اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (6) أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ (8) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيرُ الرَّحِيمُ (9) وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ يَتَّقُونَ (11) قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (12) وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (14) قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ (15)﴾
نكتهاي مربوط به بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» يعني آيه 77 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هست كه فرمود: ﴿قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً﴾ چندتا روايتي كه در ذيل اين آيه آمده است[1] اين خطاب را به خصوص كفار نميداند به انسانها ميداند اعم از كافر و مؤمن ميفرمايد أيّها الناس اگر شما به خدا توجه نكنيد و از خدا چيز نخواهيد او را عبادت نكنيد او را دعا نكنيد مورد اعتماد و اعتناي او نيستيد وزني نداريد به اصطلاح رقم و عددي نيستيد عَبء يعني يك شيء سنگين و وزين اگر شما خدا را نخوانيد بيارزشيد نظير ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[2] يا ﴿فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[3] پس ايّها الناس! اگر شما خدا را نپرستيد و خدا را نخوانيد و نخواهيد بيارزشيد اختصاصي به كفار ندارد برابر چند روايتي كه در ذيل اين آيه است. اما چون خطاب اين آيه با خيلي از آيات اين سوره ناظر به مشركان مكه است ميفرمايد ذات اقدس الهي به شما احترام كرده براي شما دعوتنامه فرستاده اگر او شما را احترام نميكرد كه دعوت نميكرد ﴿مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ﴾[4] اگر او شما را دعوت نميكرد معلوم ميشود مورد احترام او نبوديد. اينكه اضافه «دعاء» به «كُم» اضافه به مفعول است يا اضافه به فاعل بحث بود طبق آن روايات اضافه اين «دعاء» به «كُم» اضافه به فاعل است يعني اگر شما خدا را نخوانيد شما داعي نباشيد عابد نباشيد رقمي نيستيد لكن طبق آن برداشت ديگر اضافه «دعاء» به «كُم» اضافه مفعول است يعني «لولا دعاء الله إيّاكم» خدا شما را دعوت كرد اگر او شما را دعوت نميكرد ارزشي نداشتيد سرّ ترجيح اضافه به مفعول بر اضافه به فاعل كه آيا داعي خداست يا داعي بنده است اين فاء ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ﴾[5] است اگر واو بود «و قد كذّبتم» ممكن بود بگوييم اضافه «دعاء» به «كُم» اضافه به فاعل است اما فاء است يعني اگر خدا شما را دعوت نميكرد شما بيارزش بوديد ولي متأسفانه شما اين را تكذيب كرديد يعني ارزشتان را از بين برديد بنابراين اگر اين واو بود معنايش اين بود كه اگر بشر خدا را نخواند بيارزش است; در تقرير اين هم مسئله فقر و غنا مطرح شد كه انسان فقير ارزشش به ارتباط با غني است ديگر, ارزش انسان كه فقير است به ارتباط با غني است ارتباطش هم به دعاست و عبادت كه اين دعا اعم از عبادت است و امثال ذلك. اگر يك موجود فقير كه معنايِ حرفي است به حقيقتِ اسمي تكيه نكند هستي ندارد پس ﴿مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ لَولاَ دُعَاؤُكُمْ﴾ يعني «لا وزن لكم لولا دعائكم» اگر بخواهيد وزن پيدا كنيد بايد عبادت كنيد. اما از آن جهت كه اين دعا به مفعول اضافه شده يعني دعاي خدا نسبت به شما تأييدش آن فاء است كه ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ﴾ فرمود نه «و قد كذّبتم» هر دو راه پذيرش دارد نظير اينكه گاهي ميفرمايد: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾[6] گاهي هم ميفرمايد: ﴿وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ﴾[7] آيا ذكر الله اضافه مصدر به مفعول است يعني «ذكركم الله, أكبر من العبادة» يا اضافه به فاعل است كه «ذكر الله لكم أكبر من عبادتكم» آنجا هم دو وجه بيان شده آنجا شايد قرينه تعيينكنندهاي نباشد اما اينجا چون فاء دارد به قرينه فاء كه فرمود: ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ﴾[8] اين گفته شد كه اضافه دعا به مفعول ارجح است.
اما در جريان آيات محلّ بحث فرمود اينها تكذيب كردند لكن تكذيب اينها مستقيماً به خبر برميگردد غير مستقيم به مُخبِر برميگردد يك وقت است كه انسان مخبر را تكذيب ميكند يعني او يك آدم دروغگوست يك آدم دروغگو ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[9] اعتنا به خبر نكنيد برويد تحقيق كنيد اين گزارشگر مورد اعتماد نيست يك وقت است انسان مستقيماً خبر را تكذيب ميكند كه اين داستان دروغ است حالا آن شخص مخبِر خواه عالم باشد خواه جاهل باشد خواه ساهي و ناسي و خاطي باشد اعتنايي به مخبر نيست اينها در درجه اول يعني مشركين خبر را تكذيب كردند يعني ـ معاذ الله ـ توحيد ربوبي نيست وحي و نبوّت نيست معاد نيست و مانند آن, بالتّبع مخبر را هم تكذيب كردند لذا در درجه اول خود گزارش را مورد استهزا قرار ميدهند در درجه دوم گزارشگر را ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا﴾ يعني خبر را, ﴿فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ خب در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه هر جرياني يك موعد مقرّري دارد براي هر شخصي اجل معيّن است براي هر شيئي اجل معيّن است براي هر گزارشي اجل معيّن است ﴿لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ﴾[10] همان طوري كه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾[11] يا «لكلّ شخصٍ أجل» هر فردي يك زمان معيّني تاريخ مصرفش ميگذرد هر امّت و ملّتي تاريخ مصرفي دارد هر شيئي هم تاريخ معيّني دارد آنجا كه فرمود: ﴿لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ﴾ اختصاصي به وعده يا وعيد ندارد. گاهي در فرصتهاي مناسب درباره وعده خبر ميدهد گاهي در فرصتهاي مناسب درباره وعيد خبر ميدهد اين آيه شش سورهٴ مباركهٴ «شعراء» كه محلّ بحث است درباره وعيد است فرمود: ﴿فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از دو جهت احساس رنج ميكردند يكي هم از نظر مسائل سياسي, اجتماعي و مانند آن, يكي هم از نظر مسائل عاطفي. از نظر مسائل سياسي, اجتماعي خب ميديد اينها صريحاً در برابر حكومت اسلامي دارند ميايستند گرچه هنوز حكومتي نبود در برابر دين خدا در برابر اين مكتب ميايستند يا در سورهٴ «انعام» به طور روشن به اين بخش اشاره شده آيه 35 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ﴾ اگر براي شما سخت است كه آنها رو برگرداندند قبول نكردند ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾ آسمان بروي زمين بروي ممكن است آيه بياوري ولي اينها با اين وضعي كه دارند ايمان نميآورند يك وقت است كه نه, رنج آن حضرت از نظر مسائل عاطفي است كه وجود مبارك ميبيند كه اينها مرتب با سرعت دارند به طرف دوزخ ميروند خب اين رنج ميبرد ﴿بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم﴾[12] داري قالب تهي ميكني داري جان ميدهي كه ايمان نياوردند خب نياوردند كه نياوردند, پس هم از آن جهت كه جلوي ايمان جامعه را ميگيرند همين صناديد قريش و نميگذارند مكتب رواج پيدا كند هم از نظر عاطفي ذات اقدس الهي به حضرتش اين تسليت را ميدهد هم آنجا ميفرمايد اينها خوي مستكبرانه دارند هم اينجا ميفرمايد شما اين قدر عطوف نباش حساب خاصّ خودش را دارد.
پرسش:...
پاسخ: بله در سورهٴ «انعام» كلّ جريان را ﴿لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ﴾[13] فرمود, در سورهٴ «انعام» آيه 34 فرمود: ﴿وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ﴾ فرمود تنها تو نيستي آنها هم تكذيب شدند صبر كردند تو هم تكذيب شدي بايد استقامت كني اينكه گاهي به صورت خصوصي ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾,[14] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾,[15] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ﴾[16] يعني به ياد اينها باش اينها را ببين اما ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ مثل ذوالنّون نباش مثل صاحب حوت نباش اين ﴿وَاذْكُرْ﴾, ﴿وَاذْكُرْ﴾ يعني جريان آنها الگوست نه قصّه يونس, گاهي به صورت جمع ذكر ميكند ميفرمايد انبيا آمدند و تكذيب شدند تو هم در رديف اينهايي آنها صبر كردند تو هم بايد صبر بكني البته نه به اين معناست كه تو به آنها اقتدا بكني در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه فرمود تو به هيچ كدام از آنها مأمور به اقتدا نيستي تو به آن مكتبي مأمور به اقتدايي كه ما به اينها آموختيم. بعد از ذكر انبيا(عليهم السلام) نفرمود «فبهم اقتده» فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[17] يعني تو مأمور نيستي دنبال حضرت ابراهيم و نوح بروي تو مأموري دنبال مكتبي بروي كه آنها به دنبال همان مكتب رفتند. خيلي فرق است كه بفرمايد «بهم اقتده» يا بفرمايد: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ آنجا فرق اين دو مطلب روشن شد كه هيچ پيغمبري از انبياي گذشته(عليهم السلام) مقتدا و قُدوه و اُسوه پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبودند اين مكتب است كه هم براي آنها بود هم براي حضرت. فرمود آنها تكذيب شدند صبر كردند تو هم بايد صبر بكني بنابراين اين دو هر رنج قابل درمان است. همه مسائل دين اگر تحليل بشود ريشهاش توحيد است ساقهاش وحي و نبوّت است آن وقت شاخه و برگ و ميوهاش فروعات و اخلاق اگر از بالا شروع بكني ميوه است و برگ است و خوشه و شاخه است و ساقه است و ريشه اگر از پايين شروع بكني ريشه است و ساقه است و شاخه است و برگ و ميوه همه اينها به توحيد برميگردد لذا قبل از جريان وحي و نبوّت و قصّه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود كلّ جهان را همان طوري كه خدا آفريد خدا دارد اداره ميكند خب انسان را هم خدا آفريد همان خدا بايد اداره بكند درخت را آسمان را زمين را چه كسي اداره ميكند؟ آفريدگار آنها, خب انسان را هم بايد آفريدگار او اداره كند انساني كه نه از گذشته باخبر است نه از آينده باخبر است نه از حقيقت و هويّت خودش مستحضر است نه از كلّ جهان اطلاع صحيحي دارد از هر جهت محفوف به جهل است خب بالأخره يك راهنما ميخواهد ديگر ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ٭ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ ٭ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيرُ الرَّحِيمُ﴾ اين جمله اخير به منزله ترجيعبند سورهٴ مباركهٴ «شعراء» است نظير ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[18] بعد حالا شروع ميكند ميفرمايد شما را تكذيب كردند بايد استقامت كني قبل از شما هم انبيايي بودند آنها را تكذيب كردند و آن انبيا استقامت كردند و موفق شدند ﴿وَإِذْ﴾ يعني «واذكر» اين ظرف را اين داستان را ﴿وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي﴾ همان خدايي كه امروز به تو ميگويد به طرف مشركين حجاز حركت بكن همان خدا به موساي كليم(سلام الله عليه) هم فرمود: ﴿أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است شما براي استقرار عدل بايد با ظالمين گفتگو كني نفرمود قوم فرعون, قوم قِبطي و قوم مصر و امثال ذلك چون از اين جهت دخيل نيست و از آن جهت كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[19] بدترين ظلم همان مسئله اعتقادي است بعد هم مسئله ظلم به مستضعفان است و محرومان بنياسرائيل فرمود دو كار را بايد بكني يكي اينكه عقل اينها را آزاد بكني از جهل علمي به در بيايند توحيد را خوب بفهمند يكي اينكه آن عقل عملي را از جهالت عملي آزاد بكني اوّلين كاري كه موساي كليم(سلام الله عليه) كرد توحيد بود بعد آزادي مردم بعد از اينكه فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[20] فرمود: ﴿أنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[21] من تحرير بنياسرائيل را ميخواهم آزادي اين مردم خب پس آن ظلم اعتقادي را در درجه اول قرار داد كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ با ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ با آن مبارزه كرد اين ظلمِ مردمي را هم فرمود: ﴿أنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ ما كاري به كشتيراني تو و سرمايههاي تو و اين رود نيل و اينها نداريم ما با زمان و زمين كار نداريم ما آمديم براي آزادي مردم وقتي مردم آزاد شدند راه خودشان را طي ميكنند ديگر اين ﴿أَنْ أَرْسِلْ﴾ اين شعار رسمي وجود مبارك موساي كليم بود ديگر هم از آن طرف توحيد را ترميم كرد هم از اين طرف تحرير بنياسرائيل آزادسازي بنياسرائيل را در دستور كار قرار داد ﴿وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ وقتي ميگويند «أكرم هذا الشخص» دليل ميخواهد چرا اكرام بكنيم ميگوييم «لانّه عالمٌ» اما اگر گفتيم «أكرم هذا العالم» اين ديگر دليل نميخواهد «أكرم هذا الهاشمي» اين ديگر دليل نميخواهد معلوم ميشود سيادتِ او علّت است ديگر يا علمِ او علّت است پس اگر گفتيم «أكرم هذا الشخص» بايد تعليل كنيم يا بالعلم يا بالسيّاده و مانند آن اما اگر گفتيم «أكرم هذا العالم, أكرم هذا الهاشمي» خب اين ديگر دليل نميخواهد اينكه فرمود: ﴿أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ اين ديگر دليل نميخواهد يعني براي رفع ظلم بايد بروي ظلمها هم اعتقادي و ظلمهاي مردمي هر دو را بيان فرمود. ﴿قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ يَتَّقُونَ﴾ اينها نه تقواي اعتقادي و عبادي دارند نه تقواي سياسي ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾ من ميترسم مرا تكذيب كنند و حرفِ تو زمين بخورد من حرفي ندارم اگر گفتند ـ معاذ الله ـ اين دروغ است وحي دروغ است توحيد دروغ است معاد دروغ است آن وقت من چه كنم حرف شما زمين ميماند. خب اگر تكذيب كردند من نه قدرت فكر دارم نه قدرت مشورت دارم نه در فضاي باز ميتوانم اراده كنم مستحضريد كسي كه با يك گروه مخاصم بدانديش مهاجم روبهرو شد اين راه فكر و ذكرش تنگ ميشود شرح صدر از بهترين نعمتهاي الهي است ما يك طريقي داريم اين طريق بيروني يك سلوك دروني هم داريم ما در راه بيروني اگر بخواهيم آزاد برويم تصادف نكنيم راحت برويم چه كار بايد بكنيم؟ بايد مانع نباشد راه تنگ نباشد ديگر, يك راه وسيعي ميخواهيم كه آزادانه تردّد كنيم اين براي راه بيروني, راه دروني ما انديشههاي فراواني داريم (يك) انگيزههاي فراواني هم داريم (دو) راه انديشه را چه كسي بايد باز كند راه انگيزه را چه كسي بايد باز كند بيرون خيلي روشن است كه انسان اگر بخواهد راهي را طي كند بايد كاملاً راه باز باشد ديگر اگر راه تنگ باشد كه جا براي رفتن نيست كه, در درون ما, ما اگر مطلبي را بخواهيم انجام بدهيم اين مطلب اگر عادي و ساده باشد خب انسان خيلي نياز به مشورت و فكر و تدبير و عاقبتانديشي ندارد حالا ميخواهد همين جا بنشيند خب مينشيند ديگر اما اگر خواست كاري بكند كه ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ باشد طبق بيان لطيف لقمان كه فرمود: ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾,[22] ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ يعني «مِن الامور الّتي يَجب أن يُعزم عليها», «مِن الامور الّتي يَجب أن يُعزم عليها» يعني خيلي بايد روي آن كار بشود مگر ميشود بشر كاري را بدون عزم انجام بدهد در بحثهاي قبل هم داشتيم كه محال است يعني محال كه انسان كاري بياراده بكند اصلاً انسان مجبور است آزاد باشد آزادي انسان در اختيار او نيست كه كسي بخواهد بياراده كار بكند بيآزادي كار بكند اين شدني نيست اين از بهترين بركات الهي است كه انسان «خُلق مختاراً» آزادي براي انسان ضروري است به هيچ وجه قابل سلب نيست اگر يك وقت دست انسان را گرفتند از جايي بيرون بردند آن مصدر فعل نيست آن مورد فعل است ديگر كاري انجام نداد وگرنه كاري كه انسان انجام ميدهد محال است كه مختار نباشد و مجبور باشد ما آزاد خلق شديم خب. اين كار اگر جزء مسائل مهم بود ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ بود فكر ميخواهد مشورت ميخواهد فكر وقتي هست كه انسان طرف اثبات و نفي را در صفحه ذهن بريزد مثل پژوهشگري است كه ميخواهد مطالعه كند يك مطلب دقيقي را اين ناچار است چندتا كتاب را بياورد باز كند تورّق كند به مقصد برسد اين اگر جايش تنگ باشد فقط خودش بايد دوزانو جايي بنشيند جا براي كتاب نباشد كه جا براي مطالعه نيست اگر كسي خواست در بخش انديشه تحقيق كند بايد ميدان وسيعي داشته باشد افكار را بياورد ادلّه را بياورد نفي و اثبات را بياورد نقض و ابرام را بياورد حرف ديگران را بياورد داوري كند تا به نتيجه برسد اين يك ميدان وسيعي ميخواهد اين را ميگويند شرح صدر اگر كسي غمگين باشد اين ابر را ميگويند غمامه براي اينكه اين فضاي بالاي سر انسان را ميبندد اگر كسي غمگين باشد غصّه داشته باشد اين مدار قلبش بسته است اين جا براي تحقيق انديشه و آراي ديگران ندارد اين شرح صدر ندارد اين در انديشه و فكر موفق نيست اين مشكل خودش را نميتواند حل كند چه رسد به اينكه از آراي ديگران كمك بگيرد و همچنين در بخش انگيزه آنجا كه بخواهد بين امور مختلف يكي را راجح بداند يكي را مرجوح بداند بعد تصميم بگيرد اراده كند و شروع بكند خب اين يك ميدان وسيعي ميخواهد هم در ميدان انگيزه بايد شرح صدر داشته باشد هم در بخش انديشه, اگر كسي غمگين بود مصيبتزده بود هر دو محور بسته است نه قدرت فكر صحيح دارد نه قدرت تصميم, تصميم كاملاً مرزش از مرز فكر جداست مثل همان نمونههايي كه قبلاً گفتيم ما با چشم و گوش چيزي را درك ميكنيم با دست و پا حركت ميكنيم كه اينها مرزهايشان كاملاً فرق ميكند وجود مبارك موساي كليم عرض كرد خدايا اين كار مسئوليت سنگيني است من هم در بخش علم و امثال ذلك نيازمند به ميدان وسيعم هم در بخش اراده و تصميم و نيّت محتاج به ميدان وسيعم پس به من شرح صدر بده فرمود بسيار خب شرح صدر دادم عرض كرد كه خب من تنهايم و نزد اينها طبق پندار اينها سابقه خوبي ندارم ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ يعني بزعمهم نه اينكه من كار بدي كرده باشم خدايا من مأموريتت را با جان ميپذيرم ولي به جبرئيل(سلام الله عليه) بگو كه درِ خانه هارون را هم بزند او را هم وزير من قرار بدهد عرض نكرد خدايا «أرسل هارون» هارون را رسول خود قرار بده عرض كرد ﴿فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ﴾ يعني آنچه به من فرمودي اطاعت ميكنم ولي به جبرئيل بگو پيام شما را به او هم برساند اينچنين نبود كه ـ معاذ الله ـ وجود مبارك موساي كليم عرض كند خدايا اين مأموريت را به هارون بده عرض كرد من پذيرفتم ولي به اين پيك آسمانيتان امر كنيد كه به سراغ برادرم برود او را وزير من قرار بدهد براي اينكه بهترين ابزار يك پيامبر براي نشر دين, تبليغ است و برادر من از من شيرينتر حرف ميزند بهتر از من حرف ميزند آن مبلّغي موفق است آن نويسندهاي موفق است آن گويندهاي موفق است آن سرايندهاي موفق است كه اديبانهتر سخن بگويد ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[23] من كه نميخواهم فقط درس بگويم كه من ميخواهم حرف تو را به جامعه برسانم مردم كه تنها علم نميخواهند مردم داناييِ تنها را نميطلبند آرايش را هم ميطلبند شما هيچ وقت ديديد وقتي ميخواستيد برويد يك قبا تهيه كنيد يا عبا تهيه كنيد همين كه يك پارچه را به شما نشان دادند بپذيريد هيچ عاقلي اين كار را نميكند دهتا پارچه را نشان بدهد براي اينكه ما هم بايد آن دركمان را تأمين بكنيم هم آن زيباپذيريمان را تأمين كنيم ميخواهيد ظرف بخريد هر ظرفي را كه به شما نشان دادند كه نميخريد كه براي اينكه شما همان طوري كه غذا ميخواهيد همان طوري كه احتياج به پوشاك داريد احتياج داريد آن ذائقهتان آن ذوقتان آن آرايشتان آن زيباييتان تأمين بشود لذا چندين ظرف را ميآورند شما يكي را انتخاب ميكنيد چندين رنگ را ميآورند شما يكي را انتخاب ميكنيد ماييم و آرايش از يك سو و دانايي و انديشه از سوي ديگر و جامعه را يعني مردم را اگر كسي بخواهد با علمِ محض اداره كند كمتوفيق است بايد اين را در يك ظرف خوبي حالا يا بيان خوبي يا بنان خوبي به جامعه ارائه كند عرض كرد او از من شيرينتر حرف ميزند ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[24] عرض نكرد من قبول نميكنم عرض نكرد اين مأموريت را به برادرم بده فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ﴾ نه «أرسل هارون» در سورهٴ مباركهٴ «طه» اين نمودار و اين گونه از مسائل كاملاً آنجا گذشت كه وجود مبارك موساي كليم به ذات اقدس الهي عرض كرد كه اين مأموريت را ضمن اينكه به من مرحمت كردي به هارون هم اين مأموريت را بده ﴿فأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ﴾ يا ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً﴾[25] اين ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً﴾ يعني او را اَزير و وزير من قرار بده هر دو تقريباً به يك معناست آن كه بار سنگين روي دوش اوست وِزر مملكت روي دوش اوست ميگويند وزير بار تبليغ را او بايد ببرد براي اينكه ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ خب.
پرسش: آيا أفصح الناس نبودن نقص نيست؟
پاسخ: نه, نقص نيست براي اينكه همه كمالات را دارا هستند فصيح بايد باشند نه أفصح, فصيح بايد باشد اگر كسي فصيح نبود بله ناقص است اما أفصح نبود ناقص نيست عرض كرد برادرم أفصح از من است چه اينكه أفصح از ديگران هم است.
پرسش: چرا [حضرت موسي] اين را براي خودش نخواست؟
پاسخ: شرح صدر خواست حلّ عُقده را خواست آن مقدار را هم براي اينكه اگر مرا كشتند لااقل او بماند تنها اين نيست كه او شيرينتر از من حرف ميزند من ميخواهم پيام شما, مكتب شما زمين نماند كه اگر من از بين رفتم لااقل اين, فرمايش شما را به مردم برساند منتها اگر نكشتند او ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ است اگر كُشتند بالأخره او پيامرسان است ديگر اين پيام الهي حيف است زمين بماند ما آمادهايم براي هر كار.
آنچه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آمده خداي سبحان همه خواستههاي او را انجام داد كه ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ٭ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[26] تا اينكه ما با هم اين كار را انجام بدهيم بعد ذات اقدس الهي فرمود: ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلاَ تَنِيَا﴾[27] وَني يعني سستي, «تَنيا» نهي آمده رويش يعني سستي نكنيد در اقامه نام من و ياد من پس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» فعلاً محلّ بحث است كه وجود مبارك موساي كليم عرض كرد برادرم را اعزام بكن ﴿فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ﴾ يعني آيه سيزده همين سورهٴ مباركهٴ «شعراء» است ناظر به اين است كه من ميپذيرم ولي به جبرئيل(سلام الله عليه) بگو كه پيام شما را به برادر من هم برساند من ميترسم از تنهايي با سابقهاي كه نزد اينها دارم شرح صدر نداشته باشم آن وقت وقتي شرح صدر نداشتم نه در انديشه موفقم و نه در انگيزه اينكه ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٭ وَيَضِيقُ صَدْرِي﴾ اين شرح صدر را هم در سورهٴ «طه» گذراند[28] هم اينجا ﴿وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ خب يك انسان مداربسته زبانش هم ميگيرد تنها براي ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾[29] نيست ميبينيد انسان در كلاس امتحان چرا زبانش ميگيرد براي اينكه آن غم و غصّه در يك مدار بستهاي او را وادار به فكر ميكند او اصلاً سؤال ممتحن را خوب درك نميكند اين اگر بخواهد فردا بحث بكند كاملاً ميدان باز دارد و آزاد زبانش هم باز است اما وقتي كه مدار بسته بود زبان بند ميآيد دست هم ميلرزد اين طور نيست كه دست و زبان مستقل باشند و از مغز فرمان نگيرند فرمود: ﴿وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ نه براي ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ كه از آن جهت باشد.
پرسش: هر پيامبري كه در هر عصري است بايد از حيث جمال ظاهري و جمال باطني از ديگران افضل باشند.
پاسخ: طوري بايد باشد كه جامعه بيرغبت نباشند نه جامعه به بهانه مال او يا جمال او و امثال ذلك به دور او جمع بشوند نقصي نداشته باشند چيزي كه جامعه را برنجاند و برماند نباشد ديگر لازم نيست اعلا از هر جهت باشد.
پرسش:...
پاسخ: آن در سورهٴ مباركهٴ «قصص» است كه به خواست خدا ميآيد نه اينكه حالا اين أفصح بودن به آن جهت باشد در سورهٴ مباركهٴ «قصص» در آيه پانزده به اين صورت آمده است: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ﴾ وجود مبارك موساي كليم ﴿فِيهَا﴾ در آن مدينه ﴿رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾ كه اينها را در مطوّل ملاحظه فرموديد ترسيم و تصوير واقعه است تا انسان خوب مسئله را بفهمد به جاي اينكه بفرمايد يكي از دوستان او و پيروان او بود, يكي از مخالفان او «أحدهما كذا و الآخر كذا» آن قصّه را خوب مجسّم كرد فرمود: ﴿هذَا﴾ با اينكه مدّتها گذشت الآن آنچه در قرآن كريم است فرمود: ﴿هذَا﴾ اين بعد از گذشت چندين قرن است ديگر اما براي ما ترسيم كرده اين قضيّه را فرمود اين يكي از دوستان او, آن يكي از دشمنان او ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ با يك مُشت او را از پاي در آورد با اينكه آن شخص به حق كشته شد چون ظالم بود ميخواست اين محروم بنياسرائيل را آسيب برساند اما وجود مبارك موسي هم فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ﴾ نظير آنچه در سورهٴ «فتح» آمده ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تأخَّرَ﴾[30] خب مستحضريد فتح مكّه شكر دارد اين سبب مغفرت ذنوب كه نيست فرمود ما مكه را فتح كرديم تا گناه تو بخشوده شود اين چه ارتباطي دارد مقدم و تالي با هم يا موضوع و محمول با هم ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ يعني گناهاني كه آنها ميپنداشتند كهنه و تازه, گناهان قديمي گناهان جديدي در جنگ بدر و حنين و احزاب از آنها كُشتي نزد آنها مذنب تلقّي ميشدي اكنون كه فاتحانه و حاكمانه وارد مكه شدي وقتي فرمودي: «اذهبوا فأنتم الطّلقاء»[31] همه آن كينهها رد شد ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ وگرنه گناه را فقط توبه ميبخشد ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله آن به حق بود اولاً قبل از نبوّت بود (يك) و ثانياً اين قوم ظالم اگر دارند محرومي را از پاي در ميآورند بايد دفاع بكنند ديگر, آنها عدّه زيادي از اين بنياسرائيل را كشتند سر بريدند. اين ماجراي وجود مبارك موساي كليم قبل از نبوّت بود بعد وقتي كه تشريف بردند مدين و نزد وجود مبارك شعيب(سلام الله عليهما) بودند و بعد عائلهدار شدند و بعد با شعيب از مدين به طرف مصر ميآمدند در بين راه مقام نبوّت نصيبش شد اين سالهاي متمادي قبل از نبوّت بود آن هم در فضايي كه حاكمان قِبطي يعني فرعون مدّتهاي مديد اين بنياسرائيل بيچاره را داشتند ميكشتند. حالا اگر انشاءالله به سورهٴ مباركهٴ «قصص» رسيديم ممكن است توضيحات بيشتري در آن زمينه داده بشود. ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ ناظر به آن است فرمود: ﴿كَلّا﴾ هيچ كدام از اينها محال نيست آنچه را كه خواستي ما انجام ميدهيم آنها بخواهند جلوي رشد مكتبت را بگيرند نميتوانند شما را آسيب برسانند نميتوانند باعث ضيق صدر شما بشوند نميتوانند باعث عدم انطلاق لسان شما بشوند نميتوانند همه اين نِعم را ما به شما ميدهيم و از آنها هم جلوگيري ميكنيم ﴿كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾ ما همه جا حاضريم گاهي تعبير «إنّي» لازم است گاهي تعبير «إنّا» لازم است حالا اين متكلّم معالغير به لحاظ اينكه مدبّران الهي جنود الهي در خدمت حضرتاند يا نه, ما مقتدرانه [حاضريم] گاهي تعبير به «نحن» است گاهي تعبير به «إنّا» است متكلّم معالغير ما حضور داريم حاضريم با شما دو نفر براي تأييد, حاضريم با او براي اهلاك لذا جمع آورده نفرمود «معكما» [بلكه فرمود] من هر دو جا حاضرم چون سه قِسم معيّت در قرآن كريم هست يك معيّت مطلقه است كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[32] مع كلّ انسان است يك معيّت خاصّه و ويژه است كه آن معيّت خاصّه و ويژه براي مؤمنين است ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾,[33] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾[34] اين معيّت خاصّه با ديگران نيست ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾,[35] ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[36] حرف موساي كليم اين بود حرف وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان غار اين طور بود اين يك معيّت دوم, دوم يعني دوم اين معيّت ويژه است كه مخصوص انبيا و اوليا و مؤمنين است يك معيّت خاصه است كنار كافر و مشرك است كه همان جا اينها را خفه كند اين معيّت قهّاريه است پس سه قسم معيّت در قرآن كريم است يك معيّت مطلقه است كه در سورهٴ «حديد» آمده ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ يك معيّت خاصّه است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾ يك معيّت قهريه است كه فرمود با كفار هستيم كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[37] اينجا كه فرمود: ﴿إِنَّا مَعَكُم﴾ تلفيقي از دو قسم معيّت است با شما هستم براي تأييد, با فرعون هستم براي اهلاك كه ذات اقدس الهي همان جا او را هلاك كند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ تفسير كنزالدقائق, ج9, ص449 و 450.
[2] ـ سورهٴ فرقان, آيهٴ 23.
[3] ـ سورهٴ كهف, آيهٴ 105.
[4] ـ سورهٴ فرقان. آيهٴ 77.
[5] ـ سورهٴ فرقان, آيهٴ 77.
[6] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 14.
[7] ـ سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 45.
[8] ـ سورهٴ فرقان, آيهٴ 77.
[9] ـ سورهٴ حجرات, آيهٴ 6.
[10] ـ سورهٴ انعام, آيهٴ 67.
[11] ـ سورهٴ اعراف, آيهٴ 34; سورهٴ يونس, آيهٴ 49.
[12] ـ سورهٴ كهف, آيهٴ 6.
[13] ـ سورهٴ انعام, آيهٴ 67.
[14] ـ سورهٴ مريم, آيهٴ 41.
[15] ـ سورهٴ مريم, آيهٴ 51.
[16] ـ سورهٴ مريم, آيهٴ 56.
[17] ـ سورهٴ انعام, آيهٴ 90.
[18] ـ سورهٴ الرحمن, آيهٴ 13 و... .
[19] ـ سورهٴ لقمان, آيهٴ 13.
[20] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 50.
[21] ـ سورهٴ شعراء, آيهٴ 17.
[22] ـ سورهٴ لقمان, آيهٴ 17.
[23] ـ سورهٴ قصص, آيهٴ 34.
[24] ـ سورهٴ قصص, آيهٴ 34.
[25] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 29.
[26] ـ سورهٴ طه, آيات 29 ـ 32.
[27] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 42.
[28] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 25.
[29] ـ سورهٴ طه, آيهٴ 27.
[30] ـ سورهٴ فتح, آيات 1 و 2.
[31] ـ الكافي, ج3, ص513.
[32] ـ سورهٴ حديد, آيهٴ 4.
[33] ـ سورهٴ نحل, آيهٴ 128.
[34] ـ سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 69.
[35] ـ سورهٴ شعراء, آيهٴ 62.
[36] ـ سورهٴ توبه, آيهٴ 40.
[37] ـ سورهٴ فجر, آيهٴ 14.