اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۳۷) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ (۳۸) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ (۳۹) مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (٤۰)﴾
وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) از نظر سلسله نبوت يك ويژگي دارد كه در كمتر انبيا هست براي اينكه از چند نسل پيغمبر است پدرش يعقوب پيغمبر است و پدرش اسحاق پيغمبر است و پدرش ابراهيم پيغمبر است اينها سلسله انبيايند بالأخره وقتي پيشنهاد تعبير رويا به حضرتش داده شد حضرت به اجمال فرمود علوم فراواني خدا به ما داد و تعبير رويا و همچنين آگاه بودن از غذايي كه ميخوريد اين بعضي از علوم است ﴿ذلكما مما علمني ربي﴾ اين من، من تبعيضيه است از بعضي از علومي كه به ما آموخت اين است اگر ميفرمود ذلك علمني ربي اين دليل بر علوم ديگر نبود اما وقتي فرمود ﴿ذلكما مما علمني ربي﴾ معلوم ميشود علوم ديگري را هم خداي سبحان به حضرتش آموخت كه برخي از آن علوم مسئله تعبير رويا است در آيهاي كه دارد ﴿علمتني منْ تأويل الاحاديث﴾[1] اين دليل نيست بر اينكه علوم ديگري را هم خداي سبحان به اينها عطا كرده است اما اين جمله ﴿ذلكما مما علمني﴾ معلوم ميشود كه تأويل رويا يا تعبير احاديث اين جزء بعضي از علومي است كه خداي سبحان به اينها داد مطلب ديگر اين است كه در همان طليعه بحث سورهٴ مباركهٴ يوسف اشاره شد كه تأويل غير از تعبير است احياناً ممكن است بر تعبير رويا هم تأويل اطلاق بشود اما تأويل يعني اول و بازگشت اين حادثه اينكه وجود مبارك يوسف عرض كرد خدايا ﴿علمتني من تأويل الاحاديث﴾[2] يعني هر رخداد كه پديد ميآيد از كجا شروع شد اول رجوع بازگشتش به چيست اين را ما ميدانيم تأويل حادثه غير از تأويل روياست لذا در جريان تأويل طعام هم فرمود ما اين غذاهايي كه براي شما ميآوردند تأويلش را ميدانيم اينها جزء تأويل الاحاديث است كه غير از تعبير روياست اين حادثه از كجا شروع شده در چه شرايطي الان ادامه پيدا ميكند به كجا ختم ميشود اين را ميگويند تأويل احاديث يعني ارجاع و اول شناسي و رجوع شناسي و بازگشت شناسي هر حادثه و رخداد را ما به اذن خدا ميدانيم ﴿علمتني من تأويل الاحاديث﴾ نه تعبير رويا لذا آنچه كه وجود مبارك حضرت يعقوب به يوسف فرمود ﴿و يعلمك من تأويل الأحاديث﴾[3] كه قبلاً گذشت ﴿علمتني من تأويل الاحاديث﴾[4] كه بيان خود يوسف(سلام الله عليه) است كه در بخشهاي پاياني همين سوره است كه بعداً ميآيد نشان آن است كه وجود مبارك يوسف غير از تأويل رويا از تأويل احاديث هم با خبر بودند در اينجا از تأويل روياي زندانيها را به عهده گرفت هم تأويل احاديث را به عهده گرفت كه فرمود ﴿لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاويله قبل ان يأتيكما﴾ خب پس دو علم را كه شايد يك جامعي هم داشته باشند حضرت اينجا اشاره كرد فرمود ﴿ذلكما مما علمني ربي﴾ در كنارش هم مسئله توحيد دعوت به توحيد ربوبي توحيد عبادي و مانند آن هست كه الان بازگو ميكنند بعد از چند نوبت هم جريان اداره كردن مملكت قحطي زده و گراني ديده و تورم ديده مصر را هم گرفت كه خب ميدانيد اداره مصر يك كشور پنهاور آن هم در شرايط بحراني و قحطي و گراني با همه محدوده اثراتش كه از هشتاد فرسخي ميآمدند آنجا ميوه و طعام و چيزي ميگرفتند فرمود ﴿اجعلني عليٰ خزائن الأرض اني حفيظ عليم﴾[5] اگر چنانچه يك مسئولي بايد اين دو صفت را داشته باشد هم متخصص باشد هم متعهد اين دو خصوصيت در من هست هم من متعهدم هم كارشناس اين كارم ﴿اني حفيظ امين هم عليم﴾ متعهدم هم كارشناسم ميدانم كه كشور قحطي زده مصر را در شرايط كنوني چگونه اداره كرد و كشور بحراني را هم آرام كرد خب اين ميشود ﴿ذلكما مما علمني ربي﴾ اين علوم فراوان را يكي پس از ديگري اشاره كرده است خب تعبير رويا يك تأويل احاديث دو مسئله توحيد ربوبي و الهي سه كه الان اين مجموعه را در كنار هم اينجا ذكر ميكند جريان اداره كردن مصر و اينها كه خب بعداً خواهد آمد لذا فرمود ﴿ذلكما مما علمني ربي﴾ بعد هم راه را به ما نشان داد فرمود دليل اينكه خداي سبحان اين كمالات را به ما مرحمت كرده است اين است كه من از هرگونه شركي چه در اعتقاد چه در اخلاق چه در اعمال منزهم و هر گونه توحيدي كمالي است و من به آن كمال متكاملم هم در مسئله عقيده هم در اخلاق هم در اعمال موحدم چه اينكه هم در عقيده هم در اخلاق هم در اعمال منزه از شركم نه آن دوران كودكي و نوجواني هم كه در كنعان به سر ميبردند و يك عده مشرك بودند من آن راهها را رفتم نه در دوران جواني ام كه آمدم در سرزمين مصر و گرفتار قبطيها شدم به شرك اينها آلوده شدم ﴿اني تركت ملّة قوم لا يؤمنون بالله و هم بالأخرة هم كافرون﴾ اعم از كنعانيهاي كافر كه در كودكي و نوجواني آنجا بودم و البطيهاي ملحد وثني كه دوران جواني را اينجا گذراندم من هرگز آلوده نشدم ﴿اني تركت ملة قوم لا يؤمنون بالله و هم بالأخرة هم كافرون﴾ بعد ﴿واتبعت﴾ نه تنها به اين شرك آلوده نشدم بلكه مزين به توحيد شدم اعتقاداً اخلاقاً و عملاً ﴿و اتبعت ملة آبائي ابراهيم و اسحاق و يعقوب﴾ كذا و كذا تا ميرسد نه تنها ما شرك را ترك ميكنيم و موحدانه به سرميبريم اصلاً در شأن ما نيست كه ما بر خلاف اين روش را داشته باشيم اين در شأن ما نيست كه نمونههايش در آيات ديگر ذكر شد در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ مائده هم از وجود مبارك عيساي مسيح(سلام الله عليه) نقل ميكند آيهٴ 116 سورهٴ مباركهٴ مائده اين است وقتي خداي سبحان در صحنه قيامت به وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) ميفرمايد ﴿أأنت قلت للناس اتخذوني و أمي إلٰهين من دون الله﴾[6] وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) حرفش اين است ﴿سبحانك ما يكون لي أنْ اقول ما ليس لي بحق﴾[7] اصلاً ما حق اين كار را نداريم اين براي ما نه اينكه من تنها نگفتم اصلاً اين حق ما نيست در شأن ما نيست كه ما اينگونه حرف بزنيم مردم را به غير خدا دعوت كنيم ﴿ما يكون لي أن اقول ما ليس لي بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما في نفسي و لا أعلم ما في نفسك﴾[8] خب از اينكه تعليل كرد علت آورد فرمود من چون از شرك منزه شدم و به توحيد مزين شدم اين فضايل را خدا به ما داده است معلوم ميشود هر كس از شرك منزه ميشود و به توحيد مزين بشود به مقدار نزاهتش از شرك و تزينش به توحيد از علوم الهي بهره ميبرد حالا لازم نيست به مقام انبيا و اوليا برسد كه دسترسي به آن مقدور ديگران نيست اين وعده الهي محقق ميشود درباره او كه فرمود: ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا﴾[9] يا ﴿اتقوا الله و يعلمكم الله﴾[10] اگر شما اهل تقوا باشيد فرق در خيلي از موارد فرق بين حق و باطل خير و شر نفع و ضرر صدق و كذب به شما داده ميشود گاهي انسان در قلبش يدرك و لا يوصف است بالأخره گرايش دارد به يك سمتي به آن سمت علاقه پيدا ميكند و بعد معلوم ميشود حق با اوست ولو نتواند برهان اقامه كند اين يك مرحله است اگر خيلي دقيقتر و شفاف تر بود راه علمياش را هم خدا به او ياد ميدهد بالأخره يا گرايش است يا بينش محصول تقوا خواهد بود ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا﴾[11] اين يك ﴿اتقوا الله و يعلمكم الله﴾[12] اين دوتا آيات ديگري هم كه ميفرمايد اگر نزاهت داشتي فضل خدا شامل حال شما ميشود اينها تعميم دارد منتها درجه عاليهاش براي انبيا و ائمه(عليهم السلام) است متوسطش براي اوليايي است كه شاگردان آنهايند مراحل نازلهاش براي ساير مؤمنين است ﴿و اتبعت ملة آبائي ابراهيم و اسحاق و يعقوب ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ اين ﴿من شيء﴾ هم گفتند اين من براي تاكيد اضافه شده است ﴿ذلك من فضل الله علينا و علي الناس﴾ منتها بسياري از مردم اين راه را طي نميكنند حق شناسي نميكنند شكر نميكنند نعمتي است كه خداي سبحان به همگان عطا كرده است آنها حق شناسي نميكنند خب پس آن
پرسش ...
پاسخ: بله آن هم يك مقداري ذات اقدس إلهي قابليت عطا ميكند بعد بعضيها از اين قابليت بهره سوء ميبرند خداي سبحان از اينها ميگيرد فيضش را ادامه نميدهد به بسياري از افراد قابليت داده است منتها اين قابليت را اينها ﴿و قد خاب من دسٰها﴾[13] يعني زمين را آماده كرده است زمينه را آماده كرده است بذر افشاني كرده است نهال را داده است فرمود حالا آب ياري بكن آبياري هم اشك چشم شماست اين اشك چشم تنها آب است براي اينكه «و سلاحه البكاء»[14] اين كار را بكن نگذار اين نهال خشك بشود خب اين به جاي اينكه با اشك چشم با «سلاحه البكاء» اين نهال الهي و توحيد و اخلاق را آبياري بكند هي اغراض و غرايز را آورد روي اين نهال ريخت و اين را دفن كرد ميشود ﴿قد خاب من دسٰها﴾[15] قابليت را با سوء اختيار خودش از بين برده است خب فرمود حالا كه آن علم تعبير رويا را اشاره كرد علم تعبير احاديث را اشاره كرد علم توحيد را اشاره كرد دليل رسيدن به اين علم را اشاره كرد تعميم اين علم را اشاره كرد همه اين بيانات را فرمود حالا به اصل مسئله توحيد ميپردازند فرمود: ﴿يا صاحبي السجن﴾ اين تثنيه است يعني شما دو نفر جزء اصحاب زندانيد صاحبين بود كه نونش افتاد ﴿صاحبَي السجن﴾ نه صاحبِي رفيق من صاحبَي اينها نيست شما صاحبَي السجنيد جزء اصحاب سجنيد جزء مصاحبان سجنيد حالا يا اينها مدتها در زندان ماندند و بعد اين رويا را ديدند و در اثر اين مدت طولاني يوسف(سلام الله عليه) را به خوبي شناختند گفتند ﴿انا نراك من المحسنين﴾[16] يا نه چون حكم اينها دراز مدت بود اينها بايد چندين سال در زندان ميماندند بالأخره به انساني كه تازه وارد زندان شده و معلوم نيست چه زماني آزاد ميشود اين را نميگويند جزء اصحاب سجن است اصحاب و صحابت بالأخره يك دراز مدتي را ميطلبد حالا يا مدت طولاني بودند يا حكمشان طويل المدة بود اگر يك مدت قابل اعتنايي ماندند و جزء اصحاب سجن شدند در اين مدت با وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) آشنا شدند رفتار و گفتار و منش آن حضرت را ديدند گفتند ﴿انا نراك من المحسنين﴾ بالأخره يا بقاي اينها طولاني بود يا حكم اينها طولاني اينها جزء اصحاب سجن بودند فرمود ﴿يا صاحبي السجن﴾ طليعه خطاب به اين دو نفر است متوجه اين دو نفر است براي اينكه اينها سؤال كردند اينها طرف محاورهاند لكن محور بحث همه زندانيها هستند چه اينكه بيرون هم ميتوانند از حكم درون كمك بگيرند طليعه محاوره تثنيه است ولي وقتي وارد بحث ميشويد ميبينيد بحث صبغه جمع دارد تثنيه نيست اين يك و بحث هم در اين نيست كه الله موجود چون اينها به وجود الهي معتقدن بودند كه الله موجود است توحيد ذات را قبول داشتند توحيد خالقيت را قبول داشتند توحيد ربوبيت همگاني و جهاني را قبول داشتند يعني الله موجود را قبول داشتند الله خالق لا شريك له را قبول داشتند «الله رب الارباب و رب العالمين لا شريك له في الربوبية المطلقه» اينها را قبول داشتند مشكلشان ربوبيت جزئي بود چه كسي كار انسان را اداره ميكند چه كسي كار دريا را اداره ميكند چه كسي كار صحرا را اداره ميكند چه كسي كار حيوان را ادراه ميكند اين ربوبيت جزئي مشكل جدي بود و وثنيين حجاز هم به همين درد مبتلا بودند لذا در مسئله خلقت اينها مشرك نبودند البته اينها مشركان مصر بودند لكن مشركان حجاز و اينها هم در يك وادي به سر ميبرند كه ﴿لئن سالتهم من خلق السمٰوات و الارض ليقولن الله﴾[17] اينها قائلند كه الله خالق سموات و ارض است لا شريك له بعد ﴿من يدبر الأمر فسيقولون الله﴾[18] ﴿من رب السمٰوات و الارض قل الله﴾[19] گرچه اينها آن طوريكه بايد پاسخ بدهند بگويند الله فسيقولون الله نميگويند ميگويند ﴿سيقولون لله﴾[20] ميگويند يك مشكلي در جواب دارند لكن بالأخره ظاهراً در اين مراحل موحد بودند يعني يك ذاتي است به نام واجب الوجود لا شريك له آن خالق كل سموات و ارض است لا شريك له مدير عامل كل سموات و ارض است رب السمٰوات و ارض است لا شريك له اما ربوبيتهاي جزئي تدبير جزئي رزق و تأمين حيات و ممات و شفا و حل مشكل و قضاي حاجات و شفاي مرضا و نيازهاي ديگر اين به دست ارباب متفرقون است حالا ارباب متفرقون يا فرشته هستند يا موجودات آسماني ديگر هستند يا قديسين بشرند يا جنند كه هر كسي گرفتار يك راه و رسم خاص خودش است وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در اين مقطع چهارم دارد با آنها سخن ميگويد نه اول و دوم و سوم برهان حضرت يوسف هم اين نيست كه الله موجود تا آنها بگويند ما هم قبول داريم سخن در اين نيست كه الله موجود لا شريك له سخن در اين است كه الله خالق الكل لا شريك له سخن در اين است كه الله رب السمٰوات و الارض لا شريك له اين سه مقطع مورد قبول آنهاست و خارج از بحث حضرت يوسف است سخن در اين است كه انسان را چه كسي اداره ميكند دريا را چه كسي اداره ميكند صحرا را چه كسي اداره ميكند رزق دست كيست شفا به دست كيست؟ اين ربوبيتهاي مطلقه جزئي است بعد بنابراين و صحبت مسئله كلامي حقوقي كلامي فقهي كلامي اخلاقي است نه كلامي محض سخن در اين نيست كه چه كسي هست و چه كسي نيست اين ميشود يك مناظره علمي محض غالباً انبيا(عليهم السلام) به اين سبك بحث نميكنند بارها ملاحظه فرموديد قرآن كريم يك كتاب علمي نيست نظير فلسفه كلام فقه حقوق اين نور است نه علم يعني فن نيست اين علم و اخلاق و عمل را به هم ميدوزد شما ببينيد در هيچ كتاب فلسفي در هيچ كتاب كلامي وقتي ميخواهند برهان بر توحيد اقامه كنند هيچكس نميگويد كه من اين را ميپسندم من آن را نميپسندم من اين را دوست دارم من آن را دوست ندارم در طبيعيات اين طور است در رياضيات اين طور است در منطقيات اين طور است بالأخره برهان است من اين را دوست دارم من آن را دوست ندارم مطرح نيست هرگز شما تمام اين كتابهاي معقول را كه ورق ميزنيد ميبينيد هيچ مسئلهاي پيدا نميكنيد كه در آن اين باشد كه من اين را دوست دارم آن را دوست ندارم اما وقتي ميبينيد جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه مطرح ميشود در سورهٴ مباركهٴ انعام كه گذشت گفت من آفل را دوست ندارم خدا آن است كه دوست داشتني باشد خب آنكه گاهي هست و گاهي نيست و گاهي غروب ميكند گاهي طلوع دارد خب چه ميتواند مشكل ما را حل كند ما كه نميخواهيم بگوييم ثابت بكنيم چه هست چه نيست كه ميخواهيم بگوييم چه مشكل ما را حل ميكند ما خدايي را قبول داريم كه محبوب باشد چيزي محبوب است كه معنا حيث كنا باشد اين است كه گاهي غروب دارد گاهي غير غروب معنا نيست ﴿لا أحب الآفلين﴾[21] اين علم و عمل را به هم دوخت اين حكمتين را به هم دوخت اين حكمت نظري و حكمت عملي را به هم دوخت علم و اخلاق و فقه و حقوق را به هم دوخت حكمت و اخلاق و عمل صالح را به هم دوخت انديشه و انگيزه را به هم دوخت خدا آن است كه محبوب باشد آفل محبوب نيست پس آفل خدا نيست خب شما بالأخره خيلي از شما كم و بيش با اين علوم آشناييد چه در فلسفه غرب چه در فلسفه و حكمت شرق اصلاً اين حرفها برهان مطرح نيست كه در برهان كلامي اثناي اينكه مسئله اعتقادي ذكر بكنند دوست دارم و دوست ندارم مطرح بشود چون قرآن نميخواهد به ما چيز ياد بدهد قرآن ميخواهد ما را بسازد آن طوري كه درون ما هست يك انديشه است كه گوشهاي از ساختار ما را تأمين ميكند يك انگيزه است كه گوشه ديگر را تأمين ميكند يك فهم است و يك اعتقاد يك عقد است و يك عقيده اينها را ميخواهد بسازد حالا بر فرض ما عالم شديم نيمي از مشكل ما حل ميشود ما كه نميخواهيم نيمي از مشكل ما را حل بكند كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) همان راه وجود مبارك ابراهيم را طي ميكند سخن از دوست دارم است سخن از انتخاب كردن است چه چيزي را قبول دارم چه چيزي را انتخاب ميكنم چه چيزي را ميپسندم شما چه چيزي را ميپسنديد آنهايي كه چندتا هستند و هر كدام ساز ديگري دارند و هر كدام راه ديگري دارند او را ميپسنديد يا آن يك كسي كه هيچ شريك ندارد همه چيز دارد ﴿أارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار﴾ نه حق نه او حق است و ديگري باطل كه بشود بحث فلسفي يا بشود بحث كلامي چه چيزي را انتخاب ميكنيد شما خير را در مسائل عقلي فقط در حكمت عملي ميبينيد خير يعني ما يختاره العاقل چه چيزي را شما انتخاب ميكنيد اصلاً خدا را آدم ميخواهد براي اينكه به او دل بسپرد سر بسپرد اين خير صيغه صفت مشبهه است و معناي أفعل التفضيل را هم حمل ميكند فرمود شما چه چيزي را انتخاب ميكنيد به چه كسي سرميسپريد به چندتا كه هر كدام يك راه خاصي دارند علمشان محدود قدرتشان محدود بر فرضي كه اين سمتها را داشته باشند محدود است شما كه همه چيز را مورد نيازتان است حيات ميخواهيد سلامت ميخواهيد رزق ميخواهيد علم ميخواهيد يك كسي بايد باشد همه اينها را بداند نه تنها شما كل جامعه بشر لذا اول خطاب تثنيه است بعد خطاب جمع است خب معلوم ميشود وجود مبارك حضرت يوسف دارد رهبري خود را در زندان اعمال ميكند نه هدايت آن دوتا زنداني را اول ﴿يا صاحبي السجن﴾ است كه تثنيه است چون آنها طرف سؤالند بعد وقتي كه شروع كرد فرمود ﴿ما تعبدون من دونه الا اسماء﴾ جمع آورد ديگر تا آخر همهاش جمع است معلوم ميشود سخن در اين نيست كه با اين دو نفر حرف بزند تا وقت تعبير بشود و سخن در مسئله حكمت و كلام نيست كه چه چيزي هست و چه چيزي نيست سخن در اين است كه انسان به چه چيزي دل بسپرد اين راه قرآن است خب به چه كسي دل بسپرد به آن يكي كه همه چيز بلد است و قدرتش نامتناهي است و در كنار وحدتش احدي نيست لذا وحدت او وحدت قاهره است نه قهار يعني جبار وحدت قاهره آن است كه كثرت را محو بكند وقتي وحدت قاهره شد چيزي در عالم نيست ما تا نمرديم نميفهميم بعد از مرگ چه خبر است عدهاي مهم كه در دنيا هستند «والجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قد رآها»[22] و مانند آن يك دو ما تا گرفتار نفخ صور نشديم نميفهميم ﴿لمن الملك اليوم﴾[23] ديگران كه قبل از نفخ صور آن صحنه را ميبينند هم اكنون ميگويند ما زنده به ذكر دوست باشيم ديگر حيوان به نفخه صور ما اكنون نفخ صور را ميبينيم ميبينيم هيچ خبري در عالم نيست اينها همه نشانه اويند هيچ كدام در عالم هيچ چيزي در عالم نيست بالأخره نفخه صور كه ديگر تاريخ ميلادي يا هجري شمسي يا هجري قمري نيست كه خود تاريخ رخت برميبندد چه زماني و كجا رخت برميبندند ديگر نميشود گفت كه نفخ صور چه زماني است و كجاست وقتي بگويم كجا سؤال از مكان است وقتي ميگوييم چه زماني سؤال از زمان است وقتي زمان و متزمن مكان و متمكن همه رخت بربندند ديگر سخن از چه زماني و كجاست نيست وقتي كه زمان و مكان و متزمن و متمكن همه رخت بربستند نفخه صور ميشود ﴿فاذا هم خامدون﴾[24] عدهاي قبل از اينكه نفخ صور بشود چون آن صحنه مجرد است ديگر آنكه ماده نيست كه بگوييم در فلان گوشه نفخ صور رخ ميدهد مثل زمين لرزه اين كه نيست كل اوضاع رخت برميبندد هم اكنون او را ميبينند خب اين ميشود وحدت قاهر ﴿لله الواحد القهار﴾[25] كه ان وحدت وحدت قاهره است جا براي كثرت نميگذارد اگر جا براي كثرت نگذاشت ميشود وحدت قهار به تعبير سيّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين دو اسم مبارك يعني الواحد القهار دوتايي كار احد را ميكنند احد غير از واحد است اين وحدت قهار را ميگويند احد نظير بعلبك كه دوتايي كار يك اسم را ميكنند خب فرمود واحد قهار را انتخاب بكنيد تمام نيازها كه به دست اوست و نيازهاي همه هم كه به دست اوست خب چرا او را انتخاب نميكنيد ﴿يا صاحبي السجن ءأرباب متفرقون خير﴾ يعني ما يستحق ان يختاره العاقل ام الله الواحد القهار اين هم به لحن محاوره مهربانانه سخن گفتن است نظير آنچه كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿إنّا أوْ اياكم لعليٰ هدي أوْ في ضلال مبين﴾[26] حالا يا حق با ماست يا حق با شما با اينكه فرمود ﴿اني علي بينة من ربي﴾[27] به ذات اقدس إلهي هم فرمود ﴿انك لعلي هدي و صراط مستقيم﴾ اما در مقام محاوره با مشركان فرمود يا حق با ماست يا حق با شماست اينجا هم وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ميفرمايد: چه چيزي را انسان عاقل اختيار بكند انتخاب بكند ﴿أأرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار﴾ قهراً اين دومي مورد قبول است يك با برهاني كه اقامه ميكنند بعد اين خيري كه أفعل التفضيل بود يا صفت مشبهه است كه معناي أفعل التفضيل را دارد همين صفت معناي أفعل تعيين را پيدا ميكند نه أفعل التفضيل را ديگر به معناي افضل نيست به معناي اولي نيست به معنا متعين است و اگر اولي است نظير ﴿اولواالأرحام بعضهم أوليٰ ببعض﴾[28] است كه أفعل تعييني است نظير ﴿أفمن يهدي إلي الحق أحق أنْ يتبع أمّن لا يهدي الا ان يهديٰ﴾[29] است كه افعل تعييني است كه پس اول روي محاوره به عنوان ترديد يا تقسيم بين امرين ذكر ميشود بعد كم كم يك طرفش حق ميشود بعد اين رجحان يك طرف هم به عنوان ضرورت است قهراً ميشود افعل تعيين ﴿أارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار﴾ اين برهان مسئله است ميگويند آقا وقتي شما ميخواهي زندگي كني آيا در اين بيابان سردي كه انسان يخ ميزند اين بهتر است كه مرگ را به همراه دارد يا خانه گرم و آماده اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است علت حكم هم همراه خودش است يك وقتي ميگويند آقا آن مكان بهتر است يا اين مكان خب اين دليل ميخواهد خب چرا آن مكان بهتر نيست و اين مكان بهتر است يك وقتي ميگويند آيا سرمايه كشنده بهتر است يا اتاق گرم اين دليل با خودش است نظير اينكه يك وقتي ميگويند اكرم زيداً خب سؤال ميكنيم چرا اكرام بكنيم يك وقتي ميگويند اكرم العالم اين حكم با خودش هست اين تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است همين است او كه واحد قاهره است همه چيز را دارد و همه چيز زير پوشش اوست خب او را انتخاب بكنيد ﴿ام الله الواحد القهار﴾ بعد كم كم لحن خطاب عوض ميشود اول سبك محاوره و مهربانانه و اينهاست بعد ميفرمايد شما اين چيزهايي كه ميپرستيد اسم بي مسماست شما اسم رب را گذاشتيد روي شمس و قمر يا روي اين صنم و وثن رب يعني مدبر تربيب بكند و كنار او تربيت هم باشد از اينها چه كاري ساختهاست يك اسم بي مسمايي است در آيات ديگر ميفرمايد چرا شما به دنبال اسم بي مسماييد براي اينكه خودتان هم يك اسم بي مسماييد شما فقط اسم انسان را يدك ميكشيد انسانيت انسان به آن مغز و قلب و دستگاه انديشه اوست مشكل شما اين است كه در آن دستگاه انديشه تان چيزي نيست ﴿أفئدتهم هواء﴾[30] يعني فؤاد اينها خالي است اين همان شستشوي مغزي است خب وقتي كسي شستشوي مغزي شد فؤادش خالي بود اين انسان بي مسماست اسم بي مسماست يك آدم اسم بي مسما هم به دنبال خيلي از چيزها ميگردد كه اسم بي مسماست حالا يا به دنبال شرك ميگردد به دنبال صنم و وثن ميگردد يا به دنبال بازيهايي ميگردد كه به عنوان تمدن است و اسم بي مسماست خيليها به همين وضع مبتلايند فرمود مشكل اساسي شما از درون شماست شما اصلتان كه قلب است درونش خالي است پس شما يك قلب خالي داريد قلب خالي كه قلب نيست يك اسم بي مسماست انسانيتتان هم قهراً بي مسما خواهد بود خب يك انساني كه اسم بي مسما دارد عقيده او هم اسم بي مسماست اخلاق او هم اسم بي مسماست اعمال او هم اسم بي مسماست آنچه كه شما هم در اين جهان كنوني با اين اينترنت هم مشاهده ميكنيد همين است فرمود ﴿ما تعبدون من دونه﴾ غير از خداي سبحان هرچه بپسنديد الا اسماء اسمي بي مسماست شما به دنبال تمدنيد اين لفظ زيرش خالي است به دنبال كماليد اسم بي مسماست به دنبال جماليد جلاليد اسم بي مسماست ﴿الا أسماء﴾ اين اسماء هم ساختگي است بالأخره يا برهان عقلي بياوريد يا دليل نقلي بياوريد حرفي كه انسان ميزند بالأخره يا به عقل تكيه ميكند يا به نقل حالا عقل هم يا عقل تجربي است نظير آنچه كه در طبيعيات و امثال اين مطرح است يا عقل تجريدي است نظير آنچه كه در حكمت و كلام مطرح است بالأخره يك برهاني بايد بياوريد ديگر طبيب وقتي حرف ميزند عقلش همان آن علوم تجربي اوست خب معقول است و معتبر يك حكيم يا متكلم وقتي كه حرف ميزند برهانش آن امور تجريدي است خب معقول است و معتبر يك محدث يا فقيه وقتي حرف ميزند تكيه گاهش نقل الهي است معتبر فرمود يا منقول يا معقول يا برهان بياوريد يا بگوييد در فلان كتاب آسماني آمده بالأخره يا عقلي يا نقلي ديگر ﴿الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم﴾[31] اسم بي مسماست پس برهان عقلي نداريد دليل نقلي هم كه نداريد ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾[32] اين ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ هم ميتواند جامع باشد هم برهان عقلي را بگيرد هم دليل نقلي را به دليل آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ احقاف آمده آن هم همين است در سورهٴ مباركهٴ احقاف ميفرمايد شما يا دليل عقلي اقامه كنيد يا از كتابهاي انبياي گذشته براي ما برهان اقامه كنيد آيه چهارم سورهٴ مباركهٴ احقاف اين است ﴿قل أرايتم ما تدعون من دون الله﴾[33]﴿أرايتم﴾ يعني اخبرون ﴿أروني ماذا خلقوا من الأرض﴾[34] يك برهان عقلي اقامه كنيد بالأخره اينهايي كه معبود شما هستند در برابر اينها خضوع ميكنيد اينها چهكارهاند يا بالاستقلال چيزي را آفريدند اينكه نيست ﴿أمْ لهم شرك في السمٰوات﴾[35] يا اگر خالق نيستند شريك الخالق باشند اين هم كه نيست ميگوييد هست؟ يا عقلاً يا نقلاً دليل بياوريد ﴿أرايتم ما تدعون من دون الله أروني ماذا خلقوا من الأرض ام لهم شرك في السمٰوات ائتوني بكتاب من قبل هذا او أثارة من علم إنْ كنتم صادقين﴾[36] بالأخره يك علم مأثوري يك اثري از علمي يك برهاني با نقلي يا عقلي يك چيزي اقامه كنيد كه ما بفهميم اينها حقند بنابراين آنچه كه مشكل را حل ميكند برهان عقلي است كه نصاب اعتبار را داشته باشد يا برهان نقلي است كه نصاب اعتبار را واجد باشد وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ميفرمايد اينها حرفها اسمش توخالي است خاليبندي است بالأخره اين خاليبندي خاليبندي كه الان طنز شد خيلي از كارها چه ايران چه غير ايران شما ميبينيد خالي بندي است يعني وقتي كه فكر ميكنيد ميبينيد دارند به يك سمتي ميروند كه پايانش خالي بندي است چون يك انسان لبيب يعني مغزپر به دنبال اينكه نميرود كه به دنبال خالي بندي نميرود يك انسان خالي به دنبال خالي ميرود فرمود آخر يك چيزي شما يك كاري داشته باشيد كه بدانيد پايانش چيست ديگر.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه اسم بي مسماست آنها ميگويند نه ما چرا ميگوييم الله اسم با مسماست براي اينكه ربوبيت بخواهيم دارد خالقيت بخواهيم دارد رزق بخواهيم دارد همه چيز دارد ﴿هو الله الخالق البارئ المصور﴾[37] گفتيم الله ﴿الخالق البارئ المصور له الأسماء الحسني﴾[38] داريم ﴿أيا ماً تدعوا فله الأسماء الحسنيٰ﴾[39] ﴿لله الأسماء الحسنيٰ فادْعوه بها﴾[40] آن مدعا اين هم دليل اما اينها خالي بندي است از اين بتها چه چيزي ساخته است ﴿ان هي الا أسماء سميتموها﴾[41] اسم بي مسماست سلطان نداريد اين سلطان هم ميتواند سلطان عقلي باشد هم سلطان نقلي منتها ﴿ما أنزل الله بهامن سلطان﴾ نقلي را دليل نقلي را بهتر ميشود دليل را كه ميگويند سلطان براي اينكه مسلط بر وهم و خيال خواهد بود ديگر مسلط بر هر چيزي است.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب كتابي بشويد و كتاب بياوريد يا جدل كنيد يا حكمت اگر كسي كتابي نيست ميتواند جدل كند بگويد در فلان كتاب شما در گفته ابراهيم در كتاب يعقوب صحف ابراهيم يا صحف نوح يا صحف آدم يا صحف كذا و كذا آنهايي كه قبل از حضرت يوسف(سلام الله عليه) بودند در فلان كتاب آمده ميشود جدال كه مقدمه مقبول مسلم عند الاحتجاج است يا نه اگر خودشان اهل كتاب بودند كه ميتوانستند به كتابهاي پيشينيان تمسك بكنند خب فرمود ما دعوت ميكنيم يا به حكمت يا به جدال احسن ﴿ما انزل الله بها من سلطان ان الحكم الا لله﴾ حكم مطلقا مخصوص ذات اقدس إلهي است و ديگران اگر حكّامند بايد از طرف خداي سبحان مأمور و مأذون باشند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 6.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[9] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[11] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[13] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[14] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[15] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[17] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[18] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[19] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[20] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 85.
[21] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[22] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 193.
[23] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.
[24] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 29.
[25] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[26] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 24.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[28] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 75.
[29] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[30] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[31] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
[32] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
[33] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[34] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[35] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[36] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[37] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.
[38] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.
[39] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 110.
[40] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.
[41] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.