أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (۲) وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳) ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٤) مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵)﴾
سوره مبارکه «جمعه» که در مدینه نازل شد، خطوط کلّی برنامههای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که برنامه عمومی انبیای دیگر هم هست آن را هم ذکر فرمودند. گرچه برای خاتمیت آن حضرت خصیصهای هست، ولی یک سلسله وظایف مشترکی انبیا دارند، یک سلسله وظایف مشترکی امم دارند که این را ذکر میکنند. این عناوین یاد شده که تزکیه، تعلیم کتاب، تعلیم حکمت و مانند آن، این برای امتهای قبلی هم بود، وظیفه انبیای قبلی هم بود؛ البته هم تعلیم درجاتی دارد، هم تزکیه مراتبی دارد.
در سوره مبارکه «نازعات» وقتی ذات اقدس الهی از جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) سخن به میان میآید، آیه پانزده به بعد سوره «نازعات» این است: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی ٭ إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ٭ اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ٭ فَقُلْ هَل لَّکَ إِلَی أَن تَزَکَّی ٭ وَ أَهْدِیَکَ إِلَی رَبِّکَ فَتَخْشَی﴾؛ یعنی کلیم الهی هم برای تزکیه مردم حتی برای فرعون مأموریت یافت؛ چه اینکه در عصر فرعون حرفهایی هم که سحره فرعون زده بودند که تربیتشدگان مکتب موسای کلیم(سلام الله علیه) بودند، آنها هم از تزکیه سخن میگفتند. در سوره مبارکه «طه» دارد که سحره موسی بعد از تهدید فرعون که گفت: ﴿لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَ أَبْقَی﴾، آنها گفتند: ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ﴾، در آیه 76 فرمود: ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ ذلِکَ جَزَاءُ مَن تَزَکَّی﴾، اینکه آنها مقاومت کردند، از تهدید فرعون هراسناک نشدند راه کلیم حق(سلام الله علیه) را انتخاب کردند، گفتند جزای کسی است که تزکیه رهبران الهی را پذیرفته باشد.
بنابراین جریان ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ در همه انبیا بود، جریان ﴿یُعَلِّمُهُمُ﴾ در همه انبیا بود؛ منتها قرآن از آن جهت که مهیمن است تزکیه برتر دارد، تعلیم برتر دارد، حکمت برتر دارد و مانند آن. این خاصیت مهیمن بودن است. پس تزکیه جزء برنامههای عمومی انبیاست؛ چه اینکه تعلیم کتاب و حکمت هم جزء برنامههای عمومی انبیاست.
عمده آن است که «التزکیة ما هی»؟ چگونه جامعه پاک میشود؟ پاکی جامعه در چیست؟ پاکی جامعه را ذات اقدس الهی در انواع گوناگون تکالیف مشخص کرده است. هم طهارت مال را مشخص کرده است فرمود کسی که وابسته به مال باشد مخصوصاً مالی که مال او نیست، این طاهر نیست که چند بار آیه سوره مبارکه «توبه» به همین مناسبت ذکر شد که ذات اقدس الهی به رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور میدهد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم بِها﴾,[1] حالا چه فرق بین طهارت و تزکیه است «علیٰ أی حال» اگر کسی حقوق مالیاش مثل زکات را نپرداخت، طاهر و مزکّیٰ نیست، نه اینکه این مال پاک نیست، خود این شخص پاک نیست. ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم﴾، در همه موارد اینجا هم که سوره مبارکه «جمعه» است دارد: ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ و گرنه مال چه آلودگی دارد؟ شخص است که غصب میکند ناپاک میشود و گرنه مال، مال است. مال تکلیفی ندارد. اگر یک قذارت و آلودگی به آن برسد، مثل فرش آلوده میشود، مال آلوده میشود، مکان آلوده میشود و مانند آن. و گرنه این با آب پاک میشود؛ اما آن قذارت که ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾[2] یا ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الأنْصَابُ وَ الأزْلاَمُ رِجْسٌ﴾، آنها را نه غَسل پاک میکند و نه غُسل، آنها را ایمان پاک میکند.
در این قسمتها که فرمود: ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم بِهَا﴾، معلوم میشود کسی که حقوق الهی به عهده اوست مطهّر و مزکّیٰ نیست.
مسئله دیگر این است که نه تنها در مسائل تبلیغی حرف سحره موسی این بود: ﴿ذلِکَ جَزَاءُ مَن تَزَکَّی﴾، نه تنها کسی که حقوق مالی به عهده اوست مطهّر و مزکّیٰ نیست، در برابر آداب اجتماعی هم اگر کسی آداب اجتماعی را رعایت نکند و حقوق مردم را حرمت ننهد حق دیگران را گرامی نشمارد، مطهّر و مزکّیٰ نیست؛ یعنی آن غرور و خودخواهی برای ما آلودگی میآورد، ما را آلوده میکند. ببینید در سوره مبارکه «نور» فرمود اگر شما میخواهید به دیدار کسی بروید، باید اوّلاً وقت ملاقات بگیرید، همین طور سرزده وارد منزل کسی نشوید، قبلاً وقت ملاقات بگیرید. اگر وقت ملاقات نگرفتید و رفتید و آن آقا گفت من الآن کار دارم و شما را نپذیرفت، گِله نکنید، بگویید حق مسلّم شما بود ما الآن که وقتی نداریم. اگر ـ خدای ناکرده ـ از اینجا گِله شروع شد معلوم میشود این فرد مطهّر و مزکّیٰ نیست؛ یعنی دین آمده برای نظم، یک؛ تعیین وقت، دو؛ رعایت احترام متقابل، سه؛ غرورشکنی، چهار. ببینید آیه سوره مبارکه «نور» چه میفرماید! فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا ذلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ﴾؛ بدون سلام وارد نشوید، با اذن قبلی وارد شوید، ﴿لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ٭ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّی یُؤْذَنَ لَکُمْ﴾؛ اگر کسی نبود در بسته بود که برمیگردید؛ اما اگر بود، شما چون وقت قبلی نگرفتید به شما گفتند برگردید ما الآن فرصت دیدار نداریم، به شما برنخورد: ﴿وَ إِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾، شما که وقت قبلی نگرفتید. نگویید به ما برخورد و از اینجا قهر شروع بشود. ﴿هُوَ أَزْکَی لَکُمْ﴾، این ادب اجتماعی را رعایت کنید این جامعه میشود جامعه مزکّیٰ و مطهّر، جامعه منظم. جامعهای که اگر وقت قبلی نگرفت، صاحب خانه گفت من الآن فرصت ندارم، به او برنخورد. ﴿وَ إِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَی لَکُمْ﴾، این طور نیست که در چند جای قرآن فقط کلّی فرمود: «یزکیهم». در مسائل مال مشخص کرد، در مسائل سیاست مشخص کرد، در مسائل مبارزات مشخص کرد، در مسائل تنظیم وقت و ملاقاتها مشخص کرد. چه اینکه در مسائل پاکدامنی هم مشخص کرد، فرمود عفاف باعث طهارت جامعه است. در همان سوره مبارکه «نور» بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ إِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَی لَکُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ﴾، آنگاه در آیه سی همان سوره مبارکه «نور» فرمود: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکَی لَهُمْ﴾، ما یک سلسله مسائلی بین خود و خدای خودمان داریم که این مسائل برای ما و ابدیت ما سرنوشتساز است. یک سلسله هم مسائلی با مسئولین و نظام و امثال آن داریم. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ گِلهای از مسئولی از نظامی از جای دیگر دارد، این رابطهاش را با دین به هم نزند. خدا میگوید: ﴿وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾، این روسری جایش مربوط به سر و گردن است، حالا اگر مشکلی دارد با کسی یا بدرفتاری دیده است، ـ معاذالله ـ این را به حساب دین بیاورد و این روسری را روی چوب بگذارد این با آیه طرف است. این به خودش آسیب رسانده و میرساند. فرمود این مرزها را از هم جدا کنید، کارهای دین که رابطه بین شما و خدای شماست، آن را مقدس و محترم بشمارید، چون با او زنده هستید، با او میمیرید، با او محشور میشوید، حسابها را مخلوط نکنید. ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکَی لَهُمْ﴾، انسانیت، حیثیت و حرمت شما را حفظ میکند. اگر ـ معاذالله ـ مرگ پوسیدن بود، اگر قبر آخر خط بود و اگر انسان میمُرد، دیگر خبری نبود؛ اما این جزء لطایف قرآن کریم است که انسان مرگ را میمیراند. این حرف زیر آسمان غیر از انبیا کسی دیگر آمده که چنین حرفی بزند؟ که ما یک دشمن داریم به نام مرگ چون از هر چه میترسیم برای اینکه میترسیم بمیریم. اگر از انفجار، اگر از مار، از بیماریهای بدخیم میترسیم برای اینکه پایانش مرگ است. اگر این ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[3] پیام خدا را میرساند که شما مرگ را میمیرانید نه مرگ شما را، این حرف برای همیشه تازه است. نفرمود مرگ شما را میچشد، نفرمود: «کلّ نفس یذوقها الموت» فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ شما هستید که مرگ را میمیرانید، شما هستید که مرگ را میچشید و هضم میکنید، شما هستید که هستید و میروید به جایی که شما هستید و مرگ نیست. این برنامههاست انسان این برنامهها را که با کارهای دیگر مخلوط نمیکند. حساب ما با خدایمان همیشه باید محفوظ بماند، با دیگران مشکلی داریم آن را از راه دیگر باید حلّ کرد.
﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکَی لَهُمْ﴾، بنابراین این طور نیست که ذات اقدس الهی یک کلّیگویی کرده باشد فرمود که «یزکّیهم». میبینید آداب اجتماعی را گفته، مبارزات سیاسی را گفته، مقاومتهای جهادی را گفته، ادب اجتماعی را گفته، عفاف را گفته، فرمود اینها تزکیه است. طهارتِ مال تزکیه است. این ﴿أَزْکَی لَهُمْ﴾، با ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ و با ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ همراه است. همان طوری که علم وصفی است برای خود عالِم، بیرون که نیست. این طهارت و تزکیه هم وصف است ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم﴾، اینها نشان میدهد که تمام این اوصاف برای خود آدم است حالا اگر کسی عصبانی شد خانه خودش را منفجر کرد، این به خودش آسیب رساند، نه به دیگری.
غرض این است که غضب و عصبانیت چیز خوبی است دفاع یک چیز خوبی است، ولی باید در اختیار انسان غضبان باشد؛ اما وقتی اختیار انسان به دست او افتاد، مشکل پیش میآید. فرمود این کار را نکنید نه تنها وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، موسای کلیم هم برای همین آمده؛ منتها اگر تفاوتی هست، برای اینکه قرآن مهیمن است نسبت به تورات و انجیل، تزکیه اینها هم تزکیه هیمنهای است، تعلیم اینها هم تعلیم مهیمن است و مانند آن.
در جریان ﴿وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ﴾، برخیها نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: قوم سلمان اگر ایمان در کرات دیگر باشد به آن دسترسی پیدا میکنند. پس معلوم میشود این اگر جمله خبریهای باشد که به داعی انشا القا شده، وظیفه ما را مشخص میکند؛ یعنی بروید تا آنجا. همان طوری که «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین»[4] یک جمله انشایی است، «اطلبوا الایمان ولو بعطارد و زهره و مریخ»! اگر این جمله خبریهای باشد که به داعی انشا القا شده است. اگر نه، فقط جمله خبریه باشد به داعی انشا نباشد، این قدرت را این شأنیت را دارد حالا که این شأنیت را داریم این صفت را داریم این قدرت و توانایی در ما هست، چرا بهره نبریم؟ سوگند این را آلوسی نقل میکند با سوگندش: «وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِه» اگر ایمان در کرات دیگر باشد ایرانی به آن دسترسی پیدا میکند.[5] یک قومیت یک ملّیت یک شناسنامه یک عِرق دینی یک چیز اساسی است که همه انبیا آمدند این را امضا کردند، درست است که آن وطن اصلی چیزی دیگر است؛ اما این «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِیمَان»[6] را هم که امضا کردند. حالا کسی بتواند روی پای خودش بایستد چرا به دیگری وابسته باشد؟ اگر دیگری در کنار سفره آدم باشد نعمت خوبی است؛ اما آدم دستش به دیگری دراز باشد برای چیست؟ فرمود شما میتوانید! این تعبیری که آلوسی نقل میکند با سوگند حضرت همراه است، فرمود ایرانی میتواند به کرات دیگر برود و علم و ایمان پیدا کند. سوره مبارکه «توبه» که دارد ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا﴾[7] تنها این نیست که شما از شهرها به حوزه قم و نجف و امثال آن بروید. این گوشهای از نفْر عمومی است؛ اما آنکه این حدیث نورانی را دارد میگوید بروید در مریخ، بروید در کره قمر، بروید در کرات دیگر به علم و ایمان دسترسی پیدا کنید، با سوگند حضرت این را یاد کرده است: «وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِه» اینها این کار را میتوانند بکنند.
این دفاع هشت سال بلکه ده سال نشان داد. بارها به عرض شما رساندیم الآن جای فردوسی(رضوان الله تعالی علیه) خالی است. ما بعد از جریان این جنگ ده سال، نه هشت سال؛ هشت سال جنگ رسمی بود، دو سال جنگ داخلی بود فقط خورد بود نه زد و خورد؛ یعنی بعد از اینکه انقلاب به برکت الهی به ثمر رسید در بهمن 57، بخشی از خلق ترکمن در شمال سنگربندی کردند و اسلحه کشیدند و کشتار رسمی را شروع کردند، عدهای از عزیزان در همان سال 57 این جنگ را خاموش کردند. بعد کردستان شلوغ شد، خلق عرب شروع شد، خلق مسلمان شروع شد، ترورهای هفتاد و اندی شروع شد، ترور نخستوزیری شروع شد، ترور دادگاه انقلاب شروع شد، ترورهای کوچه و برزن شروع شد، این دو سال اوّل فقط خورد بود نه زد و خورد. آن هشت سال جنگ زد و خورد بود ما ده سال داشتیم جنگ میکردیم. بعد از آن جریان عملیات مرصاد که یک روز همین جا مبسوطاً بیان شد، مردانگی ایرانیها بعد از عملیات مرصاد مشخص شد؛ منتها ما یک فردوسی نداریم. ما شعرای فراوان داریم نوحهسرایی داریم گریه زیاد میکنیم کار خوبی است هم به نحوه خود تسکین دلهاست هم تسلیت و دلداری به خانوادههای معظم شهداست هم یک آرامش است شعرهای آیینی اینها کار خودش را انجام میدهد؛ اما آنکه بیاید عظمت ایران و ایرانی را بعد از عملیات مرصاد ثابت کند که شرحش یک روز اینجا گذشت، ما یک فردوسی کم داریم. کاری ایرانیها یعنی شماها کردید که در این هفت میلیارد مردم کره زمین مشابه این را نکردند هیچ جا نکردند. مردانگی که ایرانیها کردند قطعنامه را همه قبول کردند، امام(رضوان الله تعالی علیه) مسئولین و مردم همه قطعنامه را قبول کردند و این عزیزان ارتشی و سپاهی و بسیجی از جبهههای جنگ آمدند بیرون و جبههها خالی شد همین صدام ملعون و همین منافقین ملعون را تهییج کردند عملیات مرصاد را راهاندازی کردند. بعد از اینکه جبههها خالی شد. اینها آمدند بخش قابل توجهی وارد سرزمین ایران شدند عده زیادی را شهید کردند که خدا غریق رحمت کند صیاد شیرازی را و دیگران رفتند و به هر حال غائله را خاتمه دادند. بعد از اینکه قطعنامه قبول شد. جبههها هم خالی شد آنها هم آمدند این کارها را کردند. بعد خدا صدام را گرفت و این به کویت حمله کرد. امیر کویت هم دست از لای عبای مطلّا درآورد و دستمال درآورد و نزد غربیها رفت و گریه کرد و کمک اینها را خواست و وعده نفت داد و گفت بیایید مرا آزاد کنید. آنها هم به طمع نفت حرکت کردند و اتحادیه نفتی تشکیل دادند و از آمریکا و انگلیس و فرانسه همه آمدند که با کمترین هزینه صدام را از کویت بیرون کنند و به نفت هم برسند. همه یعنی همه! همه اینها به مسئولین ما به مردم ما به نظامیهای ما به همه گفتند که شما هم چهار تا تیر از طرف شرق بزنید که ما هزینه کمتری داشته باشیم. ما گفتیم ما این کار را نمیکنیم، شما با هم جنگ دارید ما امضا کردیم پای امضایمان ایستادهایم. این دین ما در قرآن فرمود وقتی با مشرکین تعهّد کردید امضا کردید پای امضای خود بایستید: ﴿فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾[8] این کار را چه کسی کرد؟ صدام خیلی به ما آسیب رساند، ما اگر چهار تا تیر میزدیم چهار جای عراق را میگرفتیم هیچ کس به ما اشکال نمیکرد. حق مسلّم ما بود. همه مراکز بینالملل هم گفتند صدام چون شروع کننده جنگ بود باید غرامتها را بپردازد. حق مسلّم ما بود. اگر چهار تا تیر از این طرف میزدند گوشهای از عراق را میگرفتند حق مسلّم میدانستند، چه کسی میتوانست بگوید نه. ما نکردیم این کار را، ما گفتیم چون دین ما به ما میگوید پای امضای خود بایستید. تنها ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[9] که نیست، فرمود با بتپرستها شما در مکه تعهّد سپردید امضا کردید، مادامی که آنها به هم نزدند شما به هم نزنید: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾، یعنی دین یک سلسله برنامههای ملّی و محلّی دارد که در حوزه ما مسلمانهاست، یک سلسله برنامههای منطقهای دارد که بین ما و موحدان عالم است؛ اهل کتاب، مسیحیها، یهودیها. یک سلسله برنامههای عالمی و بینالمللی دارد که بین ما و بین انسانهاست، چه مسلمان چه کافر. هر سه را در این قسمت قرآن کریم دارد. فرمود با کافر امضا کردی پای امضای خود بایست مگر اینکه او نقض بکند. ما این کار را کردیم؛ یعنی اگر بعد از عملیات مرصاد که ما چندین تلفات اضافه دادیم، شهدا دادیم، اگر از این طرف هم حمله میشد هیچ کس به ما اشکال نمیکرد، ولی نکردیم این کار را، جای فردوسی خالی است.
اینکه ما از فردوسی خیلی به عظمت یاد میکنیم، برای اینکه او تنها شاعر نبود، او تنها ادیب نبود، تنها عالم نبود، تنها روحانی نبود؛ از آن حکمای بنام اسلام بود و غیور بود. روزی که نام مبارک حضرت امیر ممکن نبود برده بشود و مرگ را به همراه داشت در آن روز صریحاً در شاهنامه گفت:
که من شهر علمم علیّم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست[10]
شما نمیدانید این سقیفه چه کار کرد! این آلوسی یک مفسر رسمی سنّیهاست. شما این تفسیر آلوسی را ببینید میگوید سؤال کردند که معاویه بهتر است یا عمر بن عبدالعزیز؟ چون عمر بن عبدالعزیز چندین کار مثبت کرد. یکی به دستور امام باقر(سلام الله علیه) مسئله آن طلا و نقره مثقالی را به سکه تبدیل کرد که ضرب سکه در اسلام به راهنمایی امام باقر(سلام الله علیه) در عصر عمر بن العزیز بود در اسلام البته. یکی اینکه این آیه سوره مبارکه «نحل» را که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی﴾،[11] گفت این را در خطبههای نماز جمعه به جای لعن علی بن ابیطالب بخوانید.[12] تا آن روز تمام خطبهها با لعن علی بن ابیطالب بود. عمر بن عبدالعزیز ـ حالا عاملش هر چه بود ـ گفت این ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی﴾ را به جای سبّ علی بن ابیطالب در خطبهها بخوانید. آلوسی نقل میکند که از کسی سؤال کردند که آیا معاویه بهتر است یا عمر بن عبدالعزیز؟ میگوید غباری که در بینی اسب معاویه رفت این بهتر از صد عمر بن العزیز است این را همین آلوسی در تفسیر روح المعانی ذیل همین ﴿وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ﴾ نقل میکند.[13] وقتی از اوّل به عداوت علی و اولاد علی تربیت بشوند همین است. از همان اوّل این بچهها را به دشمنی علی و اولاد علی تربیت کردند. این است که جابر بن عبدالله که نابینا بود در کوچههای مدینه راه میرفت عصازنان عصازنان میگفت: «أَدِّبُوا أَوْلَادَکُمْ عَلَی حُبِّ عَلِی»(علیه السلام)،[14] برای همین است. فرمود بچههای خود را دست هر کسی ندهید. این نابینا بود، در کوچههای مدینه عصازنان راه میرفت میگفت: «أَدِّبُوا أَوْلَادَکُمْ عَلَی حُبِّ عَلِی»(علیه السلام)، اگر کسی را به عنوان طلبه یا غیر طلبه به مدرسهای بفرستند که با بیگانهها و با طرز تفکر خاص آشنا بشود، آن پایانش چه در میآید خدا میداند! این حرف آلوسی است. این جزء قدما که نیست، حالا غباری که در بینی اسب معاویه(علیه من الرحمان ما یستحق) رفت، این از صد عمر بن العزیزی که جلوی سبّ علی بن ابیطالب را گرفته بهتر است! این طور درمیآید. این است که گفتند این بیانها را خوب روشن کنید برای مردم بگویید، آن روز هم این حرفها بود؛ یعنی ممکن نبود کسی نام مبارک حضرت امیر را ببرد. فقط قدرت و عظمت فردوسی بود که آنها توانستند صبر کنند:
که من شهر علمم علیّم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست
وگرنه دیگری میگفت که سرش به باد میرفت، این حرف هست همیشه. فرمود: ﴿وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ﴾، اینکه وجود مبارکه حضرت سوگند یاد میکند یعنی ایرانی این قدرت را دارد حالا اگر این جمله خبریه به داعی انشا شد که تکلیف خاصی است برای ما، نباشد هم زمینه استعداد ما را حضرت بیان کرده، ما چرا از این استعدادها بهره نبریم؟! ﴿وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾، البته ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ﴾. بعد فرمود ما موسی را فرستادیم، برادرش هارون را فرستادیم، تورات فرستادیم. تمام مراحل را در تورات گفتیم، پیغمبر را در تورات معرفی کردیم، اصحابش را معرفی کردیم، دینش را معرفی کردیم، مسلمانهایی که به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردند را معرفی کردیم. همه را رهبران الهی به این یهودیها گفتند این یهود مثل آن حماری است که یک بار کتاب روی دوش اوست و بهره نمیبرد. مستحضرید در این مَثل چه حمار کتاب حمل بکند چه سنگ و چوب و گِل، برای او فرق نمیکند. او چند کیلو بار باید حمل بکند. این چه مَثلی است؟ فرمود اینها ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ﴾، ما همه این مراحل را برای اینها گفتیم، پیغمبر را معرفی کردیم، برای همین یهودیها، اسلام را معرفی کردیم، مَثل زدیم امت اسلامی را و اوصاف پیغمبر را گفتیم، همه زحمات را رهبران الهی برای یهودیها کشیدند، به اینها فهماندند عالم بیعمل مثل حماری است که از علم بهره نمیبرد و گرنه ﴿کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾، حمار چه چوب ببرد چه سنگ ببرد چه کتاب ببرد، عالم بیعمل مثل همین است. ما زحمت کشیدیم، آنها هم زحمت کشیدند، یاد گرفتند که مسلمانها چه کسانی هستند، پیغمبر کیست؟ قرآن چیست؟ اینها را یادشان دادیم؛ اما الان که شما حضور پیدا کردید اینها باور نمیکنند؛ مثلاً ملاحظه بفرمایید که پیغمبر اینها را تا کجا مشخص کرده است. در سوره مبارکه «اعراف» آیه 157 این بود: ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ﴾، موسای کلیم آمده پیغمبر را معرفی کرده اینها درس پیغمبرشناسی خواندند. درست است که معارف دیگر هم در تورات هست؛ اما درس اسلامشناسی خواندند درس پیغمبرشناسی خواندند. ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾، اینها خواندند خواندند خواندند همه این جزئیات را خواندند، بعد هم فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ﴾، اینها را که خواندید الآن پیغمبر آمده مهیمن آورده به این ایمان بیاورید. در آیه 29 سوره مبارکه «فتح» که بحث آن گذشت فرمود ما نه تنها خطوط کلّی دین را گفتیم پیغمبر را معرفی کردیم اسلام را معرفی کردیم مسلمانها را معرفی کردیم، چه در تورات، نه تنها علماً، تمثیلاً هم بیان کردیم، شفاف و روشن همه را وجود مبارک موسی به آنها گفت، هارون به آنها گفت، اینها یاد گرفتند فهمیدند؛ اما عمل نمیکنند. چون عالم بیعمل هستند که ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾ و گرنه برای حمار که بهره نمیبرد این حمار که گرسنه است اگر جو هم بارش کنید بهره نبرد این همین طور است. متاع دیگر هم بار کنی به او چیزی نرسد این همین طور است. حالا این چرا به کتاب مثال میزند؟ فرمود که در همان آیه پایانی سوره مبارکه «فتح» فرمود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم): ﴿وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾اند، ﴿رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾اند، ﴿تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً﴾، فرمود: ﴿ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ﴾ ما همه خصوصیات را گفتیم، گفتیم مسلمانهایی که در آخرالزمان میآیند روی پای خودشان میایستند. این آیه قبلاً هم بحث شد. این حمایت حمایت حمایت یعنی همین. اگر قرآن است، اگر تفسیر قرآن است میگوید مسلمان باید روی پای خودیش بایستد. ما این را در انجیل گفتیم و معرفی کردیم اصلاً مسلمان یعنی این. ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ﴾ چیست؟ ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾، ما چند قرن قبل در انجیل مسلمانها را برای مسیحیهای آن روز معرفی کردیم که بعد از چند قرن گروهی به عنوان اسلامیون و مسلمانها میآیند که اینها مثل ساقه گندم هستند. ساقه گندم چه کار میکند؟ این خردمندانه روی پای خودش ایستاده است ﴿کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ بعد از بذرپاشی، مستحضرید این بذر با «باء» و «ذال» مربوط به جو و گندم است. آن بزر با «زاء اخت الرّاء» مربوط به این سبزیهاست؛ نظیر سبزی شاهی، سبزی خوراکی. یکی «زاء اخت الرّاء» است دیگری «ذال اخت الدّال» است. این که مربوط به جو و گندم است میگویند بذر با «ذال». آن که سبزی خوراکی است بذر با «زاء أخت الراء» است. «علی أی حال» این جو و گندم فرمود وقتی که پاشیدید این جوانه میزند یک چند سانتی که بالا آمد در معرض خطر باد و اینهاست. فوراً کمبرندی از خودش درست میکند محکم که باد او را نشکند. یک چند سانتی که بالاتر آمد دو تا کار میکند هم آن قبلی را مستحکمتر میکند؛ هم یک کمربند دیگر میزند. وقتی قدری بالاتر آمد این کار را در سه بخش محکمتر میکند تا روی پای خودش بایستد، ﴿فَآزَرَهُ﴾، آزَرَ یعنی «أخذ وزیرا من نفسه» وزیر کسی است که بار سنگین را بکشد. «وزر»؛ یعنی سنگینی. فرمود این خوشه سیاستمدار خوبی است وزیر را از خودش انتخاب میکند: ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ یعنی «اخذ وزیرا فهمیا عالما حکیما» که این نگه بدارد. ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾؛ روی پای خودش میایستد. اگر روی پای خودش نایستد که گندم به ثمر نمیرسد. یک باد تُندی میوزد همه را به هم میزند. فرمود ما چند قرن قبل گفتیم مسلمانها این هستند. حالا ما تازه به این فکر هستیم که کالای دیگری را بخریم. یک غیرت یک چیز دیگری است، حمیت یک چیز دیگر است. فرمود: ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ خودش وزیر خودش است. ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾، روی ساق خودش ایستاده است. ای کاش میگفتند هر شب قرآن به سر بکنید! این کتاب بوسیدنی نیست؟! کجا ما حرف تازه پیدا میکنیم؟ یک وقت که مَثلهای مرتب میزند آن مربوط به انبیا و اولیاست بله آن است؛ اما یک مَثل عادی که هر روز هر کشاروزی با آن سروکار دارد. فرمود ما اینها را گفتیم، اینها را تکتک اینها را به تکتک یهودیها گفتیم، اینها ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ﴾ اما الآن عمل نمیکنند.
غرض این است که این که میفرماید: ﴿کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾، یعنی عالم بیعمل. ما همه مسائل را گفتیم اسلام چیست؟ پیغمبر کیست؟ قرآن چیست؟ مهیمن است، اینها را گفتیم؛ اما اینها فهمیدند که اسلام کاری به کار کسی ندارد. این خوشه گندم میگوید من میخواهم روی پای خودم بایستم، همین! با دیگری مخالف نیست، شما هر چه که دارید داشته باشید کاری که با من نداشته باشید من روی پای خودم میایستم. ما اینها را گفتیم چند قرن قبل، به یهودیها گفتیم، به مسیحیها گفتیم. اینها اینها را فهمیدند؛ اما عمل نمیکنند. غرض این است که برای حمار فرقی بین سنگ و چوب با کتاب نیست. این فقط علمای بیعمل را دارد تربیت میکند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره توبه، آیه103.
[2] . سوره توبه، آیه28.
[3]. سوره آل عمران، آیه185.
[4]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج1، ص177.
[5]. روح المعانی، ج14، ص289.
[6]. مستدرک سفینة البحار، ج10، ص375.
[7]. سوره توبه، آیه122.
[8]. سوره توبه, آیه7.
[9]. سوره مائده، آیه1.
[10]. شاهنامه فردوسی، بخش7، گفتار اندر ستایش پیغمبر.
[11]. سوره نحل، آیه90.
[12]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص223.
[13]. روح المعانی، ج14، ص289.
[14]. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص493.