19 12 2011 4779479 شناسه:

تفسیر سوره نور جلسه 32 (1390/09/28)

دانلود فایل صوتی

 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لاَّ تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (54) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (55)

تفاوت گروه هوا محور با اهل ايمان در برابر اوامر الهي

بعد از بيان نظام تكوين فرمود مردم در برابر دستورهاي الهي دو گروه‌اند: يك عدّه مي‌گويند ما ايمان آورديم و اطاعت كرديم و پايدارند يك عدّه هوامدارند هوس‌محورند اگر به سود اينها باشد حضور دارند اگر به سود مادّي اينها نباشد حاضر نيستند. همين گروه تظاهر به دين دارند و سوگندهاي غليظ و شديد ايراد مي‌كنند كه ما مؤمنيم ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ كه اين مفعول مطلق نوعي است يعني سوگند شديد قسم غليظ كه ما مؤمنيم «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ قَسماً غليظا»; فرمود: ﴿جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ كه «أيمان» همان جمع يمين به معناي سوگند است. سوگند ياد مي‌كنند كه ﴿لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ﴾ اگر جهادي پيش بيايد و تو دستور بدهي كه اينها از شهر و روستا خارج بشوند حتماً شركت مي‌كنند و به جبهه مي‌روند گرچه برخي اين خروج را خروج از اموال و ديار معنا كردند[1] لكن در خيلي از موارد, خروج يعني خروج براي جهاد از شهرشان از روستايشان براي جبهه خارج مي‌شوند آيه 46 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ آيه 47 اين است ﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالاً﴾ خروج در اين گونه از موارد يعني از محلّشان خارج مي‌شوند و به جبهه جهاد شركت كنند اينجا هم كه خدا فرمود كه اينها مي‌گويند ﴿لَيَخْرُجُنَّ﴾ يعني به جبهه جهاد وارد مي‌شوند و از منزل خارج مي‌شوند.

ناكار آمدي سوگند اهل نفاق در برابر علم خداوند

آن‌گاه خداي سبحان چند دستور داد فرمود اولاً نيازي به سوگند نيست مطلبِ حق روشن شد مطلبِ باطل روشن شد ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ[2] است «قد تبيّن الطوع من العصيان» است «قد تبيّن الإيمان و الكفر» است «قد تبيّن الخلوص و النفاق» است همه اينها بيّن‌الرشد شد ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ ايمانٌ معروفٌ و اخلاصٌ معروفٌ همه چيز روشن است ديگر نيازي به سوگند نيست ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ يعني دستورهاي ما يك طاعت روشني دارد دين, برنامه روشني دارد نيازي به سوگند نيست (يك) نيازي هم به غلظت سوگند نيست (دو) چرا سوگندهاي غليظ ياد مي‌كنيد قسم هرگز دروغ را راست نمي‌كند كذبِ خبري را صدقِ خبري نمي‌كند كذب مخبري را صدق مخبري نمي‌كند قسم سهمي ندارد در راست كردن گزارش دروغ. ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ نه نيازي به سوگند هست و نه درونتان با سوگند مستور مي‌شود زيرا غيبِ شما علن است براي خداي سبحان او درون شما را مثل بيرون آگاه است و مي‌داند پس نه حاجت است به سوگند زيرا دين همه احكام و حِكمش بيّن‌الرشد شد ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ و نه اثر دارد براي اينكه قسم, دروغ را راست نمي‌كند نه كتمان شما نسبت به ذات اقدس الهي ثمربخش است چون او خبير است ﴿بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ بنابراين يك كار لغوي است.

 

تقسيم دستورهاي ديني به فرض الله و فرض النبي(ص)

خب پس چه بايد كرد فرمود: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ به امّت اسلامي بگو دستورهاي ديني دو قسم است يك قسمت فرض‌الله است يك قسمت فرض‌النبي است. آن احكام و دستورهايي كه خداي سبحان داد درباره نماز روزه حج عمره زكات خمس ساير مسائلي كه در قرآن كريم آمده خداوند دستور داد شما بايد اطاعت كنيد و بخشهايي كه مربوط به مديريت جامعه است تدبير جامعه است دستورهاي حكومتي است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنها را صادر مي‌كند آنها را هم بايد اطاعت كنيد اينها حكم خداست زيرا پيامبر از طرف خدا مي‌گويد

قرائن اول و دوم دال بر حكم خدا بودن <اطيعوالرسول>

اين ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ كه معلوم است حكم خداست اين ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ به سه چهار قرينه حكم الله است قرينه اول اين است كه خود خدا مي‌فرمايد: ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اگر پيامبر بفرمايد «أطيعوني» انسان بايد دليل اقامه بكند كه پيامبر چون ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي[3] است پس اين فرمايش او از طرف خداست اما اينجا وقتي صريحاً خود خدا مي‌فرمايد به اينها بگو ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ خب معلوم مي‌شود حكم الله است ديگر (اين يك) ثانياً نفرمود «أطيعوا الله و أطيعوني» فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك شخصيّت حقيقي دارد كه ابن عبدالله است يك شخصيت حقوقي دارد كه رسول الله است از آن جهت كه رسول الله است خود حضرت از رسالت خودش اطاعت مي‌كند اينكه در نمازها حضرت تشهّد مي‌خواند و در تشهّد به رسالت خود شهادت مي‌دهد نشان همين است كه خود ابن عبدالله از رسول الله اطاعت مي‌كند يعني شخصيّت حقوقيِ او حاكم بر شخصيت حقيقي اوست خودش اطاعت مي‌كند بعد ديگران هم اطاعت مي‌كنند لذا نفرمود «أطيعوا الله و أطيعوني» فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يعني بر اساس شخصيت حقوقي من اين كار را بكنيد [يعني اطاعت كنيد] بعد خدا مستقيم به مردم خطاب مي‌فرمايد ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ اگر شما رو برگردانديد اصل كلّي اين است كه ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ﴾ خدا به مردم خطاب مي‌كند فرمود اگر شما رو برگردانديد آسيبي به هيچ جا نمي‌رسانيد براي اينكه خود پيامبر رسالتش را انجام داد و مي‌دهد شما بايد اطاعت بكنيد و نكرديد ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ﴾ آنچه بر او تحميل شد او بايد بارش را به مقصد برساند بار رسالت است آنچه بر شما تحميل شد كه بايد بارش را به مقصد برسانيد اطاعت از خدا و اطاعت از رسول است اگر اطاعت نكرديد به مقصد نمي‌رسيد. خب پس اطاعت از پيامبر تاكنون روشن شد كه از دو جهت اطاعت خداست چون يكي اينكه خود خدا فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ دوم اينكه نفرمود «و أطيعوني» بلكه فرمود: ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ دو جهت ديگر هم مانده است كه جمعاً چهار جهت, چهار قرينه است كه اطاعت الرسول اطاعت الله است.

پرسش: ولايت تكويني دارند؟

پاسخ: البته دارند, ولي اينجا مربوط به امور تشريعي است ديگر يعني دستورهايي كه براي اداره كشور مي‌دهند بايد اطاعت بشود.

قرائن سوم و چهارم دال بر حكم الله بودن <اطعيوالرسول>

﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ اين قرينه سوم فرمود اگر از پيامبر اطاعت كرديد هدايت مي‌شويد به مقصد مي‌رسيد البته اين همان آيه‌اي است كه در رديف آيات ديگر ذكر مي‌شود كه اين هدايت, هدايت پاداشي است چون اگر كسي از پيامبر اطاعت كند معنايش آن است كه هدايت شد ايمان آورد خدا را قبول دارد دستور خدا را اطاعت مي‌كند كه طبق دستور خدا از پيامبر حرف‌شنوي دارد و اطاعت مي‌كند خب پس هدايت اُوليٰ براي اين شخص حاصل است اين ديگر اتحاد مقدم و تالي است اتحاد شرط و جزاست اينكه فرمود اگر اطاعت كنيد هدايت مي‌شويد خب اينها هدايت شدند كه اطاعت مي‌كنند ديگر معلوم مي‌شود اين ﴿تَهْتَدُوا﴾ هدايت ابتدايي نيست هدايت پاداشي است يعني اگر از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اطاعت كرديد آن هدايت پاداشي نصيب شما مي‌شود آن ايصال به مطلوب است آن گرايش است آن علاقه است آن امكانات نِيل به مقصد است كه بهره شما خواهد شد كه فرمود: ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ همان هدايت پاداشي است.

قرينه چهارم ﴿وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ يعني پيامبر ما كاري كرده است كه براي شما حجّت را رسانده و بيّن‌الرشد كرده هم رسانده هم مُبين شده مُبين يعني شفاف و روشن, نورِ مبين يعني نور خيلي شفاف و روشن. در بخشهايي از قرآن كريم آمده است كه ﴿وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً[4] يك وقت كسي سخنراني مي‌كند در يك مراسم آن وظيفه عادي‌اش را انجام داد ولي آن رسالت اساسي‌اش را انجام نداد براي اينكه حرف بايد به جان مردم برسد نه به گوش مردم سخنراني كردن حرف را به گوش مردم رساندن است و چيز نوشتن حرف را و نقوش كلمات را به چشم مردم رساندن است و اينها هرگز كافي نيست. رسالت روحانيّت و عالمان دين اين است كه حرف را به جان مردم برسانند و اين توجه داريد كه مقدور هر كسي نيست تا از جان برنخيزد در جان نمي‌نشيند اين حرف بايد سنگين باشد از جاي بلند بيايد تا به جاي بلند برود ﴿وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً وجود مبارك رسول گرامي اين بود. حالا اگر شنونده‌اي به سوء اختيار خودش درِ دل را بست ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[5] اين ديگر به سوء اختيار خودش است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[6] اين يك طبق ميوه را اين باغبان الهي آورده دم در دل اين دل قفل بود خب ديگر تقصير صاحب‌دل است كه دل را قفل كرده فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا خب اگر قلبي قفل بود و اين طبق ميوه را نگرفت تقصير باغبان نيست فرمود ما كار را طرزي اَدا كرديم كه به جان مردم تا دمِ در دل رسانديم حالا اگر قلب باز بود كه مي‌پذيرد و اگر نبود كه نمي‌پذيرد اين چهار قرينه نشان مي‌دهد كه اطاعت پيامبر اطاعت ذات اقدس الهي است.

دلالت آيات بر دو گروه از مردم براي جدال و استماع اوامر الهي

خب فرمود نيازي به سوگند نيست ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ همه چيز روشن شده است و ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به صورت بيّن‌الرشد حرفها را به شما انتقال مي‌دهد. در برابر اين دستورهاي شفاف, افرادي كه در مدينه بودند دو گروه بودند يك عدّه مي‌آمدند بدون سوگند در محضر پيامبر حرفها را بشنوند كه خداي سبحان مي‌فرمايد اينها كه مي‌آيند در مسجد حرفهاي تو را بشنوند سلام ما را به آنها برسان يا بگو ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾[7] عدّه‌اي مي‌آيند كه حرفهاي خودشان را بزنند نه حرفهاي تو را بشنوند اين دو قسمت در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت گاهي در نقل اين دو آيه به صورت نقل به مضمون اكتفا مي‌شود گاهي هم عين عبارت خوانده مي‌شود.

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آنجا كه مشخص مي‌كند كه اينها كه مي‌آيند حرفهاي خودشان را مي‌خواهند بزنند; آيه 25 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ كه اين هم يك اضلال كيفري است ﴿وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا﴾ هر معجزه‌اي را كه ببينند باز استنكاف مي‌كنند ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ يك عدّه اصلاً مي‌آيند براي جدال كه حرفهاي خودشان را بزنند نه اينكه حرفهاي تو را بشنوند ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾ نه «إذا جاءوك, يجادلونك» ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾ چه مي‌گويند ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ اينها مي‌آيند فقط براي جدال اينها مي‌گويند حرفهاي تو اسطوره است اما گروه ديگر كساني‌اند كه باز در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 54 به اين صورت است فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ قبلاً رسم بود كه خطبا وقتي بالاي منبر مي‌رفتند قبل از شروع به سخنراني سلام مي‌كردند به مستمعين الآن هم خطباي نمازجمعه اين كار را مي‌كنند رسم اصلي و دستور اصلي اين بود كه آن خطيب آن عالِم ديني آن مبلّغ الهي اول سلام بكند طبق همين آيه اين همان سنتي است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» داشت منتها اوساط از مستمعان سلام را از پيامبر دريافت مي‌كردند اوحديّ آنها سلام الله را تلقّي مي‌كردند ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ حالا يا «سلام الله عليكم» يا «سلامي عليكم» به هر تقدير اين دو گروه بودند.

ثمره ايمان و عمل صالح در دنيا و آخرت

آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نور» مطرح است ناظر به آن منافقان و ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ[8] و امثال ذلك است كه اينها مي‌خواهند با قسمِ دروغ, دروغ و كذب را حل كنند لكن خداي سبحان راهها را مشخص كرد. بعد فرمود ثمرهٴ شيرين ايمان و عمل صالح تنها در آخرت نيست بالأخره دنيا هم براي اينكه به عدل و عقل برسد مردان صالح و سالم مي‌طلبد اگر كسي ايمان داشت از نظر عقيده و عمل صالح داشت از نظر رفتار, حكومت ديني نصيب او خواهد شد او مي‌تواند حكومت ديني تشكيل بدهد در آن سرزمين اين احكام و حِكم را پياده كند در كمال امانت و امنيت ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ در جمع شما اگر مرداني پيدا بشوند كه از نظر عقيده مؤمن باشند از نظر كار داراي عمل صالح باشند وعدهٴ الهي اين است كه حتماً اينها را خليفه قرار مي‌دهد در زمين حكومت مي‌كنند و اين امور را كه بعداً مي‌فرمايد نماز را اقامه مي‌كنند زكات را ادا مي‌كنند و مانند آن ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ اگر متمكّن شدند ﴿أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ[9] كه در بخشهاي ديگر خواهد آمد نصيب همين گروه مي‌شود.

كيفيت استخلاف انبياء و صالحان تا خلافت حضرت حجت(عج)

خب ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ استخلاف در قرآن كريم گاهي به اين است كه اينها خليفة الله باشند گاهي به اين است كه نه برخي از اين حكومتهاي صالح خليفه حكومت صالح پيشين‌اند. آنهايي كه مربوط به خلافت الهي است براي انبيا و اولياي الهي است نظير ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[10] كه مربوط به آدم و انسان كامل است بالأخره يا نظير جريان حضرت داوود كه فرمود: ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ﴾[11] يا درباره سليمان كه فرمود: ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ[12] اينها خلافت انبياست از يكديگر و جمع اين خلافتها به خلافت الهي منتهي مي‌شود گاهي هم خلافت مردان صالح است حكومت صالحان است كه عدّه‌اي در زمين حكومت مي‌كنند بعد از اينها يك عدّه ديگري تا امر به وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) برسد كه كلّ جهان را با خلافت الهي اداره مي‌كند البته خلافت وجود مبارك حضرت گذشته از اينكه خلافت انبياست خلافت صالحين را هم به همراه دارد منتها خلافت در اينجا نسبت به حضرت به عنوان نيابت از افراد قبل نيست. خب اين وعده الهي است فرمود: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ از جمع شما مسلمانها ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ صِرف ايمان كافي نيست عمل صالح هم لازم است خدا وعده داد كه حتماً اينها را خليفه در زمين قرار بدهد و خليفه خدا بايد حرف خدا را بزند

نيل به درجات خليفة اللّهي در پرتو كرامت انسان

در بحثهاي قبل هم داشتيم كه اگر خدا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ[13] سند كرامت انسان خلافت اوست كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ يا ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ و مانند آن و خليفه بايد حرف مستخلف‌عنه را بزند و اگر حرف خودش را بزند و نان خلافت را بخورد مي‌شود غصب آن‌گاه مي‌شود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[14] ديگر ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ نيست كرامتِ بني‌آدم به استناد خلافت اوست اين يك اصل, خليفه آن است كه حرف مستخلف‌عنه را بزند نه حرف خودش را اصل دوم. اگر كسي كرامت خلافت را چشيد ولي حرف خودش را زد مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ اين‌چنين نيست كه هر انساني مشمول ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ[15] باشد فرمود: ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ افرادي هم قبل از شماها بودند كه حكومت صالح داشتند و آنها هم خليفه پيشينيان بودند يا به معناي عام خليفة الله بودند چون خلافت اين‌چنين نيست كه به معني نبوّت باشد همان طوري كه نبوّت درجاتي دارد همان طوري كه امامت درجاتي دارد رسالت درجاتي دارد, خلافت درجاتي دارد اوج خلافت براي معصومين است مرحله نازله‌اش براي مردان صالح است مردان عادل است ولو معصوم نباشند اگر سخن از امامت و رسالت باشد البته ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[16] مؤمن هرگز خليفه خدا نيست اما اگر خلافت به اين معنا باشد كه اين شخص عادل است حرفهاي خدا را مي‌فهمد باور مي‌كند عمل مي‌كند بعد از فهم و ايمان و عمل به جامعه منتقل مي‌كند اين خليفة الله است حرف خودش را نمي‌زند اگر حرف خدا را دارد مي‌زند خليفه خداست ديگر منتها بايد توجه داشته باشد كه خلافت درباره ذات اقدس الهي معناي خاصّ خودش را دارد خليفه آن است كه از خَلف مستخلف‌عنه مي‌آيد يعني در غيبت او در عدم حضور او, اين مي‌آيد خدايي كه «مع كل شيء» است همه جا حاضر است غيبتي ندارد خفايي ندارد تا كسي مِن وراء او بيايد قهراً اين خلافت او از اين جهت است كه ظاهراً مردم از حرف و پيام خدا خبري ندارند او دارد پيام خدا را مي‌رساند وگرنه خلافت به آن معنا كه از خَلف مستخلف‌عنه بيايد در غيبت او بيايد از پشت سر او بيايد به اين معنا كه درباره ذات اقدس الهي نيست حتي در جريان حضرت آدم كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[17] وارد شد به اين معنا نخواهد بود براي اينكه خداي سبحان محيطِ ﴿بِكُلّ شَيء﴾ است[18]

وعده الهي به اقامه دين مرجّني و تحقق آن با جريان غدير

آن‌گاه ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ اين وعده براي هر كسي نيست لذا فرمود: ﴿مِنكُمْ اگر كسي مسلمان بود اگر كسي در مصر در تونس در يمن در كشورهاي ديگر حكومت اسلامي تشكيل داد لكن حكومتي نبود كه در آنجا نهج‌البلاغه و صحيفه سجاديه و حسين‌بن‌علي و اهل بيت(عليهم السلام) حضور داشته باشند آنها مشمول اين آيه نيست اگر زمخشري در كشاف خودش را به زحمت انداخت كه گفت آيا خلفاي ثلاث, خلفاي صدر اسلام مشمول اين هستند گفت بله «هم هم»[19] اينها همان هستند اينها يك راه باطل و ناصوابي است براي اينكه در اين آيه دارد ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ آن دين خداپسند دين مرتضي دين مرضيّ كدام دين مرضيّ خداست آنكه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[20] اين اسلام خداپسند آن است كه آن كمال را آن تمام را داشته باشد خب دينِ منهاي غدير دين مرضيّ نيست.

پرسش: الآن دست ما نيست كه بگوييم مرضيّ رضاي خدا باشد.

پاسخ: ما اميدواريم دست ما باشد چرا دست ما نيست؟!

پرسش: ما قائل به تخطئه هستيم.

پاسخ: نه, تخطئه و تصويب غير از غدير و سقيفه است ما غديري هستيم چرا دست ما نيست منتها حالا بايد تلاش و كوشش بكنيم بهتر اجرا بكنيم فرمود دينِ مرضي, دين مرضي همان است كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «مائده» مشخص شد كه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[21] ما يك دين مرضي داريم ـ ان‌شاءالله ـ منتها بايد بهتر تلاش و كوشش بكنيم بله اين هست اما اين‌چنين نيست كه دينِ منهاي غدير بشود دين مرضي منتها اينها را بايد توجه داد روشن كرد كه ما يك دين مرضي هم داريم و آن در سقيفه نيست همين! اگر سقيفه ـ معاذ الله ـ دين مرضي بود بله اما فقط غدير مرضي است وقتي غدير مرضي است بايد اينها را راهنمايي كرد. خيلي از اين آقايان متشيّع‌اند منتها نرسيده به اينها شما بپذيريد كه خيلي از اينها معذورند براي اينكه هر چه شنيدند و خواندند همان سخن از سقيفه بود يعني وقتي از هر جهت تبليغات خلاف غدير و خلاف واقع ـ حالا هر چه هست ـ به مردم رسانده بشود خب مردم حجّتي ندارند مي‌شوند جاهل قاصر ديگر اين ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[22] دامنگير اينها نيست واقعاً خيليها نمي‌فهمند بيرون هم اگر كسي بخواهد تحقيق كند و مسلمان بشود هشتاد درصد كتابها, كتابهاي سقفي است بيست درصدش كتابهاي غديري است اين‌چنين نيست كه خدا همه اينها را به جهنم ببرد حالا درجات عاليه بهشت نصيبشان نمي‌شود ولي خيليها حق به دست آنها نرسيده.

خب فرمود: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح داشت خدا او را به اينجا مي‌رساند اينها سخن از دنيا و حكومت صالحه و پيروان اهل بيت است آن اوجش در زمان ظهور وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) است اختصاصي به آن حضرت ندارد ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ اينها گرفتار تقيّه بودند گرفتار حكومتهاي سقفي بودند و از غدير محروم بودند خداوند اينها را بعد از خوف به امنيت مي‌رساند ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾.

بيان الميزان در علت عدم عطف دو جمله فعليه(يعبدونني لايشركون بي شيئا)

لطيفه‌اي كه در تفسير قيّم الميزان است اين است مي‌فرمايد: ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ اينها دو جمله فعليه است بدون عطف, بدون عطف يعني بدون عطف! نفرمود: «يعبدونني و لا يشركون» اينكه عدم شرك را بر عبادت عطف نمي‌كند و در كنار او ذكر مي‌كند يعني يك واقعيّت است عبادتي كه شرك در آن نيست گويا مفرد است و وصف آورده شده يعني عبادت خالص[23] ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ,[24] ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ وگرنه دو جمله فعليه خب بايد يكي را بر ديگري عطف كرد ديگر آن قدر نفي شرك در متن دين دخيل است كه نيازي به عطف ندارد ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ مثل اينكه بفرمايد: ﴿لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾

مراد از مشرك بودن اكثر مؤمنين در كتاب و سنت

ولي در آن بحثهاي قبل داشتيم كه اكثر مؤمنين مشرك‌اند ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[25] حالا روايتي هم در ذيل آن آيه آمده است كه چطور اكثر مؤمنين مشرك‌اند فرمود همين كه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت» اگر فلان كس نبود مشكل ما حل نمي‌شد خب عرض كردند ما چه بگوييم؟ فرمود خدا را شكر بكنيم كه از آن راه مشكل ما را حل كرد نه اينكه اول خدا دوم فلان شخص يا اگر فلان شخص نبود ما مشكلمان حل نمي‌شد[26] از نظر مسائل توحيدي هم پيداست كه اين آيه معناي دقيقي دارد ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ در آن بيان نوراني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به عبدالأعلي دارد مرحوم صدوق اين را در كتاب توحيد نقل كرده است اين است كه اگر كسي گمان كند خدا را با صورت و مثال و حجاب مي‌شناسد «فهو مشرك»; «مَن زعم أنّه يعرف الله بحجاب أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرك»[27] خيلي از ماها گرفتار چنين معرفتي هستيم تازه آن كه فيلسوف يا متكلّم است خدا را با برهان مي‌شناسد اين برهان اين مفهوم اين قياس يك سلسله مفاهيم است مثلاً كسي هزار برهان اقامه كند بر اساس همين دعاي «جوشن كبير» هر كدام را حدّ وسط قرار بدهد بگويد او رازق است و هر كه رازق است خداست, او شافي است هر كه شافي است خداست اين هزار برهان درست است اما هزار مفهوم است هزار صورت ذهني است هيچ كدام از اينها خدا نيست آنكه خداست كه در خارج است به ذهن نمي‌آيد خدا ـ معاذ الله ـ مثل شجر و امثال شجر نيست كه به ذهن بيايد پس اينكه در ذهن است خدا نيست آنكه خداست در خارج است ما به او دسترسي نداريم ما اگر خيال مي‌كنيم با همين برهان داريم خدا را مي‌شناسيم آن طبق بيان امام صادق(سلام الله عليه) به عبدالأعلي اين شركي بيش نيست. از امام صادق(سلام الله عليه) كسي سؤال كرده كه مرا به خداشناسي راهنمايي بكن حضرت ديد او اهل استدلال و امثال ذلك نيست فرمود آيا سوار كشتي شدي عرض كرد آري فرمود آيا اتفاقي افتاده كشتي شكسته باشد عرض كرد آري فرمود آن وقتي كه كشتي شكست دنبال تخته‌پاره‌اي چيزي گشتي نصيبت نشد گفت بله چنين اتفاقي افتاده است فرمود در آن حالت متوجّه چه بودي؟ گفت متوجّه قدرتي بودم كه بر دريا بالاي دريا پايين دريا سلطه كامل دارد فرمود همان خداست[28] خدا را يك آدم مريض خوب مي‌فهمد يك آدم محتاج خوب مي‌فهمد يك آدم گرفتار خوب مي‌فهمد نه يك فيلسوف و متكلّم, فيلسوف و متكلّم براي اين هستند كه قانع كنند و جلوي تهاجم بيگانه‌ها را بگيرند از راه مفهوم نمي‌شود خدا را شناخت اين روايت هم مرسل است متأسفانه هنوز سند پيدا نشده از آن غرر روايات ماست از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) است كه «كلُّ ما» نه «كلَّما», «كلُّ ما ميّزتُموهُ بأوهامكم في أدقّ معانيه مخلُوقٌ مصنوعٌ مِثلُكُم مردودٌ إليكُمْ»[29] يك صوَر ذهني است الله مفهومي است در ذهن ما اينكه خدا نيست اين هزار مفهومي كه در «جوشن كبير» است اينها كه خدا نيستند آن راه دل را كه راه ايمان و عمل صالح است اين مفاهيم شكوفا مي‌كند يعني آنچه را كه انسان مي‌يابد اين مفهوم قدرت تبيين دارد او از آن راه خداست بنابراين ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾.[30]

از اينجا آن روايت نوراني كه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه ما خيلي از موارد دعا مي‌كنيم دعاي ما مستجاب نمي‌شود سرّش چيست؟ فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون»[31] شما از كسي چيز مي‌خواهيد كه نمي‌شناسيد فرمود راه حوزه و دانشگاه راه معرفت الله نيست اگر آن ضجّه نماز شب را داشتي بله آن راه خداست «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون». خب بنابراين اگر كسي ايمان داشته باشد و خليفة الله باشد و عمل صالح داشته باشد اين الاّ ولابد غديري خواهد بود ديگر با سقيفه سازگار نيست ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾.

پرسش: جاهل قاصري كه در نهايت خلوص است و جنابعالي مي‌فرماييد اين قاصر است  هم عمل صالح دارد هم ايمان دارد اين چطور از خلافت الهي محروم است؟

پاسخ: خب بله اين عذاب نمي‌شود ممكن است در اعراف يا درجات نازله بهشت خداي سبحان به او فيضي بدهد اما فيض خاص براي غدير است ديگر از اين راه بايد بيايند. يك وقت است كسي معذور است مي‌شود «رُفع عن امّتي»[32] اما ديگر جنّات عدن كه نصيبش نمي‌شود البته از آن طرف ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ[33] خداي سبحان بخواهد بدهد برهاني بر خلاف نيست اما اين شخص طلبكار نيست ما حق نداريم بگوييم اين شخص الاّ ولابد بهشتي است بله اين مقداري كه مي‌توانيم بگوييم, بگوييم يقيناً عذاب نمي‌شود اين را مي‌شود گفت خب و يقيناً ذات اقدس الهي اين را مورد لطف قرار مي‌دهد اما به آن اوج لطف برساند كه اين را خليفه خود قرار بدهد آن سند نداريم.

 

 

 

تبيين مراحل توحيد و اقسام عبادت صحيح و فاسد بندگان الهي

﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ بعد از فتح مكّه به وسيله پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين «أنجز وعده و نصر عبده» را خواندند[34] كه اين دعا الآن رسمي است «وحده وحده وحده»[35] هم كه قبلاً بحث شد اين تكرار نيست اين ناظر به مراحل سه‌گانه توحيد است «وحده ذاتاً, وحده وصفاً, وحده فعلاً» اين تكرار نيست تأسيس است سه مرحله توحيد است ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ يعني اصلاً در عبادت آمده كه شرك در او راه ندارد اين نكره هم در سياق نفي است تنها سخن از ريا نيست حتي اگر كسي بخواهد عبادت را زمينه قرار بدهد كه از جهنم نجات پيدا كند يا به بهشت برسد اين دو گونه است يك وقت است كه ـ معاذ الله ـ خدا را بهانه قرار مي‌دهد وسيله قرار مي‌دهد كه به وسيله او از جهنم نجات پيدا كند يا به بهشت برسد در صحّت عبادت اينها افرادي مثل ابن‌طاووس آن طوري كه شيخ بهايي(رضوان الله عليهم) نقل كرده است اشكال كردند يك وقت است نه, غالباً يا همه‌شان اين طورند خدا را عبادت مي‌كنند نه اينكه خدا را وسيله قرار بدهند منتها نمي‌فهمند از خدا چه بخواهند از خدا نجات از جهنّم مي‌خواهند از خدا رسيدن به بهشت مي‌خواهند اينها عبادتشان صحيح است و اين روايت تثليثي[36] هم ناظر به صحّت عبادت است عبادت را به سه قسم تقسيم كرده عابدان و عُبّاد را به سه قسم تقسيم كرده اينها كساني‌اند كه واقعاً خدا را عبادت مي‌كنند منتها نمي‌فهمند از خدا چه بخواهند معبودشان خداست منتها از خدا وقتي بخواهند چيزي طلب بكنند برخيها خوفاً مي‌گويند ما را نسوزان بعضيها شوقاً مي‌گويند به ما بهشت بده اما بگويند كه من تو را مي‌طلبم لقاي تو را مي‌طلبم اين عبادت احرار است.

گوشه‌اي از اين حرفها را در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» آيه پانزده بيان كرد كه فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ همين مضمون را در همين سورهٴ مباركهٴ «نور» كه محلّ بحث است در آينده نزديك ـ ان‌شاءالله ـ داريم در آنجا در بخش پاياني اين سور‌ه آيه 62 مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا﴾ كه قصّه حنظله غسيل‌الملائكه ذيل همين آيه است[37] كه به خواست خدا خواهد آمد.

نقدي بر استدلال شيخ طوسي و صاحب كنزالدقائق بر اصل خلقت عالم

مطلب بعدي آن است كه مطلبي را قبلاً از مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل كرديم در ذيل آيه 45 كه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾ مرحوم شيخ طوسي داشتند كه اصلِ مخلوق در عالم طبيعت آب است بعد از آب باد و آتش و خاك پيدا شده است[38] و سندي نقل نكردند در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ﴾[39] آنجا هم مرحوم شيخ طوسي سند ارائه نكرده در تفسير كنزالدقائق هم سند ارائه نشده اينجا كه جايش هست در تفسير كنزالدقائق هم سندي ارائه نكردند نه در ضمن آيه گذشته كه آنجا جايش بود نه اينجا آخرهاي قرآن صاحب كنزالدقائق كه شاگرد مرحوم فيض بود ايشان به روايت مرحوم كليني در روضه كافي دسترسي پيدا كرده در ضمن آيه‌اي كه خيلي هم مناسب نيست آنجا نقل كرده در سورهٴ مباركهٴ «نازعات» آيه سي ﴿وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا آنجا از روضه كافي نقل كرده اوّلين چيزي كه خدا خلق كرد آب بود بعد باد بود بعد نار بود بعد از نار دخان بود بعد از دخان, سماوات را درست كرده[40] اين جمله كه از دخان, آسمانها را به بار آورده اين از خود قرآن برمي‌آيد كه ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾[41] كذا و كذا يعني ما از يك مُشت دود اين همه راههاي شيري را درست كرديم يا از يك مُشت گاز اين همه را درست كرديم اول دخان بود دود بود يا گاز بود اين همه كواكب و راههاي شيري و منظومه‌هاي شمسي را ما از يك مشت دود درست كرديم بعد هم بساطش را جمع مي‌كنيم خب اين روايت را ايشان مناسب بود كه در ذيل سورهٴ مباركهٴ «نور» كه محلّ بحث است نقل بكند چون خود ايشان دسترسي پيدا نكرده به آخر قرآن كه رسيده اين روايت را پيدا كرده از روضه كافي در ذيل آيه سي سورهٴ مباركهٴ «نازعات» نقل كرده. از اين روايت كاملاً پيداست كه اوّلين چيزي كه خدا خلق كرده آب است, البته اين هم بايد تحقيق بشود اين هم مثل «لا تنقض»[42] است كه با ادله ديگر حوزه‌ها تحقيق كرده اين را بايد دانشگاهها بررسي كنند كه آيا اوّلين موجود از اين عناصر اوّلي آيا آب بود يا چيز ديگر مثل اينكه در سورهٴ «انبياء» فرمود اين آسمان و زمين اول بسته بودند ما بعد باز كرديم ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[43] اين‌چنين نبود كه ما يك زمين داشته باشيم جدا آسمان داشته باشيم جدا اينها بسته بودند ما باز كرديم رَتق بودند ما فَتق كرديم اين را علمِ ديني دانشگاهها كه تفسير همين آيات است بايد حل بكند منتها از بعضي از جمله‌ها برمي‌آيد كه حساب هوا  غير از حساب باد است و غير از هوا چيز ديگر نبود لكن از مجموع آن روايت روضه كافي و ساير روايات برمي‌آيد كه اصل همه اينها آب بود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . تفسير الكاشف, ج5, ص434.

[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.

[3] . سورهٴ نجم, آيهٴ 3.

[4] . سورهٴ نساء, آيهٴ 63.

[5] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.

[6] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.

[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.

[8] . سورهٴ مائده, آيهٴ 52.

[9] . سورهٴ حج, آيهٴ 41.

[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.

[11] . سورهٴ ص, آيهٴ 26.

[12] . سورهٴ نمل, آيهٴ 16.

[13] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 70.

[14] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.

[15] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 70.

[16] . سورهٴ انعام, آيهٴ 124.

[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.

[18] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 54.

[19] . الكشاف, ج3, ص252.

[20] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.

[21] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.

[22] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.

[23] . الميزان, ج15, ص153.

[24] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.

[25] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.

[26] . ر.ك: تفسير العياشي, ج2, ص200.

[27] . الكافي, ج1, ص114; التوحيد (شيخ صدوق), ص143 و 192.

[28] . ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص231.

[29] . بحارالأنوار, ج66; ص293.

[30] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.

[31] . فلاح السائل, ص107.

[32] . التوحيد (شيخ صدوق), ص353.

[33] . سورهٴ مائده, آيهٴ 54; سورهٴ حديد, آيهٴ 21; سورهٴ جمعه, آيهٴ 4.

[34] . اعلام الوري, ص111.

[35] . الكافي, ج2, ص517.

[36] . الكافي, ج2, ص84; نهج‌البلاغه, حكمت 237.

[37] . تفسير القمي, ج1, ص118.

[38] . ر.ك: التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص448.

[39] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 30.

[40] . الكافي, ج8, ص94; تفسير كنزالدقائق, ج14, ص121.

[41] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 11.

[42] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.

[43] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 30.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق