09 10 2012 4771785 شناسه:

تفسیر سوره قصص جلسه 14 (1391/07/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ (35) فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَريً وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (36) وَقَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِندِهِ وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ (37)

تعابير سه گانه قرآن درباره معجزه يد بيضاء و خصيصه آيه سوره <قصص>

مطالبي كه مربوط به مباحث گذشته است بخشي امروز مطرح مي‌شود و بخشي هم ـ ان‌شاءالله ـ براي روز بعد. مطلب اول آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» فرمود دستت را به پهلويت مُنضم بكن تا اين يد, بيضا بشود پس آنچه در سورهٴ «طه» مطرح است «ضمّ اليد الي الجناح» است «لخروجها بيضاء»[1] در سورهٴ مباركهٴ «نمل» سخن از «ادخال اليد في الجيب» است «لخروجها بيضاء»[2] يعني دستت را به بغل بگذار, به پهلو بگذار, به گريبان بگذار آنچه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» مطرح است «سلوك اليد في الجيب» است «لخروجها بيضاء»[3] پس «ضمّ اليد الي الجناح» يك عنوان, «ادخال اليد في الجيب» عنوان ديگر, «سلوك اليد في الجيب» عنوان ثالث. آنچه در سورهٴ «قصص» و «نمل» آمده نزديك هم است براي اينكه ادخال يد در جيب با سلوك يد در جيب نزديك هم‌اند آنچه در سورهٴ «طه» آمده است «ضمّ اليد الي الجناح» است كه جناح مي‌شود پهلو, شبيه همان «ادخال اليد في الجيب» يا «سلوك اليد في الجيب» است اين سه عنوان در سه سور‌ه نزديك هم است و قابل هماهنگي اما آنچه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده است به عنوان «ضَمّ الجناح» آن براي يد بيضا شدن نيست و آن ضمّ دست به جناح نيست بلكه ضمّ الجناح الي النفس است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ[4] يعني تو آن مقامي داري كه به اذن خدا بر خودت مسلّطي نظير ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ[5] كه خدا فرمود پهلويت را به خودت ضميمه بكن يعني مالك قلبت باش مالك نفست باش مالك صدرت باش اگر كسي مالك صدر شد مالك قلب شد مالك نفس شد مي‌تواند آرام باشد لذا فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اگر بخواهي از هراس نجات پيدا كني بايد مالك قلب باشي مالك صدر باشي به اذن «مقلّبَ القلوب»[6] كه اين شبيه ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ﴾ و مانند آن مي‌تواند باشد پيام آيه سورهٴ مباركهٴ «قصص» با همه آن تعبيرات سه‌گانه فرق مي‌كند.

تفاوت حالات حضرت موسي(عليه السّلام) هنگام رفتن از مصر و بازگشت به آن

مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك موساي كليم وقتي مي‌خواست از مصر به طرف مدين حركت كند گرچه موحّدانه بود اما قتل قبطي از يك سو كه اين را در پرونده داشت, تهديد شوراي تأمين بر قتل او كه در تعقيب او بودند از سوي دوم, و تنها اين راه را مي‌پيمود از سوي سوم و براي اوّلين بار است كه از مصر به شرق مصر يعني مدين حركت مي‌كند چهارم, در چنين حالي بيش از حالات ديگر به خدا متوسّل شد عرض كرد ﴿عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ[7] اما وقتي از مدين به طرف غرب مدين يعني مصر مي‌آمد شعيب پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) را ديد آ‌ن تسلّي و دلداري پيغمبر را از نزديك تلقّي كرد كه شعيب فرمود: ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[8] ديگر راحت شدي اين تسلّي و دلداري را ديد هشت سال تقريباً يا بيش از هشت سال در محضر يك پيغمبر بود برگشتن تنها نبود بار اول نبود كه اين راه را دارد طي مي‌كند لذا با آرامش بيشتري اين سفر را طي مي‌كرد گرچه آمدن و ماندن و برگشتن همه بر اساس ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[9] است او موحّدانه زندگي مي‌كند اما حالت آمدنش به طرف مدين غير از حالت برگشتش از مدين به مصر است.

كراهت مزدوري و تفاوت آن با اجاره

مطلب بعدي آن است كه در جريان اجاره مستحضريد آنكه مكروه است مزدوري است نه اصلِ اجاره; مزدور كسي است كه صاحب‌كار را بر عمر خود مسلّط مي‌كند اين تقريباً عمرفروشي كرده وقت‌فروشي كرده يك وقت است كسي كالايي را اجاره مي‌دهد و زِمام كالا در اختيار اوست كه اين مستأجر در گِرو آن موجر است مثل راننده‌ها كه يك اتومبيل را كرايه مي‌دهند اين كرايه يعني همان اجاره است اين مسافر بيچاره در اختيار اين راننده است اين طور نيست كه مسلّط بر آن راننده باشد يا مسلّط بر اتومبيل باشد بلكه در تحت سلطه چنين موجري است اين راننده كه موجر است كار خود را تمليك مستأجر كرده (يك) بخشي از منفعت اين اتومبيل را تمليك مستأجر كرده (دو) و اين مستأجر بيچاره را در سلطه گرفته (سه) كه فلان جا بايد پايين بيايي فلان جا بايد معطّل بشوي فلان جا بايد زود سوار بشوي و اينها. اين گونه از اجاره‌ها آن شخص اجير را تحت سلطه قرار نمي‌دهد پس گاهي اجاره به اين است كه انسان منفعت مال خود را به كسي تمليك مي‌كند يا كار خود را تمليك مي‌كند نه عمر خود را در اختيار او قرار بدهد آن كار را اعم از تسبيب و معاشرت انجام مي‌دهد نظير پيمان‌كارها كه خيلي قهّارانه برخورد مي‌كنند اين گونه از اجارات چون مزدوري نيست مكروه نيست.

اقسام اجاره و نوع مکروه آن

شما در كتاب اجاره مي‌بينيد وقتي گفتند اجاره «تمليك منفعةٍ بعوضٍ»[10] اين يك راه است ممكن است آن اجير بالتسبيب يا بالمباشره اين كار را انجام بدهد يك وقت است كسي به خياط مراجعه مي‌كند در گِرو خياط هم است چندين بار بايد برود و برگردد تا خياط كار او را انجام بدهد اينها از سنخ مزدوري نيست يك وقت كسي خانه‌اي را اجاره مي‌كند اين خانه كلاً تحت سلطه مستأجر است يا اتومبيل را در اختيار كسي قرار مي‌دهد آن اتومبيل كلاً در اختيار اين مستأجر است اين اتومبيل در اختيار اين مستأجر است كه هر جا بخواهد ببرد ده روزه اين قدر كرايه‌اش است آن خانه, دربست در اختيار مستأجر است يك ساله اين خانه تحت سلطه مستاٴجر است آن اتومبيل تحت سلطه مستاٴجر است ما در خود عين دو گونه اجاره داريم در منفعت هم دو گونه اجاره داريم در عين يك وقت است كسي زيرزمين خانه كسي را اجاره مي‌كند آب و برق و تلفن همه براي مالك است اين بيچاره با اجازه ورود و خروج دارد آن هم در زيرزمين اين زيرزمين نَمور تحت سلطه او هم نيست بنابراين اين اجارة العين است بدون سلطه, يك وقت خانه‌اي را دربست اجاره مي‌كند مي‌شود مسلّط بر آن, اتومبيلي را دربست اجاره مي‌كند كه خودش رانندگي كند اين مي‌شود مسلّط بر آن, پس اجاره عين گاهي به نحو تسليط است گاهي به نحو عدم تسليط هكذا في العمل, يك وقت كسي كاري را براي آدم انجام مي‌دهد مثل پيمان‌كاران قهّار, خياطان ماهر كه انسان تحت سلطه آنهاست هر وقت آنها گفتند بيا بايد بگوييم چشم! اينجا تمليك, كار است بالمباشره أو بالتسبيب, اينها هم مكروه نيست. يك وقت اين مزدوري سابق است كه اين شخص كلّ عمر در اختيار اين است تمام وقتش را در اختيار اين گذاشته اين مي‌شود مكروه براي اينكه در رواياتي كه اين را نهي كرده فرمود كسي كه عمرش را به ديگري واگذار كند «فقد حَظَر علي نفسه الرزق»[11] براي اينكه اين عمرش را به ديگري داده وقتش را به ديگري داده آنجايي كه اجاره تسليط است تسليط بر شخص باشد آن طوري كه تسليط بر عين است آن بي‌حضاضت و كراهت نيست كه از آن در فارسي ما تعبير مي‌كنيم به مزدوري اما جريان موسي و شعيب(سلام الله عليهم) جريان مكتب و صاحب مكتب و محضر پيغمبر را ادراك كردن و امثال ذلك بود آن يك فضيلت ديگري را به همراه داشت.

بنابراين مسئله اجاره جداست مسئله اجاره تسليطي جداست بعضي از اجاره‌ها تلفيقي است از تسليط بر عين و تمليك منفعت مثل اينكه آدم سوار تاكسي مي‌شود خب نسبت به عين, تسليط است نسبت به رانندگي, تمليك منفعت است اينجا گاهي سلطه است گاهي سلطه نيست گاهي اجاره, تسليط عين است مثل اينكه خانه‌اي را اجاره مي‌كند گاهي تمليك منفعت است مثل اينكه كسي به خياط بگويد اين لباس مرا بدوز, گاهي تلفيق است مركّب از تمليك منفعت و تسليط عين است مثل اينكه كسي اتومبيلي را, كرايه مي‌كند با رانندگي آن شخص, رانندگي را هم مالك شده.

عدم تنافي کراهت مزدوري با وجوب کفايي برخي مشاغل

پرسش: استاد ببخشيد خيلي از كارهاي به ظاهر مزدوري هست كه واجب كفايي است در جامعه اسلامي.

پاسخ: وجوب منافات ندارد به اينكه اين كار را انسان از راه ديگري انجام بدهد آن كار، واجب است اما چند گونه مي‌شود آن را انجام داد بالشركه مي‌شود انجام داد به تمليك منفعت اعم از تسبيب و مباشرت مي‌شود انجام داد اما به نحو مزدوري كه نيست اگر يك وقت ضرورت باشد انحصار باشد بله حضاضت آن برطرف مي‌شود ما آنچه در جامعه داريم كار كردن است و اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دست كارگر را ‌بوسيد[12] در آن روايت ندارد كه دست مزدور را بوسيد كار، بركت است كار، نعمت است آنچه در جامعه لازم است كار است إمّا بالتسبيب أو بالمباشره ولي عمرفروشي, تسليط ديگري بر عمر, تسليط ديگري بر وقت اين روا نيست. غرض آن است كه انسان موظف است خودش و عائله خودش را كريمانه اداره كند.

اقسام دوگانه هراس حضرت موسي (عليه السلام) 

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود من مي‌ترسم دو گونه وجود مبارك موساي كليم ترس داشت يك ترسِ نفسي و شخصي بود براي اينكه سابقه قتل داشت آن قبطي را از پا در آورد و فرعونياني كه ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ[13] درصدد انتقام بودند كه اين به شخص برمي‌گردد قسم دوم خوف بود نسبت به دعوا و دعوت كه من مي‌ترسم دعوت توحيد را نپذيرند ادّعاي رسالت را نپذيرند سخن از خودم نيست كه مرا بزنند سخن در اين است كه حرفِ تويِ خدا را نپذيرند ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ

سرّ نياز موساي كليم به همراهي جناب هارون(عليهما السلام)

در جريان ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾ فرمود من حجّت دارم برهان دارم ولي خب اگر اينها مغالطه كردند اشكال كردند سخنگويي كه از خودم افصح باشد لازم دارم برادرم را نمي‌خواهم چون ﴿إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً[14] چون او مشكل مرا حل نمي‌كند هارون نمي‌تواند در برابر شوراي تأمين فرعون بايستد ولي هارون مي‌تواند در برابر اعتراض‌هاي دعوا و نبوّت سخنگوي خوب باشد لذا درخواست مشاركت هارون را در بخش دوم ذكر فرمود, عرض كرد: ﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي﴾ براي اينكه ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾ اما آنجا كه ﴿فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ[15] آ‌نجا از هارون و امثال هارون كاري ساخته نبود حالا بر فرض هارون بيايد يا نيايد آنجا نگفت هارون را به كمك من بفرست چون از هارون در برابر شوراي تأمين مصر كاري ساخته نبود اما اينجا فرمود من يك حرف جديد دارم يك دعوت تازه دارم آنها اگر اعتراض كردند من هم آن قدرت دفاع را نداشتم حرف شما زمين مي‌ماند كسي بفرست كه سخنگوي من باشد كاملاً از من دفاع بكند از مكتبم از استدلالم از دعوايم از دعوتم. در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» به اين قسمتش اشاره فرمود كه اگر آنها اعتراض كنند و من نتوانم دفاع كنم آن وقت چه كار بايد كرد آيه دوازده به بعد سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين بود ﴿رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٭ وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ﴾ آن جريان ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ[16] آن يك كار شخصي است آن از هارون كاري ساخته نيست اما در اين مسئله حتماً من كمكي مي‌خواهم خداي سبحان فرمود ما هر دو را تأمين كرديم.

وعده الهي به پيروزي پيروان موساي كليم و مکتب آن حضرت

بعد فرمود شما كه مي‌ترسيد بايد بدانيد نه تنها شما فاتح و پيروزيد اين مكتبتان پيروز است لذا پيروان شما هم پيروزند پيروان شما كه يد بيضا ندارند پيروان شما كه اژدها ندارند پيروان شما مكتب دارند و پيروزي اين مكتب, بالأخره پيروز است ولو حدوثاً با عصا و يد بيضا آمده. فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً﴾ لذا هم دست شوراي تأمين كوتاه است هم زبان اعتراض‌كننده نسبت به دعوا و دعوت، سرانجام نه تنها شما پيروزيد, پيروان شما هم پيروزند براي اينكه مكتب, حق است اين حق پيروز است ﴿فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا﴾ چون آيات و معجزات به همراه شماست ﴿بِآيَاتِنَا﴾ اما ﴿أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ﴾ آنها كه عصا ندارند آنها كه يد بيضا ندارند لازم نيست كسي معجزه داشته باشد در طليعه امر البته انبيا با اعجاز آمدند اما اگر كسي مكتبي داشته باشد حق و اين مكتب را بفهمد, باور كند و عمل كند پيروز است ﴿أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ﴾.

سخنان فرعونيان در برابر ادعا و دعوت حضرت موسي(عليه السّلام)

حالا شرح قصه؛ فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا﴾ كه برخي از آن معجزات بالفعل بود برخي بالقوّه فرمود آنها سه حرف زدند يكي اينكه گفتند اين سِحر است ما در مملكت ساحر زياد داريم دوم اينكه فرق شما با ساحران ديگر اين است كه آنها كارشان سِحر است ادّعايي ندارند و شما ـ معاذ الله ـ يك ساحر كاذبي هستيد اين سِحر را معجزه قلمداد كرديد مي‌گوييد اعجاز خداست به خدا هم فِريه بستيد فرق شما با ساحران ديگر اين است پس ﴿مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ كه در مملكت كم نيست ﴿مُفْتَري﴾ كه مخصوص خود شماست شما دروغ بستيد مي‌گوييد اين معجزه است و كار خداست سوم اينكه ما در قبول و نكول معياري داريم اگر حرفي را نياكان ما گفته باشند مي‌گوييم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾,[17] ﴿مُقْتَدُونَ[18] و مانند آن,[19] نگفته باشند مي‌گوييم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ محور تصديق و تكذيب ما, كار گذشتگان ماست ما چيزي را بخواهيم رد كنيم مي‌گوييم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ چيزي را خواستيم بپذيريم مي‌گوييم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اين سه حرف را آل‌فرعون زدند قبطي‌ها گفتند.

پاسخ حضرت موسي(عليه السّلام) به فرعونيان

وجود مبارك موساي كليم فرمود ما حقّي داريم باطلي داريم صدقي داريم كذبي داريم خيري داريم شرّي داريم حَسني داريم قبيحي داريم اين عالَم نظامي دارد حسابي دارد آن كسي كه انسان و جهان را آفريد ما را فرستاد و اين هم حرفش است ﴿وَقَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي﴾ شما گفتيد سِحر است, خير, شما گفتيد فِريه است, خير, شما گفتيد ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا﴾, خير, معيار حرف پدرانتان نيست معيار حرف خداست معيار تشخيص سِحر و معجزه هم آن است كه «سِحر با معجزه پهلو نزند»[20] و ميدان مسابقه هم باز است.

﴿وَقَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِندِهِ﴾ اين ﴿مِنْ عِندِهِ﴾ هم تأييد مي‌كند از نزد او, به دستور او من هدايت آوردم پس هم دعوا دارم كه من رسولم, هم دعوت دارم به توحيد دعوت كردم.

پيروزي نهايي حق در همه مقاطع تاريخ

بعد هم معلوم مي‌شود كه شما كه اين همه تهديد مي‌كنيد خدا مي‌داند كه ﴿مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ به سه نحو, اگر مسئله قيامت باشد وحدها ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[21] مسئله دنيا باشد وحدها ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ جمع بين الدارين باشد ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اگر بخواهيم جامع سخن بگوييم خدا مي‌داند كه سرانجام چه كسي پيروز مي‌شود چه در دنيا چه در آخرت در هر پاراگراف تاريخي حق پيروز است يك قصّه جديدي پيروز مي‌شود اين طور كه قصّه‌اي بيايد و صحنه‌اي بيايد و تاريخي بيايد و اين تاريخ تمام بشود باطل پيروز بشود (يك) معلوم نشود چه كسي پيروز است (دو) اين هر دو باطل است در هر مقطع تاريخي هر فصل تاريخي كه پرونده‌اش بسته مي‌شود ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين يك اصل كلي است فرمود: ﴿وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ عاقبتِ ﴿الدَّارِ﴾ اگر آخرت باشد كه روشن است خصوص دنيا باشد روشن است جمع بين دارين باشد روشن است.

سرّ عدم توفيق ظالمان 

چرا؟ ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ بالقول المطلق, ظلم بيراهه رفتن است جهان حسابي دارد نظمي دارد كسي دارد رهبري مي‌كند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[22] همه اشيا يك پيشاني دارند پيشاني و پيشانوي اشيا به دست اوست گاهي اين وسط‌ها برخي‌ها بيراهه مي‌روند يك عدّه حق, يك عدّه باطل ولي كلاً پيشاني اشيا به دست اوست ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ پس خدا پيشانودار است زمامدار است قائد است خدا كارش چگونه است ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين هم راه راست مي‌رود ديگر يك عدّه را مستقيم مي‌برد جهنم اين معلوم مي‌شود ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ است ديگر, عليه اينهاست ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ يك عدّه را مستقيم مي‌برد بهشت اين طور نيست كه كسي بازي بكند و خدا بازيِ او را پاسخ ندهد ﴿وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ[23] خدا آنها را با همان مكر مي‌گيرد اين طور نيست كه عالَم حساب و كتابي نداشته باشد.

بيان لطيف صدرالمتالهين درباره نظم دقيق عالم

 يك تعبير لطيفي مرحوم صدرالمتألهين در تفسيرش دارد كه نظام عالَم نظير نظام مهندسي ساختمان‌هاي زيبا و معماري خوب نيست نظير مثلاً مسجد شيخ لطف الله در اصفهان و مانند آن, آن زيباست و هنرمندانه است ولي عالَم قوي‌تر از اوست الآن يك آجر از ديوار شرقي آن بردارند يك آجر از ديوار غربي آن بردارند جابه‌جا بكنند اين بنا فرو نمي‌ريزد فرمايش ايشان اين است كه كلّ جهان مانند حلقات سلسله عدد است اگر شما اين عدد هشت را بين هفت و نُه برداري در دستتان مي‌ماند كجا مي‌خواهي بگذاري؟![24] ظلم اين طور است باطل اين طور است خلاف اين طور است نمي‌شود چيزي را از يك جا گرفت به جاي ديگر گذاشت اين چيز را بايد سر جايش بگذاري بايد بر همين نظام حركت بكنيم بنابراين اگر مسئله دنيا باشد ﴿لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ آخرت باشد ﴿لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ جامع بين هر دو باشد كما هو الحق ﴿لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ پس ظالم هرگز به مقصد نخواهد رسيد «خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل»[25] و هميشه در هر مقطع تاريخي در هر فصل تاريخي ﴿عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ براي مؤمن و موحّد است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . ر.ك: سورهٴ طه, آيهٴ 22.

[2] . ر.ك: سورهٴ نمل, آيهٴ 12.

[3] . ر.ك: سورهٴ قصص, آيهٴ 32.

[4] . سورهٴ قصص, آيهٴ 32.

[5] . سورهٴ هود, آيهٴ 112.

[6] . تهذيب الأحكام, ج2, ص74.

[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 22.

[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 25.

[9] . سورهٴ انعام, آيهٴ 162.

[10] . تذكرةالفقهاء (طـالقديمة), ص505.

[11] . الكافي, ج5, ص90; وسائل الشيعه, ج17, ص239.

[12] . اسد الغابة, ج2, ص185; الاصابة, ج3, ص72.

[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 49; سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 6.

[14] . سورهٴ قصص, آيهٴ 33.

[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 33.

[16] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 14.

[17] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 22.

[18] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 23.

[19] . لازم به ذکر است اين دو آيه در قرآن کريم مربوط به کلام فرعونيان نيست و مراد استاد از اينکه فرعونيان چنين سخنی دارند اين است که مضمون کلام فرعونيان اين گونه است.

[20] . ديوان حافظ)تصحيح انجوي شيرازي)،صفحه 118.

[21] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 128; سورهٴ قصص, آيهٴ 83.

[22] . سورهٴ هود, آيهٴ 56.

[23] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 46.

[24] . ر.ك: تفسير القرآن الكريم (ملاصدرا), ج1, ص216 و 217.

[25] . ديوان حافظ, غزل 304.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق