بسم الله الرحمن الرحيم
در بحث توحيد ربوبي خداي سبحان به اين قسمت رسيديم كه رعد مسبّح حق است خدا را تسبيح ميكند و تسبيح رعد هم با تحميد او همراه است كه تسبيحش مصاحب با تحميد است كه ﴿يسبّح الرّعد بحمده﴾[1] اين تسبيح به عنوان مجاز يا به عنوان استعاره و امثال ذلك نيست كلام الهي مصون از خطابات شاعرانه است يعني حرفي كه در حدّ تخيّل و وهم باشد كه تصديق در آنجا نيست. اصل شعر را قرآن كريم از طرف خداي سبحان به عنوان اينكه در ساحت قرآن شعر راه ندارد سلب كرده است اصل تسبيح را به عنوان مجاز چه استعارهاش چه مجاز مرسلش اين رد شده است كه تعبير, تعبير شاعرانه باشد اينچنين نيست و به معناي اين هم نيست كه اگر شما در رعد تأمل كنيد به خداي سبحان پي ميبريد كه شما را رعد به خداي سبحان راهنمائي ميكند چون آيت حق است, گرچه حق است رعد و هر موجود ديگري آيات الهياند و تأمل در آنها انسان را به خدا راهنمائي ميكند ولي اين معناي آيت بودن است نه مسبح بودن، خداي سبحان همة اينها را آيات ميداند كه اگر كسي در اينها تأمل كند به مبدأ پي ميبرد ولي براي اينها تسبيح هم قائل است ميفرمايد اينها مسبّحات حقّاند و معناي تسبيح اين نيست كه اگر در اينها تأمل كرديد شما را به خدا راهنمائي ميكند زيرا اين معيا را خيليها ميفهمند و قابل فهم هم هست و قابل احتجاج هم هست لذا قرآن كريم سراسر اينگونه از حجّتها را اقامه ميكند و با همين احتجاجهاي قرآن كريم عدّة زيادي مسلمان شدند پس اين معني قابل درك هست و از اينكه در سورة اسراء فرمود همة موجودات مسبّح حقّند ولي شما نميفهميد معلوم ميشود مسبّح بودن به معنا آيت بودن نيست, اينكه فرمود ﴿و إن من شيء إلاّ يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم﴾[2] كه در سورة اسراء است به اين معني نيست كه همة موجودات آيات حقاند والا اين معنا را اكثري موحّدين عالم ميفهمند و اين معني را اكثري انسانها فهميدند و ايمان آوردند و اين معني قابل عرضه است براي اكثري مردم لذا قرآن كريم احتجاج ميكند به همة اين آيات سمائي و ارضي احتجاج ميكند پس قابل درك هست اينكه در سورة اسراء ميفرمايد شماها نميفهميد معلوم ميشود تسبيح اينها نه يعني اينها آيت حقاند اينها واقعاً تسبيح ميكنند و طبق آية سورة سجده هم شعور عمومي براي سراسر جهان هستي ثابت شده است كه همه چيز ميفهمند اگر اعضا و جوارح در قيامت شهادت ميدهند قيامت ظرف اداء شهادت است كما تقدّم و ظرف اداء شهادت مسبوق به ظرف تحمّل آن حادثه است شاهد وقتي شهادتش در محكمه مسموع است كه در حين حادثه، حضور آگاهانه داشته باشد كه عين جريان را ببيند و بفهمد و ضبط كند تا در محكمه ادا كند اگر در روز قيامت اينها بفهمند انسان چه كاره است كه شهادت نخواهد بود و شهادت اعضا و جوارح و جلود را قرآن به عنوان يك اصل تبيين كرد و فرمود وقتي عيله تبهكاران شهادت ميدهند آنها اعتراض ميكنند ﴿لم شهدتم علينا﴾ كه اين بحثش گذشت اگر قرآن براي همة موجودات يك شعوري قائل است كه ﴿قالوا أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ شيء﴾[3] و اگر بحثهاي عقلي اين را هم تأييد ميكند و اگر ادلة نقلي فراوان است بر اينكه مكان شهادت ميدهد, مسجد شهادت ميدهد يا شفاعت ميكند يا شكايت ميكند دليلي نيست كه ما اينها را حمل بر مجاز كنيم اگر يك دليل عقلي بر خلافش اقامه ميشد به عنوان يك دليل لبي متصل يا منفصل, مخصّص يا مقيّد بود ولي اگر دليل عقلي بر خلاف نيست بلكه بر وفاقش اقامه شده است كه سراسر جهان آگاهند دليلي نيست كه ما همة اين ظواهر كتاب و سنّت را بر مجاز حمل بكنيم بر حقيقت حمل ميشود منتهي حقيقت به اين است كه اين الفاظ براي آن روح معني وضع شده است تسبيح براي اين وضع نشده كه يك انساني بگويد سبحان الله هر موجود آگاهي كه آگاه به نزاهت خداي سبحان باشد و روي نزاهت و قداست خداي سبحان حركت كند مسبّح حقّ است و در برابر خداي سبحان به عنوان اينكه منزه از هر نقص و عيب است خضوع كند و از او كمال بطلبد اين تسبيح همراه با تحميد اوست لذا سراسر موجودات مسبّحند كه در كنار تحميد تسبيح ميكنند ﴿إن من شيء الاّ يسبّح بحمده﴾[4] اين تسبيح در صحبت تحميد است كه نقص خود را متوجه هستند به خداي بي نقص پي ميبرند و از خداي سبحان كمال ميطلبند كه نقص اينها را جبران كند لذا هم تسبيح ميكنند چون اعتراف دارند او بي نقص است و هم تحميد دارند چون نعمتها را از او دريافت ميكنند همة موجودات ميفهمند كه به چه كسي سر بسپارند و از كه نعمت بخواهند اينطور نيست كه اگر در يك كريمهاي آمده ﴿يسئله من في السموات و الأرض﴾[5] مجاز باشد اگر لفظ براي روح معنا وضع شد نه براي مصداق خارجي، هر تغييري در مصداقهاي خارجي راه پيدا كند آن معناي جامع محفوظ است و لفظ در آن معناي جامع و مفهوم استعمال ميشود نه در مصداق، آنروزي كه بشر ترازو را در فارسي و ميزان را در عربي وضع ميكرد هرگز ترازوهاي صناعي را كه امروز به بازار عرضه شد نبود آنروز كه ميگفتند ميزان يا ترازو همان ترازوهاي قديم و سابق شاهين دار دو كفهاي بود ديگر ترازوها و ميزانهائي كه امروز عرضه شده است كه نبود اطلاق ميزان بر اين ترازوهاي جديد مجاز نيست چون لفظ در مصداق استعمال نميشود و براي مصداق هم وضع نميشود لفظ براي آن معني وضع ميشود و در معني استعمال ميشود مصداقها گوناگونند تسبيح و تحميد و سؤال و سجود براي آن ارواح معاني وضع شده است يك وقت است كه انسان است سؤال ميكند يك وقت است كه زمين است سؤال ميكند يك وقت است آسمان است كه سؤال ميكند يك وقت است كه فرشته است كه سؤال ميكند اگر يك موجودي آگاه باشد و به نقص خود پي ببرد و بداند كه چه كسي منزه از نقص است و بداند از آن منزه از نفس بايد چيز بخواهد اين ميشود سؤال و تسبيح ﴿يسئله من في السموات و الأرض﴾ از اين طرف از آن طرف هم ﴿كلّ يوم هو في شأن﴾[6] در يك آيه جواب هر لحظهاي خدا را با سؤال هر لحظهاي موجودات ذكر كرده از آن طرف ﴿كلّ يوم هو في شأن﴾ يعني هر لحظه فيض تازه است از اينطرف هم ﴿يسئله من في السموات والأرض﴾ هر روز هر آن سؤال و نيايش هست از آن طرف هر لحظه فيض است. بنابراين، آنچه كه مرحوم امين الاسلام فرمود در مجمع كه اين تسبيح رعد و مانند آن عبارت از آن است كه اگر در رعد مطالعه كنيد شما را به خدا هدايت ميكند اين يك تكلّفي است حقيقتاً رعد تسبيح ميكند چه اينكه حقيقتاً رعد سجود دارد والا اگر آن معني بود دركش خيلي آسان بود ديگر در سورة اسراء به ما نميفرمود شماها نميفهميد اوحدي از انسانها بايد بفهمند كه اينها چگونه تسبيح ميكنند يكي از آن اوحدي انسانها داوود(سلام الله عليه) است كه كوه را خدا با او همنوا كرده ﴿و سخّرنا مع داود الجبال يسبّحن﴾[7] با او همصدا هستند اينها نماز جماعتشان را پشت سر داوود ميخوانند با او همنوايند, اگر شما داوود شديد ميفهميد كوهها چه ميگويند اگر نشديد هم نميشويد اين مائيم كه كوهها را همتسبيح داوود(سلام الله عليه) كرديم ﴿انا سخّرنا الجبال معه﴾ كه ﴿يسبّحن﴾ با او در بامداد و شامگاه، همة موجودات اينچنينند اگر كسي وليّ الله بود ميبيند عدهاي با او همصدا هستند اينطور نيست كه فقط كوهها در زمان داوود(سلام الله عليه) خداي متعال را تسبيح كرده باشند و اينچنين نيست كه تنها به داوود(سلام الله عليه) تأسي كرده باشند اليوم به وليّ الله الاعظم(ارواحنا فداه) اقتدا ميكنند او چون وليّ الأرض است خليفة الله في الأرض والسماء است اگر يك موجودي اينچنين شد ميفهمد آسمان و زمين چه ميگويند اگر بعضي از سنگها ﴿و إنّ منها لما يهبط من خشية الله﴾[8] مجاز نيست و اگر سنگريزه در دست كسي تسبيح ميكند و شهادت ميدهد به رسالت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجاز نيست و گفتند معجزة حضرت به اين نبود كه سنگريزه را گويا كند اعجاز حضرت اين بود كه آن پرده را از گوش آن شخص بردارد تا بشنود. بنابراين ﴿و يسبّح الرّعد بحمده﴾[9] معناي حقيقي تسبيح خواهد بود كما تقدّم در همين زمينه يك آيه بعد از اين آيه در همين سورة رعد اينچنين آمده است فرمود ﴿ولله يسجد من في السموات و الأرض طوعاً و كرهاً و ظلالهم بالغدوّ والآصال﴾[10] براي خدا سجده ميكنند كه اين تقديم هم مفيد حصر است همة موجودات آسمان و زمين خاضع و ساجدند براي خدا ﴿ولله يسجد من في السموات والأرض﴾ همة موجودات زميني وآسماني ساجدند آنهم براي خدا نه تنها موجودات ذي شعور ساجدند بلكه همه ساجدند چون همه ذيشعورند لذا در سورة نحل به جاي اينكه تعبير بكند به "من" فرمود "ما" ﴿لله يسجد ما في السموات﴾ اينطور نيست كه فرشتگان و انسانها بخواهند سجده كنند در سورة نحل آية 49 ميفرمايد ﴿ولله يسجد ما في السموات و ما في الأرض من دابةٍ و الملائكة و هم لا يستكبرون﴾[11] همة موجودات زميني و آسماني سجده ميكنند اگر يك موجودي بخواهد مستكبر باشد بايد فرشته باشد و حال آنكه آنها لايستكبرون براي اينكه كفّار و منافقين را متنبه كند ميفرمايد ملائكه كه از هر نظر از شماها برترند مستكبر نيستند شما چرا از سجود ابائي داريد پس همة موجودات ارضي و سمائي ساجدند همة جنبندهها ساجدند و فرشتگان هم سجود دارند بدون استكبار پس اگر در سورة رعد كه محل بحث است به من تعبير كرد فرمود ﴿لله يسجد من في السموات والأرض﴾ مخصوص فرشتهها و انسانها و امثال ذلك نيست چون كار, كار عقلي است از فاعل به ذي عقل تعبير شده است نه صاحبان عقل اينكارها را ميكنند گرچه همه صاحب عقلند فعل, فعل عقلي است سجود، كار معقولي است ساجد عاقل است از ساجد به من تعبير ميشود نه اينكه من منظور فرشته و انسانها باشد و غير از فرشته وانسان كسي ساجد نيست زيرا القرآن كه يفسّر بعضه بعضاً براي آن است كه كلام يك متكلم است و يك واقعيت را ميگويد اگر در يك جا تعبير به "من" كرد و همين مطلب را در سورة نحل تعبير به "ما" كرد معلوم ميشود من و ما در اين سجده سهيمند چه فرشته، چه سنگ و گلّ چه انسان و چه اعضا و جوارحش هم ﴿من في السموات والأرض﴾ ساجد است هم ﴿ما في السموات و ما في الأرض﴾ ساجد است ﴿ولله يسجد من في السموات و الأرض طوعاً و كرهاً﴾[12] بعضيها با طوع و رغبت بعضي با كَره و بي ارادت و بي ميلي؛ اينكه فرمود طوعاً و كرها ً نه به اين معني است كه بعضيها در برابر خداي سبحان كراهت نشان ميدهند اينچنين نيست چون هيچ موجودي نيست كه از نظر آن سجود و اطاعت ذاتي در برابر خداي سبحان كاره باشد ممكن است در مسائل تشريع خود را آزاد ببيند و بگويد ﴿سواء علينا أوعظت أم لم تكن من الواعظين﴾ ما نميپذيريم ولي در مسائل تكوين تابع محض است در سورة حم فصّلت فرمود خداي سبحان به آسمان و زمين دستور داد ﴿فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين﴾[13] به آسمانها و زمين فرمان داد كه بيائيد به طرف ما خواه و ناخواه بيائيد يا با طوع يا با كره قالتا حرف آسمان و زمين اين است ﴿قالتا أتينا طائعين﴾ يعني نه تنها ماآسمان و زمين طائع هستيم بلكه همة موجودات طائع هستند نگفتند قالتا أتينا طائعَيْن سخن از تثنيه نيست اگر خداي سبحان به اينها فرمود ﴿فقال لها و للأرض ائتيا﴾ به عنوان تثنيه امر كرد آنها گفتند ﴿قالتا أتينا طائعين﴾ با ديگر موجودات به طوع و رغبت ميآئيم كراهت يك موجود در برابر خداي سبحان فرض ندارد كراهت آن است كه يك شيئي اقتضائي داشته باشد از بيرون يك فشاري عيله او تحميل بشود اين ميشود كراهت اگر آن كار را آن فاعل با ميل خود انجام داد منتهي با سختي و دشواري اين ميشود كُره مثل اينكه مادر شدنِ يك مادر نسبت به زمان بارداري و مادر شدنش اين با كُره و دشواري است لذا قرآن كريم فرمود ﴿حملته أمّه كُرهاً و وضعته كُرهاً﴾[14] اين در كمال ميل و رغبت ميخواهد مادر بشود اما با كُره و دشواري و سختي اين بار را حمل ميكند و مينهد اين كُره است كُره عيب ندارد يعني انسان كاري را ميخواهد و با سختي، آن سختي را تحمّل ميكند و كار را انجام ميدهد؛ امّا كَره يعني يك شيئي، مقتضائي دارد اقتضائي دارد از خارج جلوي اقتضاي او را بگيرند و يك شيئي را عليه او تحميل كنند اين ميشود كَره اين ميشود اكراه در برابر خداي سبحان كَره فرض ندارد كه يك موجودي خواستهاي داشته باشد ذاتي داشته باشد اقتضائي داشته باشد آنگاه خداي متعال بر خلاف اقتضاي او چيزي عليه او تحميل كند اين شيئ اگر مخلوق خداست چه اقتضائي از ذات خود دارد؟ چه دارد كه بگويد خدايا اقتضاي من اين است من اين را ميخواهم؟ خدا بر او چيزي را تحميل كند؟ كَره دربارة خداي سبحان كه يك موجودي در برابر خدا يك اقتضائي داشته باشد و خدا چيزي را عليه او تحميل كند فرض صحيح ندارد لذا ﴿قالتا أتينا طائعين﴾[15] زيرا خود آن ذات با همة لوازم و مقتضياتش عطية الهي است چيزي از خود ندارد كه بگويد من خواهان اينم تا بر خلاف او بشود كَره لذا در آن سورة حم سجده دارد ﴿قالتا أتينا طائعين﴾ يعني نه تنها آسمان و زمين بلكه هر موجودي هم بالطوع و الرغبة در برابر خدا مطيع و منقاد است كه تعبير قرآن هم ﴿له اسلم من في السمٰوات﴾[16] همة موجودات در برابر خدا مسلمانند مسلمند سلمند مطيعند و منقاد, امّا آنچه كه در آية محل بحث سورة رعد فرمود يك عدّه به طوع يك عدّه به كره اطاعت ميكنند و سجود ميكنند آن است كه نسبت به خداي سبحان همه طائعند ولي نسبت به يكديگر بعضي نسبت به بعضي اقتضائي دارند بعضي نسبت به بعضي ضرري وارد ميكنند اين همان شرّ بالقياس و شرّ بالعرضي است كه در كتابهاي عقلي مطرح است كه در عالم شرّ بالذات نيست فساد بالذات نيست ولي چيزي را كه نسبت به يك امر ديگر ميسنجيم احياناً نسبت به او بد است يعني اين باران كه ميآيد سير خود را طي ميكند اگر در بين راه به چهار نفر هم آسيب رساند آن آسيب پذيرها روي كراهت اين امر را اطاعت ميكنند, نه كراهت در برابر خدا كراهت در برابر باران بالطوع والكره نظام را خدا اداره ميكند نه اينكه در برابر خدا اينها كاره هستند نه اين درخت يك اقتضائي دارد خداي سبحان درخت را آفريد كه بارور بشود اگر يك تند بادي شاخة او را ميشكند اين ميپذيرد اما بالكره ميپذيرد يعني بالكره تابع طوفان است بالطوع تابع الله است اگر يك مزرعهاي آسيب ميبيند اين بالكره در برابر آن سيل خضوع ميكند, بالطوع در برابر الله اطاعت ميكند
سؤال ...
جواب: تسخير است نه جبر، جبر آن است كه اين شيئ خواستهاي داشته باشد چيزي عليه او تحميل بشود اگر ﴿ما بكم من نعمة فمن الله﴾[17] خود شجر هستياش و صفات بيرونش عطية الهي است پس خواستهاي ندارد نسبت به خداي سبحان همه مصلح و مطيع و منقاد هستند اما اين درخت در برابر آن طوفان يك خواستهاي دارد, آن طوفان در برابر اين درخت يك خواستهاي دارد و اين تزاحم است كه احياناً نسبت به يكديگر يك جا ميشود طوع يك جا ميشود كره والا در برابر خداي سبحان درخت چه ميگويد؟ ميگويد من يك اقتضائي داشتم تو عليه من اين خواسته را بر من تحميل كردي, اگر درخت همة هستياش عطية الهي است و اگر آن مزرع همة هستياش موهبت الهي است اين ميتواند بگويد من يك چنين اقتضائي داشتم تو سيل را بر من تحميل كردي خود را در برابر خداي سبحان مالك بداند؟ يا ﴿لله ملك السموات و الأرض﴾؟[18] اگر مِلك السموات والارض كه بدنة عالم است مال خداست و اگر ﴿مُلك السموات والأرض﴾ كه نفوذ و فرمانروائي عالم است مال خداست اگر مِلك و مُلك هر دو مال اوست اگر هم او مالك مطلق است چون له مِلك السموات والأرض و اگر هم او مَلِك مطلق است چون ﴿له مُلك السموات والأرض﴾[19] پس ديگري خواستهاي ندارد تا در برابر خدا بگويد تو برمن تحميل كردي؛ عالم با تسخير اداره ميشود نه با قهر و قسر و جبر و مانند آن تسخير آن است كه هر موجودي كه براي هر امري آفريده شد و به او اقتضاي معين داده شد يك مدبّر فوق، او را به آن هدفش برساند و راهنمائي كند و خار راه را بردارد اگر قرآن اطاعت موجودات را ياد ميكند از او به عنوان تسخير ياد ميكند كه عالم با تسخير اداره ميشود نه به قهر و قسر وفشار و اجبار مثلاً اگر كسي بخواهد آب را به وسيلة لوله و تلمبه و فشار دستگاه بالا ببرد بر خلاف خواستة اوست ولي آبي كه از بالاي كوه دارد به دامنة كوه و دشت ميريزد اگر يك باغداري اين آب را هدايت بكند كه هدر نرود... نه با قهر و جبر لذا همه مسلمانند ﴿لله يسجد من في السموات و الأرض﴾[20] در اين كريمه هم فرمود ﴿لله يسجد من في السموات والأرض﴾ چون كار، كار عقلي است از فاعل به من تعبير شده است اين كار است كه به فاعل آبرو ميدهد نه چون فاعل من است مخصوص به ذوي العقول باشد و يؤيّده آية سورة نحل فرمود ﴿و لله يسجد ما في السموات﴾[21] كه تعبير به ما كرده نه من، يعني هر چه در آسمان و زمين است ساجد و خاضع است بنابراين، موجودي در جهان نيست كه سجده نكند نسبت به خداي متعالي بالطوع سجده دارند نسبت به يكديگر اگر موتي هست اگر فسادي هست و مانند آن اين بالكَره است كه كَره ميشود قياسي، طوع ميشود نفسي يعني هر موجودي في نفسه طائع است و بالقياس الي بعض كاره و مانند آن ﴿و لله يسجد من في السموات و الأرض طوعاً و كرهاً و ظلالهم بالغدوّ و الاصال﴾[22] براي اينكه بهتر كفّار را ترغيب و هدايت بفرمايد، ميفرمايد تمام سايهها خدا را سجده ميكنند ساية تمام موجود در بامداد و شامگاه خدا را سجده ميكنند شما چرا از اينها هم دورتريد و محرومتريد اصل سايه نظير مرگ كه يك امر عدمي است يك حيث وجودي دارد كه از آن حيث مخلوق خداست اگر دربارة موت فرمود ﴿خلق الموت والحيات﴾[23] دربارة سايه هم فرمود خداي متعال براي آسايش شما سايه خلق كرده، سايه را مخلوق خدا ميداند چون مخلوق بالتَبع است در سورة نحل آية 81 فرمود: ﴿و الله جعل لكم ممّا خلق ظلالاً و جعل لكم من الجبال أكناناً و جعل لكم سرابيل تقيكم الحرّ و سرابيل تقيكم بأسكم كذلك يتمّ نعمته عليكم لعلّكم تسلمون﴾[24] فرمود خداي سبحان براي شما سايه آفريد در ذيل فرمود نعمتها را بر شما تمام كرد تا مسلمان بشويد اگر سايه نبود كه زندگي ممكن نبود اگر سايه نبود يعني شب نبود چون شب همان ساية زمين است چيز ديگري كه نيست وقتي اين زمين روي حركت وضعياش برگشت آن نيمرخي كه رو به آفتاب است ميشود روز آن نيمرخ ديگرش ميشود شب و اگر سايه نميآفريد يعني شب نبود و اگر سايه نميآفريد يعني اين خانهها و مغازهها و مسكن و امثال ذلك نبود فرمود ما براي شما سايه خلق كرديم تا از فشار نور و از فشار آفتاب و مانند آن راحت باشيد چه اينكه براي شما نور خلق كرديم كه كارهايتان را انجام بدهيد و اين شب و روز را كه شب جز سايه چيزي نيست به عنوان آيت الهي ميدانند اگر چيزي در جهان شيء بر او اطلاق شده ولو بالتبع، آيت الهي است چه در سورة اسراء بحثش هم قبلاً گذشت فرمود ﴿و جعلنا الّيل و النّهار آيتين فمحونا آية الّيل و جعلنا آية النّهار مبصرة﴾[25] فرمود شب و روز دو آيت از آيات مايَند منتهي شب يك آيت تاريكي است كه آيتش را ما محو كرديم روز يك آيت روشني است شب و روز آيات الهياند كه انسان اگر در ليل و نهار فكر كند در اينكه خداي متعال براي ما شب را آفريد كه بيارميم روز آفريد كه ﴿انّ لك في النهار سبحاً طويلاً﴾[26] اين آيت او را به خداي سبحان هدايت ميكند و فرمود اگر ما هميشه روز قرار ميداديم كه براي شما شب ميآورد اگر هميشه شب بود كه براي شما روز ميآورد هر دو را به رخ انسانها كشيد اگر ﴿جعل الله عليكم اللّيل سرمداً﴾[27] فمن ﴿يأتيكم بضياء﴾[28] اگر ضياء و روز و روشني را عليكم سرمد قرار ميداد من يأتيكم بليل، ليل و نهار دو آيت از آيات الهياند امّا سخن از آيت بودن نيست سخن از آن است كه سايه تسبيح حق ميكند سجده ميكند خدا را فرمودسايههايتان سجده ميكنند خدا را و ظلالهم سايههاي شماها و موجودات ارضي و سمائي ساجد حقند براي اينكه اين معني خوب ممثل بشود خوب به حس بيايد ميفرمايد در بامداد و شامگاه كه سايه خوب و طولاني است و به زمين ميافتد پيداست كه اين ساجد است و خاضع است يك مبدأيي بر او مسلط است او از يك مبدأيي فرمان ميگيرد كه در طول و قصرش چه در حدوث و زوالش چه در يمين و شمالش و ﴿ظلالهم بالغدّو﴾ يعني در بامدادها ﴿و الآصال﴾[29] يعني شامگاهها چون غروب است كه سايه طولاني است و اول روز است كه سايه طولاني است در اين طرفي النهار سايه خوب طولاني است و به چشم ميخورد
سؤال ...
جواب: آن ذاتاً تسبيح است.
سؤال ...
جواب: نه نه اينكه تسبيح آيت نيست اين موجودات دو صفت دارند يكي اينكه آيت حقند يكي اينكه مسبّح حقّند مسبّح حقّ بودن به معناي اين نيست كه آيت حقند اينها مسبّح هستند و واقعاً تسبيح ميكنند حالا با اين كلمهاي كه ما ميگوئيم سبحان الله با اين نباشد حقيقت تسبيح در آنها هست چون اينكه ما وضع كرديم اين اعتباري است حقيقت تسبيح، تنزيه است اگر يك موجودي خداي سبحان را از هر نقص و عيب تنزيه كرد ميشود مسبّح خواه به اين لفظهائي فارسي و عربي كه ما قرار داديم باشد خواه به يك واقعيت ديگري باشد چون واقعيت تسبيح هموست اين كه ما قرار داديم اين قرارداد است كه كلمة سبحان الله در عربي، پاك و منزهي در فارسي آن معني را تفهيم ميكند اگر يك واقعيتي عين آن معنا را داشت ميشود مسبح. بنابراين، ظلال را خداي سبحان مخلوق حق ميداند فرمود سايه را براي شما آفريد كه بيارميد اگر سايه نباشد هميشه روز باشد زندگي ممكن نيست وبالعكس چون ظلّ كه بسياري از مسائل رياضي و نجومي را با همين ظلّ حل ميكنند به تبع نور مخلوق است نه بالاصالة به همان اندازه هستي كه دارد به همان اندازه ساجد و خاضع است لذا در همين سورة نحل آية 48 ميفرمايد: ﴿أو لم يروا إلي ما خلق الله من شيءٍ يتفيّؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجّداً لله وهم داخرون﴾[30] خوب اگر نگاه كنند ميبينند سايهها سجدة حق را به جا ميآورند هر چه را كه خدا خلق كرد ضلع اينها در فيء و رجوعشان تابع ارادة حقند ﴿أو لم يروا إلي ما خلق الله من شيءٍ﴾ كه ﴿يتفيّؤا ظلاله﴾ هر شيئي ظلالي دارد زيرا حالات گوناگوني بر او ميگذرد كه گاهي از يمين است گاهي از يسار است گاهي از خلف است سايههاي او حركت ميكنند لذا براي يك شيئ ظلال است نه براي اشياء ظلال باشد كه جمع در برابر جمع, نه جمع در برابر مفرد است يك وقت ميگويند ﴿أوفوا بالعقود﴾ كه جمع در برابر جمع است يعني يا أيّها الّذين آمنوا أوفوا بالعقود, لكلّ مؤمن عقد يفي به كه جمع در برابر جمع است يك وقتي جمع در برابر مفرد است اينجا فرمود هر چيزي ظلالي دارد زيرا بامداد يك طرف شامگاه يك طرف نيمروز يك طرف, ظلال او و سايههاي او يكنواخت نيست ﴿أو لم يروا إلي ما خلق الله من شيء﴾ كه ﴿يتفيّؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل﴾ از طرف راست از طرف چپ اين ظلال سجّداً لله است ﴿و هم داخرون﴾ اينها داخرند خاضعند و ساجدند و مسلمند و مطيع و منقاد بنابراين، هيچ موجودي رقيقتر از ظلال نيست و در جهان هيچ موجودي هم بالاتر از فرشتهها براي آنها نبود فرمود از آن طرف ﴿و الملائكة من خيفته﴾[31] از اينطرف ﴿يتفيّؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجّداً لله و هم داخرون﴾ از ظلال بگذريم از ظلّ بگذريم ميشود ظلمت كه عدم است ظلّ است كه عدم النور است و الاّ ظلمت مقابل اوست از ظل بگذريم ميشود ظلمت كه ديگر لا شيء است پس رقيقترين اشياء جهان ظلالند و قويترين اشياء جهان فرشتگان الهياند از آن قويترين و از اين ضعيفترين همه و همه ﴿سجّداً لله و هم داخرون﴾ اگر يك جا سخن از تسبيح رعد است در كنارش سخن از تسبيح ملائكه است اگر يك جا سخن از سجدة انسان و ظلال است در كنارش سخن از سجدة ملائكه هم هست لذا در همين سورة نحل فرمود پشت سرش ﴿و لله يسجد ما في السّموات و ما في الأرض من دابّة و الملائكة و هم لايستكبرون ٭ يخافون ربّهم من فوقهم و يفعلون ما يؤمرون﴾[32] فرشتگان هيچگونه استكبار ندارند و خداي سبحان را از خوفشان كه به عنوان يك مبدأ فائق است از او هراسناكند كه خوفشان عقلي است و هر چه مأمور ميشوند انجام ميدهند نه يفعلون بما يؤمرون در عوامل تشريعي يك بائي لازم است كه بگوئيم به اين امر شديد مأمور به شما اين است در آنجا سخن از امر تشريع نيست ارادة خداي سبحان همان و امتثال اينها همان اينها ميشود ﴿فالمدبّرات أمرِاً﴾[33] ديگر يفعلون ما يؤمرون كه فعل اينها عين مأمور خداست خدا به اين فعل امر ميكند هر چه خدا ميخواهد اينها طاعت ميكنند ديگر نيازي به امر ندارد مثل اينكه انسان اگر خواست ببيند اينطور نيست به چشمش امر بكند كه ببين ارادة نفس همان و ديدن چشم همان، اينطور نيست كه اگر ما خواستيم ببينيم به چشم دستور بدهيم كه ببين بعد اطاعت كند بين ارادة ما واطاعت آن چشم امر فاصله نيست كه اراده بكنيم بعد امر بكنيم در اوامر تشريعي اينطور است مولي اگر چيزي را خواست اراده كرد به وسيلة امر تشريعي و اعتباري به عبدش ابلاغ ميكند عبد احياناً امتثال ميكند احياناً هم عصيان كه عصيان پذير است ولي اگر ما خواستيم يك چيزي را ببينيم همان با اراده ميبينيم نه اينكه اگر اراده كرديم بعد امر ميكنيم بعد چشم اطاعت ميكند گرچه خداي سبحان ﴿ليس كمثله شيء﴾[34] امّا نفس آيت خوبي است براي شناختن كارهاي خداي سبحان كه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» نفس يك مثال خوبي است خدا مِثل ندارد اما مَثَل، آيت، نشانه آفريد نفس اگر اراده كرد كه چيزي را ببيند ديگر به چشم امر نميكند ارادة نفس همان و اطاعت چشم همان، اگر خداي سبحان امري را اراده كرد اينچنين نيست كه ديگر به ملائكه امر كند ارادة خداي سبحان همان و امتثال ملائكه و فرشتگان همان, لذا فرمود ﴿و يفعلون مايؤمرون﴾[35] پس بلندترين موجودات پيش آن قوم فرشته بود چون آنها هيچ موجودي را به اندازة فرشته مقدّس نميدانستند و ميگفتند اگر يك كسي بنا شد پيامبر بشود مَلَك ميتواند پيامبر بشود نه انسان، بعد كم كم، وحي آسماني اينها را روشن كرد كه انسان آنچنان مقامي دارد كه همة فرشتگان در برابر او ساجدند هيچ فرشتهاي نيست كه در برابر انسان كامل سجده نكند ﴿فسجد الملائكة كلّهم أجمعون﴾[36] هم او جمع مثلّي به الف و لام است هم با دو تا تأكيد كلّ و اجمع اين را بعدها تبيين كرد كه شما فرشته را اكمل موجودات جهان ندانيد او انسان كامل است كه اكمل از همة موجودات است كه هيچ فرشتهاي نيست كه در برابر انسان كامل خضوع نكند بنابراين، ميفرمايد از قويترين موجودات كه فرشتگان هستند تا ضعيفترين موجودات كه سايهها هستند همه ساجدند وداخر و خاضع و شما خود را از اين قافلهٴ مسلمان و مطيع و منقاد جدا نكنيد.
سؤال ...
جواب: نيازي به تشريع نيست يعني پيامبري، وحيي، تكليفي باشد اين كه نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 13.
[2] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[3] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[4] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[5] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.
[6] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.
[7] ـ سورهٴ أنبياء، آيهٴ 79.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[9] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 13.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 49.
[12] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[13] ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 11.
[14] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 15.
[15] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 83.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[18] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 189.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 107.
[20] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 49.
[22] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[23] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[24] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 51.
[25] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
[26] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 7.
[27] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 71.
[28] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 71.
[29] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[30] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 48.
[31] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 13.
[32] ـ سورهٴ نحل، آيات 49 ـ 50.
[33] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 5.
[34] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[35] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 50.
[36] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 30.