اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِن فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (23) وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (24) وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ (25) وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ (26) وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27)﴾
تفاوت آيتهاي الهي با اعتباري و تكويني
در اين چند آيه بسياري از موجودات را خداي سبحان به عنوان آيه الهي مطرح ميكند در جريان آيه دو مبحث بود كه گاهي هر دو مبحث يكجا ذكر ميشد گاهي هم به طور متفرّق. مبحث اول اين بود كه آيه گاهي اعتباري است و گاهي تكويني, آيات تكويني هم گاهي مقطعياند گاهي دائمي, آيات اعتباري همين علامتها و نشانههايي كه هر كشوري, هر ملت و نحلتي براي خود دارد پرچم هر ملت, فلزهايي كه روي دوش ارتشيهاست, درجاتي كه براي صاحبمنصبان مشخص ميشود اينها آيت و علامتهاي اعتباري است. آيت تكويني اين است كه چمن آيت آب است اگر جايي سبز بود نشان آن است كه آب هست يا دود, آيت و علامت آتش است اما اين آيتها مقطعياند يعني چمن مادامي كه سبز است پژمرده نشد به خاك تبديل نشد اين نشان آب است اما وقتي به خاك تبديل شد ديگر نشان آب نيست يا دود مادامي كه به هوا مبدّل نشد نشان آتش است اما وقتي به هوا مبدّل شد علامت آتش نيست. اشيايي كه آيات الهياند نه از سنخ آيتهاي اعتبارياند نه از سنخ آيتهاي تكوينيِ مقطعياند براي اينكه هر شيئي در هر حال و زمان و زميني كه باشد نشانهٴ قدرت خداست اين يك مبحث بود.
تبيين حقيقت آيت بودن اشيا
مبحث ديگر اينكه آيت بودن براي اشيا چهار صورت فرض ميشود كه سه صورتش ناصواب است يك صورتش حق است. ما چهار قضيه داريم كه سه قضيه آن درست نيست يك قضيهاش درست است وقتي ميگوييم ارض, آيت خداست, آسمان آيت خداست ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾[1] شب آيت خداست روز آيت خداست اينكه ميگوييم «الليل آية, النهار آية, الأرض آية, السماء آية» اين از سنخ حمل عَرَضِ قريب بر موضوع نيست نظير «زيدٌ قائم» نيست كه عرض قريب باشد آيت بودن براي زمين نظير قيام زيد نيست كه گاهي باشد گاهي نباشد بشود عرض قريب, اگر گفتيم «الأرض آية الله» همانطوري كه «زيدٌ قائم» اين قضيه كاذب است. آيت بودن براي زمين از سنخ زوجيّت براي اربعه نيست كه عرض لازم باشد اگر گفتيم «الأرض آية الحق» نظير «الأربعة زوجة» نيست كه عرض لازم باشد زيرا عرض هر چند لازم باشد در مقام معروض نيست در رتبه معروض نيست خارج از ذات معروض است و به ذات معروض متّكي است آيت بودن براي زمين, خارج از ذات آن نيست. سوم اگر گفتيم «الأرض آية الحق, آية الله» از قبيل «الانسان ناطق» هم نيست اين قضيه كاذب است زيرا ناطق, ذاتي انسان است اما ذاتي ماهيّت اوست نه ذاتي هويّت او, ماهيّت انسان كه تابع هستي اوست اين يك حيوانيّتي دارد و يك نفس ناطقهاي دارد كه از آن به «ناطقٌ» ياد ميشود اگر گفتيم «الأرض آية الحق» از سنخ «زيد ناطق» نيست زيرا ناطق, ذاتي انسان است كه انسان ماهيّت است اما هويّت او, هستي او كه اصل است و ماهيّت او تابع آن است در آنجا سخن از حيوانيّت و ناطقيّت نيست هستي نه حيوان است نه ناطق. بنابراين آنچه اصل است براي انسان, هويّت و هستي است كه خدا عطا ميكند آنگاه از حدود اين هستي ما ماهيّت انتزاع ميكنيم. چهارمين قضيه اين است كه اگر گفتيم «الأرض آية الحق» مثل اينكه گفتيم «زيدٌ موجود» هويّت زيد, اصل است و ماهيّت او تابع آن است, بعد از ماهيّت, اعراض ذاتيِ او, بعد از اعراضِ ذاتي, اعراض مفارق. پس كلّ جهان آيت حقّاند يعني هويّتي جز نشان الهي ندارند چرا اين قضيه چهارم صادق است و آن سه قضيه ناصواب براي اينكه اگر هويّت اشيا آيت و علامت حق نباشند معلوم ميشود اشيا در هويّتشان خدا را نشان نميدهند آن وقت نشانه خدا بودن, خارج از هويّت اينهاست اگر چيزي در مقام هويّت خدانما نبود آيت حق نبود ميشود مستقل چون چيزي را نشان نميدهد وقتي چيزي را نشان نداد مستقل شد ديگر ـ معاذ الله ـ ميشود شريكالباري لذا هيچ چيزي در عالَم فرض نميشود مگر اينكه آيت حق است و حمل آيت بر آن از سنخ حمل هويّت بر آن است نه حمل ماهيّت.
كلام امام رضا(عليه السلام) در تشبيه آيت بودن اشيا به صورت مرآتيه
بهترين تعبير همان عبارت نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه مرحوم صدوق آن را در كتاب توحيد صدوق نقل كرده وقتي آن متكلّم در خراسان از حضرت سؤال ميكند كه آيا خدا در خلق است يا خلق در خدا فرمود هيچ كدام, عرض كرد وقتي خدا در خلق نيست خلق در خدا نيست از كجا ما خدا را بشناسيم فرمود شما صوَر مرآتيه را كه ميبينيد صورت خودتان را در آينه ميبينيد اين صورت مرآتي شما را نشان ميدهد شما در آينه هستيد يا آينه در شما, نه شما در آينه هستيد نه آينه در شما ولي صورت مرآتيه, آيت شماست نه خدا در خلق است نه خلق در خدا, ولي هويّت اشيا خدانماست.[2]
صورت مرآتيه ديدن خويش راه صحيح خداشناس
همه ما همينطوريم اگر كسي خود را به عنوان صورت مرآتيه شناخت اين «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[3] چون اين صورت مرآتيه قبل از اينكه خودش را بشناسد آن شاخص را ميشناسد اينطور نيست كه چيزي در آينه باشد بعد ما آن را نگاه كنيم اگر ما نباشيم هيچ چيزي در آينه نيست شيشهاي است پشتش جيوه, ما وقتي در برابر آينه قرار ميگيريم اين نور به سطح آينه ميتابد اين سطح شفاف, نور را به شيئي برميگرداند ما آن شيء را در اين زاويه عطف ميبينيم خيال ميكنيم در آينه هست بنابراين اگر كسي خود را بشناسد يقيناً خدا را شناخت بدون ترديد, البته خود را با علم شهودي بشناسد نه با علم حصولي, اگر با علم شهودي خودش را شناخت كلّ جهان براي او ميشود آيه, لذا آسمان آيات اوست, زمين آيات اوست, خواب آيات اوست, كسب آيات اوست, چيزي در عالَم نيست مگر اينكه آيت حق است.
تبيين كلام معصوم در «ما رأيت شيئاً الاّ رأيت الله قَبله و مَعه و بَعده»
پرسش: «ما رأيت شيئاً الاّ رأيت الله قَبله و مَعه و بَعده».
پاسخ: اين براي وجود مبارك حضرت امير(ع) است به ديگران هم نسبت داده شد اين براي آن است كه ذات اقدس الهي كه با كلّ شيء است, مع كلّ شيء است ﴿بِكُلِّ شَيءٍ مُحِيط﴾[4] است اگر كسي آن ديد را داشته باشد البته همه چيز را آيت خدا ميبيند و همه جهان از آسمان و زمين صوَر مرآتيه هستند كه او را نشان ميدهند حتي فهم انسان, خود فهم انسان, استدلال انسان هم آيتي است كه خدا را نشان ميدهد لذا همين بزرگان ميگويند تفكر در ذات حقتعالي مستحيل است براي اينكه هيچ مسئلهاي ما نداريم كه موضوع مسئله الله باشد محمولي براي اين موضوع ثابت بشود اگر كسي قضيهاي ترسيم ميكند موضوعي دارد, محمولي دارد, حكمي دارد يعني موضوع در برابر محمول است محمول در برابر موضوع است نسبت بينهما غير از طرفين است آن حاكمي كه اينها را ميفهمد و تصديق ميكند غير از همه اينهاست آن وقت ميشود چهارتا محدود, موضوع بايد محدود باشد محمول بايد محدود باشد نسبت بايد محدود باشد حاكمِ تصديقكننده بايد محدود باشد اين ديگر خدا نخواهد بود هيچ ممكن نيست كه الله, موضوع مسئله قرار بگيرد اگر موضوع قرار داديم در برابرش محمول آمد ميشود يك شيء متناهي. او فيضش به ما چنين فرصتي نميدهد چه رسد به خودش اگر حقيقتي نامتناهي بود فيض او و وجه او محيط بكلّ شيء بود موضوع را فرا ميگيرد و فرو ميبرد محمول را فرا ميگيرد و فرو ميبرد نسبت بين الموضوع و المحمول را فرا ميگيرد و فرو ميبرد عالِمي كه بايد داوري كند و بگويد اين موضوع داراي اين محمول است را فرا ميگيرد و فرو ميبرد فهم او را فرا ميگيرد و فرو ميبرد چنين چيزي به دركِ كسي نميآيد فقط ما فيض او را و نور او را درك ميكنيم. مثل آفتاب است, گرچه مثل ندارد, تشبيه ندارد.
سرّ عدم امكان آيت نبودن اشيا
پرسش:... پاسخ: نه, آنچه حق است همين بيان نوراني امام رضاست كه كلّ جهان مثل صورت مرآتيه است اگر چيزي ذاتاً آيت حق نباشد معلوم ميشود ذاتاً مستقل است و ـ معاذ الله ـ خدا را نشان نميدهد چنين چيزي محال است لذا اگر گفتيم زمين آيه است آسمان آيه است ليل و نهار آيهاند نظير «الانسان موجود» است نه نظير «الانسان ناطق» زيرا اگر چيزي در مقام هويّت خود, آيت و نشانه خدا نباشد معلوم ميشود مستقل است و اين مستحيل است.
كوثري شدن هويّت انسان در صورت آيت ديدن خويش
كلّ جهان صورت مرآتيه است, اگر كسي خود را اينچنين يافت آنگاه به هر چيزي بنگرد وجه الهي را, فيض الهي را ميبيند و براي چيزي استقلال قائل نيست. افرادي كه در اين زمينه نيستند قرآن كريم كم كم اينها را به راه ميآورد اگر كسي خودش را فراموش كرد فرمود آيات فراواني هم كه بر اينها عرضه بشود سودي ندارد براي اينكه ﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾[5] و مانند آن, اگر كسي خودش را فراموش كرده خود را ابتر ديد يعني منطقعالأول و الآخر ديد نه براي خود مبديي ديد نه براي خود معادي ديد, گفت: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[6] اين اصلاً گوهر او جز تكاثر چيز ديگر نيست هم منقطعالأول است هم منقطعالآخر اما اگر كسي متّصلالأول, متصّلالآخر براي خود مبديي قائل شد براي خود معادي قائل شد اين در مقام هويّت, كوثر است حالا اگر بر صديقه كبرا(سلام الله عليها) يا بر اهل بيت(عليهم السلام) كوثر اطلاق شده است براي اينكه اينها قلّه اين كوثرند مرحله عاليه اين كوثرند وگرنه مؤمن كوثر است اگر كسي گرفتار انقطاع اول و آخر نشد به غُدّه سرطانيِ تكاثر مبتلا نشد ميشود كوثر, براي اينكه هم مرتبط به مبدأ است هم مرتبط به معاد است براي خود مبديي قائل است براي خود معادي قائل است آن وقت كلّ جهان را اينچنين ميبيند, وقتي كلّ اين جهان را اينچنين ديد در هر حالي سبحان الله ميگويد ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ ٭ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيّاً وَحِينَ تُظْهِرُونَ﴾[7] اين دائماً همينطور است.
سرّ دعوت قرآن به استفاده از راههاي سهگانه از آيتهاي الهي
اما آنچه در اين بخش آمده چون مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت كه هم ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾ است, هم ﴿يَسْمَعُونَ﴾ است, هم ﴿يَعْقِلُونَ﴾ چرا يك جا تفكّر فرمود يك جا تعقّل فرمود يك جا سمع فرمود, در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 65 اين است ﴿ والله انزل من السماء ماء فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾ در همان سورهٴ «نحل» آيه 67 فرمود: ﴿وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ در همان سورهٴ «نحل» آيه 69 فرمود: ﴿ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلـُلاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اين تفكّر را هم درباره تكوين فرمود, هم درباره تشريع, هم درباره آسمان و زمين فرمود, در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم در مسائل تشريعي فرمود, فرمود روابط خانوادگيتان براي اصلاح شماست ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ هم در مسائل اجتماعي تفكّر را به كار برد هم در مسائل خانوادگي تفكّر را به كار برد هم در مسائل فلسفي و كلامي تفكّر را به كار برد در بعضي از امور است كه فكر انسان شايد به جايي نرسد فرمود شما فكرتان به آنجا نميرسد ولي اگر شما گوش به حرف جهانآفرين بدهيد اهل سمع باشيد ما اين حرفها را به شما منتقل ميكنيم بعضي از چيزها را كه انسان آزمود ولي درست حل نكرد قرآن كريم حلشدهاش را تا حدودي براي انسان بازگو ميكند اگر انسان گوش شنوا داشته باشد بعضي از امور را براي اوحديّ از انسانها مطرح ميكند.
خواب و بيداري دو آيت از آيات الهي
جريان خواب و بيداري هر دو آيت حقّاند اينچنين نيست كه خواب آيت حق باشد و بيداري آيت حق نباشد اين خواب و بيداري, موت و حيات است اگر از خواب در قرآن به موت تعبير شده كه فرمود: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[8] يعني «الله يتوفّي الأنفس في منامها» يا ﴿هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾[9] هر شب شما ميميريد هر شب خدا متوفّي است هر شب شما متوفّا هستيد هر شب شما وفات ميكنيد منتها يك وفات رقيق, اگر موت, اگر خواب, مرگ است بيداري, حيات مجدّد است يَقَظَه ـ نه يَقْظه ـ آيت بودنش قويتر از آيت بودن نوم است منتها يَقَظَه نيامده چون مسئله بيداري دقيقتر از مسئله خواب است انسان كه ميخوابد چيزهايي را در عالَم رؤيا ميبيند كم كم بعد سؤال ميكند من كجا بودم اينها چه چيزي بود من ديدم اين روايتي كه مرحوم فيض در وافي نقل ميكند اين از جلد هشت كافي مرحوم كليني آن روايت هم چند بار خوانده شد كه بشر اوّلي ميخوابيد ولي خواب نميديد انبيا(عليهم السلام) از طرف خداي سبحان براي آنها احكام و حكم ميآوردند آنها معصيت ميكردند انبيا فرمودند اگر اين دستورها را انجام داديد بعد از مرگ, رفاه داريد بهشت داريد آسايش داريد غرف مبنيه داريد و اگر انجام نداديد به عذاب مبتلا ميشويد اينها انكارشان بيشتر ميشد ميگفتند انسان كه مرد تمام ميشود ديگر بعد از مرگ خبري نيست كسي از قبرستان نيامده, بعد خداي سبحان رؤيا را نصيب بشر اوّلي كرد چون مستحضريد بشر اوّلي كه نتواند جنازهاي را دفن كند مثل اينكه قابيل برادرش را كُشت و نتوانست دفن كند اين در دستش ماند خب اين تجربه نكرد اين جنازه را بايد چه كار كرد ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[10] اين بشر اوّلي كه نميدانست جنازه را چه كار بكند به وسيله حس و تجربه حسّي خداي سبحان از راه كلاغ اين مطلب را به اين قابيل آموخت اين بشر اوّلي رؤيا هم نداشت بعد كم كم رؤيا نصيبشان ميشد كه چيزهايي را در عالَم خواب ميديدند ميآمدند نزد پيامبرانشان ميگفتند اينها چيست كه ما ميبينيم؟ آن انبيا ميفرمودند اين نمونه آن چيزهايي است كه ما به شما ميگوييم كه ميگوييم بعد از مرگ خبري هست اين نمونه آن چيزهاست شما خيال نكنيد بعد از مرگ اينها از قبرستان زنده ميشوند ميآيند در همين شهر و روستا و مرفّه زندگي ميكنند يا معذّب ميشوند.[11]
توصيه قرآن به حفظ فطرت, آيت خدانماي وجود انسان
پرسش:... پاسخ: چرا نميدانند, براي اينكه خداي سبحان ما را با سرمايه خلق كرد لوح نانوشته كه به ما نداد يكي از غرر آياتي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «روم» هست همين ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[12] است كه ـ انشاءالله ـ به آن ميرسيم, خدا هر كسي را با سرمايه خلق كرد مثل بحر است هر انساني اگر انسانيّتش را حفظ بكند مثل درياست دريا سرمايههاي فراواني دارد اما تمام سرمايههاي دريا براي خود درياست دريا مثل بانك نيست دريا مثل موزه نيست كه از خارج عتيقههايي را يا پولي را يا وجوه نقدي را يا شمشي را آنجا بگذارند اين درياست كه
چو دريا به سرمايه خويش باش٭٭٭هم از بود خود سود خود برتراش[13]
كسي در دريا گوهر نريخت خود دريا گوهر دارد در درون همه ما خداشناسي هست اينچنين نيست كه خدا ما را يك لوح نانوشته داده باشد به نام نفس فرمود اين نفس شما اين جان شما از ناحيه من آمده پيام مرا به شما ميرساند مرا ميشناسد شما آن را دفن نكنيد تَدسيس نكنيد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[14] نشويد. اگر انسان خدا را كاملاً ميشناسد ما تلاش و كوششمان بايد اين باشد كه او را غبارآلود نكنيم رِيْن و چرك به او ندهيم او خدا را كاملاً ميشناسد منتها انبيا آمدند تلاش و كوشش انبيا(عليهم السلام) براي آن است كه اين دفينه را شكوفا كنند و اين سرمايه را به ما نشان بدهند تا ما با اين سرمايه كسب برتر كنيم ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم﴾[15] با اين سرمايه كسب بكنيم به مراحل برتر برسيم وگرنه خداي سبحان اين دفينه عقول را در درون هر انساني به وديعت نهاد انبيا را فرستاده كه كارشناسان قلباند «يثيروا لهم دفائن العقول»[16] بنابراين مسئله بيداري از مسئله خواب سنگينتر است اوحدي از انسانها اين را هم آيت الهي ميدانند درباره آن هم كار ميكنند. حضرت طبق نقل مرحوم كليني فرمود انبياي اوّلي به اين بشرها گفتند آنچه شما در عالَم رؤيا ميبينيد اين نمونههايي از چيزهايي است كه ما به شما ميگوييم كه ميگوييم بعد از مرگ خبري هست اين روايت روضه كافي را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي نقل كرده.
رهاورد اخلاقي روايت نبوي در آيت بودن خواب و بيداري
مسئله بيداري اين روايت كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است «الناس نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا»[17] اين از بهترين رهآوردهاي اخلاقي ماست فرمود غالب مردم خواباند وقتي مُردند بيدار ميشوند ما در خواب حالتهايي داريم رؤياهايي داريم و خيال ميكنيم باغ و بوستاني هست به ما دادند در دست ما هست ولي وقتي بيدار شديم ميبينيم دست ما خالي است چيزي نداريم همه آنها را گذاشتيم در عالَم خودش و آمديم. خيليها هستند كه وقتي مردند ميبينند چيزي در دستشان نيست تازه بيدار ميشوند عمري تلاش و كوشش كردند حالا فرق نميكند يا مال يا علمي كه به همراه انسان نميآيد آن علمي كه به همراه انسان ميآيد كه در يَقظه و نوم يكسان است اما اين علوم رايج كه ابزار كار است اين همراه انسان نميآيد چون همراه انسان نميآيد انسان همين كه مرد ميبيند كه بسياري از مسائل از ذهنش رفته است و در تمام مدت, خوابي بود كه حالا بيدار شده نه اهل و فرزند و مال در دست اوست نه تصوّر و تصديق در ذهن او, «الناس نيامٌ إذا ماتوا انتبهوا» چيزهايي هم هست كه براي آن عالَم است اگر كسي فراهم كرد به همراه انسان ميآيد و آن عمل صالح است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن وفدی كه آمدند حضرت فرمود كسي هست كه با شما هست شما مردهايد او زنده است او با شما هست در قبر «فإن كان كريماً أكرمك و إن كان لَئيماً أسلمك»[18] و مانند آن. پس همانطوري كه خواب, آيت حق است بيداري هم آيت حق است ليل آيت حق است نهار هم آيت حق است اين آيت بودنِ خواب را ذكر فرمود چون بسياري از افراد يا همه خواب را درك ميكنند اما بيداري, انسان چطور بيدار ميشود چقدر اين روح از بدن فاصله ميگيرد و چطور دوباره برميگردد چون فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ﴾[19] خدا هر شب متوفّيِ شماست شما هر شب متوفّا هستيد و وفات ميكنيد و نه فوت, حالا كه ميخواهيد بيدار بشويد اين روح كجاست چگونه تعلّق بگيرد تعلّق تدبيري يعني چه. اگر كسي اين مهمترين مسئله را كه معرفت نفس است بشناسد خيلي از مسائل براي او حل است.
آيت بودن آيات الهي براي صاحبان فكر و عقل و گوش
مشابه اين تعبيرات سهگانهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» بود در سورهٴ مباركهٴ «رعد» هم هست كه آنجا هم بحثش گذشت در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه دو فرمود: ﴿يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾ در آيه سه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِي﴾ در ذيل آيه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ در آيه چهار فرمود: ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ﴾ بعد در ذيلش فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ در اصل خلقت, تفكّر راه دارد در مسائل خانوادگي تفكّر راه دارد در حلال و حرام الهي تفكّر راه دارد اينچنين نيست كه اينها متباين باشند كه تفكّر مخصوص يك شيء باشد تعقّل مخصوص يك شيء ديگر باشد, البته تعقّل, برتر از تفكّر است و سمع براي جايي است كه انسان كمتر راهِ فكر از خودش يا راه تعقّل از خودش دارد.
استناد شنيدن به وسيله گوش و قلب در قرآن
سمع هم دو قسم است يا انسان در درس و بحث شركت ميكند احكام الهي را, دستورات الهي را, آيات الهي را ميشنود تجزيه و تحليل ميكند اين سمعِ بالاُذن است اين هم نافع است يك وقت سمع قلب است با دل ميشنود دل همانطوري كه ميفهمد با علم حصولي كه از آن به عقل نظر ياد ميشود خيلي از چيزها را با علم شهودي ميفهمد و ميبيند در سورهٴ مباركهٴ «حج» گذشت كه فرمود بعضيها چشم دلشان كور است ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[20] آن چشمِ دل آن خود قلبشان كور است اگر قلب, بصري دارد قلب, سمع هم دارد فرمود ما قلبشان را مَطبوع كرديم طبع كرديم چون طبع كرديم مطبوع شد چاپ شد لذا ﴿فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ﴾[21] در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 179 اين بود فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ اينجا با اينكه فقاهت را به قلب نسبت داد در بخشهاي ديگر قرآن فرمود: ﴿نَطْبَعُ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ﴾[22] معلوم ميشود كه دل هم گاهي ميشنود.
امكان ديدن و شنيدن در رؤياي صادقه با گوش و چشم جان
ما در عالَم رؤيا اگر چيزي را شنيديم با گوش دل شنيديم اگر چيزي را ديديم با چشم دل ديديم رؤياي صادقه اينطور است حالا رؤياي كاذبه و مثالِ متّصل ديگران حساب جدايي دارد ولي رؤياي صادقه كه بالأخره هر كسي از ما در مدت عمر يا ديديم يا تجربه كرديم يا از ديگران شنيديم همينطور است مرحوم كليني در همان جلد هشت كافي نقل ميكند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صبح كه ميشد از اصحابش سؤال ميكرد «هل مِن مُبَشّرات»[23] ديشب در عالَم رؤيا چه چيزي ديديد براي اصحاب خاصّ حضرت شب كلاس درس بود يعني غذاي حلال خوردن, كم خوردن, با طهارت خوابيدن, با دعا خوابيدن, رو به قبله خوابيدن اين كلاس درس است رؤياي صادق نصيبشان ميشد رؤياي مبشّره يعني خواب صادق. خب اگر اينچنين باشد انسان گاهي در عالم رؤيا مطلبي را با گوش دل ميشنود, با چشم دل ميبيند اگر فرمود: ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[24] معلوم ميشود گاهي چشمِ دل ميبيند گاهي گوشِ دل ميشنود لذا هم آيه سورهٴ «حج» معنايش تام است كه فرمود: ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ هم آن آيهاي كه دارد ﴿نَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُون﴾ يعني گوشِ دلشان كَر است اينها در عالَم رؤيا چيزي نميشنوند در بيداري هم با گوش دل چيزي نميشنوند. در آيه 179 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ با اينكه فقاهت را به دل اسناد داد در آيه ديگر سمع را به دل اسناد داد ﴿وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا﴾ اينها چشم دارند اهل نظر هستند اما اهل بصر نيستند ميبينيد.
فرق بصر و عين (نظر) در فرهنگ قرآن
بصر غير از نظر است باصره غير از عين است در كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد ما دو دِيه داريم يك وقت است كسي گوش كسي را از بين ميبرد ديه اُذن مشخص است يك وقت كاري به گوش ندارد سامعهٴ او را, نيروي شنوايي او را از بين ميبرد نيروي سامعه را از بين برد اين ميشود كَر ولو گوشش را كاري ندارد يعني اين شبكه گوش را كار ندارد اين يك دِيه مشخص دارد ديه اتلاف سامعه چيزي است ديه اتلاف اُذن چيز ديگر است و هكذا في العين, گاهي چشمِ كسي را آسيب ميرساند ديه خاص دارد يك وقت است نه, به چشم كسي آسيب نميرساند نيروي بينايي كسي را ميگيرد اين ديه مخصوص دارد اتلاف اِبصار ديه دارد, ديه جدا, اتلاف عين ديه دارد, ديه جدا; اين چهار مطلبي كه در فقه آمده دِيه عين غير از ديه باصره است ديه اُذن غير از ديه سامعه است معلوم ميشود كه آن كارِ نافع را گوش بايد انجام بدهد فرمود گوش دارند اما كار نافع انجام نميدهند, چشم دارند اما كار نافع انجام نميدهند ﴿وَلَهُمْ أَعْيُنٌ﴾ اما ﴿لاَيُبْصِرُونَ بِهَا﴾ نه «لا ينظرون» نگاه ميكنند ولي نميفهمند در آيات ديگر هست كه همين كفار و اينها ﴿تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾[25] اينها اهل نظرند نه اهل بصر اينها تو را نگاه ميكنند ولي نميبينند كه تو داراي مقام نبوّتي ﴿تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾ نگاه ميكنند آنطور كه در و ديوار را ميبينند آنطور كه افراد ديگر را ميبينند اما اهل بصر نيستند در اين كريمه فرمود: ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾ خب انعام, اهل بصر كه نيست اهل نظر است اين همين علف را ميبيند و ميخورد بعد ميرود آخورش همين! ديگر درك كند كه اين علف, علفآفريني دارد و امثال ذلك اين نيست. در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بخشهايي هم فرمود اينها غافلاند بسياري از آيات كه ما به اينها نشان ميدهيم اينها اهل غفلتاند آيه صد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است ﴿نَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ﴾ پس گاهي فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿نَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ﴾ در درون ما يك باصره هست يك سامعه هست يك ناطقه هست در عالم رؤيا كسي حرف ميزند با زبان دل حرف ميزند نه با زبان دهن, دهن كه بسته است با گوشِ دل ميشنود نه با گوش سر, با چشم دل ميبيند نه با چشمِ سر.
بررسي تقابل عقل با سمع نه عقل با شرع
در بعضي از موارد كه تعقّل عادي راه ندارد تفكّر عادي راه ندارد مسئله سمع را مطرح ميكند كه مستحضريد سمع در مقابل عقل است عقل در مقابل سمع است نه عقل در مقابل شرع, شرع مقابل ندارد چيزي مقابل شرع نيست كه ما بگوييم اين مطلب عقلي است يا شرعي است عقل كشف ميكند كه در شريعت چه چيز آمده نه ـ معاذ الله ـ عقل در مقابل وحي باشد, عقل در مقابل شرع باشد اين تعبير, تعبير نارواست كه بگوييم عقلي است يا شرعي, بايد بگوييم عقلي است يا نقلي, عقلي است يا سمعي. مشكل اساسي كه دامنگير خيليها شد و خيال ميكنند كه ما علوم ديني نداريم اين علوم بشري است همان كه بارها به عرضتان رسيد بسياري از ماها اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم عقل را كه حجّت شرعي است مثل روايت معتبر است را مصادره ميكنيم براي خودمان ميدانيم خب اگر عقل و برهان عقلي و دليل عقلي براي خود ماست در اختيار ما بايد باشد ما ميخواهيم برابرش عمل بكنيم يا نكنيم چرا اگر عمل نكرديم ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[26] مگر ممكن است كسي دليل عقلي داشته باشد بر چيزي و خلاف آن بكند و جهنم نرود معلوم ميشود دليل عقلي مثل روايت صحيح معتبر زراره است اگر عقلي باشد نه خيال و قياس و گمان و وهم اگر عقل است خب حجّت شرعي است اينكه در اصول ما گفتند منبع استنباط, عقل است و كتاب است و سنّت همين است عقل مثل نقل, حجّت شرعي است خدا گاهي از درون ما را هدايت ميكند گاهي از بيرون, ما آمديم آنچه را خودمان ميفهميم ـ معاذ الله ـ قاروني فكر كرديم گفتيم اين براي ماست و اين علم, بشري است و علمِ ديني را خيال كرديم بايد اين باشد كه اگر آيهاي داشتيم يا روايتي داشتيم كه به ما بگويد وقتي كسي به فلان بيماري مبتلا شد شما فلان مقدار از فلان دارو را تركيب بكنيد روزي دو, سه بار به او بدهيد اين معالجه بشود تا اين بشود علم ديني تا بشود طبّ ديني, چون اين قاروني فكر كرديم عقل را از دين جدا كرديم و خود را صاحب عقل و علم دانستيم و اين را مصادره كرديم ميگوييم اينها بشري است خب اگر بشري است بشر مختار است عمل بكند يا عمل نكند چرا جهنم ميرود معلوم ميشود.
يكي بودن نتيجه دليل عقلي و نقلي معتبر
هيچ فرقي بين دليل عقلي معتبر و دليل نقلي معتبر نيست يعني اگر روايت صحيحه زراره مثلاً قائم شد بر چيزي, الا ولابد ما بايد عمل بكنيم وگرنه مؤاخذه ميشويم اگر عقلاً هم چيزي را فهميديم يك پزشك فهميد كه بيمار را بايد اينطور معالجه كرد يك كشاورز فهميد كه براي توليد بايد فلان كار را بكند بر خلاف عقل عمل بكند خب در قيامت معذّب ميشود سرّش اين است كه عقل در مقابل شرع نيست عقل در مقابل نقل است عقل در مقابل سمع است اين قرآن كريم سمع را در مقابل عقل قرار ميدهد فكر را در مقابل سمع قرار ميدهد نه در مقابل دين, نه در مقابل شرع چه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» چه در موارد ديگر ميفرمايد فكر است و سمع است و عقل است اينها راههايي است كه خداي سبحان به بشر نشان داده و از اين راهها با آنها احتجاج ميكند. پس اينكه چند بار فرمود: ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ﴾ همه نشان ميدهد كه چيزي در جهان نيست مگر اينكه آيت حق است آنگاه چون قبلاً در جريان آيت بودن انسان بارها سخن فرمود, لذا در آيه بيست بعد از اينكه فرمود: ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ﴾[27] ديگر نفرمود «إنّ في ذلك لآيات لقوم يعقلون» چون در جريان آفرينش انسان مكرّر اين مطالب را بازگو فرمود. حالا اگر به اين قسمت خلقت رسيديم كه فرمود خداي سبحان همه چيز را ايجاد كرده و شما را دوباره برميگرداند اين تعبير در جاهاي ديگر هست و مشكلي هم به همراه ندارد.
سرّ تعبير به آسانتر بودن زنده كردن مردگان در معاد
اما خصوص آيه 27 محلّ بحث سؤالآفرين است و اين است كه فرمود: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ درباره خداي سبحان نميشود گفت كه چيزي براي خدا آسان است چيزي براي خدا آسانتر اين ﴿أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ چيست مفسّران وجوهي ذكر كردند كه بخشي از اين وجوه در بحث ديروز گذشت يكي از آن وجوهي كه ميتواند تا حدودي قانعكننده باشد اين است كه قرآن وقتي خلقت الهي را ذكر ميفرمايد, ميفرمايد: ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾[28] ما كلّ اين نظام را كه آفريديم خسته نشديم بار ديگر هم ميشود همين كار را كرد و خستگي در كار نيست لكن شما در معرفت خداي سبحان بايد بدانيد كه ﴿لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ يعني وصف اعلا براي خداست در ذيل اين ﴿الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ ملاحظه فرموديد رواياتي در كنزالدقائق و كتابهاي ديگر هست كه بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است[29] خب اين تطبيق است از هر كمالي كه باشد مصداق كامل اين كمال خود ائمه(عليهم السلام) هستند. مَثَل اعلا بودن يعني هر وصفي را كه شما بخواهيد براي خدا سبحان بيان كنيد بايد اين دو مطلب را در نظر داشته باشيد وصف نقص براي خدا نيست, وصف كمال هم براي خدا نيست خدا هم سبّوح است هم قدّوس, سبّوح عن النقص است قدّوس عن الكمال.
مشروط نمودن هر وصفي براي خدا به سبّوح و قدّوس
بيان ذلك اين است كه وصفهايي كه شما بررسي ميكنيد و تقسيم ميكنيد وصف يا نقص است يا كمال, يا يكي جهل است يكي علم, يكي عجز است يكي قدرت, يكي ظلم است يكي عدل و مانند آن. صفات نقص كه خداي سبحان مسبَّح است و منزّه از صفات نقص است كمال هم آن كمالي كه انسانها درك ميكنند يا ملائكه درك ميكنند كمال محدودي است چون خودشان محدودند هرگز ما كمال نامحدود را درك نميكنيم اينكه ميگوييم نامحدود يا غير متناهي اين نامحدودِ به حمل اوّلي است محدودِ به حمل شايع است ما آن قدرت را نداريم كه نامتناهي را درك كنيم چون موجود محدودي هستيم اين كلمه نامتناهي كه ميگوييم اين كلمه نامحدود كه ميگوييم اين به حمل اوّلي, نامحدود و نامتناهي است و به حمل شايع, صورت ذهنيه است همين فرقي كه مرحوم آخوند در كفايه ذكر كرده شما الآن ميبينيد كلمه «فرد» اين لفظ «فرد» مفهومي دارد اين مفهوم فرد به حمل اوّلي فرد است ولي به حمل شايع كلي است چون مصاديق زياد دارد خود شخص به حمل اوّلي شخص است به حمل شايع كلّي است براي اينكه اين همه اشخاصي كه در عالَم هستند همهشان مصداق شخصاند خود جزئي به حمل اوّلي جزئي است به حمل شايع كلي است براي اينكه همه اين افراد ميگوييم جزئيٌ, زيد جزئيٌ, عمرو جزئيٌ, ما چيزي كه غيرمتناهي باشد به حمل شايع نخواهيم داشت مفهوم غيرمتناهي يك صورت ذهنيه است در ذهن ما در قبال دهها مفهوم ديگر, مفهوم غيرمتناهي غير از مفهوم شجر است غير از مفهوم انسان است غير از مفهوم حجر است مفهوم غيرمتناهي هيچ چيزي را شامل نميشود مفهوم غيرمتناهي شامل مفهوم شجر و حجر و اينها نميشود اين به حمل اوّلي غيرمتناهي است به حمل شايع متناهي است مفهومي است صورت ذهنيه دارد در گوشه ذهن ما آرميده است انسان آن قدرت را ندارد كه كمال نامتناهي را درك كند لذا فرشتهها عرض كردند خدايا هم تو را از هر نقص تسبيح ميكنيم, هم تو را از كمالي كه غير تو دارد تقديس ميكنيم چون كمالهايي كه غير تو دارند نه ذاتي است و نه نامتناهي, كمالي كه تو داري هم ذاتي است و هم نامتناهي ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[30] اين «سبوح قدوس» ناظر به اين دو مطلب است «سبّوح عن النقص, قدّوسٌ عن الكمال المحدود» ميشود كمال نامتناهي از كمال نامتناهي به عنوان ﴿الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ ياد شده است در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت كه ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[31] آنجا هم اين تفصيل آمده اسماي حسنا كه خدا داراي اسماي حسناست هم سبّوحٌ را داشت هم قدّوسٌ را اسمِ غير حَسن براي خدا نيست چون او سبّوح است اسم حَسن براي خدا نيست چون او قدّوس است پس چه اسمي براي خداست أحسن براي خداست مؤنث احسن ميشود حُسنا ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ مؤنثش در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده مذكّرش هم به اين صورت آمده كه ﴿له الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ يا ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[32] اگر گفتيم صفات ميگوييم «لله الصفات العليا» اگر گفتيم مَثل ميگوييم ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ او قدّوس از آن است كه عالي باشد عالي, ديگران هم هستند او سبّوح از آن است كه داني باشد او چون سبّوح عن الدِنائة است و قدّوس از علوّ است ميشود الأعلي ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ قهراً معناي آيه اين خواهد بود آنچه نزد شما يكي آسان است ديگري آسانتر كلاً در محضر و مشهد ذات اقدس الهي آسان است هَيِّن است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 12.
[2] . ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.
[3] . مصباحالشريعة، ص13؛ متشابه القرآن، ج1، ص44.
[4] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 54.
[5] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 105.
[6] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[7] . سورهٴ روم, آيات 17 و 18.
[8] . سورهٴ زمر, آيهٴ 42.
[9] . سورهٴ انعام, آيهٴ 60.
[10] . سورهٴ مائده, آيهٴ 31.
[11] . ر.ک: الکافی، ج8، ص90؛ الوافی، ج25، ص641.
[12] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[13] . خمسه نظامی، شرفنامه، بخش22.
[14] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[15] . سورهٴ صف, آيهٴ 10.
[16] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[17] . مجموعهٴ ورّام، ج1، ص150.
[18] . الامالي (شيخ صدوق), ص2 و 3.
[19] . سورهٴ انعام, آيهٴ 60.
[20] . سورهٴ حج, آيهٴ 46.
[21] . سورهٴ منافقون, آيهٴ 3; سورهٴ توبه, آيهٴ 87.
[22] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 100.
[23] . الکافی، ج8، ص90.
[24] . سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[25] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 198.
[26] . سورهٴ حاقه, آيات 30 و 31.
[27] . سورهٴ روم, آيهٴ 20.
[28] . سورهٴ ق, آيهٴ 15.
[29] . تفسير نورالثقلين، ج4، ص180و181؛ تفسير کنزالدقائق، ج10، ص194.
[30] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.
[31] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 180.
[32] . سورٴ نحل، آيهٴ 60.