اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (12) وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (14) قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (19) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21) وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ (22)﴾
در جريان آفرينش انسان و جهان هرگز در روايات اينچنين نيامده كه خداوند اشياء را از عدم خلق كرد بلكه تعبيرات روايي اين است كه «خَلق الأشياء لا مِن شيء»[1] نه «مِن لا شيء» بنابراين آفرينش انسان يا جهان از عدم نيست «مِن لا شيء» نيست تا محال باشد «لا مِن شيء» است يعني ابتكاري است.
مطلب دوم آن است كه انسانها با سرمايه خلق شدند هيچ انساني بدون سرمايه آفريده نشده هم سرمايه معرفتي و شناخت دارد هم سرمايه گرايشي و روشمند بودن هم بخش انديشه را با سرمايه مجهّز كرد كه او با فطرت توحيدي خلق شد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[2] هم بخش انگيزه را با گرايش آفريد ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] آن علوم حوزوي و دانشگاهي است كسبي است اما اين دانش توحيدي و گرايش اخلاقي اين در درون همه هست هم سورهٴ «روم» انسان را از نظر انديشه سرمايهدار معرفي كرد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[4] هم سورهٴ مباركهٴ «شمس» انسان را با گرايش معرفي كرد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[5] بنابراين انسان جاهلاً به دنيا نيامده (يك) بيتفاوت هم خلق نشده (دو) هم با سرمايه دانشي خلق شده هم با گرايش ارزشي انبيا هم آمدند اين بخش دانش او را اثاره كردند ثوره كردند شكوفا كردند «ويثيروا لهم دفائن العقول»[6] هم آن بخش گرايشش را بنابراين نظام نميتواند جبر باشد چه اينكه نميتواند تفويض باشد و تحميلي هم بر انسان نيست.
مطلب سوم اين است كه اين اصول درباره همه انسانها در هر عصر و مصري هست يعني هم كلي است هم دائم هيچ انساني نيست كه اين دو سرمايه را نداشته باشد چه در گذشته چه در حال چه در آينده كليّت و دوام دو اصل قرآني است يعني «كلّ انسانٍ في كلّ زمانٍ» هم از نظر دانش سرمايهدار است هم از نظر گرايش لذا همه به اندازه سرمايه مكلّفاند. اصل چهارم اين است كه اين سرمايهها يكسان نيست اين بيان نوراني كه مرحوم كليني در جلد هشت كافي يعني روضه كافي نقل كرد همين است كه «الناس معادن كمعادن الذّهب والفضّه»[7] استعدادها مختلف است دانشها مختلف است گرايشها مختلف است بعضي تيزهوشاند بعضي متوسطاند بعضي ضعيفاند از نظر گرايشها هم همين طور است ولي آن نصاب لازم تكليف را همه دارند اگر يك وقت در اثر علل و عواملي برخي از اين نصابها آسيب ببيند تكليف هم رخت برميبندد بر اساس «رُفعَ عن امّتي تسعٌ»[8] اگر سهو بود نسيان بود جهل قصوري بود اضطرار بود الجاء بود اجبار بود «رُفع عن امّتي» وگرنه تكليف است.
اصل پنجم اين است كه اين اختلاف از بهترين بركات حُسن نظام عالم است يعني اگر گرايش مردم همه در يك حد بود و يك چيز بود همه استعداد مهندسي ميداشتند و اين گرايش را ميداشتند خب همه ميشدند مهندس و اوّلين نقص جامعه اين است كه همه يك رشته دارند همه ميشدند روحاني, همه ميشدند طبيب, همه ميشدند كشاورز, همه ميشدند دامدار همه در يك حد باشند نقص يك نظام است جامعه همه مشاغل را ميخواهد و مشاغل را نميشود بر مردم تحميل كرد كه شما حتماً بايد اين كار را داشته باشيد كارها را جامعه و افراد مطابق ذوق و گرايش خود آزادانه انتخاب ميكنند «كلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلقَ له»[9] و اين از بهترين بركات الهي است و هيچ كدام از اينها هم باعث فخر نيست ذات اقدس الهي اين نظام را با اين وضع متنوّع آفريد تا نظام, نظام احسن باشد حالا چه كسي سواره به مقصد ميرسد چه كسي پياده در دنيا روشن نيست يكي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه است اين است كه «الغنيٰ و الفقرُ بعدَ العرض علي الله»[10] چه كسي سواره است چه كسي پياده است چه كسي موفق است چه كسي كمتوفيق است اين در ﴿يَوْمَ الْحِساب﴾[11] معلوم ميشود ممكن است كسي در حوزه شهرتي داشته باشد ولي در آخرت پياده بيايد يك روحاني زحمتكش در روستايي به بيان احكام شرعي و اداره امور مردم آن منطقه ميپردازد اين در قيامت سواره بيايد اينها در دنيا روشن نيست «الغنيٰ و الفقرُ بعدَ العرض علي الله» بنابراين اختلاف, ضروري است اگر همه ذوق فقهي داشته باشند ذوق اصولي داشته باشند همه ذوق طبّي داشته باشند اولين نقص جامعه است بالأخره جامعه همه اين رشتهها را ميخواهد و هر كسي برابر آن اندازهاي كه خدا به او داد مسئول است هرگز كسي كه داراي درجه ده استعداد است از او خدا توقّع ندارد كه چرا كار درجه يازده يا دوازده را نكردي تكليف هر كسي هم مطابق با آنچه است خداي سبحان داده است, خب چه نظامي از اين بهتر! نظامي از اين زيباتر و احسن ممكن نيست. ميماند استعدادهاي شخصي اگر كسي سؤال بكند كه چرا فلان كس استعدادش پنج درجه است فلان كس استعدادش ده درجه ميگوييم بسيار خب حالا ما عوض ميكنيم آن كه استعدادش ده درجه است ميشود پنج درجه آن كه استعدادش پنج درجه است بشود ده درجه تازه اول سؤال است بگوييم همه در يك حد باشند اين تساوي باعث نقص است چرا او كم اين است زياد بسيار خب, اين كم باشد آن زياد الاشكال, الاشكال; خصوصيتهاي موردي كه در بحثهاي كلي نميگنجد خانواده اثر دارد محيط اثر دارد تربيت فاميلها اثر دارد اينها باعث ميشود كسي در جايي كه امكانات پرورش كم است امكانات آموزش كم است امكانات تهذيب و تزكيه كم است متوسط در بيايد. اينها پاسخ بعضي از سؤالات گذشته است.
آنچه مربوط به سؤالات اين بخش است كه ﴿وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾, اينكه حضرت به خداي سبحان عرض كرد زبانم باز نيست, اين حصر نشده كه علّتش فقط آن ﴿عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾[12] باشد گاهي ممكن است انسان در اثر عقدهاي كه در زبان اوست زبانش باز و شفاف نباشد گاهي در اثر خوف و هراس سياسي يا اجتماعي كه بر او تحميل شده ممكن است زبانش گويا نباشد خب همين عدم انطلاق لسان كه زبان باز نيست تا حرف بزند براي هارون(سلام الله عليه) هم بود با اينكه او طبق بيان حضرت موسي(سلام الله عليه) ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[13] بود وقتي سامري آن فتنه را به پا كرده وجود مبارك هارون ساكت شد هيچ حرفي نزد وقتي وجود مبارك موسي(سلام الله عليهما) گفت چرا اعتراض نكردي؟ عرض كرد ﴿خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾[14] من ميترسيدم كه تو بعد اعتراض كني كه چرا بين اينها اختلاف انداختي خب اين خوف باعث عدم انطلاق زبان هارون شد با اينكه طبق بيان حضرت موسي(عليهما السلام)﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ بود معناي عدم انطلاق اين نيست كه من با لكنت حرف ميزنم گاهي زبانم بسته است اين بسته بودن زبان گاهي در اثر عقده في لسان است گاهي در اثر هراس است گاهي در اثر تحميل سياسي, اجتماعي يا امور و علل ديگر است هرگز ﴿لاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ مفيد حصر نيست كه مثلاً تنها سبب همان ﴿عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ باشد.
اينكه وجود مبارك موسي به خدا عرض كرد ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٭ وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ اين دو امر را در كنار آن ذكر كرده يعني وقتي كه من رفتم آنجا زبانم بند ميآيد. خصوصيت فرعون هم اين است كه او ﴿ذِي الأوْتَادِ﴾ بود اصلاً به ميخ ميبست با ديگر سلاطين فرق ميكرد ﴿فِرْعَوْنُ ذِي الأوْتَادِ﴾[15] همين است ميخكوب ميكرد به ميخ ميبست هيچ كدام از آن حكّام به «ذيالاوتاد» بودن كه شهرت نيافتند اينكه خدا فرمود: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾[16] همين بود ساليان متمادي اين بنياسرائيل را به عنوان برده نگه ميداشت طرزي قصر ساخته كه ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾[17] خب چنين قدرتي كه ذيالأوتاد باشد ﴿عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ باشد جزء طغات و مفسدين باشد يك آدم ساده بخواهد برود آنجا حرف بزند خب زبان بند ميآيد ديگر ولي وقتي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿كَلَّا﴾ اينها رفتند در كمال فصاحت و شهامت حرفهايشان را زدند اگر اين فيض الهي نباشد اولاً راهش نميدهند بعد آن جلال و جبروت اين را ميگيرد خدا فرمود: ﴿كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾ رفتند و در كمال فصاحت اين حرفهايشان را زدند ديگر زبان بند نيامد با اينكه عقده در لسانش بود بيش از صد بار قرآن كريم نام مبارك موسي را برده در هيچ جا ندارد كه او در گفتگو كم آورده باشد كه اين طور نيست بعد از اينكه فرمود: ﴿كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾ اين قاهرانه و مقتدرانه رفته. اين وقتي كه رفته وجود مبارك هارون هم در اين خوف سهيم بود اينها وقتي مأموريت پيدا كردند كه بروند هر دو گفتند ما ميترسيم اين ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «طه» براي هر دو است اختصاصي به وجود مبارك موساي كليم ندارد در سورهٴ «طه» فرمود: ﴿اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي ٭ قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ﴾ خب با اينكه هارون كاري نكرده موساي كليم يك سابقه قتل قِبطي را در پرونده داشت ولي وجود مبارك هارون كاري نكرده گفتند ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي﴾[18] ما ميترسيم كه برويم و برنامه شما به مقصد نرسد راه چاره چيست؟ عمده اين بود كه برنامه الهي را درست اجرا كنند در آيه 94 سورهٴ مباركهٴ «طه» فرمود: ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ و اينها آنجا اعتراض كرد وجود مبارك موسي به هارون(سلام الله عليهما) ﴿قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾[19] چرا جلوي اينها را نگرفتي چرا اعتراض نكردي عرض كرد كه اين خوف وادار كرد كه من ساكت باشم. بنابراين آن ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾[20] يكي از علل و اسباب است تنها سببِ منحصر نيست وقتي خوف سياسي اجتماعي هم باشد جلوي شرح صدر را ميگيرد جلوي انطلاق لسان را ميگيرد و مانند آن بعد هم به ذات اقدس الهي عرض كردند كه وضع اين است ما چه بكنيم خدا فرمود من تأييدتان ميكنم اينها آمدند و حرفهايشان را زدند اوّلين حرف اين بود كه ربّالعالمين هست ما رسول ربّالعالمين هستيم يعني توحيد حق است وحي و نبوّت حق است بعد وقتي اين دو اصل از اصول اساسي اسلام را ذكر فرمودند, فرمودند: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ بنياسرائيل را آزاد بكن مردم را بايد آزاد بكني حالا ارسال كن ﴿مَعَنَا﴾ يعني با ما, ما چه بكنيم؟ ما آزادانه اينجا زندگي بكنيم (يك) بخواهيم به سرزمين نياكانمان برگرديم بتوانيم (دو) حالا يا آنها را آزاد كن ما آزادانه در همين مصر زندگي كنيم يا اگر خواستيم از مصر برويم سرزمين نياكانمان اما اين معنايش اين نيست كه اسرائيل امروز بگويد سرزمين نياكان ماست الآن ما همه ايراني هستيم قبلاً نياكان ما زرتشت بودند ما اسلام آورديم حالا زرتشتيان ميتوانند بگويند شما مسلمانها از اينجا برويد بيرون؟! خب اين سرزمين ماست ما هزارها سال اينجا زندگي كرديم پدران ما اينجا زندگي كردند منتها ما اسلام آورديم همينجا مانديم آنها هم اسلام آوردند در كنعان و فلسطين و غزّه ماندند نه اينكه از جاي ديگر آمده باشند اين طور نيست كه حالا بگويند اينجا سرزمين نياكان ماست ارض موعود ماست اينها اينجا بودند ديگر. غرض اين است كه اگر گفته شد ما ميخواهيم به سرزمين موعود برگرديم براي اينكه آبا و اجداد ما بودند همين آبا و اجداد اينها كه در فلسطين و غزّه و امثال ذلك بودند بعداً وقتي كه اسلام آمده با آغوش باز اسلام را قبول كردند يك عدّه لجاجت كردند و ماندند. ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ خيلي شفاف و روشن سه اصل را ذكر كردند يك اصل توحيد ذكر كردند اصل دوم اصل وحي و نبوّت ذكر كردند اصل سوم آزادسازي مردم را ذكر كردند.
پرسش:...
پاسخ: براي اينكه اين كسي كه ﴿ذِي الأوْتَادِ﴾ است با اين ﴿ذِي الأوْتَادِ﴾ با ابزار عادي كه نميشود درافتاد كه اما ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[21] اگر خداي سبحان توفيق بدهد آن ديگر خوف عقلاني به امنيّت عقلاني تبديل ميشود يك آدم عاقل با دست خالي با ﴿ذِي الأوْتَادِ﴾ درگير نميشود كه مگر ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾[22] كم بود ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾[23] كم بود ﴿أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ كم بود كارش همين بود خب اين كشتار روزانهاش كه مشهود بود, كسي كه زندان رسمياش به ميخ بستن باشد خب ترس از چنين آدمي ترس معقول است ديگر ولي وقتي ذات اقدس الهي فرمود برو اين خوف عقلي ميشود امن عقلي گفتند چشم! ديگر با ترس كه نرفتند آنجا كه رفتند با امنيّت رفتند با قدرت رفتند بالاتر از قدرت, با اقتدار رفتند حرفهايشان را زدند در اصول سهگانه توحيد بود نبوّت بود اينها امور ديني, آزادسازي مردم بود حقّالناس.
حرف فرعون اين بود ﴿أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً﴾ چندتا حرف زده وجود مبارك موساي كليم ديد كه اينها جواب نداد يك حرفش قابل جواب بود آن را جواب تحليلي داد ﴿قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً﴾ حالا فرعون شناخت كه اين همان كودك در جعبهاي بود كه ذات اقدس الهي به مادر موسي(سلام الله عليهما) دستور داد كه ﴿فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾[24] من دستور ميدهم اين آب مستقيماً اين را ببرد زير قصر فرعون, دستور ميدهم مأموران فرعون او را بگيرند وارد اتاق فرعون بشود همين كارها را كرده فرعون گفت شما يك بچّه شيرخوار بودي وَليد بودي ما پرورانديم (يك) ساليان متمادي هم در دربار ما رشد كردي (دو) اين دو امر را به عنوان نعمت ذكر ميكند ﴿أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً﴾ (يك) ﴿وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ﴾ (دو) اين كارها را كرديم پس ما ولي نعمت تو هستيم تو بايد حقّ اين نعمت را ادا بكني به جاي اينكه حقّ نعمت را ادا بكني رفتي يكي از اقوام ما را كشتي ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾ اين تكرار «فَعلَ» و «فعلتَ» براي اهتمام به آن است آن كار سنگين را هم كردي باز ما كاري نداشتيم ميتوانستيم بالأخره تعقيب بكنيم تو را بگيريم ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ يعني «من الكافرين بنعمتي عليك» نه ـ معاذ الله ـ كافر مصطلح يعني مؤمن نيستي خب او كه اصلاً ايماني نداشت و ايماني در كار نبود آنها اصلاً خدا را قبول نداشتند.
در بحثهاي قبل هم ما داشتيم كه اين بشر هميشه درصدد بدليسازي است درصدد جعليسازي است بسياري از همين حكّام بسياري از اين افراد مُسرف و مُترف اينها مبدأ و معادي را قائل نيستند اين پنج بخشي كه قبلاً گذشت الآن بازگو كنيم انبيا(عليهم السلام) وقتي آمدند گفتند خدايي هست او تربيب و تربيت ما را به عهده دارد همين طاغيان و باغيان و ياغيان جلوي آنها ايستادند گفتند ربوبيّت يعني چه؟! وقتي فكر ربوبيّت در جامعه جا افتاد اينها گفتند ربوبيّت حق است ولي ما رب هستيم خب خيلي فرق است بين اين دو نگاه و دو كار آنها كه اول ربوبيّت نميپذيرفتند بعد از اينكه انبيا(عليهم السلام) تلاش و كوشش كردند فكر ربوبيّت را در جامعه جا انداختند اينها گفتند: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾,[25] ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[26] يا ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾[27] كه نمرود گفته و مانند آن اين بخش اول بود كه مربوط به ربوبيّت است.
بخش دوم كه مسئله رسالت و وحي و نبوّت و امثال ذلك است باز همين مستكبران مخالفت كردند گفتند مگر ميشود بشر پيغمبر بشود وقتي فكر نبوّت و وحي و رسالت به وسيله كوشش انبيا در جامعه جا افتاد اينها متنبّيان را راهاندازي كردند گفتند وحي حق است نبوّت حق است رسالت حق است ولي مُسيلمه كذّاب پيغمبر است نه وجود مبارك حضرت اينها جعلي و بدلي را بعد ساختند. بخش سوم مسئله خلافت است و امامت است و جانشيني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است تا توانستند منكر شدند بعد از اينكه ديدند نه, نميشود كسي اين تلاش و كوشش خود را اين مكتب خود را اين امّت را همين طور بدون سرپرست رها بكند وقتي اين فكر جا افتاد گفتند خلافت حق است جانشيني حق است ولي غدير نيست و سقيفه است اين است اين بخش سوم. بخش چهارم مربوط به روحانيّت و علما و مراجع و امثال ذلك است كه مردم تقليد ميخواهند مردم مرجع ميخواهند مردم روحاني ميخواهند از ديرزمان ميگفتند اسلامِ منهاي روحانيّت اسلام منهاي مرجعيّت اسلام منهاي حوزه ولي وقتي كه ديدند نه اين فكر جا افتاد مگر ميشود كسي مكتب داشته باشد مكتبشناس نداشته باشد آن علماي درباري و مشايخ سوء را تربيت كردند گفتند بله ما روحاني ميخواهيم اما شريح بايد باشد نميدانم ابوهريره بايد باشد فلاني بايد باشد فلاني بايد باشد.
خدا غريق رحمت كند مرحوم علامه عسكري را ديگران هم اين كار را كردند ايشان زحمت كشيدند نه تنها افراد بدنام را به عنوان مرجع ديني معرفي كردند 150 راوي و محدّث معدومالعين را جعل كردند كه ايشان 150 تاي آن را كشف كرده كه گفتند اينها راوياند خب حالا وقتي فرد جعلي درست كرده باشند چند حديث از او جعل ميكنند خدا ميداند! بخش پنجم هم بخش مؤمنين است كه ميگفتند افراد بايد مؤمن باشد به خدا و قيامت ايمان بياورد اينها ميگفتند اين چيست مگر كسي تقليد ميكند مگر كسي ـ معاذ الله ـ فلان حيوان است تقليد بكند ايمان يعني چه وقتي فكر ايمان در جامعه جا افتاد بخش پنجم يعني بخش پنجم منافقين جاسازي كردند كه بله ايمان حق است بايد ايمان آورد ولي ما مؤمن هستيم اين منافق اول كه با ايمان موافق نبود كه وقتي كه ديد نه, جامعه افراد مؤمن را ميپذيرد آمدند گفتند ما مؤمنيم. تمام اين پنج بخش كارشان جعلي و بدلي ساختن بود از بدليِ ربوبيّت گرفته كه بخش اول است تا بدليِ ايمان كه بخش پنجم است كارشان همين است اينكه گفتند: ﴿وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ يعني كفران نعمت كردي اينها مِلك ما هستند ما مالكيم اين همه نعمتهايي كه ما داديم چرا كفران نعمت كردي حالا وجود مبارك موساي كليم دارد پاسخ ميدهد.
پرسش: كفر را نميشود گفت كفر به الوهيت و ربوبيت...
پاسخ: آن طوري كه شفاف و روشن است اين است كه كفر نعمت كردي براي اينكه همه اينها را رديف كرده بعد گفته ﴿أَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾.
چون شما در دوران شيرخوارگي كنار سفره ما زنده ماندي و در ساليان متمادي غذاي ما را خوردي و فلان كار را كردي ما صرفنظر كرديم حالا كفران نعمت كردي و در برابر ما خودت را عَلَم كردي وگرنه اين صدر و ساق با هم هماهنگ نيست يعني بگويد تو به ربوبيّت ما كافري, به چه دليل؟ به دليل اينكه در دوران شيرخوارگي ما تو را پرورانديم يا به دليل اينكه چند سال در خانه ما نان و نمك خوردي؟! اين مقدم و تالي يا موضوع و محمول با هم مرتبط نيستند. خب پس يعني اين كفران نعمت را مرتكب شد گذشته از اين, بهترين نعمت آن بود كه ما صرفنظر كرديم تعقيبت نكرديم تا بگيريم. وجود مبارك موساي كليم ديد آن حرفها, حرفهاي لغو و لهو است و او نميتواند به فرعون بفهماند كه ديگري ما را آورده كسي انداخت مادرم بود كسي گرفت دست مأموران الهي بود او وادار كرده كه تو [تحت سرپرستي خود اداره كني] ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾[28] اين معارف را كه وجود مبارك موسي نميتواند به او بفهماند لذا از آنها هيچ پاسخي نداد فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا﴾ بله, من آن روز كه قصد كشتن نداشتم اين قبل از نبوّت بود (يك) از مظلومي دفاع كردم (دو) اين هم كشته شد (سه) اين شبيه قتل خطأيي است البته [از نظر] اسرار دروني حق با موساي كليم است براي اينكه نميشود گفت كه او مسئله را نميدانست چون در سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه به خواست خدا خواهد آمد قبل از نبوّتش به عنوان يك انسان فرزانه و حكيم ستوده شده فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ٭ وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾[29] اين كسي نيست كه جاهلانه كار كرده باشد بگويد ﴿أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ من گمراه بودم, نه خير, حكيمانه كرد عالمانه كار كرد اين كار را بايد ميكرد و كرد منتها منتهي شد به مرگ آن فرد مسئله شرعي را ميدانست حكم شرعي را ميدانست اگر يك وقت تخلّفي شد در تطبيق آن كلي بر جزئي آن را هم ميدانست ولي منتهي شدنِ اين زدن به مرگ, آن ممكن است كه مورد غفلت باشد خب اين قبل از نبوّت است و هنوز پيغمبر نشده و هنوز مسئوليت خاص پيدا نكرده فرمود من يك ضلالت موضوعي داشتم نه ضلالت حكمي يعني اين نبود كه مسئله را نميدانستم حكيم نبودم عالم نبودم اين طور نيست چون قبل از اينكه قصّه مُشت زدن را خدا نقل كند فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحسِنين﴾ بعد فرمود اين كار را كردم اين چه دليلي است كه شما داريد ميآوريد چه حقّي است كه شما بر ما داريد فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ بعد هم احساس امنيت نكردم از آنجا بلند شدم رفتم مدين ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ﴾ بعد پيامبرانه برگشتم ﴿فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين حكم غير از آن حكم آيه چهارده سورهٴ «قصص» است كه براي قبل از نبوّت است فرمود من رفتم الآن پيامبرم اين را ميگويند: ﴿فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾.
پرسش: آيا لقمه حرام تأثير وضعي ندارد [يعني لقمه حرام فرعون در حضرت موسي تأثير وضعي نداشت]؟
پاسخ: نه اين براي حضرت موسي طيّب و طاهر بود براي فرعون حرام بود فرعون حرام ميخورد اين مال, طيّب و طاهر بود براي موساي كليم غذا براي ذات اقدس الهي است چطور وجود مبارك سيّدالشهداء اموال اموي را مصادره كرد در آن راه؟ مصادره كرد ديگر, اين وليّ مطلق بود حاكم مطلق بود بيتالمال براي او بود دستور داد مصادره كنيد, خود وجود مبارك پيغمبر هم در جريان جنگ بدر مصادره كرد; اين مِلك طلق حكومت اسلامي است آنها حرام ميخوردند نه وجود مبارك موساي كليم.
بنابراين آن غذاي طيّب و طاهر را خورده و موحّدي را كه جزء پيروان انبياي بنياسرائيل بود او را نجات داده و بتپرستي را از پا در آورده اينها چيزي نيست اما حالا براي حفظ نظم يك كشور فرمود ما كه نميدانستيم به كشتن منتهي ميشود وگرنه انسان بخواهد از موحّدي حمايت كند بتپرستي را از پا در بياورد كه اين نه ضلالت است نه جهالت است نه جهل است نه سفاهت است فرمود اين كارها را من كردم شما الآن چه حرف داريد ﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ آنها را اصلاً ذكر نكرده فرمود اصلاً براي تو نبود ديگري مرا آورده آنجا, ديگري مرا پرورانده آنكه بر دريا مسلّط است آنكه تو را وادار كرده مرا تربيت كني تو را نوكر من كرده ديگري است اصلاً آن حرفها را نياورده فرمود دريا نوكر ما بود صحرا نوكر ما بود تو نوكر ما بودي اينها را آن ديگري كرده, اما ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ اينكه شما اينها را به فشار آوردي اينها را به بردگي كشيدي اين هم نعمت شد كه تو ميگويي من كفران نعمت كردم مرا در برابر اين نعمت داري محكوم ميكني شما اينها را برده قرار دادي من آمدم اينها را آزاد كنم اوّلين كار من اين است ﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾.
بارها گفته شد حيف وجود مبارك موساي كليم است كه گرفتار اين يهوديها و صهيونيستها شده اوست كه اربعين كليمي را دارد اوست كه اربعينگيري را در جهان باب كرده و عملي كرده و تنها چهل شبانه روز نه خوابيد نه غذا خورد نه حرفي زد فقط با ذات اقدس الهي گفتگو ميكرد اگر وجود مبارك كليم را امّت اسلامي و شيعيان ميداشتند چه كارها كه نميكردند حيف كليم است كه گرفتار اين يهوديها و صهاينه شد! الآن مهمترين مشكلي كه در كلّ جهان عموماً در خاورميانه خصوصاً ميبينيد همين تفكّر فرعوني است آنچه اينها مكرّر پشت سر هم زبان ميچرخانند ميگويند همه گزينهها روي ميز است همين است فرقي بين فرعونِ ديروز و امروز نيست اصرار قرآن كريم بر طرح قصّه فرعون همين است كه اينها يا استكبار غرب است يا استكبار شرق هميشه ميگويند جنگ, گزينه روي ميز است تحريم كردن گزينه روي ميز است همين است ديگر اگر جريان نمرود و اصحاب ايكه و شعيب و مدين و اينها را قرآن كم گفته براي اينكه اينها قصّههايشان در عالم كم است اما قصّه رايج و دارج همين است خب قرآن كه كتاب جهاني است و هر روز زنده است و به روز سخن ميگويد بايد آنچه در هر عصر و مصري مكرّر اتفاق ميافتد آن را مكرّر ذكر كند و همين طوري كه ذات اقدسي الهي اينها را ريخته به دريا اميدواريم اين مستكبران و صهيونيستها را هم بريزد به دريا!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ عللالشرائع, ج2, ص607.
[2] ـ سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[3] ـ سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[4] ـ سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[5] ـ سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[6] ـ نهجالبلاغه, خطبه 1.
[7] ـ الكافي, ج8, ص177.
[8] ـ تحفالعقول, ص50.
[9] ـ بحارالأنوار, ج4, ص282; مسند احدم, ج1, ص6.
[10] ـ نهجالبلاغه, حكمت 452.
[11] ـ سورهٴ ص, آيهٴ 26.
[12] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 27.
[13] ـ سورهٴ قصص, آيهٴ 34.
[14] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 94.
[15] ـ سورهٴ فجر, آيهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ قصص, آيهٴ 4.
[17] ـ سورهٴ زخرف, آيهٴ 51.
[18] ـ سورهٴ طه, آيات 43 ـ 45.
[19] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 92.
[20] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 27.
[21] ـ سورهٴ فجر, آيهٴ 10.
[22] ـ سورهٴ بقره, آيهٴ 49; سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 6.
[23] ـ سورهٴ قصص, آيهٴ 4.
[24] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 39.
[25] ـ سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[26] ـ سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[27] ـ سورهٴ بقره, آيهٴ 258.
[28] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 39.
[29] ـ سورهٴ قصص, آيات 14 و 15.