08 02 2004 4891403 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 47

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الحُسْنَي وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ (۲۶) وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۷)

بعد از اينكه فرمود خداوند همه را به دارالسلام دعوت مي‌كند فرمود يك عده مي‌پذيرند يك عده نمي‌پذيرند آنهايي كه مي‌پذيرند كار خوب مي‌كنند يعني وظائف الهي را انجام مي‌دهند عاقبت حسني مال آنها است و زائد بر آن هر چه خدا اراده كند به آنها عطا مي‌كند و چهره آنها پژمرده نخواهد شد غبار آلود نخواهد شد ذليل نخواهند شد و اينها اصحاب الجنت هستند و دائما در آن مي‌مانند والذين يعني وللذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها كه اين سيئة گرچه نكره است در سياق مثبت ولي طبق مقام خاص مفيد عموم است گاهي نكره در سياق مثبت ولو منفي هم نيست در سياق مثبت است روي قرينه مقام مفيد عموم است نظير علمت نفس ماقدمت يعني هر نفسي مي‌داند چه آورده است با اينكه آن نكره در سياق مثبت است به خاطر خصوصيت مقام مفيد عموم است علمت نفس يعني هر كسي مي‌داند چه كرده اينجا هم جزاء سيئةٍ يعني جزاء كل سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة اينها ذليلانه معذب مي‌شوند كه هم عذاب معنوي دارند هم عذاب حسّي و هيچ كسي اينها را از عذاب حسي و غير حسي نجات نمي‌دهد ﴿كانما اغشيت وجوههم قطعاً من الليل مظلما﴾ آن قَتَري كه در آيه قبل نفي شد براي اينها به طريق اولي اثبات شد اين إِغشي چون دو تا مفعول مي‌گيرد نظير آنچه در سوره مباركه اعراف گذشت كه يُغْشِي الليل النهار آيه 54 سوره مباركه اعراف اين است ﴿ثم استويٰ علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثاً﴾ خداوند ليل را غاشيه نهار قرار داده است پرده نهار قرار داده است نهار را به وسيله ليل مي‌پوشاند إِغشي دو تا مفعول مي‌گيرد اينجا هم مفعول اولش هم آن فاعل شده است كه اغشيت وجوههم مفعول دومش قطعاً من الليل است خداوند تكه تكه‌هاي شب را پوشش اينها قرار داد اغشيت وجوههم قطعا من الليل خود ليل خوب تاريك است اما تقييد به اظلام اين شدت ظلمت را مي‌فهماند نظير ليل ان ...و نظير آنچه در سوره مباركه نور[1] آمده است و ظلمات بعضها فوق بعض اين يك تاريكي مضاعف است ﴿قطعا من الليل مظلما﴾ مظلم يعني تاريك لازم است متعدي نيست مثل مبطل يعني كسي كه حرف باطل مي‌زند داخل در باطل است يك وقتي مي‌گوييم ابطل يعني قول كسي را باطل كرده است فلان راي را باطل كرده است يك وقتي مي‌گوييم ابطل يعني دخل في الباطل خوب اينجا مظلم هم يعني صار ذا ظلمة لازم است متعدي نيست ﴿قطعا من الليل مظلما اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون﴾ آن قَتَري كه براي مومنان از مومنان سلب شده است به دو بيان براي تبهكاران ثابت شد يكي در آيه 26 فرمود ﴿ولا يرهق وجوههم قتر﴾ خوب كسي كه در دارالسلام است عاقبت حسني مال او است و به لقاء الله بار مي‌يابد و زائد بر حسني هم بهره او است يقينا چهره چنين آدمي تاريك نيست اين تعريضش بيش از آن مدلول ظاهري او است ﴿لايرهق وجوههم قترٌ﴾ يعني قتر مال ديگران است نه مال اين اين تعريضاً براي تبهكاران ثابت مي‌كند تصريحا هم براي تبهكاران در آيه بعد يعني همان آيه 27 مي‌فرمايد ﴿كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما﴾ بنابراين درهم بودن چهره آنها و غبارآلود بودن چهره تبهكاران از دو راه ثابت شده است يكي تعريض و يكي هم تصريح اما درباره اين سئوالهايي كه شده يكي اين بود كه چگونه انعام وسيله زينت است خوب روشن است آن وقتي كه وسيله حمل و نقل مسافر و اينها با همه اين چهارپاها بوده است بالاخره يك كسي سوار حمار مي‌شد يك كسي سوار اسب سواري مي‌شد خوب خيلي فرق مي‌كند بعضيها راحتتر بار را جابجا مي‌كنند بعضيها با زينت همراه هستند اتومبيل هم همينطور است در همان آيه سوره نحل فرمود كه انعام و اينها را آفريد ﴿و يخلق مالا تعلمون﴾[2] كه قبلا خوانده شد در همين آيه يعني يك چيزهايي را خدا مي‌آفريند كه فعلا شما نمي‌دانيد خوب اين قابل انطباق با وسايل پيشرفته صنعتي روز هم هست فرمود ﴿و يخلق مالاتعلمون﴾ مطلب ديگر اين است كه گرچه بهره‌برداي از مظاهر طبيعت در حد حلال محذوري ندارد اما اگر به تظاهر به ثروت منتهي بشود كه عده‌اي مي‌رنجند اين ناروا است در مسافرتها هم همينطور است در مسافرت دستور دادند با كسي همسفر بشويد كه توان مالي شما يكسان است و اگر با كسي همسفر بشويد كه توان مالي او بيش از شما است خوب شما خجالت مي‌كشيد كه اين كار كار روايي نيست يا توان مالي شما بيش از او است شما يك خرج بيشتري مي‌كنيد او ندارد بالاخره خجالت مي‌كشد هر دو قسمش در روايات ما هست كسي آمده به وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه عرض كرد كه من در اين سفر با يك قافله‌اي بودم كه غالبا مثلا يك گوسفندي ذبح مي‌كردم به خيليهايشان مي‌دادم حضرت فرمود كار خوبي نكردي بالاخره شما مي‌توانيد كار خير را از جاي ديگر بكني اما به اينها كه مي‌دهي مي‌داني اينها هم خرج تو هستند اينها كه نمي‌توانند مثل تو سفره پهن كنند كه هر روز اينها را خجل مي‌كردي اين چه كاري است تو بايد بفهمي كجا احسان بكني چطور احسان بكني چه وقت احسان بكني به ديگري فرمود حالا كه شما مسافرت مي‌كنيد در قافله مي‌رويد با هر كسي سوار نكن بالاخره آنها دارند تو متوسطي مثل آنها بخواهي هزينه كني مقدور تو نيست نكني خجالت مي‌كشي خوب چرا با آنها رفتي رفت و آمدها هم همينطور است هم آنهايي كه وضع ماليشان خوب است موظف هستند كه تظاهر به ثروت نكنند كه عده‌اي برنجند هم در رفت و آمد خانوادگي در رفت و آمدهاي سفر و حضر بالاخره بايد انسان بايد با همزي خود سفر بكند فرمود ﴿كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون﴾ اما اين سؤال كه اگر يك كسي اهل ولايت بود در دنيا در دارالسلام هست و بالاخره مشكلاتش را هم دارد البته درست است در دنيا هيچ كس ممكن نيست رنج نبرد چون دار بالبلاء محفوفه و اصلا كسي كه انسان را آفريد سوگند ياد كرد كه من انسان را در سختي خلق كردم اصلا با ملاط سختي آفريدم اگر بخواهد انسان بشود اگر خواست زندگي غير انساني داشته باشد راه ديگر است اينجا جاي آسايش نيست اينجا حتما در زحمت است براي اينكه مي‌خواهد به آسايش برسد با لام قسم فرمود ﴿لقد خلقنا الانسان في كَبَدٍ﴾[3] كَبَد يعني رنج در قبال كَبِد كه اين عضو مخصوص گوارش است كَبَد يعني درد و رنج و محنت و تلاش و كوشش قسم ياد كرد كه انسان اصلا اين است براي همين هم من او را خلق كردم تا رنج ببيند تا به گنج برسد و اگر كسي تن پرور بود خوب اين ﴿اذهبتم طيّبَٰتكم في حياتكم الدنيا﴾[4] درمي‌آيد حالا مطالب جزئي مربوط به اين آيات هست كه شايد در خلال بحثهاي گذشته حل شده باشد يا اگر مطالب جزئي است براي بعد از دهه عاشورا انشاءالله حل مي‌شود امروز چون پايان اين بحث است و در آستانه ماه با عظمت محرم هستيم چند جمله در اين زمينه هم صحبت بكنيم انشاءالله بحثها را بعد از تعطيلات دهه عاشوراو ايام فروردين شروع مي‌كنيم جريان سيدالشهدا سلام الله عليه و كربلا و اينها خوب آن جزو اصول مسلم ما است فضيلت او عظمت او جلال و شكوه او ديگر نيازي به گفتن ندارد عمده بررسي اين جريان است كه چه صحنه‌اي پيش آمده كه سالار شهيدان سلام الله عليه با اين وضع قيام كرده و مهمترين رسالت حوزه هم اين است كه خودش اينها را تحقيقا همانطور كه فقه و اصول را بررسي مي‌كند تحقيقا خودش هم در اين زمينه عالمانه تحقيق بكند بعد بنويسد و بگويد و بعد هم خوب آن عزاداري و اشكش هم در كنارش هست بعد از قيام وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم عده‌اي تا توانستند مقاومت كردند يعني سيزده سال در مكه هر چه بود مقاومت كردند كه خواستند اين نور را خاموش كنند و نشد تا حضرت مهاجرت كردند و همراهاني هم او را تاييد كردند آمدند در مدينه انصار مدينه هم استقبال كردند اين اسلام مستقر شد و حكومت شكل گرفت وقتي حكومت شكل گرفت جنگهاي رسمي شروع شد هم دشمنان داخل هم دشمنان خارج هم در خود مدينه منافقاني بودند يهوديهايي بودند هم در مكه سناديد قريش لشكركشي مي‌كردند تا بالاخره ﴿يريدون ليطفئوا نور الله﴾[5] به زعم باطل آنها پياده بشود و ذات اقدس اله بر اساس ﴿و يأبي الله إلا ان يتم نوره﴾[6] اسلام را پيروز كرد ﴿اذا جاء نصرالله والفتح و رايت الناس يدخلون في دين الله﴾[7] شد اين مستقر شد تمام شد بعد از اينكه وجود مبارك حضرت يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رحلت كرده است همان احقاد بدري و حنيني خودش را نشان داد فورا سقيفه بني ساعده تشكيل شد و صاحب اين ولايت كبري را منزوي كردند و دين را گرفتند اولين كاري كه كردند دين را به اسارت گرفتند بيان اميرالمومنين سلام الله عليه است كه اينها تلاش و كوشش كردند دين را به اسارت خود درآوردند قهرا معني كردن دين پياده كردن دين حمايت كردن از دين جانبداري از دين همه در اختيار اينها بود دين در اسارت اينها بود قرآن مي‌خواندند نماز مي‌خواندند روزه مي‌گرفتند مكه مي‌رفتند اما يك حج اسير يك نماز اسير يك روزه اسير يك قرائت قرآن اسير بالاخره عترت را كه منزوي كردند قرآن را به اسارت گرفتند و وجود مبارك حضرت امير هم تلاش و كوشش كرد كه اين دين را از اسارت اينها دربياورد نشد سخنراني كرد موعظه كرد احتجاج كرد سوگند ياد كرد نشد خواست قيام بكند هيچ كسي او را همراهي نمي‌كرد فقط همان زن و بچه او بودند اين سه حضرت فرمود كه من حاضر نشدم كه اينها را به كشتن بدهم براي اينكه كشته شدن بالاخره يك حدي دارد انسان يك وقتي كشته مي‌شود كه خون بر شمشير پيروز مي‌شود و اثر دارد آن جايش كربلا است الان اگر ما قيام بكنيم همه ما را مي‌كشند و جامه عزا در بر مي‌كنند و براي ما مجلس ختم هم مي‌گيرند و نام ما و ياد ما و هدف ما هم فراموش مي‌شود اين سه چهار مطلب را از نهج البلاغه بخوانيد تا برسيم به بيانات نوراني سيدالشهدا سلام الله عليه كه در چه فضايي بود و حرفش چه بود چه گفت به مردم و چرا اين قيام را كرد.

سئوال: جواب: بله سابقه در دين داشته يك عده فريب خورند يك عده هم كه سوء نيت داشتند در عهدنامه مالك در نهج البلاغه كه پنجاه و سومين نامه وجود مبارك حضرت امير است طبق اين چاپهاي معروف نهج البلاغه نامه‌اي است كه براي مالك ‌اشتر نوشته در بخش قضا كه از همين جا عظمت و  رسالت قوه قضائيه هم مشخص مي‌شود در بخش قضا حضرت فرمود كه ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك في نفسك كه قاضيها اينچنين باشند وضع مالي‌شان اينچنين باشد نيازي هم به مردم نداشته باشند دستگاه قضايي را ذكر كرد بعد در پايان اين بخش قضا فرمود به اينكه فانظر في ذلك نظراً بليغا فان هذا الدين قد كان اسيرا في ايدي الاشرار يُعمل فيه بالهوي و يطلب به الدنيا فرمود چيزي كم نداشتند اينطور نبود كه جلوي نماز و روزه را بگيرند اما نمازي بود ان الصلوه تنهي عن الفحشا و المنكر خوب نماز اسير اين سمت را ندارد ديگر قرآن ﴿يهدي للتي هي اقوم﴾[8] قرآن اسير اين كار را نمي‌كند عترتي كه «ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا» از عترت اسير كه كاري ساخته نيست كه فان هذا الدين قد كان اسيرا في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهوي و تطلب به الدنيا آنها در حقيقت دين فروشي هم مي‌كردند اين اصل كلي و من قيام نكردم براي اينكه هر چه كه مي‌خواستم بگويم گفتم استنصار كردم كسي ما را ياري نكرد اين جمله را در پرانتز قبلا هم شنيده‌ايد در اين مجموعه كنز الفوائد كراجكي يك رساله‌اي است كه گويا بعدا هم چاپ شده است اين رساله به نام رساله (العجب) است چون تمام فصولش عجبٌ عجب عجب است مثلا معالم الاصول چون تمام فصلهايش اصل اصل اصل است قوانين تمام فصولش به عنوان قانون قانون قانون است اين رساله هم تمام فصلهايش به عنوان عجب عجب عجب است در بسياري از اينها اصل داستان را نقل مي‌كند بدون اينكه تحليل بكند مي‌فرمايد يك وقتي بهترين زنان عالم يعني حضرت صديقه كبري سلام الله عليها شب و روز در شبهاي زياد روزهاي زياد مردم را دعوت كرد كه بياييد علي ابن ابيطالب را ياري كنيد كسي كمك نكرد و اجابت نكرد بعد از يك مدتي يك زن ديگري داد كشيده بياييد علي ابن ابيطالب را بكشيد هزارها نفر پاسخ دادند عجبٌ! آن صديقه كبري سلام الله عليها آن هم عايشه اينطور شد عجبٌ! وجود مبارك حضرت امير در يكي از خطبه‌هاي نهج البلاغه يعني خطبه بيست و ششم آنجا كه وضع قبل البعثة و بعد البعثة را شرح مي‌كند مي‌فرمايد ذات اقدس اله پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به عنوان «للعالمين امين التنزيل» مبعوث كرد «و انتم معشر العرب علي شر دين في شر دار» تا به اينجا مي‌رسد مي‌فرمايد «فنظرت فاذا ليس لي معين الا اهل بيتي» هيچ كسي همراه من نبود «فضننت بهم عن الموت» ضنت يعني بخل ورزيدن و ﴿ما هو علي الغيب بضنين﴾[9] يعني بخيل فرمود من ضنّت ورزيدم حاضر نشدم زن و بچه‌ام كشته بشوند اين نه براي آن است كه ما از شهادت هراسناكيم بلكه اين شهادت هيچ اثري نداشت خوب همان كاري كه بعدها با حسن ابن علي سلام الله عليه كردند او را مسموم كردند جامه مشكي در بر كردند براي او مجلس ختم هم گرفتند و اثري هم نداشت لذا وجود مبارك سيد الشهدا بيست سال ساكت بود ده سال در زمان خود امام مجتبي سلام الله عليه ده سال هم بعد از زمان امام مجتبي تا معاويه زنده بود وجود مبارك ابي عبدالله آرام بود ديد آخر قيام فايده‌اي ندارد ديگر اينطور نيست كه براي شهادت حضرت لشكركشي بكنند كه همان جا مسمومش مي‌كنند مجلس ماتم مي‌گيرند و ياد او را محو مي‌كنند در اين خطبه 26 وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه فرمود «فضننت بهم عن الموت و اقضيت علي القضا و شربت علي الشجي و صبرت علي اهل الكظم و علي امر من طعم القم» از هر داروي تلختري تلختر براي من بر او صبر كردم ديدم هيچ چاره‌اي ندارم اين مال اين از اينكه فرمود اينها دين را به اسارت گرفته‌اند دين براي آنها مطرح نبود اين سخني است حق لاريب فيه خوب با اسير چه مي‌كنند با اسير يكي از اين سه كار را مي‌كنند يا او را اعدام مي‌كنند يا آزاد مي‌كنند رايگان يا مي‌فروشند استرقاق مي‌كنند وقتي برده شد مي‌فروشند اينها خواستند اين دين را اعدام بكنند ديدند هنوز زود است البته يزيد ملعون بعد از چند سال اعلام كرد لعب الهاشم بالملك خيال كرد اعدام مي‌كند اين اسير را آن روز آنها نتوانستند بگويند لعب الهاشم بالملك كه اين اسير را اعدام بكنند به قصد اعدام او رفتند ولي ديدند كه هنوز زود است در سال 61 واقعه 61 اعلام كردند اين مال اين خواستند آزاد بكنند كه اصلا اين با جاهليت آنها سازگار نبود اينها با تلاش و كوشش دين را به اسارت درآوردند چطوري آزاد بكنند هيچ چاره نداشتند مگر اينكه از دين بهره‌برداري كنند و دين فروشي شروع كردند چون اسير يا برده‌اش مي‌كنند يا آزادش مي‌كنند يا اعدام و «اما مناً بعد و اما فدائا» اينها آزاد كه نمي‌كردند اعدام هم مقدورشان نبود گفتند زود است اين بايد بعد از جريان كربلا باشد شروع كردند به برده فروشي و دين فروشي دين فروشي‌شان را هم جناب ابوالحسن عامري نقل مي‌كند هم جناب ابوريحان بيروني اينها نه مثل محدث عادي هستند نه مثل حكيم و متكلم عادي هستند ابو ريحان بيروني بالاخره همتاي ابو علي سينا است و بيش از هزار سال است كه جهان علم او را به عظمت مي‌شناسد نه تنها جهان اسلام مثل مرحوم بوعلي ايشان در كتاب تحقيق ماللهند آثار هند افكار هند مكاتب هند و مذاهب هند و هندو را كه بررسي مي‌كند در آن تحقيق ماللهند صفحه 96 سرّ شيوع بت پرستي در هند را ذكر مي‌كند در جاهاي ديگر هم ذكر مي‌كند كه چطوري بت پرستي رواج دارد خوب مردم با انبيا با اوليا رابطه داشتند دلشان مي‌خواست يك تذكره‌اي باشد نامشان باشد يادشان باشد اول تصوير بود بعد مجسمه بود مجسمه به عنوان يادبود بود يادمان بود كم كم اين مجسمه‌ها را پرستيدند بخشي از علل و انگيزه‌هاي بت پرستي از همين جا شروع شد جناب ابوريحان بيروني در صفحه 96 اين تحقيق ماللهند طبق اين چاپي كه الان پيش ما است بعد از اينكه بحث مبسوطي در علل بت پرستي مردم هندو ذكر كردند فرمودند در صفحه 96 سطر اول به بعد اينطور شروع مي‌شود كه علم ان السبب الاول في هذه الآفة هو التذكير و التسلية به عنوان يادمان و تسلّي آن صاحب مجسمه ثم ازدادت الي أن بلغت الرتبة الفاسقه مفسده كه بت پرستي شد و الي السبب الاول ذهب المعاوية في اصنامي كه بتهايي كه بعد از فتوحات به حجاز آوردند و در اختيارشان قرار گرفت لما فتحت في سنة الثلاث و خمسين آن بتهايي را كه بعد از فتوحات سنة 53 گيرشان آمده است در صائفه اين بتها را فراهم كرد و كشورهاي مشركين را كه فتح كردند بتهاي آنها را گرفتند و آوردند حجاز و حمل معها اصنام الذهب مكللتا مرصعتا بالجواهر بالاخره آنها يعني توده مردم بتهايي عادي داشتند سلاطينشان بتهاي مزين به جواهر داشتند اين بتهاي مزين به جواهر را چون آرايش بيشتري كرده بود تر و تميز كرده از راه كشتي فرستاده براي هند براي اينكه آنجا بيشتر مي‌خرند گرانتر مي‌خرند خوب يك وقتي اسلام است پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است اميرالمومنين سلام الله عليه است اين بتهاي بالاي كعبه و اطراف كعبه همه را به عنوان هيزم نظير ابراهيم خليل ﴿فَجعلهم جذاذاً الا كبيرا لهم﴾[10] همه اينها را به عنوان هيزم و چوب خشك مي‌ريزند دور آن دم در آن باب الشيبه چال مي‌كنند دفن مي‌كنند بعد مي‌گويند مستحب است كه كسي كه وارد مسجد الحرام مي‌شود از باب شيبه بيايد كه روي اين بتها پا بگذارد سر استحباب ورود مسجد الحرام از باب شيبه همين است البته الان باب شيبه فاصله زيادي گرفته يك وقت آن اسلام است يك وقت مي‌بيني كه چون در فضاي اسلامي در حجاز كه اينها خريدار ندارد در هند اينها را خوب مي‌خرند از راه كشتي اينها را فرستاده هند و درآمد خوبي هم گيرش آمده هم ابوالحسن عامري نقل مي‌كند هم جناب ابوريحان بيروني نقل مي‌كند خوب اين دين فروشي است خليفه مسلمين مي‌خواهد از اينجا درآمد در بياورد فبعث بها الي السن لتباع هناك من ملوكهم براي اينكه آنها گرانتر مي‌خرند پادشاهان سن كه بت پرست هستند اين بتهاي مرصع را گرانتر از جاهاي ديگر مي‌خرند اين كارشان بود خوب اين ديگر ديني نمي‌گذاشت بماند كه و وجود مبارك حضرت امير با اين اموي كه حالا ولو اين حادثه بعد پيش آمد ولي حضرت مي‌دانست به اينكه اين لحظه اينها ايمان آوردند بعد هم ايمان نياوردند در خود نهج البلاغه هست كه اينها «ما اسلموا بل استسلموا» اينها هرگز مسلمان نشدند اينها مستسلم بودند زندگي اموي را دو بخش تاريخي تشكيل مي‌داد قبل از فتح مكه كافر مطلق بودند بعد از فتح مكه هم منافق مطلق شدند يعني اينها يك لحظه‌اي اسلام نياوردند با اين گروه آدم چه كار بكند وجود مبارك حضرت امير فرمود دين در اسارت اينها بود شاهدش هم حرف اين دو بزرگوار حكيم است هم ابو ريحان هم ابوالحسن عامري در آن اعلام الآرام بمناقب الاسلام دارد اين دين فروشي اموي تا نوبت رسيد به جريان امام مجتبي سلام الله عليه مبارزه كردو ديد كه هيچ راهي ندارد مظلومانه مسموم شد و در همان مدينه دفن شد و اثري هم نكرد وجود مبارك سيد الشهدا سلام الله عليه اين حادثه تلخ را هم ديدند و آزمودند و بيست سال خون جگر خوردند ده سال در زمان وجود مبارك امام حسن ده سال هم بعد از امام حسن شما مي‌بينيد به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمود شما اين بيست جلد وسائل را مي‌بينيد بالاخره قسمت مهم روايت فقهي ما اين است شما انگشت شمار روايت فقهي از وجود مبارك سيدالشهدا پيدا مي‌كنيد كسي اينها را به عنوان مرجع علمي نمي‌شناخت خوب اينها در مدينه بودند بيست سال وجود مباركش بود قبلا هم خوب بالاخره به عنوان اصحاب كساء بودند و بالاخره يك شخصيت عظيم علمي بيست سال باشد بيست تا روايت نگويد از او سئوال نكنند يا بيست تا مسئله از او سئوال نكنند مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف توحيدش نقل مي‌كند كه آن نافه ازرق است ظاهرا در يك مجلسي در حضور امام زمان وجود مبارك امام حسين سلام الله عليه مطلبي را ازابن عباس سئوال مي‌كند كه از شاگردان اين خاندان است وجود مبارك سيدالشهدا سلام الله عليه كه مي‌خواهد جواب بدهد اين در كمال جسارت و بي ادبي مي‌گويد تو چرا جواب مي‌دهي من كه از تو سئوال نكردم تازه ابن عباس دارد به اين نافه

اينها را به اين صورت درآوردند اينها كه فرمودند «صبرت و في الحلق شجيً و في العين قذي» همين است تنها مال حضرت امير نبود. بعد از جريان معاويه خواستند از وجود مبارك سيدالشهدا بيعت بگيرند ديگر حالا نوبت او شد جريان سيدالشهداء با همه ائمه فرق دارد اگر احيانا كسي بخواهد در دعاي عرفه بگويد اين طرز دعا با ادعيه ديگر فرق دارد البته اشكال سندي به جا است جواب سندي هم به جا است بايد تحقيق كرد سند پيدا كرد آيا در نسخه‌هاي اولي اقبال بود نبود اين يك كار فني است اما صرف اينكه استبعاد بكند اين طرز حرف زدن در ساير ادعيه نيست اصلا كار سيد الشهدا هم با كارهاي ديگر فرق مي‌كند مگر آن كاري كه او كرد ساير ائمه كردند هر كسي يك برنامه خاصي دارد نبايد گفت حالا چون اين بخش دعاي عرفه شبيه ادعيه ديگر نيست پس اين دعا نيست اگر سخني هست بايد در بحثهاي سندي بيشتر تامل شود وگرنه اين معني كار وجود مبارك سيدالشهدا يك كاري بود منحصر بفرد خوب حضرت كه حالا خواست قيام بكند اين را هم خوب بررسي كرده فرمود خوب من اگر در مدينه قيام بكنم خوب من را همين جا مي‌كشند همين جا هم براي من جامه عزا دربر مي‌كنند و نام من محو مي‌شود و هدفم محو مي‌شود و خونم هدر مي‌رود من بايد اين خاور ميانه را بالاخره روشن بكنم وقتي خاور ميانه روشن شد بقيه شرق و غرب هم روشن مي‌شود ايران هم كه در مشرق حجاز است روشن مي‌شود قسمتهاي روم و بخشهاي آفريقا كه در غرب حجاز است آن هم روشن مي‌شود چون بالاخره قسمت مهم اين حكومت در حجاز بود و عراق بود و شام فرمود من اين دو سه بخش را بايد اداره كنم بخشي را خودم مي‌روم بخشي بچه‌هايم اينها مي‌روندو حرف مي‌زنند و روشن مي‌كنند و سخنراني مي‌كنند و اين وضع معلوم مي‌شود بالاخره آن روز مكه را روشن كرد مدينه را روشن كرد فاصله بين مدينه و مكه را روشن كرد فاصله مكه و عراق كه سيصد فرسخ است روشن كرد با خودش با نماينده‌اش وضع شام را هم كه رفتند روشن كردند بچه‌هايش رفتند سرش رفته و طولي نكشيد كه كل خاور ميانه برگشت و اسلام زنده شد از اسارت اموي درآمد بعد حالا مختار قيام كرد ديگران قيام كردند انقلاب كردند اين نشانه آن است كه دست و پاي دين باز شد و اليوم هم ما به بركت آن دين آزاد داريم سخن مي‌گوييم از همان اول به اين فكر بود كه مكه برود ولي عرفات و مشعر و منا نرود از همان اول قصد عمره مفرده كرده بود البته در مقتلها واينها هست كه حضرت حج تمتع را يا عمره تمتع را قصد حج تمتع كرده بود بعد به عمره مفرده تبديل كرد و اين هيچ ريشه علمي و فقهي ندارد آنكه در فقه است و در حديث است ائمه عليهم السلام فرمودند كه از اول وجود مبارك سالار شهيدان قصد عمره مفرده داشت از اول رفت كه منا نرود از همان اول به اين قصد بود كه در مكه بماند بماند بماند تا همه كه دارند به طرف عرفات بروند اين بگويد مردم امروز وظيفه عرفات نيست امروز وظيفه كربلا است از همان اول قصد عمره مفرده كرده بود نه اينكه عمره تمتع كرده بود تمتع خودش را به عمره مفرده تبديل كرده است و حالا آن جريان خواب و اينها كه بماند به حضرت پيشنهاد دادند كه زن و بچه را نبريد فرمود نه اينها را بايد ببرم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود تكليف من اين است دستور ملكوتي من اين است گفتند حالا كه مي‌رويد از يك راه غير رسمي برويد فرمود نه حتما بايد از راه رسمي بروم و وضع من اين است راه من اين است وصيتنامه هم نوشته سخنراني هم كرده همه جريان را هم گفته هم به برادرش ابن حنفيه گزارش داد وصيت كرد هم براي بني هاشم هم براي مردم كوفه و هم سخنراني عمومي و هم پيغام داد هم نامه فرستاد هم مصاحبه كرد هم علنا احتجاج كرد تا اين بخش وسيع يعني فاصله مدينه و مكه كه تقريبا هشتاد نود فرسخ است اينها را روشن كرده فاصله مكه و عراق كه سيصد فرسخ است روشن كرده خوب آن روز همه در مكه جمع شده بودند و خوب اين پسر پيغمبر بود و به عظمت مي‌شناختند و ديدند كه اين با هيچ كس هماهنگ نيست و بلكه مردم را دعوت مي‌كند مي‌فرمايد «من كان باذل فينا مهجته» بيايد كربلا خوب براي همه سئوال بود بعد از يك ماه ديگر هم فهميدند كه چه خبر بود يعني حضرت هشتم ذي حجه حركت كردند از مكه به طرف عراق دهم محرم هم آن وضع پيش آمد اينها هنوز به مقصد نرسيده به منزل نرسيده فهميدند كه كربلا چه خبر است و كل اين خاور ميانه آن روز فهميدند و همه هم به نوبه خود قيام كردند هر كدام قيام كردند وجود مبارك امام سجاد سلام الله عليه در دروازه شام وقتي كسي به آن حضرت عرض كرد كه در اين حادثه چه كسي پيروز شد فرمود «اذا اردت ان تعرف من غلي فاذا دخل وقت الصلوة فاذن و اقم» اگر خواستي ببيني كه چه كسي پيروز شد موقعي كه وقت نماز داخل شد اذان و اقامه بگو ببين نام چه كسي را مي‌بري ما رفتيم اين نام را زنده كرديم و برگشتيم ما رفتيم پيروز شديم چيزي كم نياورديم و شكست هم نخورديم پس از همان اول قصد عمره مفرده داشتند نه عمره تمتع در وصيتنامه رسمي‌شان كه اين را مهر كردند و به برادرشان ابن حنفيه دادند وقتي كه خواستند از مدينه خارج بشوند يك دواتي خواستند و يك كاغذي خواستند و اين وصيتنامه را  نوشتند نوشتند «بسم الله الرحمن الرحيم هذا مما اوصي به الحسين ابن علي ابن ابيطالب عليهما آلاف التحيت والثناء الي اخيه محمد المعروف به ابن حنفيه ان الحسين عليه السلام يشهد لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم عبده و رسوله جاء بالحق من عند الحق و ان الجنة و النار حق و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور» اين حق مداري كربلا و سيد الشهدا و نهضت حسيني باشد تا ببينيم با اين كثرت گرايي و پلوراليزم هماهنگ مي‌شود يا نمي‌شود بعد فرمود «و اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي عليه و علي آله آلاف التحية والثناء اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي ابن ابيطالب عليهم الصلاة و عليهم السلام فمن قبلني بقبول الحق فالله اولي بالحق و من رد علي هذا اصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين» حرف انبياي ديگر را زده آنها هم همينطور مي‌گفتند «و هذه وصيتي يا اخي اليك و ما توفيق الا بالله عليه توكلت و اليه انيب» اين يك بخش از سخنان آن حضرت بوده به صورت وصيتنامه درآمده مطلب ديگري كه مرقوم فرمودند و به پيكشان دادند تا به كوفه برسد اين را در آن تاريخهاي هفتاد و دو تن و يك تن آنجا ظاهرا آمده كه در بين ياران حضرت سيدالشهدا افراد ممتازي بودند گرچه امتيازهاي معنوي و خضوع و خشوع اينها فراوان بود اما از نظر فداكاري اين سعيد ابن عبدالله حنفي گفتند كه يك وقت از طرف مردم كوفه نامه را گرفته به عنوان نماينده رجال كوفه از كوفه تا مكه رفته آن روز رفتن هم با اينكه همه راهها تحت كنترل امويان بود كار آساني نبود از راهي كه ايشان از كوفه تا مكه رفته تقريبا سيصد فرسخ است برگشتن وجود مبارك سيد الشهدا مسلم ابن عقيل را با همين سعيد ابن عبدالله نامه فرستاده دستور داده از مكه به كوفه بيايند اين شده ششصد فرسخ بار سوم دستور و نمايندگي و راهنمايي مسلم ابن عقيل سلام الله عليه كه مردم بيعت كردند زمينه آماده است و اينها را از كوفه گرفته تا بيايد مكه خدمت سيد الشهدا اين شده نهصد فرسخ بار چهارم ملازم ركاب حضرت از مكه تا كربلا تقريبا آمده آن هم سيصد فرسخ شده هزار و دويست فرسخ اينها يك خواسته‌اي هم داشتند خواسته سعيد اين بود كه در موقع نماز خواندن سيدالشهدا كه اجازه نمي‌دادند تير مرتب مي‌آمد سعيد جلو آمد گفت شما بايد اين ماموريت را به من بدهيد كه من بايستم براي اينكه من هزار و دويست فرسخ راه آمدم بالاخره يك چيزي بايد به ما جايزه بدهي و جلو ايستادو تمام تيرها را هم به بدن مي‌گرفت دوازده تير آمد و همه را گرفت اين سيزدهمي را ديد كه اگر دير بجنبد ممكن است به حضرت اصابت كند صورتش را جلو آورد و اين تير را با صورت گرفت كربلا يعني اين اين به كشور شرف داد اين پشتوانه كشور است در سختترين حالت كشور نام كربلا اين كشور را حفظ كرد شما در شبهاي عمليات رفتيد در جبهه بوديد در خاكريز مقدم بوديد اين نوار مرثيه يا حسين يا حسين در خاكريز اول بود بعد سرود ايران ايران در خاكهاي دوم و سوم و اينها بود مردم براي اين آمدند هم خونهاي مقدسي پاي اين ريخته شده هم رهبر اين مظهر ﴿ليس كمثله شيئ﴾[11] بود نامه‌اي كه وجود مبارك سيدالشهدا نوشت با هاني ابن هاني و سعيد ابن عبدالله برگرداندند اين نامه را در آن نامه براي مردم كوفه مرقوم فرمود كه نامه شما رسيد به وسيله سعيد ابن عبدالله و هاني ابن هاني من اين نامه‌ها را خواندم و مطالعه كردم ولي بدانيد «فلعمري» به جانم قسم به حياتم قسم «ما الامام الا الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحافظ نفسه علي ذات الله و السلام» رهبر بايد اينگونه باشد هيچ  كسي امام مردم نيست مگر اينكه حاكم به قرآن كريم باشد به قسط و عدل دعوت بكند سنت و سيرتش قسط و عدل باشد و به دين حق متدين باشد و خودش را علي ذات الله حبس بكند و تعدي نكند از يك طرفي آنها هم نماز جماعت داشتند و دين مداري حرفشان بود از طرفي ابن زبير نماز جماعت داشت و دين مداري داشت آنها هم يك كثرتگرايي و پلوراليزم داشتند يك اختلاف قرائت داشتند در هر جا حضرت فرمود حق يكي است نمي‌بيند «اولا ترون ان الحق لا يعمل به» يك دو تا حق كه نداريم ابن زبير هم حق باشد حسين بن علي هم حق باشد عمر بن سعد هم حق باشد اينها نماز پنج وقت را به جماعت مي‌خواندند اكثري اينها نمي‌دانستند چه خبر است وجود مبارك امام سجاد سلام الله عليه مي‌فرمايد كه 30 هزار نفر در كربلا جمع شدند «كل يتقرب الي الله بدم الحسين» بعضي ها فقط دو كيلو جو به اينها دادند كه در توبره‌ها بريزند و به اسبهايشان اينها كه براي جايزه نيامدند اينها كه از شام و اطراف شام نيامدند اينها از كوفه و روستاهاي اطراف آمدند كه به حضرت امير ساليان متمادي اقتدا مي‌كردند بعد گفتند بغضا لابيك اينها با علي بد بودند اينها كه مردم شام نبودند مگر ممكن بود در ظرف يك هفته سي هزار نفر از شام جمع شوند در كربلا وجود مبارك سيد الشهدا سلام الله عليه دوم محرم وارد سرزمين كربلا شد و عمر سعد ملعون سوم محرم وارد شد طولي نكشيد تا روز نهم بالاخره 30 هزار نفر جمع شدند اينها مال روستاهاي اطراف وخود كوفه بودند اينها كساني بودند كه مدعي دين بودند مي‌گفتند حق با ماست در برابر امام زمانشان ابن زبير هم اينچنين بود يك بيان لطيفي مرحوم صدوق در كتاب شريف توحيدشان دارند درباره عظمت امامت و مقام شامخ ولايت فرمود بالاخره كعبه مقدس است حرفي در آن نيست مطاف ماو قبله ماست اما بيش از يك سنگ و گل چيز ديگري نيست چندين بار سيل و زلزله و حوادث تاريخي آنرا خراب كرده دوباره ساختند بله كعبه قبله است اما اگر امر دائر شود بين امام زمان و كعبه كعبه را دوباره مي‌سازند همين ابن زبير كه به امام زمانش ايمان نياورد بعد از شهادت سيد الشهدا امام زمان وجود مبارك امام سجاد بود به او ايمان نياورد مورد قهر دستگاه اموي بود مسجد الحرام رفت در كعبه را باز كرد به درون كعبه رفت همانجا متحصن شد اموي ها روي كوه ابو قبيس حالا يك مقدار تسطيح شده قبلا كسانيكه رفته بودند كوه ابو قبيس را مي‌ديدند روي كوه ابو قبيس منجنيق كار گذاشتند سنگ باران كردند كعبه را خراب كردند ابن زبير را گرفتند و كشتند و بعد دوباره كعبه را ساختند فرمايش مرحوم صدوق در كتاب من لايحضر اين است كه ابرهه آمده كعبه براندازي كند خدا مهلتش نداد اينها كه نخواستند كعبه و قبله و مطاف را بردارند خواستند ابن زبير را بگيرند خدا به اينها مهلت داد اينها كعبه را خراب كردند و دوباره ساختند اگر كسي دربرابر امام زمانش بايستد ولو به كعبه هم پناه ببرد خدا او را پناه نمي‌دهد اين اصل دين است اينها از نزديك مدعي دين بودند ابن زبير كه آنگونه آنها كه نماز را پنج وقت جماعت، جداجدا مي‌خواندند آنها هم آنگونه سيد الشهدا هم فرمود كسي نيست مگر اينكه دائن به دين حق باشد اين كثرت گرايي ممكن نيست اين پلوراليزم ممكن نيست اين اختلاف قرائتها ممكن نيست يك قرائت صحيح است و آن قرائت حسين بن علي است اين ديگر چيز مخفي نيست كه حالا سيد الشهدا قيامش براي چه بود و حرفش چه بود اين در آن نامه رسمي وجود مبارك سيد الشهدا بعد هم در نامه ديگري هم كه براي اشراف كوفه مرقوم فرمودند سخن راني هم كردند وقتي كه جمعيت خواست متفرق شود سخنراني كردند و در نامه رسمي شان هم همين را نوشتند كه:

«من الحسين بن علي سلام الله عليهما الي سليمان بن صرد و مصيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبد الله بن وال و جماعة المؤمنين» از رجال كوفه «اما بعد فقد علمتم ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قد قال في حياته من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله و تاركا لعهد الله و مخالفا لسنة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فعمل في عبادالله بالاثم و العدوان ثم لم يعير عليه بقول و لا فعل كان حقّاً علي الله ان يدخله مُدْخَله» فرمود شما همه از پيغمبرتان شنيديد كه اگر كسي ملتي جمعيتي ببيند يك حاكم جائري عهد الهي را نقض كرده سنت و سيره پيغمبر را به هم زده ظالمانه دارد عمل مي‌كند مفسده جو است به دين خدا عمل نمي‌كند دين را هتاكي بكند حقوق خدا و پيغمبر و مردم را تضييع بكند عده‌اي قيام نكنند و او را سر جايش ننشانند خدا هر دو را يك جا به جهنم مي‌برد شما همه را شنيديد بعد فرمود «وقد علمتم» اين كبراي كلي ولي تطبيقش بر صغري اين است فرمود «وقد علمتم ان هولاء لزموا طاعة الشيطان و تولوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيري» اين احق تعييني است نه احق تفضيلي مثل والله حق احق ان يتبع مثل اولي الارحام بعضهم اولي ببعض و «انا احق من غيري و هذا الامر لقرابتي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قد اتتني كتبكم» اين نامه هاي شما و پيك هاي شما آمده و من احق هستم حالا اگر كسي نخواست من را ياري كند كه مختار است و اگر خواست ياري كند راهش اين است غرض اين است كه جريان سيد الشهدا تالي تلو قرآن كريم است همان طوري كه انبياء قبلي واذكر في الكتاب كذا و كذا الان هم بايد گفت واذكر بالتفسير حسين بن علي اين گونه نيست كه يك رهبر شجاع مبارز آزادي طلب اينها زيرمجموعه و جزء فروعات آن حضرت است و تبيين اين بعنوان يك رسالت اصلي بعهده شما آقايان است اين كار با عظمتي است و مردم هم بالاخره شيفتهٴ سيد الشهدا هستند اگر شما خداي ناكرده كوتاهي كرديد اين منبرها و حسينيه ها خالي نمي‌ماند بالاخره چهارنفر جمع مي‌شوند و عزاداري مي‌كنند و سينه زني مي‌كنند ولي آن معارف گم مي‌شود البته اين كار ضايعات دارد تلفات دارد رنجها دارد بي‌مهري ها دارد حق نشناسي ها دارد گم شدن آن فضيلتها در بين آن زائل دارد اما اينها هيچ كدام مجوز نيست انسان آن راه اصلي را ترك كند و شما آقايان هر كدامتان كه كنار سفره امام زمان نشسته‌ايد اين بالاخره اين رسالت را داريد درسهاي دانشگاهي بسيار خوب است داوطلب هم زياد دارد شما كار اصلي را كار حوزه قرار بدهيد بعد هم در كنارش دانشگاهيان از شما استفاده بكنند بشويد شهيد مطهري و مفتح آن خوب است بد نيست ولي اينگونه نباشد كه نان امام زمان را مصرف بكنيد و كارهاي ديگر انجام دهيد اين نه عاقبت خوبي دارد نه انسان پيش وجدان خودش راحت است و الان ما اين را كم داريم شما احساس مي‌كنيد كه الان اين نسل نو كه تقريبا بيست ميليون است اينها تا به زبان آنها گفته نشود با آهنگ آنها گفته نشود با منطق و روش آنها گفته نشود آنها متوجه نمي‌شوند وقتي هم متوجه نشدند مشكل انقلاب همان مشكل حضرت امير مي‌شود حضرت امير هم مشكلش همين نسل سوم انقلاب بود نسل اول انقلاب كه خود حضرت امير بود و امثالشان كه عده اي شهيد شدند يا منزوي شدند يا پيرمرد شدند نسل دوم انقلاب تا حدودي رو به راه بودند بخشي موافق بخشي مخالف اما قسمت مهم نسل معاصر حكومت و خلافت حضرت امير را نسل سوم تشكيل مي‌دادند يعني وجود مبارك حضرت امير 25 سال منزوي بود در طي اين 25 سال جوانهاي زيادي روي كار آمدند غالب جوانهاي 25 تا 30 ساله حضرت امير را نمي‌شناختند براي اينكه يا 5 ساله بودند رسول خدا رحلت كرد يا تازه بدنيا آمدند حضرت امير هم مي‌فرمايد من چه بگويم به اينها من چه بگويم كه 13 سال قبل از هجرت من چه كارهايي كردم من چه بگويم بعد از ده سال در مدينه تنها پرچم دار رسمي من بودم هر جا من بودم سپاه پيروز مي‌شد آن ليلة المبيت را بگويم جريان غدير را بگويم طير مشوي حديث منزلت را بگويم حديث دار را بگويم چه را بگويم شما نه سابقه مرا داريد نه لاحقه من را داريد نه پيغمبر را ديديد نه آن احاديث را ديديد شما حالا بالاخره اين طرف آن طرف مي‌گردانند مشكل حضرت امير نسل سوم بود الان مشكل انقلاب هم نسل سوم است الان اين جوانهاي 20 تا 25 ساله تا 30 ساله اينها نه قبل از انقلاب را ديدند نه امام را درست مي‌شناختند نه آن استبدادها و استثمار هايي را كه ديگران مي‌كردند با خبر بودند يا دنيا نبودند يا چهار پنج ساله بودند اين است كه شما بايد اينها را عالمانه اين‌ها را با زبان اينها بيان بكنيد تا انشاء الله حشرتان با خاندان عصمت و طهارت باشد.

و الحمد لله رب العالمين

 

 

[1]  ـ نور، ٤٠.

[2]  ـ نحل، ٨.

[3]  ـ بلد، ٤.

[4]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ ٢٠.

[5]  ـ صف، ٨.

[6]  ـ توبه، ٣٢.

[7]  ـ نصر، ١.

[8]  ـ اسراء، ٩.

[9]  ـ تكوير، ٢٤.

[10]  ـ انبياء، ٥٨.

[11]  ـ شوريٰ، ١١.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق