22 11 2011 4779303 شناسه:

تفسیر سوره نور جلسه 27 (1390/09/1)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (39) أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ (40) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (41) وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ (42) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ (43)﴾

دو تمثيل خداوند براي اعمال كفار

بعد از اينكه آن‌ مطلب عميق توحيدي را به صورت برهان مشخص فرمود همان مطلب را به صورت دو مَثل تنزّل داد تا در دسترس فهم همه قرار بگيرد اگر اين كتابِ الهي براي خواص بود همان مطلب قبلي كافي بود لكن چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] است براي همه مردم است هم بايد برهان ذكر بشود هم بايد به صورت مَثل بيان بشود. مَثل ايمان و مؤمن را بيان فرمود اما مَثل كفر و كافران را با دو بخش تبيين كرد. فرمود اينها تلاش و كوشش‌شان بي‌ثمر است زيرا اينها هم غاوي‌اند هم ضالّ هم بي‌هدف‌اند هم راه گُم‌كرده‌اند اينها تشنه‌اند هيچ انساني بدون عطش نيست انسان تشنهٴ كمال است لكن هم در تشخيص كمال اشتباه مي‌كند هم در راه تحصيل كمال, گمراهي دامنگيرش مي‌شود لذا فرمود اين عملهايي كه اينها انجام مي‌دهند عبادتهايي كه براي بتها مي‌كنند و مانند آن مثل آن است كه انسانِ تشنه‌اي به جاي اينكه گوش به حرف راهنما بدهد و حرف راهنما را بپذيرد كه كوثر كجاست به دنبال تكاثر مي‌رود چون به دنبال تكاثر مي‌رود تمام تلاش و كوشش را در اين راه صرف مي‌كند در پايان عمر مي‌بيند عطش همچنان هست و به كمال نرسيده و راه ترميم هم ندارد براي اينكه تمام توانش را از دست داده است ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ مرحوم شيخ طوسي و هم‌‌فكران ايشان اين قِيعه را جمع قاع مي‌دانند[2] عدّه‌اي اين را مفرد تعبير كردند[3] نظير تَمْر و تمره و مانند آن. اين سراب را يك انسانِ تشنه, آب مي‌پندارد بايد بين اين دو تعبير هماهنگي ايجاد كرد يا هماهنگيِ موجود را يافت يكي اينكه فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ﴾ وقتي كه آمد به سراغ آن سراب دوم اينكه ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ اگر اين معدوم است چگونه ﴿جَاءَهُ﴾ را تحمل مي‌كند اگر موجود است چگونه ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ را تحمل مي‌كند. جمع بين اين دو تعبير به اين است كه از نظر مكان خب جاي موجودي است كرانه افق است ولي از نظر آب ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ است معدوم است يعني كسي كه از دور كنار افق را به صورت چمنِ سبز مي‌بيند آن مكان موجود است ولي چمني در كار نيست آبي در كار نيست وقتي به سراغ آن مكان آمد مي‌شود گفت ﴿جَاءَهُ﴾ وقتي آن آب را نمي‌بيند ﴿لَمْ يَجِدْهُ﴾ مي‌شود خب.

معناي ﴿وَجَدَ الله عنده﴾ و علّت استجابت دعاي مضطر

﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ چرا ﴿وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ چرا متحيّر نيست آيا اين ناظر به آن است كه هر مضطرّ تشنه‌كامي وقتي از هر جا بريده شد و قطع طمع كرد خدا را مي‌بيند ناظر به آن است ـ كما لا يَبعد ـ يا نه در كيفر او ذات اقدس الهي چون سريع ‌الحساب است همان‌جا حسابش را رسيدگي مي‌كند برخيها را به برزخ و قيامت ارجاع مي‌دهند برخيها را در همان پايان دوران زندگي مي‌گيرند او هم سريع‌ الحساب است و هم صابر است و در فرصت مناسب عِقاب مي‌كند دربارهٴ اين گروه سريع الحساب است براي اينكه اينها كافراني بودند كه با داشتن همه راههاي هدايت عمداً بيراهه رفته‌اند به هر تقدير اين ممكن است كه يك انسان مضطرّ وقتي از همه جا بُريد خدا را واقعاً مي‌خواهد چرا دعاي مضطرّ مستجاب است ﴿أَمَّن﴾ كه بارها ملاحظه فرموديد اين «أم», «أم» منطقعه است با آن ميم «مَن» كنار هم قرار گرفته ادغام شد «أم» منطقعه به معني «بل» هست يعني آنها خدا نيستند كسي كه مشكل مضطرّ را حل مي‌كند خداست ﴿أمَّن﴾ يعني «أم مَن» ﴿يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ[4] او خداست خب اگر كسي مضطرّ شد واقعاً خدا را مشاهده مي‌كند براي اينكه بالأخره اين عالَم حقيقتي دارد يا ندارد كسي هست كه بر كلّ عالَم مسلّط باشد يا نه اين شخصي كه در قعر دريا افتاده و تمام راههاي نجات بسته است اين نااميد نيست چرا براي اينكه در آن حال مي‌يابد آن كسي كه دريا را آفريده قادر بر درياست در آن حال خدا را مشاهده مي‌كند يا باور مي‌كند لذا در آن حال فقط خدا را مي‌خواند و خدا هم دعاي موحّد را مستجاب مي‌كند اينكه فرمود: ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ براي آن است كه او مضطرّ است تشنه است از همه وسايل محروم شده آن‌گاه خدا را مشاهده مي‌كند بله خدا را مشاهده مي‌كند لكن ديگر حتي فرصت «يا الله» گفتن هم ندارد.

تشبيه دنيا به خواب و ناكارآمدي ايمان كفار در صحنه مرگ و قيامت

تمام دشواريها براي كفار اين است كه در آن پايان خدا را حق را توحيد را درك مي‌كنند مي‌فهمند ولي نمي‌توانند ايمان بياورند يعني بين ما و عمل, اراده فاصله است (يك) و اين اراده تا زمان حيات است (دو) وقتي مرگ رسيد بين ما و كشف حقيقت فاصله‌اي نيست خيلي از حقايق را ما بعد از مرگ مي‌فهميم تمام محروميّت اين است كه انسان در قيامت حق براي او روشن مي‌شود ولي نه مي‌تواند توبه كند نه مي‌تواند ايمان بياورد چون «إنّ اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[5] همه ما در دوران زندگي خواب ديدن را تجربه كرديم وقتي بيدار شديم مي‌گوييم اي كاش فلان مطلب را از فلان شخصي كه در عالَم رؤيا ديديم سؤال مي‌كرديم اين چنين نيست كه در عالَم رؤيا سؤال در اختيار ما باشد سؤال در اختيار عقايد و مَلكات قبلي ماست.

انسان بايد بيداري را مواظب باشد تا خوابِ خوب ببيند اگر در بيداري مالك حرفهاي خود انديشه‌هاي خود و آراي خود و اخلاق خود بود در خواب هم مي‌تواند سؤالهاي خوب داشته باشد وگرنه كسي كه در بيداري, مالك اين عقايد و اخلاق و اعمال نيست بلكه در اختيار نفس مسوّل يا امّار بالسّوء قرار دارد در عالَم خواب هم اين‌‌چنين است خيلي از بزرگان را خواب مي‌بيند يا مناظر خوبي خواب مي‌بيند وقتي كه بيدار شد مي‌گويد اي كاش من فلان مطلب را مي‌پرسيدم! نمي‌شود گفت كه انسان در عالَم خواب هم مثل عالَم بيداري سؤال در اختيار سائل باشد. خب بنابراين حسرت همين است اين شخص, خدا را در آن حال مشاهده مي‌كند ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ اما خدا به عنوان قهّار براي او ظهور مي‌كند به عنوان «اشدّ المعاقبين»[6] ظهور مي‌كند نه ﴿أرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾[7] ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾.

بررسي انحاء سه‌گانه انديشه و عمل جاهلان و عالمان

مطلب ديگر اينكه برخيها گرفتار جهل‌اند و برخيها گرفتار جهالت‌اند بعضي گرفتار جهلين‌اند. آنها كه گرفتار جهل‌اند اگر جهلشان جهل بسيط باشد كه همان شك است راه درمان باز است ولي اگر جهل مركّب باشد يعني ندانند و ندانند كه ندانند راه درمانش پيچيده است اگر گذشته از جهلِ علمي گرفتار جهالتِ عملي هم بود يعني هم در انديشه مشكل داشت هم در انگيزه, اين مي‌شود «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» جهل مركّب به آساني درمان‌پذير نيست جهالتِ عملي هم وقتي به درازا كشيد درمان‌پذير نيست اگر جهالتِ عملي با جهلِ علمي كنار هم قرار بگيرد ديگر «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» در بعضي از آيات كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت آيهٴ 122 تعبير اين بود فرمود: ﴿أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ خب برخيها هستند كه در بخش انديشه عالِم‌اند (يك) در بخش انگيزه عادل و باتقوايند (دو) اين «نورٌ علي نور» است (سه) اين شخص هم عالِم است هم عادل. در قبال, عدّه‌اي هستند كه ﴿فِي الظُّلُمَاتِ﴾اند هم در بخش علمي مشكل دارند هم بخش عملي مشكل دارند فرمود: ﴿أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ در جامعه كه حركت مي‌كند با علمش افكار دانشمندان را روشن مي‌كند با سيره و عملش دلهاي عدّه‌اي را پرفروغ مي‌كند اين با نور در جامعه حركت مي‌كند ﴿كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ آن شخص با كسي كه در ظلمتهاي متراكم است و خارج شدني نيست يقيناً فرق مي‌كند بنابراين انسان اگر وارسته بود نور, پيشاپيش او راه را شفاف و روشن مي‌كند به بركت روشن شدن راه ديگران هم آن راه را طي مي‌كنند اما اين شخص فرورفته در ظلمت است بيرون بيايد نيست ﴿لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ نمي‌تواند خارج بشود ﴿كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين گروه, مثالشان همان است كه هرگز از ظلمت بيرون نمي‌آيند و گاهي هم به انبيايشان(عليهم السلام) مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[8] اينها كساني‌اند كه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾ وقتي دست خودش را نديد دست يعني قدرت حالا تنها اين دست كه نيست حالا اين‌چنين نيست كه حالا دست خودش را نبيند پاي خودش را ببيند و مانند آن دست كنايه از قدرت است اين قدرت خودش را از دست داد هيچ تواني ندارد.

سرّ تسبيح‌گويي نظام هستي در برابر خداوند

﴿وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾ براي اينكه در سرفصل اين بخش اخير; آيهٴ 35 اين‌چنين بود ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اگر اين شخص نورش را از خدا نگيرد از كجا مي‌تواند نور بگيرد. بعد مي‌فرمايد كلّ نظام را كه شما نگاه كنيد مي‌بينيد.

تسبيح‌گوي او نه بني‌آدم‌اند و بس٭٭٭هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد[9]

گرچه اين خطاب مي‌تواند متوجه به همه باشد لكن آنكه مي‌بيند ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و اهل بيت فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ مگر نمي‌بيني كه همه موجودات آسمان و زمين و همه پرنده‌ها دارند تسبيح حق مي‌گويند خب بالأخره اين جِرم سنگين پرنده بايد محكوم جاذبه باشد و به زمين بيفتد گاهي هم پَر مي‌زند ممكن است انسان بگويد كه در حال دَفيف و پَر زدن ممكن است تواني داشته باشد در آسمان بماند اما آنجا كه بالها را باز كرده پَرها را باز كرده صافّات است قدرت حق را بهتر مي‌شود ديد فرمود در تمام حالات اين موجودات تسبيح‌گوي حقّ‌اند. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت هر موجودي مسبِّح حق است تسبيحش با تحميد آميخته است ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[10] كه تسبيح با تحميد آميخته است آنجا بيان لطيف سيدناالاستاد اين بود كه هر موجودي نقص خودش را احساس مي‌كند عجز خود را مي‌بيند (يك) به كسي پناه مي‌برد كه سبّوح و قدّوس از نقص و عيب باشد چون يك ناقص به ناقص مراجعه نمي‌كند يك ناقص به كسي كه منزّه از نقص است مراجعه مي‌كند (اين دو) وقتي آن منزّه از نقص نياز اين ناقص را برآورد اين ثناگوي او مي‌شود (اين سه) مجموع اين امور به اين صورت در مي‌آيد ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (چهار);[11] اين امور چهارگانه از آن آيه استفاده شد در اينجا هم فرمود همه دارند او را تسبيح مي‌كنند اينكه همه دارند او را تسبيح مي‌كنند چون همه محتاج‌اند به كسي مراجعه مي‌كنند كه منزّه از نقص و حاجت باشد چون اگر ديگري هم مثل اينها محتاج باشد كه كاري از دست او برنمي‌آيد لذا فرمود تو اگر درست بررسي كني كاملاً مي‌بيني.

تسبيح موجودات عالم براي خداوند و شهادت آنان به رسالت پيامبر

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  فرمود من قبل از اينكه به مقام رسالت و نبوّت مبعوث بشوم آن سنگي كه «إنّي لأعرفه الآن» الآن هم مي‌شناسمش هر وقت مرا مي‌ديد سلام مي‌كرد. [12] يك روايت نوراني از حضرت امير هست كه ما وقتي به برخي نواحي مكه رفته بوديم هيچ درختي نبود هيچ سنگي نبود مگر اينكه به حضرت سلام عرض مي‌كرد[13] خب اين را آنها مي‌بينند بله اما اين خطاب به همه نيست آنها مي‌بينند به ما هم مي‌گويند ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آن بيان لطيف مرحوم ميرداماد اين است كه در جريان آن تسبيح حصا و سنگ‌ريزه[14] معجزه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  اين نبود كه سنگ‌ريزه را گويا كند اعجاز حضرت در اين بود كه پرده غفلت را از گوش آن كافر برداشت تا آن كافر بشنود وگرنه اين تسبيح‌گويي هميشه هست خب ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ﴾ در حالي كه ﴿صَافَّاتٍ﴾اند طير در حال دَفيف هم اين كار را مي‌كند اما در حالي كه پر نمي‌كشد بال نمي‌زند همين طور صاف در آسمان دارد مي‌رود حالت اِعجاب‌انگيز است ديگر, چگونه اين جِرم سنگين سقوط نمي‌كند ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ[15] هيچ كسي نمي‌تواند اين را نگه بدارد مگر اراده الهي خب اين اراده مي‌بينيد در خود ما اثر دارد يك گوشه‌اي را انسان «مَن عرف نفسه فَقَد عرف ربّه»[16] اين بدن بالأخره يا شصت كيلوست يا هفتاد كيلو يا كمتر و بيشتر اينها كه دو متر سه متر چهار متر مي‌پرند كسي هست كه بالأخره اين لاشه شصت كيلويي را از اينجا به آنجا پرت مي‌كند ديگر اين همان نفس است ديگر روح اين ورزشكار نفس اين ورزشكار اين لاشه را پرت مي‌كند آنجا مثل اينكه كسي قدرتمند است يك بار شصت كيلو را پرت مي‌كند تا هفت هشت متر, بالأخره اينكه مي‌گوييم مي‌پرد مي‌پرد چه كسي مي‌پرد چه كسي مي‌پراند چه كسي مي‌برد آن روح اين بدن را سه چهار متر پرت مي‌كند آن طرف‌تر, پس مي‌شود روحي بدني را جابه‌جا بكند يك روح است كه اين بدن را تدبير مي‌كند ديگر وقتي از اين بدن فاصله گرفت اين مي‌شود يك لاشه سرد. كلّ جهان را اراده الهي دارد مي‌گرداند كه فرمود: ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ در اينجا هم فرمود او تسبيح‌گوي حق است.

ردّ نظريه شيخ طوسي پيرامون مرجع ضمير ﴿عَلِمَ﴾

مرحوم شيخ طوسي متأسفانه درباره اين ضمير ﴿عَلِمَ﴾ دو احتمال داد يكي اينكه ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ﴾ يعني كلّ واحد از ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ﴾ «قَدْ عَلِمَ الله صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ» اين احتمال اول است كه اين را اَجود دانستند احتمال دوم كه آن را اجود ندانستند آن است كه ضمير ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿كُلٌّ﴾ برگردد[17] در حالي كه اجود همين است كه ضمير ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿كُلٌّ﴾ برگردد همه مي‌دانند دارند چه كار مي‌كنند علم خدا همگاني است و همه‌ شيئي است و در پايان آيه آمده است ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ اين را نبايد [آن طور كه شيخ طوسي قائل است] دليلِ آن قول گرفت كه ضمير ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿اللَّهُ﴾ برگردد[18] اين را بايد دليل آن قول گرفت كه ضمير ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿كُلٌّ﴾ برگردد همه مي‌دانند دارند چه كار مي‌كنند و خدا هم به همه كارها عالِم است وگرنه آن مي‌شد تكرار صوناً عن التكرار ضمير ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿كُلٌّ﴾ برمي‌گردد نه به ﴿اللَّهُ﴾.

معني و تفاوت تقديس و تسبيح

در پايان فرمود: ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ همه مي‌دانند كه دارند تسبيح مي‌كنند تسبيح هم گاهي در مقابل تقديس است گاهي جامع تقديس اگر در مقابل تقديس بود گفتيم «سبّوحٌ قدّوسٌ» يا آن‌چنان كه ملائكه گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ[19] تسبيح عبارت از تنزيه از عيب است تقديس عبارت از تنزيه از نقص است بين عيب و نقص فرق فراوان است اگر اتاقي سه در چهار بود يك فرش دوازده متري كه يك گوشه‌اش سوخته بود يا گوشه‌اش كهنه و مُندرس بود [و در آن اتاق بود] مي‌گويند اين فرش مَعيب است اين فرش عيب دارد اما اگر يك فرش دو در سه نو و تميز گذاشتند نمي‌گويند اين فرش معيب است مي‌گويند اين فرش ناقص است نقص يك كمال محدود است عيب آن است كه همان مقداري كه دارد زده است بين عيب و نقص فرق فراواني است تسبيح, تنزيه از عيب است تقديس, تنزيه از نقص است خداي سبحان همان طوري كه منزّه از ظلم است منزّه از جهل است منزّه از عيوب ديگر است مقدّس از علمِ ملائكه است مقدّس از علم انبياست مقدّس از علم اولياست براي اينكه علمِ انبيا علمِ اوليا علمِ ملائكه مثل هستيِ اينها محدود است و ناقص است هر محدودي ناقص است و ذات اقدس الهي علمش نامتناهي است و ازلي بنابراين تنزيه از نقص را مي‌گويند تقديس, تنزيه از عيب را مي‌گويند تسبيح. اين در صورتي است كه تسبيح در مقابل تقديس قرار بگيرد نظير «سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائكة و الروح»[20] يا نظير حرف فرشته‌ها كه مي‌گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ. خب فرمود: ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾.

مالكيت خداوند و مظهريّت عالم به عنوان اسماء ذات الهي

بعد براي تتميم مسئله فرمود: ﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ او هم مالك است هم مَلك; هم مِلك اوست براي اينكه او خلق كرده هم مُلك اوست يعني نفوذ و سلطنت دارد ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[21] همه مِلك او هستند و همه هم به او برمي‌گردند كه مَصير همه به اوست مصير نه مسير, مَسير همان است كه فرمود: ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ[22] مصير يعني صيرورت است انسان به جايي مي‌رسد كه مظهر اسمي از اسماي ذات اقدس الهي مي‌شود به حدّي كه امكان داشته باشد بعد نمونه ديگري ذكر مي‌كند كه اين ديگر قابل ديدن است براي همه مخصوصاً براي هواشناسان مي‌فرمايد يك هواي صاف و شفافي است كه همه‌تان داريد اول از نقطه دور نسيمي پيدا مي‌شود بعد كم كم تند مي‌شود كم كم ابر پيدا مي‌شود اين ابرها چند گونه خواهند بود بعضي نرند بعضي مادّه‌اند بعد بين اين ابرها يك نكاح و ازدواجي برقرار مي‌شود تلقيح مي‌شود اين ابرها باردار مي‌شوند وقتي باردار شدند مأموريت پيدا مي‌كنند كه بارشان را به زمين بنهند و وضع حمل كنند در اين صورت ذات اقدس الهي براي اينها رَحِم درست مي‌كند كه اينها اگر بخواهند باران ببارند شلنگي نبارند اگر بخواهند برف ببارند بهمن نبارند اين توده‌هاي سنگين ابر اگر محصولشان را كه برف است بخواهند از غير رَحِم ببارند خب مي‌شود بهمن, بهمن كه مي‌گويند چون غالباً در ماه بهمن اين حادثه رخ مي‌دهد مي‌گويند بهمن يك طوفان و يك گردبادي در اين قلّه‌ها و دامنه‌هاي كوه پيدا مي‌شود (يك) چون به صورت گردباد است كلّ اين برفهاي دامنه را جمع مي‌كند به صورت يك گلوله در مي‌آورد (دو) اين گلوله چند تُني مي‌آيد جادّه را مي‌بندد (سه) مي‌گويند فلان جا بهمن آمد.

لزوم تدوين علوم اسلامي برگرفته از آيات در كليه رشته‌ها

اينكه ما مي‌گوييم علوم اسلامي را مي‌شود از قرآن استفاده كرد يعني اين همان طوري كه از «لا تنقض اليقين»[23] بيش از پنجاه شصت جلد كتاب نوشتند باران‌شناسي هواشناسي بادشناسي برف‌شناسي تگرگ‌شناسي همه اينها را از اين آيات مي‌شود استفاده كرد خب چطور «لا تنقض اليقين» مي‌شود پنجاه شصت جلد كتاب و مي‌شود اسلامي اگر از اين آيه و امثال اين آيه ما هواشناسي را در بياوريم اسلامي نيست؟! ما دلمان مي‌خواهد علم اسلامي اين باشد كه همان طوري كه نماز اذان دارد و اقامه دارد و ركعت اول و دوم و سوم و چهارم و شكّيات همه را دارد اين طور ما باران‌شناسي و هواشناسي داشته باشيم! آن مي‌شود عباديات عقل جديّت مي‌كند تلاش مي‌كند استخراج مي‌كند اِنبات مي‌كند و اين مي‌شود حجّت شرعي ما دو اشتباه كرديم يكي اينكه خيال مي‌كنيم علمِ ديني نظير صحيحه حمّاد كه روايات را از اذان و اقامه شروع مي‌كند تا السلام عليكم آ‌ن طور وارد بشود تا فيزيك و شيمي را به ما ياد بدهد (يك) ثانياً ما اين عقل را بشري مي‌دانيم حرفِ اسلامي مي‌زنيم و مثل قارون فكر مي‌كنيم مي‌گوييم اينها بشري است بشر همان است كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[24] آن بشري است هر چه علم است و دانش است و نور است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[25] است و مي‌شود حجّت شرعي مگر مي‌شود انسان چيزي را بفهمد و حجّت شرعي نباشد مگر كسي مي‌تواند بگويد من اين علم را خودم تحصيل كردم هر طوري خواستم به كار مي‌برم يا ديگري داد و ديگري از ما مسئوليت مي‌طلبد اينكه چند برابر «لا تنقض اليقين ابداً بالشكّ»[26] است.

نحوه شكل‌گيري ابرها و بارش در آيات قرآن

از اين آيات درباره علوم طبيعي فراوان در قرآن كريم است فرمود مگر نمي‌بينيد ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي﴾ اِزجا آن كارِ اندك است اينكه مي‌گويند بضاعتِ مُزجات يعني بضاعت اندك. اول نسيم است اول كم است اول كه طوفان نيست تندباد نيست سونامي نيست اول يك نسيم كمي است اين نسيم كم ابر را آرام آرام حركت مي‌دهد بعد اين ابرهاي پراكنده را جمع مي‌كند كنار هم بعد اينها را رُكام قرار مي‌دهد در بخشهاي ديگر دارد ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ[27] كه تلقيح مي‌كند عقد نكاح مي‌كند و اينها بعد وقتي باردار شد مي‌خواهد اين بار را به زمين بنهد به صورت وَدْق در مي‌آيد نه شلنگ و نه بهمن اين وَدْق اين قطرات ﴿مِنْ خِلاَلِهِ﴾ يعني از لابه‌لاي اين ابر كه اين غربالي باريدن براي صيانت مزرعه‌هاست مرتع‌هاست و زندگي است ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.

[2] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص442.

[3] . الكشاف, ج3, ص243.

[4] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.

[5] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 42.

[6] . تهذيب الأحكام, ج3, ص108.

[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 151; تهذيب الأحكام, ج3, ص108.

[8] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 136.

[9] . كليات سعدي, قصيده 12; در برخي نسخه‌ها به جاي «تسبيح‌گوي», «توحيدگوي» آمده است.

[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.

[11] . الميزان, ج13, ص111.

[12] . الامالي (شيخ طوسي), ص341.

[13] . الخرائج والجرائح, ج1, ص46; ر.ك: اعلام الوري, ص38.

[14] . الدرالمنثور, ج5, ص270.

[15] . سورهٴ ملك, آيهٴ 19.

[16] . متشابه القرآن, ج1, ص44.

[17] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص446.

[18] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص446.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.

[20] . تهذيب الأحكام, ج2, ص123.

[21] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.

[22] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.

[23] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.

[24] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.

[25] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.

[26] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.

[27] . سورهٴ حجر, آيهٴ 22.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق