اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (214) وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ (216) وَتَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217) الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ (218) وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (222) يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ (223) وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ (224) أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ (225) وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ (226) إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ(227)﴾
سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» كه در مكه نازل شد عناصر محوري آن يكي توحيد بود و يكي هم وحي و نبوت لذا مطالب مهم اين سوره دربارهٴ اين دو مطلب بود كه تا حدودي گذشت. به اين بخش رسيديم كه فرمود بستگان نزديكت را انذار بكن البته انذار با تبشير همراه است و شش مطلب دربارهٴ ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ مطرح شده بود كه چطور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد به انذار عشيره، احاديث و روايات نوراني فراواني ذيل اين آيه آمده است كه جريان حديث «يوم الدار» حديث «يوم الانذار» آنجا كاملاً مطرح است كه وجود مبارک رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چندين معجزه آنجا نشان داد و ابولهب گفت ـ معاذ الله ـ سحر است بعد حضرت فرمود اوّل كسي كه به من ايمان بياورد و به من جواب مثبت بدهد اين وزير من ميشود نايب من ميشود خليفهٴ من ميشود سه بار اين فرمايش را فرمود. وجود مبارک حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود من اين كار را ميكنم كه ابولهب به ابيطالب طعن زد گفت حالا تو بايد از پسرت دستور بگيري[1] فرمود اگر كساني به تو ايمان آوردهاند نسبت به آنها در كمال مهرباني و تواضع رفتار بكن ولي اگر معصيت كردهاند كار آنها را توجيه نكن (يك) آنها را به خود مرتبط ندان (دو) صريحاً تبرّي بجوي (سه) اينطور نباشد كه چون اينها مومناند به تو وابستهاند خود را در حاشيهٴ امن ببينند اينطور نباشد اين تولّي و تبرّي هم براي امام و پيامبر (عليهم السلام) مطرح است هم براي پيروان آنها فرمود: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين ميشود تولّي ﴿فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ﴾ اين ميشود تبرّي.
در جريان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) هم همينطور بود كه فرمود: ﴿إِنَّا بُرَآؤُا مِنكُمْ﴾[2] در قرآن كريم هم فرمود مومنان به حضرت ابراهيم تأسّي دارند كه فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾[3] يا ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾[4] تناسب ما با وجود مبارک حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) در محورهاي فراوني است كه يكي از آن مهمترين محور همين است كه فرمود: ﴿إِنَّا بُرَآؤُا مِنكُمْ﴾ كه در اين بخش فرمود موٴمنين به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) تأسّي دارند. بنابراين مسئلهٴ تبرّي باعث ميشود كه موٴمنين اگر لغزشي مرتكب شدند خود را در حاشيهٴ امن نبينند اگر كسي مرتبط به حكومت بود يا به حاكم اسلامي بود احساس امنيت كاذب نكند. فرمود: ﴿فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ﴾ در تمام اين بخشها اعتمادت به ذات اقدس الهي باشد تكيهگاهت به كسي باشد كه هم مقتدر است و هم نسبت به مؤمنان مهربان است هم داراي عزّت است نفوذناپذيري است اقتدار است پس ميشود به او اعتماد كرد هم ميتوان از لطف او مدد جست چون رحيم است اينطور نيست كه او فقط عزيز باشد مقتدر باشد قدرتمند باشد بلكه مهمان و سايهافكن هم هست بر چنين ذاتي اعتماد بكن و كارها را انجام بده.
چند مطلب مربوط به سوالات بحثهاي قبلي بود در بحثهاي قبل به اين نتيجه رسيديم كه انسان مادامي كه در دنيا هست مختار است بين ايمان و كفر مختار است ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[5] است ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[6] است و مانند آن، ايمان او هم مقبول است و اگر حالت اضطرار پيش آمد نظير آنچه براي فرعون پيش آمد اين ايمان چون روي ترس است روي اجبار و اضطرار است مقبول نيست اين دو. در چنين حالتي البته لطف ذات اقدس الهي بسته نيست ممكن است همين ايمان را هم بپذيرد ولي مربوط است به سيّئات گذشتهٴ انسان تائب اگر جزء ﴿الَّذِينَ طغَوْا فِي الْبِلاَدِ﴾[7] باشد ﴿فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ﴾[8] باشد ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ﴾[9] باشد به او ميفرمايند: ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾[10] امّا اگر نظير قوم يونس باشد سيّئاتشان در آن حد نباشد ممكن ذات اقدس الهي بپذيرد غرض آن است كه در حال اضطرار، خداي سبحان وعدهٴ قبول نداد ممكن است بپذيرد ممكن است نپذيرد و صريحاً هم اعلام كرد بر ما ضرورتي تحميل نيست كه بپذيريم.
قسم سوم در جريان بعد از مرگ است در جريان بعد از مرگ، ايمان ممكن نيست يعني بين انسان و ايمان سدّ عميقي و عظيمي بسته ميشود كه انسان ديگر فعل اختياري ندارد تكامل علمي فراوان است خيلي از چيزها را كه در دنيا متوجه نبود آنجا ميفهمد يا اگر به علم حصولي ميدانست به علم حضوري مييابد يا اگر به علم حضوري ضعيف مييافت به علم حضوري قوي مييابد تكامل علمي كاملاً آنجا مقدور است امّا تكامل عملي كه كاري انجام بدهد كه به كمال برسد اين در برزخ ممكن نيست وگرنه آنجا ميشد عالم تكليف و وحي و نبوت و رسالت. در جريان جهنّم هم كه اينها درخواست ميكنند كه ما را برگردان خدا ميفرمايد ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[11] اينها با اينكه جهنّم را ديدند سوخت و سوز را ديدند اگر برگردند در دنيا باز گرفتار تباهي و سياهي ميشوند سرّش آن است كه اينها از نظر علم به صد درصد رسيدند نه تنها علم حصولي و برهانيشان صد درصد شد علم شهوديشان هم صد درصد شد منتها بارها ملاحظه فرموديد آن كه كار انجام ميدهد بخش انديشه و علم نيست انسان ممكن است چيزي را صددرصد بداند خودش هم آزموده تجربه كرده طبيب است ميداند كه خمر براي همهٴ دستگاه او زيانبار است و مانند آن امّا آن كه متصدي عمل است متوّلي كار است بخش انگيزه و اراده است اراده يك متولي ديگر دارد يك دستگاه ديگر دارد يك شأن ديگر دارد كاملاً از بخش علم جداست آن اگر از كار افتاده باشد شما هر چه هم بر علم آن بيفزاييد مشكلش حل نميشود نظير همين مثالي كه مكرر ذكر ميشد ما همانطوري كه در دستگاه بيروني ما يك سلسله مجاري ادراكي داريم به نام چشم و گوش يك سلسله مجاري تحريكي داريم به نام دست و پا و از اين منظر به چهار قسم تقسيم ميشويم بعضيها هر دو بخششان سالم است بعضي هر دو بخششان مريض است بعضي بخش اداراكيشان سالم است و تحريكيشان بيمار بخشي به عكس چهار گروهاند اگر كسي مجاري ادراكياش سالم مجاري تحريكياش سالم دست و پايش هم باز و سالم چشم و گوشاش هم باز و سالم اين اگر مار و عقرب را ديد خب فرار ميكند ديگر اين علم دارد به ضرر و با حركت، خودش را نجات ميدهد ولي اگر همين شخص كاري كرد كه دست و پاي او فلج شد اين مار را ميبيند عقرب را ميبيند امّا قدرت فرار ندارد شما مرتب به او دوربين بده عينك بده تلسكوپ بده ميكروسكوپ بده دور را ببيند نزديك را ببيند ريز را ببيند درشت را ببيند چشم فرار نميكند آن كه فرار ميكند دست و پاست دست و پا فلج است عالم بيعمل يعني كسي كه مسئلهٴ علمي او تصور او تصديق او ادراك او جزم او كاملاً شفاف و روشن است ميفهمد چه چيزي حلال است چه چيزي حرام امّا بخش علم متولي علم عمل صالح ندارد آن بخش اراده است كه به تعبير روايات نوراني ما عقل «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[12] است شيطان در جريان جهاد نفس اين بخش عقل «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان» را به زنجير ميكشد.
اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «كم من عقل اسير تحت هوي امير»[13] خب اين بخش اراده بخش عزم بخش نيّت بخش اخلاص بخش قصد بخش تصميم، اينها متوليان مخصوص دارند شيطان اينها را به بند كشيده زنجيري كرده خب شما مرتب آيه بخوان مرتب روايت بخواني بگويي مگر نميدانستي بله ميدانست امّا علم پنجاه درصد قضيه را حل ميكند بخش ديگرش مربوط به اراده است كه زنجيري است الآن اينها كه ـ معاذ الله ـ معتادند اينها هم كارتن و كارتنخواب را ميبينند هم جدول و جدولخواب را ميبينند هم زندان و زندانيها را ميبينند مع ذلك دستبردار نيستند از زندان هم كه درآمده يا از جدول هم كه درآمده يا از كارتن هم كه درآمده باز به دنبال قاچاق مواد ميگردد.
پرسش: جناب استاد به هر حال شدت يقين, اراده را تقويت ميكند.
پاسخ: نه اگر ارادهاي به بند كشيده شده باشد اگر ارادهاي در اسارت شيطان باشد چه كار ميتواند بكند مگر اينكه نيمبند باشد. الآن اينها كه زندان ميروند از كارتن بيرون ميآيند از جدول بيرون ميآيند باز به دنبال قاچاقاند اينها مشكل علمي ندارند خطر را ديدند بارها چشيدند صد درصد چشيدند امّا آن كه بايد تصميم بگيرد فلج است اين «كم من عقل اسير تحت هوي امير» بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) اين عقل نظري را كه نميگويد اين عقل عملي كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[14] را ميگويد خب اين زنجيري است شما مرتب آيه بخوان مرتب روايت بخوان. ذات اقدس الهي ميفرمايد اين بخش ارادهٴ خود را زنجيري كرده است در اثر اسارت شيطان و از جهنم هم دربيايد باز همان گناه را انجام ميدهد ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[15] كه در سوره مبارکه «انعام» بود.
بنابراين بخش وسيعي از مراقبت در اين است كه اين آسيب نبيند يعني انسان به آساني كار خير انجام بدهد به آساني از گناه چشم بپوشد مراقب بودن همين است يك وقت است اول انسان مكروهات را انجام ميدهد بعد معاصي صغيره انجام ميدهد بعد معاصي عادي بعد اكبر الكبائر. غرض اين است كه اگر اين نيرويي كه متوّلي تصميم و اراده است به اسارت گرفته بشود از علم هيچ كاري برنميآيد ولو انسان جهنم برود از نزديك هم ببيند وگرنه ممكن نيست كه كسي ارادهاش باز باشد دستگاه تصميم و اخلاص و قصد و نيّتش فعال باشد و اين از جهنم دربيايد دوباره معصيت بکند امّا آنچه مربوط به جريان حضرت آدم (سلام الله عليه) هست كه توبهٴ آدم اگر جريان حضرت آدم (سلام الله عليه) در همين دنيا بود كه «ذهب اليه بعض المفسرين» خب در دنيا انسان يك ترك اولايي ميكند بعد توبه ميكند امّا اگر جريان برزخي باشد كه مثلاً برخي ديگر از مفسران بر آن هستند و از برخي از تعبيرات سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) هم برميآيد اين اولاً در برزخ نزولي است نه در برزخ صعودي و حكم برزخ نزولي با صعودي در بعضي از موارد فرق ميكند و ثانياً اينكه آن بزرگان فرمودند، فرمودند از سنخ تمثّل برزخي است نه واقعاً معصيتي شده بعد حضرت توبه كرده ولو ترك اولي، ميفرمايند اصلاً آنجا شريعتي نيامده چون ميفرمايد ﴿اهبطوا﴾[16] از اين به بعد ديني ميآيد كه اگر كسي مطيع بود كذا عاصي بود كذا قبل از دين بود قبل از دين يعني قبل از دين عالَمي بايد فرض كرد در آنجا دين نبود آن عالمي كه دين نبود همان تمثل برزخي است ديگر يا يك نشئات ديگري كه بالأخره تفسيرش درست مثلاً براي ما حل نشده. غرض آن است كه قصهٴ حضرت آدم (سلام الله عليه) اگر در دنيا بود خب يك ترك اولايي بود و يك توبه اگر برزخ بود در برزخ نزولي بود و اگر گفتههاي الميزان و امثال الميزان است تمثل برزخي بود چون از فرمايش ايشان برميآيد كه داستان جريان بهشت رفتن حضرت آدم و خروجش از بهشت اين قبل از شريعت و دين بود فضاي شريعت نبود.[17]
پرسش: استاد در هر حال فرمان است.
خب نه خب فرمان تكويني داريم تشريعي داريم تمثل فرمان داريم فرمود برويد زمين اگر ديني آمد كذا و كذا, معلوم ميشود آنجا ديني نبود.
پرسش: حاج آقا در عصيان شيطان آيا آنجا هم اطاعت بود هم عصيان يا.....
پاسخ: نه آنجا هم همين است چون فرمود: ﴿اهبطوا﴾ ضمير جمع است نه تثنيه يعني آدم و حوا و شيطان ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾[18] اين ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است هم در سوره مبارکه «طه» يعني اگر دستورات ديني آمده هر كه فلان كرد كذا هر كه بهمان كرد كذا، ظاهرش اين است كه آن قصه قبل از جريان تدوين دين بود.
آن جريان حديث «يوم الدار» را حتماً ملاحظه بفرماييد گرچه خب مكرر اينها را براي ديگران گفتيد ولي توجه به اينكه در حديث انذار «يوم الدار» چه گذشت بركات خاصي است.
مطلب ديگر مربوط به نزول شياطين است. در جريان نزول شياطين فرمود شما گفتيد اين حرفها ـ معاذ الله ـ حرفهايي است كه شيطان نازل كرده گاهي ميگوييد فلان شخص اين داستانها را براي حضرت گفته ما گفتيم ﴿لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[19] كه گذشت برخيها گفتند اين كهانت است برخيها گفتند شعر است برخيها گفتند اين القائات شيطان است. جريان شعر و القائات شيطان را در اين بخش پاياني سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» حل ميكند كه اين شعر نيست براي اينكه شعر مشخصاتي دارد شعرا مشخصاتي دارند پيروان شعرا مشخصاتي دارند صالحان آنها مشخصاند طالحان آنها مشخصاند و مانند آن كه بحثش خواهد آمد امّا جريان شيطان ميفرمايد ميدانيد شيطان بر چه كسي نازل ميشود؟ بر انسان افّاك، افك يعني زير و رو كردن وارونه كردن تحريف كردن كسي كه حق را باطل ميكند زشت را زيبا نشان ميدهد خير را شر نشان ميدهد صدق را كذب نشان ميدهد و بالعكس اين را ميگويند افّاك، افك يعني انصراف و انحراف. فرمود اوّلاً چنين آدمهايي اينها مهبط شياطيناند كه شيطان بر آنها وارد ميشود در حالي كه وجود مبارک پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همهٴ شما عمري را به عظمت و امانت او را آزموديد او افّاك نيست او اثيم نيست و مانند آن پس او ﴿تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ و حرفهاي آنها هم حرفهاي دروغ است امّا وجود مبارك پيغمبر حرفهايي زده كه اين حرفهايش را هم دليل عقل قبول كرده هم دليل نقل قبول كرده آنچه مطالب جهانبيني است با برهان عقلي هماهنگ بود آنچه مطالب نقلي است علماي بنياسرائيل تأييد كردند صاحبان كتاب تأييد كردند مسيحيها تأييد كردند يهوديها تأييد كردند فرمودند در تورات اينچنين است در انجيل اينچنين است بعضيها تصديق كردند بعضي كتاب را پنهان كردند آيات نازل شد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[20] خب اين توراتها را در خانههايتان براي چه چيزي پنهان كرديد دربياوريد ببينيد همين حرفي كه من ميگويم هست يا نيست لذا فرمود علماي بنياسرائيل تأييد كردند پس اگر حرف نقلي است كه علماي بنياسرائيل تأييد ميكنند تورات و انجيل تأييد ميكنند اگر حرف عقلي است كه برهان عقلي آن را تأييد ميكند پس اينها كذب نيستند شياطين كذب ميآورند اينها كذب نيستند پس اينها حرف شياطين نيستند شياطين بر ﴿أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ نازل ميشوند وجود مبارك حضرت، امين است پس بر او نازل نميشوند همهٴ اينها به صورت شكل ثاني منطقي است كه از دو مقدمه تشكيل ميشود يكي موجبه يكي سالبه و حرفهاي او كذب است و وجود مبارك رسول خدا حرفهايش حق است و صدق بنابراين جا براي اين توهم نيست امّا اين بخشي كه فرمود عدّهاي ميگويند شعرا اين حرف را زدند آن را ميفرمايد شعرا بحثهاي خاص خودشان را دارند كه الآن ما بايد در سه، چهار بخش آنها را مطرح كنيم.
گاهي سوال ميشود كه اگر ذات اقدس الهي عزيز است رحيم است ساير اسماي حسنا را دارند و جهان امكان, آيت و آينه اوست خب چگونه خودش فقير محض است هيچ چيز ندارد و مع ذلك عزّت را نشان ميدهد رحمت را نشان ميدهد اسماي حسنا را نشان ميدهد قدرت و حيات ابد را نشان ميدهد. سرّش اين است كه اگر چيزي آينه باشد نشان ميدهد امّا اگر يك چيز تابلوي نقاشي شده باشد كه جايي را نشان نميدهد اين تابلوي نقاشي شده باشد كه جايي را نشان نميهد اين تابلوي نقاشي فقط نقشهاي خودش را نشان ميدهد آن كه بايد آيت باشد علامت باشد چيز ديگر را نشان بدهد نبايد در خودش هيچ چيز باشد و تمام قدرتهايي كه علمهايي كه كمالهايي كه در انسان هست همه آينه است ديگر انسان كم كمالي ندارد چيزي در عالم نيست كه انسان نتواند آن را تسخير كند به اذن خدا, فرمود من زمين را براي شما آسمان را براي شما همه را براي شما آماده كردم الآن شما ميبينيد به صورت عادي بشر در صدد ساخت ترمينال در دورترين كره است در زحل ميخواهد حالا آنجا يك ترمينال درست كند اين هم شدني است خب اين تسخير فضا به عنايت الهي است ديگر فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[21] امّا همهٴ اينها قدرت او را نشان ميدهد نه قدرت براي خود انسان باشد اگر انسان چيزي از خودش داشته باشد كه آيت او نيست و اگر در درون انسان و گوهر ذات انسان يك هستي حقيقتي كمالي باشد ديگر او را نشان نميدهد امّا همهٴ اين كمالاتي كه هست براي اوست و انسان، آينهدار كمال و جمال اوست يعني اين زيد كه قدرت دارد يك آينهٴ خوبي است كه قدرت خدا را دارد نشان ميدهد براي اينكه اين قدرتها حدوثاً و بقائاً به عنايت الهي است يك لحظه اگر او دير بجنبد ممكن است حيات به او نرسد همين كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود چشمي كه باز است من نميدانم كه ميتوانم اين چشم را ببندم و بميرم يا با چشم باز ميميرم[22] خب من اينم! سؤال كردند چرا اين قدر بيتابي فرمود: «إلاّ أكون عبداً شكوراً»[23] همهٴ ما همينطوريم اگر چيزي براي خودمان باشد كه ديگر آيت ديگري نيست.
ديگر بارها به عرضتان رسيد كه اگر گفته شد موجودات، آيت حقاند هر چه در آسمان است هر چه در زمين است آيات حق است ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[24] اگر گفته شد كه «زيد آية الحق» «الأرض آية الحق»اين چهارتا قضيه دارد كه سهتايش درست نيست يكياش درست است اين آيت بودن براي حق كه ميگوييم «الأرض آية الحق، السماء آية الحق، الانسان آية الحق» آيا اين محمول براي موضوع عرض مفارق است يعني گاهي هست و گاهي نيست نظير «الماء حارٌ» نه اينچنين نيست براي اينكه انسان دائماً آيت حق است پس اين قضيهٴ اولي كاذب است آيا «الارض آية الحق الانسان آية الحق» از سنخ «الأربعة زوجٌ» است كه عرض ذاتي و عرض لازم باشد نه اينچنين نيست زيرا درست است زوجيت, اربعه را رها نميكند لازمهٴ ذات است امّا هر لازمي از مرتبهٴ ملزوم متأخر است اربعه كه در مقام ذات به صورت جنس و فصل، زوجيت ندارد زوجيت داخل در مقولهٴ كيف است از كيفيات مختص به كميات است اربعه از مقولهٴ كم است بينهما بونٌ بعيد آن يك چيز ديگر است اين يك چيز ديگر است و هر لازمي از مرتبهٴ ملزوم متأخر است پس اگر گفتيم «الأرض آية الحق» نظير «الأربعة زوج» اين هم قضيهٴ كاذبه است.
سوم آيا اگر گفتيم « الأرض آية الحق، السماء آية الحق، الانسان آية الحق» نظير «الانسان حيوانٌ ناطق» است كه ذاتي آن باشد؟ نه ـ نه يعني نه ـ اين حرف ديگر حرف حكيم است ما اگر خواستيم قضايا را معنا بكنيم نبايد از اديب بپرسيم كه اين اسناد، حقيقي است يا اسناد مجازي؛ اديب فقط ميگويد اين كلمه براي هر معنا كه استعمال شد استعمالش در «غير ما وضع له» مجاز است مجاز علاقه ميخواهد مجاز مرسل داريم استعاره داريم اينها كار اديبانهٴ اديب است و اگر محمول براي موضوع نبود «اسناد الي غير ما هو له» بود اين اسناد ميشود مجاز پس ما يا حقيقت داريم يا مجاز، مجاز يا لغوي است يا عقلي اين كار اديب است امّا حالا در فلان قضيه كه ميگوييم «الف» «باء» است اين مجاز است يا نه اين ديگر كار اديب نيست اين كار حكيم است يا كار رياضيدان است آيا اين محمول براي اين موضوع است يا نه اديب ميگويد اگر محمول براي موضوع نبود اسنادش حقيقي نيست اسنادش مجازي است اين يكي دوتا مثالي كه در مطول دارد بهعنوان نمونه ذكر كرده است و گرنه كار اديب نيست كه «انبت الله البقل» يا «انبت الربيع البقل» كه اين دوتا مثال در مطول ملاحظه بفرماييد هست.
اديب هرگز توان آن را ندارد كه بگويد اين محمول براي اين موضوع است يا نيست بايد ديد اين چه قضيهاي است اين قضيه در هر علمي كه باشد صاحب آن علم بايد فتوا بدهد در اينجا حكيم بايد فتوا بدهد نه اديب اگر گفته شد «الانسان آية الحق، الارض آية الحق» آن طوري كه ميگوييم «الانسان حيوان ناطق» است كه اين آيت بودن ذاتي انسان است نظير اينكه حيوان ناطق ذاتي انسان است آيا اين درست است يا نه؟ حكيم ميگويد نه چون آن كه اصيل است هستي است نه ماهيت اگر آيت بودن در حوزهٴ ماهيت باشد يعني در حوزه يك امر اعتباري است آن كه اصيل است و واقعيت دارد هستي است كه فيض خداست و خدا هستيبخش است و از هستي ما ماهيت را انتزاع ميكنيم اگر شما آيت بودن را به ماهيت داديد نه به هويت معلوم ميشود در مقام هويت مستقل است پس آن سه قضيه باطل است يك قضيه حق است و آن اينكه «الانسان آية الحق هويّتاً» يعني ذات به معناي هويت و هستي نه ذات به معناي ماهيت «الانسان آية الحق، الارض آية الحق» همين حكيم ميگويد وقتي شما خواستيد «الانسان موجود» را تركيب كنيد نميتوانيد بگوييد «الانسان» مبتدا «موجود» خبر بلكه بايد بگوييد «الانسان» خبر مقدم «موجودٌ» مبتداي موٴخّر زيرا هستي است كه به تعيّن انسانيت درميآيد نه اينكه موضوع اوّل باشد به نام انسان بعد ما هستي را بر او حمل بكنيم مگر انسان معدوم هستيپذير است انسانيت تابع هستي است نه هستي تابع انسانيت خب «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»[25].
غرض اين است كه وقتي ذات اقدس الهي كل جهان را مسخّر ما كرده است ما ميتوانيم در همهٴ اين امور اثر كنيم ولي همه اين قدرتها او را نشان ميدهد حتّي در مقام هويتمان فقيريم اگر گفته شد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[26] اين «الانسان فقير» از قبيل آن قضيهٴ چهارم است نه سه قضيهٴ ياد شده فقر براي انسان عرض مفارق نيست عرض ذاتي نيست جنس و فصل نيست بلكه در حريم هويت او و متن هويت اوست چنين موجودي هر چه دارد خدا را نشان ميدهد لذا سراسر عالم آينهٴ حق است اگر وجود مبارك عيساي مسيح فرمود: ﴿وَأُحْيِ الْمَوْتَي﴾[27] اين آينه است آن احياي محيي حقيقي را دارد نشان ميدهد و اگر وجود مبارك موساي كليم بر اساس ﴿أنْ اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[28] دريا را خشك كرد آن قدرت الهي را دارد نشان ميدهد اينطور نيست كه انساني که آيت حق است خودش بايد چيزي داشته باشد خب مقام بعدي كه بحث شعر است گفتند اينها شعر است ميفرمايد من شعر را معنا كنم شاعر را معنا كنم همراهان شاعر را معنا كنم تا معلوم بشود كه گفته پيامبر شعر نيست پيامبر شاعر نيست همراهان او هم همراهان شاعر نيستند.
پرسش...
پاسخ: خب آن يكي از بركاتش است فرمود: ﴿كَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾[29] اينها خيال ميكنند با طبيعت سر و كار دارند اين كه ميبينيد غرب زير اين بار نميرود و غربزده زير اين بار نميرود كه علم، الهي است ما علم غير الهي نداريم اينها ميكنند طبيعت، محل بحث است در علوم فيزيك و شيمي و امثال ذلك ميگويند فيزيك كه اسلامي و غير اسلامي ندارد زمينشناسي كه اسلامي و غير اسلامي ندارد خب شما آمديد اين زميني كه فعل خداست خلقت است اين خلقت را از آن خلع كرديد لباس غصبي طبيعت را بر پيكر او پوشانديد خب معلوم است طبيعتشناسي ديني و غير ديني ندارد.
اين بيان چقدر زيباست در فرمايشات وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود اگر كسي حرفي دارد ولي به ما ارتباط ندارد «سمّي سارقاً»[30] چقدر اين حرف زيباست فرمود درست است كسي چهارتا مطلب ياد گرفت ولي اصلش براي ما بود ما گفتيم ديگر حالا به ما اسناد نميدهد به فلان زيد و ابوحنيفه و به طلحه و اينها نسبت ميدهد اين ميشود سارق ديگر خب اگر شما يك فرش دستباف ابريشمي پرنياني يك بافندهٴ خوب را گرفتيد به جاي ديگر برديد شرح داديد اين بافندگي و شرح تركّب اين فرش از تار و پود ابريشم و اينها كه جدا نيست ولي اين كار، كار سرقتي است براي شما نيست براي ديگري است حضرت فرمود چهارتا کلمه ياد گرفتيد گفتيد بله خب گفتيد چهارتا آيه را معنا كرديد چهارتا روايت را معنا كرديد ولي اصلش از ما بود ديگر، درِ خانه ما را بستيد به ديگري اسناد داديد ميگوييد «قال كذا و قال كذا» حتماً يعني حتماً اين را به نهجالبلاغه مراجعه كنيد كه فرمود اگر كسي به غير بيت ما چيزي را بگويد و بشنود «سمّي سارقا» نه اين علمش باطل است ولي بالأخره براي ماست ما گفتيم اگر ما نگفته بوديم شما كه جاي ديگر بوديد شما سوابقتان كه جاي ديگر است تا ديروز هم داشتيد بتپرستي ميكرديد.
اين علامهٴ دوّاني يك حرف لطيفي در آن رساله دارد كه چرا دربارهٴ وجود مبارك حضرت امير ميگويند «كرّم الله وجهه»[31] فرمود شما تا ديروز داشتيد بتپرستي ميكرديد شما اين حرفها را بلد نبوديد حالا از ما گرفتيد و نقل كرديد الآن دانشگاهها خلقت را كردند طبيعت، خب بله طبيعت ديني و غير ديني ندارد شما اوّل را گرفتيد آخر را گرفتيد فعل را گرفتيد طبيعت را جايش گذاشتيد الآن ـ معاذ الله ـ اگر «قال الله» را بگيري «انزل الله» را بگيري «نزّل الله» را بگيريد از اين كتاب, اين ميشود يك كتاب عربي خب كتاب عربي ديگر قرآن نيست آنوقت شما بگوييد قرآن تفسير قرآن كه ديني نيست خب بله ديگر شما همه چيزش را گرفتيد الآن كسي ـ معاذ الله ـ «الله» را بگيرد «انزل» و «نزّل» و اينها را بگيرد خب ميشود كتاب عربي ديگر اين به درد نحو و صرف ميخورد شما خلقت را گرفتيد كار خدا را گرفتيد تسخير خدا را گرفتيد گفتيد طبيعت يعني زمين لخت خب زمين لخت معلوم ميشود كه ديني و غير ديني ندارد امّا اگر گفتيد اين فعل خداست چطور در حوزه اگر بگويند بحث در قول معصوم است بحث ديني است بحث در فعل معصوم است ديني است يعني اگر كسي بحث بكند كه امام صادق (سلام الله عليه) چه چيزي فرمود ميشود ديني امام صادق (سلام الله عليه) چه كار كرد ميشود ديني پس بحث در فعل معصوم ديني است بحث در قول معصوم ديني است چه اينكه بحث در تقرير معصوم ديني است.
حالا بحث در قول خدا ديني است بحث در فعل خدا، فعل خدا يعني فعل خدا بحث در فعل خدا ديني نيست؟ فرض ندارد كسي بخواهد فعل خدا را تفسير كند و ديني نباشد ما دانش غير ديني نداريم علم غير دينی نداريم اينها آمدند خلقت را طرد كردند طبيعت را به جاي آن آوردند خب البته «سمّي سارقا» اين مال مسروقه را در ميدان مسروقه ميخرند ولي مالشناس كه نميخرد آيت بودن معنايش همين است اگر كسي كاري كه خدا كرده به نام خودش اسناد داد خب داعيه «أنا الله» دارد و گرنه آنچه را كه انسان انجام ميدهد بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[32] مربوط به ذات اقدس الهي است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الامالي (شيخ طوسي), ص582 و 583; سعدالسعود, ص105 و 106.
[2] . سورهٴ ممتحنه, آيهٴ 4.
[3] . سورهٴ ممتحنه, آيهٴ 4.
[4] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 68.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[6] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.
[7] . سورهٴ فجر, آيهٴ 11.
[8] . سورهٴ فجر, آيهٴ 12.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 49; سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 6.
[10] . سورهٴ يونس, آيهٴ 91.
[11] . سورهٴ انعام, آيهٴ 28.
[12] . الكافي, ج1, ص11.
[13] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[14] . الكافي, ج1, ص11.
[15] . سورهٴ انعام, آيهٴ 28.
[16] . سورهٴ بقره, آيهٴ 38.
[17] . الميزان, ج1, ص134 و 135.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 38.
[19] . سورهٴ نحل, آيهٴ 103.
[20] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 93.
[21] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 20; سورهٴ جاثيه, آيهٴ 13.
[22] . مجموعه ورّام, ج1, ص272.
[23] . الكافي, ج2, ص95.
[24] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.
[25] . ديوان حافظ, غزل 2.
[26] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.
[27] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 49.
[28] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 63.
[29] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 105.
2. نهجالبلاغه، خطبهٴ 154.
[31] . الرسائل المختارة, (رساله نور الهداية), ص122.
[32] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.