اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37)﴾
تبيين اهداف غالبي در ازدواج
يكي از نكاتي كه مربوط به آيات قبل بود اين است كه گرچه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾[1] گرچه هدف اصلي نكاح حفظ نسل است از يك طرف و حفظ دين و عفاف است از طرف ديگر لكن اينكه فرمود: ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾ روشن است كه مبني بر غالب است زيرا در جهان مادّه و كثرت اينچنين نيست كه هيچ مزاحمتي و منعي در بين نباشد فرمود افرادي كه ازدواج ميكنند گاهي فقط از فرزند پسر و ذكور برخوردارند گاهي از فرزند اناث برخوردارند گاهي از مذكّر و مؤنث برخوردارند ﴿وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾[2] اين مبني بر غالب است نه مبني بر دوام, آن هم ذات اقدس الهي اعلم است ميداند كه در چه موردي چه حكمت و مصلحتي هست.
اشكالي بر تفسير ابن عباس پيرامون نور بودن خداوند
اما در جريان ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) جزء غرر آيات قرآن كريم است[3] مستحضريد كه الفاظ براي مفاهيم عام يا به اصطلاح ديگران براي روحِ معنا وضع شده است اين كلمهٴ «نور» در طليعه وضعش, مصداق مادّي داشت نور آفتاب را نور چراغ را ميگفتند نور ولي اطلاقش بر علم و معنويّت و موجودهاي مجرّد عقلي, مجاز نيست مصداق مادّي با مجرّد فرق ميكند نه اينكه مفهومها فرق بكند و اين لفظ مشترك لفظي باشد و داراي چند مفهوم.
مطلب دوم آن است كه خدا ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است دو تعبيري كه از ابنعباس و امثال ابنعباس نقل شده است كه تعبير ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ به «الله هادي أهل السماوات و الأرض» يا «منوّر السماوات و الأرض» معنا شده است[4] اين با تكلّف همراه است. البته اگر يك روايت صحيحي از معصوم(عليه السلام) برسد كاملاً قابل پذيرش است اما حرفي كه از ابنعباس و امثال ابنعباس رسيده است مطابق با ظاهر آيه هم نيست وجهي ندارد كه انسان آيه را بر آن حمل بكند آيات ديگري هست كه خدا را به عنوان هادي اهل سماوات و ارض ميداند يا منوِّر شمس و قمر ميداند كه فرمود: ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾[5] اين «جَعل» همان تَنوير است اگر گفته شد ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾ يعني «منوّر الشمس و القمر» است اما اينجا كه بالصراحه فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ميتوان به همان معناي ظاهرياش اخذ كرد كه ظهور آسمان و زمين به وسيله خداست ظهور اينها هم با هستي اينهاست وقتي اينها معدوماند تاريكاند وقتي اينها موجودند روشناند كه الله نور اينهاست.
مقام فعل و فيض بودن نورانيّت خدا
اين مقام هم مقام سوم و فصل سوم است نه فصل اول كه هويّت مطلقه ذات باشد كه منطقه ممنوعه است نه فصل دوم كه اكتناه صفات ذات باشد كه آن هم مثل منطقه اول منطقه ممنوعه است بلكه فصل سوم مقام فيض و اظهار و افاضه و ايجاد و خلقت است كه مقام فعل خداست فعل خدا يك موجود امكاني است گاهي اين فعل هست گاهي اين فعل نيست فعل كه عين ذات نيست اگر عين ذات بود كه زوالپذير نبود از اينكه فعل گاهي هست گاهي نيست خلقت گاهي هست گاهي نيست افاضات گاهي هست گاهي نيست اين معلوم ميشود خارج از ذات است. خب پس ظهور آسمان و زمين يعني كلّ هستي همان فيض خداي سبحان است.
نورانيّت خداوند براي مجموعه هستي
مطلب بعدي آن است كه هر جا سخن از سماوات و ارض است اگر «ما فيهنَّ», «ما بينهنّ» و مانند آن ذكر نشد منظور, مجموعه نظام خلقت است و اگر «ما فيهنَّ», «ما بينهنّ» و مانند آن ذكر شد منظور از سماوات خود سماوات است منظور از زمين خود زمين است چون ساكنان آسمان و ساكنان زمين جداگانه ذكر شدند. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ظهور آسمان و زمين به وسيله فيض خداست وقتي اين فيض را جمع بكنند مثل نفخه اول ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾[6] همه اينها بالأخره به باطن ميروند كجا ميروند خود حقتعالي ميداند دوباره كه بساط خلقت را پهن كرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[7] در نفخه دوم همه زنده ميشوند همه موجود ميشوند همه سر جاي خودشان برميگردند پس ظهور مجموعه نظام هستي به وسيله فيض ذات اقدس الهي است; ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين براي مجموعه هستي.
تمثيل براي نور خدا و تبيين عرش خدا و مصداق آن
آنگاه براي اين نور مثالي ذكر ميكند ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه «مَثَله» نه مَثل الله فرمود: ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾[8] شما براي خدا مَثل ذكر نكنيد ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[9] الآن براي نور خدا مَثلي ذكر ميكند نه براي خود خدا ﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾ اين مجموعه, مشبّهبه است كه درجاتي دارد اگر ذات اقدس الهي ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ﴾[10] است (يك) و ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾[11] است (دو) براي اين نور, درجاتي ذكر ميكند (يك) ذوالعرش هم ذكر ميكند (دو) عرشي كه خداي سبحان دارد همان مقام تدبير و فرمانروايي است كه آن هم البته فعل خداست براي او در صحنهٴ جهان خلقت, قلبِ انسان هست كه «أنّ قلبَ المؤمن عرش الرحمن»[12] قلب مؤمن به منزلهٴ عرش است آن شئون علمي و عملي ديگر به منزلهٴ درجات رفيعهٴ آن انسان صاحبقلب اگر خدا ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ﴾[13] است (يك) اگر ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ است (دو) مؤمني كه نسبت به خدا در حدّ خود خليفهٴ خداست او هم مظهر ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ﴾ است (يك) مظهر ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ است (دو) قلب او ميشود عرش الرحمان, حالا بالاصاله انبيا و اهل بيت(عليهم السلام)اند بعد به تبع آنها مؤمنان و شاگردان آنها مطلب ديگر است. قبلاً هم اين نكته گذشت كه پيشينيان وقتي مطلبي را ذات اقدس الهي به آنها القا ميكرد از آن مطلبي كه از استاد نياموخته بودند در كتاب نديده بودند به عنوان حكمت عرشي ياد ميكردند براي اينكه بر قلب اينها آمد (يك) و قلب مؤمن عرش الرّحمان است (دو), اين گونه مطالب فاخر را حكمت عرشي ميناميدند (اين سه); كم كم هر مطلب دقيقي را ميگويند مطلب عرشي ولو ديگري گفته باشد ولي رسم پيشينيان اين نبود. به هر تقدير مؤمن قلبي دارد كه عرش الرحمان است مظهر عرش ذات اقدس الهي است و داراي درجات رفيعه هم است حالا اين مطلب را خداي سبحان به صورت مَثل ذكر ميكند.
تمثيل اضعف معرّفهاي پنجگانه
در نوبتهاي قبل اشاره شد كه گرچه در بخشي از آيات قرآن مطالب عميقي هست آيات متقني هست كه حلّ آنها براي بسياري از حكما دشوار است ولي همان آيات به بركت قصّه داستان مَثل, رقيق ميشوند و در دسترس فهم همه قرار ميگيرند خداي سبحان نور آسمان و زمين است يعني چه؟ اين را با مَثلي ذكر ميكند. در منطقه ملاحظه فرموديد مَثل آن رقيقترين معرّفي است كه ممكن است انسان از او استفاده كند آن معرّفهاي چهارگانه يك نصاب خاصّ علمي دارند يعني حدّين و رسمين حدّ تام حدّ ناقص رسم تام رسم ناقص اينها يك معيار مشخصي دارند اما پنجمي كه رقيقترين و ضعيفترين و نازلترين معرِّف است همان تمثيل است لذا شما ميبينيد در بسياري از كتابهاي منطق از تمثيل سخني به ميان نميآيد اين تمثيل غير از آن تمثيلي است كه در باب حجّت مطرح است كه آنجا قياس و تمثيل و استقرا مطرح است آن باب تصديق است كاري به آن تمثيل ندارد تمثيلي كه در باب معرِّف و قول شارح مطرح است رقيقترين معرِّف است ميگويند مَثل روح در بدن مَثل سلطان در مدينه يا رُبّان در سفينه است ربّان اين ناوخدا نه ناخدا اين براي خفّت و سهولت در تعبير ميگويند ناخدا اين اصلش ناوخداست ناو يعني كشتي خدا هم يعني مدبّر مثل كدخدا و مانند آن اين ناوخدا كه از او به ناخدا ياد ميشود اين سرپرست كشتي است براي اينكه به توده مردم بفهمانند رابطه روح و بدن چيست اگر در حدّي نبودند كه از حدّين يا رسمين طرْفي ببندند از اين مَثل استفاده ميكنند ميگويند همان طوري كه سلطان مدينه, مدبّر مدينه است و ناوخداي كشتي مدبّر كشتي است چيزي به نام روح وجود دارد كه مدبّر بدن است اين رقيقترين معرِّف و قول شارع است كه از او به عنوان مَثل ياد ميكند. قرآن كريم از اين رقيقترين راه هم استفاده كرده تا همگان را بفهماند نوري در جهان هست (يك) درجاتي دارد (دو) اين درجات را ميشود يكي پس از ديگري طي كرد (سه) به آن نور اصلي نزديك شد (چهار) جايش هم مشخص است آدرسش هم مشخص است درجاتش هم مشخص است راهش هم مشخص است جاي او مسجد است و حسينيه است و حرم است و سرزمين وحي است و بقيع است و امثال ذلك, ائمه راهنمايان اين راه هستند عبادت ذكر اقامه صلات ايتاي زكات و مانند آن طيّ اين راهاند كه انسان با اين راهها ميرود و كساني كه مشغول اين راه رفتناند طيّ اين طريقاند نه عمداً به بيگانهها گوش ميدهند نه حواسشان نزد بيگانههاست نه بيگانهها به اينها دسترسي دارند اين خصوصيت سالكان اين راه است پس زمان و ذكر و خصوصيّت سالك مشخص است.
نزاهت سالكان راه خداوند از لهو
اين ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ چه كساني مدبّران اين بيوتاند؟ رجالياند كه نه تنها به طرف بازيچه و بازيگري نميروند بلكه بازيچه و بازيگري نميتواند به سراغ اينها بيايد.
در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه بحثش گذشت فرمود اينها در ميدان بازي نميروند آنجا كه بازي و لهو و لعب و سرگرمي است اينها از آن مرحله اِعراض ميكنند ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[14] حالا دارند ميروند مشغول كار خودشاناند خب اينها نرفتند به سراغ بازي, بازي به سراغ اينها ميآيد؟ نه ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ﴾, اين ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ﴾ غير از ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ است آنها هرگز به سراغ بازي نميروند اين در سورهٴ «مؤمنون», بازي و بازيگران هم نميتوانند به اينها دسترسي پيدا كنند و اينها را سرگرم كنند كه در اين آيه آمده ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ نه اينها لاهياند نه مُلهي ميتواند اينها را سرگرم كند وقتي يكي از فرزندان حسنبنعلي(عليهما السلام) به وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) پيشنهاد داد كه خِطبهاي كند به خواستگاري سكينه خاتون(سلام الله عليها) برود فرمود تو نميتواني با او زندگي كني, چرا؟ براي اينكه «فغالب عليها الاستغراق مع الله»[15] اين دخترم با دختران ديگر فرق دارد اين غالباً غرق جمال و جلال الهي است تو همسري ميخواهي كه مثل خودت يك زندگي متوسط داشته باشد و او غالباً در جلال و جمال الهي است لذا در اين قتلگاه خيليها بودند ولي تنها كسي كه شنيد كه «شيعتي ما إن شربتم»[16] همين سكينه(سلام الله عليها) بود حساب اينها يكسان نيست. غرض اين است كه اين گونه از مردان و زنان نه خودشان به طرف بازيچه ميروند نه بازيگران ميتوانند به سراغ اينها بيايند خيلي حرف است كه انسان نه لاهي باشد نه مُلها نه به طرف بازي برود نه بازي و بازيگران به خودشان جرأت بدهند به طرف اينها بيايند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ در متن زندگي هستند در جامعه هستند ولي بازي نميكنند كسي را به بازي نميگيرند به بازي ديگران هم بازيگري نميكنند اينها نورند خب اينها هم ميتوانند درجات داشته باشند هم ميتوانند «أنّ قلب المؤمن عرش الرحمن»[17] باشند. اين مطالب را شما ميبينيد در بحثهاي آيات ديگر كمتر اين حرفهاست اگر سيدناالاستاد ميفرمايد اين آيه جزء غرر آيات است[18] براي همين نكات است با آيات ديگر ميبينيد سطحش خيلي فرق ميكند طرز ورودش طرز خروجش انسانسازياش فرق ميكند.
مهمترين حق انسان از ديدگاه قرآن و جوامع بشري
ايشان در بعضي از مجلّدات گذشته تفسير هم فرمودند انسان نزد جوامع بشري حقّ مسلّم دارد مهمترين حقّي كه جوامع بشري براي انسان قائل است حقّ حيات است اما قرآن كريم مهمترين حقّي كه براي انسان قائل است توحيد است[19] ديگران آثار و لوازم و ملزومات و ملازمات اين حيات حيواني را اصل ميدانند ولي قرآن كريم مهمترين حقّي كه براي بشر قائل است حقّ حيات است اگر اين هشتاد غزوه و سريه و اينها در اسلام پيش آمده براي اينكه اين استكبار نگذاشت جامعه بشري به مهمترين حقّ خودش برسد و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قيام كرد تا حقّ مسلّم مردم را به آنها برساند. غرض آن است كه در فرهنگ قرآن مهمترين و برجستهترين حقّ بشر همان حقّ توحيدي است نه حقّ حيات حيواني, آن حقّ توحيدي كه محفوظ شد همه حقوق كه مِن جمله آنها حقّ حيات حيواني است هم محفوظ ميشود.
پرسش...
پاسخ: بله اما براي مؤمنين فرمود خود ذات اقدس الهي دخالت ميكند ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[20] خود خدا مستقيماً دخالت ميكند تا جامعه را نوراني كند معلوم ميشود كه دخالت ذات اقدس الهي كه همين راه هم به انبيا(عليهم السلام) رسيده است براي اينكه جامعه را نوراني كند نورانيّت جامعه به همان توحيد است يك موحّد نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد نه خودش به ميدان بازي ميرود نه گرد و خاك بازي به دامن او مينشيند هم ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[21] هستند هم ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ هستند.
تبيين معني و جايگاه مصباح و شجره مباركه در قرآن
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مَثل نور خدا نه مَثل خدا ﴿فَلا تَضْرِبُوا لله الأمْثَال﴾[22] مَثل نور خدا مِثل چراغداني است مشكاتي است كه در اين مشكات و چراغدان چراغ باشد ﴿فِيهَا مِصْبَاحٌ﴾ اين مصباح هم در يك شيشه شفافي كه مثل كوكب درّي تابان است باشد ﴿الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ﴾ كه ﴿الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ﴾ اين مصباح نيازمند به يك روغن است. برخيها «توقَد» قرائت كردند كه ضمير «توقَد» به زجاجه برگردد برخيها ﴿يُوقَدُ﴾ قرائت كردند كه معروف است تا ضمير به مصباح برگردد,[23] ظاهراً اين اصل است كه ﴿يُوقَدُ﴾ است (يك) ضميرش هم به مصباح برميگردد (دو) اين مصباح از يك شجر و درخت پربركتي تغذيه ميكند اين شجرهٴ مباركه را قرآن معيّن كرد كه زيتون است براي اينكه روغن زيتون شفافتر از روغنهاي ديگر افروخته ميشود. حالا زمخشري و امثال زمخشري اينها در يك محدوده خاصّي فكر كردند گفتند اين شجره مباركه در شام روئيده ميشود چون درخت زيتون شام معروفتر از جاي ديگر است. [24] اين البته دليل ميخواهد در اين مَثل, آنچه را ذات اقدس الهي ذكر ميكند اين است كه اين روغن كاملاً براي افروختن آماده است. سرّش اين است كه در سرزميني اين ميوه زيتون به بار آمد و اين درخت زيتون غَرس شد كه نه افراط در آن بود نه تفريط ﴿لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ﴾ مستحضريد باغي كه مشجّر است و محصور است; حائط و ديوار دارد اين درختهايي كه در كنار ديوار شرقي باغاند اوايل روز آفتاب نميگيرند وقتي آفتاب بالا آمد بر آنها ميتابد آن درختاني كه در كنار ديوار غربي باغاند در پايان روز آفتاب نميگيرند و در سايه ديوارند آن درختاني كه در وسط باغاند ميگويند «شجرةٌ ضاحيّة» كه آفتاب بيشتري ميگيرند وقتي آفتاب بيشتري گرفتند ميوههايشان شيرينتر و شادابتر ميشود اين يك تفسير.
تعبير يا تفسير ديگر اين است كه ﴿لاَّ شَرْقِيِّةٍ ﴾ كه زياد آفتاب بگيرد ﴿لاَ غَرْبِيَّةٍ﴾ كه كم آفتاب بگيرد بلكه در وسط باغ است كه هم آفتابش تعديل شده است هم سايهاش تعديل شده است به هر تقدير ناظر به آن است كه به مقدار لازم آفتاب ميگيرد در غير صورت لزوم در سايه است و پربارتر است ﴿لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ﴾, چون اينچنين است ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ روغن او به قدري شفاف است كه [به سرعت اشتعال ميپذيرد] اينكه شما ميبينيد در اين پمپ بنزينها ميگويند استعمال دخانيات ممنوع است براي اينكه تا كبريت از يك فاصله دور روشن بشود او جرقّه ميزند با اينكه تماس نگرفته با او ولي خب اشتعالپذيرياش زياد است ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ اشتعالپذيري آن زياد است و خوب هم افروخته ميشود نيازي نيست كه انسان از نزديك شعله را به او برساند خب چنين نوري هست. اين چراغ هميشه افروخته است و روشن است و محذوري ندارد شفاف و صاف هم هست ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ اين نور مصباح كه روي آن زجاجه آمده ميشود ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ اينها مَثل است براي نورانيّت فيض خدا كه او ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ﴾[25] است.
صور ترفيع درجات مؤمنان در پرتو نور الهي
اين رفع را هم مستحضريد گاهي رفع حسّي است نظير ﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ﴾[26] گاهي رفع معنوي و عقلي است نظير ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ كه اين دو جمله است و دو قضيه است و دو تمييز دارد ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ اين تمييز ندارد ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[27] تمييز دارد آن تمييزش ﴿دَرَجَاتٍ﴾ است خب اگر مؤمن عالِم داراي درجات است تمييز جمله اول هم معلوم ميشود كه «يرفع الله الذين آمنوا منكم درجةً» مؤمن عادي يك درجه بالا ميرود مؤمن عالِم چند درجه اين ﴿دَرَجَاتٍ﴾ كه تمييز جمله دوم است ميتواند قرينه باشد براي تمييز جمله اول كه محذوف شد اين رفع معنوي است. حالا ذات اقدس الهي كه ميخواهد رفع كند مؤمن را با اين نورها رفع ميكند نوري ميفرستد كه مؤمن راه خودش را ببيند فرمود: ﴿جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[28] ما نور داديم قرآن داديم پيغمبر داديم بعد فرمود شما كه نور گرفتيد ﴿يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ كسي كه ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[29] با اين نور هم وارد صحنه برزخ و قيامت ميشويد آن فضا را روشن ميكنيد ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾[30] نوري از طرف خداي سبحان آمده به نام قرآن و عترت كه ﴿جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ﴾ مؤمن از اين نور بهرهبرداري ميكند كه ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ با همين نور هم وارد صحنه برزخ و قيامت ميشود كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾ در آنجا شمس و قمر نيست براي اينكه ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[31] شد, ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[32] شد هيچ نوري در آنجا نيست مگر اينكه انسان به همراه خود ببرد لذا مؤمن همراه خود نور فراوان دارد آن كافري كه در كنار او ايستاده است «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» راه خودش را گم كرده اين نور شمس نيست كه اگر بتابد هر دو را روشن كند اين نوري است كه مخصوص خود انسانهاست اگر نور, مخصوص زيد باشد عمرو كه در كنار اوست در تاريكي به سر ميبرد همان طوري كه در دنيا از او استفاده نكرده در قيامت هم از او بهره نميبرد.
خب فرمود: ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ اين نورها كجاست؟ فرمود آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كه به همه داد آن ظهور خداست و هستي است و به همه عطا كرده است اين نورهاي اختصاصي ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾ آن نور عمومي نظير هدايت تشريعي عام كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[33] است به همه رسيده اما اين نور پاداشي نور معنوي نور علم نور معرفت اين را خداي سبحان به هر كسي كه خواست عطا ميكند و مشيئت او همان طوري كه در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) آمده برابر با حكمت است ديگر, آن از غرر فرمايشات امام سجاد است «يا مَن لا تبدّل حكمته الوسائل»[34] اي خدايي كه ما هر توسّلي هر وسيلهاي هر ذريعهاي ارائه كنيم كه شما ـ معاذ الله ـ بر خلاف حكمت كار بكنيد اين شدني نيست هيچ وسيلهاي نميتواند مسير حكمت شما را عوض كند كه شما كار غير حكيمانه بكنيد پس مشيئت الهي برابر با حكمت اوست ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾ باز اين را تكرار ميكند كه اين مَثل است ما ميخواهيم از اين مَثل به ممثّل پي ببريم حالا كه يك نور عمومي دارد كه كلّ صحنه هستي را روشن ميكند يك نور خاص دارد كه مردان الهي را با آن نور روشن ميكند آن نور عمومي كه فيض حق است به همه رسيده و ميرسد اما آن نور خصوصي كه داوطلب دارد آن جايش كجاست آن را الآن آدرس ميدهند كه كجاها هست (يك) بهرهوران از آن نور چه كسانياند (دو) شرايط بهرهوري را هم مشخص ميكند (سه) ساير لوازم را هم در كنارش بازگو ميكند (چهار) بعد از اينكه فرمود: ﴿وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ حالا فإن قلت آن نور كجاست؟ ﴿فِي بُيُوتٍ﴾ اين در حرم هست اين در مسجد هست اين در حسينه هست اين در سرزمين وحي است اين در بقيع هست اينجاهاست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 223.
[2] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 50.
[3] . الميزان, ج15, ص78.
[4] . مجمعالبيان, ج7, ص224.
[5] . سورهٴ يونس, آيهٴ 5.
[6] . سورهٴ زمر, آيهٴ 68.
[7] . سورهٴ زمر, آيهٴ 68.
[8] . سورهٴ نحل, آيهٴ 74.
[9] . سورهٴ نحل, آيهٴ 60.
[10] . سورهٴ غافر, آيهٴ 15.
[11] . سورهٴ غافر, آيهٴ 15.
[12] . بحارالأنوار, ج55, ص39.
[13] . سورهٴ غافر, آيهٴ 15.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 3.
[15] . الكني و الألقاب, ج2, ص465.
[16] . المصباح (كفعمي), ص741.
[17] . بحارالأنوار, ج55, ص39.
[18] . الميزان, ج15, ص78.
[19] . الميزان, ج2, ص70 و 71.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.
[21] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 3.
[22] . سورهٴ نحل, آيهٴ 74.
[23] . ر.ك: مجمع البيان, ج7, ص222.
[24] . الكشاف, ج3, ص241; ر.ك: الجامع لأحكام القرآن, ج13, ص259.
[25] . سورهٴ غافر, آيهٴ 15.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 127.
[27] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 11.
[28] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.
[29] . سورهٴ انعام, آيهٴ 122.
[30] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 8.
[31] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.
[32] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 2.
[33] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[34] . الصحيفة السجادية, دعاي 13.