقت سفره پهن میکنند نباشید. موقع پهن کردن سفره بروید، این دو. ﴿وَ لکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا﴾؛ بدون دعوت نروید، وقتی غذا هم میل کردید زود بروید بیرون. آن چند لحظه هم که در آنجا نشستهاید، یا سؤال علمی بکنید، یا گوش بدهید ببینید حضرت چه میفرماید: ﴿وَ لاَ مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ﴾؛ با یکدیگر حرفهای عادی بزنید اگرچه باعث اُنس شماست؛ ولی باعث رنج آن حضرت است. پس این چهار وظیفه را درباره دعوت و حضور در منزل پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بیان کرد.
درباره افراد عادی که انسان بدون دعوت قبلی برود منزل کسی و او بگوید ببخشید که در بحث قبل اشاره شد، در آیه 28 سوره مبارکه «نور» است که فرمود خانه کسی نروید، اِلّا اینکه به شما بگویند بیایید، ولی اگر ملاقات قبلی نگرفتید و صاحبخانه هم فرصت نداشت که شما را بپذیرد، اگر گفت برگردید: ﴿وَ إِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾؛ به شما برنخورد! شما که وقت ملاقات قبلی نگرفیتد، چه حقی دارید بروید آنجا؟! اگر رفتید آنجا و او گفت من الآن فرصت ندارم، بَدِتان نیاید! چون شما وقت نگرفتید: ﴿وَ إِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَی لَکُمْ﴾.
این دینی که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[2] است در بخش معارف، همین دین ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ است در بخش اخلاق. تزکیه اخلاقی به رعایت حقوق مردم است. آن شبزندهداری یک بخش از ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ است، این ادب اجتماعی هم بخش دیگری از تزکیه نفوس است. فرمود: ﴿وَ إِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَی لَکُمْ﴾. جریان محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با چهار حکم همراه بود، فرمود بلند حرف زدن یک حکم دارد، کوتاه حرف زدن یک حکم؛ قبل از حضرت مطلبی را گفتن یک حکم دارد، بعد از حضرت مطلبی را گفتن حکمی دیگر دارد.
در صدر سوره فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾، خطاب به مؤمنین است، ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾، این ﴿تُقَدِّمُوا﴾ معنای خودش را دارد، به معنی تقدّم نیست، تقدیم است؛ یعنی چیزی را بر حرف پیغمبر مقدم ندارید، نه حرف خودتان را و نه حرف دیگری را، نه فعل خودتان را و نه فعل دیگری را، چون حذف متعلّق «یدل علی العموم»، ﴿لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾.
مستحضرید در همه مواردی که سخن از خدا و پیغمبر هست، ضمیر مفرد است، چون پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حکمی و قولی و فعلی در قبال قول خدا ندارد. اگر در سوره «انفال» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾،[3] فوراً ضمیر را مفرد آورد، فرمود: ﴿إِذَا دَعَاکُمْ﴾، نه «دعواکم»! چون دو تا دعوت نیست، یک دعوت است، از خداست که به زبان پیغمبر به شما میرسد و اگر در مواردی دیگر از اطاعت رسول سخن به میان آمده است و فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾.[4] پس هر جا تثنیه هست ضمیر مفرد است، چون رسول «بما أنه رسول» حرفی ندارد، مگر از طرف ذات أقدس الهی. در آیاتی که اوّل آن تثلیث است، وسط آن تثنیه است، پایانش توحید است، آن آیه معروف که دارد: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾[5] که سخن از مثلث بودنِ مطاع است، این صدر آیه است، در وسط آیه سخن از «اولی الامر» نیست، در پایان آیه سخن از رسول نیست. ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾، این صدر آیه است، ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، دیگر سخن از «اولی الامر» نیست، چون «اولی الامر» خلیفه رسولاند، با بودن «مستخلف عنه» دیگر جا برای خلیفه نیست. در ذیل آیه سخن از رسول هم نیست، فرمود: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾. پس آن تثلیث صدر و تثنیه وسط، به توحید ذیل ختم میشود. اینجا هم یک تثنیه هست که ﴿لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ اما ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾ مطرح است، سخن از رسول نیست؛ سخن از ﴿إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ است، سخن از رسول نیست، زیرا رسول «بما أنه رسول» مطلبی نمیفرماید، مگر از طرف ذات أقدس الهی. پس ﴿لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾.
در بحث قبل اشاره شد همانطوری که درباره قرآن گفته شد: ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾،[6] کسی در محضر پیغمبر یا ائمه(علیهم السلام) نشسته است، وقتی آنها دارند فرمایش میکنند باید ساکت باشد، برای اینکه «عترت» عِدل قرآن کریم است. روایتهای معتبر که عالمان دین به اعتبار آنها فتوا دادند، هم اینچنین هستند، سیره علمای زاهد در گذشته این بود که اگر در مناظرات فقهی، در بحثهای فقهی ـ که رایج هست ـ یکی از دو طرف داشت حدیث میخواند، این صدایش را پایین میآورد. این ادب آنها بود، نه به عنوان اینکه حالا تسلیم شده باشد، منتظر است که حرف او تمام بشود، بعد ممکن است خودش جوابش را بدهد؛ ولی این ادبِ سوره مبارکه «حجرات» را رعایت میکند. ادب علمای متورّع سابق این بود که در اثنای مناظره و مباحثه اگر «احد المناظرین» حدیثی را از اهل بیت(علیهم السلام) میخواندند، فوراً این صدایش را پایین میآورد یا ساکت میشد، نه اینکه در اثنای حدیث، او هم حرف خودش را بزند و صدایش را بلند بکند. اگر او آیهای را استدلال میکرد، این دیگر کاملاً ساکت بود، چون ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾[7] و اگر حدیثی از وجود مبارک پیغمبر یا اهل بیت(علیهم السلام) میخواند، این فوراً صدایش را پایین میآورد، این ادب آنها بود. اگر دیدیم آنها به جایی رسیدند و آثار آنها در طی قرون مانده است، برای همین رعایت این آداب است. میگفتند فرقی ندارد، ما با اصحاب صدر اسلام چه فرقی داریم؟! این آیه که میگوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ صدایتان را در برابر پیغمبر بلند نکنید، این حدیث نبوی است که دارد میخواند، من چرا صدایم را بلند کنم؟! میدانید که طرفین در مناظره صدایشان بلند است؛ اما همین که یکی حدیثی از وجود مبارک حضرت میخواند، این دیگری یا ساکت میشد یا فوراً صدایش را پایین میآورد. این ادب علمای متورّع سابق بود.
در آیه دوم فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ﴾، اینکه فرمود مقدم نباشید، معنای آن این نیست که متأخّر باشید، اگر حضرت چیزی میخواهد بگوید قبل از گفتن او حرف نزنید؛ یعنی قبل از اینکه او چیزی بگوید حرف نزنید، نه اینکه حالا حتماً او حرفی را بعداً میخواهد بگوید شما جلو نیفتید! این نفی تقدیم به معنای نفی بدعت است، خواه حضرت بعداً چیزی بفرماید یا چیزی نفرماید؛ یعنی بدون اذن صاحب وحی حرف نزنید، نه اینکه آنجا که حضرت حرف میزند شما جلو نیفتید! این ﴿لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ یعنی بدعت نگذارید، از خودتان حرف درنیاورید، چه بعداً حضرت چیزی بفرماید یا چیزی نفرماید! منظور نهی از تقدّم، نفی از بدعتگذاری است.
در بحث قبل اشاره شد همانطوری که در «صلوات شعبانیه» از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) هست که متقدّم، مارق است و متأخر، زاهق است و لازم، لاحق است،[8] در زیارت «جامعه» وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) درباره اهل بیت این را میفرماید در همان زیارت «جامعه کبیره» بیان امام هادی این است: «فَالرَّاغِبُ عَنْکُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَکُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِی حَقِّکُمْ زَاهِق»؛[9] این شبیه آن تثلیثی است که در دعای «صلوات شعبانیه» وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) هست که جلو افتادن نسبت به معصوم(سلام الله علیه) ممنوع است، تفریط و متأخر بودن که به حضرت نرسند ممنوع است، با آنها بودن مشروع است. همان بیان سهگانه «صلوات شعبانیه» به صورت دیگر با یک تفاوت اندکی در زیارت «جامعه کبیره» آمده است و منشأ همه آنها هم همین آیه نورانی سوره مبارکه «حجرات» است که جلو نیفتید و جای خالی هم نداشته باشید که بشوید مقصِّر؛ افراط و تفریط ممنوع است. پس بدون اجازه حضرت حرف نزنید، آنجا که حضرت حرف میزند با شما طرف صحبت است صدایتان را بلند نکنید! یک وقت است که ادب حضور رعایت میشود این ثواب دارد، یک وقت ادب حضور رعایت نمیشود این یا عِقاب دارد یا از آن ثواب محروم است. یک وقت است که نه، سخن از رعایت ادب نیست، سخن از تحقیر است، آن میشود کفر. پس اگر جَهر در صوت باشد که آیه بعدی است ﴿لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾، یا رفع صوت باشد که در همین صدر آیه دوم است ﴿لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ﴾، اگر ترک رعایت ادب باشد فیضی نبرده است، چون اگر مؤدّب بود ثوابی میبُرد، چون میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ﴾ اینها ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَی﴾، فیضی است، تقوای قلبی دارند، خدا قلبشان را امتحان کرده، قلبشان در امتحان موفق شد پاسخ مثبت داد به تقوای الهی؛ نظیر ﴿وَ مَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾،[10] فرمود وقتی قلب، امتحان خوبی بدهد، تمام حیثیت به همان قلب وابسته است، آنها که ادب حضور را رعایت میکنند به این ثواب میرسند. آنها که ادب حضور را رعایت نمیکنند از این ثواب محروماند که فرمود: ﴿أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ﴾. اما اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ در رفع صوت، آنجا که حضرت حرف میزند، یا در جَهر به صدا، آنجایی را که حضرت را مخاطب قرار میدهد، قصد اهانت و تحقیر داشته باشد، این میشود کفر؛ یعنی هم خود این عمل مفسده دارد و هم باعث بطلان اعمال قبلی است. پس ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ﴾ آن وقتی که حضرت حرف میزند، ﴿فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ﴾. آن وقتی که حضرت حرف نمیزند میخواهید با حضرت سخن بگویید خواه دمِ در، خواه در محضر او، ﴿وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ﴾، آنطوری که با سر و صدا با یکدیگر حرف میزنید، آنگونه با حضرت حرف نزنید، برای اینکه این باعث رنجش آن حضرت است، آن روح لطیف از این رعایت نکردنِ ادب محضر میرنجد.
پرسش: در مشاهد مشرفه چطور؟
پاسخ: همینطور است، آدم اینگونه بلند زیارتنامه بخواند، اینطور بلند صلوات بفرستد هم همینطور است، حیات و ممات ائمه(علیم السلام) یکی است. اینکه جلسه قبل در آیه مبارکه ﴿اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾[11] بحث شد همینطور بود.
پرسش: پس حدیث «ارْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَیَّ»[12] چه میگوید؟
پاسخ: این یعنی علنی باشد که خیلیها بفهمند، همس نباشد! نه جَهر باشد که همه را برنجاند. این رفع صوت در برابر همس است علنی باشد و به صورت آشکار؛ نظیر جَهر به نماز، آنگونه باشد، نه اینکه آنطور آدم داد بزند که کلّ حرم را خبر کند.
پرسش: استاد در جلسه قبل فرمودید بین روایت و محضر حضرت بودن تفاوت وجود دارد.
پاسخ: البته، خیلی فرق است، چون برای آدم تا ثابت بشود که این روایت، روایت معتبر هست طول میکشد. در آن روایت اشاره شد که آشنا بودند به صحت آن روایت. میدانستند این روایت از حضرت است، وگرنه خود ائمه(علیهم السلام) فرمودند که ما مفسّر هستیم؛ ولی دو طایفه از نصوص را هم مرحوم کلینی و هم دیگران در جوامع روایی نقل کردند: یک طایفه همین طایفه نصوص علاجیه است که در کتابهای اصول[13] مطرح است که اگر دو طایفه روایت داشتیم که معارض هم بودند، بر کتاب خدا عرضه کنید، آنکه مخالف کتاب خداست «فَاضْرِبُوهُ عَلَی الجِدار»،[14] آنکه مخالف نیست بپذیرید.[15] طایفه دیگر آن نصوصی است که معارض ندارد، حضرت فرمود که به نام ما دروغ زیاد جعل میکنند، ولی کتاب خدا مصون از تحریف است، مصون از کذب است، هر حرفی که از ما نقل شده است بر قرآن کریم عرضه کنید، اگر مخالف بود نپذیرید.[16] این است که اوّل باید کتاب خدا اصول کلّی آن مشخص بشود، اما حجت بالفعل نیست، اگرچه حجت بالقوه است، برای اینکه مخصص میخواهد، مبیّن میخواهد، قرینه میخواهد، قرینه میخواهد؛ مقیّد میخواهد، که این به برکت اهل بیت است، چون خود قرآن فرمود اینها مبیِّن هستند، ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[17] وقتی حضرت مُبیِّن شد خلفای او هم مبیِّن هستند؛ لذا فرمود اوّل ببینید قرآن چه میگوید، بعد حرفهای ما را به قرآن عرضه کنید، اگر مخالف ـ نه موافق، چون موافقت شرط نیست، ـ بود رد کنید؛ اگر مخالف نبود بپذیرید، حالا یا تقیید کنید یا تخصیص بدهید یا قرینه باشد و مانند آن.
آنهایی که متورّع بودند میدانستند که این حدیث آشناست، حدیث مشکوک نیست یا حدیث مجعول نیست، آن وقت فوراً ساکت میشدند: ﴿وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ﴾، چون حضرت با شما تفاوت دارد، شما گاهی حضرت را ساکت میبینید، اما اصلاً نمیدانید که او در حال تلقّی وحی است. عدهای در محضر حضرت نشسته بودند و خود وجود مبارک حضرت مشغول دریافت وحی بود، بعد وقتی که آن حالت تمام میشد میفرمود: الآن جبرئیل نازل شد و این مطلب را به من فرموده و آورده است.
پرسش: ...
پاسخ: این جهر نیست، رفع صوت است در مقابل همس؛ یعنی علنی باشد، مشخص باشد، شما شیعه و پیروان ما هستید؛ اما این دیگر ندارد وقتی وارد حرم شدید یا در محضر پیغمبر هستید رفع صدا کنید! جَهر صدا در حضور حضرت ممنوع شد، در حرم چون اینها حیات و مماتشان یکسان است ممنوع شد، اما جای دیگر که منع نشد. آن هم این رفع غیر از جَهر است. پس این دو نکته در آیه ملحوظ باشد، اینکه جَهر را نفی کرده، در حضور حضرت است، چون اینها حیات و مماتشان یکسان است، انسان باید ادب را رعایت کند و به حرم که میرود آرام زیارت کند، عرض ادب کند عرض سلام کند و برگردد. جَهر در کار نباشد، اما دیگر نهی نشده است که خودتان که هستید رفع صوت نشود یا جهر صوت نشود، آن هم رفع صوت را اشاره کردند، نه جهر به صوت را. به هر حال جَهر هم که باشد نهی شده است. در جلسات خصوصی و در جلسات خودتان میتوانید جَهر صدا کنید: ﴿کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ﴾، این ﴿أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ﴾؛ یعنی مبادا اینکه اعمالتان باطل بشود؛ نظیر ﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا﴾؛[18] یعنی مبادا! اینجا هم همینطور است.
اما روایاتی که از اهل بیت است و اینها هم قرآن ناطق هستند[19] فرمودند: اگر غیبت کردی، عمل صالح تو به حساب او نوشته میشود؛ یعنی عمل تو نیست، مثل اینکه این کار را نکردی! این روایت حاکم بر آن آیه است، که میفرماید: هر کسی هر کاری کرد میبیند. روایت میگوید شما کار نکردی، به چه دلیل کار نکرد؟ برای اینکه معصوم از طرف خدا گفته کسی که غیبت کرده، عمل صالح او را میگیرند و به حساب غیبتشونده مینویسند، پس این کار برای شما نیست، چون کار شما نیست آن را نمیبینید. آن سیّئاتی را هم که انسان نکرده است میبیند؛ خیلی از سیّئاتی است که انسان نکرده، ولی در قیامت میبیند که در نامه اعمال او نوشته شده است، چرا؟ برای اینکه این غیبت کننده حسنهای نداشت تا به حساب آن مغتاب بنویسند؛ لذا سیّئه مغتاب را به حساب غیبتکننده نوشتند این در قیامت میبیند که سیّئه به نام اوست! ﴿مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾،[20] اینکه شرّ نکرده! سؤال میکند که خدایا! من این معصیت را نکردم! میفرماید چرا؟! غیبت کردی، آبروی مردم را بردی، باید عوض میدادی، حسنه نداشتی که ما به او بدهیم، سیّئه او را به پای تو نوشتیم. اینگونه از احادیث حاکم بر اطلاق یا عموم آیه ﴿مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ است، برای اینکه امام فرمود این عمل توست. همان دینی که میگوید این کار، کار توست، همان دین میگوید این کار را خودت به دیگری دادی، معامله کردی؛ لذا انسان حسنهای که انجام نداده را میبیند که در نامه عمل اوست، چون عدهای در غیاب او آبروی او را بردند. سیّئهای که انجام داده را میبیند که ندارد ـ الحمد لله ـ چرا؟ برای اینکه عدهای در غیاب او آبروی او را بردند، لذا ذات أقدس الهی به فرشتهها دستور داده که سیّئه او را به حساب این بنویسید.
بنابراین همه اینها برابر اصولی که روشن است هم عام و خاص داریم، هم مطلق و مقید داریم، هم حاکم و محکوم داریم، هم ظاهر و أظهر داریم، هم نص و ظاهر داریم تنظیم شده است. اینجا فرمود اگر حضرت حرف میزند شما آرامتر حرف بزنید، اگر حضرت ساکت است شما جهراً سخن نگویید، آرام سخن بگویید، ﴿وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ﴾؛ یعنی مبادا! آن حبط معروف که در علم کلام ابطال شده است و در جزء دوم المیزان مبسوطاً بحث شد،[21] این است که انسان معصیتی کند که این معصیت، حسنات او را از بین ببرد، حبط اینطور نیست. بلکه سیّئات و حسنات همه را خدای سبحان جمع میکند و در قیامت با هم میسنجند. اگر کسی عملی را با غیبت از دست نداده باشد؛ اما وجود معصیتی، اعمال قبلی را باطل کند، چنین چیزی نیست. آنهایی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[22] همه در قیامت به حساب میآید. اما اینکه اینجا فرمود: ﴿أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ﴾؛ یعنی شما میتوانستید یک کارِ با ثواب داشته باشید، برای اینکه ﴿إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾، چرا این قدر صدای خود را بلند کردید؟ شما که میتوانستید ثواب ببرید! به تقوای قلبی نائل بشوید، چرا عمل خود را هدر دادید؟! این طبق بعضی از تفاسیر[23] است که ممکن است باز برگردیم به همین و شما نمیدانید که اینگونه حرف زدن باعث بطلان همین عمل است، نه مُحبِط اعمال دیگر! خود این عمل حابط است، آن حبطی که گفتند و معتزله قائل بودند، اگر چه ما قائل نیستیم، این است که این سیئه مُحبِط حسنات گذشته باشد، این باطل است؛ اما خود این عمل، حابط باشد ﴿أَن تَحْبَطَ﴾ که لازم است، این محذوری ندارد؛ نه احباط، بلکه حبط، ﴿أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾. سؤال میکنیم مگر جهر نگوییم، آرام و مؤدّبانه سخن بگوییم ثواب دارد؟ فرمود بله، ﴿إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾؛ این قلبش قلب انسان متّقی است، برای اینکه او ادب محضر را حفظ کرده است.
حریم حضرت آن قدر محترم است که در جریان سوره مبارکه «نور» در قصه «إفک» فرمود شما خیال کردید این یک امر عادی است ﴿وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ﴾،[24] ﴿تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ﴾ این درباره حرم پیغمبر است. بعضی از کارها ممکن بود در جاهلیت یک چیز عادی باشد، فرمود درباره پیغمبر این امر عظیم است: ﴿تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ﴾. ادب محضر آن حضرت هم همینطور است، در خیلی از موارد حضرت در حال دریافت وحی است، شما آنجا سر و صدا میکنید، این یعنی چه؟! این ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾؛ البته ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾ هست، ﴿وَ أَجْرٌ عَظیمٌ﴾ هست؛ اما اینکه علمای متورّع، چون کارشناس حدیث بودند، وقتی میفهمیدند این حدیث، حدیثی است که صادر شده، فوراً صدایشان را پایین میآوردند یا ساکت میشدند، برای اینکه این ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ یک بارقه الهی را به همراه دارد. یک وقت سخن در این است که اگر کسی این ادب را رعایت کرد: ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾،[25] این یک فیض است؛ اما اینکه فرمودند علم ما «صعب مستعصب» است، یک؛ حدیث ما «صعب مستصعب» است،[26] دو؛ «لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛[27] اینها به آن علوم میرسند.
شما بیبنید الآن تقریباً یک قرن یا کمتر از یک قرن است، که شما در حوزهها تولید علم ندارید! عالِمی پیدا بشود کتابی بنویسد حرف نو بیاورد! قبلاً سه تا طلبه از همین حوزهها، اینها پیغمبر و امام که نبودند، همین درسها را خواندند یکی شده علامه امینی، تولید کرده، یکی شده آقا سید محسن حکیم، تولید کرده، یکی شده علامه طباطبایی، تولید کرده. یکی تفسیر نوشته، یکی ولایت نوشته، مستمسک آقای حکیم یک کتاب قوی و غنی فقهی است، این را یک طلبه نوشته است. مگر الغدیر کم است؟! مگر المیزان کم است؟! اینگونه فکرها قبلاً در هر عصری بود، الآن سالهاست که خبری نیست، خاموش است؛ سرّش این است که الآن ما به نهالفروشی عادت کردیم، تا طلبه یک مقدار جان گرفته جذب فلان نهاد میشود! یک چنین حوزهای بازده نخواهد داشت. طلبه خوشاستعداد بین خود و بین خدای خود مسئول است او الّا و لابدّ باید پایش از حوزه بیرون نرود، این باید بشود زعیم حوزه، او باید بشود علامه امینی. الغدیری او بنویسد، المیزانی او بنویسد، مستمسکی او بنویسد، اگر کسی مستعد هست؛ اما طلبه عادی، جذب جاهای دیگر بشود خوب است.
این آیه بارش این است وقتی قلب، ممتحَن شد «للتقوی»، آن حرفهای ویژه اهل بیت را میفهمد، فرمود حرفهای ما را هر شاگردی نمیفهمد و ما هم با هر شاگردی هر حرفی را نمیزنیم. شما ذیل آیه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[28] را ملاحظه کنید، این روایاتی که در ذیل آیه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ هست که کسی به حضرت عرض کرد: ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ چیست؟ فرمود: اینها دو نهری در بهشت هستند. عرض کرد که «زدنی بیاناً»، فرمود: اینها دو تا فرشتهاند، عرض کرد «زدنی بیاناً»، فرمود: یک عده دارند میآیند بلند شو برو، بیش از این نمیتوانم بگویم! [29] همه که شاگرد امام نبودند تا اینکه حضرت، اسرار را برایشان بگوید. بعضیها را به همین ظواهر آیه ارجاع میدادند، بعضیها را میفرمودند آنقدر سخت است که حرفهای ما را یا پیغمبر باید بفهمد یا مَلکی از ملائکه باید بفهمد، یا عبدی که قلبش به تقوا امتحان داد! بیبنید این علمای متورّع، اینها حدیثشناس بودند، در بحبوحه بحث و مناظره که میبینید خیلی حرفها هست همین که آن طرف داشت این حدیث را میخواند این فوراً ساکت میشد، این ادبِ در برابر اهل بیت است. اینها میدانستند که این حدیث، حدیث صحیحی است، میدانستند که مثلاً مرحوم کلینی با سند این حدیث را نقل کرده یا مرحوم صدوق این را نقل کرده است، او هم کارشناس بود، تا این حدیث را داشت نقل میکرد این فوراً ساکت میشد. خود را در محضر امام میدید. حضرت فرمود شاگردان ما کسانیاند که امتحان قلبی به تقوا بدهند. یک وقت امتحان عملی دادند، آن یک مرحله است. خیلی این حرف بلند است! ببینید این «زیارت جامعه» وجود مبارک امام هادی(علیه السلام) ما را به اینجا رسانده، این «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»[30] یعنی چه؟ اینها که در «زیارت جامعه» میخوانند، دعا یعنی دعا، زیارت یعنی زیارت، دعا و زیارت، اینها انشاست خبر نیست، این «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» که مبتدا و خبر نیست! این جمله انشائیه است؛ حالا وارد مشهد امام رضا(علیه السلام) شدند یا مشهدی از مشاهد دیگر ائمه(علیهم السلام) شدند؛ یعنی خدایا! من آمدم اینجا، آرزوی من این است که علم اینها را تحمل کنم و بروم، نه فلان سوغات را بخرم! اینها گفتن که علم ما «لا یحتمله»، مگر مَلک، مگر پیغمبر، مگر عبدی که «امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، من امیدوارم خدایا! آن توفیق را به من بده که من باسواد برگردم! «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»، جمله انشائیه هست، دعا و درخواست است؛ یعنی در مَشهد امام هشتم یا ائمه دیگر(علیهم السلام) به ذات أقدس الهی عرض میکنیم که ما به اینها متوسّل شدیم آمدیم اینجا که باسواد برگردیم! آن علمی که همه جا هست، همه جایی است، آن علمی که فقط این حرم دارد من آمدم از این علم استفاده کنم! این «امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛ یعنی اگر کسی «ممتحن القلب» شد، او میتواند شاگرد باشد برای آن حدیث «صعب مستعصب». آن وقت یک چنین کسی در ردیف انبیاست؛ البته انبیای اولواالعزم حساب خاص خودشان را دارند؛ اما انبیای دیگر «عُلَمَاءُ أُمَّتِی کَأَنْبِیَاءِ بَنِی إِسْرَائِیل»،[31] شاگردان اهل بیت میتوانند در حدّ آنها باشند؛ البته مسئله عصمت حسابش جداست؛ یعنی غیر از این علوم رسمی که در حوزههاست، چیزهای دیگری هم اینها میفهمند، چیزهای دیگری هم اینها میشنوند، صداهای دیگری هم از ملائکه اینها میشنوند. این یک وعده صغروی است برای آن کبرای کلّی. دیگر سخن از اینکه بهشت و اینها میدهند، هر کسی آن بهشت ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارد، از این بهشت برخوردار نیست، اما هر کسی از این بهشت برخوردار باشد، یقیناً از آن بهشت ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ هم برخوردار است. فرمود اینها کسانیاند که ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾، آن وقت اینها میشوند شاگرد خوب؛ لذا میبینید طولی نمیکشد که در یک عصر مثل مرحوم آقای حکیم ظهور میکند. اگر کسی با مستمسک مرحوم آقای حکیم آشنا باشد، میفهمد که یک کتاب فقهی غنی و قوی است، المیزان هم همینطور است، الغدیر هم همینطور است. الآن تقریباً بیش از نیمقرن دارای عظمت علمی است، اینها را به هر حال یک آدم عادی نوشته است. ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾، الآن هم همینطور است، الآن هم اگر ما واقعاً باور کنیم آیات قرآنی که سر جایش محفوظ است: ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا﴾، نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) باید اینطور باشیم، نسبت به روایات باید اینطور باشیم، حالا روایاتی که البته برای ما مسلّم هست که صحیح و معتبر است و فراوان هم هست، نسبت به آنها این ادب را که باید داشته باشیم، حالا روایات مشکوک مطلبی دیگر است. ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾؛ آنگاه ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾؛ یک وقت میگوییم ﴿یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾ جمله فعلیه است خدا میآمرزد؛ یک وقت ﴿لَهُمْ﴾ هست، اختصاص هست یا ملکیت است، مغفرت مال اینهاست. میبینید درباره بعضی دارد که ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾[32] درباره بعضی دارد که ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾،[33] آنها که ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ هستند حق شفاعت دارند، با ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾ فرق میکنند. آنهایی که ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾ هستند یا ﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ﴾ هست، فقط حق ورود خودشان برای خودشان است؛ اما اگر گفتند: ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، این ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ میتواند یک عده را ببرد، این برای کسانی است که به آنها میگویند: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[34] این دومی و سومی مجزوم به آن امر است؛ یعنی بایست شفاعت کن که شفاعت تو مقبول است، این میشود ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾.[35] این ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾ با ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ یا «لهم الکذا و لهم الکذا» این بوی حق شفاعت میدهد، ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ﴾، چیزی را که ذات اقدس الهی به عظمت بستاید و معرفی کند معلوم است که خیلی عظیم است.
بعد در قبال این ادب فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾، اینها عقل اجتماعی ندارند، آن ادب محضر را ندارند، ادب «معالرسول» را ندارند، چون اوّلاً بیرون از حجره صدا میزنند «اُخرج، اُخرج» که این کار جاهلیت بود، همینطور فرقی نمیکند.
مطلب اساسی این است که اگر کسی «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة»؛[36] امام زمان در حقیقت به همان امامتشان است، به همان ولایتشان است، به همان حدیثشان است، اگر کسی معارف اینها را نشناسد «مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة». هر حکمی که درباره قرآن است درباره عترت هم هست، هر حکمی که درباره عترت هست درباره قرآن هم هست. اگر درباره وجود مبارک پیغمبر گفته شد: ﴿یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾، آنکه به منزله جان پیغمبر است او هم همینطور است.
24 ذی حجّه روز «مباهله» است. از غریبترین ایام زندگی ما همین 24 ذی حجّه است. میدانید خیلی از ما عالمانه حرف میزنیم و عوامانه فکر میکنیم! ما آن ارکان ولایت را تقریباً از دست میدهیم، اما آن اجزای غیر رکنی را خیلی محترم میشماریم! اوّل ذی حجّه یا فلان شب یا فلان روز ازدواج وجود مبارک حضرت امیر با فاطمه زهرا(سلام الله علیهما) است اینها جزء واجبات غیر رکنی است. ما در نماز یک واجب رکنی داریم، یک واجب غیر رکنی؛ امامت همینطور است، ولایت همینطور است. غدیر جزء واجبات رکنی است، با ازدواج فرق میکند. مباهله جزء واجبات رکنی است، با ازدواج فرق میکند. نه رسانههای ما از مباهله تعریف میکنند، نه خود ما! حالا در خصوص مباهله بحث میکنیم. وقتی مأمون به وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) عرض میکند به چه دلیل علی بن ابیطالب أفضل است؟ دیگر نفرمود غدیر! فرمود: «بِآیةُ ﴿أَنْفُسَنَا﴾[37]». خدا وقتی وجود مبارک حضرت امیر را جان پیغمبر میداند، آیا از این بالاتر فضیلت فرض میشود؟ «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»[38] کجا! که گفته خود پیغمبر است؛ البته «من الله» است، تا آنکه ذات اقدس الهی فرمود علی جان پیغمبر است و وجود مبارک امام رضا(علیه السلام) به این استدلال کرد. مأمون(علیه من الرحمن ما یستحقه) یک اشکال کرد، وجود مبارک امام رضا جواب داد.[39] غرض این است که مباهله جزء واجبات رکنی ولایت است. این روز را نه رسانهها از آن نامی میبرند، نه حوزهها خبری هست! آن وقت آن مسائل واجبات غیر رکنی را بله، خیلی دامن میزنیم، آنها هم واجب هست، مثل اجزای نماز است؛ اما حمد و سوره کجا، رکوع و سجود کجا؟ حمد و سوره واجب غیر رکنی است، اما رکوع و سجود واجب رکنی است. مسئله غدیر از یک طرف، مسئله مباهله از طرف دیگر، اینها جزء واجبات رکنی ولایت است که ـ إنشاءالله ـ مقداری در این زمینه بحث میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره احزاب, آیه53.
[2]. سوره بقره، آیه129.
[3]. سوره انفال, آیه24.
[4]. سوره نساء, آیه64.
[5]. سوره نساء، آیه59.
[6]. سوره اعراف, آیه204.
[7]. سوره اعراف، آیه204.
[8]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص828؛ «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق».
[9]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص612.
[10]. سوره حج, آیه32.
[11]. سوره نساء, آیه64.
[12] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص493.
[13] . حاشیة السلطان، ص301.
[14] . ر. ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث فأعرضوه علی کتاب الله فما وافق کتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[15] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص69.
[16]. المحاسن، ج1، ص221؛ «... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا حُدِّثْتُمْ عَنِّی بِالْحَدِیثِ فَانْحَلُونِی أَهْنَأَهُ وَ أَسْهَلَهُ وَ أَرْشَدَهُ فَإِنْ وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ إِنْ لَمْ یُوَافِقْ کِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ».
[17]. سوره نحل، آیه44.
[18]. سوره حجرات، آیه6.
[19] . وسائل الشیعة، ج27، ص34؛ «عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیه السّلام قَالَ: هَذَا کِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَ أَنَا کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق».
[20]. سوره زلزال، آیه8.
[21]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص171 و 172.
[22]. سوره توبه، آیه102.
[23]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص252؛ مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، ج10، ص379.
[24]. سوره نور، آیه15.
[25]. سوره بروج، آیه11.
[26]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص4.
[27]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص4.
[28]. سوره قلم, آیه1.
[29]. نورالثقلین، ج5، ص388.
[30]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص614.
[31]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص77.
[32]. سوره نساء، آیه124؛ سوره اعراف، آیه40.
[33]. سوره توبه، آیه111.
[34]. علل الشرائع، ج2، ص394.
[35]. سوره مائده، آیه9؛ سوره انفال، آیه74 و ... .
[36]. وسائل الشیعة، ج16، ص246.
[37]. سوره آلعمران، آیه61؛
[38]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص420.
[39] . الفصول المختارة، ص38.