05 04 2016 458042 شناسه:

تفسیر سوره احقاف جلسه 05 (1395/01/18)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (۵) وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ (۶) وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۸) قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِیرٌّ مُبِینٌ (۹)

در آغاز سوره مبارکهٴ «احقاف» که در مکّه نازل شد، فرمود آنچه در نظام هستی است مخلوق خداست و خدا هم آن را به «حق» آفریده است. «حق» در کتابهای عقلیِ معقول و مانند آن ملاحظه فرمودید که گاهی به معنای موجودِ در مقابل معدوم است و حق در این صورت یعنی ثابت؛ گاهی حق در مقابل کذب است که در این حال حق به معنا و موافق با صدق است که در قضایا و مانند آن است. گاهی حق در قبال باطل هست، اینکه فرمود حق است؛ یعنی در قبال باطل هست. هر چه که در جهان هست، از آن جهت که فعل خداست و فیض خداست حق است؛ اما آنچه را که بشر با سوء اختیار خود مسیر را عوض کرد، به حسب ظاهر ممکن است موجود به نظر بیاید، ولی باطل است. تهدید شیطان این است که من کاری میکنم تا اینها ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ؛[1] یعنی آن هدف این خلقت را تغییر دهند. خداوند هر موجودی را برای بهره صحیح آفرید، اگر این چوب را به صورت «صَنَم» و «وَثَن» دربیاورند، این تغییر خلق خداست؛ خدا چوب را برای بت شدن و بت ساخته شدن خلق نکرده است و همچنین کارهای دیگری که شیطان «اغواء» میکند و بشر انجام میدهد. بنابراین ممکن است براساس ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ کارهایی را بشر انجام بدهد که این کار باطل است؛ هم باطل است هم «بالباطل». بنابراین نه سخن فخر رازی حق است که آمده فرق گذشته بین موجود باطل و موجود «بالباطل»[2] و نه این توهم درست است که حق به معنای ثابت است؛ حق به معنای ثابت، یکی از معانی چندگانهای است که برای حق ذکر کردند، یک جامع مشترکی بین معانی حق است که به معنی اصل ثبات است؛ اما حق گاهی در مقابل معدوم است؛ یعنی موجود؛ گاهی در مقابل باطل است؛ یعنی صحیح و گاهی در مقابل کذب است، یعنی صدق.

مطلب دیگر آن است ذات اقدس الهی فرمود یک عدّه در صَدد آن هستند که حرف شیطان را گوش بدهند تا ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ، اینها دارند بت میسازند و بتها را میپرستند؛ چه آن کاری را که خلیل حق(سلام الله علیه) انجام داد و بتها را شکست که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ کَبِیراً لَّهُمْ[3] و چون آنچه در سوره مبارکهٴ «انبیاء» آمده است که فرمود: ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ،[4] کوبیدن و شکستن بتها در دنیا و سوزاندن بتها در آخرت، تعذیبی است نسبت به بتپرستها و برای خود بت از آن جهت که چوب است در هر حالی برده خدا و بنده خداست و مسبِّح حق است.

پرسش: آیا ممکن است که در خالقیّت فقط حق خلق شده باشد، ولی در ربوبیّت «ربِّ» باطل هم باشد.

پاسخ: به هر حال چه در عبودیت و چه در اصل اعتقاد، غیر از توحید بیندیشد میشود باطل؛ این یا تغییر در معرفت است که کار شیطان است یا تغییر در عبادت است که باز هم کار شیطان است. ذات اقدس الهی با یک آیه فرمود که ما اصلاً جن و انس را برای عبادت خلق کردیم، همان آیه معروف که فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ[5] و با آیه دیگر که سوره مبارکه «طلاق» آیه دوازده است، فرمود ما اصلاً کلّ نظام را برای معرفت خلق کردیم: ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عِلْمَاً؛ فرمود ما اصلاً جهان را خلق کردیم که شما عالِم بشوید!

بنابراین بشر هم «للعبادة» خلق شد و هم «للمعرفة»؛ لازم نیست که ما آن ﴿لِیَعْبُدُونِرا به «لِیَعْرِفُون» معنا کنیم، آن ﴿لِیَعْبُدُونِ معنای خاص خودش را دارد و پایان سوره مبارکه «طلاق» هم معنای خاص خودش را دارد. جهان، برای اینکه انسان عالِمِ وارسته بشود خلق شد؛ حالا اگر کسی مسیر اوّلی و دومی را عوض کرد و پیرو شیطان بود که ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ، اگر از عبادت منصرف شد یا از معرفت منحرف شد، این همان تغییر مسیر خلقت است که به إضلال شیطان برمیگردد.

اما در آیه پنجم که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، معبود اینها اگر فرشتگان و امثال اینها باشند، اینها غرق در عبادت الهی هستند و توجهی به مادون ندارند؛ اگر هم فرشتگان زمینی باشند، اینها اصل ادراک را دارند؛ ولی به بت و بتپرستی اعتنایی ندارند؛ ولی به هر تقدیر عالِم و آگاه می‌باشند، برای اینکه دو وصف علمی به اینها اسناد داده شد؛ فرمود در قیامت معلوم میشود که این معبودها دشمن عابدها بودند، معلوم میشود در ظرف عبادت عالِم بودند، یک؛ اینها را بد میدانستند، دو، چون دارد: ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً، معلوم میشود که در دنیا دشمن اینها بودند؛ معلوم میشود غفلتی نبود، جهلی نبود، نسیانی نبود، علم بود و اگر علم نبود که دشمنی نبود!

پرسش: این قسمت که ملائکه می‌گویند: ﴿کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ﴾[6] شاید به خاطر همین عدم توجه است!

پاسخ: نه، خود شیطان هم در قیامت میگوید اینها «أهواء» خودشان را میپرستیدند؛ آن معبود اصلی همین هوا و هوس است. چه کسی به طرف شیطان میرود؟ جهل علمی و جهالت عملی خود اشخاص؛ یعنی میل پیدا کردند که از حق گریزان باشند و به طرف شیطان گرایش داشته باشند. اینکه از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[7] همین است! آن آیهای که فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ،[8] این محکمترین آیه است بر آیاتی که ظاهر آنها این است که ﴿یَعْبُدُونَ الْجِنَّ یا ﴿اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ[9] و مانند آن حاکم است. اینها که به طرف شیطان میروند، برابر میل خودشان میروند؛ اینها که به طرف «صَنَم» و «وَثَن» میروند، برابر میل خودشان میروند؛ لذا در حقیقت میل و هوای خودشان معبود اینهاست. اینکه فرمود در قیامت معلوم میشود که اینها دشمن هستند و در قیامت گفته میشود: ﴿کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً، نه اینکه در قیامت دشمن میشوند! در قیامت وقتی همه جمع شدند، معلوم میشود که اینها دشمنان بتپرستها بودند، معلوم میشود که در دنیا میفهمیدند! ﴿وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ، معلوم میشود که در دنیا به عبادت این بتپرستها کفر میورزیدند، پس معلوم میشود که غفلت به معنای تغافل هست، نه به معنای عدم اطلاع.

مطلب بعدی این است که وقتی آیات الهی بر آنها تلاوت میشود، وجود مبارک پیغمبر میفرماید که من اگر ـ معاذ الله ـ خلاف بگویم، آن حرف را هم آوردهام که خدا فرمود: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ؛[10] من تلخترین کیفر را دامن‌گیر او میکنم، من که چنین کاری نمیکنم! و از طرفی شما هم هر کاری میکنید و هر حرفی را هم میزنید، در مَشهد و در محضر ذات اقدس الهی هستید که در سوره مبارکهٴ «یونس» آیه 61 گذشت که فرمود: ﴿وَ مَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ؛ همین که میخواهید وارد بشوید در مَشهد ما هستید! این‌جا هم فرمود هر کاری که انجام بدهید ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ. «أفاضَ» یعنی حرکت کرد و آمد، در ﴿ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ[11] پایان روز عرفه که از عرفات به طرف مشعر میآیند، فرمود: ﴿ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ؛ حرکت کنید بیایید، این‌جا هم فرمود همین که کاری را میخواهید وارد بشوید و حرکت کنید به سَمت کاری، در مَشهدِ خدای سبحان می‌باشید! پس تمام کارها و اقوال شما مشهود خداست، کارهای من و اقوال من هم مشهود خداست! من حرفی آوردم که نه سِحر است و نه فریه، میگویید نه! مثل آن را بیاورید! این ﴿کَفَی بِهِ شَهِیدا تحدّی است و قبلاً هم تحدّی کرده است؛ فرمود چگونه من دروغ میگویم، با اینکه کتاب خدا دست من است! میگویید کتاب خدا نیست، پس مثل این بیاورید! پس تحدّی کرده است، نه اینکه به معنای علم باشد که خدا میداند من پیغمبر هستم؛ این پیشنهاد کفایت مذاکرات است، اینکه احتجاج نشد! این معنایش این است که خدا میداند و آنها هم ـ معاذ الله ـ میگویند که خدا نمیداند! اما حضرت فرمود نه خدا شهادت داد، نه اینکه خدا عالِم است، او گواهی داد که من پیغمبرم، برای اینکه کتاب او به دست من است.

بنابراین این اتمام حجّت است، برای اینکه تحدّی قبلاً شده و اینها را دعوت کرده به آوردن مثل. الآن اگر کسی عکس محبوب کسی را باطل کند، این عمل تعذیبی است نسبت به این شخص؛ بتپرستها به این بتها دل بستند، چه در دنیا کار خلیل حق(سلام الله علیه) و چه در آخرت سوزاندن این بتها که فرمود شما و معبودهایتان «حَصَب» جهنّم و سنگریزههای جهنّم هستید[12] یک نحوه تعذیب است؛ البته برای بتها عذاب نیست؛ این چوب چه سوخته بشود و چه سوخته نشود، در هر دو حال مُسَبِّح حق است، اما از این جهت که شعور عمومی سراسر جهان را گرفته است، در قرآن فرمود شما نمیدانید و زبان اینها را متوجه نمیشود، بعضی از صداهاست که به گوش شما نمیرسد و بعضی از صداهاست که به گوش شما میرسد؛ ولی این فرهنگ را نمیدانید؛ این یک سلیمان و داودی را میخواهد(سلام الله علیهما) که بگویند: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ،[13] وگرنه آنها حرف میزنند و عدّهای هم هستند که حرفشان را میفهمند. از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) سؤال شد که این گنجشکها در «بین الطلوعین» چه میگویند؟ فرمود روزیِ خودشان را از ذات اقدس الهی دریافت میکنند.[14] اگر کسی باشد که زبان مرغان و طیور را بداند که ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ، این میشود «یَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم»؛ اما اگر کسی است اصلاً صدا را نشنود در اثر «همس» شدید، یعنی خیلی ضعیف است یا اینکه میشنود و متوجه نمیشود، او مشمول ﴿لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ[15] است؛ اینها در هر حالی تسبیحگوی حق هستند و تکویناً این کار را میکنند، چه سوخته بشوند و چه سوخته نشوند؛ چه نار باشد و چه نور، در هر دو حال مُسَبِّح حق هستند.

پرسش: علم اگر مجرد از ماده است، ماده چگونه می‌تواند عالم و ...؟

پاسخ: «علم» هم مثل «وجود» مقولِ به تشکیک است، صدر و ذیل جهان را هستی دارد، یک؛ هستی از عالیترین مرحله تا نازلترین مرحله یک قشرِ ضعیفی از تجرّد را در بخشهای پایینی به همراه دارد، دو؛ لذا علم همه جا را فرا گرفته، سه. آن علم اگر مثل وجود است، مقولِ به تشکیک است، قهراً کمالات علمی هم مقولِ به تشکیک می‌باشند «منها التجرّد». ما یک تقسیم ابتدایی داریم که میگوییم موجود «إمّا مجرّد و إمّا مادّی» بعد دقیقتر میگوییم: «کلّ موجودٍ مجرّد». تقسیمی داریم میگوییم که «الموجودُ إمّا واحدٌ و إمّا کثیر»، بعد میگوییم «وحدت» مُساوق[16] با «وجود» است «کلُّ مُوجودٍ فَهُوَ واحِد». این کثرت در مقابل وحدت است، نه در مقابل وجود! «الموجودُ إمّا واحدٌ و إمّا کثیر» یکی از بخشهای هستیشناسی است؛ لذا در بعضی از مسائل که مربوط به مسائل اوّلیِ علوم عقلی است ـ نه مسائل تقسیمی ـ هستی مساوق با وحدت است، این یک تقسیم است که «کلُّ واحدٍ موجودٌ و کلُّ موجودٍ واحد»، بعد در اثنای بحث میگویند: «الموجودُ إمّا واحدٌ و إمّا کثیر». در این علوم عقلی یکی از مباحث مربوط به هستیشناسی بحث وحدت و کثرت است که «الموجودُ إمّا واحدٌ و إمّا کثیر»، با اینکه در طلیعهٴ بحث ثابت کردیم که «کلُّ مُوجودٍ فَهُوَ واحِد» و هستی مساوق با وحدت است. بنابراین ما یک وحدت مطلقه داریم که مقابل ندارد و یک وحدت مقیّده داریم که در مقابل کثرت است؛ تجرّد این‌چنین است، علم این‌چنین است، سراسر جهان را علم فرا گرفته است.

پرسش: در مرتبهٴ ماده اگر سابقهٴ تجرد را دارند، یعنی «ذی روح» هستند؟

پاسخ: روح با تجرّد اگر آمیخته باشد بله، اما کسی برهان اقامه نکرده که تجرّد با روح است که نظیر انسان مرکّب باشد از بدن و روح؛ تجرّد آن قشر ضعیف است و جنبه وحدت آن که وحدت جمعی است، جهت ادراکی است؛ لذا خوب ادراک میکنند، دیگر تمثیل نیست، واقعاً اینها ادراک میکنند! مرحوم میرداماد و سایر حکما(رضوان الله علیهم) هم گفتند اینکه آن شخص کافر سنگریزه‌ای را دست خودش آورد و به وجود مبارک حضرت عرض کرد در دست من چیست؟ حضرت فرمود من بگویم یا آنچه در دست توست بگوید چیست، گفت آنچه در دست من است اگر شهادت بدهد بهتر است؛ همان سنگریزه در دست این شخص شهادت داده است،[17] این بزرگان میگویند معجزه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این نبود که سنگریزهها را به حرف دربیاورد، معجزه این بود که آن پرده غفلت را از گوش این کافر بردارد تا صدای این سنگریزهها را بشنود، وگرنه «توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس»،[18] هر موجودی به هر حال مُسَبِّح حق است: ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.

مطلب بعدی در جریان تبدیل زمین و آسمان دنیا به زمین و آسمان آخرت است؛ این تبدیل، تغیّر جوهری نیست که حقیقت آنها عوض بشود، تا اشکال بشود که اگر حقیقت زمین عوض شده چگونه شهادت میدهد؟ یا حقیقت آسمان که عوض شده، چگونه مثلاً شهادت میدهد؟ تبدیل؛ یعنی زمینی که در دنیاست تبدیل میشود به زمینی که مناسب آخرت است؛ مثل انسان، یک انسان دیگری که خلق نمیشود و یک چیز دیگری که نیست! همین حقیقتی است که در دنیا هست، به طوری که افراد، یکدیگر را کاملاً میشناسند، در روایات دارد که طرزی افراد محشور میشود که هر کسی دیگری را میشناسد؛[19] منتها همین یعنی همین! این بدن طرزی ساخته میشود که با قیامت سازگار باشد؛ زمین این‌طور است، آسمان این‌طور است، معنایش این نیست حقیقت زمین یک حقیقت دیگری میشود تا اشکال بشود به اینکه زمینی که این‌جا دید و حاضر بود چگونه در قیامت شهادت میدهد؟ عین این حقیقت محفوظ است؛ منتها تبدیل میشود به زمین و آسمانی که مناسب با آن عالَم باشد.

مطلب بعدی آن است، اینکه فرمود: ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً، برای اینکه در حقیقت تحدّی است و بین من و بین شما او داوری کرده و شهادت داده، نه اینکه خدا علیم است! اگر علیم باشد ﴿بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ دیگر نیست؛ یعنی او کاری کرده که بین من و بین شما داوری حاصل شده است.

مطلب بعدی در آیه نهم است که فرمود: ﴿قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ؛ آنها میگفتند که اگر شما واقعاً پیغمبر هستید و ارتباط با غیب دارید چرا میگویید: ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ؛ نمیدانم درباره من چه تصمیمی گرفته میشود؟! حضرت فرمود درست است، شما یا پیامبر را قبول ندارید یا نبوت مرا شک دارید؛ ولی انبیای قبلی هم که آمدند همین حرف را داشتند، آنها از غیب خبر دادند، اما هیچ‌کدام نگفتند ما ذاتاً عالِم غیب هستیم؛ همه اینها گفتند ما ذاتاً فقیر هستیم، تا ذات اقدس الهی چیزی را به ما نگوید ما نمیدانیم، همه آنها همین حرف را زدند؛ نه من اوّلین پیامبرم، نه حرفهای من اوّلین حرف است. این حرفهایی بود که از زمان آدم تا الآن بود، منتها من آن را تکمیل کردم و از وجود مبارک آدم تا وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) اینها انبیای الهی بودند که آمدند و رفتند، نه من اوّلین پیامبر هستم و نه حرفهای من اوّلین حرف است، این حرفها بوده؛ ولی شما توقع نداشته باشید که ما بدون اذن خدا و بدون دستور خدا از غیب باخبر باشیم، ما موجودی هستیم مخلوق خدا؛ منتها ذات اقدس الهی براساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[20] ما را انتخاب کرده و اسراری را به ما نشان داده است.

در جریان علم غیب فرمود که شما میدانید ما در همین مکّه بودیم و جای دیگر نرفتیم و درس هم که نخواندیم و کتاب هم که ندیدیم، اما کلّ جهان مثل این است که در مشت مبارک حضرت باشد! الآن شما در قم دارید زندگی میکنید، کسانی که سالیان متمادی اهل این شهر هستند و در قم دارند زندگی میکنند، اینها حرم و اطراف حرم و شمال و جنوب و شرق و غرب حرم در کفِ دستشان است؛ وقتی آدرس میخواهند بدهند، خیابان شرقی و غربی آن چیست یا خیابان شمالی و جنوبی آن چیست، اینها کاملاً بلد هستند. وقتی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از خاورمیانه بخواهد سخن بگوید؛ یعنی آن روزها که معمورهٴ همین بخش بود، برای ایشان مثل اینکه کلّ این جهان در حدّ یک روستا باشد یا یک محله کوچکی باشد که تمام کوی و برزن در دست حضرت است؛ وقتی خبر میدهد، خدای سبحان به او میفرمود که این‌طور بگو و حضرت هم برای مردم خواند؛ فرمود: ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ[21] قصه از این قبیل است، ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ[22] قصه از این قبیل است، ﴿مَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ[23] قصه از این قبیل است، ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ[24] قصه از این قبیل است، در جریان نوح قصه از این قبیل است، در جریان ابراهیم قصه از این قبیل است. فرمود اینها مثل اینکه در کفِ دست من است، اینها در کتابهای انبیا هم هست؛ بعضی از مسائل حقوقی را هم ذکر میکند، فرمود من که اصلاً در مدت عمر تورات ندیدم، شما تورات را در خانههای خود مخفی کردید: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ؛[25] این تورات را دربیاورید، ببینید همین حرفهایی که من میگویم در آن هست یا نیست؟ ما که اصلاً در مدت عمر تورات را ندیدیم، این میشود پیغمبر! فرمود کلّ این خاورمیانه در مشت من است! اصلاً آن جاهایی که وجود مبارک موسای کلیم مناجات کرده، شاید خبری از آن نباشد؛ آن‌جایی که قرعه میزدند که چه کسی مریم(سلام الله علیها) را تحت کفالت خود قرار بدهد شاید در دسترس نباشد؛ اما همه اینها مثل اطراف این حرم در دست من است! بخشی از اینها هم در تورات نوشته شده، این را بیرون بیاورید و ببینید همین حرفهایی که من میگویم هست یا نه؟ آنها حرفی برای گفتن نداشتند! فرمود ما درست است که میگوییم علم غیب داریم؛ اما این علم غیب ما به تعلیم الهی است ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ، این همه آیات دارد که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ،[26] فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَی،[27] ما این حرفها را هم آوردیم، ما نمیگوییم که ذاتاً بلد هستیم! ما میگوییم ذات اقدس الهی اینها را به ما داده، در کتابهای انبیای قبلی هم هست و ما هم که اصلاً این کتابها را ندیدیم، تا از آن دربیاورید! این مسائل حقوقی را که من میگویم و درباره آن کار خلافی که اغنیای شما انجام میدادند و شما حاضر نیستید تورات را دربیاورید، دربیاورید و ببینید که همین حرفها در آن هست یا نیست؟! بنابراین این ﴿مَا کُنتُ بِدْعاًناظر به این است، ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ.

پرسش: انتظار داشتند که انبیا ذاتاً عالم باشند.

پاسخ: بله، میگفتند چرا میگویی: ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ؟ شما اگر عالِم غیب هستید و ادعا میکنید که با غیب ارتباط دارید، چرا میگویید من نمیدانم چه بر سر ما میآید؟! حضرت فرمود بله، آنهایی که انبیای قبلی گفتند را میدانیم، آنهایی را نگفتند را که ما نمیدانیم ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ.

بحثی که در پایان جلسه قبل بود و تمام نشد، این است که اصلاً بشر چرا پیغمبر میخواهد؟ برای اینکه بشر یک مسافر تو راهی است، نه از گذشتهاش باخبر است و نه از آیندهاش باخبر است! اگر ـ معاذ الله ـ مرگ پوسیدن بود و آخر خط بود، او نیازی به پیغمبر نداشت، چون در همین دنیا بود و مشکل او حلّ میشد؛ اما ما یک مسافریم در راه، نه میدانیم از کجا آمدیم و نه میدانیم کجا میخواهیم برویم! «بالضرورة» انسان یک راهنما میخواهد؛ هم راه میخواهد و هم راهنما میخواهد. آن راه دین است و آن راهنما پیغمبر است؛ حالا که این شد، پیغمبر هم میگوید که من هم مثل شما هستم، من هم یک دین میخواهم، یک راه میخواهم و یک راهنما؛ دین که صراط مستقیم است را خدا تأمین میکند و راهنمای من هم «الله» است، من هم حرف «الله» را به شما میرسانم.

حالا این وضع باید در علم اصول مشخص بشود، چون اصول ما رهبری فقه ما را به عهده دارد! منبع احکام فقه ما عقل و اجماع نیست، منبع فقط کتاب و سنّت است، عقل چراغ است! ما باید بدانیم که بین «سراج» و «صراط» فرق است؛ «شرع» صراط است، راه است؛ «عقل» سراج است، چراغ است؛ از چراغ چه توقعی دارید؟! شما توقع دارید که عقل قانون وضع کند؟ حتی در مستقلات عقلیه! در مستقلات عقلیه، عقل نشان میدهد که «العدلُ حَسنٌ»، نه اینکه قانونگذار باشد که «العدلُ حَسنٌ». عقل؛ چه عقل حکیم باشد، چه عقل اصولی باشد و چه عقل فقیه باشد، قبل از اینکه این شخص به دنیا بیاید این قانون بود و بعد از مرگ او هم این قانون هست، پس عقل چراغ است نه «صراط»! عقل مهندس نیست، مهندس شارع است؛ عقل در مقابل «شرع» نیست، عقل در مقابل «نقل» است. ما یک «صراط» داریم که الّا و لابد «وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَه‏» مهندس آن «الله» است، در این «صراط» هیچ‌کس سهمی ندارد. عقلی داریم که «سراج» و چراغ است که این راه را نشان میدهد، نقلی داریم که آن هم «سراج» است و این راه را نشان میدهد؛ عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل وحی ـ معاذ الله ـ یا عقل در مقابل شرع! این تعبیر ناصواب است که بگوییم عقلاً و شرعاً، نمیشود گفت که چراغ و راه را کنار هم و در قبال هم قرار بدهیم. راه فقط یک مهندس دارد و آن خداست «و لاغیر»، فرمود زبانت را حرکت نده ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ،[28] این راه را فقط «الله» باید معین کند، چه اینکه کرده است و چراغهای فراوانی هم هست؛ این همه ادلّه نقلیه و این همه ادلّه عقلیه، اینها چراغ هستند که ما را به این «صراط» میرسانند؛ لذا ما از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال میکنیم که ما برابر معجزهای که آوردی رسالت شما را قبول کردیم، چه کار بکنیم؟ فرمود من فقط و فقط از راه وحی دارم حرف میزنم، برای اینکه نه از گذشته باخبر هستم، مگر به علم الهی، نه میدانیم برزخ چه خبر است، قیامت چه خبر است و بهشت چه خبر است، چون در دسترس کسی نیست! نه علم تجربی راه دارد، نه علم تجریدی راه دارد، آن‌جا چه خبر است، تنها کسی که میداند قیامت چه خبر است، بهشت چه خبر است، جهنم چه خبر است و در اسرار و رموز چه خبر است «الله» است که اینها را آفریده، از راه وحی اینها را باید به ما خبر بدهد و هر چه که از راه وحی آمده من باخبر هستم ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ، این حصر حقیقی است.

در سوره مبارک «أعراف» آیه 158 هم فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوهُ، او چه میگوید؟ او میگوید من متبوعی جز وحی ندارم، شما هم بگویید ما متبوع و قانونی جز وحی نداریم، نه اینکه قانون را گاهی «عقل» میگوید و گاهی «شرع» میگوید؛ قانون را فقط «الله» ساخت «و لاغیر»! عقل میفهمد، به دلیل اینکه قبل از پیدایش این حکیم یا اصولی یا فقیه، این «العدلُ حَسَنٌ» و «الظلمُ قبیحٌ» بود، بعد از مرگ اینها هم هست، پس حکیم این را نیاورد! فقیه این را نیاورد! اصولی این را نیاورد! فقیه کشف کرد، اصولی کشف کرد، حکیم کشف کرد، چراغ دستشان بود! بنابراین نمیشود گفت این مطلب هم عقلی است و هم شرعی، باید گفت عقلی است و نقلی! ما با ادله نقلیه میفهمیم که ظلم محرَّم است، با دلیل عقلی میفهمیم که ظلم محرَّم است؛ اینها دو چراغ هستند که کشف میکنند که راه چیست! بنابراین ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ، حالا که این شد ما اصلاً پیغمبر را برای چه میخواهیم؟ برای اینکه ما از جایی آمدیم که نمیدانیم کجاست! و به جایی هم میرویم که نمیدانیم کجاست! با هویّت ما هم ارتباط دارد و یک چیز عادی هم نیست! الّا و لابد ما کسی میخواهیم که راه را مشخص کند و راهنمای ما هم باشد؛ این در این نوبت و مرحله است. حالا آنچه را که حضرت آورده است یا قرآن است که لفظاً و معناً تمام حروف و کلمات آن از ذات اقدس الهی است؛ منتها کلمات و الفاظ آن معجزه است؛ یا حدیث قدسی است که معنا از ذات اقدس الهی است و لفظ هم از ذات اقدس الهی است، منتها معجزه نیست؛ یا روایات عادی است؛ آیا این روایات عادی که معنا از طرف ذات اقدس الهی است، چون احکام و حِکَم که فلان‌جا «فرضُ النبی» است که این دو رکعت نماز ـ رکعت سوم و چهارم ـ را پیامبر اضافه کرد ـ معاذ الله ـ «من عند نفسه» اضافه کرد؟ یعنی از آن جهت که بشر است اضافه کرد؟ یا از آن جهت که رسول الله است بیان کرده است؟ اگر از آن جهت که «رسول الله» است ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی[29] است در مسائل دینی، پس «الله» به او تعلیم کرده که بگو و الفاظی را هم که انتخاب کرده به تعلیم الهی باید باشد! ما در فقه چه کار میکنیم؟ به عموم تمسک میکنیم، به اطلاق تمسک میکنیم، به تمام تعبیراتی که از معصوم رسیده است حرمت مینهیم و براساس آن کار میکنیم، معلوم میشود که او به جایی تکیه کرده است، این از پیغمبر «بما انّه بشرٌ» نیست تا ما به عموم یا اطلاق آن تمسک کنیم، «بَل بما انّه رسولٌ معصومٌ» تمسک میکنیم؛ یعنی این حرف مستقیماً به وسیله وحی میآید در قلب تو مینشیند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ،[30] در محدودهٴ قلبت هم من قلب تو را نگه میدارم تا مبادا کم و زیاد کنی: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی،[31] در آن‌جا هم من بایگانی میکنم و از قلبت میخواهد به لبان مطهرت بیاید، معصومانه است: ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی، در سه بخش من مستقیماً حضور دارم که حرف من بدون کم و زیاد به جامعه برسد؛ موقعی که میخواهی بفهمی معصوم هستی، موقعی که میخواهی نگه بداری معصوم هستی و موقعی هم که میخواهی ابلاغ کنی معصوم هستی، در سه بخش من مواظب هستم که ذرّهای کم و زیاد نشود! ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ،[32] مگر آن‌جا جای فراموشی است؟! این ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ، این علم او «لدنّی» است، تو که از استاد گوش ندادی! «لَدُن» یعنی نزد که دقیقتر از «عِند» است. یک وقت انسان از شیر و لوله و اینها آب میگیرد، یک وقت از سرچشمه آب میگیرد؛ «علم لدنّی» علمی در برابر فلسفه و کلام و فقه و اصول نیست که ما علمی داشته باشیم به نام «علم لدنّی»! همین معارفی که در کتاب و سنّت است، اگر از «لَدُن»؛ یعنی از نزد «الله» و از خود سرچشمه بگیری میشود «علم لدنّی»، صاف است و صد درصد صحیح است! ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾، پس تلقّی تو معصومانه است؛ حالا که فهمیدی و در ذهن خود نگه میداری ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی، طرزی ما «اقراء» میکنیم که هیچ نسیان و کم و زیادی در حرم امن قلب تو پیدا نشود،  اینکه فراموش بکنی نیست. حالا میخواهی یاد گرفته و نگه داشته شده را به مردم ابلاغ کنی ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی،[33] در مرحلهٴ لبان مطهّرت ما حضور داریم، در مرحلهٴ قلب مطهّرت ما حضور داریم، در مرحلهٴ تلقّی مطهّرت ما حضور داریم؛ در هر سه ضلع معصوم هستی! آنچه از ما شنیدی درست به سطح جامعه منتقل کردی و میکنی و هیچ تحریفی نیست، از آن به بعد مردم یا قبول می‌کنند یا نکول.

مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را خدا غریق رحمت کند! ایشان در کتاب بحار میگوید اجماع ما امامیه این است که معصومین با علم حصولی و مجتهدانه که فقها کار میکنند، این‌طور فتوا نمیدهند؛[34] مثل یک فقیه که بنشیند، فکر بکند، مطالعه بکند و «مِن حیثُ إنّه بشرٌ» مطلبی را بفهمد و به جامعه منتقل کند، این که وحی نشد! فرمود تمام این محدوده به تعلیم الهی است، اینکه میبینید این همه تلاش و کوشش را فقها میکنند درباره اینکه این لفظی که در روایت آمده است شعاع آن تا کجاست، برای اینکه این از معصوم «مِن حیثُ إنّه بشرٌ» صادر نشده است، «مِن حیثُ إنّه فقیهٌ، مجتهدٌ، عالمٌ بالعلم الحصولی و مستنبطٌ»، مثل سایر مراجع نازل و صادر نشده است، بلکه «مِن حیثُ رسولٌ اَمین» صادر شده است، این اهل بیت هم از همان وجود مبارک پیغمبر این حرفها را دارند.

بنابراین فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ، پس اصل نیاز بشر به وحی و نبوت برای این است که این پیام خدا صد درصد به ما برسد، ما با ابدیت سر و کار داریم! کلّ این آسمان و زمین عوض میشود؛ ولی اصل حقیقت آن باقی است! ابد که میلیاردها سال و ده میلیارد سال و هزار میلیارد سال نیست، ما یک موجود ابدی هستیم؛ موجود ابدی را که نمیشود به دست افراد عادی سپرد! موجود ابدی را جز به دست ذات اقدس الهی نمیشود سپرد، فرمود به اینکه بگو: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ، حصر بکن! البته او عقل کل بود، کدام عاقل است که مثل پیغمبر بفهمد؟! وجود مبارک حضرت امیر را ببینید، زیر آسمان کسی جرأت نمیکند چنین حرفی بزند! فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏»،[35] انسان دهان باز میکند و این‌طور حرف میزند؟! میگوید هر چه میخواهید من بلد هستم! این فقط مخصوص اینهاست! بعضیها رفتند کمی تعدّی کنند فوراً رسوا شدند. اینها با اینکه مقام علمیشان این است «مِن حیثُ إنّهُ بشرٌ» فتوا نمیدهند، « مِن حیثُ إنّهُ معصومٌ، رسولٌ، ولیٌّ، امامٌ، خلیفةٌ، نبیٌّ» از این جهت فتوا میدهند؛ لذا فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ.

پرسش: بین «فَرضُ الله» و «فرضُ النّبی» تمایزی وجود ندارد، در «فَرضُ الله» هم باید همین مسیر را برویم.

پاسخ: بله، آن را مستقیم آمده و این را غیر مستقیم؛ مثلاً در معراج حضرت فرمود که نماز بخوان در مَشهد، حضرت در همان چند دقیقهای که تشریف بردند معراج، صبح شد و ظهر شد و عصر شد و مغرب شد و عشاء شد، نماز صبح خواندند، نماز ظهر خواندند، نماز عصر خواندند ـ در حضور خدا ـ نماز مغرب خواندند، نماز عشا خواندند و این سوغات را از آن‌جا آوردند برای ما، این شده صلات معراج مؤمن است،[36] چون از آن‌جا آمده است، این را در مَشهد و در محضر خدا خوانده؛ منتها در مقام تبیین، بعضی از چیزها را قرآن بیان کرده و بعضی از چیزها را هم وجود مبارک پیغمبر بیان کرده است، این‌طور نیست که پیغمبر «مِن حیثُ إنّهُ بشرٌ عادی» برای ما دین بیاورد؛ آن وقت معنایش این است که بشر در قسمت مهم دین پیغمبر نمیخواهد. این نفلیه و فرضیه را که مرحوم شهید ذکر کرده این است؛ فرضیه هزار حکم است، نفلیه هم سه هزار حکم است، قسمت مهم آنها هم در روایات است؛ اگر ـ معاذ الله ـ بنا بر این باشد که پیغمبر از آن جهت که بشر هست این حرفها را آورده؛ یعنی بشر در دین داشتن ـ معاذ الله ـ به وحی نیازمند نیست، در حالی که این‌طور نیست! تمام عبادات ما، حج ما، عمره ما، طواف ما یا «اشواط سبعه» را ذرّهای نباید تحریف بکنیم، برای اینکه اینها تبیین الهی است! خود پیغمبر هم فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی‏»،[37] فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‏»[38] به من این‌طور گفتند: ﴿أُلْقِیَ إِلَی﴾[39] کذا و کذا؛ لذا این‌طور نیست که مثلاً بخشی از دین از پیغمبر باشد ـ معاذ الله ـ «من حیث انه بشرٌ» و بخشی از دین از پیغمبر باشد «مِن حیثُ إنّهُ رسولٌ»! دین اوّل تا آخرش پیام الهی و صراط الهی است، معصوم(سلام الله علیه) چه امام و چه پیغمبر ـ منتها ائمه به برکت پیغمبر ـ اینها را از ذات اقدس الهی و به وسیله وحی الهی که بر پیغمبر نازل میشود یاد میگیرند و به ما ابلاغ میکنند. در سوره مبارکهٴ «اعراف» فرمود حالا که پیغمبر این حرفها را زد، شما هم مطیع پیغمبر باشید؛ او گفت: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ، شما هم مطیع او باشید؛ آیه 158 سوره مبارکه «اعراف» این است: ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ کَلِمَاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ؛ شما ببینید او چه کار میکند! او میگوید: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ، حصر کرده است؛ فرمود من فقط حرف وحی را میزنم. در آیه 158 هم فرمود شما پیرو او باشید، نه ـ معاذ الله ـ او یک سلسله کارهایی را میکند «مِن حیثُ إنَّهُ عالِمٌ مرجعٌ دینیٌ»؛ نظیر مراجعی که فتوا میدهند، مرجع حرفهای خودش را میزند و فهم خودش را دارد میگوید، اما در این‌جا فهم خودش نیست! این وحی الهی است که آمده در قلب معصوم، مصون مانده، محفوظ مانده، لبان مطهّرش در موقع ابلاغ و اعلام هم وحی ما را دارد میگوید، نه حرف خودش را بگوید و فهم خودش را بگوید! آن وقت آیه آمده حصر کرده، گفت: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ، شما هم ﴿وَ اتَّبِعُوهُ.

بنابراین نیاز بشر به وحی و رسالت از این جهت است، آن وقت نائبان آنها که مراجع هستند؛ البته اینها «قد یُخطیء و قد یُصیب»، ما «مخطّئه» هستیم، ما که «مصوّبه» نیستیم،[40] گاهی هم اشتباه میکنند. اگر کسی مجتهد بود و استنباط کرد و به مقصد رسید «لَهُ أجران وَ لِلْمُصیبِ أجران»[41] و اگر ـ خدای ناکرده ـ اشتباه کرد «للمخطیء اجرٌ واحد»؛ ولی بین مرجع تقلید با پیغمبر خیلی فرق است.

«فتحصّل» که عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع و عقل «سراج» و چراغ است نه راه، شرع «صراط» است، راه است و مهندس آن «الله» است، عقل قبل از اینکه خلق بشود ـ بعد از خلق و قبل از آن و در همه حال ـ این قوانین الهی سر جای خود محفوظ است.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره نساء, آیه119.

[2]. مفاتیح الغیب، ج‏28، ص5 و 6؛ «قوله ﴿إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ معناه إلا لأجل الفضل و الرحمة و الإحسان و أن الإله یجب أن یکون فضله زائدا و أن یکون إحسانه راجحا و أن یکون وصول المنافع منه إلی المحتاجین أکثر من وصول المضار إلیهم، قال الجبائی هذا یدل علی أن کل ما بین السموات و الأرض من القبائح فهو لیس من خلقه بل هو من أفعال عباده و إلا لزم أن یکون خالقا لکل باطل و ذلک ینافی قوله ﴿ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ أجاب أصحابنا و قالوا: خلق الباطل غیر و الخلق بالباطل غیر، فنحن نقول إنه هو الذی خلق الباطل إلا أنه خلق ذلک الباطل بالحق لأن ذلک تصرف من اللّه تعالی فی ملک نفسه و تصرف المالک فی ملک نفسه یکون بالحق لا بالباطل، قالوا و الذی یقرر ما ذکرناه أن قوله تعالی: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما﴾ یدل علی کونه تعالی خالقا لکل أعمال العباد، لأن أعمال العباد...».

[3]. سوره انبیاء, آیه58.

[4]. سوره انبیاء, آیه98.

[5]. سوره ذاریات, آیه56.

[6]. سوره سبأ, آیه41.

[7]. مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[8]. سوره جاثیه، آیه23.

[9]. سوره أعراف، آیه30.

[10]. سوره حاقّه، آیه44.

[11]. سوره بقره، آیه199.

[12]. سوره انبیاء, آیه98؛ ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾.

[13]. سوره نمل، آیه16.

[14]. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج‏1، ص343؛ «عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَصَافِیرُ عَلَی الْحَائِطِ قُبَالَتَهُ یَصِحْنَ فَقَالَ یَا بَا حَمْزَةَ أَ تَدْرِی مَا یَقُلْنَ قَالَ یَتَحَدَّثْنَ أَنَّ لَهُنَّ وَقْتٌ یَسْأَلْنَ فِیهِ قُوتَهُنَّ یَا أَبَا حَمْزَةَ لَا تَنَامَنَّ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنِّی أَکْرَهُهَا لَکَ إِنَّ اللَّهَ یُقَسِّمُ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ وَ عَلَی أَیْدِینَا یُجْرِیهَا».

[15]. سوره إسراء، آیه44.

[16]. لغت‌نامه دهخدا، مساوق: [م ُ وِ] ملازم، مقارن.

[17]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب) ؛ ج‏1، ص90؛ «ابْنُ عَبَّاسٍ قَالَ‏ قَدِمَ مُلُوکُ حَضْرَمَوْتَ عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَقَالُوا کَیْفَ نَعْلَمُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ فَأَخَذَ کَفّاً مِنْ حَصَی فَقَالَ هَذَا یَشْهَدُ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَسَبَّحَ‏ الْحَصَی‏ فِی‏ یَدِهِ‏ وَ شَهِدَ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ‏».

[18]. دیوان سعدی، مواعظ، قصیده12؛ «توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس ٭٭٭ هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد».

[19]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص245؛ «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ فَقَالَ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُ یَقُولُونَ تَکُونُ فِی حَوَاصِلِ طُیُورٍ خُضْرٍ فِی قَنَادِیلَ تَحْتَ الْعَرْشِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُؤْمِنُ أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ مِنْ أَنْ یَجْعَلَ رُوحَهُ فِی حَوْصَلَةِ طَیْرٍ یَا یُونُسُ إِذَا کَانَ ذَلِکَ أَتَاهُ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ عَلَیْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ وَ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فِی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فِی الدُّنْیَا فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ‏ بِتِلْکَ‏ الصُّورَةِ الَّتِی‏ کَانَتْ‏ فِی‏ الدُّنْیَا».

[20]. سوره انعام، آیه124.

[21]. سوره قصص، آیه44.

[22]. سوره قصص، آیه46.

[23]. سوره قصص، آیه45.

[24]. سوره آل عمران، آیه44.

[25]. سوره آل عمران، آیه93.

[26]. سوره هود، آیه49.

[27]. سوره جن، آیات26 و27.

[28]. سوره قیامت، آیه16.

[29]. سوره نجم، آیه3.

[30]. سوره شعراء، آیات193 و194.

[31]. سوره اعلی، آیه6.

[32]. سوره نمل، آیه6.

[33]. سوره نجم، آیات3 و4.

[34]. بحارالانوار، ج26، ص83؛ «و ساق رحمه الله الکلام إلی أن قال و قد یری الله فی منامه خلقا کثیرا ما یصح تأویله و یثبت حقه لکنه لا یطلق بعد استقرار الشریعة علیه اسم الوحی و لا یقال فی هذا الوقت لمن أطلعه الله علی علم شی‏ء إنه یوحی إلیه و عندنا أن الله تعالی یسمع الحجج بعد نبیه صلّی الله علیه و آله و سلّم کلاما یلقیه إلیهم أی الأوصیاء فی علم ما یکون لکنه لا یطلق علیه اسم الوحی لما قدمناه من إجماع المسلمین».

[35]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.

[36]. کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏2، ص676؛ «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏».

[37]. نهج الحق و کشف الصدق، ص423.

[38]. نهج الحق و کشف الصدق، ص471.

[39]. سوره نمل, آیه29.

[40]. بعضی از متکلمین خودشان را مخطّئه و بعضی دیگر مصوّبه می‌نامند. متکلمین شیعه می گویند ما مخطّئه هستیم، اما متکلمین اهل تسنن (نه همه)، معتقد به تصویب بودند. مخطّئه معتقد بودند که متن واقعی اسلام یک چیز بیشتر نیست و ما که استنباط می‌کنیم ممکن است استنباط ما صحیح و مطابق با واقع باشد و ممکن است که خطا و اشتباه باشد؛ ولی مصوّبه اجتهاد را به شکل دیگری تحلیل کردند، می‌گفتند هر مجتهدی هر طور که استنباط می‌کند واقعیت همان است.

[41]. الصراط المستقیم، ج3 ، ص236. «مَنِ اجْتَهَدَ فَأَصَابَ‏ فَلَهُ‏ أَجْرَانِ‏ وَ مَنِ اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ واحِد».


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق