12 11 2011 4779103 شناسه:

تفسیر سوره نور جلسه 21 (1390/08/21)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ(35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37)﴾

عدم دلالت آيه﴿انكحوا الايامي﴾ بر ولايت اب و جد

چند نكته مربوط به آيه 32 و 33 مانده است كه با بيان آنها اين آيه نور ـ ان‌شاءالله ـ مطرح مي‌شود. برخيها خواستند از ﴿وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ﴾ ولايت اب و جد را استفاده كنند در حالي كه اين خطاب, مخصوص اب و جد نيست (يك) و مسئولين جامعه را هم در برمي‌گيرد و ثانياً اگر ﴿أَنكِحُوا﴾ دليل بر ولايت باشد بايد ولايت بر پسر بالغ رشيد هم باشد در حالي كه اين‌چنين نيست و درباره دختر گفته شد بنابراين از ﴿وَأَنكِحُوا﴾ نمي‌شود عنوان ولايت استفاده كرد.

عدم تناقض بين آيات فقر و غنا با استعفاف

مطلب دوم آن است كه اين آيه 32 و 33 با هم هماهنگ‌اند نه متناقض; در آيهٴ 32 فرمود: ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ اگر اينها نيازمندند خدا اينها را به وسيله فضل خود بي‌نياز مي‌كند اين ناظر به مسئله انكاح است اگر كسي خواست براي دخترش يا پسرش همسر انتخاب بكند يا پسر يا دختري به در خانهٴ او آمدند اين بخواهد انكاح كند اين افراد را به بهانه فقر رد نكند يك وقت است كه كفو ديني و اخلاقي نيستند آن يك عذر موجّهي است اما اگر كفو ديني و اخلاقي‌اند صِرف فقر مجوّز نيست كه پدر و مادر دختر يا پسر, آن طرف را رد كنند اين دستور مربوط به انكاح است مربوط به منكحان است كساني كه مي‌خواهند جوانِ عَذَب را همسر بدهند به آنها مي‌فرمايد: ﴿إِن يَكُونُوا﴾ اگر اين اَيامي اين عباد اين اِما فقرا هستند ﴿يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه﴾.[1] آيه 33 ناظر به خود جوانهاست فرمود اينها كه ﴿لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً﴾, اين ﴿لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً﴾ گرچه اطلاقش ممكن است شامل همه موارد بشود كه يا همسر مناسبي نصيب او نشده يا همسر مناسب, نصيب او شده ولي امكانات مالي ندارد همه اينها را ممكن است شامل بشود لكن به قرينه ذيل كه فرمود: ﴿حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ معلوم مي‌شود اين ﴿لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً﴾ نه يعني همسر پيدا نشده بلكه او قدرت ازدواج ندارد از نظر فقدان مسائل مالي.

تنظير مصاديق عدم وجدان نكاح به باب يتيم

مطلب ديگر آن است كه اين عدم وجدان گاهي براي آن است كه اصلاً طرف نيست يا مال نيست يا مال هست و او دسترسي ندارد نظير آنچه دربارهٴ عدم وجدان آب آمده; آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً﴾ اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً﴾ يا به اين است كه اصلاً آب نباشد مثل يك بيابان كويري يا آب هست ولي او توان بهره‌برداري از آن را ندارد در اثر اينكه دستش بيمار است زخمي است آب براي او ضرر دارد و مانند آن, پس عدم وجدان آب دو مصداق دارد اينجا هم عدم وجدان نكاح كه فرمود: ﴿لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً﴾ دو مصداق دارد.

 

تفاوت تعبير قرآن نسبت به افعال خدا و مكلّفين

مطلب سوم آن است كه گرچه در اين آيهٴ 32 و 33 كلمهٴ «لعلّ» يا «عسي» كه نشانه اميد و رجا و امثال ذلك باشد نيست لكن تعبيرات قرآن كريم دو قسم است يك قسم آنچه مربوط به خود خداي سبحان است آن را بالصراحه با بيان قاطع ذكر مي‌كند ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾,[2] ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي[3] اينها ديگر «لعلّ» و «ليت» در آن نيست اما آنچه مربوط به خود مكلّفين است ممكن است در معرض زوال قرار بگيرد انسان تا زنده است مسئوليتي دارد (يك) و تا زنده است چون در بستر حركت و دگرگوني است ممكن است وضعش عوض بشود (دو) لذا اگر چيزي را به انسان وعده دادند كه كارِ انسان هم در او سهيم است با «ليت» و «لعلّ» همراه است (اين سه). در جريان روزه گرفتن كه خب اين روزه‌اي كه «جُنّةُ من النّار»[4] و از برترين عبادات است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 183 به اين صورت آمد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ اين‌چنين نيست كه اگر كسي روزه گرفت حتماً بهشتي مي‌شود چون تا نفس مي‌كشد در معرض آزمون است بنابراين صِرف اينكه انسان روزه بگيرد نماز بخواند اين «شايد» به بار مي‌آورد نه «بايد» آنجا كه كارِ خداست «بايد» است آنجا كه كار بشر است «شايد» است چون جريان فقر و غنا با كسب بشر همراه است انسان مكلّف است كار كند تحصيل رزق بر انسان واجب است كار كردن براي تأمين نفقه واجب است لذا خداي سبحان در عين حال كه وعده مي‌دهد همان طوري كه در طليعه بحثهاي اين موضوع از آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» كمك گرفته شده و معلوم شد كه به اميد وابسته است به مشيئت الهي وابسته است جاي «لعلّ» و «ليت» است آيه 28 سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در آغاز اين بحث خوانده شد اين بود فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ﴾ اگر از تحريم مي‌ترسيد از اينكه گفتيم مشركان نجس‌اند حقّ ورود به سرزمين وحي را ندارند شما بگوييد اينها وضع مالي‌شان خوب است اينها سرمايه‌دارند كالاي تجاري مي‌آورند يا كالاي ما را مي‌خرند اگر آنها نيايند ما به فقر مبتلا مي‌شويم اين حرف را نزنيد ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً﴾ عائله‌مند شدن يعني از فقر هراسانيد ﴿فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ﴾ به قرينه ﴿إِن شَاءَ﴾ كه در آن آيه آمده و «ليت» و «لعلّ» كه در آيات مُسانخ اين گونه از مسائل آمده آيات محلّ بحث با رجا همراه شده لذا هيچ كس نمي‌تواند بگويد كه فلان شخص فقير بود و ازدواج كرد و وضعش خوب نشد و ـ معاذ الله ـ خدا به وعده‌اش عمل نكرده چون شرايطي دارد همه اين كارهايي كه سهمي براي انسان هست وعده خدا في‌الجمله است نه بالجمله به شهادت همان آيه سورهٴ «توبه» لذا اگر در آيه 32 محلّ بحث فرمود: ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ و در آيه 33 هم فرمود: ﴿حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ يعني ان‌شاءالله لذا گاهي توانگري و رفاه در بينونت بين الزوج و الزوجه است لذا در بخشهايي از قرآن كريم فرمود: ﴿وَإِن يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلّاً مِن سَعَتِهِ﴾ در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَلَن تَسْتَطِيعُوا أَن تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً ٭ وَإِن يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلّاً مِن سَعَتِهِ﴾[5] پس اين‌چنين نيست كه همه موارد, اِغناي الهي و توانگر ساختن خدا در نكاح باشد گاهي در تفرقه است لذا هميشه به صورت في‌الجمله است به صورت «لعلّ» است به صورت «ليت» است براي اينكه تتميمش به كارِ خود شخص است بر خود شخص واجب است به دنبال كار برود بر خود شخص واجب است كاري كه مناسب اوست انجام بدهد اين به اين فكر نباشد كه حتماً ميزي باشد دفتري باشد او را به كنار ميز و دفتر ببرند آنكه هست كار كردن است توليد است به هر وضعي كه باشد ما حالا عادت كرديم ميزي باشد و دفتري باشد و كنار او بنشينيم اين معناي رزق و شغل نيست. پس تحصيل كار, تحصيل رزق و اشتغال بر خود شخص واجب است اگر اينها را انجام داد همه علل و شرايط فراهم شد اين «شايد» مي‌شود «بايد».

خيرو صلاح بمعناي تدبير و مديريت زندگي

مطلب ديگر اينكه باز مربوط به مسائل قبل از اين آيه 35 است اين است كه اينكه فرمود: ﴿إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً﴾[6] اين خير و آن صلاحي كه در صالحين است همان صلاحيّتهاي تدبيري است صلاحيّتهاي اجتماعي است نه صلاحيّتهاي تقوايي. گاهي ممكن است انسان از نظر تقوا شايسته باشد ولي از نظر مديريت, فاقد شرايط مديريت باشد. شما مستحضريد كه كميل(رضوان الله تعالي عليه) از اصحاب خاصّ وجود مبارك حضرت امير بود حضرت امير كه براي خيليها وقت خصوصي صرف نمي‌كرد آن تعبيرات بلند را كه «يا كميل‌ بن زياد إنّ هذه القلوب اوعيةٌ فخيرها اُوعاها»[7] را به او تعليم كرد دعاي «كميل» را او نقل مي‌كند اين از شاگردان مخصوص وجود مبارك حضرت امير است ولي وقتي حكومت علوي مستقر شد منطقه‌اي به نام «هيت» را ـ «هيت» آن طوري كه در نهج‌البلاغه هست منطقه‌اي است كه در دسترس امويان هم بود ـ وجود مبارك حضرت امير در اختيار كميل قرار داد كه او مسئول آنجا بشود حالا يا فرماندار باشد يا بخشدار باشد مدير آن منطقه باشد امويان آمدند زدند بردند غارت كردند يك نامه گلايه‌آميزي وجود مبارك حضرت امير براي كميل نوشت اين نامه در نهج‌البلاغه هست كه من به تو مأموريت دادم به تو قدرت دادم سلاح داشتي نيرو داشتي اينها آمدند زدند بردند چرا نتوانستي دفاع بكني[8] معلوم مي‌شود بعضيها فقط به درد دعاي «كميل» مي‌خورند نه به درد اداره يك منطقه خب كميل كه آدم كمي نبود اين نامه هم كه در بيهقي و ناسخ‌التوايخ نيست اين نامه روشن وجود مبارك حضرت امير است اگر كسي يك آدم خوبي بود بايد در همان حوزه خوبيِ او به او سِمتي داد گِله حضرت امير نسبت به كميل در همين متن نهج‌البلاغه هست. خب بنابراين اين‌چنين نيست كه اگر كسي صالح بود صلاحيّت تقوايي داشت اهل نماز شب بود بتوان به او سِمت داد اينجا هم كه مي‌فرمايد: ﴿وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ﴾[9] آن صلاحيّت تدبيري و مديريت زندگي است اينجا هم كه درباره مكاتبه فرمود: ﴿إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً﴾[10] اين خيرِ مديريت و تدبير زندگي است كه بتواند اقساط خودش را بدهد اين عبدِ مكاتب.

غرريت آيه نور در دعوت سالكان به معارف دين

خب فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در بخشهايي از تفسير شريف الميزان آيات خاصّي را مي‌فرمايند جزء غرر آيات است اين آيه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ را مي‌فرمايند جزء غرر آيات است, [11] آيه‌اي كه قبلاً خوانديم براي اينها روشن مي‌شود ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ[12] در آن باره هم فرمود اين جزء غرر آيات است[13] چون اصلِ عالَم بر توحيد است آنچه دربارهٴ ذات اقدس الهي است و آنچه نشان مي‌دهد كلّ هستي به فيض خداي سبحان پديد آمد و به افاضه او اداره مي‌شود و به اراده او تبديل مي‌شود به جهان معاد, اينها جزء غرر آيات است كه ناظر به اصول است. نه تنها مطلب آنها جزء اصول است بلكه سالك و عابد را هم به آن غرر معارف آشنا مي‌كند انسان كه سرگردان نيست (يك) به عقب هم كه برنمي‌گردد (دو) اين به جلو مي‌رود آنها كه خيلي جلو هستند مثل پيشوايان ما اينها راهشان را زودتر از ديگران طي كردند در مداري حركت مي‌كنند ماها كه ـ ان‌شاءالله ـ پيروان آنهاييم اين راه را طي مي‌كنيم تا به مقصد برسيم اينها به مقصد رسيده‌اند (اولاً) و مقصود را يافتند (ثانياً) و در مدار آن مقصود مي‌گردند (ثالثاً) حركت اينها حركت استداره‌اي است نه استطاله‌اي. صراط مستقيم غير از صراط مستطيل است آن كسي كه حول الحق حركت مي‌كند اين «علي صراطٍ مستقيم» است آن كسي كه إلي الحق حركت مي‌كند او هم «علي صراط المستقيم» است صراط مستقيم غير از صراط مستطيل است اگر گفته شد «عليٌّ مع الحق ... يدور معه حيثما دار»[14] حالا بنا بر اينكه «يدور» ضميرش به حضرت امير برگردد مدار او مدار حق باشد خب علي حق‌محور است حركت او استداره‌اي است نه استطاله‌اي ولي حركتش «علي صراط مستقيم» است صراط مستقيم علي قسمين است يك قسمتش مستطيل است مثل ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ[15] يك قسمتش مستدير است مثل «عليّ مع الحق... يدور معه حيثما دار» اگر آن حقّ فعلي در مدار علي بگردد آن هم «علي صراطٍ مستقيم» است چون آن هم فعل خداست كه در مدار وليّ خدا مي‌گردد; به هر تقدير ما بايد «علي صراط مستقيم» حركت كنيم. آياتي كه اين گونه از مطالب را به ما تفهيم مي‌كند مي‌شود جزء غرر آيات. آياتي كه مي‌گويد نماز بخوانيد زكات بدهيد جهاد كنيد حج برويد عمره برويد زيارت كنيد دعا بخوانيد اينها در سايه اين آياتِ غرر معنا پيدا مي‌كند فرمود ظهور آسمان و زمين به وسيله ذات اقدس الهي است; الله باعث ظهور آسمان و زمين است

 

 

امر به زيارت اولياء الله و خواستن حوائج از آنان

گرچه در بعضي از روايات اين نور به معناي هادي آمده است.[16] در ذيل آيه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ[17] اينها رفتند ديدند كه ذريح محاربي خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيده و اين آيه را به «لقاء الامام» معنا كرده يكي از اصحاب حضور حضرت شرفياب شد عرض كرد كه فلان راوي از شما نقل كرده كه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ يعني لقاء الامام ما تا حال چنين تفسيري از شما نشنيديم. فرمود: «مَن يحتمل ما يحتمل ذريح»[18] در زيارت «جامعه» كه از بركت وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) كه اين روزها ميلاد آن حضرت است نصيب مسلمانها شده بهترين خواسته‌اي كه مؤمنين دارند همين جمله است كه «مُحتملٌ لعلمكم»[19] آن مقاماتي كه براي آنها هست خب هست اما چه عائد زائر مي‌شود «بكم فتح الله و بكم يختم»[20] بكم كذا اين هست اما چه چيزي نصيب زائر مي‌شود زائر اگر بيايد و زيارت بكند و براي طلب آمرزش خودش و پدران خودش كه طرْفي نبسته اين يك كار ساده‌اي است زائر در مزار ائمه مشرّف مي‌شود كه چيز ياد بگيرد بهترين يعني بهترين جملهٴ زيارت جامعه كه نصيب زائر است اين است كه به پيشگاه امام عرض بكند من آمدم اينجا چيزي كه مقدور ديگران نيست فقط انبيا مي‌توانند ياد بگيرند اوليا مي‌توانند ياد بگيرند ملائكه مي‌توانند ياد بگيرند و اوحديّ از اهل ايمان من جزء اوحديّ اهل ايمان باشم از آنها چيزي به ما بدهي شما كه فرموديد حديث ما صعب مستصعب است «لا يحتمله الاّ مَلكٌ مقرّب

 أو نبيٌّ مرسَل أو عبدٌ امتحن الله قلبه للإيمان»[21] يا علم ما صعب مستصعب است[22] من اميدوارم كه جزء اين عبد باشم «محتملٌ لعلمكم» اين جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشاء القا شده چون دعاست يعني كاري بكنيد كه من علم شما را حمل بكنم آن حديث صعب مستصعب را به ما مرحمت كنيد اين بهترين و برجسته‌ترين جمله اين زيارت نوراني «جامعه كبير» است اين براي همه است براي اينكه اينها كيمياگري بلدند اينها مي‌توانند حرّ را به مقام شهيد برسانند همين حرّي كه ممكن بود به صورت يك عمر سعد در بيايد خب فيض الهي است ديگر. بنابراين آدم كه مي‌رود آنجا چيزهاي بلندي بايد بخواهد آياتي كه اين گونه از معارف را در قرآن به همراه دارد جزء غرر است.

جلوه حقانيت خداوند در آخرت و اذن به اولياء در امور

در آن آيات قبلي هم كه گذشت مشابه اين تعبير بود فرمود در قيامت براي برخيها يا مثلاً خواص روشن مي‌شود ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ[23] كه اين كلمه ﴿هُوَ﴾ و الف و لام داشتن اين نشانه حصر است كه در آنجا معلوم مي‌شود خدا حق بود و لاغير و ما سواي خدا اگر سهمي از حق داشتند به بركت الهي بود آيه 25 همين سورهٴ «نور» كه قبلاً گذشت اين بود ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ حالا بعضيها تا نمردند نمي‌فهمند كه ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ بعضيها در اثر موت ارادي مي‌فهمند ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ آن كه عالم را دارد اداره مي‌كند و روشن مي‌كند يك نفر است اگر آن كه عالم را دارد اداره مي‌كند و روشن مي‌كند يك نفر است اگر كسي به اين مقام رسيد [كه اين مطلب را بفهمد] هرگز نه بيراهه مي‌رود نه راه كسي را مي‌بندد. شما مي‌بينيد در تمام برجستگيهايي كه خداي سبحان براي ائمه قائل شده براي اوليا قائل شده براي انبيا قائل شده مسئله اذن را مطرح كرده فرمود اگر كسي مرده را زنده مي‌كند به اذن ماست اگر كسي ابرص و اكمه را درمان مي‌كند به اذن ماست ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي﴾[24] اين اذن, همان ظهور آسمان و زمين است همان هستي آسمان و زمين است اگر آياتي از اين قبيل بود جزء غرر آيات است و اگر كسي به اينها بار يافت جزء اوحدي از مؤمنين است كه مي‌تواند به جايي برسد كه ائمه(عليهم السلام) در زيارتهايي كه نصيب اين شخص مي‌شود از علومشان چيزي به اين عطا كنند كه بشود «يحتمله عبدٌ امتحن الله قلبه للإيمان».

شرط قبولي عبادات، التزام به اصول و فروع جمعاً

پرسش:...

پاسخ: اصلِ مطلب جزء غرر است اگر كسي چشمِ بينا داشت غرّه‌بين است و اگر نداشت مغرور است مطلب, مطلب اساسي است جزء اصول است ديگر. در دين هم ما يك اصول دين داريم يك فروع دين داريم اگر كسي بخواهد به بركت فروع دين برسد بايد آن اصول را قبول داشته باشد ديگر در ناحيه قبول اصول است كه اين فروع, بركات دارد. درباره وحي و نبوّت هم همين طور است چرا در آن حديث آمده اگر كسي بين ركن و مقام آن همه عبادت بكند و ولايت اهل بيت را نداشته باشد بي‌قبول است[25] براي اينكه آن كه اصل را ندارد فرع چه به درد او مي‌خورد؟! اصل ولايت به نبوّت برمي‌گردد اصل ولايت و خلافت و رسالت به توحيد برمي‌گردد آياتي كه بگويد كلّ عالم را يك نفر دارد اداره مي‌كند همه هم به اذن او دارند كار مي‌كنند خب اگر كلّ عالم را ذات اقدس الهي دارد اداره مي‌كند اين شمس چه كاره است ما الآن اين همه بركت از شمس و قمر مي‌گيريم ـ معاذ الله ـ كسي مي‌گويد ما آفتاب‌پرستيم يا ماه‌پرستيم خب علي و اولاد علي كه به مراتب از شمس و قمر بالاترند اگر از آنها كمك گرفتيم يعني ـ معاذ الله ـ ما مبتلا به شرك شديم؟! وهابيّت نه آن توحيد را درك مي‌كند نه ولايت را درك مي‌كند نه اذن خدا را درك مي‌كند نه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ را درك مي‌كند الآن شما بسياري از كارها را از شمس و قمر مي‌خواهيد ديگر; هر وقت گرمتان شد سردتان شد نور خواستيد از اينها بهره مي‌بريد يعني ـ معاذ الله ـ شمس و قمر مؤثّرند يا او ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾[26] فرمود ما اين كار را كرديم ديگر, نه اينكه ما كار را كرديم حدوثاً و بقائاً رها كرديم حدوثاً و بقائاً ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً﴾ «يجعل الشمس ضياءً, جاعل الشمس ضياءً», ﴿وَالْقَمَرَ نُوراً﴾ جعل القمر نوراٌ يجعل القمر نوراً جاعل القمر نوراً» گذشته و حال و آينده او شمس را ضيا و قمر را نور داد مگر ما ترديد داريم كه شمس و قمر بركات بسياري به اهل زمين مي‌دهند مگر ما ترديد داريم اينها هيچ كاره‌اند فقط به اذن ذات اقدس الهي اين كار را مي‌كنند يك وقت اراده كرده مي‌شود ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ[27] يك وقت اراده كرده به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾[28] درست است هم ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾ كه در قرآن بحثش گذشت و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد اين حق است هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ حق است هم اين شمس ظاهر را او آفريد و نوراني كرد هم آن شمس باطن را او آفريد و نوراني كرد خب چطور شما از آن شمس نور مي‌گيريد و مشرك نيستيد از اين شمس كه بالاتر از آن شمس است به مراتب بخواهيم نور بگيريم  ـ معاذ الله ـ مي‌شويم غير موحّد؟! سرّش اين است كه اينها واقعاً توحيد را درك نكردند حضور و ظهور ذات اقدس الهي را در عالم درك نكردند اذن خدا را درك نكردند قُرب اولياي الهي اهل بيت را به الله درك نكردند.

دو نور خدا در كوّه و حرم براي عموم و خواص

خب فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد گرچه مطالب بلند در قرآن كريم فراوان است ولي اين را با تمثيل با قصّه, آن قدر رقيق مي‌كند كه در دسترس فهم همه باشد هيچ كس نيست كه بگويد من از اين قرآن بهره نمي‌برم ساده‌ترين شخص مي‌تواند از مطالب قرآن استفاده كند چون خداي سبحان آن مطالب را به صورت مَثل و قصّه و داستان رقيق كرده تا در دسترس فهم همه قرار بگيرد. فرمود حالا شما يك چراغي فرض كنيد اين چراغ در فضاي باز نباشد كه نورش پراكنده است در طاقچه‌اي باشد قبلاً در اين ديوارها يك كوِّه‌اي بود مداربسته براي اينكه قبلاً اين داربستها را در همين لابه‌لاي ديوار جاسازي مي‌كردند اين به صورت داربست فلزّي فعلي نبود كه چيزي به نام طاقچه ولي كوچك نه بزرگ, كوِّه غير نافذه كه راه نداشته باشد پشت سرش بسته باشد كه هر چه مي‌گيرد جاسازي كند پراكنده نكند چنين طاقچه كوچكي در ديوار فرض كنيد يك چراغ شفافي را در اين طاقچه بگذاريم يك شيشه شفاف بدون غباري روي اين چراغ بگذاريم يك روغن زيتوني كه عصاره بهترين ميوه شجره زيتون است در جاروغني آن بگذاريم خب اين چقدر شفاف مي‌شود خود اين روغن زيتون خوش‌سوز است آن چراغ هم بدون نقص است آن زجاجه شفاف هم مايه شفافيّت اين نور است اين كوِّه و مشكات و طاقچه هم هر چه گرفت پس مي‌دهد اين مي‌شود ﴿نُورٌ عَليٰ نُورٌ﴾ اين يك نور قوي است كه انسان كاملاً مي‌تواند در سايه او زندگي كند تازه اين يك گوشه نور است خب پس ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (يك) «مَثَلُه» نيست چون خدا مَثل ندارد كه ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ پس يك نور عمومي است كه او حساب و كتابش جداست يك نوري براي اين نور است (اين دو) اين نوري كه براي نور خداست «الله نور السماوات والارض مثل نورِ نور الله» نه مَثل الله چون ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ[29] مَثل نورِ خدا ضمير برمي‌گردد به نور نه به الله مَثل نور خدا چنين جاي شفافي است  خب خدا همين مقدار نور دارد نه خير يك نور ويژه دارد فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ﴾ الله يك نور ويژه‌اي دارد كه آن ديگر در طاقچه و در مصباح و در زجاجه و اينها نمي‌گنجد اين در مسجد و حرم هست فقط, اين ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ است اين ديگر در كوِّه باشد و در مصباح باشد و در زجاجه باشد با اين مَثلها نيست اين در جاهاي مخصوصي است ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ اين در مسجد است در حرم است در بقيع است در حسينيه است اين جاهاست. خب چه كسي با او آشناست؟ مرداني كه شب و روز به ياد او هستند.

البته اين الله اسمي از اسماي خداست نه هويّت مطلقه, هويّت مطلقه در هيچ جا موضوع بحث نيست الله كه اسمي از اسماي الهي است موضوع قضيه است اين مايه ظهور نظام هستي است اين الله كه مايه ظهور نظام هستي است اين نور يك نور ديگري دارد كه مَثل آن نور همين جريان مشكات و مصباح و زجاجه و امثال ذلك است كه اين براي توده مردم است كه فيض مي‌برند يك نور ويژه‌اي دارد كه در جاهاي مخصوص است كه ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾ آن نور كجاست ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ وقتي قتاده خدمت امام باقر(سلام الله عليه) رسيد مثل يك برده ضعيف در پيشگاه امام باقر حريم گرفته گفته من اينجا آمدم خيلي مرعوب شدم چه خبر است؟ فرمود: «أنت بين يدي ﴿بُيوتٍ أذِنَ الله أنْ تُرْفَع﴾»[30] تو به چنين جايي آمدي. بنابراين آن نور را خدا آدرس داد فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ نور, آيهٴ 32.

[2] . سورهٴ محمد, آيهٴ 7.

[3] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 21.

[4] . الكافي, ج2, ص19.

[5] . سورهٴ نساء, آيات 129 و 130.

[6] . سورهٴ نور, آيهٴ 33.

[7] . نهج‌البلاغه, حكمت 147.

[8] . نهج‌البلاغه, نامه 61.

[9] . سورهٴ نور, آيهٴ 32.

[10] . سورهٴ نور, آيهٴ 33.

[11] . الميزان, ج15, ص78.

[12] . سورهٴ نور, آيهٴ 25.

[13] . الميزان, ج15, ص95.

[14] . الفصول المختاره, ص135 و 224.

[15] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.

[16] . الكافي, ج1, ص115.

[17] . سورهٴ حج, آيهٴ 29.

[18] . الكافي, ج4, ص549.

[19] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص614.

[20] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص615.

[21] . الامالي (شيخ صدوق), ص4.

[22] . الكافي, ج1, ص401.

[23] . سورهٴ نور, آيهٴ 25.

[24] . سورهٴ مائده, آيهٴ 110.

[25] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص245.

[26] . سورهٴ يونس, آيهٴ 5.

[27] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.

[28] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 128.

[29] . سورهٴ نحل, آيهٴ 74.

[30] . الكافي, ج6, ص256.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق