أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ (8) وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِیهَا فَاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأکْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحَانُ (۱۲) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان(13)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» دو اصل کلّی که در سایر آیات آمده است، آن را دارد در حدّ خود تفصیل میدهد. براساس اینکه قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[1] آن دو اصل کلّی که به منزله قانون اساسی است و جزء «جَوَامِعَ الْکَلِم»[2] است، به وسیله آیات این سوره و سایر سُور، مخصوصاً این سوره، تبیین میکند.
آن دو اصل کلّی یکی مربوط به «کان تامه» است و یکی مربوط به «کان ناقصه»؛ آنکه مربوط به «کان تامه» است فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛[3] یعنی هرچه مصداق شیء است مخلوق خداست، هستیِ هر چیزی را خدا به او داد، این «کان تامه» است: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.
آن قانون کلّی و جامع الکلمِ دیگر که مربوط به «کان ناقصه» است این است که ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾؛[4] خدایی که هرچه آفرید نیکو و زیبا آفرید. پس «کلّ شیء مخلوقٌ لله سبحانه و تعالی» بر اساس «کان تامه» و «کلّ شیء مخلوقٌ بأحسن وجه» بر اساس «کان ناقصه».
این دو تا قانون کلّی را سوره مبارکه «الرحمن» در حدود خاص خودش تبیین میکند، میفرماید مهندس این دو اصل ﴿الرَّحْمنُ﴾ است. از بهترین مظهر رحمانیت خدا، نظم و عدل است؛ هم نظم در عالَم حاکم است و هم نظمش بر محور عدل است؛ لذا در سوره مبارکه «مُلک» فرمود در کار ﴿الرَّحْمنُ﴾، نه بینظمی میبینید نه بیعدلی؛ در سوره «مُلک» فرمود: ﴿الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾،[5] «تفاوت»؛ یعنی این سلسله خلقت، بعضی از حلقاتش فوت بشود، آن وقت این میشود بینظمی و بیعدلی، فوتی در کار نیست. هیچ چیزی از جای خود غایب نیست و «اختلاف» عین عدل و نظم است، ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ﴾؛[6] لذا فرمود اگر عالم همیشه روز بود زندگیتان سخت بود، اگر همیشه شب بود زندگیتان سخت بود. ﴿وَ مِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ﴾،[7] این که یکی شب است یکی روز، از بهترین مظاهر نظم و عدل خداست. پس فوتی در عالم نیست؛ یعنی جایی که ذرّهای باید باشد و جایش خالی باشد نیست. ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾، این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾؛ یعنی دو بار ببینید، این دو بار در برابر سه و چهار نیست، در برابر بار اوّل است. شما در تعبیرات علوم عقلی، کم و بیش شنیدهاید میگویند این معقول ثانی است؛ معقول ثانی یعنی «ما لیس باوّل» نه یعنی دوم. گاهی ممکن است چیزی معقول هفتم و هشتم باشد، ولی میگویند این معقول ثانی است؛ یعنی «ما لیس باوّل». اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾؛ یعنی بیش از یکبار. شما دهها بار هم درباره عالم بررسی کنید، بینظمی نمیبینید که چیزی مثلاً باید سر جایش باشد و حال اینکه نیست؛ لذا فرمود: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛ فوتی در کار نیست، اختلاف هست و این اختلاف عین نظم است، اختلاف عین عدل است و مانند آن.
پس ﴿الرَّحْمنُ﴾ عالم را آفرید، آنکه «خالق کلّ شیء» است ﴿الرَّحْمنُ﴾ است، یک؛ آنکه ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، ﴿الرَّحْمنُ﴾ است این دو؛ پس «کان تامه» و «کان ناقصه» هر دو را با رحمت رحمانیه تنظیم کرده است که از بهترین مظهر رحمت رحمانیه، نظم و عدل است. این به منزله اصل شد، آن وقت این آیات بعدی این را شرح میدهد. میفرماید ما قرآن را که یک حقیقت خارجی و یک شیء خارجی است و یک کتاب خارجی است، اوّل خلق کردیم نازل کردیم فرستادیم که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[8] بعد این قرآن را یاد دیگران دادیم؛ اما ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾ از این سنخ نیست که «بیان» یک شیء خارجی باشد، خدا آن را آفریده باشد، بعد به انسان یاد بدهد که این گونه بیان بکن! بلکه ذات اقدس الهی از درونِ او، این قدرت را آفرید که او هم خواستههای خود را بیان کند، هم خواستههای دیگران را بفهمد. این «بیان» یک امر اعتباری است یک امر حقیقی نیست؛ لذا شما میبینید چه بنان و چه بیان؛ بنان را در ﴿اقْرَأْ﴾ فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[9] طرز نوشتن را یاد بشر داد، طرز گفتن را یاد بشر داد، با اختلاف السنه و الوان؛ گاهی از چپ به راست مینویسند، گاهی از راست به چپ مینویسند. نیازهای خودشان را با اختلاف السنه بیان میکنند. این طور نیست که حالا یکی عربی باشد یکی عبری باشد، تازی و فارسی یکی اصل باشد یکی غیر اصل باشد، این طور نیست. هر زمانی، هر مردمی که در عصر و مصر زندگی میکنند، خدا به اینها یاد داد که چگونه نیازهای خودشان را بیان کنند. این یک امر اعتباری و قراردادی است. آنچه را که برای یک ملّت کلمهای است معنادار مثلاً کلمه «عین» خیلی با افتخار میگویند که برای آن چندین معناست، وقتی وارد یک منطقه دیگر شد، این کلمه مهمل است اصلاً معنا ندارد.
بنابراین «بیان»؛ یعنی روشن کردن یافتههای درون به وسیله زبان؛ چه اینکه قلم، بیان کردنِ یافتههای درون به وسیله نوشتن است؛ حالا گاهی از چپ به راست است، گاهی از راست به چپ است. اینها را یاد بشر داد، برای اینکه بشر چون اجتماعی است به هر حال نیاز خود را چه در مسائل طبّی، چه در مسائل اقتصادی، چه در مسائل اجتماعی باید بیان بکند، بنویسد، این را یاد بشر داد؛ لذا با قرآن خیلی فرق میکند، ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ قرآن چیزی است خدا تنظیم کرده، نازل کرده، صدر و ذیلی دارد، کم و زیادبردار نیست، این را تنظیم کرد، بعد ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ به یاد دیگران داد؛ اما بیان یک امر اعتباری است، این طور نیست که قبلاً چیزی به عنوان بیان باشد، بعد این بیان را یاد دیگران داده باشد؛ یعنی «عَلّمَهُ ایجاد این حرف را» و این را هم به أحسن وجه بیان میکند یا به أحسن وجه مینویسد.
غرض آن است که نظم و عدل از بهترین مظاهر رحمانیت خداست؛ لذا در سوره «مُلک» فرمود هیچ بینظمی شما در عالم نمیبینید: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾، چیزی باید باشد، جایش خالی باشد یا چیزی نباید باشد اضافه باشد، این طور نیست، چون ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛[10] ما هر چیزی را با اندزه خلق کردیم.
در بعضی از روایات ما کلمه مهندس آمده است که این را مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی این حدیث را ذکر کرده، مهندس مستحضرید که عربی نیست که از باب «فَعْلَلَه» باشد، «هَنْدَسَ، یُهَندِسُ، مُهنْدِّس»! این معرَّب است، اصلش «أندازه» بود، بعد مخفف شد «أنْدَزِه» شد، بعد معرَّب شد «هَنْدَسِه» شد، بعد باب «فَعْلَلَه» بر آن بسته شد: «هَنْدَسَ، یُهَندِسُ، مُهنْدِّس»! وگرنه این عربی که نیست. خدا هر چیزی را با اندازه خلق کرده است: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ لذا در آن حدیث از پروردگار به عنوان مهندس یاد شده است.
اگر رحمت رحمانیه، هندسه عالم را بخواهد به عهده بگیرد، با نظم و عدل به عهده میگیرد؛ لذا میفرماید: ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾، حالا نمونهها را ذکر میکند. بعد از جریان انسان و بعد از جریان تعلیم اعتباری، فرمود آفتاب با نظم حرکت میکند. یک منجّم اگر دقیق باشد میتواند خسوف و کسوف هزار سال قبل را الآن مثل دو، دو تا چهار تا روشن کند یا هزار سال بعد را هم مثل دو، دو تا چهارتا روشن کند، از بس شمس و قمر منظّم هستند: ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾؛[11] نه شب حق دارد مقداری جلو و عقب برود، نه روز مجاز است. نه شمس حق دارد یک لحظه جلو و عقب برود، نه قمر، ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾. این نظم است، ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾.
پرسش: تفاوت در مقابل نظم یا تفاوت در مقابل وحدت است؟
پاسخ: تفاوت در مقابل نظم است؛ یعنی وحدت که وحدت به آن معنا نیست، کثرت در عالم مشهود است. اختلاف مقدس است، مخالفت بد است، معاندت بد است، اختلاف نظم است. فرمود ﴿اخْتِلاَف اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ﴾ رحمت است برای شما.
«الشّمسُ بِحُسبانٍ»، «والقمرُ بِحُسبانٍ» که ضمیر در آنجا محذوف است. «الشمسُ بحساب الله تعالی» است، «القمرُ بحساب الله تعالی» است، ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾؛ یعنی «کلّ واحد» اینها حساب شده کار میکنند و آن آیات سوره مبارکه «یس» که: ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ﴾، آن حق ندارد که یک لحظه جلو برود، ﴿وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾ آن حق ندارد یک لحظه جلو برود، هر کدام باید سرجای خودشان باشند. این میشود نظم عالم، این میشود فوتی در کار نیست، بینظمی در کار نیست. «الشّمسُ بِحُسبانٍ»، این «بِحُسْبان» متعلّق به هر دوست. «والقمرُ بِحُسْبانٍ»؛ منتها ضمیرش محذوف است؛ یعنی «بحساب الله تعالی» است.
«وَ النَّجمُ یَسجد له»، «و الشَّجرُ یَسجد له»، ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ﴾، این نجم از نظر هماهنگی با شمس و قمر، یک لطافت لفظی را به همراه دارد، ولی از نظر تناسب با شجر آن گیاهانی که ساقه ندارند میگویند نجم و آن روییدنیهایی که ساقه دارند مثل درخت و اینها را میگویند شجر. ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ﴾؛ یعنی «خاضِعانِ لِحِسابهِ تعالی». کدام درخت باید روییده بشود؟ کدام گیاه باید روییده بشود؟ چقدر باید رشد بکند؟ اینها همه به حساب و نظم الهی است، ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ﴾؛ یعنی اینها هم «یخضعان»؛ خاضعاند در برابر حساب الهی.
مستحضرید که حرف زدن و گفتمان محاوره یک نحو است، بحثهای دقیق علمی به نحو دیگری است. الآن در ظاهر تعبیرات قرآن کریم این است که آفتاب طلوع میکند، تعبیر وجود مبارک ابراهیم خلیل این است که ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً﴾؛[12] دید آفتاب طلوع کرده است. معنای آن این نیست که زمینمحور است و آفتاب حرکت میکند تا بگوییم هیأت بطلمیوسی است و باطل شده است! ما یک فرهنگ محاوره داریم و یک بحثهای دقیق علمی؛ بحثهای دقیق علمی سرجایش محفوظ است کسی بخواهد درس بگوید، درس بنویسد، کتاب علمی بنگارد، بر اساس آن ضوابط علمی حرف میزند؛ اما بخواهد در جامعه حرف بزند باید برابر فرهنگ عرف حرف بزند. الآن همه این منجّمانی که برایشان مثل دو دو تا چهارتا روشن شد که شمسمحور است، قمرمحور است، زمین حرکت میکند به اقسام گوناگون حرکت دارد، حرکت وضعی دارد حرکت انتقالی دارد، اما هیچ کدامشان در این تقویمها نمینویسند زمین طلوع کرد! میگویند طلوع آفتاب این است، غروب آفتاب این است. همه این منجّمین خودشان این کتابها را نوشتند که آفتاب محور است، قمر محور است زمین حرکت میکند؛ اما وقتی بخواهند تقویم بنویسند حرف بزنند نمیگویند وقتی زمین طلوع کرده، میگویند طلوع آفتاب این است، غروب آفتاب این است. ما یک فرهنگ محاوره داریم یک فرهنگ علمی مخصوص حوزه و دانشگاه. آن جای علمی، جای رعایت دقتهای علمی است در بحثهای علمی کسی حق ندارد بگوید یا نمیگوید اصلاً، به خودش هم اجازه نمیدهد که زمین محور است و آنها دارند حرکت میکند. این ثابت شد که زمین دارد حرکت میکند. اما وقتی در جامعه میخواهد حرف بزند، تقویم بنویسد، چه وقت آفتاب طلوع میکند، چه وقت آفتاب غروب میکند، اینکه نمیگوید زمین چه وقت طلوع میکند! میگوید چه وقت آفتاب طلوع میکند. پس فرهنگ محاوره به یک گونه است، فرهنگ علم به گونه دیگر است. وجود مبارک خلیل حق که قرآن درباره او تعبیر دارد، میفرماید: ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً﴾ شمس را طالع دید. این را مبادا کسی خیال بکند که قرآن میگوید آفتاب حرکت میکند، آفتاب طلوع میکند! الآن همه منجّمین که میگویند طلوع آفتاب این است، معنایش این نیست که آنها معتقدند که آفتاب حرکت میکند.
در تعبیرات سماء هم اینچنین است؛ آسمان بالای ما نیست، کرّاتی است معلّق در فضا. ما وقتی رفتیم در کره ماه، میبینیم که زمین بالای سر ماست. این معنایش این نیست که آدم آن گونه که در واقع است همان طور حرف بزند. سماء بالای ما نیست، زمین پایین ما نیست اینها کراتیاند در فضا معلّق. ما که در زمین هستیم، کره قمر را بالا میبینیم. اگر وارد کره قمر شدیم، زمین را بالای سر خودمان میبینیم. اینها که این راه را رفتند اگر توجه میکردند در هر دو طرف فکر میکردند که دارند سربالایی میروند. این طور نیست که حالا آیه که میگوید آسمان بالاست، یعنی زمین واقعاً پایین است. نخیر! کراتی است معلّق، فرهنگ حرف زدن یک نحو است، بحثهای دقیق علمی به نحوی دیگر است.
﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، در قبالش آیه دَه فرمود: ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾، نه زمین پایین است، نه قمر بالا. وقتی در زمین هستیم، قمر بالای سر ماست، وقتی در قمر هستیم، زمین بالای سر ماست. ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، به حسب دید و گفتمان محاوری ما؛ اما برای اینکه روشن کند این نظمی که ذات اقدس الهی در عالم آفرید، ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، فرمود من هر چه آفریدم به زیباترین وجه آفریدم، برای آن است که شما که خلیفه خدا هستید، هر چه میکنید زیباترین وجه باشد. در همان بخشهای سوره «ملک» و مانند آن فرمود: ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛[13] خدا جهان را به احسن وجه خلق کرد، تا شما به احسن وجه کار بکنید. خیلی از کارهاست که حلال است، اما آدم هر کار حلالی را که انجام نمیدهد، هر کار خوبی را هم که انجام نمیدهد. آن حلالترین و خوبترینش را انجام میدهد؛ حالا میخواهد درس بخواند، حالا میخواهد علم یاد بگیرد، چه علمی یاد بگیرد؟ چگونه یاد بگیرد؟ چقدر یاد بگیرد؟ این معنا را آقایان مستحضرید که اتلاف عمر حقیقت شرعیه ندارد؛ یعنی ما منتظر باشیم که یک آیه نازل بشود که بگوید: «یا ایها الذین آمنوا» اگر کسی بتواند درس خوب بخواند و مجتهد و مفسّر و حکیم بشود و نشود این عمرش را تلف کرده! چنین چیزی را ما نباید توقع داشته باشیم. این که حقیقت شرعیه ندارد تا آیه نازل بشود یا امام به ما بفرماید اگر کسی استعداد دارد وقتش را با موبایل بگذراند با فضای مجازی بگذراند با روزنامه بگذراند به این و آن بگذراند و این معارف بلندی که در قرآن و نهج البلاغه و صحیفه است که حرفهای آسمانی است اینها به زمین آوردند، اینها را یاد نگیرد، این شخص عمرش را تلف کرده است؛ یعنی ما توقع داشته باشیم که یک آیه نازل بشود روایتی باشد! این اگر مثل صوم و صلات بود بله آیه میخواست؛ اما اتلاف عمر حقیقت شرعیه ندارد، همین چیزی را که میبینید هست. همین که یک کسی استعداد خوبی دارد، ولی درس نمیخواند یا کم درس میخواند یا اگر مختصری درس خوانده، نهالفروشی میکند! چیزی که ابدی نباشد، به آن فکر کردیم، این اتلاف عمر است. اگر ما موجودی بودیم که مثل نوح عمر میکردیم بعد فاسد میشدیم و از بین میرفتیم؛ اما سخن از عمر نوح نیست، سخن از میلیارد سال نیست، سخن از میلیارد میلیارد سال نیست، سخن از ابدیت است. ما هستیم که هستیم که هستیم که هستیم! اگر ما موجود ابدی هستیم، باید کالای ابدی داشته باشیم. غیر از خدا و اسمای حُسنای او و اولیای او و اهل بیت او چیزی ابدی نیستند. اینها وجه الله هستند، «کلّ شیء فانی»، ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾.
غرض این است که این گونه که خدای سبحان دارد هنرنمایی میکند، نمیخواهد خودش را معرفی کند، میخواهد ما را بپروراند. فرمود ما این کار را کردیم به احسن وجه خلق کردیم: ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ﴾ نه «حَسَنُ»! نه ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾.
پس تمام تلاش و کوشش برای این است که خلیفه بپروراند. من به بهترین وجه خلق کردم، شما که خلیفه من هستید به بهترین وجه زندگی کنید. به بهترین وجه حوزه را اداره کنید، به بهترین وجه جامعه را اداره کنید، به بهترین وجه از عمرتان بهرهبرداری کنید؛ لذا مسئله میزان را ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ﴾ را، ﴿أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ﴾ را، پشت سر هم دارد ذکر میکند و در سوره مبارکه «مُلک» آنجا هم بالصّراحه روشن فرمود که ما این کار را کردیم: ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾. این ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ برای همین جهت است که بهترین عمل را شما انجام بدهید. هرگز نگویید من این کار را میخواهم بکنم شما ببینید ما را با پیغمبر محشور بکنید! این دعاها یعنی چه؟ این أحسن عمل است. فرمود اکتفا نکنید که بروید بهشت. سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی گویا از مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیه) نقل میکرد که وجود مبارک سیّدالشهداء سالی یکبار برای اهل بهشت تجلّی میکند. مگر میشود هر وقتی او را دید؟ در آن سجده زیارت «عاشورا»، آدم حشر با او را میخواهد. توده بهشتیها سالی یکبار وجود مبارک سیّدالشهداء برای آنها تجلّی میکند. این طور نیست که هر وقت خواستند خدمت حضرت برسند این گونه نیست؛ اما در بعضی از دعاها به ما گفتند بخوانید ما با شما باشیم! این احسن عمل است، پس میتوانیم ما آنجا باشیم، اگر شدنی نبود که نمیگفتند بخوانید.
این بیان نورانی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) چقدر بلند است؟! «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا»؛ همتهای بلند را خدا دوست دارد. فکر بلند را خدا دوست دارد. نظر بلند را خدا دوست دارد و شدنی است. حالا سلمان معروف شد، بعضیها اهل قم بودند،[14] بعضیها هم زن بودند که حضرت فرمود: «مِنَّا اهلَ البَیت»،[15] این «سَلْمَانُ مِنَّا»[16] مخصوص آن شخص بزرگوار که نبود. درباره خیلی از صحابه ویژه آمده: «منّا اهل البیت»، فلان زن «منّا اهل البیت»، فلان مرد «منّا اهل البیت»، چرا ما نباشیم؟! پس این شدنی است.
غرض این است که این بهبه و چهچه خدا تنها برای این نیست که عالم را معرفی کند، میخواهد خلیفه بپروراند که ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ که ـ إنشاءالله ـ چنین باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.
[3] . سوره زمر، آیه62.
[5]. سوره ملک, آیه3.
[6]. سوره بقره, آیه164.
[7]. سوره روم, آیه23.
[8]. سوره قدر، آیه1.
[10]. سوره قمر، آیه49.
[11]. سوره یس، آیه40.
[12]. سوره انعام، آیه78.
[13] . سوره هود، آیه7؛ سوره ملک، آیه2.
[14] . الإختصاص، النص، ص68.
[15] . کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص905.
[16] . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص64.