23 01 2005 4858244 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 26

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي المَدِينَةِ امْرَأَتُ العَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ظَلالٍ مُبِينٍ (۳۰) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ (۳۱) قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (۳۲) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ (۳۳)

وقتي وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) ديد زن مصر دست‌بردار نيست و همه امكانات را براي ربودن او و اختيار او فراهم كرده است راه فرار را انتخاب كرد اين استباق مسابقه به طرف در رفتن براي دو منظور است وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) زودتر به طرف در حركت كرد تا در را باز كند و بيرون برود آن زن هم به سرعت به طرف در حركت كرد كه جلوي در را بگيرد و نگذارد يوسف در را باز كند و از در بيرون برود اين مسابقه به طرف در روي اين جهت بود اگر سخن از فرار و گريز و گرفتن بود تعبير به مسابقه به طرف در مناسب نبود اما اينكه فرمود ﴿واستبقا الباب[1] يعني اينها مسابقه دادند هر كدام به طرف در رفتند منتها يكي به طرف در رفت كه باز كند يكي به طرف در رفت كه باز نشود اين راجع به آن استباق

مطلب دوم اينكه وجود مبارك يوسف مظلوم واقع شد شايسته بود كه او وقتي عزيز مصر را دم در ديدند او شكايت كند و از مظلوميت خود سخن بگويد لكن خصوصيت آن صحنه باعث بود كه ادب وجود مبارك يوسف زمينه را براي گفتن ابتدايي فراهم نكند آن زن شروع كرد به ادامه ظلم و تهمت وجود مبارك يوسف بعد از خودش دفاع كرد وگرنه به حسب ظاهر بايد يوسف شروع مي‌كرد مي‌فرمود اين ظلمي است كه دارد نسبت به من مي‌كند خب نكات ديگري هم در اين مجموعه هست كه ان‌شاءالله فردا به خواست خدا كه پايان اين بخش است عرض مي‌كنم وقتي خبر به زنهاي مدينه رسيد اينكه الان مي‌گويند ﴿وَقال نسوة في المدينه﴾ مثل اينكه مي‌گويند در شهر يك چنين شايعه‌اي هست وقتي مي‌گويند در شهر يعني آشنايان و مرتبطان به اين قضيه اين حرف را بازگو مي‌كنند وگرنه بيگانگاني كه اطلاعي نداشتند و سود و زياني هم از اين جريان نصيب آنها نمي‌شود آنها وارد اين صحنه نيستند وقتي مي‌گويند در شهر اين خبر پخش شد يعني نسبت به كساني كه وابسته به اين امرند اينجا هم نسوه‌اي كه در مدينه بودند زنهايي كه با زن عزيز مصر رابطه داشتند حالا يا رابطه دوستي يا رابطه دشمني يا حسد بود يا رقابت بود يا هر چه بود بالأخره آنها كم و بيش شنيدند و اين حرف را زدند درباه شغاف گرچه در بعضي از كتابهاي تفسير به كسر شين ضبط شده است ولي در لغت مثل اقرب الموارد منهم به فتح شين ضبط شد شَغاف همان غلاف قلب است چند معنايي هم براي شغاف ذكر شده است كه اينها به عنوان قيل قيل ذكر مي‌كنند خود صاحب اقرب مي‌گويد شغاف قلب همان غلاف قلب است بعد دارد قيل حجابه قيل حبته و قيل سويدائه آن درون درون آن هسته مركزي و قيل مولج البلغم و مانند آن اين كتاب أقرب هم بالأخره يك لغتي است كه زحمت كشيده شده روي آن در آن مقدماتش دارد ما براي تهيه اين لغات سعي كرديم از شهرها يا روستاهاي مرزي لغت جمع نكنيم اينها كه در شرق يا غرب شمال يا جنوب با كشورهاي غير عرب همسايه هستند احياناً فرهنگ اينها مخلوط است اما كساني كه در باديه به سر مي‌برند در روستاهاي مرزي نيستند يا در شهرهاي مرزي نيستند رفت و آمد تجاري هم ندارند كسي هم سراغ آنها نمي‌رود آنها هم با كشورهاي ديگر رابطه ندارند ما رفتيم لغات را از آنها جمع كرديم تا آن سلامت عربي بودنش محفوظ بماند به هر تقدير گفتند اين شغاف قلب است آن غلاف قلب است عمده آن دو تعبيري است كه مفسران دارند غالب مفسران مي‌گويند ﴿قد شغفها حبا﴾ يعني محبتي اين ضمير شغف به آن فتا برمي‌گردد ﴿تراود فتاها عن نفسه قد شغفها﴾ يعني شغف آن فتا آن زن را چطوري خود يوسف شغف يا نه محبت يوسف شغف؟ اين حباً تميز مي‌شود آن گاه معنا چنين خواهد شد كه قد شغفها حبه حب يوسف در شغاف قلب اين زن اثر كرد اين مورد قبول اين مفسران است اما تأثير محبت يوسف در شغاف قلب در سويداي دل آن دل دل اين چطور است يعني اين شغاف را پاره كرد به دل رسيد كه غالب مفسران مي‌گويند يا نه خود شد شغاف قلب پرده دل شد و محيط دل شد و دل را در اختيار گرفت.

سؤال: ... جواب: بله بالأخره اين در قلبش اثر كرد آثار آن محبت در مغز هست در قلب هست منظور از اين قلب اين قلب فيزيكي نيست لكن اين قلب در بدن هست اين بدن در اختيار روح است وقتي روح به يك چيزي دل بسته بود و متعلق بود آثارش در مغز پيدا مي‌شود آثارش در قلب پيدا مي‌شود يك خبر تلخي كه خداي ناكرده به كسي بدهند دفعتاً اين باعث ايست قلبي اوست خبر يك امر علمي است آن كه مي‌فهمد روح است نه بدن يك امر متافيزيكي است نه امر فيزيكي اين دل كه نمي‌فهمد كه لكن اين روح بيگانه از بدن نيست بدن بيگانه از روح نيست تأثير و تأثر اين روح و بدن حرفي در آن نيست اگر اين بدن سالم باشد آن روح از سلامت بهره‌اي مي‌برد خداي ناكرده غذاي حرامي به اين بدن برسد آن روح آسيب مي‌بيند اينها دو شيء بيگانه از هم نيستند بنابراين اگر يك خبر تلخي به روح برسد اوست كه مي‌فهمد ولو دروغ اين باعث ايست قلبي مي‌شود الان يك كسي كه به او خبر مسرت آميز دادند خيلي بانشاط مي‌شود بسياري از بيماريهاي او با همين نشاط برطرف مي‌شود و مانند آن آن گاه اثر غير مستقيم آن محبتها و معرفتها در دستگاه بدني است ﴿قد شغفها حبا﴾ خب ﴿انا لنراها في ضلال مبين﴾ اين يك مكري حساب شد و تلقي شد نسبت به اين زن براي اينكه آنها صرف گزارش شب‌نشيني‌شان نبود حسد را تهمتهاي ديگر را و تحقيرها را هم به همراه داشت اين شده مكر ﴿فلما سمعت بمكرهن﴾ وقتي زن عزيز مصر از مكر اين‌گونه از زنهاي مصر باخبر شد از آنها دعوت خصوصي به عمل آورد معلوم مي‌شود زنهاي عادي نبودند يك، رابطه هم داشتند آشنا هم بودند دو، ﴿ارسلت اليهن﴾ پيكي فرستاد اينها را دعوت كرد ﴿و اعتدت﴾ اين باب افتعال نيست تا بشود اعتدت چون باب افتعال همزه‌اش مكسور است اين همان باب افعال است اعددت بود يكي از دالها به تاء تبديل شده است وگرنه همزه فعل ماضي اين‌گونه از افعال باب افتعال و اينها مكسور است نظير ﴿انا اعتدنا للكافرين[2] آنجاها هم خوانده شد اعددنا است در حقيقت. اعتدت اعددت بود آن دال اول به تاء تبديل شده است و اعددت اعتدت يعني آماده كرده است ﴿لهن متكهاً﴾ كه در بحث ديروز اشاره شد پنج شش وجه درباره مَتكَ مُتكَ مُتَّك متّكا بر وزن مفتعال بر پنج شش وجه قرائت شده است معروفش همين است ﴿متكهاً﴾ بعضي‌ها آن مَتْكَ و آنها را هم خواندند به معناي طعام گرفتند ﴿و آتت كل واحدة منهنَّ سكيناً﴾ به هر كدام يك كاردي داد معلوم مي‌شود آن غذايي كه مصرف مي‌كردند كارد لازم بود حالا يا ميوه بود يا چيز ديگر بالأخره بايد با كارد تقسيم مي‌شد يا پوستش كنده مي‌شد گرچه اين ايتاء به اين امرأة عزيز اسناد داده شد اما معنايش اين نيست كه خودش اين كاردها را تقسيم كرده بشقابها را تقسيم كرده مثل آنكه فرعون به هامان گفت ﴿يا هامان ابْن لي صرحاً[3] براي من يك قصري بساز نه يعني خودت كارگري بكن عملگي بكن بنايي بكن يعني دستور بده يك قصري ساخته بشود اسناد بنا به هامان معنايش اين نيست كه تو اين كار را مباشرتاً انجام بده اين هم اسناد ايتاء به امرأة عزيز معنايش اين نيست كه او مباشرتاً اين كاردها را تقسيم كرده است ﴿و آتت كل واحدة﴾ او سرجايش نشسته اين دستورها را مي‌دهد منتظر اصل قضيه است ﴿و آتت كل واحدة منهن سكيناً﴾ آن گاه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) در يك اتاق ديگري كه بود گفت حالا از آن اتاق بيرون بيا وارد اين اتاق مهماني زنانه بشو.

سؤال: ... جواب: بله يكي از احتمالاتشان اين بود اما اين با آن ﴿كيدهن﴾ و ﴿ما خلطبكن﴾ و ﴿اذ راودتن﴾[4] و آنها هماهنگ نيست يكي از احتمالاتي كه برخي از مفسران گفتند اين است كه اينها بالأخره مي‌خواستند يوسف را ببينند هيچ راهي نداشتند مگر اين اما اين با آن ﴿كيدكن﴾[5] و ﴿راودتن﴾ و ﴿خلطبكن﴾[6] و آنها بايد بسازد ديگر اين مكر معلوم مي‌شود نسبت به خود زن عزيز مصر بود نه اين مكر و حيله كردند تا يوسف را ببينند در بخشهاي ديگر ممكن است آنها دلشان مي‌خواست يوسف را ببينند اما در اين صحنه و محاوره مكر آنها نسبت به امرأة عزيز مصر بود ﴿ارسلت اليهن و اعتدت لهن متكها و آتت كل واحدة منهن سكينا﴾ بعد ﴿و قالت اخرج عليهن﴾ او مي‌دانست كه يوسف دفعتاً با اين جمال وارد بشود اثري مي‌گذارد خودش چون در دراز مدت با يوسف آشنا شد نه دستش را بريد نه آن ﴿اكبرنه﴾ بود نه ﴿حٰش لله﴾ داست نه ﴿ان هذا الا ملك كريم﴾ هيچ كدام از اين اقوال يا افعال چهار پنج‌گانه را نداشت براي اينكه از نوجواني از آنجا كه از چاه درآمد و به بازار عرضه شد و آنها كه با آن جمال و لباس و مانند آن كه نبود وقتي كه آمد كم كم آن قصه و آن فقر و آن فلاكت و آن رنج سفر و اينها برطرف شد و بعد به دوران ريعان و شباب و اينها رسيد آن وقت آن جمالش نابغ‌تر شد امر تدريجي آن اثري كه امر دفعي دارد ندارد انس از دوران نوجواني تا جواني آن اثري كه يك نوجوان دفعتاً واحده دارد ندارد اثري كه يك جوان ريعان يافته با لباس پذيرايي مهماني وارد مي‌شود با كسي كه ساليان متمادي به طور عادي با لباس كار در منزل هست ندارد اين است كه اين قطع يد مال زن نبود ﴿حٰش لله﴾ مال اين زن نبود ﴿اكبرنه﴾ مال اين زن نبود ﴿ان هذا الا ملك كريم﴾ مال اين زن نبود فقط همان غريزه بشري برايش مانده بود اما آنها اين چهار پنج كار را فعل را داشتند چون جواني چون يوسف آماده شد براي ورود در ميهماني زنانه آن زن هم اين را آماده كرده بود تا خود را تبرئه كند نه تبرئه كند از اصل كار چون در همان صحنه اعتراف كرد از اينها هم كمك گرفت كه من به او دل بسته‌ام شما هم كمكم كنيد اين نخواست اين صحنه را بيارايد تا خود را تبرئه كند اين خواست صحنه را بيارايد كه بگويد كار من يك كار شايسته‌اي است شما هم بوديد همين كار را مي‌كرديد شما هم مرا كمك كنيد در اين كار ﴿و قالت اخرج عليهن﴾ دخول اگر به مكان اسناد داده بشود كه خودش متعدي است مثل ﴿و دخل المدينة علي حين غفلة من أهلها﴾[7] دخلت كذا من دخل المسجد من دخل الثوب و كذا و كذا اما وقتي كه به شخص اسناد داده بشود حالا يا با علي است يا با مع است ﴿دخل معه السجن﴾[8] گفته مي‌شود ﴿كلما دخل عليها زكريا المحراب[9] گفته مي‌شود و مانند آن دخول كه بر شخص نيست دخول در مكان است اگر نسبت به مكان باشد نيازي به حرف جر نيست اما اگر نسبت به يك شخصي در يك مكاني باشد حالا يا با مع است مثل دخل معه السجن فتيا يا با علي است مثل دخل علي اگر اشراف باشد يا علي استعمال مي‌شود مثل ﴿كلما دخل عليها زكريا المحراب﴾ اين‌طور نبود كه وجود مبارك يوسف را در اتاق بالا جا بدهند و يك خدمتگذار منزل را ببرند طبقه فوقاني آن وقت مهمانها را بياورند پايين كه تا بگوييم از بالا به پايين آمده اين همان اشرافي است كه چنين واردي بر مورود دارد و آن نشسته است اين وارد مي‌شود دفعتاً همگان او را مي‌بينند ﴿و قالت اخرج عليهن فلما رأينه﴾ چون دفعتاً او را ديدند هم اين كارها را كردند هم اين حرفها را زدند هم ﴿اكبرنه﴾ هم ﴿و قطعن ايديهن﴾ مدهوش شدند به جاي اينكه اين كارد را به آن ميوه بزنند پوست ميوه را بكنند به دست زدند پوست دست را مجروح كردند ﴿و قطعن ايديهن و قلن حٰش لله﴾ اين يك تجليل و تعظيمي است اين از عصمت يوسف سخن به ميان نمي‌آيد براي اينكه اينها به اين معارف معتقد نبودند گفتند ﴿ما هذا بشرا﴾ يعني آن ملامتي كه ما مي‌كرديم ديگر نمي‌كنيم نه يعني تو دل نبستي دل بستن تو به جا بود او هم صريحاً اعتراف كرد كه من كاملاً به او دل بسته‌ام شما هم كمكم كنيد در حضور همه يوسف (سلام الله عليه) را هم تهديد كرد اين مجلس براي تبرئه نبود براي تثبيت بود كه حق با من است گفت اينكه ملامت مي‌كرديد اين است و من به او دل بسته‌ام و او اگر حرف مرا گوش نكند زندان است پس اين مكري كه بود درباره اين بود آنها هم پذيرفتند گفتند اين بشر نيست كه جاي ملامت باشد اين فرشته است دل بستن به او جا دارد اگر تاكنون ما حرفي مي‌زديم چون يوسف را با اين وضع نديده بوديم حالا كه ديديم ديديم حق با توست نه اينكه حالا كه ديديم و تو ما را دعوت كردي كه ثابت بكني كه نه با او رابطه نداري نه مراوده نكردي نه خير مراوده كردي مراوده‌ات هم خوب است ما هم حمايتت مي‌كنيم اين است كه بعدها مكرر سخن از اين است كه ﴿ما خطبكن﴾[10]، ﴿بمكرهن﴾، ﴿اذ راودتهن﴾[11]، ﴿رب السجن احب الي مما يدعونني﴾ همه اين زنها در اين توطئه سهم داشتند منتها آنها به خود دعوت نمي‌كردند به يوسف مي‌گفتند خواسته زن مصر را پاسخ بده خودت را به زندان نينداز نه اينكه مراوده زنها اين بود كه يوسف را به خود دعوت مي‌كردند حالا يا جرأت نمي‌كردند يا ديده بودند بالأخره عزيز مصر است كه الان در صحنه است اين صحنه آرايي براي اين بود كه اين زن را ديگر ملامت نكنند نه اينكه نگويند تو مراوده نداري اين زن هم گفت كه اين صحنه را مي‌بينيد اين جمال را مي‌بينيد ﴿فذلكن الذي لمتنني فيه﴾ حالا معلوم شد ملامت شما بيجا بود آنها هم پذيرفتند كه ملامت بيجاست براي اينكه گفتند ﴿ما هذا بشرا﴾ اگر اين بشر بود بله ملامت ما درست بود سرزنش درست بود تو كه همسر داري چرا به بيگانه چشم دوختي اين ﴿هذا الا ملك كريم﴾ تو رابطه با فرشته داري حالا درك جاهلي چه بود فرشته را چه درك مي‌كردند نگفتند اين من الملائكه است عصاره فرشته‌ها در اين جمع شد طهارت او از يك سو جمال او از يك سو ادب او از يك سو برخورد او از يك سو اگر ما تا حال ملامت مي‌كرديم خيال مي‌كرديم با كارگر منزلت مراوده داري با يك بشر مراوده داري الان فهميديم با يك فرشته در ارتباطي نه ما ملامت نمي‌كنيم از اين به بعد هم شروع كردند تشويق كردن يوسف كه خواسته او را عمل بكن اگر در آيات بعدي سخن از ما ﴿خطبكن﴾[12] است سخن از ﴿راودتن﴾ است اين بايد اثبات بشود كه آيا مراوده زنها نظير مراوده عزيز مصر بود كه همه‌شان كل يجر النار الي قرصه بود به خود دعوت مي‌كردند يا در اين توطئه همه سهيم بودند زن عزيز مصر به خود دعوت مي‌كرد چون ﴿ولقد همت به[13] بود ﴿هيت لك[14] بود ﴿قد شغفها حبا﴾ بود و مانند آن اما آنها چنين قرينه‌اي ما نداريم كه آنها هم طمع كرده بودند و مراوده‌شان نسبت به حضرت يوسف (سلام الله عليه) دعوت به خود بود بلكه دعوت آنها به اين بود كه حرف زن عزيز مصر را گوش بدهد خودش را به زندان نبرد اين مقدارش قطعي است بقيه را نمي‌شود نفي كرد لكن اثباتش هم آسان نيست حالا اگر ظهور بعضي از آيات آينده در اين بود كه آنها هم مبتلا شده بودند يأخذ به يا روايت معتبري دلالت مي‌كند به اينكه آنها هم يك چنين آلودگي ﴿هيت لك﴾[15] را داشتند ياخذ به وگرنه از اين آيات نمي‌شود استفاده كرد كه آنها هم مراوده داشتند لانفسهن براي اينكه مراوده اينها ﴿امرأت العزيز﴾ بود

سؤال: ... جواب: نه مراوده مي‌خواستند رأي او را بزنند اما براي چه كسي مراوده رفت و آمد براي اينكه رأي كسي را بزنند اما براي چه كسي براي خودشان يا چون باند ديگري‌اند براي ديگري.

سؤال: ... جواب: خب دو تا حرف است اگر كسي ﴿قد شغفها حبا﴾ شد كه حرف شيدا زدن مطلبي است حرف عاقلانه و خردمندانه زدن حرف ديگر است اين براي كسي است كه ﴿قد شغفها حبا﴾ اما اگر كسي دلباخته شد شيدا شد ديگر اين حرفها حالي‌اش نمي‌شود كه خب.

سؤال: ... جواب: بله غيبت كردن تهمت زدن آبرو را بردن حسد كردن

سؤال: ... جواب: چرا ديگر با اين در شب‌نشيني‌ها تلاش و كوشش مي‌كنند كه حيثيت اين را زير سؤال ببرند چون بالأخره زن وزير است ديگر مي‌خواهند اين خاندان را اين بيت را آلوده كنند حالا يا مشكل سياسي بود يا مشكل اجتماعي بود خواستند از اين راه اينها را مسلوب الحيثيه بكنند اين دعوت كرد گفت نه اين است چرا مرا ملامت مي‌كنيد آنها هم كه سخن از خدا و قيامت و بهشت و اينها نبود اين قرآن است كه در نهايت ادب اين صحنه را بازگو مي‌كند آن ﴿حٰش لله﴾ آنها همان‌طوري كه عربي نبود به زبان ديگر بود به معناي سبحان الله هم نبود يعني اين جمال و كمال و نزاهت و ادب اين در آدم عادي جمع نمي‌شود اين تسبيحاً لله تقديساً لله يك چنين چيزي است نه اينكه عصمتاً لله او معصوم است اينها بعد از اينكه اين صحنه تشكيل شد حق را به زن عزيز مصر دادند وقتي گفت ﴿فذلكن الذي لمتنني فيه﴾ اينها قانع شدند گفتند بله حق با توست اين ملامت ما بيجا بود ملامت ما وقتي درست است كه تو با يك بشري رابطه داشته باشي اين كه بشر نيست شيدا شدن نسبت به فرشته هم كه بد نيست از آن به بعد مراوده كردند كه يوسف را راضي كنند همه‌شان مكر كردند و طرف اين صحنه هم زن عزيز مصر است نه زنهاي ديگر براي اينكه تا آخر قضيه هم اگر شما برويد به خواست خدا مي‌بينيد وجود مبارك يوسف خودش در يك طرف زن عزيز مصر را در طرف ديگر عنصر محوري دعوا و شكايت همين قضيه است نه از زنهاي ديگر شكايت داشت كه آنها مرا به خود دعوت مي‌كردند نه زنهاي ديگر تصريح كردند كه ما او را براي خودمان مي‌خواستيم همه آنها در عنصر محوري بين يوسف و امرأة عزيز دور مي‌زنند يوسف (سلام الله عليه) وقتي مي‌خواهد از زندان آزاد بشود مي‌فرمايد بالأخره مشكل من همين امرأة عزيز بود خب برويد از اين زنها سؤال بكنيد ترفند او و زنها مكر او و زنها قطع ايدي آن زنها همه براي اين صحنه بود اين بازي بود بنابراين ثبوتاً ممكن است ولي اثباتاً يا ظاهر يك آيه‌‌اي نظير آنچه درباره امرأة عزيز وارد شده است كه ﴿قد شغفها حبا﴾ ﴿هيت لك[16] ﴿وَلقد همت به[17] همه اين تعبيرات نشانه شيدايي و دلباختگي و دعوت به نفس است براي امرأه عزيز نسبت به يوسف (سلام الله عليه) اما هيچ كدام از اين تعبيرات درباره زنان ديگر نيست

سؤال: ... جواب: بله در همين صحنه كه اينها دستشان را بريدند در همان معركه بود ديگر در خانه شما بود اينها دستشان را بريدند اينها چرا دستشان را بريدند اينها آمدند ببينند حق با من است يا اوست يا اصل قضيه درست است اينها خيال كردند كه حق با اوست و من هم بايد تمكين مي‌كردم براي اينكه شيدايي او را صحه گذاشتند گفتند اينكه بشر نيست كه تو به يك فرشته‌اي دلباخته‌اي و كار خوبي هم كرده‌اي اين ديگر ملامت نيست وقتي زن مصر گفت ﴿فذلكن الذي لمتنني فيه﴾ آنها گفتند بله حق با شماست كجا گفتند حق با شماست از اينكه ﴿حٰش لله ما هذا بشرا﴾ يعني ملامت ما وقتي درست بود كه تو با يك بشري مراوده داشته باشي اما اگر با يك فرشته‌اي مراوده داشتي ديگر جاي ملامت نيست لذا در حضور همان زنها در حضور خود يوسف (سلام الله عليه) در همان مجلس مهماني گفت ﴿ولقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما ءامره ليسجنن و ليكوناً من الصاغرين﴾ بله من او را مراوده كردم و اگر او قبول نكند زندان بايد برود خب يك كسي كه به خودش اجازه بدهد زن شوهردار در يك مهماني رسمي اين حرف را مي‌زند آنها هم مي‌گويند بله حق با توست اين نشان مي‌دهد اينها مي‌گفتند كه ارتباط با چنين فرشته‌اي بد نيست الان شما مي‌بينيد مادون اين را غرب دارد به صورت يك آزادي تلقي مي‌كند خب حيوانيت فرق نمي‌كند حالا يا به آن صورت جاهليت كهن يا جاهليت مدرن غرض آن است كه ثبوتاً ممكن است كه زنهاي ديگر اين كار را كرده باشند ولي اثباتاً ما دليل نداريم كه آن زنها براي خودشان تلاش و كوشش مي‌كردند خب

سؤال: ... جواب: نه ما ثبوتاً محتمل است يك چنين چيزي اما از هيچ جمله‌اي از قرآن استفاده نمي‌شود كه آنها هم از سنخ ﴿قد شغفها حبا﴾ شده‌اند به او دل بسته‌اند گفتند اين مال اين است بالأخره آن هم زن يك وزير و مقتدر زن يك كسي كه مقتدر در مصر است اين الان وارد يك صحنه‌اي شد اينها حداكثر اين كار را كردند ديگر دست از آن ملامت برداشتند از آن مكر شب‌نشيني‌ها دست برداشتند از آن بگو مگوهاي آبروريزي دست برداشتند تمام تلاش و كوششان نسبت به يوسف (سلام الله عليه) متوجه شد كه او را تمكين مي‌كند خب ﴿وَ قلن حٰش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم﴾ آن كرامتي كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم براي فرشته‌ها قائل است ﴿بأيدي سفرة كرام بررة[18] اين از آن سنخ نيست اين كرامتهاي معنوي كه ﴿إن أكرمكم عند الله اتقاكم[19] از آن سنخ نيست اين كرامت ديني نيست اين من زوج كريم است هر چيز گرانبهايي مثل اين طلا و نقره را مي‌گويند جزء احجار كريمه است يك چيز زيباي ارزشمندي را مي‌گويند كريم نه آن كرامتي كه ﴿وَ لقد كرمنا بني آدم﴾ از آن قبيل باشد يا ﴿بايدي سفر * كرام برره[20] از آن قبيل باشد يا ﴿ان اكرمكم عند الله اتقاكم[21] از آن قبيل باشد ﴿ان هذا الا ملك كريم﴾ آن گاه اين در كمال شهامت و پررويي گفت جسارت و پررويي گفت ﴿قالت فذلكن الذي لمتنني فيه﴾ اين است كه شما مرا ملامت مي‌كرديد يعني ديگر لاتلوموني ديگر مرا ملامت نكنيد آنها هم پذيرفتند از كجا پذيرفتند ﴿فذلكن الذي لمتنني فيه﴾ از كجا پذيرفتند براي اينكه در كمال وقاهت در حضور همه در ميهماني رسمي گفت ﴿و لقد راودته﴾ با اين حرف قد ﴿لقد راودته عن نفسه﴾ ﴿فاستعصم﴾ من با او مراوده كردم خواستم او را جذب بكنم و جلب بكنم او معصومانه تهاشي داشت و من كه دست بردار نيستم تا حال تحبيب بود از اين به بعد تهديد است ﴿و لئن لم يفعل ما ءَامُرُهُ ليسجننَّ﴾ اين نون تاكيد ثقيله ﴿و ليكوناً﴾ اين نون تاكيد خفيفه است كه از اين رسم الخط قرآني به صورت تنوين نوشته شده بر خلاف همه جا بر خلاف همه قواعد عربي و ليكونن بايد مي‌بود حالا شده ليكوناً با تنوين وگرنه فعل مضارع كه تنوين قبول نمي‌كند ﴿و ليكوناً من الصاغرين﴾ اين دومي نون تأكيد خفيفه است اولي آن تأكيد ثقيله است جمعش هم ﴿من الصاغرين﴾ است صاغر هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل نه يعني ليكوناً صغيرا او من الصغار نه ﴿من الصاغرين﴾ جزء گروه پست و حقير بايد باشد چون صاغر صفت مشبهه است نه اسم فاعل دلالت بر معناي ثبوتي دارد و اين ليكونن صاغراً غير از ليوكنن من الصاغرين است كه دومي خيلي ابلق از اولي است اين تهديد بي‌شرمانه را در آن جلسه رسمي در حضور وجود مبارك يوسف به يوسف گفته و او هم قبول كرده آنها هم زنها هم گفتند خب يوسف راست مي‌گويد از اين به بعد وجود مبارك يوسف استغاثه‌اش شروع شده با خدا خدايا مي‌بيني يكي مدعي است عده‌اي هم حامي او ﴿رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني﴾ بعضي‌ها از باب ﴿هيت لك[22] دعوت مي‌كنند بعضي‌ها از باب اينكه بالأخره حق با اوست تمكين بكن دعوت مي‌كنند همه ما را دعوت مي‌كنند به خلاف ولي زندان بالاتر از اين كه خلاف است اين سجن نظير ذبح كه به معني مذبوح است اين حيوان را مي‌گويند ذبح ﴿و فديناه بذبح عظيم﴾[23] كاري كه حاجي انجام ‌مي‌دهد آن ذَبح است يعني سر بريدن ذِبح اين حيواني است كه يُذبح اين ذِبح يعني مذبوح ﴿و فديناه بذبح عظيم﴾[24] كاري كه آن ذابح مي‌كند آن ذَبح است سجن هم همين‌طور است سجن يعني همان ما يسجن فيه، محبس ﴿رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني﴾ آنچه كه به عهده من است همين است من تمكين نمي‌كنم ولي بالأخره هر نعمتي باشد استقامت باشد صبر باشد مقاومت باشد از ناحيه توست ﴿وما بكم من نعمة فمن الله[25] ﴿و الّا تصرف عني كيدهن[26] اينها همه با هم دست به هم دادند كه حيثيت من را پيش تو ببرند بعضي‌ها به خود دعوت كردند بعضي‌ها هم دعوت او را تصديق كردند همه اينها اين كاره‌اند ﴿و الّا تصرف عني كيدهن[27] خوب اگر نباشد لطف الهي ﴿وَ لوْ لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكيٰ منكم من احد أبدا»[28] بالاخره طهارت روح نعمت وجودي است يا نه خب ﴿وَما بكم من نعمت فمن الله﴾ اگر كسي اهل استغاثه باشد و اگر كسي صداي آژير خطر را شنيد برود در پناهگاه خب پناهش مي‌دهند فرمود پناهگاه من هميشه باز است وقتي صداي آژير خطر را شنيديد ﴿وَامّا ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله[29] وسوسه آژير خطر است خب يك قدري بلرزيد فوراً برويد در پناهگاه همان كه گفتيد خدا پناهگاه است ديگر نه آن طوري كه بگويي اعوذ بالله من الشيطان الرجيم اين يك تلفظي است اين پناهگاههايي كه در زمان بمباران مناطق مسكوني كنار هر كوي و برزن بود به ما مي‌گفتند وقتي آژير خطر را شنيديد كه حمله هوايي دارد شروع مي‌شود برويد در پناهگاه برويد در پناهگاه معنايش اين نيست كه در همان خيابان بايستيد بگوييد كه من مي‌خواهم بروم پناهگاه اين مشكل را حل نمي‌كند كه پناهگاه رفتن غير از گفتن است اگر كسي گرفتار وسوسه شد بگويد اعوذ بالله من‌الشيطان الرجيم اين مشكل را حل نمي‌كند كه اين بايد دلهره بايد برود خودش را به كسي بسپارد كه حصن دارد و آن خداست فرمود اگر احساس خطر كرديد برويد در پناه خدا با يك دلهره با يك اضطراب نظير ﴿أمّن يجيب المضطر[30] خب اگر كسي بيماري صعب العلاج خودش دارد يا بعضي از بستگانش مبتلا هستند چطور مي‌گويد يا الله همان اين به معناي پناه بردن است ديگر اگر كسي احساس خطر كرد آن‌طور بگويد يا الله رفته پناهگاه ممكن نيست خدا نجاتش ندهد ﴿وَمن أصدق من الله قيلا[31] فرمود ﴿وَاما ينزغنك من الشيطان نزغ[32] اين حيوانهايي كه قبلاً مي‌رفتند براي اينكه تندتر بروند آن كسي كه مسئول اين حيوان بود حالا يا اسب بود يا حمار بود يا حيواني ديگر يك ميخي داشت سيخي داشت به پاي اين به ران اين فشار مي‌داد كه اين زودتر برود اين را مي‌گفتند ﴿نزغ﴾ اين كار را مي‌گويند ﴿نزغ﴾ فرمود اگر يك سيخي به شما زد مي‌خواهد از شما سواري بگيرد چون خودش گفت ﴿لأحتنكن ذريته[33] من از اينها سواري مي‌گيرم اگر يك سيخي خوردي يعني وسوسه آن طوري كه يك بيماري صعب العلاج براي شما پيش آمد دارند در اتاق عمل مي‌برند يا مريضي داريد كه به اتاق عمل رفتند چه طور مي‌گوييد يا الله همان يك بار هم كه بگوييد كافي است منتها يك بار آن‌طور بگوييد يا الله يقيناً نجات پيدا مي‌كنيد وجود مبارك يوسف آن‌طور گفت ﴿ رب السجن احب الي مما يدعونني﴾ آن‌طور گفت خدايا تنها كار از دست تو برمي‌آيد همه وسائل گناه آماده است قدرت هم دست اينهاست تنها تكيه‌گاه تويي ﴿و الّا تصرف عني كيدهن أصْبُ اليهن﴾ يعني اميل اليهن اميل نسبت به اينها يعني حرف اينها را من پاسخ مي‌دهم حرف همه اينها اين است كه با امرأة عزيز مراوده كند ﴿أصب اليهن﴾ آن گاه ﴿و أكن من الجاهلين﴾ اين جهالت است جهالت عملي است نه جهل علمي اين جهالت در مقابل عقل است انسان يا عاقل است يا جاهل جاهل به جهالت عملي اين كتاب عقل و جهلي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نوشته است اين جهل به معناي بي سوادي و مانند آن نيست اين جهل در مقابل عقل است اگر عقل «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[34] است اگر چيزي باعث كسب عبادت و بهشت نشود او عقل نيست مي‌شود جهل حالا چه انسان تحصيل‌كرده و حوزوي و دانشگاهي باشد چه نباشد ﴿و أكن من الجاهلين﴾ نه أكن جاهلا اين ﴿من الجاهلين هم باز هم صفت مشبهه است و معناي ثبوت را مي‌رساند و نشانه استقرار جهالت عملي است در من

سؤال: ... جواب: نه براي اينكه جامعه اسلامي نيمي‌شان تقريباً زن‌اند نيمي‌شان مرد اين نيمه زن به چه كسي مراجعه كند آنكه أشد محذوراً است اين زنها بايد در صف مردها با مردها تماس بگيرند يا زنها در صف زنها با زنها تماس بگيرند يك كساني بايد باشند تحصيل كرده كارهاي اداري و كارهاي اجرايي و كارهاي آموزش و پرورش اينها را انجام بدهند برنامه‌اي كه اسلام دارد يك برنامه جامع و نافعي است منتها در اجرا بايد دقيق بود بالأخره نيمي از زنها بايد گذرنامه بدهند بايد مكه بروند عكس مي‌خواهند خب عكس را چه كسي بگيرد عكس را چه كسي نگاه بكند يك عده زنها بايد باشند عكاسي بلد باشند يك عده زنها بايد باشند در دستگاه گذرنامه باشند يك عده زنها باشند چك كنند يك عده زنان باشند بازرسي بدني كنند سؤال: پستهاي كليدي جواب: پستهاي كليدي هم براي زنها ديگر بايد هم داشته باشند پستهاي كليدي.

سؤال: ... جواب: غالب زنها كه به دستگاه خودشان مراجعه مي‌كنند قانون بالأخره بخش وسيعي از قانون براي زنهاست چه اينكه بخش وسيعي براي مردهاست زنها مشكل قانوني دارند با نماينده‌هاي زن بايد تماس بگيرند مشكلشان حل بشود چه دادگاه خانواده است چه مسائل مدني است و مانند آن منتها در موقع اجرا بايد مواظب بود ﴿فسئلوهنَّ من وراء حجاب[35] و مانند آن.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.

[2]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 4.

[3]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 36.

[4]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.

[5]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 28.

[6]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.

[7]  ـ سورهٴ فصص، آيهٴ 15.

[8]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.

[9]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 37.

[10]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.

[11]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.

[12]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.

[13]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[14]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 23.

[15]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 23.

[16]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 23.

[17]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[18]  ـ سورهٴ عبس، آيات 15 ـ 16.

[19]  ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.

[20]  ـ سورهٴ عبس، آيات 15 ـ 16.

[21]  ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.

[22]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 23.

[23]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 107.

[24]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 107.

[25]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[26]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.

[27]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.

[28]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 21.

[29]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 36.

[30]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.

[31]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.

[32]  ـ سوره فصلت، آيهٴ 36.

[33]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.

[34]  ـ كافي، ج 1، ص 11.

[35]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 53.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق