اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (46) وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ (48) وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَفِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (50) إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51) وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (52)﴾
انواع سه گانه خلقت حيوانات جنبنده
بعد از بيان آفرينش آسمانها و زمين و تبيين كيفيت پيدايش و پرورش باد و باران و امثال اينها آفرينش حيوانات جنبنده را مطرح فرمود در نوبتهاي قبل اشاره شد كه حيوانات جنبنده بعضي روي توالدند مثل گوسفند و امثال گوسفند بعضيها بر اساس تخمگذارياند مثل مرغ و امثال مرغ بعضيها هيچ كدام از اين دو قسم توليد يا توالد نيستند نظير كِرمهاي زيرزميني كِرمهايي كه درون ميوه پيدا ميشوند و مانند آن اين به معناي خَلقالساعه بودن كِرم نيست مدّتها طول ميكشد تا ذرّات ريزي پيدا بشود (اولاً) تبديل بشود به اين حيوان (ثانياً) ولي به هر تقدير اين نه توالد است نه توليد نه از سنخ گوسفند و امثال گوسفند است كه در رَحِم مادر متولّد ميشود نه از سنخ تخمگذاري مرغ است معنايش خلقالساعه بودن نيست معنايش بطلان قانون تكامل نيست.
مبيّن بودن قرآن و پيامبران در طول خداوند جهت بيان معارف و احكام
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم گاهي فعلي را به خدا اسناد ميدهد گاهي همان فعل را به قرآن اسناد ميدهد گاهي همان فعل را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد ميدهد اسنادش به ذات اقدس الهي بالاصاله است به قرآن و به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتّبع است يا بالمظهريّت است جريان تبيين در اين سوره از همين قبيل است خداوند در همين سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ هجده تبيين آيات را به خود اسناد داد فرمود: ﴿وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ﴾ خدا توضيح ميدهد تشريح ميكند با بيان شفاف شما را آگاه ميكند وقتي خدا مبيِّن آيات بود آيات ميشود مبيَّن بالدرجه اُوليٰ بعد ميشود مبيِّن در درجهٴ ثانيه اگر در همين سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 34 فرمود: ﴿لَقَدْ أَنزَلْنَا إلَيْكُم آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ﴾ براي اينكه خدا آيات را تبيين كرد آيات ميشود مبيَّن در درجهٴ اُوليٰ همين آيات مبيَّن احكام و حِكم را براي ما تبيين ميكند ميشود مبيِّن پس اگر در همين سورهٴ «نور» آيهٴ هجده فرمود: ﴿يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ﴾ بعد در آيه 34 و همچنين در آيه 46 فرمود: ﴿آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ﴾ براي اينكه خداوند آيات را تبيين كرد (يك) اين آيات شده مبيَّن و شفاف (دو) اين آيات مبيَّن احكام و حِكم را براي ما تبيين ميكند ميشود مبيِّن (سه) رابطه بين درجه دو و درجه سه را ميتوان در صدر همين سوره و از صدر همين سوره مشاهده كرد براي اينكه در صدر اين سوره فرمود: ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ اين آيات كه ذاتاً بيِّن نيستند اگر ذاتاً بيِّن بودند كه مبيِّن نميخواستند خداي سبحان ذاتاً مبيِّن است (يك) وقتي مبيِّن بود آيات ميشود مبيَّن (دو) وقتي مبيَّن شد اين آياتي كه مبيَّن است و بيِّن و شفاف است احكام و معارف را براي جامعه بشري تبيين ميكند ميشود مبيِّن (اين سه مرحله) خب. پس مبيِّن بالاصل ذات اقدس الهي است آيات ميشود مبيَّن بعد مبيِّن است براي ما لذا در صدر اين سوره از آيات به بيّنات ياد كرد بعد فرمود
بيان اوصاف مؤمنين و منافقين و ضعيف الايمان در قرآن
در برابر آيات مردم دو دستهاند يك عدّه اصلِ ايمان را دارند (يك) كمال ايمان را هم دارند (دو) تمام ايمان را هم دارند (سه) يعني آن عناصر اصلي ايمان را كه فارق بين ايمان و كفر است دارا هستند (يك) اجزايي كه اركان نيست اگر كم و زياد بشود كفر نميآورد ولي نقص ميآورد اينها را هم دارا هستند (دو) ميوههاي اين شجرهٴ طيّبه ايمان را هم دارند (اين سه) اينها مؤمنين كاملاند ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾, ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾ اينها كسانياند كه اصول دين را دارند (يك) فروع واجب را دارند (دو) مستحبّات و سنن را هم دارند (اين سه).
در قبال اين برخيها هستند كه آن عناصر اصلي ايمان را ندارند لذا كافرند اگر به حسب ظاهر اظهار ايمان بكنند ميشوند منافق كه فعلاً آيات با اين گروه كار دارند برخيها هستند كه آن عناصر اصلي ايمان را دارند يعني اصول دين را پذيرفتند لكن در فروع دين مشكلي دارند بعضي از واجبها را انجام نميدهند بعضي از محرّمات را مرتكب ميشوند اينها دينشان ناقص است براي اينكه فقط اصول را دارند فروع را ندارند برخيها هستند كه نه اصول را دارند فروع را هم دارند ولي آن مستحبّات و آن سنن را ترك ميكنند قرآن فعلاً با آنها كاري ندارد فقط با اين گروه كه يا منافقاند يا ضعيفالايمان با اينها كار دارد اينكه فرمود اينها مؤمن نيستند نسبت به منافق نفي حقيقت است مثل «لا صلاة الاّ بطهور»[1] نسبت به ضعيفالايمان شبيه «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»[2] است اما قسم سومش كه از قبيل «لا صلاة لجار المسجد الاّ في مسجده»[3] اينجا نمونهاي ندارد براي اينكه فعلاً قرآن با كساني كه اصول را معتقدند فروع را انجام ميدهند ولي مستحبّات و اينها را انجام نميدهند با آنها كاري ندارد بنابراين اين دو گروه مشمول ﴿وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ هستند اينها كه يا منافقاند يا ضعيفالايمان.
گروههاي سه گانه مخالف با حكومت نبوي در مدينه
در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به اين دو گروه اشاره فرمود; آيه شصت سورهٴ «احزاب» اين است ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ﴾ در مدينه سه گروه بودند كه با نظام مشكل داشتند يك عدّه منافق بودند يك عدّه ضعيفالايمان بودند يك عدّه كارشان نشر اراجيف بود اين اراجيف كه جمع است از «رَجْفه» سامان پذيرفت رجفه يعني لرزه خبر اگر مطابق با واقع باشد ثابت است لرزهاي در او نيست ولي وقتي مطابق با واقع نبود تكيهگاهي ندارد لرزان است شناور است اين اخباري كه تكيهگاهي ندارد مطابق واقع نيست اينها را ميگويند اراجيف نه اراجيف يعني حرفهاي مبتذل نه گاهي ممكن است خيلي حرف دقيق هم باشد ولي ساخته يك عدّه دانشمندان منحرف است كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ يا امثال ذلك. در مدينه كساني كه مخالف با نظام بودند اين سه گروه بود فرمود اين سه گروه بايد دست بردارند وگرنه ذات اقدس الهي [سخت تنبيهشان ميكند] بالأخره صبر حسابي هم دارد ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ﴾ (يك) ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ آنها مؤمن هستند يعني كافر نيستند اما ضعيفالايماناند ﴿وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾ اين مرجفون حالا يا در اثر نفاق است يا در اثر ضعف ايمان است درصدد نشر اراجيفاند اين خبرهاي بيپايه همان طوري كه خودش شناور است جامعه را هم لرزان ميكند فرمود اينها بايد دست بردارند در اين قسمت هم فرمود: ﴿وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ هر سه گروه را ميتواند شامل باشد اين يك اصل جامع است در برابرش كساني هستند كه همين سورهٴ «نور» آيهٴ 51 عهدهدار آنهاست كه به خواست خدا به آن هم ميرسيم ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني مؤمنين كامل و حقيقي حرفهايشان چيست
ويژگي افراد ضعيف الايمان در مقابل حكم خدا و رسول
اما اين گروه كه در اثر نفاق يا در اثر ضعف ايمان حرف ميزنند ولي عمل نميكنند حكمشان چيست؟ اين قولي كه فرمود يعني آيه 47 فرمود: ﴿وَيَقُولُونَ﴾ ميگويند, يعني حرف ميزنند اين همان است كه در بحث ديروز آيه ﴿يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾[4] خوانده شد اما در آيه 51 كه فرمود: ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد دارد ﴿أَن يَقُولُوا﴾ نه يعني حرفشان اين است منطقشان اين است اگر گفتند قول مؤمن اين است يعني منطقش اين است حالا چه بگويد چه نگويد اما وقتي گفتند قول منافق اين است يعني حرفش اين است باطنش غير از اين است ولي ظاهرش اين است اين «يقولوا» «قالوا» «قلنا» اينها به يك معنا نيست خب. پس منافقون و ضعيفالايمان و امثال ذلك اينها كسانياند كه ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ﴾ ما توحيد را قبول داريم قرآن را هم قبول داريم ﴿وَبِالرَّسُولِ﴾ سنن او را هم قبول داريم هم فرض الله هم فرض النبي همه را قبول داريم و هم به حكم خدا گردن مينهيم هم به حكم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اما رو برميگردانند اين معلوم ميشود حرف ميزنند ديگر ﴿يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾[5] لذا اعراض ميكنند ﴿وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ اين دو گروه مؤمن نيستند حالا يا در اثر نفاق يا در اثر ضعف ايمان گرچه استعمال لفظ در اكثر از معنا هيچ محذوري ندارد ولي اين در آن معناي جامع به كار رفت يعني ايمان اعم از اصل ايمان يا كمال ايمان براي اينها نيست. نشان اين ضعف ايمان يا فقدان ايمان اين است كه اگر حادثهاي پيش بيايد گروهي از اينها به محكمه دعوت بشوند اينها حاضرند به محكمه يهوديها مراجعه كنند اما حاضر نيستند به محكمه اسلام مراجعه كنند چون در محكمه يهود رشا و ارتشا رسميّت دارد اينجا رسميّت ندارد ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ﴾ كه در بحث ديروز اشاره شد كه چرا ضمير مفرد است ﴿لِيَحْكُمَ﴾ است «ليحكما» نيست براي اينكه حكم الرسول همان حكم الله است رسول ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ است حكم جديدي كه ندارد ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[6] كه در سورهٴ «نساء» گذشت يعني تو ﴿بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ حكم ميكني نه «بما رأيتَ» خب ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾ اينها ديگر به محكمه الهي نميآيند اينها به حكم قَضا تن در نميدهند نه حكم حكومتي نه حكم قضايي هيچ كدام را حاضر نيستند تن در بدهند اما اگر بفهمند كه به سود اينهاست فوراً ميآيند ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾ اگر در مخاصمهاي در پروندهاي به سود اينها حكم داده ميشود ميآيند اگر چون حق با اينها نيست حق با طرف ديگر است با مخاصم اينهاست به سود اينها حكم داده نميشود نميآيند معلوم ميشود اينها هوامحورند ديگر «يحومون حوم نفسه»,[7] ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾ اما ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾
ظلم، علت روي گرداني منافقين و ضعيف الايمان از محكمه الهي
ممكن است در جمع اينها يك افراد ضعيفالايماني باشد كه سرپيچي نكنند و ضعف ايمانشان در مسائل ديگر باشد لذا فرمود: ﴿إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾ نه «إذا هم معرضون» اينجا هم فرمود: ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ﴾ يعني نسبت به همين فريقي كه اگر حق به سود اينها نبود رو برميگردانند اگر حق به سود اينها بود سريعاً با اذعان و انقياد وارد محكمه قضا ميشوند و وارد حوزه حكومتي ميشوند اين سرّش چيست اين يا با سبر و تقسيم بايد حل بشود يا به صورت قياس استثنايي بايد حل بشود اين براي چيست؟ آيا اينها درباره دين شك دارند يعني درباره قرآن ـ معاذ الله ـ شك دارند آيا اينها درباره نبوّت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شك دارند آيا اينها درباره علم و عصمت پيغمبر شك دارند آيا اينها درباره درايت پيغمبر شك دارند چه شكّي دارند منشأش چيست بالأخره؟ هيچ راهي براي اين امور نيست براي اينها بيّنالرشد شد كه دين حق است پيغمبر حق است و اينها عالماً عامداً منحرفاند لذا اينها ظالماند سخن از مرض نيست اگر آن مرض عمدي باشد كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اين ديگر همان ظلم است اين ﴿بَلْ﴾ اعراض ميكند يعني در قلبشان مرض نيست در قلبشان رِيْب نيست در قلبشان خوف نيست براي همه روشن است كه اين پيغمبر است اين قرآن هم كلام خداست هيچ شكّي رِيْبي هراسي در آن نيست اين كلمهٴ «حيف» در قرآن كريم همين يك مورد به كار رفت اينها ترس ندارند براي اينكه عدل ممثّل است وجود مبارك حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عالماً عامداً در مقابل دين ميايستند اگر اين مرض همان نفاق بود ديگر جا براي ﴿بَلْ﴾ كه اضرابيه است نبود كه بگوييم آن نيست بلكه اينها ظالماند خب اين مرض, مرض نفاق است و عين ظلم است ديگر اين ريب همان نفاق است و عين ظلم است ديگر اين هراس از دين همان نفاق است و عين ظلم است ديگر بنابراين بايد طرزي معنا بشود كه حالا يا به صورت قياس استثنايي يا به صورت سبر و تقسيم اين ظلم در قبال آنها قرار بگيرد كه آنها عامل توجيهكننده باشد كه به آنها بهانه بدهد بعد فرمود بهانهاي در كار نيست همه اينها عالماً عامداً بيراهه ميروند.
جدايي قلمرو عقل نظري از عقل عملي علّت گناه عالمانه
در بحثهاي قبل هم داشتيم كه چگونه ميشود عالِمي عمداً گناه ميكند سرّش هم همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين است كه دستگاهي كه مربوط به انديشه است كاملاً مرزش از دستگاه انگيزه جداست اينكه گفته ميشود كاملاً مرزها جداست معنايش اين نيست كه فاصله مكاني دور دارند هر دو مجرّدند و خيلي هم نزديك هماند ولي در آن تحليل دقيق عقلي از هم فاصله دارند از باب تشبيه معقول به محسوس از باب تشبيه مجرّد به مادّي اگر اين رگهاي مويي قلب كسي كه چندين رگ هست هر كدام يك مأموريت و مسئوليتي دارند كنار هم هم قرار دارند يكي از آن رگهاي مويي ظريف دقيق گرفته باشد و قلب اين بيمار آسيب ببيند آن متخصّص قلب فقط همان رگ بسته را درمان ميكند و باز ميكند ميگويد اين رگ كاري به رگهاي ديگر ندارد اصلاً ارتباطي به رگهاي ديگر ندارد اينكه او ميگويد اصلاً ارتباطي ندارند با اينكه صدها كار مشترك دارند در جوار هماند ديوارهاي اينها به هم وصل است اما اين چون دقيق است و همين بسته است بايد همين را باز كند. در جريان عقل عملي كه عهدهدار عزم و اراده و اخلاص و نيّت و بالأخره كوشش است انگيزه حوزهاش كلاً در اختيار اوست عقل نظري كه مسئله تصوّر و تصديق و قطع و ظنّ و اينهاست انديشه كلاً در قلمرو عقل نظري است اينها در حوزه باطن در درون, مثل چشم و گوش و دست و پا هستند در بيرون
گروههاي چهارگانه انسانها از نظر درون و بيرون
قبلاً داشتيم كه افراد از لحاظ بيروني چهار گروهاند بعضيها هم چشم و گوششان سالم است هم دست و پاي اينها, اينها هم مار و عقرب را خوب ميبينند هم وقتي احساس خطر كردند خوب فرار ميكنند و نجات پيدا ميكنند. گروه دوم كسانياند كه مجاري ادراكي اينها خيلي قوي است چشمشان سالم, گوششان سالم خوب ميشنوند خوب ميبينند ولي دست و پاي اينها را عمداً بستهاند اينكه مار و عقرب را ميبيند بعد نميتواند فرار كند خب مسموم ميشود نميشود به او اعتراض كرد مگر نديدي مگر چشم فرار ميكند مگر گوش فرار ميكند آنكه فرار ميكند بسته است اين گروه دوم است.
گروه سوم كسانياند كه دست و پاي دونده قوي و نيرومند دارند لكن چشم و گوششان كَر و كور است اينها مسموم ميشوند مار و عقرب اينها را ميزند نميشود به اينها اعتراض كرد كه مگر پا نداشتي بدوي بله پا دارد ولي نديد بالأخره نميبيند نه صدا را ميشنود نه عقرب را ميبيند.
گروه چهارم كسانياند كه اينها معلول مطلقاند هم دست و پاي اينها فلج است هم چشم و گوششان كَر و كور است اين از نظر بيرون, از نظر درون هم افراد چهار گروهاند بعضي عالِم عاقلاند عالم عادلاند يعني هم خوب ميفهمند هم باتقوايند هم ميفهمند چه چيزي گناه است و حرام است هم قدرت تصميمگيري دارند كه آلوده نشوند برخيها چون جهاد نفس نكردند نفس امّاره نفس مسوّله از درون, ابليس از بيرون اين عقل عملي كه مسئوليّت عزم و اراده و انگيزه به عهده اوست را به زنجير كشيده چون اين را به زنجير كشيده اين در عين حال كه ممكن است آيه ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[8] را خوب تفسير بكند سخنراني بكند اما همين كه از منبر پايين آمده نامحرمي را هم نگاه ميكند نميشود به او اعتراض كرد مگر تو نميداني آيه را نخواندي؟! آيه و خواندن آيه و تفسير آيه كه چشم را نميبندد آنكه چشم را ميبندد عقل عملي است و اين عقل عملياش زنجيري است.
اشاره به گروههاي چهار گانه مردم در قرآن و سخنان علي(ع)
اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هوي امير»[9] همين است ديگر اين عقلشان اين عقلي كه بايد اراده كند تصميم بگيرد و اين فرمان را درباره چشم بدهد كه «غُضّوا أبصاركم»[10] اين زنجيري است رشوه همين طور است ارتشا همين طور است ربا همين طور است هر معصيتي كه انسان انجام ميدهد نبايد به اين آقا گفت تو مگر نميدانستي چون علم كاري به عمل ندارد آن دستگاه عمل جداست.
گروه ديگر كسانياند كه دستگاه عمليشان خيلي قوي است اما نميدانند چه كار بكنند برخيها از اساتيد ما(رضوان الله عليهم) نقل ميكردند كه عدّهاي از اين مقدّسين وقتي ماه مبارك رمضان ميشد يك دوره زادالمعاد ختم ميدادند خب زادالمعادي كه قبل از مفاتيح مرحوم محدّث قمي(رضوان الله عليه) بود اين اعمال دوازده ماهه است اينكه تنها براي ماه مبارك رمضان نيست اين خيال ميكرد هر چه عربي است و دعاست براي ماه مبارك رمضان است اين خيال ميكرد همان طوري كه قرآن را بايد ختم داد مثلاً ماه مبارك رمضان فضيلت دارد يك دوره زادالمعاد را هم بايد ختم داد اين پُركار است اما نميداند چه بخواند چه كار بكند آن اعمال يازده ماه ديگر را هم در ماه مبارك رمضان انجام ميدهد.
گروه چهارم كسانياند كه جاهل متهتِّكاند نه ميفهمند چه كار بايد كرد نه بر فرض كه بفهمند, توان آن را دارند. در قرآن كريم به همه اين اقوام و گروههاي چهارگانه در مقطعهاي گوناگون اشاره كرد فرمود اينها كسانياند كه مشكل علمي ندارند نه مرض دارند به نام شك نه در دين شك دارند نه در حقّانيّت پيغمبر شك دارند نه در نيروي اجرايي پيغمبر شك دارند نه در نزاهت پيغمبر از سهو و نسيان و عصيان و جهل و جهالت ترديد دارند اينها عالماً عامداً بيراهه ميروند ﴿بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.
كيفيت تحقق ظلم به بعد حيواني و ملكوتي خويش
در بحثهاي قبل هم داشتيم كه ظلم در جريان نفس يك تبيين جديدي ميطلبد و آن اين است كه ظالم از محدوده خودش تعدّي ميكند وارد حريم ديگري ميشود انسان ميتواند به دين ظلم بكند معنا دارد به ديگري ظلم بكند معنا دارد به جامعه ظلم بكند معنا دارد براي اينكه انسان حريمي دارد دين جامعه ديگري حريم خاص دارند اما انسان به خودش ظلم ميكند يعني چه؟ حريم ظالم كدام است حريم مظلوم كدام است فرمود: ﴿وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[11] ما ظلم نكرديم اينها به خودشان ظلم كردند.
در بحثهاي قبل شواهدي داشتيم كه اين ظلم به نفس را توجيه ميكند شما ميبينيد اين كارتنخوابهاي معتاد را خيلي از اين جوانها ميبينند اين طور نيست كه خطر اعتياد را نفهمند اين خطر را لمس ميكنند اما باز به دنبال اعتيادند نميشود به اينها گفت مگر شما كارتنخواب را نديدي بله اين ديده بيش از ما هم اطلاع دارد ولي آنكه بايد تصميم بگيرد يعني عقل عملي در اثر گناههاي متراكم زنگزده است خب از شمشير زنگزده كاري ساخته نيست هر كسي را شما به اين نشان بدهيد اين بر علمش افزوده ميشود ولي بر عملش افزوده نخواهد شد براي اينكه آن نيروي عَمّال بسته است اينجا هم وقتي كه ميخواهند ظلم بكنند به چه ظلم ميكنند خداي سبحان فرمود من دو شيء به شما دادم يكي را موقّتاً تمليكتان كردم يكي را به عنوان چراغ در درون شما روشن نگه داشتم اين براي من است شما امين من هستيد خليفه من هستيد اين را من به شما ندادم كه مِلك شما باشد آنكه به شما دادم به حسب ظاهر تمليكتان كردم كه شما بگوييد ﴿لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي﴾[12] و مانند آن همين حيات گياهي و حيات حيواني است حيات گياهي اين است كه تغذيه كنيد رشد كنيد بالنده بشويد خرّم بشويد بخراميد مثل يك نهال, حيات حيواني در اين است كه مقامي داشته باشيد جايي داشته باشيد مطالبي طلب بكنيد همين! اما آن خود انساني كه ملكوت شماست آن را به عنوان چراغ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[13] من در درون شما افروخته كردم انبيا را فرستادم كه او را هميشه روشن نگه بدارند آن براي من است براي شما نيست شما اگر گناه كرديد به او ستم كرديد اين گناه به سود خود حيواني است و عليه خود انساني اين دو آيهاي كه يكي در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است يكي در «آلعمران» جمعش هم همين خواهد بود.
در سورهٴ «حشر» دارد كه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[14] اينها خدا را فراموش كردند خدا هم اينها را از ياد خودشان برد اينها به فكر خودشان نيستند. در آيه ديگر فرمود اينها وقتي مسئله جبهه و جنگ و امثال ذلك ميشود فقط به فكر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[15] خب اين كدام نفس است كه اين اشخاص تبهكار برابر آن آيه فقط به فكر خودشاناند برابر آيه سورهٴ «حشر» خودشان را فراموش كردند آن خودي كه اينها به فكر او هستند همان خود حيواني است آن خودِ مَنسي ميشود مظلوم اين خودِ مذكور ميشود ظالم لذا فرمود اينها ﴿كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[16] به آن بيچاره ستم كردند به آن خودِ انساني آنكه ملكوت ماست آنكه خليفة الله است آنكه سراج منير است آنكه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ است آنكه امانت الهي است به او آسيب رسانده.
پرسش...
پاسخ: خب بله چون خود انساني هم خودش را حفظ ميكند خود حيواني را هم حفظ ميكند اينكه بايد تصميم بگيرد كه به خودِ گياهياش آسيب نرساند به خود حيوانياش آسيب نرساند حقّ خود انساني را هم حفظ بكند اين فرمانرواي كلّ قوا همان خود انساني است اين ميشود مَنسي يا اين ميشود مظلوم وقتي اين مظلوم شد كسي نيست كه دست اين جوان معتاد را بگيرد اين درست است به خود گياهي خودش هم آسيب ميرساند اين ديگر بالنده نيست به خود حيوانياش هم آسيب ميرساند ديگر اهل عاطفه و امثال ذلك نيست اما آنكه نميگذارد اين سه ستم را بكند همان خود انساني است كه مَنسيّ اوست و مظلوم او.
بيان محدوده پذيرش توبه و مهلت خداوند
پرسش: تفكيك اينها خيلي مشكل است حضرت حر هم جلوي امام حسين(عليه السلام) را گرفت هم پشت سرش نماز خواند.
پاسخ: بله, سرّش اين است كه اوايل, انسان يك مرحله جلو ميرود و بين ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[17] است اين ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ بين نفي و اثبات است و اين چراغ وقتي فرمان داد كه شما برگرد توبه كن اگر برگشت و توبه كرد ميشود حُر(سلام الله عليه) وگرنه ميشود تبهكاران ديگر. بنابراين اين هميشه هست ذات اقدس الهي درست است ﴿سَرِيعُ الْحِساب﴾[18] است اما صبر را از سنّت الهي بايد آموخت خدا مهلت ميدهد, مهلت ميدهد, مهلت ميدهد اين صفحه نامه را در اختيار خود ما قرار ميدهد آن سطر آخر هم اگر ماند باز خدا امضا نميكند بلكه ـ انشاءالله ـ انسان برگردد اگر تا آخرين سطر را انسان سياه كرد آنگاه خدا مُهر ميكند ميشود ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[19] خب نامه را چه وقت مُهر ميكنند نامه وقتي كه همه حرفها نوشته شده ديگر اگر صحنه قلب مقداري شفاف و روشن باشد راه براي توبه باز باشد كه خدا مُهر نميكند «أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَي عَفْوِكَ وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ»[20] اين مضمون در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه هست خدايا تو درِ توبه را براي هميشه باز كردي كسي نميداند چه وقت ميميرد كه آناًماي قبل الموت اگر توبه بكند و مسلمان بشود «الإسلام يَجُبّ ما قبله»[21] يك «لا اله الاّ الله» ميگويد ميميرد همين بتپرست يك «لا اله الاّ الله» و شهادت به وجود مبارك حضرت ميدهد و ميميرد و مستقيماً وارد بهشت ميشود انسان كه نميداند چه وقت ميميرد.
پرسش...
پاسخ: نه «الاسلام يَجبّ ما قبله» آنچه را كه اسلام آورد نه آنچه را كه قبل از اسلام بود اگر كسي نسيه گرفته مال مردم خورده يك بيع اقساطي گرفته فرشي را اقساطي خريده و كافر بود حالا مسلمان شد اين قانون جَبّ كه او را تقويم نميكند نمازهايي كه نخوانده روزههايي كه نگرفته حجّ و عمرهاي كه نرفته آنچه را اسلام آورده اگر اين شخص, مسلمان بشود و هيچ كدام از اينها را قبلاً انجام نداده باشد اين مستقيماً وارد بهشت ميشود اما كسي كه اقساطي چيز خريده مال مردم نزد اوست مديون است اين را كه اسلام نياورده يعني اسلام مصطلح نياورده.
دستور العمل جامع قرآني براي فلاح اهل ايمان
خب پس ظلم همه موارد را شامل ميشود اينها ظلم به دين كردند ظلم به جامعه كردند و ظلم به خودشان كردند. در برابر اين گروه, مردان الهياند آنها چه كسانياند كه در همين سورهٴ مباركهٴ «نور» بحثش گذشت كه ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾,[22] ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني منطق اهل ايمان نه حرف اينها آنجا كه [در آيه 47] فرمود: ﴿يَقُولُونَ﴾ براي منافقين يا ضعيفالايمان يعني حرف ميزنند ﴿يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾[23] اما اينجا كه ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني منطق اينها اين است سنّت و سيره و روش اينها اين است ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أن يَقُولوا﴾ قولشان اين است كه ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ و ميگويند و ميايستند ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ اين ضمير فصل «هُم» با الف و لام نشانه كمال فلاح است فلاح در همين است بعد يك اصل كلّي را هم ذكر ميكنند كه بعضيها سؤال كردند كوتاهترين آيهاي كه ميتوان او را حفظ كرد و دستوري باشد براي عمل ـ نه دستورالعمل كه يكي فارسي يكي عربي يك الف و لام وسط دستورِ عمل ـ كه دستور عمل باشد كار باشد ما با آن عمل بكنيم چيست؟ زمخشري نقل ميكند كه اين آيه را به او گفتند اين يك جمله را ملاحظه بفرماييد عناصر چهارگانه را داراست ﴿وَمَن يُطِعِ اللَّهَ﴾ مربوط به فرض الله ﴿وَرَسُولَهُ﴾ سنن النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿وَيَخْشَ اللَّهَ﴾ نسبت به ما مَضيٰ ﴿وَيَتَّقْهِ﴾ نسبت به ما يأتي ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾ اين يك سطر است و همه عقايد و اخلاق و فروع و اصول و همه اينها را داراست و كفيٰ بذلك اعجازاً ﴿وَمَن يُطِعِ اللَّهَ﴾ «في فرائضه» ﴿وَرَسُولَهُ﴾ «في سننه» ﴿وَيَخْشَ اللَّهَ﴾ «في ما مضيٰ من ذنوبه» ﴿وَيَتَّقْهِ﴾ «فيما يأتي مِن الامور» ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾ اينها حصر است ديگر فرمود ما احكام را گفتيم مردم هم دو قسم است ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾.[24]
دستور العمل هاي ديني در حوزه تعليم
اما بحثهايي كه مربوط به علوم ديني بود مستحضريد كه علم ديني غير از عمل ديني است به عنوان نمونه چهار كار را ميشود ذكر كرد كه اينها جزء اعمال دينياند عملِ دينياند نه علمِ ديني يعني اگر دانشگاهها بخواهد اسلامي بشود آموزش و پرورش بخواهد اسلامي بشود اين چهار كار مشكل را حل نميكند اين چهار كار, عملِ ديني است آموزش و پرورش را دانشگاه را وقتي ميشود اسلامي كرد كه دانش بشود اسلامي, علم بشود ديني نه عملِ ديني داشته باشيم عمل ديني وظيفه همه ماست. امر اول از امور چهارگانه اين است كه دين ما را به فراگيري علم دعوت كرده است براي عالِم درجاتي قائل شد و ما هم موظّفيم در نوشتارمان, گفتارمان جامعه را به فراگيري علم دعوت بكنيم اين كار, عملي است ديني حالا يا واجب يا مستحب.
مطلب دوم اينكه تعليمي كه اساتيد حوزه و دانشگاه دارد بايد با وضو بيايند به قصد قربت تدريس بكنند خودشان را نخواهند نشان بدهند در خلال نقد حرف ديگران ادب را رعايت كنند و اشكالپذير باشند و امثال ذلك اينها روشهاي ديني و عملهاي ديني است كه در حوزه تعليم معلّمان مطرح است.
سوم اينكه طلبهها و دانشجوهاي حوزه و دانشگاه كه درس ميخوانند بايد قربة الي الله باشد با وضو سر كلاس باشند حرمت يكديگر را داشته باشند حرمت علم را داشته باشند حرمت استاد را داشته باشند اينها عملِ ديني است.
چهارم اينكه نتيجه و كاربرد اين علوم هم بايد در راه صحيح باشد كارِ باطل نكنند يعني از اين انرژي هستهاي مثل ايران تلاش و كوشش بكنند كه بهره صلحآميز ببرند نه مثل بيگانه كه بهرههاي سوء بردند از علم بهره صحيح ببرند نه بهره فاسد اين عملي است ديني
لزوم تفكيك محدوده مسائل ديني با عمل ديني
اين گونه از امور و امثال اين امور كه عملي است ديني در عين حال كه واجب است و كمال است و منزّه است و قداست دارد كلاً از حريم بحث علم ديني بيرون است علم ديني يعني علم ديني دانش خود دانش, ديني باشد مسئله بايد مسئله ديني باشد الآن ما ميگوييم خدا چنين كرد اين مسئله, ديني است اين علم, علم ديني است اگر با فلسفه الهي ثابت شد كه ما هيچ چيزي به نام طبيعت نداريم علوم طبيعي هم فسون است و فسانه هر چه داريم خلقت است و خلقتشناسي اين دو علم است يك وقت است كه انسان زمين را بررسي ميكند از آن جهت كه زمين حادث است مبدأ قديم ميخواهد يا امكان ماهوي دارد واجب ميخواهد يا امكان فقري دارد غنيّ بالذّات ميخواهد اينها بحث فلسفه و كلام است كه در حوزهها و در دانشگاهها جداگانه مطرح است يك وقت درباره پيدايش و پرورش زمين بحث ميكنيم كه قطر زمين چقدر است طول زمين چقدر است مساحت زمين چقدر است درون زمين چه خبر است بيرون زمين چه خبر است معادنش كجاست غير معادن كجاست بحارش كجاست غير بحارش كجاست كيفيت بهرهبرداري از معادنش چگونه است اينها علمي است كه در دانشگاهها مطرح است اينها به خلقتشناسي برميگردند خلقتشناسي مسئلهاش ديني است يعني موضوعش محمولش ربطش همه درباره كار خداست خدا زمين را اينچنين خلق كرد فاصله بين اجزا را اينچنين خلق كرد معادن را اينچنين ميپروراند اينچنين نيست كه خودبهخود «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[25] خودبهخود چيزي بشود گاز خودبهخود چيزي بشود نفت اين سالها وقت ميخواهد راهِ علمي هم دارد مسئله يعني موضوع مسئله محمول مسئله ربط مسئله هر سه كار خداست خلقتشناسي فرض ندارد كه ديني نباشد اگر اينچنين شد همان طوري كه خود حوزه بدون اينكه به آنها بگويند كلاس دختر و پسر از هم جداست از هم جدايند نمازش را اول وقت ميخواند با وضو به درس ميآيد دانشگاه هم اينچنين خواهد بود زيرا خلقتشناسي فرض ندارد كه ديني نباشد پس اعمال ديني را بايد كاملاً از مرز علم ديني جدا كرد (يك) در كمال صلابت طبيعت را و علوم طبيعيه را فسون و فسانه دانست (دو) خلقت را به جاي طبيعت گذاشت (سه) مسئله را مسئله بررسي فعل خدا دانست (چهار) تا مجموعه اين مسائل بشود علمِ ديني (پنج).
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص33 و 58.
[2] . الخلاف (شيخ طوسي), ج1, ص327 و 328; فقهالقرآن, ج1, ص102.
[3] . تهذيب الأحكام, ج1, ص92.
[4] . سورهٴ فتح, آيهٴ 11.
[5] . سورهٴ فتح, آيهٴ 11.
[6] . سورهٴ نساء, آيهٴ 105.
[7] . ر.ك: معاني الأخبار, ص104.
[8] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.
[9] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[10] . الكافي, ج4, ص87.
[11] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 117.
[12] . سورهٴ مائده, آيهٴ 25.
[13] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[14] . سورهٴ حشر, آيهٴ 19.
[15] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 154.
[16] . سورهٴ بقره, آيهٴ 57.
[17] . سورهٴ توبه, آيهٴ 102.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 202.
[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 7.
[20] . الصحيفة السجادية, دعاي 45.
[21] . الخلاف (شيخ طوسي), ج5, ص469.
[22] . سورهٴ نور, آيهٴ 37.
[23] . سورهٴ فتح, آيهٴ 11.
[24] . سورهٴ انسان, آيهٴ 3.
[25] . ديوان سنايي, قصيده 134.