بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)﴾
در جريان اختلاف چون انسان يك حقيقتي است مؤلف از طبيعت و فطرت كه طبيعت يك امر مادي و متحول است فطرت يك امر فراطبيعي و ثابت است و هر دو نيازمند به هدايت و تربيت هستند قهراً دين بايد مشتمل باشد بر يك قوانين ثابت كه مطابق با فطرت ثابت است و بر يك قوانين متغير كه هماهنگ با طبيعت است آنچه كه به طبيعت مربوط است همان منهاج و شريعت نام دارد كه در طول زمان متغير است براي اينكه طبيعت متغير است وآنچه كه به فطرت برميگردد به نام دين ناميده ميشود كه ثابت است زيرا ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[1] اگر ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾[2] براي آن است كه ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[3] اگر فطرت در همهٴ انسانها يكسان است گرچه بعضيها قوي و بعضيها اقوي هستند امّا متحول نخواهد شد دگرگون نخواهد شد ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[4] پس در اينجا چهار امر است دو امر به انسان برميگردد دو امر به دين. آنچه كه به انسان و هويت انسان برميگردد يكي فطرت ثابت اوست و دوم طبيعت متغير او، آن دو امري كه به دين برميگردد يك مقدار آن بخش ثابتش خطوط كلي است كه اسلام نام دارد ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾[5] آن بخش متغيرش منهاج و شريعت است كه ﴿لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً﴾[6] انسان همانطوري كه در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد چون به احسن تقويم خلق شد لذا هيچ وجهي ندارد كه اين احسن تقويم دگرگون بشود لذا به صورت لاي نفي جنس اصل تبديل را نفي كرده است فرمود ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[7] نه خدا عوض ميكند نه غير خدا، خدا عوض نميكند چون انسان را بر اساس احسن تقويم آفريد دليلي ندارد عوض بكند و نه غيرخدا عوض ميكند چون غير خدا به فطرت كه امر ماوراي طبيعي است دسترسي ندارد براي هدايت فطرت آن خطوط كلي دين كه ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾[8] تبيين شده است براي تنظيم كارهاي طبيعت اين ﴿لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً﴾[9] تدوين شده است در بخش آفرينش انسان به هر دو قسمتش اشاره كرد فرمود ﴿إنّي خالق بشراً من طين﴾[10] كه اين به طبيعت و تحول و دگرگوني او برميگردد و ﴿فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحي﴾[11] كه اين به فطرت و ماوراي طيبعت برميگردد پس آنچه كه به روح الله برميگردد امري است ثابت ولايتغير لذا از آدم تا خاتم عليهم الصّلاة و عليهم السلام خطوط كلي عقايد ثابت بود خطوط كلي فقه ثابت بود خطوط كلي اخلاق ثابت بود خطوط كلي حقوق ثابت بود اينچنين نبود كه در يك نظامي بين حَسَن و قبيح بين عدل و ظلم، بين وفا و جفا، تفاوت باشد يك جا حلال باشد يك جا حرام اينچنين نيست اما آن جريان ﴿إنّي خالق بشراً من طين﴾[12] كه متحول است متغير است ﴿لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً﴾[13] تا رسيد به عصر خاتم عليهم الصّلاة و عليهم السلام بعد از او اين ذوات مقدس معصومين إلي يوم القيامة اينها حضور و ظهور دارند كه علم اين ذوات مقدس به وسيله پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از ذات اقدس اله گرفته ميشود بعضي از علوم هم بلاواسطه به اينها افاضه ميشود امّا اينطوري كه بعد از پيغمبر به اين ذوات مقدس عليهم السلام افاضه ميشود تبيين شريعت است تفسير شريعت است توجيه شريعت است تعليم شريعت است كيفيت اجراي شريعت است كيفيت حمايت و دفاع شريعت است نه خود شريعت چون شريعت ديگر ﴿أليوم أكملت﴾[14] و ديني، حكمي، حلالي، حرامي، كم و زياد نخواهد شد حلالها إلي يوم القيامة همان حلالها هستند وحرامها هم إلي يوم القيامة همان حرامند و در عصر غيبت هم فقهاي مجتهد بيانگر چيزي هستند كه به وسيلهٴ ائمه عليهم السلام به اينها رسيده است تمام نيازهاي جنبهٴ طبيعي انسان كه متغير است با همين اجتهاد كامل برطرف ميشود بنابراين اين سؤالهايي كه آمده بايد از اين سؤالها استقبال كرد نشانهاش آن است كه تا حدودي برادران عزيز به مسائل روز واقف هستند البته سؤال بيش از اين متوقع بود يعني درد روز را انسان بايد بيشتر بداند يك آدم بيدار بالاخره احساس درد ميكند يك آدم خوابيده احساس درد ندارد الآن واقع مشكل چه هست شبهه چه هست شبهه يك ويروسي است كه اگر آمد ديگر لاتبقي و لاتذر است او حوزه و دانشگاه نميشناسد او اينكه اين جوان پسر روحاني است يا پسر شخصي است اين را نميشناسد بالاخره ذهن خالي را منصرف و منحرف ميكند و اين رسالت مستقيماً به دوش شما آقايان است كه بدانيد اين مجلههاي تخصصي را حتماً مطالعه كنيد برخي از روزنامههاي زنجيرهاي را حتماً مطالعه كنيد و شبهات را بشناسيد شما كارهايتان، كار علمي محض است در اين جريانها هم هرگز وارد نخواهيد شد آنها يك جعل الله لكلّ شرعة و منهاجاً راه خاص خودشان را دارند شما فقط كارهاي فرهنگي، علمي كه رسالت اصلي به دوش شماست عنايت داشته باشيد كه بدانيد شبهه چيست و دفاع بكنيد و در سخنرانيهايتان، نوشتههايتان بالاخره از دين حمايت كنيد براي اينكه اين شبهات از هر طرف دارد سرازير ميشود اين جريان كثرت گرايي و پلوراليزم آن عقبه چهارم و پنجم اين خاكريزهاست اينطور نيست كه اين برنامه ريزي نشده يا مثلاً پيش بيني نميشده يا خلق الساعة اين تفكر پلوراليزم تنظيم شده اينچنين نبوده بعد از پيروزي انقلاب اگر اينها دستشان برميآمد كاري كردند قبل از اينكه كارهاي فرهنگي بكنند شروع كردند به كارهاي نظامي، يعني اوّل مسئله كودتاي نوژه مطرح شد كه در كوتاهترين مدت خداي ناكرده بساط انقلاب را جمع بكنند نشد بعد وقتي ديدند كه با كودتا و اينها نميشود اوّلين آتش را در شمال در گنبد روشن كردند بعد از اينكه اين عزيزان فداكارانه ايثار و نثار كردند و آتش گنبد را خاموش كردند كردستان مشتعل شد بعد از اينكه آتش كردستان را خاموش كردند اين جنگ هشت ساله تحميل شد تا جنگ بود و دفاع مقدس بود و اينها آنها تلاش فرهنگيشان مستور بود كم بود بعد از اينكه قطعنامه را امام رضوان الله تعالي عليه پذيرفت در آستانه رحلت بودند كم كم آن تهاجم فرهنگيشان شروع شد تهاجم فرهنگي تنها اين نبود كه مثلاً فيلمهاي مبتذل يا عكسهاي مبتذل، آنها يك بخش است اينها اوّل از فلسفهٴ دين شروع كردند يعني آنچه را كه جان هيك، جان هاسپرز و امثال اينها نوشته بودند آنها را منتشر كردند كه معاذالله ما دليل متقني بر وجود خدا نداريم زير همه اين ادله اثبات صانع را چه برهان نظم، چه برهان حدوث، چه برهان حركت، چه برهان امكان و مانند آن را به خيال واهي خود آب بستند بسياري از اساتيد و مدرّسان و فضلاي حوزه دست به قلم كردند و به لطف الهي پاسخ قانع كنندهاي از اين شبهات را دادند اينها در اين سنگر موفق نشدند و پذيرفتند بالاخره اين ادله خدا را ثابت ميكند اينها قبول كردند خدايي هست اما در جريان دين به اين مقدار قانع شدند كه دين هست ولي كاري با سياست ندارد اين جريان سكولاريزم را اين مدتها بود كه دامن ميزدند آن را هم به لطف الهي متدينان حوزه و دانشگاه پاسخهاي قانع كنندهاي دادند كه نه دين هرگز از سياست جدا نيست و آنها كه ميگويند دين از سياست جداست ميخواهند دين را منزوي كنند تا سياست قهار را وادار كنند كه بر دين بتازد سياست كه خود را جداي از دين نميداند دين را به بردگي ميكشد به دين ميگويد اين آتش بس يكجانبه را قبول بكن وگرنه خودش بيرحمانه حمله ميكند بعد از اينكه حوزهها و دانشگاهها به لطف الهي موفق شدند تثبيت كردند كه در متن دين، سياست هست اينها قبول كردند كه به آن صورت سكولاريزم نيست البته بعضيها كه هرگز اين حرفها را قبول نميكنند بالاخره آرام شدند آن خطر كم شد جريان كثرت قرائت و پلوراليزم و تكثر گرايي و اينها شد يعني خدا هست، دين هست، دين هم سياست دارد اما قرائتهاي دين مختلف است قهراً سياستهاي دين هم مختلف است يك قرائت نميتواند حاكم باشد چه اينكه مدتها روي اين افتادند كه دين هست ولي دين در اختيار مردم است كسي قيّم مردم نيست يعني با ولايت فقيه مشكل داشتند وقتي جريان تكثر گرايي و پلوراليزم مطرح شد باز به لطف الهي چه حوزه چه دانشگاه عده زيادي تلاش و كوشش كردند و هنوز هم ميكنند كه ثابت كنند اين كثرت در فروع جزئي است نه در خطوط كلي آن هم بايد روشمند باشد نه اينكه هر كسي بگويد من برداشتم از اسلام اين است كه در جريان ولايت فقيه مدتها اشكالشان اين بود كه انسان كه قيّم نميخواهد بعد وقتي كه برايشان ثابت شد كه ولايت فقيه اصلاً از سنخ ولايت بر محجورين نيست اين ولايت بر عقلا و خردورزان جامعه است يعني وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم عقلاي قوم را در غدير جمع كرد ابوذرها، سلمانها، مقدادها، عمارها آن بزرگان رجال سياسي را جمع كرد فرمود علي وليّ شماست اين ولايت رأساً از سنخ ولايت محجورين خارج است اصلاً دو سنخاند چه اينكه هم كتابها نوشته شده مقالهها نوشته شده بحث شده كه اين مغالطه منشأش اشتراك لفظي است بعد گفتند كه شخص كه نميتواند وليّ يك كشور باشد آن هم روشن شدكه در اسلام شخص نيست شخصيت حقوقي است يعني فقاهت حكومت ميكند نه فقيه، عدالت حكومت ميكند نه عادل به دليل اينكه هيچ قانوني نيست كه شامل خود وليّ فقيه نشود اگر او فتوا داد مثل امام رضوان الله تعالي عليه عمل به آن فتوا واجب است چه بر او چه بر مقلدانش اگر حكم ولايي كرد نظير مرحوم شيرازي رضوان الله تعالي عليه عمل به آن حكم واجب است چه بر او چه بر ديگران نقض آن حكم حرام است چه بر او چه بر ديگران، اگر حكم قضايي كردند نظير سلمان رشدي و اينها باز هم به شرح ايضاً چه حكم ولايي باشد چه حكم قضايي باشد چه فتوا باشد فقيه و ديگران فرقي نميكنند بنابراين، شخص هرگز ولايت ندارد و حكومت نميكند ميشود شخصيت حقوقي اين را كه كم و بيش پذيرفتند گفتند بسيار خوب حالا ما درباره وليّ فقيه سخني نداريم اما زيد نيست وعمرو است بالاخره در تمام آن خاكريزها و مراحل اينها حرف دارند اما الآن آنچه كه به عهده همه ماست در مسئلهٴ تكثر گرايي، حمايت بدون غرض و هوس دنيايي است و عالمانه و متدينانه از دين است كه كثرت در كجاست و وحدت در كجاست اوّلاً براي خود ما روشن بشود بعد هم محققانه از دين دفاع بكنيم در اسلام مشخص شد اين امور چهارگانه در كنار هم هستند يعني فطرتي است ثابت يك, طبيعتي است متغير دو, ايندو هويت انسان را تشكيل ميدهند براي تربيت و هدايت انسان ثابت و متغير، ديني است كه اين دين داراي خطوط كلي است به نام اسلام كه ثابت است و داراي خطوط متغيري است به نام شرعه و منهاج كه متغير است آن متغير مال اين متغير و آن ثابت مال اين ثابت، البته اجتهاد دو قسم است يك قسم اجتهاد بعد از ائمه عليهم السلام اجتهاد مطرح است وگرنه آنها با همان علوم لدني با همان علوم الهامي با علوم وحياني اينها به وسيله وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم معارف الهي را از ذات اقدس اله دريافت ميكنند و به مردم ابلاغ ميكنند آنها ديگر از سنخ مجتهد نيستند آنها را نبايد در رديف مجتهدان آورد كه مثلاً بگوييم اين مجتهدي هستند اعلم اصلاً سنخ دوتاست شما مثلاً داريد در اين محاسبه و ارزيابي هرگز نقطه را با خط نميسنجند يا خط را با سطر نميسنجند يا سطح را با حجم نميسنجند نميگويند اين نقطه بزرگتر است يا آن خط، اين نقطه يك چندم مثلاً فلان خط است خط را هميشه با خط ميسنجند مجتهدان ما از مرحوم شيخ مفيد تا امام رضوان الله تعالي عليهم اجمعين اينها به منزله نقطه هستند انبياي الهي احجام حقيقي، اجسام حقيقي، انوار حقيقي هستند هرگز نقطه را با يك جسم و حجم نميسنجند مجتهد كه با استنباط و اجتهاد ظنّي كار ميكند آن را با وليّ الله مطلق كه با علم لدنّي چيز ميفهمد و با علم شهودي فتوا ميدهد اصلاً دو سنخ است آنها حساب خاص خودش را دارد در غياب آنها جانشينان آنها روي استدلال و اجتهاد ميفهمند و فتوا ميدهند و نيازها هم إلي يوم القيامة آنها بيان كردند قواعد كلي را بيان كردند قواعد اصولي را بيان كردند استنباط كردند منتهي دوتا اجتهاد به ما آموختند دستور دادند كه حتماً اين دو تا كار را بكنيم يكي اجتهاد مصطلح علم حصولي است يعني اجتهاد علمي است حالا چه در مسائل اعتقادي مثل كلام و حكمت و اينها چه در مسائل عملي مثل فقه و حقوق و اخلاق كه انسان بايد مجتهدانه از كتاب و سنّت و عقل مطالب را استنباط كند اين هست رواج دارد هميشه بود البته شدّت و ضعف دارد ولي اين كارها، كارهاي علمي است يك اجتهاد ديگري هم كه دين اصرار دارد روي آن و بايد در آن فنّ، انسان مجتهد باشد اجتهاد اجرايي و فنّ آوري است كه چگونه آدم حوزه را اداره كند چگونه كتاب درسي را تدوين بكند چگونه امتحان بگيرد چگونه روحانيت را تربيت كند اينها مربوط به بخش حوزه است چگونه كشور را اداره كند و مانند آن مربوط به اصل نظام است آن اجتهادي كه خيلي كم است و كمبود است و ما موظفيم آن را احيا كنيم همان است كه در روايات فراوان ماآمده است «من سنّ سنة حسنة فله ثواب من عمل بها» يعني شما سنّت گذار باشيد ما يك بدعت داريم و يك اجتهاد مصطلح داريم و يك سنّت حسنه بدعت آن است كه معاذالله يك كسي بيايد در قبال خطوط كلي يك چيزي را رسم بكند حالا يا سيزده به در است يا چهارشنبه سوري است و مانند آن اين را صبغه ديني بدهد و ترويج ديني بكند يك وقت است كاري به دين ندارد بدعت نيست ميآيد از اين كارها انجام بدهد نظير كاري كه براي روز عاشورا معاذالله آن همه روايات را جمع كردند كه اگر كسي لباس نو بپوشد جشن بگيرد سرور داشته باشد پس آنقدر ثواب دارد بهشت دارد اين راه را چراغاني بكند و ميكنند اين يك سنّت سيئه است يك عدّه را وادار كردند كه احاديث جعل بكنند يك عدّه را هم وادار كردند كه چراغاني بكنند يك عدّه هم وادار كردند عروسيهايشان را، كف زدنهايشان را در عاشورا بيندازند كه بشود سنّت سيئه اين كار كه سنّت سيئه است وزر خاص خودش را دارد كه هيچ ما موظف به سنّت حسنه هستيم سنّت حسنه يعني انسان شرايط خود و اقليم خود را در نظر بگيرد آن مطالب فرهنگي كه با اجتهاد براي او حلّ شده است آنها را هم در نظر بگيرد كيفيت اجراي آن را هم به بهترين وجه سامان ببخشد و خودش پيشگام بشود كه ديگران به اين صورت عمل بكنند مثلاً يكي از سنّتهاي حسنه همين حسينيه ساختن است ما نه آيهاي داريم كه حسينيه بسازيد نه روايتي داريم كه تكيه بسازيد اينها بعد از جريان عاشورا طبق رهنمود اهل بيت عليهم السلام و رجال مذهبي كه گفتند چه عيب دارد كه ما اينجا را خيمه بزنيم شبيه خيمه عاشورا كم كم به صورت حسينيه و سقاخانهها و اينها درآمده ميدانيد حسينيه هيچ حكمي در اسلام ندارد مثل مسجد نيست چه كسي ميتواند برود چه كسي نميتواند برود نماز در آن چقدر ثواب دارد اينها نيست اما بالاخره يك جاي خوبي است هر كس اين كار را كرد حشرش با حسين ابن علي اين ميشود سنّت حسنه، وقف كردن، چيز خوبي بود اما اينكه حالا وقف بكنند براي عزاداري و سينهزني و نوحهخواني و اينها يك كسي مثلاً در يك اقليم و منطقهاي اين را سنّت گذاشت مال خوبي را وقف كرده است براي عزاداري سيّد الشهدا چون يك شخصيت علمي بود شخصيت مقبولي بود عمل او را ديگران اسوه قرار دادند خيليها اموالشان را وقف عزاداري سيدالشهداء سلام الله عليه كردند اين را ميگويند سنّت حسنه، وقف بر مسجد و اينها رواج داشت اين ديگر در همان زمان يا وقف بر ابناي صغير و اينها بود وجود مبارك حضرت امير(ع) وقف نامه نوشته، وقف كرده مانند آن اما حالا حسينيه سازي، سقاخانه سازي براي اينها وقف كردن اينها اين به فهم ما متدينان وابسته است بالاخره مردها هستند زنها هستند در يك شرايطي هستند كه نميتوانند بروند به مسجد يا مسجد گنجايش آن را ندارد يا مسجد در حال اشتغال به نماز است يك جايي ميخواهند بالاخره براي عرض ادب به پيشگاه سيد الشهدا يك كسي آمده حسينيه ساخته و اين الآن رواج شده اين ميشود سنّت حسنه. در قبالش ممكن است يك كسي سنّت سيئه هم بگذارد جاي ديگر هم بسازد در قبال اينها، اينها ميشود سنّت حسنه، آنچه كه ما موظفيم تصميم به سنّت حسنه گذاشتن است مثل اينكه امام رضوان الله تعالي عليه فرمود آخرين جمعه ماه مبارك رمضان متعلق به روز جهاني قدس است و راهپيمايي بكنيد خوب نه تنها مردم ايران اسلامي، غالب كشورهاي اسلامي اين راهپيمايي را به عظمت تلقي كردند اين ميشود سنّت حسنه خوب همه انسان آزاده بالاخره از مظلومان فلسطين حمايت ميكنند اما همه يك روز جمع بشوند راهپيمايي بكنند اين اثر خاص جهاني دارد يا مثلاً تلاش و كوشش اين است كه روز نيمه شعبان بشود روز جهاني مستضعفان اين چيز خوبي است يا مثلاً دوازده ربيع الأول تا هفده ربيع الأول بشود هفته وحدت، اينها چيزهايي است كه سنّت حسنه است يعني شناخت جامعه، دعوت رجال سياسي و رهبران و اين را احيا كردن اين را ميگويند سنّت حسنه ما اينها را كم داريم البته اين به مديريت برميگردد اين تنها به كارهاي علمي بسنده نميشود كارهاي اجتهاد علمي از يك سو، اجتهاد سنّت گذاري كه اين را بهش ميگويند مديريت اين همه ادلهاي كه ترغيب ميكنند «من سنّ سنّة حسنة» يعني اين كار را بكنند وگرنه كارهاي فردي كه سنّت حسنه نيست كارهاي اجتماعي و چيزهاي عادي كه هر روز هست كه سنّت حسنه نيست آن اجتهادات علمي كه سنّت حسنه نيست گفتند مثلاً چهارده اسفند، پانزده اسفند يك ميليون جوان بسيجي جمع بشوند از حرم تا حرم مثلاً درختكاري بكنند خوب اين همه روايات است كه «من سقا سدرة أو طلحة فكأنّما سقي مؤمناً من فلمأ» اگر كسي يك مقدار آب به يك درخت تشنه بدهد مثل اين است كه مؤمن تشنهاي را سيراب كرده خوب همه آن روايات را ملاحظه فرموديد درختكاري چقدر ثواب دارد آب دادن به درخت چقدر ثواب دارد اينها كار خوبي است حالا اگر كسي درخت منزلش را آب بدهد يقيناً ثواب ميبرد ولي اين ديگر سنّت حسنه نيست امّا يك ميليون جوان يك روز جمع بشوند به عنوان آباد كردن حرم تا حرم فضاي سبزي در يك محدودهٴ وسيعي احيا ميشود اين را ميگويند سنّت حسنه يعني هر ساله يك ميليون در يك روز هزارها درخت ميكارند ميليونها درخت ميكارند اين كارها را ميگويند سنّت حسنه اينها را ما كم داريم اينها ميتواند مشكلات جامعه را حلّ كند يعني اجتهاد علمي با كارشناسي تأمين ميشود اين هم اجرائياتش امّا آن سؤالاتي كه مطرح شده يكي از سؤالات اين بود كه خوب اگر شرعه و منهاج مطابق با فطرت نيست چرا آمده و اگر مطابق فطرت است چرا رفته منهاج و شريعت مطابق با فطرت است امّا چون كارهاي اجرايي است آنچنان از ثبات برخوردار نيست كه همسان فطرت باشد براي تأمين نيازهاي طبيعي است چون طبيعت متغير است لذا اين شرعه و منهاج تغيير پذير است اما آن بخشهاي خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه و حقوق ثابت است پس اينچنين نيست كه اگر شرعه و منهاج نسخ شده شرعه و منهاج ديگر نبايد بيايد چرا آن يكي آمده آن يكي مناسب با آن مقطع طبيعت بود و منهاج و شريعتي كه بعداً آمده مناسب با بخش ديگري از طبيعت است اما اينكه بعضي از ادله دارد كه اختلاف أُمتي رحمة پس معلوم ميشود اختلاف في الجمله خوب است تكثر گرايي خوب است پلوراليزم مثلاً في الجمله حق است اين هم ناتمام است براي اينكه بحثهاي اختلاف را ملاحظه فرموديد قرآن كريم كاملاً محكوم كرده اختلاف دو قسم است يك سلسله اختلاف مربوط به اختلاف شئون است اختلاف گرايشهاي فنّي است چون انسان نيازهاي مختلفي دارد اگر همه اين افراد به يك سمت متمايل بودند يعني همهشان مايل بودند طبيب بشوند يا مهندس بشوند يا درختكار بشوند يا مثلاً بنا بشوند كارها لنگ ميشد ولي اينچنين نيست هر كسي گرايش خاص خودش را دارد بايد كه در محدودهٴ خاص خودش ترقي بكند اين هست پس آن اختلاف مربوط به گرايش است آن رحمت است مطلب ديگر اينكه اين إختلاف أُمتي رحمة تفسير شده است به اينكه رفت و آمد و تضارب انديشه و تضارب افكار و اينهاست كه اينگونه از اختلافها رحمت است إختلاف أُمتي رحمة نظير اينكه ما به ائمه عليهم السلام عرض بكنيم شما مختلف ملائكه هستيد ألسلام عليكم يا مختلف الملائكة يعني جايي كه فرشتگان رفت و آمد ميكنند اختلاف يعني بعضيها ميروند و بعضيها ميآيند نه يعني درگير بشويم پس اختلاف امت گاهي به معناي اختلاف شئون و اختلاف مشاغل و امثال ذلك است گاهي به معناي رفت و آمد و امثال ذلك است كه اينها رحمت است نظير اختلاف ليل و نهار اما اختلاف به معناي درگيري و تضارب و كينه و بغضاء و امثال ذلك اين هم از نظر قرآن كريم محكوم است و متروك و هم از نظر روايات اهل بيت عليهم السلام كه بخشي از آن روايات و اينها از نهج البلاغه خوانده شد يك روايتي است كه وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود آن روايت در نهج البلاغه حضرت امير سلام الله عليه هم آمده اصل مطلب و آن در نهج الفصاحه، جلد اوّل، صفحه 474 اين بيان نوراني پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم آمده كه مشابه اين در نهج البلاغه خطبهٴ 86 هست كه حضرت فرمود شما مواظب باشيد كه به بيماريهاي امتهاي گذشته مبتلا نشويد يكي از آنها بغضاء و كينه و عداوت و دشمني و همين تنشهاي يكديگر است والبغضا اين بغضا هي الحالقة در نهج البلاغه اين اضافه ندارد و اينجا اين اضافه ندارد «هي الحالقة» بعد ميفرمايد «حالقة الدين لاحالقة الشّعر» فرمود اين كينه و اختلاف حلق ميكند نه اينكه مو را حلق كند بلكه دين را حلق ميكند شما ميبينيد يك وقتي است انسان تيغ دستش است موي سر خودش را در روز دهم در سرزمين منا تيغ ميكند به وسيله حلاّقي، سرش را تيغ ميكند تا از احرام كم كم به در بيايد خوب اين وقتي كه سرش را تيغ كرده تا يك مدتهايي سر صاف است ديگر مويي ندارد بعد از مدتها كم كم زمينه رشد مو پيدا ميشود حالا اگر كسي تيغ تيز دستش باشد و هر روز سرش را تيغ بكند اين ديگر مويي روئيده نميشود فرمود اختلافي كه دو نفر با هم دارند دو تا تيغ عدوات و كينه دستشان است هر روز زير اين بوتههاي دين را تيغ ميزنند حالقة الدين است نه حالقة الشعر دين نميماند كه اين است كه ميبينيد معاذالله اگر كسي گرفتار اختلاف و بغضا و كينه شده نسبت به برادر مؤمنش ديگر حدي ندارد طوري است كه ﴿وهم يحسبون أنّهم يحسنون﴾[15] درميآيد اين كينه جلوي فهم را هم ميگيرد فرمود فإنّها الحالقة، حالقة الدين لاحالقة الشعر بنابراين اختلاف به اين معني هم كتاباً هم سنتاً مطرود است و ديني براي طرفين باقي نميگذارد چنين اختلافي نميتواند رحمت باشد آن اختلاف يا به معناي رفت و آمد است يا به معناي اختلاف شئون اما تا كنون در جريان اين بحث كثرت گرايي به اين پنج شش مرحله رسيديم اين را من تا حدودي تكرار ميكنم تا اگر كسي خواست رسالهاي چيزي تنظيم بكند هم سرفصلهايش مشخص باشد هم خطوط كلي برهان اينكه كثرت گرايي و پلوراليزم در مسائل سياسي حق است از بحث بيرون است در مسائل اجتماعي حق است از بحث بيرون است يعني ما موظفيم با مردمي كه روي كره زمين هستند هر كسي، هر مليتي كه دارد دوستانه زندگي كنيم مادامي كه كاري با ما ندارند تهاجمي نكردند توطئهاي نكردند عليه ما چيزي نمينويسند چيزي نميگويند ما يك زندگي مسالمت آميزي با آنها داشته باشيم اين برابر همان آيات سورهٴ مباركهٴ ممتحنه است كه خدا فرمود ﴿لاينهكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين﴾[16] آن كفّاري كه كاري با شما ندارند شما نسبت به آنها با قسط و عدل رفتار كنيد ﴿إن الله يحب المقسطين﴾[17] كه چند بار اين آيه خوانده شد و بحث شد مسائل اجتماعي هم همينطور است البته كساني كه در شهرهاي گوناگون زندگي ميكنند تفكر پلوراليزميشان، كثرتگرائيشان يكسان نيست حالا يك كسي كه در مهد تشيع، كريمهٴ اهل بيت مثل قم زندگي ميكند اين هيچ توقع ندارد براي او قابل تحمل نيست كه مثلاً يك مركزي مال غير پيروان اهل بيت اينجا بسازند يا آن راهبهايي كه در واتيكان زندگي ميكنند هرگز برايشان قابل تحمل نيست كه يك مسجدي مثلاً در كنار كليسايشان ساخته بشود اما كساني كه در كلان شهرهاي جهان زندگي ميكنند يا شهرهاي كوچكي كه از همان سابق اقوام و ملل مختلفي آنجا زندگي ميكردند مثل لبنان براي طلبه لبناني حشر با يك برادر سني، حشر با يك شهروند مسيحي يك امر عادي است همسايه او يا سني است يا مسيحي از كودكي هم با اينها زندگي كردند اينها با كثرت گرايي عادت كردند اينطور نيست كه براي اينها تحمل ناپذير باشد نه مثل كساني كه در مهد تشيع زندگي ميكنند كه اصلاً غير اينها را تحمل نميكنند نه كساني كه راهبانه در واتيكان به سر ميبرند كه غير از مسيحيت را تحمل نميكنند افراد عادي در هر شهري بالاخره تحمل ميكنند اين بد نيست نهي هم نشده البته انسان نبايد متأثر بشود نبايد تحت ولايت آنها را بگيرد ﴿لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً﴾[18] نبايد از توطئه آنها غافل باشد ولي زندگي مسالمت آميز چيز خوبي است اين دو رشته از بحث بيرون است ميماند مسئلهٴ پلوراليزم وكثرت گرايي در هستي شناسي و در معرفت شناسي در اين رشته ابطال شد يعني واقعيت مثل يك امر نسبي باشد امور نسبي، كثرتش حقيقي است مثلاً يك ستوني كه در اين مسجد هست ممكن است بعضيها يمين او باشند بعضي يسار، بعضي امام او باشند بعضي خلف، بعضيها نزديك باشند بعضيها دور، اين چپ و راست بودن، جلو و دنبال بودن، نزديك و دور بودن، واقعيتش نسبي است اصلاً براي اينكه چيزي در خارج نداريم به نام طرف راست و طرف چپ، واقعيت چپ و راست بودن، جلو دنبال بودن، نزديك و دور بودن، نسبي است خود اين واقعيت امري نسبي است يك, معرفت اين امور نسبي هم مطابق با واقعيتهاي اينهاست درست است دو, يعني اگر كسي بگويد زيد سمت راست است عمرو سمت چپ، درست است. بگويد من اينچنين تشخيص دادم درست است ولي غير از امور نسبي، اصل هستي اشياء، آنهايي كه هستي عيني دارند نه امر نسبي هستند يك, نه معرفت آنها نسبي است دو, بلكه بعضي از معرفتها صواب است بعضيها خطا فصل سوم درباره حجيت بود كه شناخت دين، معرفت دين اگر روشمندانه بود حجّت است اصول او را ثابت كرده واگر روشمندانه نبود حجت نيست بخش چهارم مسئله فقه و اخلاق و حقوق بود كه اگر كسي روشمندانه اجتهاد كرد و چيزي را هم ثابت كرد هم براي خودش، هم براي مقلدانش حجّت است واجب است عمل بكنند وگرنه نه بخش پنجم مسئله ثواب وعقاب بود كه اگر مجتهدانه بود دو تا ثواب دارد و مصيب بود و اگر خطا كرد يك ثواب دارد اين يك بحث كلامي. فصل ششم دربارهٴ نقد دليل ديگر پلوراليزمها و كثرتگراها بود كه اگر مثلاً در بين هفتاد و دو سه ملت يك ملت اهل نجات باشد بقيه اهل عذاب باشند و به جهنم بروند با رحمت خدا سازگار نيست اين هم پاسخ داده شد كه خيليها از رحمت الهي برخوردارند و اگر هم يك مدت معذب بشوند مخلد نيستند و سرانجام خلود مال كساني است كه از رحمت الهي برخوردارند ميماند فصل هفتم، آن فصل هفتم اين است كه آنهايي كه طرفدار اين تكثر گرايي هستند ميگويند كه خدا حق است و دين هم از همين خداي واحد است منتهي انبيا هر كدام از يك منظر خاصي به سراغ اين دين ميروند و هر كدام اين دين را از منظر خاص ميبينند و به قومشان ميگويند لذا همه اديان در همهٴ ادوار تاريخ حق است يعني الآن آنچه را كه يهوديت دارد حق است آنچه را كه مسيحيت دارد حق است آنچه را كه مجوسيت دارد حق است آنچه را كه صابئان دارند حق است آنچه هم مسلمانها دارندحق است چرا؟ براي اينكه رهبران مذهبي اينها انبياي اينها از مناظر مختلف، دين را ديدند حكم خدا را ديدند هر كسي از يك زاويهٴ خاص و از يك منظر مخصوص مشاهده كرد و خبر داد به همان اندازه اين براي هميشه حق است كه اين كثرت را بردند در معارف خود انبيا نه هرمونيتكي كه فقها و مجتهدان و مفسران دين را تفسير ميكنند اين نه خود انبيا اگر چند تا دين آوردند براي هميشه حق است براي اينكه هيچ كدام كه به كنه نرسيدند و هيچ كدام هم باطل سخن نگفتند باطل نديدند اگر اين است پس هر چه را كه انبيا آوردند إلي يوم القيامه حق است دليلي ندارد كه يكي حق باشد در يك محدودهاي حق باشد بقيه در يك زمان ديگري نسخ شده باشد اين سخن هم ناتمام است براي آنكه همه انبيا عليهم السلام رسيدند به يك منطقهاي كه در آن منطقه اصلاً باطل نيست اين نيازي به تذكر آن مباحث گذشته دارد و آن اين است كه منشأ بطلان و مغالطه بالاخره دخالت بعضي از قواي درون است از يك سو و دسيسه ابليس است از بيرون از سوي ديگر انسان كه ميخواهد استدلال بكند حالا در مسائل استدلالي سخن بگوييم تا برسد به شهود اولياي الهي وقتي ميخواهد استدلال بكند گاهي موضوعها را عوض ميكند گاهي محمولها را عوض ميكند اين موضوعها و محمولها كه عوض شد يك مغالطهاي رخ ميدهد انسان اشتباه ميكند وقتي اشتباه كرده است فتواي اشتباهي ميدهد منشا آن اشتباه اين است كه قوه خيال و قوه وهم در كار عقل دخالت ميكنند اينها كه عقل محض نيستند از سوي ديگر هم ﴿إنّ الشياطين ليوحون إلي أوليائهم ليجادلوكم﴾[19] آنها هم مرتب شبهات علمي القاء ميكنند حالا نسبت به يك جوان ممكن است كه ﴿يوسوس في صدور الناس ٭ من الجنة والناس﴾[20] وسوسه كنند كه فلان جا را نگاه بكن فلان آهنگ را گوش بده يا فلان مال را بگير و ببر. امّا نسبت به يك كهنسال فرسوده علمي كه اين وسوسهها را ندارد وسوسههايش آن است كه موضوع آن است محمول آن است ﴿إن الشياطين ليوحون إلي أوليائهم ليجادلوكم﴾[21] آن خيلي چيز بلد است كسي كه شش هزار سال سابقه عبادي دارد حشر با فرشتگان دارد يك آدم كوچكي نيست اينكه قرآن فرمود ﴿لقد أضلّ منكم جبلاًّ كثيراً أفلم تكونوا تعقلون﴾[22] فرمود اين خيلي از علما را خيلي از بزرگان را بلعمها را سامريها را كه آدمهاي كوچكي نبودند اينها را به بند كشيده خوب بالاخره سامري كه آدم كوچكي نبود كه گفت فوجدت من قبضة من اثر ﴿فقبضت قبضة من أثر الرسول﴾[23] يا ﴿واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها﴾[24] اينها از رجال بزرگ علمي بودند بخشي هم داراي كرامت بودند منتهي صاحب پستهاي كليدي نبودند البته اينها را به بند كشيده چه رسد به ديگران پس ﴿إنّ الشياطين ليوحون إلي أوليائهم ليجادلوكم﴾[25] آن هم تلاش و كوشش ميكند تا اينكه انسان را به بند مغالطات بكشاند تمام اين مغالطههاي سيزدهگانه و بيش از آن همه اينها در اثر دخالتهاي بيجاي واهمه از درون و ابليس از بيرون است خوب اينها مال جريان بشرهاي عادي است و كسي كه در اين محدوده است و در كمند مغالطه شيطان قرار ميگيرد اين هرگز نه پيغمبر ميشود نه امام، اينجا، جاي نبوت و امامت و رسالت و ولايت الهي نيست اينجا منطقه آلوده است بايد برود سرچشمه فرمود از اين بالاتر به جايي، انسان سالم و كامل ميرسد اين منطقه، منطقه امن است اصلاً اينجا شيطان حضور ندارد.
سؤال: جواب: آن به علم باطن و ولايت برميگردد همهاش درست است هم سؤال بجاست به لحاظ شريعت سؤال كرده كه مثلاً شما چرا اين را كشتيد يا چرا اين سفينه را سوراخ كرديد هم وجود مبارك حضرت خضر برابر با آن علم باطني و مصلحت انديشي كه مصلحت حق و الهي است جواب دادند غرض آن است كه از آن منطقه كه بالاتر بروند ديگر نه وهم آنجا حضوري دارد ميتواند كاري انجام بدهد وهم يك سطح محدودي دارد نه شيطان، شيطان درست است كه با فرشتگان شش هزار سال عبادت كرد ولي يك حد خاصي دارد آن معني را به اين صورت تبيين كرده است كه ﴿فمن يسمتع الآن يجد له شهاباً رصداً﴾[26] ﴿وجعلناها رجوماً للشياطين﴾[27] و مانند آن از آنها بالاتر ديگر شيطان راه ندارد وقتي در آن منطقه از آن منطقه بالاتر شيطان راه نداشت وهم هم راه نداشت ميشود عقل ناب، وقتي عقل ناب شد هيچ باطل در آن منطقه نيست يك, چون منشأ بطلان همهاش شيطنت است و وهم، اينها سطحشان محدود است از آن بالاتر ديگر شيطان راه ندارد اينكه گفت همهشان را اغوا ميكنم ﴿إلاّ عبادك منهم المخلصين﴾[28] نه يعني به آنها رحم ميكنم نه يعني مقدورم نيست چطوري من ميتوانم چون هر چه كه من دارم بدلي دنيا است آنها كه به اصل دنيا علاقمند نيستند چه رسد به بدل، اينها كه گفتند طلقتك ثلاثة تمام ابزار مرا طلاق دادند من اين را چطوري فريب بدهم با جاه فريب بدهم با مال فريب بدهم با زن فريب بدهم.
سؤال: جواب: آنها براي اينكه به قرآن مراجعه نكردند قرآن دارد به اينكه ما يك منطقهاي داريم منطقه امن و آن منطقه مخلَصين است به هيچ وجه شيطان در آن منطقه راه ندارد در آنجا وقتي شيطان راه نداشت ابطال و مغالطه و شك و شبهه و ترديد به هيچ وجه راه ندارد براي اينكه شيطان ابزارش محدود است اين ميخواهد فريب بدهد فريب يك ابزاري دارد اينها همه ابزار فريب را طلقتك ثلاثة گفتند.
سؤال: جواب: چون تحمل نميتواند بكند براي اينكه وجود مبارك سلمان مثلاً ايمانش ده درجه است يا وجود مبارك اباذر رضوان الله تعالي عليهما مثلاً نه درجه، اين بالاتر از آن را نميتواند تحمل بكند بنابراين آن منطقه، منطقهٴ امن است اين كه در بسياري از اين بخش وسيع قرآن ميفرمايد بندگان مخلَص در دسترس و تيررس شيطان نيستند نه براي اينكه شيطان به آنها رحم ميكند از شيطان پليدتر كه ديگر خدا كسي را خلق نكرده كه، كسي كه نتيجه عبادت شش هزار سالهاش را يكجا آتش ميزند ديگر به كسي رحم ميكند جريان صدام و هيتلر و امثال ذلك نسبت به ابليس اصلاً قابل قياس نيست اينها جزو عمال و پياده نظام ابليس هستند كسي شش هزار سال در سطح فرشته با خدا عبادت بكند بعد يكجا همه را آتش بزند اين دومي ندارد آن وقت اين به كسي رحم نميكند اين اگر نسبت به بندگان مخلَص گفت من آنها را گمراه نميكنم اين است كه دسترسي ندارد اينها را به بند كشيدند اين كه وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم ميفرمايد من شيطانم را بند كشيدم اين است حالا در مرحله اخلاص ديگر جا براي شيطنت و اغوا و مغالطه و شك وترديد نيست اينكه در خطبهٴ چهارم نهجالبلاغه يا همان اوائل نهج البلاغه وجود مبارك حضرت امير دارد كه «ماشككت في الحق مذأُريته» همين است فرمود از آن لحظهاي كه حق را به من ارائه كردند.
پايان نوار
[1] ـ روم، ٣٠
[2] ـ آل عمران، ١٩.
[3] ـ روم، ٣٠.
[4] ـ روم، ٣٠.
[5] ـ آل عمران، ١٩.
[6] ـ مائده، ٤٨.
[7] ـ روم، ٣٠.
[8] ـ آل عمران، ١٩.
[9] ـ مائده، ٤٨.
[10] ـ ص، ٧١.
[11] ـ ص، ٧٢.
[12] ـ ص، ٧١.
[13] ـ مائده، ٤٨.
[14] ـ مائده، ٣.
[15] ـ كهف، ١٠٤.
[16] ـ ممتحنه، ٨.
[17] ـ مائده، ٤٢.
[18] ـ نساء، ١٤١.
[19] ـ انعام، ١٢١.
[20] ـ الناس، ٥ ـ ٦.
[21] ـ انعام، ١٢١.
[22] ـ يس، ٦٢.
[23] ـ طه، ٦٦.
[24] ـ اعراف، ١٧٥.
[25] ـ انعام، ١٢١.
[26] ـ جن، ٩.
[27] ـ ملك، ٥.
[28] ـ ص، ٨٣.