19 11 2011 4779185 شناسه:

تفسیر سوره نور جلسه 25 (1390/08/28)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (38) وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (39) أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ (40)﴾  

ويژگي‌هاي علامه طباطبايي و ديدگاه ايشان درباره غرر آيات قرآني

آيه مباركهٴ نور همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد طبق بيان سيدناالاستاد «مرحوم» علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) كه اين ايام سالگرد ارتحال اين مرد الهي است از غرر آيات است[1] و خود ايشان هم از مصاديق بارز ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ بود اينكه مي‌بينيد ماها در اين مباحثات گاهي تند مي‌شويم گاهي حرفهايي مي‌زنيم در طي اين 25 سالي كه ما در خدمتشان بوديم هرگز اين برخورد را از ايشان مشاهده نكرديم نه با ما نه با ديگري چه آنهايي كه اشكالِ وارد مي‌كردند چه آنهايي كه اشكال ناوارد مي‌كردند يك انسان ملكوتي خودساخته بود يعني ديگران بايد تلاش و كوشش كنند صبر كنند خويشتن‌داري كنند تا آدم خوب باشند اين اصلاً يك آدم خوبي بود براي او زحمت نبود سخت نبود كه اين حوادث را تحمل بكند چنين انساني بود حشرش ـ ان‌شاءالله ـ با اولياي الهي باشد! ايشان اين آيه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[2] را نظير بعضي از آيات ديگر قرآن كريم جزء غرر آيات مي‌دانند تاكنون روشن شد كه آيات قرآن كريم طبق يك تقسيم به محكم و متشابه مُنقسِم مي‌شوند كه بعضي محكم‌اند بعضي متشابه و اين تقسيم هم در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» مبسوطاً گذشت.

مطلب دوم آن است كه در بين محكمات, آيات به غرر و غير غرر تقسيم مي‌شوند آنها كه محكمات‌اند بعضي از آنها جزء غرر آيات‌اند بعضيها جزء آيات عادي‌اند.

تبيين نظام تكوين و تشريع بر اساس غرر آيات قرآن

مطلب سوم اين بود كه غرر آيات, آياتي‌اند كه كلّ جهان را بر اساس توحيد و نورانيّت ترسيم مي‌كنند موجودات تكويني را مشخص مي‌كنند تكوين آنها را تبيين مي‌كنند موجودات تشريعي و تشريع و شريعت آنها را بازگو مي‌كنند گروههايي كه در نظام تكوين‌اند يك دست‌اند و هرگز اختلافي ندارند گروههايي كه در نظام تشريع‌اند دو دسته‌اند بعضي مهتدي‌اند بعضي ضالّ‌اند بعضي اهل بهشت‌اند بعضي اهل جهنم‌اند گروههايي كه در نظام تشريع‌اند آنها كه در صراط مستقيم‌اند بعضي نور دارند بعضي ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ دارند آنهايي هم كه بيراهه مي‌روند برخيها ظلمت دارند برخي «ظلمات بعضها فوق بعض» دارند كه همه اينها را ترسيم مي‌كند اين نقشهٴ توحيدي جهان را اين آيه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[3] و آنچه مربوط به اين است ترسيم مي‌كند اگر آيه‌اي به اين خصوصيّت بود جزء غرر آيات است و اگر آيه‌اي در اين حدّ جهان‌بيني و مهندسي عالَم و نقشهٴ جهان و تبيين تكوين و تشريع و مانند اينها نبود يا جزء غرر نيست يا اگر جزء غرر بود غرّه بودن و روشن و شفاف بودن هم چون درجات دارد اينها در آن درجات مياني قرار دارند اين هم يك سلسله مطالب.

استفاده مطالب از آيات از دو طريق سباق و سياق

مطلب بعدي آن است كه ما اگر خواستيم از آيه‌اي مطلبي در بياوريم همان طوري كه قبلاً بيان شد دو راه دارد يكي راه سِباق است به اصطلاح و يكي راه سياق رواياتي كه در ذيل آيه است براي بيان مصداق است براي بيان شأن نزول است براي بيان ترجيح احدي‌الجهات است براي تخصيص عام است براي تقييد مطلق است كه حجيّت آيه به وسيله آن روايات تأمين مي‌شود اما از خود آيه اگر خواستيم مطلبي را به دست بياوريم اين به احد النحوين است كه جمع را بايد لحاظ بكنيم به نحو مانعةالخلو است حتماً جمعش ممكن است يكي سِباق به اصطلاح يكي سياق. سباق همان است كه در اصول ملاحظه فرموديد تبادر «ما يَنسبق مِن اللفظ الي الذهن» مي‌شود سباق آيه; سياق اين است كه كمك گرفتن از قبل يا از بعد باشد; به شهادت آيات قبل به شهادت آيات بعد مطلبي را مي‌شود از آيه استفاده كرد. اين سياق براي همه آيات نيست سباق براي همه آيات است سياق وقتي براي آيه‌اي خواهد بود كه با گذشته يا آينده ارتباط داشته باشد.

اقسام چهارگانه آيات از نظر سياق و سباق

آيات به چهار گروه تقسيم مي‌شود بعضي از آيات‌اند كه با قبل و بعد يكجا نازل شدند نظير سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه هر آيه‌اي كه حساب بشود قبل و بعدش با هم نازل شدند چون اين سور‌ه دفعتاً نازل شد كه مي‌گويند هفتاد هزار فرشته اين سور‌ه را بدرقه كردند با هم به قلب مطهّر حضرت وارد شد[4] سورهٴ مباركهٴ «كوثر» اين طور است سورهٴ مباركهٴ «اخلاص» اين طور است سورهٴ مباركهٴ «حمد» اين طور است اينها با هم نازل شدند لذا هم سباق دارند هم سياق.

برخي از آيات‌اند كه تتمّه آيات قبل‌اند با آينده ارتباط ندارند سياق اينها را بايد با گذشته ملاحظه كرد اين دو قِسم. برخي از آيات‌اند كه سرفصل آيات آينده‌اند سياق اينها را بايد با آيات بعدي ملاحظه كرد نه قبلي چون آيات قبلي در يك عصر نازل شد اين بخش در يك زمان ديگري در يك خصوصيّت ديگري نازل شد. قِسم چهارم آن است كه خود اين آيه به تنهايي نازل شده است نظير آيه تطهير و آيات ديگري كه به قبل و بعد كار ندارد با قبل و بعد هم منسجم نيست اين آيه كه به تنهايي نازل شده است اين فقط سباق دارد و سياق ندارد البته بعد از تنظيم اين گروههاي چهارگانه اين مطلب هم در ذهن خواهد بود كه بالأخره به دستور پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه در يك مقطع خاصّي از سور‌ه قرار گرفت اين‌چنين نيست كه گسيخته و گسسته از گذشته يا آينده باشد, في‌الجمله با قبل و بعد ارتباط دارد گرچه بالجمله مرتبط نيست بنابراين هر آيه‌اي را كه ما بررسي مي‌كنيم از اين چهار قسم بيرون نيست بايد مشخص بشود نزول اين يا با قبل و بعد بود يا با قبل بود يا با بعد بود يا به تنهايي كه از اين چهار حال بيرون نيست.

ارتباط بين آيه ﴿اللهُ نور السَّماوات والأرض﴾ با آيات بعد

اين آيه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[5] گرچه خيلي روشن نيست با گذشته رابطه داشته باشد اما ارتباطش با آينده به خوبي مشخص است خداي سبحان كلّ نظام را ترسيم كرد كه نظام, نظام نوراني است در اين نظام نوراني يك نيّرِ بالذّات است كه اين نظام را حدوثاً و بقائاً روشن كرد و روشن نگه مي‌دارد و همه موجودات ثناگوي او هستند

توحيدگوي او نه بني‌آدم‌اند و بس٭٭٭ هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد[6]

خب اگر همه موجودات موحّدند همه مسبّح‌اند همه منزّه‌اند به استثناي نظام تشريع حرف همه موجودات اين است كه اين نيّر بالذّات, سبّوح است و قدّوس هم منزّه از عيب است هم مبرّاي از نقص.

فرق نقص و عيب و منزّه بودن ذات الهي از آن دو

فرق نقص و عيب هم قبلاً بيان شد يك وقت است يك كالا معيب است مثل فرشي كه يك گوشه‌اش سوخته است پاره شده است اين فرش معيب است يك وقت است كه اين فرش نو و تازه‌بافته است و سالم است ولي ناقص است براي يك مساحت بيست متري فرش شانزده متري ناقص است عيبي ندارد ولي همه آن مساحت را پوشش نمي‌دهد پس نقص چيزي است و عيب چيز ديگر. تسبيح براي تنزيه از عيب است تقديس براي تبرئه از نقص است كمالهايي كه ممكنات دارند علمي كه ممكن دارد حيات و قدرت و سمع و بصري كه ممكن دارد اين ناقص است زيرا اين موجود ممكن, محدود است قهراً علم او هم محدود قدرت او محدود حيات او محدود. برخيها جاهل‌اند يا جهل علمي دارند يا جهالت عملي دارند آنها عيب است ذات اقدس الهي هم از عيبِ مَعيبان منزّه است هم از نقص ناقصان, لذا او سبّوح است يعني هيچ عيبي ندارد قدّوس است يعني هيچ نقصي ندارد اينكه فرشته‌ها عرض كردند ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[7] ناظر به اين دو مطلب است و اگر تسبيح در قبال تقديس قرار نگيرد بگوييم سراسر جهان مسبّح حق‌ّ‌اند اين هر دو مطلب را بيان مي‌كند يعني او هم منزّه از عيب است هم مبرّاي از نقص, قهراً مي‌شود حقيقت نامتناهي زيرا اگر متناهي باشد مي‌شود ناقص ديگر قدّوس نيست.

نيريّت خداوند ابدي و ازلي در مدبريّت جهان

پس نوري است نامتناهي و كلّ جهان را دارد اداره مي‌كند گذشته و حال و آينده را دارد تعيين مي‌كند آينده هم با ابديّت همراه است يعني انسان وقتي وارد بهشت شد ديگر تا و حتّي و متيٰ و امثال ذلك ندارد انسان چند ميليارد سال در بهشت مي‌ماند اين حد ندارد انسان ابديّ بالعرض است به آن ابديّ بالذّات متّكي است اگر دليلي داشتيم كه موجوداتي نظير ارواح ائمه(عليهم السلام) قدّوسي عالين امثال ذلك اينها ازلي بودند ازلي بالعرض‌اند هيچ موجودي ازلي بالذّات نيست فقط ذات اقدس الهي است كه ازلي بالذّات است اگر او «دائم الفضل علي البريّه»[8] بود در دو طرف فيض او «لانقطاع له» بود محذور عقلي ندارد اگر «كلّ مَنّه قديم» بود در دو {طرف اين‌چنين بود محذور عقلي ندارد در بهشت ابديّت هست خود بهشت ابدي است مؤمنين در بهشت ابدي‌اند سخن از هزار ميليارد سال نيست سخن از ميليارد ميليارد سال نيست مي‌شود ابدي, ابدي بالغير ابدي بالعرض ابدي بالتّبع با امكان ذاتي هماهنگ است ولي ازلي بالغير ازلي بالتّبع ازلي بالعرض اگر دليلي داشتيم, برهان عقلي بر خلافش نيست فيض او دائمي است ازل و ابد, عالَم حادث است زيرا جهان مادّه در حركت است و موجود متحرّك بقا ندارد فضلاً از قِدَم ولي ارواح انبيا مقام عصمت مقام ولايت مقام نبوّت اين گونه از مقامها اگر ازلي بالعرض باشند دليلي داشته باشيم اثباتاً, برهاني بر خلافش نيست.

خب اين نيّر حقيقي كلّ عالم را دارد اداره مي‌كند ما اگر طعم ازليّت را نچشيديم ـ ان‌شاءالله ـ طعم ابديّت را خواهيم چشيد و براي ابد خواهيم ماند ديگر نظير موجودات مادّي نيستيم كه مرگ به سراغ ما بيايد وقتي آنجا رفتيم در عين حال كه جسم داريم در عين حال كه روح داريم در عين حال كه مركّب از جسم و روحيم ديگر لا موت ابداً چون مرگ را اماته مي‌كنند مرگ را مي‌ميرانند در قيامت مرگ مي‌ميرد اين نظام را با اين آيات مي‌شود تثبيت كرد لذا اين مي‌شود جزء غرر آيات با آيات ديگر خب خيلي فرق مي‌كند.

نزول يا تطبيق آيه نور بر اهل بيت و شاگردان آنان

روايات نوراني در اين كتاب شريف كنزالدقائق قسمت مهمّش درباره اين است كه يا بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده يا ائمه فرمودند اين آيهٴ «نور» دربارهٴ ما نازل شده به هر تقدير حصر ندارد آنها در اندراج تحت اين آيه داراي مقام امامت‌اند شاگردان اينها مأموماً مندرج تحت اين آيه‌اند به بركت اينها مشمول اين آيات خواهند بود.

تفاوت افراد در تكوين و تشريع و شرافت بعضي از بيوت در عالم

خب حالا خداي سبحان دو گروه كرد بعد از اينكه دو بحث كرد دو فصل يكي به لحاظ تكوين يكي به لحاظ تشريع; به لحاظ تكوين فرمود همه در يك سقف‌اند هيچ كافري در نظام تكوين نيست همه مسبّح او هستند همه تنزيه‌كننده او هستند و مانند آن. در نظام تشريع افراد دو قسم‌اند فرمود اينهايي كه ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[9] حالا يا مسجد است يا حرم است يا هر جايي را كه مشمول اين آيه باشد البته بهترين بيتي كه مشمول اين آيه است همان بيت الله است كه بعضيها به دست ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) ساخته شده بعضيها به وسيله داوود و سليمان مثل بيت المقدس ساخته شده بعضيها باز به دست خود پيغمبر و اصحاب آن حضرت(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) ساخته شده نظير مسجد مدينه و مسجد قبا و امثال ذلك و اينكه وجود مبارك نوح فرمود: ﴿وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ[10] آن بيت هم جزء بيوتي است كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ است.

مراتب پاداش خداوند بر واردين بيوت توحيد و نبوت

به هر تقدير اگر كسي وارد بيت‌النبوّه شد بيت‌الولايه شد بيت‌التوحيد شد خداي سبحان با او چند كار مي‌كند اولاً تمام اعمال او را كه حساب‌ شده پاداش مي‌دهد (يك) ثانياً وقتي مي‌خواهد پاداش بدهد اين طور نيست كه برابر همان عمل پاداش بدهد بر اساس اصل كلّي كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا[11] (يك) بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[12] (دو) بر اساس ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ[13] (سه) ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ يعني اين‌چنين نيست كه برابر همان عمل, پاداش بدهد فرمود: ﴿لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ اگر اين شخص در مدّت عمر كه حالا هفتاد سال يا هشتاد سال يا كمتر و بيشتر زندگي كرده اين صد عمل خير دارد در اين صد عمل يكي از همه بااخلاص‌تر است فرمود ما آن 99 عمل او را كه عمل صحيح است ولي به درجه عاليه نرسيده همه آن 99 عمل را مطابق با اين احسن الأعمال جزا مي‌دهيم مثل اينكه كسي بخواهد احسان بكند از يك ميوه‌فروشي كه در طبق ميوهٴ او سه درجه سيب هست سيب ضعيف و متوسّط و اقوا آن سيب اقوا قيمتش گران‌تر است سيب متوسّط ثمنش متوسّط است سيب ضعيف ثمنش ارزان‌تر اگر كسي خواست احسان بكند تمام اين سيبها را به قيمت آن بهترين سيب بخرد مي‌شود ﴿لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ اين نهايت احسان است خب اين اوّلين كاري است كه ذات اقدس الهي با مؤمنين مي‌كند به همين اندازه بسنده بكند نه خير اين‌چنين نيست فرمود: ﴿وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ﴾ اگر اين صد عمل دارد يكي خيلي بااخلاص است بقيه متوسط‌اند همه را برابر آن أحسن الأعمال جزا مي‌دهد گذشته از اين چيزهايي هم برابر فضل خود به او عنايت مي‌كند شايد آنچه را كه خداي سبحان برابر فضل خود به او عطا كرده است جزء آرزوهاي او بود اما برخي از امور است كه جزء طبقه سوم است نه از سنخ ﴿لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ است (يك) و نه از سنخ ﴿وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ﴾ كه مورد توقّع او بود هست (دو) بلكه چيزهايي است كه مورد توقّع او هم نيست (سه) در بهشت سه درجه نعمت هست يك درجه نعمت همان است كه در برابر اعمال اينهاست يك درجه فيض و فضل, عنايت الهي است كه فوق اعمال اينهاست كه اينها اصلاً چنين كاري را نكردند يك سلسله مزايايي است كه اصلاً فوق تصوّر اوست اينكه فرمود اينها كه وارد بهشت شدند ﴿لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا﴾ هر چه بخواهند حاصل است خب انسان مشيئت او محدوده‌اي دارد به اندازه معرفت و شناخت, مشيئت دارد چيزهايي است كه اصلاً نمي‌داند و تصوّر نمي‌كند تا بخواهد بارها اين مَثل ذكر مي‌شد كه يك انسان كشاورز يك انسان دامدار يك انسان پيشه‌ور در تمام مدّت عمر هرگز چنين آرزويي ندارد كه اي كاش من نسخه خطّي تهذيب مرحوم شيخ طوسي را در خانه مي‌‌داشتم اين اصلاً تهذيب نشنيده نسخه خطّي نشنيده اين‌چنين نيست كه حالا در تمام مدّت عمر چنين آرزويي داشته باشد زيرا او اصلاً اهل اين كار نيست تا آرزو داشته باشد. در اين بخش سوم فرمود چيزهايي است كه فوق آرزوي شماست ﴿لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا﴾ بسيار خوب اما ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾[14] يعني فوق مشيئت اينها چيزهايي نزد ماست واقعاً اينكه فرمودند «ما لا عين رأت و لا اُذن سَمعت و لا خطرَ بقلب بشر»[15] همين است ديگر, وقتي انسان چيزي را نمي‌داند چه آرزو بكند؟! فرمود اين قسم سوم هم نزد ما هست ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ ممكن است اين ﴿وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ﴾ ناظر به آن درجه دو باشد (يك) يا ناظر به درجه سه باشد (دو) يا ناظر به درجتين باشد (سه) يعني هر دو را شامل بشود بالأخره چيزهايي را ذات اقدس الهي به انسان عطا مي‌كند كه انسا اصلاً فكرش را نمي‌كرد يعني اصلاً دركش نبود چون او هر چه را از بهشت مي‌شنيد خيال مي‌كرد نظير باغهاي دنياست يا نظير ميوه‌هاي دنياست.

معاني صحيح و باطل رزق بي‌حساب دادن خداوند

بعد فرمود چون بر اين اساس است ﴿وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾. ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ به چند معنا مي‌تواند باشد يكي اينكه يعني ـ معاذ الله ـ بي‌حساب مي‌دهد, نه [اين طور نيست] چون فرمود: ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ[16] با نظم هندسي كار مي‌كند اين‌چنين نيست كه بي‌حساب كار بكند اما دومي و سومي صحيح است اين ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ سه فرض دارد كه يكي‌اش باطل است دو فرضش صحيح است; كار خدا ـ معاذ الله ـ بي‌حساب نيست او حكيم است ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ است ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ[17] است قَدَر و قَدر و اندازه و هندسه مسلّم است اما آن دو معنا صحيح است يعني اين قدر به برخيها عطا مي‌كند كه به حساب در نمي‌آيد. معناي سوم آن است كه در محاسبه بالأخره انسان چون «فإنّ الناقد بصير»[18] بايد دقيقاً محاسبه بكند خب اگر اين مثالي كه ما زديم ممثّل را با همين مثال بسنجيم اگر كسي ميوه يك دست‌فروشي را يك طبق‌داري را همه ميوه را به قيمت آن احسن بخرد معلوم مي‌شود بي‌حساب است ديگر يعني به حساب نيست براي اينكه ميوه‌هاي اين طبق سه قسمت است انسان اگر بخواهد برابر محاسبه خريد و فروش كند بايد سه حساب داشته باشد آن سيبهاي ضعيف يك قيمت سيبهاي متوسّط يك قيمت آن سيبهاي شاداب قيمت ديگر اگر كسي همه را بخواهد به قيمت سيب شاداب بخرد ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ است ديگر. خب پس به غير حساب بودن به معناي بي‌حسابي و بي‌نظمي باشد اين نقص است و خدا فرمود: ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ يكي اينكه دقّت در حساب بكند و كم بدهد در برابر كم اين‌چنين نيست.

اهل بيت مصداق آيه ﴿ رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ ﴾ و عام بودن ذكر الله

مطلب ديگري كه طبق رواياتي كه فرمودند اهل بيت(عليهم السلام) مصداق كامل اين آيه‌اند مناسبتش هم همين است وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين آيات را حمل بر تمثيل مي‌كرد نه تعيين, اينكه فرمود: ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ﴾ اين آيه را در جبهه‌هاي جنگ مي‌خواند[19] ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ و عن الجهاد و عن الحرب و عن القتال و عن المقاتلة و عن الشهادة و مانند آن معلوم مي‌شود ﴿ذِكْرِ اللَّهِ﴾ شامل همه اينها مي‌شود (يك) ﴿إِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ﴾ تمثيل است و نه تعيين (دو) اينها را در جبهه‌ها مي‌خواند يعني هيچ چيزي مجاهدان في سبيل الله را از جهاد و شهادت اِلها نمي‌كند باز نمي‌دارد خب اينها تمثيل است. اين كلمهٴ اِقام چون مصدرش اقامه است نه اِقام آن «تاء» حذف شده و اضافه به صلات به جاي آن «تاء» نشسته چه اينكه اعلالي هم در وسط كلمه راه پيدا كرده خب اين براي گروهي است كه در بيوتي هستند كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[20] يا صاحب خانه‌اند مثل خود ائمه(عليهم السلام) يا مهمانان صاحب خانه‌اند مثل شيعيان اينها كه بالأخره در اين بيت واردند در بيت‌الولايه واردند.

تمثيل اعمال كفار به سراب نتيجه تمرّد از رهبران الهي

در مقابل, ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا هستند كه اينها به دنبال سراب مي‌گردند خيليها هم هستند كه در شرايط كنوني به دنبال سراب مي‌روند آخرهاي عمر كه همه اعضا و جوارح را از دست دادند ديدند دستشان خالي است رهبران الهي هستند كه گفتند آنچه شما به سوي آن مي‌رويد تكاثر است و نه كوثر شما تشنه كماليد تشنه معرفتيد اما آن راهي كه شما مي‌رويد آن چشمه نيست اگر كسي حرف راهنما را گوش ندهد به جاي اينكه به دنبال كوثر برود به دنبال تكاثر بدود تمام تلاش و كوشش‌ خود را مصرف مي‌كند آخرهاي عمر اعضا و جوارح را از دست مي‌دهد (يك) عطشْ روزافزون است (دو) آنجا مي‌فهمد كه خبري نيست سراب بود آب‌نما بود آب نبود (سه) راه برگشت نيست (چهار) خب كسي كه تمام تلاشش را دوان دوان به دنبال سراب كه كرانه افق است به اميد آب حركت بكند و تمام قدرتش را از دست بدهد وقتي به پايان افق رسيد ببيند خبري نيست اين راه برگشت ندارد دستش افتاده پايش افتاده نفسش افتاده اين چه راهي دارد؟! فرمود: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ﴾ كه در قيعه است قيعه همان قاع صف صف [است] افق وسيعي كه در اثر تابش آفتاب آن كرانه‌اش سبز و خرّم نشان مي‌دهد اين يك آب‌نمايي است كه آب در آن نيست. قيعه مثل قاع صف صف, آن بيابان وسيع هموار را مي‌گويند خب ﴿بِقِيعَةٍ﴾ كه اين «باء» جزء كلمه نيست اگر در قيعه در قاع صف صف كسي سرابي را ديد و حرف راهنما را گوش نداد آنها گفتند چشمه جاي ديگر است آب در جاي ديگر است اين سمت كه تو مي‌روي به تركستان است نه حجاز اين گوش نمي‌دهد اين وقتي پايان كار شد كه ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾, ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ نه «وَجده لا شيء» چون معدوم قابل وجدان نيست سراب قابل وجدان نيست نه اينكه انسان مي‌يابد كه سراب است امر عدمي قابل ديد و يافت نيست اين عدم الوجدان است نه وجدان العدم هيچ چيزي را نمي‌بيند آن‌گاه ذات اقدس الهي به حسابش همان‌جا مي‌رسد و دردش همان‌جا شروع مي‌شود كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . الميزان, ج15, ص78.

[2] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[3] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[4] . الكافي, ج2, ص622.

[5] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[6] . كليات سعدي, قصيده 12.

[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.

[8] . المصباح (كفعمي), ص647.

[9] . سورهٴ نور, آيهٴ 36.

[10] . سورهٴ نوح, آيهٴ 28.

[11] . سورهٴ نمل, آيهٴ 89; سورهٴ قصص, آيهٴ 84.

[12] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.

[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 261.

[14] . سورهٴ ق, آيهٴ 35.

[15] . عدّة الداعي, ص109 و ص241..

[16] . سورهٴ رعد, آيهٴ 8.

[17] . سورهٴ قمر, آيهٴ 49.

[18] . الاختصاص (شيخ مفيد), ص341.

[19] . الكافي, ج5, ص36 و 37..

[20] . سورهٴ نور, آيهٴ 36.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق