بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ المَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (۲۲) فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم مَتَاعَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ (۲۳)﴾
جريان سير را ذات اقدس اله امر كرد فرمود ﴿فسيروا في الأرض﴾[1] سيروافي البرّ و البحر و مانند آن كه اين سير و حركت منشأ بسياري از روشن شدن آيات الهي است گذشته از اينكه منافع شما را هم در بردارد ﴿فسيروا في الأرض﴾ و مانند آن، اما اين سير مانند ساير كارها به يك مبدأ بالذّاتي بايد تكيه كند هر كاري كه از يك ممكن صادر ميشود بايد منتهي شود به يك مبدأ بالذات و آن مبدأ بالذات خداست يا سير را به انسان نسبت ميدهد تسيير و تحريك را به خودش كه ﴿هو الّذي يسيّركم في البرّ و البحر﴾ اگر فرمود ﴿سيروا في الأرض﴾ مسيّر شما خداست گرچه عنوان حركت در قرآن كريم بكار نرفت ولي سير و تسيير و امثال ذلك بكار رفت برهان حركت را و قانون حركت را از آيات سير و تسيير ميشود استفاده كرد گاهي ميفرمايد كه سير شما با تسيير و تحريك الهي است گاهي ميفرمايد ابزار سير شما را هم خدا خلق كرده است آيهٴ 12 سورهٴ مباركهٴ زخرف اين است ﴿والّذي خلق الأزواج كلّها و جعل لكم من الفلك و الأنعام ما تركبون﴾ وسائل دريايي را براي شما خلق كرد به نام كشتي، وسائل برّي و خشكي را براي شما خلق كرد بنام انعام، اگر شما از انعام استفاده ميكنيد كه وسيلهٴ حمل و نقل شما و بار شما را بعهده دارد وسيله دريايي هم چنين است در سورهٴ مباركهٴ نحل فرمود أنعام را آفريد كه هم زينت شما باشد و هم حمل و نقل شما را بعهده بگيرد حمل و نقل اثاث و متاع شما را كه اينها حمل و نقل شما و اثاث شما را طوري بعهده ميگيرند كه ﴿لم تكونوا بالغيه إلاّ بشقّ الأنفس﴾[2] اگر خودتان ميخواستيد اينها را جابجا كنيد خيلي به زحمت ميافتاديد و گاهي شما ميخواهيد جابجا بشويد ولي گاهي آدم ميتواند روي حمار سوار شود گاهي روي اسب عادي سوار شود گاهي روي اسب سواري سوار شود فرمود همه اقسام را ما براي شما خلق كرديم هم براي حمل و نقل شما هم براي حمل و نقل بار شما و هم زينتاً شما طوري سوار بشويد كه احساس تزين بكنيد پس هم وسيلهٴ نقليه را او آفريد و هم نقل شما حقيقتاً بعهده اوست براي اينكه او مسير است هيچ متحركي بيمحرك نخواهد بود اگر آن محرك متحرك بود باز نيازمند است به محرك ديگر تا مر منتهي شود به آن محرك غير متحرك، كه همان برهان حركت است لذا تسيير و حركت دادن بوسيلهٴ ذات اقدس اله است اين يك مسئله پس سير، مال انسان است خلقت لوازم سير بعهده خداست تسيير بعهده خداست و مانند آن.
مطلب ديگر اينكه اين آيهٴ محل بحث مانند ساير آيات اينها همه نشانهٴ وجود خداست براي اينكه هر موجود ممكني بالاخره منتهي ميشود به واجب مثل آيه الهي و اگر كسي يك مقداري خوب فكر بكند ميبيند سراسر آيات و معجزات الهي است معجزه معنايش اين است كه يك كاري خدا انجام بدهد كه ديگرن عاجزند اگر معجزه معنايش اين است انسان كدام كار را ميتواند خودش انجام بدهد در برابر خدا لذا هيچ كاري در عالم نيست مگر اينكه معجزه است از اين جهت قرآن كريم از سراسر موجودات آسماني و زميني بعنوان آيه ياد ميكند كه اينها آيات الهي هستند منتها حالا چون ما با اين معجزات مأنوسيم اينها را معجزه و آيه تلقي نميكنيم اگر مثلاً عصاي وجود مبارك موسي سلام الله عليه روزي چندين بار بصورت مار درميآمد به صورت اژدها در ميآمد براي افراد عادي بود نه اينكه معجزه نيست معجزه هست منتها عادي شد كدام كار است كه در عالم معجزه نيست چون هر كدام از اينها را خدا بخواهد جلويش را بگيرد ديگران قادر نيستند كه مثل آن بياورند تنها اينچنين نيست كه درباره آبهاي زيرزمين طبق بحث آيات ديروز فرمودند كه ﴿فسلكه ينابيع في الأرض﴾[3] بعد فرمود: ﴿قل أرأيتم إن أصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماء معين﴾[4] اينطور نيست حالا اگر نبارد چه؟ يا اگر ببارد به اين ابر ها به اين بادها دستور بدهد كه در منطقه هاي دور دست و در كوير بباريد ﴿نسوق الماء إلي الأرض الجزر﴾[5] آنجا بباريد در مزارع و مراتع مردم نباريد چه كاري از مردم ساخته است بنابراين، همه كارها كه در عالم است معجزه است بدليل اينكه قرآن از هر موجودي بعنوان آيه ياد ميكند چه در عالم هست كه آيه خدا نيست منتها آيات دو قسمند برخي عادي هستند كه ما به اين آيتها عادت كرديم و برخي غير عادي هستند مانند جريان عصاي موسي و احياي موتاي حضرت مسيح و مانند آن لذا قرآن كريم هر دو كار را به خودش اسناد ميدهد هم كارهاي عادي را هم كارهاي غير عادي را، اين جريان كشتي راني كه با باد حركت ميكند اين امر عادي است ديگر ساليان متمادي بشر عادت داشت با كشتي بادي سفر ميكرد و مشخص بود كه باد كي ميوزد از كدام سمت ميوزد كشتيها را به حركت در ميآورند جهت مخالفش كذا جهت موافقش كذا الآن هم همينطور است گاهي با باد حركت نميكند با بسم الله حركت ميكند مانند كشتي نوح اين هم ميشود معجزه، اينطور نيست كه حالا آن كشتيهاي عادي بشود غير معجزه و كشتي حضرت نوح بشود معجزه، همهاش معجزه است در قرآن به هر دو استدلال ميكند ميگويد هر دو آيات ماست منتها آن حالا چون رواج پيدا كرده براي شما عادي است شده خيال ميكنيد كه معجزه نيست ما هم علمش را به شما آموختيم كه چكار بكنيد كه به اينجاها برسيد ولي در جريان بسم الله اينگونه نيست دربارهٴ سفينهٴ حضرت نوح فرمود به اينكه اين جريانش به اين صورت بود كه ﴿بسم الله مجربٰها و مرسيٰها﴾[6] آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ هود اين است ﴿و قال اركبوا فيها بسم الله مجريٰها و مرسيٰهٰا﴾ بالاخره بايد راه بيفتد و لنگر بيندازد اينگونه نيست كه همش راه برود يا همش لنگر بيندازد وجود مبارك نوح سلام الله عليه وقتي ميخواست اين كشتي راه برود ميگفت بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله از انسان كامل بمنزلهٴ كن از ذات اقدس اله است اگر كسي خليفه خدا شد بسم الله من العبد بمنزلة كن من الرب ميفرمود بسم الله راه ميافتاد اراده ميكرد كه لنگر بياندازد ميفرمود بسم الله .. ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾ مرسي يعني لنگر انداختن، اين اسم مفعول است بلكه مصدر ميمي است يعني ارساي او با بسم الله بود اين كوهها را ميگويند رواسي يعني ميخ، راسيه يعني ميخ جبال را اوتاد ميگويند .. «و وتّد بالصّخور ميدان أرضه» اين در خطبهٴ نوراني حضرت امير عليه السلام هست ميدان يعني اضطراب، اضطراب زمين را با اين ميخها كه اين ها را ميخكوب كرد وتّد خداي سبحان با اين صخرههاي بزرگ و كوهها چي را ميخ كوب كرد؟ «ميدان أرضه» يعني اضطراب أرضه جلوي اين اضطراب را با اين ميخ كوب گرفت گاهي سلسلهٴ جبال، زمين را ميخ كوب ميكند گاهي بسم الله نوح كار سلسله جبال را ميكند آنطور نيست كه حالا ايشان بخواهد لنگري بياندازد و مانند آن تا بوسيلة آن كشتي آرام بگيرد اينطور نيست ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾[7] اين ميشود معجزه، كارهاي ديگر هم معجزه است حالا اگر به نسيم دستور بدهد برگرد كمي تندتر باشد كندي و تندي اين باد بدست اوست اين است كه ﴿و أرسلنا الرياح لواقح﴾[8] يرسل الرياح همين است.
سؤال جواب: نه ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾ نه بالرياح نه، تبرك مال ماست آن براي اعجاز است كشتي با باد حركت نميكرد كه هر طرف كه حضرت ميخواست حركت كند حركت ميكرد ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾.
سؤال و جواب: همين آيه دليل است ديگر ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾.
سؤال و جواب: ما بعنوان تبرك ميگوييم ما اگر ميگوييم بسم الله خيلي از چيزها را در نظر داريم به قدرت خودمان هم وابسته ايم به ما گفتند به اينكه نشانه زهد اين است كه أن تكون بما فى يد الله سبحانه و تعالي أوثق بما فى يده كدام يك از ماها اينگونه هستيم كه آنچه كه از مخزن خداست به او اطمينان بيشتري داشته باشيم از آنچيزي كه در جيب و كيف ماست يكوقت سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين را براي اولين بار ما از ايشان شنيديم بعد اين روايت را مرحوم كليني در روضه نقل كرد برخورد كرديم و آن فرمايش وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه است حضرت به يكي از شاگردانش فرمود كه اگر شما را من مثلاً تعهد بكنم بگويم شما درستان را بخوانيد كارتان را برسيد من عهده دار شهريه شما هستم شما آرام ميشويد عرض كرد بله براي اينكه معصوم، پسر معصوم، حجّت خدا وقتي به من بگويد تو كارت را انجام بده تأمين هزينهات با من، من حتماً مطمئن ميشود فرمود خوب ماهرچه داريم از خداست همين وعده را خدا به شما داد چرا مطمئن نيستيد مگر او وعده نداد ما يك زندگي شرك آلود داريم به ما فرمودند به آني كه پيش خداست مطمئنتر باش از آنچيزي كه در جيب داري فرمود همين وعده است كه خدا به شما داد مگر اين وعده را نداد فرمود شما كار بكن، تنبل نباش، هركاري بالاخره از دستت برميآيد به اين مردم خدمت بكن خدمت عملي يا خدمت علمي بالاخره انسان يك كاري بلد است ديگر، تو اين كار را بكن تأمين روزيت با من ﴿ما من دابّة في الارض إلاّ علي الله رزقها﴾ فرمود اينها همه عائله من هستند هيچ مار و عقربي را خدا بيروزي نميگذارد هيچ، اينگونه نيست كه حالا مثلاً براي طاووس و .. روزي معين بكند براي مار و عقرب روزي معين نكند اينچنين نيست فرمود اينها عائله من هستند بسم الله ما هم همين اندازه اثر دارد آنكه بينه و بين الله طمأنينهاش بما في مخزن الله سبحانه بما عند الله بيش از آن باشد كه در جيبش است او ميشود زاهد، همه جا هم كه سفره اوست هيچ جايي نيست كه سفره او نباشد زياده روي نكنيد افراط و تفريط هر دو بد است اما حالا به ما گفتند الآن سرّ تأخير ازدواج جوانها چيست؟ همين است ديگر، بالاخره آن دختر جوان اين پسر جوان هر دو، روزي دارند روزيهاشان قبلاً در آن بيت است الآن وقتي جمع شدند در اين بيت است اين ميخواهند همه چيز داشته باشند نه از زندگي لذت ميبرند نه از جواني لذت ميبرند نه از سنّت الهي بهره ميبرند نه آن ديد ملكوتي نصيبشان ميشود كه «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه» بعد هم كه سنّ به حدّ سي سال رسيد ديگر يك اجتماع مذكر و مؤنث است نه ازدواجي كه سنّت الهي باشد «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه» اين ديگر ازدواج نيست آن ديگر اجتماع مذكر و مؤنث است كه ديگر در خيليها هست فرمود اگر ازدواج است «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه» اين ديد ملكوتي است اين دختر خانم بالاخره روزي دارد يانه؟ اين آقا پسر روزي دارد يا نه؟ تنها كه باشند روزي دارند باهم كه باشند روزي دارند حيات طيب در قناعت است انسان بخواهد اوّل زندگي همه چيز داشته باشد با تشكيلات هم زندگي كند لذا از زندگي محروم ميشود فرمود اين بسم الله او كار هر عامل تحريكي را ميكند وقتي ميفرمايد بسم الله ساكن ميشد بسم الله حركت ميكرد تا بسمالله گويندهاش كي باشد به چه منظور گفته باشد در بحثهاي اوّليه تفسير هم گذشت كه الآن 114 سورهٴ نوراني قرآن كريم است 113 سورهٴ از اينها بسم الله دارد اين آيهٴ كريمهٴ ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ 114 بار نازل شده يكبار در سورهٴ مباركهٴ نمل است اين جزء سوره است آن از بحث بيرون است 113 بار در آغاز اين 114 سوره هست چون سورهٴ توبه بسم الله ندارد اين 113 باري كه نازل شد 113 معنا دارد كه تقريباً مشترك لفظي است بسم الله هر سوره مطابق با معارف و مضامين همان سوره است گاهي جري است گاهي ارسا، نظير كار حضرت نوح سلام الله عليه ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾[9] اين ديگر تابع باد نبود كه هر طرف كه حضرت ميخواست حركت ميكرد آن هم معجزه است اين هم معجزه است هر دو امر ممكن است چون محال كه واقع نميشود منتها يكي عادي است يكي غير عادي آن عادي بودنش سرّش اين است كه هم دوام پيدا كرده و هم مشابه سازي آن را ذات اقدس اله ياد بشر داده كه شبيه اين بساز، مگرنه انساني كه ﴿والله أخرجكم من بطون أُمّهاتكم لا تعلمون شيئاً﴾[10] كه چيزي از اينها نميدانست آن ﴿و علّم الإنسان ما لم يعلم﴾[11] بود و مانند آن.
سؤال جواب: اين كار عادي است ولي آنجايي كه بدون وسيله است ميشود معجزه نظير حضرت نوح سلام الله عليه اگر وسيلهاي بود آنها ديگر استهزا نميكردند ﴿كلّما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه﴾[12] اين چه كشتي سازي است آبي نيست كه آني كه بخواهد كاري را انجام بدهد ميفرمايد من ميدانم آب از كجا بجوشانم بالاخره از دره و چشمه ميشود آب جوشاند ولي در شهر و روستا تنوري كه ساليان متمادي جاي آتش بود من ميخواهم به شما بفهمانم كه جاي آتش آب در ميآيد ﴿وففار التنّور﴾ اين را خواست كه به همه بفهماند وگرنه در همان دامنة كوه ميتوانست يا اين سيلها ميتوانست باشد و لازم نبود كه از تنور آب بجوشد حالا برفرض هم نباشد ﴿فسلكه ينابيع في الأرض﴾[13] از زمين آب بجوشد اين همه چشمه ها و چاه ها و قناتها هست از آنجا بجوشان ديگر فرمود اما نه، من ميخواهم طوري باشد كه همه ببينند و همه بفهمند اينجا كه تا ديروز جاي شعله بود از امروز به بعد جاي آب است ﴿وفار التنور﴾ تا همه بفهمند وگرنه براي ذات اقدس اله كه فرقي نميكند اين ميشود غير عادي.
سؤال جواب: لو كان لبان ولي اينجا استدلال ميكند در سورهٴ مباركهٴ هود، ٤١ كه ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾ ديگر به رياح و امثال ذلك نيست دربارهٴ بارش باران فرمود ما دستور داديم هم از بالا ببارد هم از پايين بجوشاند بعد وقتي كه جريان طوفان به مقصد خود رسيد دستور داديم ﴿يا أرض ابلعي ماءك﴾[14] فرو ببر ﴿و يا سماء أقلعي و غيض الماء و قضي الأمر﴾[15] آبها كنار رفتند هم باران از بالا نيامد هم زمين آبها را فرو برد و بلعيد اين درياي پر خروش را در كوتاه ترين مدت بلعيد ﴿واستوت علي الجودي﴾ آن هم معجزه است اين هم معجزه است منتها اين چون عادي است از آن بعنوان آيت ياد نميشود ﴿هو الّذي يسيّر كم في البرّ و البحر حتي إذا كنتم في الفلك و جرين بهم بريح طيّبة﴾ اين كه فرمود: ﴿يسيركم في البرّ والبحر حتي إذا كنتم﴾ نه يعني غايت سير شما اين است كه برويد به كشتي اين ادامة سير شماست البته انسان وقتي ميخواهد سفر دريايي كند اوّل وارد كشتي ميشود اينگونه نيست كه اوّل وارد دريا شود بعد سوار كشتي شود منتها آن نقطه حساس را در وسط ذكر كرده است اينچنين نيست كه اوّل سير در دريا باشد بعد سوار كشتي شود فرمود ﴿هو الّذي يسيّركم في البرّ و البحر﴾ اين بمنزله متن است خوب منظور شما از نقل اين داستان سفر دريايي و صحرايي چيست؟ اين است كه ﴿حتي إذا كنتم في الفلك﴾ كه ما ميخواهيم از اينجا شروع كنيم اگر سوار كشتي شديد آن حادثه براي شما پيش آمد خدا را به اخلاص ميخوانيد اگر اين ﴿حتي إذا كنتم في الفلك﴾ در جمله بعد قرار گرفت براي اين نيست كه غايت سير ركوب إلي الفلك باشد بلكه طليعه سير ركوب در فلك است اوّل انسان سوار كشتي ميشود بعدحركت ميكند لكن آن عنصر محوري بحث همان دخول در سفينه است مطلب ديگري كه در كتابهاي اعتقادي و اخلاقي و اينها، اين داستان هست ولي جناب فخر رازي در تفسيرش ذيل همين آيه اين داستان را از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه نقل ميكند در كتابهاي ديگر هم از امام صادق سلام الله عليه است كه كسي آمده به ايشان عرض كرد مرا بر توحيد راهنمايي كنيد به توحيد هدات كنيد حضرت فرمود آيا سفر دريايي رفتي؟ و كشتي سوار شدي آيا شده كه كشتي غرق شود همه اينها را سؤال كرد عرض كرد بله همه اينها براي من اتفاق افتاده فرمود اگر سفر دريايي كرده، كشتي سوار شديد، كشتي در آستانهٴ غرق شدن بود و تو در آستانه هلاك شدن چه حالي داشتي؟ گفت آن حال به يك مبدئي متوجه شدم كه تمام قدرتهاي عالم در اختيار اوست و قدرت او نامتناهي است گفت خدا همان است ديگر، در احتجاجات و امثال اينها از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه نقل شده است كه اينها با هر كسي باندازهٴ حال يا مقال او احتجاج ميكردند كسي به حضرت عرض كرد كه دليل بر وجود خداي سبحان چيست ديد اين برهان و امثال ذلك شايد براي او كافي نباشد دستور داد او را در يك شط انداختند و اين شخص اوّل فكر ميكرد كه اين مثلاً جدّ نيست و اينها يك مقداري هم شنا كرد يك مقداري هم به اين اطرافيان التماس كرد و ديد چارهاي ندارد و در آستانه غرق شدن بود كه حضرت دستور داد او را نجات دادند وقتي كه درآوردند و حالش به جا آمد عرض كرد كه خدا را شناختم فرمود چه بود؟ گفت در اوائل فكر ميكردم كه اين جدّ نيست و شما يا اطرافيان مرا نجات ميدهند يا شناي من عامل نجات من است از همه اينها نااميد شدم به يك جايي تكيه كردم كه او قدرت بيكران دارد هيچ چيزي او را عاجز نميكند گفت خدا همان است اين حالتها براي گردگيري و غبار روبي است اين حالتهايي كه پيش ميآيد بيماريها و شدائد و مشكلات اينگونه است كه اينها مدرسه است كه انسان به هوش بيايد و غفلت نكند و قدر آن حالت را بداند و اينطور نيست كه ذات اقدس اله مثلاً خوشش بيايد كه از اوّل كسي را رنجور بكند اينها براي گرد گيري است در حقيقت عدهاي دوبار و سه بار و دهبار و كمتر و بيشتر به اين وضع مبتلا ميشوند در بحبوحه درد مندي به خدا پناه ميبرند تعهد ميسپرند كه اگر مشكلشان برطرف شد موحّدانه زندگي كنند ولي وقتي به حالت امن و ساحل نجات رسيدند دوباره شروع ميكنند به فساد، اينها كساني هستند كه در دنيا به نصاب هلاكت رسيدهاند، آزمون شدند لذا در قيامت، در جهنّم هم كه باشند همين نالهها را دارند خدا ميفرمايد نه اينها دروغ ميگويند اينها را به محض اينكه از جهنم بيرون ببريد به دنيا هم كه ببريد باز همانند براي اينكه ما چندين بار در دنيا اينها را آزموديم اينها در دنيا گفتند ﴿لئن أنجيتنا من هذه لنكوننّ من الشاكرين﴾ همين آيهٴ محل بحث سورهٴ مباركهٴ يونس را ملاحظه فرموديد با سه علامت تأكيد اين جمله ذكر شده است عرض كرد كه ﴿لئن أنجيتنا من هذه لنكوننّ من الشاكرين﴾ لنشكر نگفتند لشكر هم نفرمود اين لامي كه براي توطئه و قسم است يك, نون تأكيد ثقيله دو, من الشاكرين سه, اين شاكر، اسم فاعل نيست صفت مشبهه است يعني اين براي ما ملكه است اين صفت مشبههاي است به وزن اسم فاعل شاكرين هم يك گروه خاصي هستند يكوقت است انسان گاهي شكر ميكند يك وقت است اصلاً جزء اين گروه است كدام گروه شاكر اسم فاعلي نه، شاكر صفت مشبهاي يعني شكر ملكه است براي من، من جزء گروهي ميشوم كه شكر براي آنها ملكه است اين تأكيد سوم، آن نون تأكيد دوم و لام توطئه و قسم هم تأكيد اوّل، با اين سه تأكيد با خدا پيمان ميبندند ﴿فلمّا أنجاهم إذاهم ينبغون في الارض﴾ اين گروه چندين بار اين مشكل را پشت سر گذاشتند و ذات اقدس اله اغباض كرد و اينها بيراهه رفتند حالا كه در قيامت به جهنم افتادند يك چنين حالت تضرعي را دارند آيهٴ 27 و 28 سورهٴ مباركهٴ انعام اين است ﴿ولو تري إذ وقفوا علي النّار فقالوا يا ليتنا نردّ و لا نكذّب بايات ربّنا و نكون من المؤمنين﴾ آنگاه خداوند ميفرمايد كه ﴿بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه﴾ اين لو لو امتناعيه است براي اينكه برگشت اينها از جهنّم به دنيا مستحيل است چون بساط دنيا برچيده شد دنيايي نيست تا اينها بيايند به آن ﴿يوم تبدّل الأرض غير الأرض و السماوات﴾[16] حالا اگر ﴿و الأرض جميعاً قبضته يوم القيامة و السموات مطويّات بيمينه﴾[17] كل نظام برچيده شد دنيايي نيست كه اينها بخواهند از جهنم بيايند به دنيا پس اين لو براي امتناع است با فرض محال اينها بيايند دنيا همان تبه كاريهايشان را دارند براي اينكه چندين بار اينها آزمون شدند اينها رفتند به دالان ورودي هلاك تعهد سپردند گفتند ﴿لئن أنجيتنا من هذه لنكوننّ من الشاكرين ٭ فلمّا أنجاهم إذا هم يبغون في الأرض بغير الحق﴾ لذا اينها از جهنم هم بيرون بيايند همين مشكل را دارند مطلب ديگر اينكه گاهي ذات اقدس اله ميفرمايد به اينكه ما اينها را نجات ميدهيم گاهي ميفرمايد اينها را ميآوريم در ساحل و آن برّ، اينكه ميفرمايد ما آنها را ميآوريم در خشكي صرف اين نيست كه ما اينها را نجات ميدهيم ممكن است اينها را نجات بدهند همان در كشتي بمانند آن طوفان را تعديل بكنند باد را هدايت بكنند و آرامش را به اينها در همان دريا بدهند اين كافي نيست اينها را اينقدر نجات ميدهند تا به ساحل امن برسند لذا فرمود ﴿فلمّا نجّاهم إلي البر﴾[18] در آيات ديگر اينجا ندارد الي البر يا في البر اما فرمود ﴿فلمّا أنجاهم إذاهم يبغون في الأرض﴾ معلوم ميشود تا زمين و تا ساحل اينها را به امن رساندند به ساحل امن رساندند مطلب ديگر اينكه گرچه بغي به معني طلب است و طلب درست است «ان الله سبحانه تعالي يحبّ بغاة العلم» بغي دو قسم است بغي محمود، بغي مذموم. يعني يعني طلب اگر انسان حق خود را طلب كند طلب خير است اگر حق ديگري را طلب كند طلب باطل است لكن قرينه سياقي در اينگونه از موارد همان بغي يعني باطل است به معني ظلم است اين كلمه ﴿بغير الحق﴾ ديگر براي تأكيد است پس آنجايي كه بغي مطلق است و معلوم نيست كه بغي باطل، مراد است يا بغي صحيح، آنجا اگر گفته شود بغي بغير الحق آن قيد احترازي است اما موردي كه سياقش مشخص است بغي باطل است اگر ﴿بغير الحق﴾ گفته شد براي تأكيد است نظير اينكه فرمود ﴿و يقتلون النبيين بغير الحق﴾[19] يا ﴿قتلهم الانبياء بغيرالحق﴾[20] ديگر قتل انبيا كه نميشود به حق باشد يقيناً بغير الحق است اين بغير الحق ميشود تأكيد، اين بغير الحق در محل بحث هم ميشود تأكيد، نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ قصص آيهٴ 50 آمده فرمود ﴿فإن لم يستجيبوا لك فاعلم أنّما يتّبعون أهواءهم و من أضلّ ممّن اتّبع هواه بغير هديً من الله﴾ خوب هوي يقيناً بغير هدايت است هوي كه هدايت الهي نيست اما اينكه فرمود ﴿من اتّبع هويه بغير هديً من الله﴾ اين ميشود تأكيد، فتحصّل كه اين ﴿بغير الحق﴾ گاهي قيد احترازي است آنجايي كه بغي معلوم نباشد بغي حق است يا بغي باطل گاهي تأكيد است نظيرمقام براي اينكه ما اينجا بغي حق نخواهيم داشت يقيناً بغي، همان بغي باطل است وقتي بغي باطل شد آن بغيرالحق ميشود تأكيد، در جريان امن چند قيد ذكر كرد فرمود هو ﴿حتي إذا كنتم في الفلك﴾ وسيلهٴ نقليه خوبي داريد يك ﴿و جرين بهم﴾ جريان غير از سير است شما اوّل سير ميكرديد بعد به جري رسيديد اوّل آرام آرام ميرفتيد الآن وسيلهٴ نقليه خوبي داريد باد موافق هم وزيده، طيّب و گوارا هم هست لذا حركتتان سريع شده است دو، (وفرحوا بها﴾ سه, داشتن وسيلهٴ نقليه خوب و سرعت سير، فرح سرنشين اين سه قسم در قبالش ﴿جائتها ريح عاصف و جاءهم الموج من كل مكانٍ و ظنّوا أنّهم أُحيط بهم﴾ اين سه قيد تلخ در قبال آن سه قيد شيرين فرمود تند باد ميآيد اين ريح مؤنث است مؤنث سماعي و چون كلمه عاصف، وصف خاص ريح است ديگر عاصفه نميگويند مثل طالق ديگر طالقه نميگويند آن تا براي فرق مذكر و مؤنث است اگر مذكر اين وصف را نداشت مثل حائض ديگر نميگويند حائض و حائضه كه ميگويند حائض تا الفرق به تعبير سيوطي يعني اين تاء براي فرق مذكر و مؤنث است اگر اين صفت مخصوص مؤنث بود و مذكر اين صفت را نداشت جا براي تاء نيست لذا نميگويند زن حائضه ميگويند حائض، زن طالقه ميگويند طالق اينجا هم همينطور است اگر ريح در كار نباشد ميگويند عاصفه اما اگر صفت ريح است و معلوم است كه وصف ريح است و غير ريح را هم نميگويند عاصف بنابراين، ديگر جا براي ذكر آن تاء نيست نگفتند ريح عاصفة امّا آن فعل چون براي همه است آن فعل را مؤنث آوردند ﴿جاءتها ريح﴾ آن جاء كه ديگر مختص به ريح كه نيست براي غير ميآيد اما عاصف چون مخصوص او است از اين جهت تاء نيامده ﴿جاءتها ريح عاصف و جاءهم الموج من كلّ مكانٍ و ظنّوا أنهم أُحيط بهم﴾ اين ﴿ظنّوا أنهم أُحيط بهم﴾ در قبال ﴿فرحوا بها﴾ است ﴿و جاءهم الموج من كلّ مكانٍ﴾ در قبال ﴿بريح طيّبة﴾ است و آن ﴿ريح عاصف﴾ در قبال آن ﴿إذا كنتم في الفلكو جرين بهم﴾ جريان ظلم هم در عالم خداي سبحان كه سريع الحساب است نسبت به اين سريع الانتقام است در روايات ما هست كه «لو بغي جبل علي جبل لجعل الله الباغي منهما دكّاء» در تفاسير اهل سنت هم هست محدثان آنها هم نقل كردند كه اگر كوهي بر كوهي ستم بكند متلاشي ميشود ظلم اصولاً با نظام سازگار نيست يعني با نظام هستي سازگار نيست همهٴ موجودات عليه او ميشورند چون همه بر عدل هستند بالعدل قامت السّموات والأرض حالا فرض كنيد سلسله جبال البرز يا زاگرس خواست ستم بكند خوب بالاخره سلسلهٴ جبال البرز وسيع هست اما نسبت به كل نظام كه وسيع نيست همهٴ نظام او را سركوب ميكند بالعدل قامت السموات والأرض لذا «لو بغي جبل علي جبل لجعل الله الباغي منهما دكّاء» اين خطر ظلم است كه دامنگير همه خواهد شد مطلب ديگر اينكه، اين مشركان گرچه گذشته از فسق جوارح، مبتلا به فسق جوانح بودند گذشته از مشكلات عملي، مشكلات اخلاقي و حقوقي، فقهي داشتند مشكلات نفسي داشتند بالاتر از همه مشكلات اعتقادي داشتند و مشرك بودند اما يك ذره خير در اينها هست بر اساس آن وعدهٴ الهي كه فرمود ﴿من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره﴾[21] ذات اقدس اله به آن خير بايد عنايت كند حالا چطور عنايت بكند خودش ميداند يك وقت يك كسي كمونيست است خوب اين از مشرك بدتر است يا منافق است اين از مشرك بدتر است چون به هيچ چيز معتقد نيست يك وقت است كه نه بت پرست است بت پرست است به اين معني نظير مشركان حجاز كه خدا را به عنوان واجب الوجود قبول دارد يك, لاشريك له به عنوان خالق السموات والأرض قبول دارد لاشريك له, به عنوان ربّ العالمين كه مدير كل رب الارباب است اين را قبول دارد لاشريك له, در صحنهٴ تدبير هم حاكم او است لاشريك له, اين بتها را شفيع او قرار ميدهد نه شريك حاكم، شفيع بالاخره دستش به حاكم است ببيند حاكم چه فتوا ميدهد چه حكم صادر ميكند اين خيرات فراوان در مشركان حجاز بود در هر مشركي هست ولي اين بر اساس ﴿من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره﴾ بي پاداش نيست حالا ذات اقدس اله چطور به اينها پاداش ميدهد كه اين خير نسوزد اين را خودش ميداند و اما كسي كه تمام هستي منحوس او را اين جمله پر كرده ﴿إن هي الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيي﴾[22] ﴿و مايهلكنا إلاّ الدهر﴾[23] همين است اين ديگر هيچ خيري در مثقال ذره خير ندارد تا ببيند ولي مشركان چندين مرحله با خير همراهند و هرگز بتها را شريك الباري، شريك الحاكم نميدانند منتهي تقصير اينها جاهليت اينها به اين است كه به غير اذن ذات اقدس اله كسي را ميپرستند به غير اذن ذات اقدس اله كسي را شفيع ميكنند و مانند آن فرمود ﴿لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ٭ فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلي أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
[1] ـ آل عمران، ١٣٧.
[2] ـ نحل، ٧.
[3] ـ زمر، ٢١.
[4] ـ ملك، ٣٠.
[5] ـ سجده، ٢٧.
[6] ـ هود، ٤١.
[7] ـ هود، ٤١.
[8] ـ حجر، ٢٢.
[9] ـ هود، ٤١.
[10] ـ نحل، ٧٨.
[11] ـ علق، ٥.
[12] ـ هود، ٣٨.
[13] ـ زمر، ٢١.
[14] ـ هود، ٤٤.
[15] ـ هود، ٤٤.
[16] ـ ابراهيم، ٤٨.
[17] ـ زمر، ٦٧.
[18] ـ عنكوبت، ٦٥.
[19] ـ بقره، ٦١.
[20] ـ آل عمران، ١٨١.
[21] ـ زلزله، ٧.
[22] ـ مؤمنون، ٣٧.
[23] ـ جاثيه، ٢٤.