اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (83) وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (84) وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (85) وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ (86) وَلاَ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87) يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ (88) إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89) وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90) وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ (91) وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصُرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ (93) فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ (94) وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قَالُوا وَهُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (98) وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ (99) فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ (100) وَلاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ (103) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (104)﴾
وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) وقتي با معارف بلند توحيدي روبهروست بيانش اين است ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾[1] وقتي در نشئه كثرت همراه با مؤمنين مشغول دعا و نيايش است سخن از ﴿رَبِّ هَبْ لِي﴾ مطرح ميكند اين اضافه «ربّ» به ياء متكلّم براي جذب عنايت است وگرنه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) با ربّالعالمين كار دارد اين ﴿رَبِّ﴾ گفتن يعني ربّي, براي جذب عنايت است.
مطلب دوم آن است كه معرفت, مقدمه عمل است لذا عرض كرد: ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ در چند جاي قرآن سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت», «بقره» و مانند آن دارد ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[2] با اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بسياري از انبيا(عليهم السلام) را نام ميبرد ميفرمايد: ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[3] اينها با اينكه جزء بندگان صالحاند ولي در آخرت جزء صالحيناند براي اينكه صالحين هم مثل خود انبيا مثل مرسلين درجاتي دارند اگر فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[4] يك آيه, ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[5] دو آيه, هم انبيا با هم تفاوت دارند هم مرسلين, صالحين هم بشرح ايضاً اگر كسي در دنيا جزء صالحين بود و در آخرت به اهل بيت(عليهم السلام) ملحق شد يعني درجه صلاح او برتر شد به گروهي كه صالحترند و برجستهترند ميرسد لذا اگر كسي در دنيا صالح بود بعد بفرمايد: ﴿وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ و در آيات ديگر بيايد ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين بر ترفيع درجه حمل ميشود.
پرسش: ولي به هر حال ايشان اين سؤال را كرد؟
پاسخ: نه, ديگران هم ميتوانند اين سؤال را بكنند منتها نقل نشده اين لسان كه لسان حصر نيست از ديگران نقل نشده يا ما دسترسي پيدا نكرديم.
اما اينكه فرمود: ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ در بعضي از روايات ما به حضرت امير(سلام الله عليه) تطبيق شده است اين حق است البته به عنوان تطبيق و نه تفسير مفهومي, عمده آن است كه آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «العلماء باقون ما بَقي الدهر»[6] اين سه پيام را به همراه دارد در طول هم, يكي ظاهرش جمله خبريه است كه مادامي كه دين الهي هست مادامي كه وجهالله هست عالمان دين كه لوجه الله كار كردهاند ماندنياند براي اينكه اينها لوجهالله كار كردهاند (يك) وجهالله براي هميشه ماندني است (دو) پس عالماني كه لوجهالله كار كردهاند ماندنياند «ما بَقي الدهر» (سه) اين معناي روشن كه جمله خبريه است. اما دو معناي انشايي هم در طول هم از خود اين جمله ميشود استفاده كرد يكي خطاب به خود عالمان دين است يكي خطاب به امّت اسلامي است. خطاب به عالمان دين كه «العلماء باقون ما بَقي الدهر» يعني أيّها العلما! راه هست كه شما ابدي باشيد خودتان را ارزان نفروشيد اگر لوجهالله تعليم كرديد و تعلّم كرديد و به علمتان عمل كرديد و منتشر كرديد چنين كسي «دُعِي في ملكوت السماوات عظيما» اگر ـ معاذ الله ـ به دنبال اين و آن ميگردي كه در دنيا بگويند عُظما يا قبل از مرگ ميميري يا بعد از مرگ از ياد ميروي.
آن بياني كه مرحوم كليني نقل كرد اين است كه اگر كسي «تَعلَّم لله, عَلَّم لله, عَمِل لله» كه اين «لله» به نحو تنازع به هر سه فعل متعلّق است «مَن تعلَّم العلمَ و عَمِل بِه و عَلَّمَ لله دُعِيَ في ملكوت السماوات عظيما»[7] آن وقت فرشتهها ميگويند اين آيت الله عظماست آن وقت اين ميماند اگر ميخواهي بماني كاري بكن كه آنها بگويند عظما وگرنه اين بازيها قبل از اينكه بميري از تو گرفته ميشود اين انشاء است به خود علما يعني أيّها العلما! بكوشيد اينچنين باشيد. سوم خطاب به امت اسلامي است كه امّت اسلامي! شما نام بزرگانتان را حفظ بكنيد اين همايشها اين تذكرهها اين بزرگداشتها اين كنگرهها از بركات الهي است كه بالأخره نام اينها زنده است آثار اينها زنده است بركات اينها زنده است كه «العلماء باقون ما بَقِي الدهر» معناي سومش انشايي است متوجّه به خود امت اسلامي، اينكه عرض كرد ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ ميتواند الگويي باشد براي همه ما در اين بخشهاي سهگانه.
در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[8] چگونه انسان وارث فردوس ميشود چگونه ارث ميبرد با اينكه مثلاً از ديگري به او نرسيده و مانند آن آنجا توضيح داده شد اينجا هم ﴿وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾ اين ﴿جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾ ظاهراً بالاتر از آن فردوس است. ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ﴾ كه در بحث ديروز گذشت وعدهاي بود به عموي خود داد بعد ﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ﴾[9] عمده تشريح مسئله قيامت است كه المعاد ما هو؟
در جريان قيامت ذات اقدس الهي چندين آيه براي تبيين مسئله معاد دارد گاهي به صورت سخنان انبيا(عليهم السلام) گاهي مستقيماً از طرف خودش. اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿وَلاَ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ﴾, ﴿يَوْمَ يُبْعَثُونَ﴾ را معنا كرده است. در جريان بَعث و روز قيامت كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[10] اين يومالجمع است ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ﴾[11] اين يومالجمع است اما يومالاجتماع نيست. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت كه ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[12] يعني مال و بنون در آنجا سهمي ندارند يا سالبه به انتفاء موضوع است يا سالبه به انتفاء محمول؛ نسبت به بنون سالبه به انتفاء موضوع است اصلاً آنجا اِبني نيست اَبي نيست همه از خاك برميخيزند اگر ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾[13] شد كسي از كسي متولّد نميشود تا يكي ابن باشد يكي أب آن علاقه «مَا انقضي عنه المبدأ» هم كه گذشت اين براي دنيا بود نسبتها و پيوندها هم كه ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ و مانند آن, ميماند مسئله مال كه زمين هست و مانند آن هست اما مِلك كسي نيست مال كسي نيست در اختيار كسي نيست اين ذوات اين جواهر و اين موجودات هستند اما براي كسي نيست همين پولها را حاضر ميكنند و گداخته ميكنند و به پيشاني و پهلو و چهره زراندوزان ميزنند ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ﴾[14] بنابراين درباره بنون، سالبه به انتفاء موضوع است درباره مال، سالبه به انتفاء محمول است.
پرسش: ببخشيد فرزندان صغيري كه از دنيا ميروند و در روايت آمده شفاعت پدر و مادر را ميكنند چه ميشود؟
پاسخ: اينها هم بر اساس ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[15] به علاقه ما كان است وگرنه همه از خاك برميخيزند ديگر، كسي والد باشد و كسي ولد كه نيست. شهدا از آبائشان از ديگران شفاعت ميكنند پدر از پسر شفاعت ميكند پسر از پدر شفاعت ميكند اگر اولاد صالح باشد اينها به علاقه ما كان است وگرنه در آخرت كه كسي از كسي به دنيا نميآيد خب پس اينها به لحاظ دنياست اگر روابط حسنه را حفظ بكنند بله جزء شُفعاء خواهند بود.
پرسش: فرمود: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾.[16]
پاسخ: يعني به علاقه ما كان ديگر وگرنه وقتي كه ذات اقدس الهي بساط قيامت را پهن ميكند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[17] هر كسي را به نام امامشان صدا ميزنند و اگر گفتند علويها بيايند انشاءالله ما صف بكشيم و اگر نام ديگري را بردند.
حشر محبّان علي با علي
حشر محبّان دگر با دگر
آنها صف ميكشند ولي اينها همه به علاقه ما كان است اگر عمل صالحي باشد البته آنجا كمك ميكند ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ ميشود يعني «ذريّتهم الّتي كان في الدنيا ذريّةً» وگرنه همه از خاك برخاستند.
عمده اين است كه فرمود آن روز, روز اجتماع و اعتبار نيست كه كسي مالك چيزي باشد مِلكي داشته باشد آنها كه جامه از تن ديگران گرفتند لخت محشور ميشوند آنها كه آبروي ديگران را حفظ كردند مستوراً محشور ميشوند، بالأخره هر چه هست انسان از دنيا بايد ببرد.
اين مال و بنون همان طوري كه در بحث ديروز اشاره شده نظير بيع و خُلّه است كه ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[18] يعني نه رابطه است نه ضابطه؛ هيچ ممكن نيست در قيامت انسان با عقدي از عقود اسلامي مشكلش را حل كند چيزي بخرد يا چيزي بفروشد و نيز ممكن نيست در قيامت با رابطهاي از روابط خانوادگي و اجتماعي مشكلش را حل كند ميماند مسئله شفاعت آن هم به اذن خداست. ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ تنها كساني كه سليمالقلباند محفوظاند يعني «سَليم القلبِ مِن حبّ الدنيا» رواياتي كه ذيل اين آيه آمده لابد ملاحظه فرموديد اگر كسي از محبّت دنيا قلبش سالم بود نجات پيدا ميكند. [19] يك وقت انسان ابزاري به چيزي علاقهمند است مثل اينكه مسافرت كرده خب مسافرخانه را در حدّ يك ابزار دوست دارد كه چند روزي كه اينجا هست اين را كثيف نكند و زندگي بكند و بعد برود در همين حد, اگر واقعاً دنيا را در حدّ مسافرخانه نگه داشت اين ديگر حبّ دنيا نيست اما اگر خيال كرده اينجا خانه است نه مسافرخانه خب اينجا مشكل پيدا ميشود.
پرسش: محك اين امر را چگونه در خود داشته باشيم؟
پاسخ: كاملاً روشن است ديگر بيننا و بين الله هر كسي بين خود و خداي خود و بين خود و قلب خود حاكم اميني است ديگر. اين تعبير لطيف قرآني اين است كه بعد از اينكه در سورهٴ «القيامه» فرمود: ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾[20] تَنبئه مثل اِنباء يكي باب تفعيل است يكي باب افعال يعني ما نبأ و خبرها را به او گزارش ميدهيم. بعد استدراك ميكند كه چرا ما تَنبئه بكنيم چرا خبر بدهيم ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ٭ وَلَوْ أَلْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾[21] خب ما چرا خبر بدهيم مگر او خودش نميداند؟! لطيفه قرآن كريم اين است كه فرمود: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ نه «بصيرٌ» اين «تاء» در ﴿بَصِيرَةٌ﴾ «تاء» مبالغه است ديگر, «تاء» تأنيث كه نيست آن مبتدا مذكّر آن خبر كه نميتواند مؤنث باشد ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ يعني «علاّمةٌ» او خيلي خودش را ميشناسد ﴿وَلَوْ أَلْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾ ولو خيلي نزد ديگران بخواهد عذرتراشي بكند ولي خودش را ميشناسد ديگر، آن قدر ذات اقدس الهي ما را نسبت به خودمان بصير قرار داد كه حجّت بالغه الهي تمام است هيچ كس نميتواند بگويد كه من نميفهمم يا نميفهميدم يا اشتباه كردم بيننا و بين الله ما علامهايم براي اينكه اين ﴿بَصِيرَةٌ﴾ يعني «علاّمةٌ» همه ما خودمان را ميشناسيم ديگر، اين مشكل عملي داريم نه مشكل علمي.
شما اين تفسير الميزان را كه مطالعه ميفرماييد آن بحث روايي را حتماً مطالعه كنيد در همه جا نه اختصاص به اينجا چون خيلي از فرمايشات ايشان در بحث روايي هست كه به آيه برميگردد ولي در ضمن روايي ذكر ميشود. آنجا ايشان يك بحث لطيف در ضمن بحث روايي دارند كه در قيامت چرا حق روشن شده انسان نميتواند كار انجام بدهد؟ فرمايش ايشان اين است كه در قيامت جا براي عمل صالح نيست ايمان ميآيد ولي عمل صالح نميآيد[22]، پذيرش اين فرمايش آسان نيست شايد منظور شريفشان هم اين مطلب نباشد.
بيان ذلك اين است كه در قيامت صفحه علم روشن ميشود تكامل علمي هست يعني خيلي از ماها خيلي از چيزها را كه نميدانيم در قيامت براي ما روشن ميشود جهنم روشن ميشود بهشت روشن ميشود تطاير كتب روشن ميشود صراط روشن ميشود حساب روشن ميشود وزن و موزون و ميزان روشن ميشود همه اينها براي ما روشن ميشود كه ما هم كاملاً ميفهميم مشاهده ميكنيم تمام يعني تمام دشواريها و مشكل اين است كه حق روشن ميشود آدم ميخواهد تصديق كند نميتواند, نميتواند تصديق كند يعني چه؟ چون بارها عرض شد كه ما نيرويي داريم كه عهدهدار انديشه و علم و تصوّر و تصديق و جزم است نيرويي داريم كه عهدهدار عزم و اراده و نيّت است ما اگر فهميديم كه زيد قائم است اينجا يك تصوّر كرديم يك تصديق كرديم, تصديق كرديم يعني گفتيم اين محمول براي اين موضوع است آن موضوع داراي اين محمول است چطور در منطق ملاحظه فرموديد «و تُسمّي القضية عقداً» اين قضيه را ميگويند عقد يعني ما با دست عقل نظري كه عهدهدار انديشه است بين موضوع و محمول گِره زديم اين گِره در عربي همان «هو» است ميگوييم «زيدٌ هو قائمٌ» اين گِره در فارسي «است» است كه ميگوييم زيد ايستاده است اين گِره اسم شريفش «است» است اين را ميگويند عقد.
عمده آن است كه ما عصاره اين قضيه را به جانمان هم گِره بزنيم عقيده پيدا كنيم اين كارِ عقل نظري نيست اين كار حوزه و دانشگاه نيست اين كار علم نيست اين كار انديشه نيست اين كار فهم نيست اين كار عقل عملي است كه «ما عُبِدَ به الرحمن و اكتُسِبَ به الجِنان»[23] است ممكن است انسان صد درصد به صورت جزم بداند زيد ايستاده است ولي باور نكند چرا چون يك كار جديدي است بايد عصاره اين قضيه را به جان خودش گِره بزند عقيده پيدا كند نه عَقد بايد مؤمن بشود اين ميتواند نشود. ميبينيد دو طلبه در حاشيه همان اتاقشان دارند سيوطي مباحثه ميكنند براي يكي روشن شده كه حق با رفيق اوست اما تمام كوشش او اين است كه خودش را غالب نشان بدهد اين مشكلش علم نيست، فهميد اما نميخواهد باور كند, چنين خطري وقتي از دو نفره آمده به اجتماع ميشود منشأ فتنه ما بسياري از مشكلاتمان اين است كه عقد علمي هست ولي عقيده نيست يعني به جانمان گِره نزديم اين را ميگويند ايمان خب چه كسي بايد گِره بزند عقل عملي كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان» اين چطور گره ميزند اين دستي دارد پايي دارد گوشي دارد چشمي دارد اين عقل علمي اعضا و جوارح دارد اگر ـ معاذ الله ـ در آن جهاد نفس آن دشمن آمد دست و پاي عقل عملي را بست طبق بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هوي أمير»[24] اين عقل عملي بيچاره اين دست و پايش بسته است اين زنجيري است خب با دست زنجيري چگونه ميشود عصاره علم را به جان گِره زد گِره نميخورد, وجود مبارك موساي كليم به فرعون گفت كه براي تو دو دوتا چهارتا روشن شد ﴿عَلِمْتَ﴾ يعني ﴿عَلِمْتَ﴾, ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[25] از اين شفافتر؟! همه كارشناسان باور كردند آخر تو چه ميگويي تو نه كارشناسي نه سِحرشناسي نه معجزهشناسي همه آن كارشناسان گفتند اينكه من آوردم معجزه است آنها سِحر است خب چرا قبول نميكني؟! ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ اين ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[26] هم يك آيه ديگر است اِستَيْقَن يعني استيقنَ يعني صددرصد برايشان روشن شد كه حق با چه كسي است خب باور نكردند انكار كردند چرا چون عقد نيمي از راه است عقيده نيم ديگر است يعني عصاره اين علم را بايد به جان گِره بزند خب اين دست بسته است و فلج است چرا اين معتادان با اينكه اينها هم كارتن و كارتنخواب را ميبينند هم جدول و جدولخواب را ميبينند اين طور نيست كه مستور باشد كه چرا به دنبال موادّ مخدّر ميروند اينها مشكل علمي دارند؟! صددرصد يعني صددرصد ميدانند پايانش تفاله شدن است اما آنكه بايد تصميم بگيرد آن عقل علمي است و آن زنجيري است شهوت او را بست حالا كه بست ميگويد تو همين لذّت زودگذر را بايد تعقيب بكني «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هوي أمير» همين است.
در بحثهاي سابق هم ما داشتيم كسي ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[27] را تفسير ميكند كتاب مينويسد مقاله مينويسد اما نامحرم كه ديد نگاه ميكند اين مشكل علمي ندارد اين مشكل جزم و تصديق و تصوّر و اينها ندارد اين مشكل عملي دارد آنكه بايد باور كند اين علم را به جان خود گره بزند عقيده پيدا كند آخر با دست فلج كه نميشود گره زد حضرت فرمود دستش بسته است، اين «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هوي أمير» همين است خب پس ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ (يك) ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ (دو) خيليها اعتراض ميكنند مگر تو نميدانستي آخر علم كه كاري پيش نميبرد فقط كار تصوّر و تصديق دارد در بحثهاي سابق هم يعني سال گذشته اين مثال را داشتيم اگر كسي دست و پاي او فلج باشد يا زنجيري باشد چشم و گوشش سالم است دوربين دارد تلسكوپ دارد ميكروسكوپ دارد نزديكبين دارد دوربين دارد همه چيز دارد مار و عقرب را هم به خوبي ميبيند خب اين مار ميآيد او را ميگزد و مسموم ميكند براي اينكه چشم كه فرار نميكند آنكه فرار ميكند پاست, پا هم بسته است فلج است دست, سنگ ميگيرد ميزند چشم كه سنگ نميزند شما پشت سر هم اعتراض بكن بگو مگر نديدي خب بله ديد اما چشم فرار نميكند پا فرار ميكند پا بسته است ما عضوي داريم كه مسئول عمل است عضوي داريم مسئول علم است به آنكه مسئول علم است ميگويند عقل نظر به آنكه مسئول عمل است ميگويند عقلی که «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان»[28] همه را اين خاندان فرمودند و شيطان در جهاد درون اوّلين كاري كه ميكند ميخواهد اين را فلج كند اين شهوت و غضب را به جنگ اين ميآورد و اين را به دام ميكشد و اسير ميگيرد حالا كه اسير گرفت آدم هر چه هم علم پيدا كند اثر ندارد، اينكه ما ميبينيم يك عدّه دنبال موادّ مخدّر ميروند مشكلشان بحث اراده است.
در جريان قيامت، انسان اين طور است حق برايش روشن است ولي نميتواند ايمان بياورد اگر ايمان بياورد كه ميشود مؤمن, مؤمن كه شد مخلَّد در نار نيست اگر ايمان ممكن باشد ميشود واجب, ترك ايمان ميشود حرام تازه ميشود دنيا اين ديگر آخرت نيست. اگر چيزي واجب باشد تركش حرام باشد اين وحي ميخواهد نبوّت ميخواهد رسالت ميخواهد شريعت ميخواهد امر و نهي ميخواهد اين ديگر ميشود دنيا, اين ديگر آخرت نيست. نموداري از اين را ما در عالم رؤيا داريم. اين روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد هشت كافي يعني روضه كافي نقل كرد در طيّ اين چند سال چند بار اين روايت خوانده شد كه بشر اوّلي ميخوابيد ولي رؤيا نداشت حرف انبيا را هم قبول نميكردند به انبيا ميگفتند اگر ما حرفهاي شما را گوش بدهيم چه ميشود ميفرمودند حسابي است كتابي است بعد از مرگ پاداشي هست كيفري هست آنها انكارشان زياد ميشد ميگفتند انسان كه ميميرد ميپوسد كسي از قبرستان برنميگردد, بعد خداي سبحان رؤيا را نصيب اينها كرده اينها ميآمدند نزد پيامبرشان ميگفتند اينها چيست كه ما در خواب ميبينيم؟ فرمودند اينها نمونه آن چيزهايي است كه ما به شما ميگوييم[29] شما توقّع نداشته باشيد مردههايتان از قبرستان زنده بشوند ما چنين عالمي داريم نظير اين كه البته اين برزخ است خب همه ما رؤيا را داريم در رؤيا چه اتفاق ميافتد در رؤيا خيلي از موارد است انسان بزرگاني را ميبيند دوستاني را ميبيند ارحام را ميبيند دلش ميخواهد چيزهايي سؤال بكند ولي نميتواند وقتي بيدار ميشود ميگويد اي كاش من اين مطلب را سؤال ميكردم خب مگر رؤيا در اختيار خود ماست كه ما سؤال بكنيم رؤيا در اختيار سوابق ماست «كژ روي جفّ القلم كژ آيدت»[30] به قول فردوسي(رضوان الله عليه)
اگر بار خارست خود كِشتهاي
وگر پرنيان است خود رشتهاي[31]
اين از اشعار بلند مرحوم فردوسي است كه از بزرگان شيعه است آن روزي كه بردن نام مبارك حضرت امير جرم نابخشودني بود اين بزرگوار بالصراحه گفت:
كه من شهر علمم عليام در است
درست اين سخن قول پيغمبر است[32]
آن روز خيلي سخت بود كسي نام مبارك حضرت را ببرد. ما در عالم رؤيا كاملاً ميبينيم خيلي از چيزهاست ميخواهيم سؤال بكنيم ميگوييم اي كاش اين را سؤال ميكرديم مگر آنجا در اختيار خود ماست ما در روز هر چه كِشتيم و كاشتيم و عمل كرديم در رؤيا همان را ميچينيم اين طور نيست كه به دلخواه خودمان در رؤيا اگر كسي را ديديم بتوانيم سؤال بكنيم اين طور نيست پس اين نمونه را خيلي از ماها در طول زندگي مكرّر داشتيم و داريم كه يك چيزي است حق, خوب, ميخواهيم سؤال كنيم نميتوانيم چرا اين نموداري از صحنه قيامت و معاد است كه انسان حق را ميبيند مطلب صحيح را ميبيند ميخواهد رازش را بپرسد نميتواند سؤال نميتواند بكند ايمان هم نميتواند بياورد فقط تماشا ميكند لذا تمام كوشش اين تبهكاران اين است كه به خدا عرض بكنند خدايا ما را برگردان دنيا كه ايمان بياوريم نه اينكه آنجا ايمان ممكن است ولي عمل صالح ممكن نيست چون خود ايمان, عمل است عمل جانحه و قلب است در قبال عمل جارحه اين طور نيست كه ايمان ممكن باشد و عمل صالح ممكن نباشد اگر ايمان ممكن باشد كه اين شخص كافر ميشود مؤمن، وقتي مؤمن شد ديگر به اندازه گناهش بايد عذاب ببيند اين ديگر مخلّد در نار نيست خب همه اينها ميشوند مؤمن اگر مؤمن شدند يقيناً مخلّد در نار نيستند البته به اندازه معصيتشان بايد عذاب بشوند اما تمام دشواريها اين است كه اين يك محدوده، بسته است.
شما در اين رواياتي كه اگر كسي دو همسر داشته باشد و عادلانه بين اينها رفتار نكند اين روايت نبوي را ملاحظه فرموديد كه «جاء يوم القيامة أحد شقّيه ساقط»[33] اين يعني چه؟ فرمود اگر كسي دو همسر داشته باشد و بينشان عدالت رفتار نكند اين نيمتنه ميآيد يعني با يك چشم ميآيد با يك گوش ميآيد با يك دست ميآيد براي اينكه او عدل را رعايت نكرده اين يك تشبيه معقول به محسوس است اين يك تشبيه باطن به ظاهر است و مانند آن, خيلي از افراد يكطرفه ميآيند يعني فقط با عقل نظر ميآيند براي اينكه حق را ميبينند اما نميتوانند كاري كنند براي اينكه با دست بسته مردند آنجا كسي نيست كه دست آدم را باز كند با عقلِ عملي كه بسته بود با عقل عملي زنجيري رفتند خب آنجا چه كسي اين زنجير را باز ميكند همان طوري كه در دنيا حق مشخص بود ولي اين زيد نميپذيرفت در آخرت هم جهنم مشخص است بهشت مشخص است توحيد مشخص است ولي نميتواند ايمان بياورد.
پرسش: استاد در سورهٴ <يس> ميگويد: ﴿هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ﴾.[34]
پاسخ: همان تصديقِ علمي است يعني شما راست گفتيد اما من باور بكنم اين را اينچنين نيست اين تصديق علمي است يعني نسبت محمول به موضوع است اين گِره را ميبندد اين حجّت بر او تمام ميشود حسرتش هم بيشتر ميشود كه چيزي حق است آدم ميخواهد ايمان بياورد نميتواند.
پرسش: ايمان حاصل ميشود اما اثر ندارد.
پاسخ: نه, اگر ايمان داشته باشد يقيناً ايمان اثر دارد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[35] جاي قبول و نكول نيست آنجا فقط جاي نفي و اثبات است كه چه چيزي هست چه چيزي نيست در قيامت ميفرمايد: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[36] يا ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ اما همينهايي كه ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ همينهايي هستند كه كورند ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[37] چرا، براي اينكه آن عقل عملي كه بايد ايمان بياورد او كور است اين عقل نظري كه ميفهمد بله اين ﴿ابْصَرْنَا﴾ خب خدا به چه كسي ميگويد ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ به همينهايي كه ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[38] اينها جهنم را ميبينند اما بهشت را نميتوانند ببينند همان طوري كه در دنيا مراكز فساد را ميديدند مسجد و حسينيه را نميديدند خب مسجد و حسينيه بود ديگر.
پرسش: ﴿حَتَّي ياتيک الْيَقِينُ﴾[39] يكي از مصاديقش يعني مردن[40] [پس اينها پس از مرگ يقين ميكنند].
پاسخ: بله درست است اما يقين علمي ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[41] يقين علمي دارند اما ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ با اينها فرعون و آلفرعون صددرصد ميدانستند وجود مبارك موساي كليم حق ميگويد در خواب چطور است ما يقين علمي داريم ولي ايمان نداريم يقين عملي نداريم ايمان نداريم لذا ميگويند ما را برگردانيد كه ما ايمان بياوريم.
عمده تفاوت دنيا و آخرت است اين تفاوتها چند بخش است بعضي از بخشهايش تا حدودي روشن است كه در دنيا جا براي جمع است و اجتماع ولي در آخرت جا براي جمع است جا براي اجتماع نيست تعاون نيست زندگي اعتباري, حاكم و محكوم, رئيس و مرئوس, قبيله و امثال ذلك نيست زندگي اجتماعي نيست ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾[42] با اينكه ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ﴾[43] با اينكه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[44] اما ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ اين تا حدودي روشن است ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[45] كه در سورهٴ «كهف» بود اينجا فرمود: ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾ اين روشن است ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[46] كه نفي جنس است اين روشن است.
عمده آن است كه در قيامت حق برايشان روشن ميشود ميگويند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[47] خدا ميفرمايد نه خير اينها در دنيا هم برگردند ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[48] اين است كه حق برايشان روشن ميشود اما آن نيرويي كه بخواهد عزم و اراده و نيّت و اخلاص داشته باشد اين مطلب را به جان خود گِره بزند اين نيست يعني اينها در قيامت مثل فرعوناند كه ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[49] آن هم «اِستيقينَ» اين الف و سين و تاء نظير استكبر آن تأييد و تأكيد را ميرساند يقين پيدا كردند صددرصد وجود مبارك حضرت موسي هم فرمود تو يقين پيدا كردي كه حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرضِ﴾[50] اين همه معجزات را فقط خدا انجام ميدهد چرا خب باور نميكني؟! هر كسي بالأخره در درونش تفرعني دارد.
پرسش...
پاسخ: خب اين ديگر حال اضطرار است ايمان در حال اضطرار، مقبول نيست [درست است كه] قيامت نشد اما اين در حال اضطرار است الآن هم اگر از غرق نجات پيدا كند باز همان تفرعن را دارد اين هنوز به قيامت نرسيده بعضيها هستند كه واقعاً جاهل بودند در حال اضطرار ممكن است مشمول عنايت الهي باشند اما اگر كسي بر اساس عناد بر اساس تفرعن نپذيرفت مگر در حال خطر، اين را ذات اقدس الهي قبول نميكند.
فرمود: ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ ٭ وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ﴾ اين زُلفا و قرب و نزديكي، اختصاصي به بهشت ندارد براي جهنّميها هم زلفه هست؛ در سورهٴ مباركهٴ «ملك» به اين صورت آمده است: ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ٭ قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ ٭ فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً﴾ يعني اين جهنم را نزديك ديدند ﴿سِيْئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوْا وَقِيلَ هذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تَدَّعُونَ﴾[51] بنابراين زُلفا يعني نزديكي، اختصاصي به بهشت ندارد.
پرسش: ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾؟
پاسخ: بله ﴿يَوْمٍ﴾ يعني ظهور قبلاً گفته شد كه يوم گاهي در برابر ليل است گاهي مجموع ليل و نهار را ميگويند, مثل اينكه ميگويند صلات يوميه گاهي ميگوييم يوم جمعه در قبال ليل جمعه است گاهي ميگوييم صلوات يوميه يعني مجموع نماز روز و شب گاهي يوم يعني روزگار اما اين ﴿يَوْمٍ﴾ يعني ظهور مثل ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[52] يا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[53] بالأخره زميني بايد باشد آفتابي بايد باشد اين زمين به دور خود بگردد شب و روز توليد بشود به دور آفتاب بگردد سال توليد بشود اما زمان به آن معناي جامع هست ولي به معني شب و روز در آن قسمتها نيست خب.
فرمود: ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ ٭ وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ﴾ حالا به اين غاوين به افراد گرفتار غوايت و بيهدفي گفته ميشود كه ﴿أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ آن معبودهايتان كجا رفتند؟! خود اين يك تحقير است البته اين يك تَخسير است روي تقصير اينها يعني خسارتي است روي تقصير اينها وگرنه در هنگام احتجاج، همه اينها گفته شد ميگويند حالا كجا هستند براي اينكه عذابي فوق عذاب باشد اين حرف را ميزنند چرا, براي اينكه همان چوبهايي كه اينها ميپرستيدند الآن دارد شعلهور ميشود اينها را ميسوزاند درست است خداي سبحان ممكن است چوبهاي ديگر هم بياورد اما فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[54] نه اينكه ميخواهد آن چوبها را عذاب بكند براي اينكه چوبي كه به صورت بت در آمده اين تعذيبي ندارد اينكه احساسي ندارد اين نظير هيزمهاي معمولي است كه در مطبخها هست اما سوزاندن اين چوبهايي كه به صورت بت هست تعذيبي است به بتپرستها نظير ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[55] فرمود: ﴿أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ از اين بتها چه ساخته است شما را ميتوانند ياري كنند نه, خودشان را ميتوانند ياري كنند كه نسوزند نه, نه نصرت هست نه انتصار. نصرت يعني ديگري را كمك كردن انتصار يعني از خود دفاع كردن اينها نه مشكل خودشان را حل ميكنند نه مشكل شما را نظير ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[56] ﴿هَلْ يَنصُرُونَكُمْ﴾ نه, ﴿أَوْ يَنتَصِرُونَ﴾ نه, اين سه گروه فرمود همه داريد ميسوزيد: بتپرستها, خود بتها و شياطيني كه اينها را اغوا ميكردند قرين اينها بودند ﴿فَكُبْكِبُوا﴾ كَبْكَبه مثل زلزله مثل دبدبه آن زلّت و لغزش و عذاب مكرّر را در اثر تكرار اين حرف ميفهمند ﴿فَكُبْكِبُوا فِيهَا﴾ در اين نار ﴿هُمْ﴾ اين بتها ﴿وَالْغَاوُونَ﴾ گروه دوم ﴿وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ﴾ جنود ابليس همينها هستند كه ﴿وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾[57] خب حالا اينها كه رفتند در جهنم با يكديگر گفتگو دارند ﴿قَالُوا وَهُمْ فِيهَا﴾ يعني همين بتپرستها كه با بتها دارند ميسوزند با اين جنود ابليس، اينها در دوزخ كه هستند بر اساس ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[58] يا آنچه مستكبران و مستضعفان زير سلطه با يكديگر درگير بودند اينها هم يك گفتگو دارند ﴿قَالُوا﴾ اين بتپرستها در حالي كه در دوزخاند با ساير دوزخيان مخاصمه دارند اختصام دارند از جاهايي كه افتعال معناي مفاعله را ميرساند همين اختصم است اختلف است ﴿وَهُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ﴾ چه ميگويند؟ ميگويند ﴿تَاللَّهِ إِن﴾ اين ﴿إِن﴾ مخفّف از مثقّله است ﴿إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ﴾ اعتراف ميكنند كه ما در گمراهي روشني بوديم چرا؟ براي اينكه ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما شما بتها را همتاي ربّالعالمين ميدانستيم از ربّالعالمين ميخواستيم رزق بخواهيم حيات و ممات بخواهيم سلامت بخواهيم حلّ مشكلات بخواهيم از شما ميخواستيم شما را مساوي ربّالعالمين ميپنداشتيم شما خصم ما هستيد ما هم خصم شما هستيم.
﴿وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ﴾ تبهكارها ما را به دام شما انداختند شما را معبود ما قرار دادند ﴿فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ﴾ اينها از يك طرف نگاه ميكنند ميبينند ملائكه هستند مؤمنين هستند انبيا و اينها هستند كه شافعيناند از يك طرف ميبينند خودشان محروماند ميگويند ﴿فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ﴾ اينجا جمع آوردند بعد ميگويند نه تنها هيچ كدام از اينها به داد ما نميرسند ما يك دوست هم نداريم كه مشكل ما را حل كند صديق را مفرد آوردند اما شافعين جمع است ﴿فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ﴾[59] آنجا هم جمع است براي اينكه ملائكه هستند صدّيقين هستند صلحا هستند شهدا هستند مؤمنين هستند اينها شفعايند اما اينها كه آن شافعين فراوان را ميبينند ميگويند ما كه شافع نداريم صديقي هم نداريم لذا صديق را مفرد آوردند يك دوست هم نداريم مشكل ما را حل كند حمّام را كه حمّام ميگويند براي اينكه خيلي گرم است, صديق حميم, صديق گرم اگر حميم باشد اهتمام ميكند ﴿فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اينجا فرمايش سيدناالاستاد در بحث روايي قدري تام نيست اصلاً ايمان ممكن نيست تمام دشواريهاي معاد اين است كه حق روشن است آدم نميتواند [ايمان بياورد] براي اينكه با كدام دست به جان گِره بزند؟! ﴿فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 77.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130; سورهٴ نحل, آيهٴ 122; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 27.
[3] . سورهٴ انعام, آيهٴ 85.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 253.
[5] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 55.
[6] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[7] . الكافي, ج1, ص35.
[8] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 11.
[9] . سورهٴ توبه, آيهٴ 114.
[10] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[11] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 9.
[12] . سورهٴ كهف, آيهٴ 46.
[13] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 101.
[14] . سورهٴ توبه, آيهٴ 35.
[15] . سورهٴ طور, آيهٴ 21.
[16] . سورهٴ عبس, آيات 34 و 35.
[17] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 71.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254.
[19] . مجمعالبيان, ج7, ص305.
[20] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 13.
[21] . سورهٴ قيامت, آيات 14 و 15.
[22] . الميزان, ج15, ص294.
[23] . الكافي, ج1, ص11.
[24] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[25] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[26] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[27] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.
[28] . الكافي, ج1, ص11.
[29] . الكافي, ج8, ص90.
[30] . مثنوي معنوي, دفتر پنجم.
[31] . شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش 20.
[32] . شاهنامه فردوسي, آغاز كتاب, بخش 7.
[33] . جامع البيان في تفسير القرآن (طبري), ج5, ص203.
[34] . سورهٴ يس, آيهٴ 52.
[35] . سورهٴ زلزله, آيهٴ 7.
[36] . سورهٴ طور, آيهٴ 15.
[37] . سورهٴ طه, آيهٴ 124.
[38] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[39] . سورهٴ حجر, آيهٴ 99.
[40] . مجمعالبيان, ج6, ص534.
[41] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[42] . سورهٴ مريم, آيهٴ 95.
[43] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 9.
[44] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[45] . سورهٴ كهف, آيهٴ 46.
[46] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254.
[47] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[48] . سورهٴ انعام, آيهٴ 28.
[49] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[50] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[51] . سورهٴ ملك, آيات 25 ـ 27.
[52] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 29.
[53] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 54.
[54] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 98.
[55] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 58.
[56] . سورهٴ حج, آيهٴ 73.
[57] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 36.
[58] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 38.
[59] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 48.