اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَكُم مِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِن شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (28) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ (29) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (30)﴾
نور بودن قرآن و تفاوت آن با كتابهاي علمي
قرآن كريم چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] است بايد با همه كتابهاي علمي فرق داشته باشد كتابهاي علمي هر كدام براي صاحبان يك رشته خاصي است علوم عقلي براي صاحبان رشتههاي عقلي, علوم نقلي براي صاحبان رشتههاي نقلي و هر كسي رشتهاي كه دارد آن كتاب و آن علم براي تأمين نيازهاي علمي آن گروه است و هرگز كتابهاي علمي مسائل معرفتي را با مسائل اخلاقي ضميمه نميكنند و با توده مردم هم كار ندارند اين سه خاصيت براي علم است و كتابهاي علمي اين كتابهاي فقهي, اصولي, تفسيري, فلسفي, كلامي, رياضي هر كدام از اينها رشته خاص دارد و اين كتابهاي علمي, مسائل علم را با مسائل اخلاق ضميمه نميكنند و كاري هم با توده مردم ندارد اما قرآن در هر سه جهت با كتب علمي فرق ميكند چون قرآن يك كتاب علمي نيست واقعاً نور است لذا هر مطلب علمي را كه نقل ميكند پشتوانه اخلاقياش را هم ذكر ميكند شما ميبينيد در كتابهاي فقهي سخن از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] است و امثال ذلك اما ديگر ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾[3] كه در كنار ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ باشد كه در كتابهاي فقهي مطرح نيست كتابهاي فقهي طرحش اين است كه اين عقد لازم است يا لازم نيست خياري است يا خياري نيست اما حالا شما تقوا را رعايت كنيد و مانند آن در كتابهاي علمي مطرح نيست در كتابهاي عقلي سخن از بود و نبود است برهان اقامه ميكند كه فلان چيز هست فلان چيز نيست اما من فلان چيز را دوست دارم فلان چيز را دوست ندارم اين در كتابهاي عقلي مطرح نيست ولي ميبينيد قرآن كريم وقتي مسئله توحيد را نقل ميكند در كنار برهان, از وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) نقل ميكند كه من آفل را دوست ندارم[4] خب اين دارد برهان اقامه ميكند بر توحيد, برهان اقامه ميكند بر نفي شرك كه توحيد حق است شرك باطل است در حق و باطل و صدق و كذب, دوست دارم و دوست ندارم راه ندارد اما اين كتاب چون كتاب نور است ميگويد انسان خدا را از آن جهت كه دوست دارد ميپسندد و ميپذيرد. پس كتابهاي علمي هيچ كدامشان بحثهاي معرفتي را با بحثهاي اخلاقي طرح نميكنند كه قانوني كه گفتند بعد بگويند ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ و مانند آن.
ارتباط قرآن با تودههاي مردم و قابل فهم بودن آن
كتابهاي علمي كاري به درك توده مردم ندارند اما قرآن كاملاً خود را متعهّد ميداند كه اين مطلب را آنقدر پايين ميآورد كه به دست تمام افراد برسد لذا هيچ مطلبي در قرآن كريم نيست كه توده مردم نفهمند هر كسي سادهترين و كمترين درك را داشته باشد كاملاً مطالب قرآن را ميفهمد قبلاً هم فرق اين دو نكته بازگو شد كه برخي از آياتي است كه حكما در آن ميمانند اما همان آياتي كه حكما و فقها در آن ميمانند خداي سبحان در سايه مَثل و قصه و داستان آنقدر پايين ميآورد كه در دسترس فهم توده مردم باشد.
معناي هَجر و عدم ارتباط آن با قابل فهم بودن قرآن
پرسش: پس چرا قرآن مهجور ميشود اگر قابل فهم همه است؟
پاسخ: مهجور به معناي «إنّ الرجل ليَهجر»[5] است نه مهجور به معني ترك كردن ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[6] اين آيه در مكه نازل شد در مكه كسي قرآن را ترك نكرده بود آن كه مؤمن بود كه قرآن را در نماز و غير نماز ميخواند آن كه مؤمن نبود ﴿سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾[7] بود آن كه گفت ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ يعني به من گفتند تو ـ معاذ الله ـ هذيان ميگويي ﴿سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾, تَهجرون يعني شبنشيني دارند و ميگويند قرآن هذيان است آن كه قرآن را مهجور كرده «اتّخذه مهجورا» يعني ميگويد ـ معاذ الله ـ هذيان است و چيز باطلي است وگرنه در مكه آنهايي كه مسلمان شدند كه قرآن را با جان قبول كردند آنهايي كه مسلمان نبودند كه قرآن را ترك كردند گفتند قرآن باطل است و ـ معاذ الله ـ مهجور است.
لازمه هدايتگري قرآن تنزّل معارف و قابل فهم نمودن آن
بنابراين اگر قرآن كريم مطلب را تنزّل ميدهد براي آن است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است خب مسئله توحيد از سنگينترين مسائل معرفتي است نفي شرك كه خداي سبحان واحد است ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾[8] شريكِ واجب, مستحيل بالذّات است و خدا واحد بالذّات است از دقيقترين مسائل معرفتي است اما آنقدر اين را نازل كردند به صورت قصّه در آوردند تا همه بفهمند.
نمونهاي از تمثيل قرآن در تنزّل برهان بر توحيد و نفي شرك
آن قصه اين است در آنجا كه نظام بردگي بود حالا كه نظام بردگي به لطف الهي به بركت اسلام رخت بربست نظام افرادي كه بالأخره زير دستاند كارگر هستند اين مَثل را قرآن ذكر ميكند ميفرمايد شما را خدا آفريد قدرتهاي شما را هم خدا به شما داد اين كارگران ساده را هم خدا آفريد آن مختصر مالي كه دارند هم خدا به اينها داد آيا آنچه خدا به شما داد كه براي شما نيست هرگز حاضريد كه يكي از زيردستان شما شريك شما باشند كه از آنها حساب ببريد آنطوري كه از شركايشان حساب ميبريد با آنها هماهنگ باشيد آن طوري كه با شركايتان هماهنگ هستيد كارها را به دست آنها بسپاريد و خودتان كنار برويد چنين كاري ميكنيد, يقيناً نميكنيد. خب كلّ نظام را كه خدا آفريد اين بتها و بتتراشها و بتفروشها را هم كه خدا آفريد آن ابزار تراش بت را هم كه خدا آفريد بتپرستان را هم كه خدا آفريد چگونه شما اجازه ميدهيد كه اين بتها شريك الله باشند خب اين حرف را همه ميفهمند اين حرف را سادهترين فردي كه يك مقدار درك داشته باشد ميفهمد, ميفرمايد همانطوري كه براي خودتان نميپسنديد و ميگوييد اين كار صحيح نيست براي خدا هم نپسنديد و صحيح نيست. اين حرف كجا آن برهان توحيد كجا ﴿ضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِكُمْ﴾ كلمه «أنفس» چند بار تكرار شده كه هر جا معناي خاصّ خودش را دارد فرمود يك مَثل مردمي و عادي براي شما بيان كرده آن اين است كه زيردستان شما حالا آن روزي كه مسئله بردگي مطرح بود يك تعبير, الآن كه كارفرما و كارگري است يك تعبير ديگر است فرمود: ﴿هَل لَكُم مِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم﴾ از اينها كه زيردست شما هستند ﴿مِن شُرَكَاءَ﴾ آيا كسي از زيردستان شما شريك كار شما هستند با اينكه شما و قدرت شما, آنها و قدرت اينها همه اينها مخلوق خداست اما با اينكه همه شماها مخلوق خداييد هرگز حاضر نيستيد يك كارگر ساده را شريك وزير و وكيل بدانيد, ضعيفي را شريك قوي بدانيد, مأموري را شريك آمر بدانيد خب كلّ جهان مخلوق خداست مرزوق خداست اصل هويّت اينها, اصل قدرت اينها, ذات و صفت اينها, مال و مِلك اينها, منقول و غير منقول اينها را خدا به اينها داد چگونه شما اينها را شريك خدا قرار ميدهيد ميگوييد اينها مقرِّباند اينها شفيعاند اينها ارباب متفرّقاند اينها كار به دستشان است ﴿هَل لَكُم مِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِن شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ با اينكه همه را ما به شما داديم اگر شريك باشد شما با شركا مساوي هستيد بايد با آنها هماهنگ باشيد و هراس داشته باشيد كه مبادا بدون اذن اينها كار بكنيد چنين چيزي هست شما وقتي براي خودتان چنين چيزي نميپسنديد ميگوييد اين درست نيست خب يقيناً براي خدا هم نبايد پسنديد خدا هم شريك نخواهد داشت براي اينكه همه اينها مخلوق خدايند ﴿فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ﴾ آيا شما يعني مجموع كارفرما و كارگر, مجموع آمر و مأمور, مجموع وزير و كارمند ساده مثلاً دربان در آنچه ما به شما داديم يكسان هستيد ﴿فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ﴾ وقتي شريك بوديد خب شريك ميترسد كه بدون اذن شريك كار انجام بدهد يا ميترسد كه شريكِ او بدون اذن او كار انجام بدهد از دو طرف خوف است ﴿تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ﴾ شما كه همسان هم هستيد يكسان هستيد از يكديگر هراس داريد آيا با زيردستانتان هم چنين سِمتي داريد يا نه, هرگز زيردست را همتاي خود نميدانيد شريك خود نميدانيد مَثيل خود نميدانيد ﴿تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ حداقل عقل لازم است.
تبيين برهان تمانع با تمثيل در قرآن
در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت يكي از سنگينترين براهين توحيد مسئله برهان تمانع است كه براي خيليها حلّش دشوار بود كه برهان تمانع را خواستند به برهان توارد علّتين برگردانند از متقدّمين و متأخّرين. قرآن كريم برهان تمانع را حكيمانه طرح كرد فرمود عالَم اگر دو مبدأ داشته باشد فاسد خواهد شد چون هر كدام به نحوي اراده ميكنند تدبير دارند و فاسد ميشود بعد همان معناي عميق برهان تمانع را در ضمن يك داستان تفهيم كرده فرمود اگر كارگري باشد در تحت تدبير يك كارفرما اين كارش منظم است آن كارفرماي عاقل و مدير و مدبّر اين كارگر را اداره ميكند دستور ميدهد او هم انجام ميدهد اما اگر بالاشتراك اين كارگر در تحت تدبير دو كارفرماي بداخلاق باشد ﴿رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾,[9] ﴿مَتَشَاكِسُونَ﴾ يعني «مختلفون» اختلاف دارند خب اين كارهايش يقيناً منظم نيست براي اينكه اين كارفرما به نام زيد يك نحو دستور ميدهد آن كارفرما به نام عمرو نحو ديگر دستور ميدهد يقيناً اين كارگر كارش مختل خواهد شد اگر دو خدا باشند الاّ ولابد اختلاف دارند هضم اين برهان براي خيليها دشوار بود لذا شما ميبينيد در نوشتههاي خيليها كه قبلاً هم اشاره شد اين بود كه دو خدا هر دو جهان را برابر با «ما هو الواقع» اداره كنند اينها كه عالِماند غرض ندارند جهل ندارند عجز ندارند هر دو جهان را برابر با «ما هو الواقع» اداره كنند اين معلوم ميشود كه دو خدا را ـ معاذ الله ـ در حدّ دو پيغمبر ميداند دو پيغمبر هرگز با هم اختلاف ندارند براي اينكه واقعيتي هست, نفسالأمري هست هر دو به اذن خدا از واقعيت باخبرند از مصلحت باخبرند از نفسالأمر باخبرند كشور را ميتوانند برابر با ما هو الواقع, ما هو المصلحه, ما هو في نفسالأمر اداره كنند اما اگر دو خدا باشند بقيه چيزي نيست به نام ما هو الواقع, ما هو في نفسالأمر, ما هو المصلحه واقع و نفسالأمر و مصلحت را اينها بايد بيافرينند ما كه غير از خدا چيز ديگري نداريم كه ـ معاذ الله ـ خداها كار خودشان را برابر با آن نفسالأمر انجام بدهند چون دو خدا هستند دو ذات هستند صفت اينها هم عين ذات اينهاست پس دو علم است دو قدرت است الاّ ولابد اختلاف هست نه اينكه اينها با هم درگيرند واقعيّتي نيست نفسالأمري نيست مصلحتي و ملاكي نيست خداست و لاغير مصلحت و ملاك و نفسالأمر به وسيله اينها انجام ميشود اگر دو خدا باشند الاّ ولابد متشاكساند ممكن نيست ما دو خدا داشته باشيم و بدون اختلاف چون صفت اينها عين ذات است وقتي دو ذات شد ميشود دو علم, ميشود دو معرفت, ميشود دو قدرت لذا برهان تمانعي كه در سورهٴ «انبياء» آمده با قصّه سادهاي در سورهٴ ديگر مشخص شد اينجا هم كه مسائل توحيدي را نقل ميكنند با يك قصه ساده كه همگان ميفهمند مشخص ميكند يعني انسان ميتواند قرآن را با همين بياناتي كه خدا تنزّل ميدهد براي همه مردم درس بگويد براي اينكه آنها اين قصهها را كاملاً ميفهمند اگر بعضي از آيات ادراكش دشوار باشد معاني همان آيات در ذيل قصه و داستان و تمثيل براي توده مردم قابل فهم است.
تمثيل, يكي از راههاي پنجگانه تفهيم مطالب علمي
مستحضريد كه در منطق براي معرفي كردن و يا برهان اقامه كردن، فهماندن مطلب, پنج راه دارد كه چهار راهش راه منطقي است راه پنجم راه منطقي نيست و راه مردمي است ما يك حد و رسم داريم براي شناخت تصور, يك حجّت و برهان داريم براي شناخت تصديق, اگر كسي بخواهد مطلبي را براي مردم معنا كند اين يا حدّ تام است يا حدّ ناقص يا رسم تام است يا رسم ناقص اين چهار راه براي معرفي يك شيء حالا مسئله برهان چيز ديگر است قياس است استقراست تمثيل است آن چيز ديگر است براي معرفي كردن يا حدّين است يا رسمين اينها بالأخره ذات يك شيء را يا عرض ذات را نشان ميدهند در قبال اين تعريف چهارگانه, راهي هم هست به نام تمثيل, تمثيل غير از حدّ تام غير از حدّ ناقص غير از رسم تام غير از رسم ناقص است اين تمثيل براي اينكه مطلب را از اوج بياورد پايين (يك) دست مخاطبان را از پايين بياورد بالا (دو) مطلبي كه دامنهاش پايين آمده دستي كه بالا آمده همسطح يكديگر ميشوند اين مخاطب ضعيف آن مطلب را درك ميكند اين راه تمثيل است.
تمثيل, عامل تنزّل مطلب و ترقي مخاطب
ميگويند مَثل نفس در بدن مَثل سلطان در مدينه, مثل رُبّان در سفينه است, ناوخدا ـ نه ناخدا ـ فرمانده كشتي, كشتي را اداره ميكند همانطور كه ناوخدا, نگهبان كشتي, كشتي را اداره ميكند نفس هم بدن را اداره ميكند خب اين تعبير نه حدّ تام است نه حدّ ناقص نه رسم تام است نه رسم ناقص اما براي كساني كه اهل منطق نيستند ميتواند راهگشا باشد يا وزان نفس به بدن وزان سلطان است به مدينه خب سلطان مدبّر و مدير مدينه است به نحو اعتبار نه به نحو تكوين و اين تمثيل و اين تعريف نه حدّ تام است نه حدّ ناقص, نه رسم تام است نه رسم ناقص, تمثيل دو كار ميكند از پايين دست مخاطب را آرام آرام ميگيرد بالا ميآورد از بالا دامنه مطلب را رقيق ميكند پايين ميآورد تا همسطح هم بشوند و مخاطب درك بكند اين كارِ ماهرانه قرآن است در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود ما مَثل ميآوريم منتها اول با نردبان علم و دانشي كه نصيب اين شخص ميشود اين را پلّه پلّه بالا ميآوريم وقتي كه نردبان علمي تهيه شد علمي كه توده مردم در دست داشته باشند مخاطبان ما روي اين نردبان يكي پس از ديگري بالا آمدند آنگاه دستشان به مطلب ميرسد و تعقّل ميكنند ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ نه ﴿لِأُوْلِي الْأَبْصَارِ﴾,[10] ﴿لِأُولِي النُّهَي﴾,[11] «لاولي العقول» يا ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾,[12] ﴿لِلنَّاسِ﴾ مثل ميزنيم اما ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[13] حداقلّ درك را بايد داشته باشد اين بشود نردبان, روي اين نردبان كم كم بالا بيايد ما هم مطلب را پايين بياوريم تا همسطح فكر او بشود و بفهمد اين خاصيّت مَثل زدن است.
تمثيل قرآن درباره شريك نداشتن خداوند
در محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «روم» فرمود: ﴿ضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِكُمْ﴾ آن مَثل اين است كه ﴿هَل لَكُم﴾ اين استفهام انكاري است ﴿هَل لَكُم مِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم﴾ آن روز كه مِلك يمين بود مطرح است حالا امروز كارگران ساده ﴿مِن شُرَكَاءَ﴾ آيا شما آن عالي را با داني شريك هم قرار ميدهيد با اينكه آنچه هست مِلك و مُلك ماست ما داديم ﴿فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ براي شما نيست براي اينكه مال شما نيست ما به شما داديم هرگز شما داني را شريك عالي قرار نميدهيد هرگز عالي از داني هراسي ندارد هرگز عالي استيذان نميكند از داني كاري را اذن بخواهد هرگز عالي براي داني آن حرمت خاصّي را كه شريك براي شريك قائل است قائل نيست پس شما هرگز داني را شريك عالي قرار نميدهيد با اينكه آنچه داريد براي ماست ما به شما داديم چگونه شما اين بتها را ارباب متفرّقون را يا فرشتهها را يا انبيا را ـ معاذ الله ـ شريكالباري ميدانيد.
پرسش: اختلاف حكما به چه چيزي برميگردد؟
پاسخ: در تشخيص و درك است راه, معصوم است ولي رونده اشتباه ميكند فقها اينطورند اصوليين, حكما اينطورند, مفسّران اينطورند.
فرمود: ﴿تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ﴾ شما اگر همتاي هم بوديد دو وزير دو وكيل دو مالك اينها هراس دارند كه مبادا بدون اذن آنها كار كنند يا آنها بدون اذن اينها كار كنند اما هرگز آن رئيس اداره از كارگر و دربان هراسي ندارد كه من بايد با او هماهنگ كنم جلسه تشكيل بدهم از او اجازه بگيرم او هم بايد امضا بكند اين نيست.
ثمرهبخشي علم به معارف قرآني مشروط به عقل نظري و عملي
﴿كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ چه كسي يَعقِل است ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ آن وقت فرمود: ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ ما گفتيم علم, نردبان است و بالاتر از علم, عقل است چون علم, نيمي از راه است آنكه مشكل را حل ميكند واقعاً عقل است طبق بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عقل را عقل گفتند براي اينكه عقلِ نظر زانوي وهم و خيالِ جموح و چموش را عِقال ميكند عقلِ عملي كه «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[14] زانوي جموح و چموش شهوت و غضب را عِقال ميكند حضرت فرمود عقل را عقل ميگويند براي اينكه عقال ميكند[15] آن وقت وهم و خيال منظّماند نه در نماز نه در غير نماز مزاحم كسي نيستند شهوت و غضب تعديل شدهاند نه در نماز نه در غير نماز مزاحم كسي نيستند چون عقال شدهاند در آن حديثي كه فرمود: «اِعقل و توكَّل»[16] يعني عِقال كن, عِقال, زانوبند بود اين شترهاي جموح را اين شترهاي چموش را زانوهايشان را ميبستند آن زانوبند را ميگفتند عِقال, عقل را هم كه عقل ميگويند براي اينكه زانوي شهوت و غضب چموش را ميبندد, اگر عقل نباشد علم رهاست از علم كاري ساخته نيست.
تبيين مضرّات علم جداي از عقل
علم يك نردبان است نردبان را اگر شما به دست يك مغنّي چاهكن بدهيد اين ميرود پايين تَه چاه, اگر به دست يك مهندس بدهيد اين ميرود سقف, سقف را منوّر ميكند تا اين نردبان به دست چه كسي باشد قبلاً هم شايد اينجا بيان شد شما ببينيد اين علم يك غذاست حالا اين غذا در كدام هاضمه بيايد شما وقتي ميبينيد كسي كه داراي زخم گوارشي است دستگاه گوارشي او بيمار است بهترين ميوه، شيرين و شادابترين ميوه را به او بدهيد او كه خورد تبديل به سم ميشود اين ناچار است يا بالا بياورد يا از راه ديگري دفع كند خب اين سيب اين گلابي اينكه فربهكننده است اينكه سمّي نيست ولي وقتي در دستگاه بدن كسي كه به بيماري گوارشي مبتلاست وارد شد تبديل به سم ميشود. علم حوزه و دانشگاه هم همينطور است خب چه علمي در دانشگاهها قويتر و دقيقتر از همين انرژي هستهاي كه فوايد و بركات بسياري دارد وقتي بيفتد به دستگاه علميِ اسرائيلي بمب در ميآورد به دستگاه گوارش علميِ آلودهٴ آمريكا ميشود بمب در ميآورد وقتي وارد دستگاه علمي صالح دقيق ايراني شد همان انرژي هستهاي سالم در ميآورد علم در حوزه باشد اگر ـ انشاءالله ـ وارد قلب نوراني بشود ميشود شيخ انصاري تا آقاي بروجردي تا آقاي حائري تا امام تا ديگران اگر ـ خداي ناكرده ـ وارد دستگاه آلوده بشود يا وهابي سنّي در ميآيد يا بهايي از شيعهها در ميآيد اين بهائيّت ما را, اين وهابيّت آنها را همينها ساختند چهارتا اصطلاح قرآني و روايي و فقهي و حديثي ياد گرفتند وقتي وارد قلب مسموم بشود خروجياش وهابيّت است.
عقل, سرمايه عظيم استفاده صحيح از علم
پرسش:... پاسخ: نه, عقل را بالاي علم ميداند علم را نردبان عقل ميداند فرمود: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ هيچ كس دستش به سقف نميرسد مگر اينكه نردبان داشته باشد پس علم ميشود نردبان, عقل ميشود بالاي نردبان و اگر همين علم را شما به دست مغنّي بدهيد خب اين به جاي اينكه برود بالاي سقف, سقف را روشن كند ميرود ته چاه همين علم به دست بلعم باعور افتاد همين علم به دست سامري افتاد بلعم باعور آدم كمي نبود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آنگاه ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾[17] اين ملل و نِحل غالباً دو جلد است جلد اوّلش مِللي است كه انبيا آوردند جلد دومش نِحلي است كه درسخواندههاي حوزه و دانشگاه آوردند هر روز يا وهابيّت است يا بهائيت است يا نِحلههاي ديگر, اينها را كساني آوردند كه علم داشتند اين علم وارد دستگاه سمّي شد خروجياش هم يا وهابيّت است يا بهائيّت اينكه فرمود اگر علم نردبان است بايد به دست كسي باشد كه بالا برود «إقرأ و ارقَ»[18] نه بخوان و پايين برو, بخوان و بالا بيا ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ اگر علم به عقل نرسد معلوم ميشود كه داء عضال است اينجا هم فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾.
لزوم مخاطبشناسي در تفسير به خاطر آميختگي برهان و تمثيل در قرآن
پس ما برهان اقامه كرديم براي توده مردم هم گفتيم لذا شده ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ اگر فرمود آياتي است ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[19] آن يك سلسله بحثهاست اگر فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ آن هم يك سلسله بحثهاست هيچ كس نيست كه مجاز باشد بگويد من كه قرآن نميفهمم منتها آن كسي كه جلسات روستايي را شهري را اداره ميكند بايد آياتي را كه از اين قبيل است براي آنها انتخاب كند وگرنه شما بياييد آن آيات معارفي كه به درد حوزه و دانشگاه ميخورد اين را شما در جلسات شبها در مجالس و جلسات عادي مردم بگوييد وقتتان را تلف كرديد بايد بدانيد كه براي اينها چه چيزي بگوييد بايد بدانيد كدام قصه را بگوييد كدام آيه را بگوييد كدام روايت را بگوييد خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همينطور بود در ذيل آيه ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ﴾[20] شما تفسير شريف نورالثقلين را ملاحظه بفرماييد سفيان ثوري رفت حضور امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد «ن» چيست فرمود نهر بهشتي است بعد فرمود اينها هر كدام فرشتهاند همينطور فرمود, بعد فرمود ديگر بلند شو من ديگر بيش از اين نميتوانم بگويم[21] خب آن را كه حضرت براي افراد عادي نميگويد كه ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ دو فرشتهاند شاهدان مخصوص دارند براي هر كسي يك حرف خاص دارند اين سطحي كه براي توده مردم نافع است در قرآن كريم كم نيست در روايات هم فراوان است اگر اين است انسان وقتي خواست جلسهاي اداره كند وقتي رفته حوزه يا در دانشگاه درس ميگويد يك نحو درس ميگويد وقتي براي مسجديها و توده مردم دارد درس ميگويد طور ديگر درس ميگويد اگر آنها هم آمده بودند در حوزه مثل ما يا بهتر ميشدند ما هم اگر ـ خداي ناكرده ـ توفيق نصيب ما نشده بود و حوزه نميآمديم مثل اينها يا پايينتر بوديم غرض اين است كه آيات الهي ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است هيچ كس از قرآن محروم نيست.
سيره نبوي در مخاطبشناسي تعليم قرآن
پرسش:... پاسخ: نه, براي همه, ﴿لِلنَّاسِ﴾. حالا فرق ميكند يك وقت است كسي مثل وجود مبارك حضرت امير است كه يك ميليون مطلب را يكجا حضرت به او تعليم ميكند قبلاً اين كلمه ميليون مطرح نبود ميگفتند فلان كس ألف ألف ميگويد كلمه ميليون و رقم ميليون و پول ميليون و اينها نبود نه جمعيت ميليوني داشتند نه پول ميليوني, ألف ألف يعني ميليون حضرت فرمود: «إنّ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علّمني ألف باب ... كلّ باب مِنها يَفتح ألف باب» يعني يك ميليون علم را پيامبر به من فرموده است تا به جايي ميرسد كه افراد عادي از محضر حضرت يك مطلب ساده سؤال ميكردند حضرت هم جواب ميداد ديگر بالأخره خود حضرت فرمود: «الناس معادن كمعادن الذّهب والفضّة»[22] خب بعد از اقامه براهين توحيدي در آن بخشها و بعد از اقامه اين تمثيل كه ديگر راه عذر براي كسي نماند.
متابعت ظالمان از هواهاي نفساني عامل دوري از معارف قرآن
فرمود: ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ نفرمود «بل اتّبع الذين أشركوا» اين تعليق حكم بر وصف است راه عادياش اين بود كه بفرمايد اين مشركان تابع هوا هستند فرمود اين ظالمان تابع هوا هستند چون ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[23] اينها كه شرك ورزيدند واقعاً ظلم كردند به خودشان به جامعهشان براي اينكه اينها راه طيّب و طاهر و شفاف و روشن را عمداً كنار گذاشتند ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ چون علم آن است كه انسان را نجات بدهد اينها جاهلانه اين كار را كردند يا جهل علمي بود يا جهالت عملي بود.
دوري از رحمت الهي, اضلال كيفري پيروي از هواي نفس
حالا اينچنين شد خدا اينها را به حال خودشان رها كرده در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم فرمود: ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾[24] كه قبلاً ملاحظه فرموديد هدايت دو قسم است هدايت ابتدايي و هدايت پاداشي اما اضلال يك قسم است و آن اضلال كيفري فرمود اينها با داشتن همه براهين و حجج و همه شواهد عقلي و نقلي بيراهه رفتند حالا كه بيراهه رفتند خدا اينها را رها كرده اضلال, كيفري است (يك) و امر وجودي نيست امر عدمي است (دو) يعني هرگز ذات اقدس الهي ابتدائاً كسي را گمراه نميكند و ثانياً اگر كسي بيراهه رفت راه توبه و انابه را عمداً به روي خود بست فرصتهاي الهي را عمداً از دست داد خدا او را به حال خود رها ميكند, خدا گمراه ميكند نه يعني چيزي در قلب او ايجاد ميكند به عنوان گمراهي بلكه طبق آيه دوم سورهٴ مباركهٴ «فاطر» او را به حال خود رها ميكند فرمود ما درِ رحمت را يا باز ميكنيم ﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا﴾ دري را كه ما باز كرديم كسي نميتواند ببندد يا ميبنديم ﴿وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ دري را كه ما بستيم كسي نميتواند باز كند خدا اين درِ رحمت را ـ چون فيض دائماً بايد از آنجا نزول پيدا كند ـ نسبت به بعضيها ميبندد, همين! اين شخص را به حال خود رها ميكند.
ترديد و سرگرداني در دنيا سرانجام دوري از معارف قرآني
آن وقت اين شخص در نظامي كه هيچ خبري ندارد نه از مبدأ خودش خبر دارد نه از منتهاي خودش خبر دارد نه ميداند از كجا آمده نه ميداند كجا ميخواهد برود نه مردم را ميشناسد نه جهان را ميشناسد اين است كه ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[25] يك عدّه در مدت عمر سرگرداناند اينكه فرمود: ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ ترديد آن ردّ مكرّر است يك وقت است انسان يك بار ميرود غفلت كرده خيال كرده اين در باز است يا اينجا در است وقتي كه رفت ميبيند اينجا در نيست يا در بسته است برميگردد از درِ ديگر ميرود اين رد است اين عيب ندارد اما اگر نابينا باشد ردّ مكرّر دارد اين ردّ مكرّر را ميگويند ترديد اينكه به باب تفعيل رفته همان مبالغه و كثرت را به همراه دارد آن ردّ مكرّر ميشود ترديد، انسان بين نفي و اثبات همينطور دور ميزند ميرود نفي كند ميبيند نميتواند ميخواهد اثبات كند نميتواند مثل نابينايي كه به ديوار شرق ميرود برميگردد ميبيند راه نيست به ديوار غرب ميرود ميبيند راه نيست ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ اينها مردّدانه دارند زندگي ميكنند فرمود اينها ظالماند چون ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ هوامدارند براي اينكه عاقل نيستند عالِم نيستند براي اينكه گرفتار جهل علمي و جهالت عملياند فرمود ما اينها را رها كرديم حالا چه كسي ميتواند اينها را هدايت كند اگر كسي را خدا رها كرد برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «فاطر» ﴿وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾ چون همه جهان به اذن او دارند كار ميكنند انبيا, اوليا به اذن او كار ميكنند.
تأثيرپذيري مستضعفين از تبليغ و عدم دوري آنها از رحمت الهي
پرسش:... بسياري از افراد به ظاهر مسلمان اما چون نسبت به ..
پاسخ: نه, خيليها هستند كه فطرت [سالم] دارند در اثر فشار قدرت بيان ندارند اگر عدّهاي مستضعف بودند اينها ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[26] هستند تنها گروهي معذّباند كه عالماً عامداً كجراهه بروند يا راه ديگران را ببندند خيليها هستند كه در اثر اين استكبارهايي كه گرفتارش هستند نميگذارند احكام الهي به آنها برسد توده مردم تبليغ را به جاي تعليم ميدانند توده مردم تكرار تبليغ را به جاي تعليل ميدانند اين دو كار وصف ممتاز توده مردم است در حوزهها و دانشگاهها اين حرفها خريدار ندارد اگر كسي تبليغ كرد حوزوي و دانشگاهي نميپذيرد ميگويد بايد علم باشد تكرار تبليغ براي توده مردم اثر تعليل را دارد ولي در حوزه و دانشگاه خريدار ندارد اينها ميگويند بايد علت بياوري اما براي توده مردم اگر رسانهها چيزي را بگويند اينها باور ميكنند ده بار بگويند اين تكرار به منزله علت است ميگويند مگر ميشود اينطور نباشد اينها مرتب دارند ميگويند مرتب دارند مينويسند اين دو خصيصه هست آنها تبليغ را تعليم ميپندارند (يك) تكرارِ تبليغ را به منزله تعليل تلقي ميكنند (دو) اما در مراكز علمي تعليم چيزي است, تبليغ چيز ديگر است به هر تقدير آنها كه دسترسي ندارند خب واقعاً معذورند اينها كه راه آنها را بستند گرفتارند فرمود: «أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَي عَفْوِكَ وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ»[27] اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است در صحيفه كه خدايا تو درِ توبه را باز كردي.
تبيين نبود ناصر براي باز كردن رحمت الهي براي ظالمان
حالا اگر كسي عالماً عامداً اين در را به روي خود ببندد فيض الهي به روي او بسته شد چه كسي ديگر او را هدايت ميكند ﴿فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ﴾ اينها نه هادي دارند نه ناصر, ناصر در عالَم فراوان است فرشتهها هستند انبيا هستند اوليا هستند صدّيقين هستند صلحا هستند اما همه اينها به اذن خدا كار ميكنند اين «ناصرين» كه جمع است يا در قبال آن جمع است جمع در مقابل جمع قرار بگيرد يعني ناصرها متعدّدند ظالمان متعدّدند هيچ ناصري به نصرت هيچ ظالمي قيام نميكند اين ظالمين متعدّد, ناصرين متعدّد, جمع در مقابل جمع مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾, ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ معنايش اين نيست كه هر عقدي در عالَم واقع شد شما وفا كنيد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يعني هر كسي عقد خودش را وفا كند اينجا هم همين است هيچ كسي آن ناصرِ مخصوص خودش را نخواهد داشت يا نه, با بودن اين همه ناصرين اين جمعيت فراوان ناصر يعني انبيا, اوليا, ملائكه, صديقين, صلحا, شهدا هيچ كدام از اينها به درد تك تك اينها نميخورد هر دو آن قابل قبول است ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[2] . سورهٴ مائده, آيهٴ 1.
[3] . سورهٴ مائده, آيهٴ 2.
[4] . سورهٴ انعام, آيهٴ 76.
[5] . الطرائف (ابن طاووس), ج2, ص432.
[6] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 30.
[7] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 67.
[8] . سورهٴ انعام, آيهٴ 163.
[9] . سورهٴ زمر, آيهٴ 29.
[10] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 13.
[11] . سورهٴ طه, آيات 54 و 128.
[12] . سورهٴ هود, آيهٴ 116.
[13] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 43.
[14] . الكافي, ج1, ص11.
[15] . تحفالعقول, ص15.
[16] . شرح نهجالبلاغه (ابنأبيالحديد), ج11, ص201.
[17] . سورهٴ اعراف, آيات 175 و 176.
[18] . الكافي, ج2, ص606.
[19] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 49.
[20] . سورهٴ قلم, آيهٴ 1.
[21] . معانالأخبار (شيخ صدوق), ص23; تفسير نورالثقلين, ج5, ص388.
[22] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص380.
[23] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 13.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 26.
[25] . سورهٴ توبه, آيهٴ 45.
[26] . سورهٴ توبه, آيهٴ 106.
[27] . الصحيفة السجادية, دعاي 45.