اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَي أَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّي يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (28) لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ (29) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَي لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ(30)﴾
بيان تفاوت حكم قذف با جريان افك در قرآن
نكاتي كه درباره آيات قبلي مانده است يكي اينكه در جريان قذف, در آيه چهار فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾[1] كه سه حكم را ذكر فرمود يكي حكم جلد است كه حد است دوم عدم قبول شهادت است سوم محكوميّت اينها به فسق, بعد [در آيه پنجم] استثنا كرد فرمود اگر كسي توبه كرد و خود را اصلاح كرد و حقوق را تأديه كرد مورد رحمت الهي است, ولي در جريان قصّه اِفك با لعنِ دنيا و آخرت همراه كرد آيه 23 فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ﴾ سخن از توبه را اصلاً مطرح نكرد چون قذف آيهٴ چهار يك قذف عادي است اما قذف آيه 23 تتمّه قصّه اِفك است كه كار منافقانهٴ منافقون است و قصد اينها اهانت به حريم رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود بنابراين كار اينها لعن دنيا و آخرت را به همراه دارد چون منافقاند و اهل توبه نيستند اما قذف آيه چهار كه قذف عادي است يك گنهكار طبيعي ممكن است دست به چنين كاري بزند لذا راه براي توبه باز است, تفاوت اساسي آيه چهار و آيه 23 همين است.
خداوند, حقيقت بسيط نامتناهي غير قابل معرفت
مطلب بعدي آن است كه در مسائل قبلي گذشت كه ذات اقدس الهي يك حقيقتِ بسيطِ نامتناهي است اين حقيقتِ بسيطِ نامتناهي به ذهن كسي نميآيد چون از سنخ مفهوم نيست به شهود كسي نميآيد براي اينكه نامتناهي است تبعيضبردار نيست چون بسيط است لذا همهٴ بزرگان اهل معرفت ميگويند ذات اقدس الهي قابل شناخت نيست براي هيچ پيغمبري و براي هيچ وصيّ و وليّ و امامي قابل شناخت نيست[2] هيچ كس نميتواند بگويد انبيا به مقدار خودشان خدا را درك ميكنند براي اينكه او مقدار ندارد و اين تعبير كه «آب دريا را اگر نتوان كشيد»[3] يك بيان اقناعي است كه چندين بار گذشت. پس ذات اقدس الهي نه معقول كسي است چون از سنخ مفهوم نيست نه مشهود كسي است چون نامتناهي است و بسيط است كلّش قابل شهود نيست بعض هم كه ندارد آن وقت تمام معارف شهودي و امثال آن به وجه خدا به فيض خدا به نور خدا كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[4] است برميگردد ما اگر خواستيم مَثلي ذكر بكنيم ـ معاذ الله ـ تشبيه نباشد تمثيل باطل نباشد براي تقريب ذهن با آفتاب ميتوانيم يك بازگو داشته باشيم الآن همه ما آفتاب را ميبينيم و يقين داريم كه اين آفتاب است ولي همه كارشناسان ميگويند آنچه را شما ميبينيد نور آفتاب است وگرنه خود آفتاب كه قابل ديدن نيست آن وقتي كه مسئله كسوف رخ داد و قمر بين ما و آفتاب قرار گرفت و سايه قمر به زمين افتاد و زمين تاريك شد تازه ما بخواهيم با چشم غير مسلّح او را ببينيم كور ميشويم آفتاب كه قابل ديدن نيست اما همه ما يقين داريم آفتاب را ميبينيم پس آنچه در آيه 25 آمده است كه در قيامت خدا را روشن ميبينند يعني اين ابرهايي كه خودشان ايجاد كردند اين غبارهايي كه خودشان توليد كردند كنار ميرود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ را ميبينند نه الله را، خداي سبحان روشنيِ آسمان و زمين است او را ميبينند ﴿وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾[5] بارها به عرضتان رسيد كه هيچ مسئلهاي در عرفان نيست كه آن هويّتِ محضه موضوع بحث قرار بگيرد هر چه هست فيض خداست وجه خداست كه مقامات امكان است و اگر مقامات امكان است آنگاه ميشود گفت كه فلان شيء با حق مرتبط است اين حق همان حقّ مخلوقبه است كه فرمود ما آسمان و زمين را با حق خلق كرديم[6] اين حقّي كه در سورهٴ مباركهٴ [«بقره» يا] «آلعمران» است ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾[7] با اين حق ميشود ارتباط برقرار كرد با اين حق ميشود متّحد شد اگر ميگويند اتّحاد حق و خلق, خلق حق است مِن وجهٍ و خلق است من وجهٍ همان پيوند مطلق و مقيّد است پيوند فيض و مستفيض است وگرنه چند جا از الميزان عبارت آورديم خوانديم كه ذات اقدس الهي معرفتش مستحيل است كه مستحيل. بيان لطيف سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) را آورديم خوانديم كه ايشان بالصراحه ميگويد خداي سبحان نه مشهود و معروف هيچ پيغمبري است هيچ پيغمبري خدا را درك نميكند هيچ پيغمبري خدا را عبادت نميكند هيچ پيغمبري خدا را طلب نميكند[8] او يك حقيقت نامتناهي فراگير است به عقل كسي در نميآيد.
پرسش:...
برگشت قضاياي سهگانه خداوند به ذات او
پاسخ: اين همان فيض خدا را نشان ميدهد اين بحثها چندين بار گذشت الآن اين «جوشن كبير» را كه ما ميخوانيم ضمير «هو» به الله برميگردد ميگوييم او حيّ است او قيّوم است او ازلي است او سرمدي است او ضارّ است او نافع است. قضايايي كه درباره ذات اقدس الهي است مانند ساير قضايا موضوع و محمول متّحدند اگر موضوع و محمول متّحد نباشند كه قضيه نيست, اين اصل اول. اصل دوم آن است كه تعيين محور اتّحاد به دست محمولِ قضيه است نه به دست موضوع قضيه اصل دوم يعني اصل دوم, هر وقت ما گفتيم «الف», «با» است «الف» را نبايد نگاه كنيم بايد «با» را نگاه بكنيم ببينم «با» چيست.
اصل سوم اين است كه ما سه قضيه داريم در هر سه قضيه موضوع و محمول متّحدند اما تعيين محور اتّحاد به دست محمولِ قضيه است نه موضوع قضيه اگر موضوع, ذات بود ما را نبايد فريب بدهد اگر ضمير بين موضوع و محمول به ذات برگشت ما را نبايد فريب بدهد تمام همّت ما بايد اين باشد كه محمول چيست ما الآن سه قضيه داريم هر سه قضيه صادق است در هر سه قضيه موضوع و محمول متّحدند اما محور اتّحاد را محمول تعيين ميكند ما ميگوييم «زيدٌ هو ناطقٌ» اين يك قضيه است «زيدٌ هو عالمٌ» اين يك قضيه است «زيدٌ هو قائمٌ» اين يك قضيه است در هر سه قضيه موضوع زيد است در هر سه قضيه ضمير «هو» به «زيد» برميگردد اما جايگاه وحدت خيلي فرق ميكند در قضيه اُوليٰ زيد با ناطق در مدار ذات متّحد است در قضيه دوم زيد با عالِم در مدار وصف متّحد است در قضيه سوم زيد با قائم در مدار فعل متّحد است فعل كجا وصف كجا ذات كجا؟ اين «جوشن كبير» كه هزار و يك قضيه است همه قضايا موضوعش ذات حق است الله است ضمير هم به الله برميگردد اما محورها فرق ميكند اگر گفتيم ﴿هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾[9] اين يك معنا دارد «هو الخالق»[10] يك معنا دارد «هو الرازق» يك معنا دارد «هو الشافي»[11] يك معنا دارد «هو النافع» يك معنا دارد اين نافع پايينتر از همه است آن شافي بالاتر از نافع است آن رازق بالاتر از شافي است آن خالق بالاتر از رازق است كه همه اينها در محدوده فعلاند و همه اين افعال زير محدوده «هو القادر»[12] است كه قدرت عين ذات است.
بنابراين اگر گفته شد «داخلٌ في الأشياء»[13] يعني فيض او لطف او كَرم او عنايت او نه اينكه ـ معاذ الله ـ خودش داخل است ما همان طوري كه حرف ميزنيم به شرطي كه حرفهايمان را بفهميم روايات را بايد بفهميم اگر حرفهايمان و قضايايمان و ارتكازاتمان تحليل عالمانه نشود با روايات هم جاهلانه برخورد ميكنيم ما اين سه قضيهاي را كه داريم هر سه را به خوبي ميفهميم منتها كسي بايد باشد كه تحليل بكند كه فرق قضيه اول و دوم و سوم چيست چرا مدار اتّحاد در اين سه قضيه فرق ميكند حرف اولِ تعيين محور اتّحاد را موضوع ميزند يا محمول, اگر اين قضايا را كه خودمان روزانه با او سر و كار داريم عاقلانه تدبير بكنيم آن وقت خدمت روايات هم رفتيم اگر داشتيم «داخلٌ», «خارجٌ»[14] و امثال ذلك به خوبي ميفهميم.
تفاوت حق به معني فيض خدا با حق عين ذات خدا
اين ﴿الْحَقُّ﴾ كه در چند جاي قرآن آمده ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[15] اين حق با خلق متّحد است مِن وجهٍ و غير اوست مِن وجهٍ چون اين حق, فيض خداست اين حق, كار خداست از خداست نه خدا, آن خدا مقابل ندارد ذات اقدس الهي ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[16] و در قبالش عدم محض است اما اين حقّي كه «مِن الله» است اين حق است كه علي(سلام الله عليه) در مدار اوست «عليٌّ مع الحق و الحقّ مع علي»[17] نه آن حقّي كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾. روايت است كه خدا بود و احدي با او نبود «الآن كما كان»[18] خدا در ازل بود خدا در لا يزال هست خدا بين الأزل و لا يزال هست كسي با او نبود و نخواهد بود فاليوم كما كان. آن حقّي كه عين ذات اقدس الهي است رفيق و مصاحِب برنميدارد «مع» برنميدارد هر چه هست «منه» است نه «معه» اما اين حقّي كه فيض خداست آسمان و زمين با حق خلق شده است كه اصطلاحاً ميگويند حقّ مخلوقبه, علي و اولاد علي(عليهم السلام) با اين حقّاند و اگر ما خواستيم ببينيم چه چيزي حق است بايد ببينيم علي و اولاد علي كجايند.
محمولِ قضيه تعيينكننده محور وحدت در قضايا
پرسش:...
پاسخ: علي حق است يعني فيض الله است لذا فرمود: «أنا وجه الله... أنا جنب الله...» [19] فعل خداست ديگر هيچ فعلي بالاتر از اين نيست. مرحوم مجلسي نقل كرد ديگران نقل كردند كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «ما لله آيةٌ أكبر مِنّي»[20] از من بزرگتر خدا مخلوقي ندارد.
پرسش:...
پاسخ: ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾[21] اين محمول, تعيينكننده است ديگر نه شما با اوييد او با شماست هر مطلقي با مقيّد است اما مقيّد كه با مطلق نيست شما با او نيستيد او با شماست وقتي اين قضيه را تحليل ميكنيد تعيين محور وحدت به دست محمول قضيه است. اگر گفتيم «الله مع زيدٍ» يعني «في مقام الفعل» اگر گفتيم «زيدٌ هو قائمٌ» يعني «في مقام الفعل» اينچنين نيست كه «زيدٌ قائم» قضيه نباشد يا موضوع و محمول متّحد نباشد موضوع و محمول در «زيدٌ قائمٌ» متّحدند در «زيدٌ عالمٌ» متّحدند در «زيدٌ ناطقٌ» هم متّحدند اما تعيين محور وحدت به دست محمول قضيه است دعاي «جوشن كبير» معنايش خب روشن ميشود هزار و يك قضيه است محمولات مشخصاند درجات طولاني دارند هيچ كدام يعني هيچ كدام از اين فعلي ذات اقدس الهي در هويت ذات نيست. بنابراين اينچنين نيست كه «لا تنقض»[22] درس بخواهد اينها درس نخواهد اينها قويتر, عميقتر, دقيقتر, رقيقتر از «لا تنقض» هستند «لا تنقض» اگر بحث سطح و خارج ميخواهد اينها به طريق اُوليٰ هم بحث سطحي ميخواهند هم بحث خارجي ميخواهند.
قادريت, صفت ذات خداوند
پرسش:...
پاسخ: قادريّت است نه خالق يعني «قادرٌ قبل أن يَخلُق» بله, اما خالقيّت يك امر اضافي است وقتي خالقيّت هست مخلوقيّت هست البته با هم هستند لكن تقدّم ذاتي براي خالقيّت است مخلوقيّت مترتّب بر اوست براي اينكه فاعل قبل از فعل است ذاتاً گرچه معالفعل است. بنابراين در ازل ذات اقدس الهي بود احدي با او نبود چيزي با او نبود الآن هم چيزي با او نيست در لا يزال هم چيزي با او نيست چندين روايت به همين مضمون آمده. خدا غريق رحمت كند مرحوم آخوند خراساني را وقتي آن شعر عطار نيشابوري را از ايشان سؤال كردند آن طلبه سؤال كرد كه
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭در كمال عزّ خود مستغرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست٭٭٭ كي رسد عقلِ و خِرد آنجا كه اوست[23]
اول اين شعر را برده نزد مرحوم آخوند, مرحوم آخوند سه, چهار سطر جواب عميق داد بعد برد نزد مرحوم آقا شيخ محمدحسين اصفهاني بعد نزد مرحوم ملاّ احمد كربلايي مجموعاً اين طلبه خوشذوق اين سؤالها را چندين بار نزد اين اعلام گرداند يك رساله عميقي شد به نام مكاتبات. البته عطار نيشابوري هم يك آدم عادي نبود كه در شعر او اين سه بزرگوار مرحوم آخوند فقط يك مقدار, آن دو بزرگوار عَلَمين بحثهاي مبسوطي كردند جمعاً شده يك رسالهٴ وزين. غرض آن است كه قادريّت, صفت ذات است تازه تعيّن است و هويّت مطلقه اصلاً در دسترس شهود هيچ پيغمبري نيست[24] همه آنها مكرّر اين را ذكر كردند اين جزء محكمات فنّ شريف عرفان است.
﴿وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾[25] خب مثل اينكه ما ميفهميم آفتاب چطور روشن است اما حق, اسمي از اسماي او مبين, اسمي است از اسماي او, تازه ما ميفهميم آفتاب حق است اما خود جِرم آفتاب را چون نميبينيم و شعاعش را ميبينيم خيال ميكنيم اين اوست نه خير اين شعاع از آفتاب است ما با شعاع كار داريم بيش از اين هم مقدور ما نيست فقط ميفهميم با علم حصولي و برهان كه اين شعاع, صاحبي دارد براي ما همين مقدار بس است مقدور ما هم بيش از اين نيست.
معناي ﴿الخبيثات﴾ و وجه تقديم آن بر طيّبات
اما نكتهاي كه مربوط به ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ﴾[26] است. صدر و ساقه اين بحثها مربوط به قذف بود بددهني بود فحش دادن بود هتك حرمت بود ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ يعني «الأقوال الخبيثه» اين دو نكته بايد ملحوظ بشود كه چرا ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ﴾ مقدّم شد بر ﴿الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ﴾[27] و چرا ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ مقدّم شد بر «الخبيثين»؟ سرّش اين است كه بحث در قذف است قذف يك قول خبيث است اين قول خبيث از يك انسان خبيث نشأت ميگيرد چون مسئلهٴ قذف و هتّاكي و قصّه اِفك بود اين را مقدم داشت و چون حرفِ بد محور بحث بود اين را بر گوينده مقدّم داشت كه اين دو نكته بايد محفوظ بماند يكي تقديم خُبث بر طيب, يكي تقديم خبيثات بر خبيثين ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ يعني «الأقوال الخبيثه» كلمات خبيثه, نوشتههاي خبيثه اينها براي خبيثين است چه اينكه خبيثين براي اين اقوال آمادهاند اما كلمات طيّبه كلمات طاهره براي مردان و زنان پاك است چه اينكه مردان و زنان پاك شايسته كلمات پاكاند. ﴿أُولئِكَ﴾ يعني مردان پاك و زنان پاك از آن تهمتهاي ناروا و كلمات خبيثه مبرّا هستند.
نهي خداوند از امور زمينهساز قذف و افك
چون سخن از قذف به ميان آمد و سخن از قصّه افك به ميان آمد مسئلهٴ مواظب بودن چشم و گوش و حَرَم و حريم ديگران را بازگو ميكند همينها زمينه قذف را فراهم ميكنند انسان چه كار دارد خانه مردم را نگاه كند تا كسي را ببيند ناشناس باشد دهنش را باز كند بشود قذف لذا جلوگيري كرده فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ﴾ غير از خانههايتان نرويد چندين قسم ذكر كرده خانه خودتان هم ميخواهيد برويد بايد كه اطلاع بدهيد براي اينكه ممكن است كسي در خانه بخواهد لباسش را عوض كند حالا غير از زوجين اگر مادر بود خواهر بود دختر بود بالأخره نگاه به بعض اعضا حرام است خب براي اينكه اين حادثه پيش نيايد آن شرمِ متقابل رخ ندهد فرمود شما بالأخره تنحنحي سرفهاي ذكري يا اللهاي استيذاني كه او خودش را جمع بكند گرچه عين روايتي كه جناب زمخشري نقل كرده است[28] برخي از دوستان پيدا نكردند سعيشان مشكور اما مشابه اين در روايات هست[29] براي اينكه انسان مبتلا نشود به تهمت زدن و قذف فرمود جلوي چشمتان را بگيريد جلوي گوشتان را بگيريد جلوي زبانتان را بگيريد حتي خانه خودتان هم كه ميرويد ذكري بگوييد سرفهاي بكنيد يا اللهاي بگوييد كه آنها خودشان را جمع بكنند همه اعضاي خانواده كه زن و شوهر نيستند.
بيان اقسام بيوت و احكام مخصوص آن
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً﴾ اين بيوت دو قسم است يا بيت خود شماست يا بيت ديگران است يا بيت غير مسكون اين چند قسم است خانهٴ غير مسكوني مثل اين كاروانسراهاي در راه و حمّامات و اماكن عمومي نظير پارك كه خانه نيست ولي جزء اماكن عمومي است اينها يك حكم دارند و خانههاي مسكوني ديگران يك حكم دارند و خانههاي خودتان هم يك حكم ديگر دارند. غير خانهتان چند مسئله دارد كه سه مسئله را اينجا ذكر ميكند: ﴿لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي تَسْتَأْنِسُوا﴾ اُنس بگيريد يعني استيذان بكنيد وقتي استيذان كرديد, اذن گرفتيد بدون سلام وارد نشويد ادبِ ورود, سلام است ملاحظه فرموديد كه آن جاهليّت را قرآن كريم به جامعه متمدّن و عقل تبديل كرد تنها مدينه گفتنِ مدينه اين نيست كه حالا نام عوض شده چون مهدِ تمدّن شد يثرب شده مدينه لذا وقتي قافله كربلاييها(سلام الله عليهم) از كربلا برميگشتند فرمودند ديگر اينجا مدينه نيست تمدّن و مدنيّت و دينداري و دينباوري رخت بربست شما شديد اهل يثرب «يا اهل يثرب لا مُقام لكم بها»[30] وقتي مدينه بود كه پيغمبر بود و دين بود و قرآن و عترت محترم بودند حالا كه جاهليّت آمد ديگر شما همان يثربيها هستيد «يا اهل يثرب لا مُقام لكم» بنابراين اگر مدينه شد بر اساس مدنيّت و تمدّن است.
دو عنصر محوري جهت اتحاد و تأليف قلوب مسلمانان
فرمود ما آمديم شما را متّحد كرديم. اتّحاد, سفارشي نيست موعظه نيست اخلاقي نيست دستوري نيست اينچنين نيست دو عنصر محوري دارد كه جامعه ميشود متّحد: يكي ايمان است خب يك مؤمن, مؤمن ديگر را دوست دارد مراعات ميكند همه شئون را همه آداب و سنن را, دوم دستورهايي است كه دين داده از خانواده شروع كرده همسايهها را اهل محل را اهل قبيله را ارحام را و كلّ جامعه را تك تك اينها را برنامه داد فرمود شما پراكنده بوديد ما شما را متّحد كرديم اينچنين نيست كه همهاش با معجزه جامعه جاهلي شده باشد متّحد. در آيه 103 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه بحثش گذشت فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾ البته خدا «مقلّبَ القلوب»[31] است بر اساس آثار غيبي تأليف قلوب ميكند ﴿فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً﴾ اما چطور تأليف قلوب كرده يعني فقط معجزه يا دستور داده رعايت آن دستور را قوانين را لازم كرده فرمود جامعه اگر بخواهد كسي را متّهم نكند خانه كسي را نگاه نكند بدون اجازه وارد نشود وارد شد سلام بكند خب همين سلام, ادبِ عمومي است جامعه با ادب زندگي ميكند با عاطفه زندگي ميكند فرمود شما شيعهها و پيروان ما زيارت يكديگر برويد ترك نكنيد: «تزاوروا» رابطهتان را حفظ بكنيد چرا «فإنّ في زيارتكم إحياءً لقلوبكم و ذكراً لأحاديثنا» شما شيعههاي ما هستيد وقتي يك جا نشستيد, بالأخره حرفهاي ما را نقل ميكنيد كلمات ما را نقل ميكنيد اين كلمات ما سنگ را روي سنگ بند ميكند اينكه ميگوييم «سنگ روي سنگ بند نميشود» يعني چه؟ راست ميگوييم ديگر شما اگر يك سنگ بگذاريد يك سنگ ديگر هم رويش بگذاريد بند نميشود كه يك مَلات نَرم بايد باشد كه اين سنگها را به هم جمع كند اين ملات نرم, ادب است; ادب اجتماعي عاطفه احسان گذشت بزرگواري ملاتي است كه سنگها را روي هم بند ميكند وگرنه سنگ كه روي سنگ بند نميشود. فرمود زيارت بكنيد «فإنّ في زيارتكم إحياءً لقلوبكم و ذكراً لأحاديثنا و أحاديثُنا تُعَطِّفُ بعضَكم علي بعضٍ»[32] عاطفه ايجاد ميكند ادب ايجاد ميكند آن وقت اين سنگها روي هم بند ميشود, ميشود برج. جامعه را شما اين ادب و احترام متقابل را برداريد سنگ روي سنگ بند نميشود. اينكه فرمود: ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾[33] تنها بر اساس معجزه نيست يعني دستورها ما اينچنين است.
لزوم رعايت آداب اسلامي جهت ورود در منازل
الآن در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم فرمود مواظب چشم باشيد مواظب گوش باشيد اين سه مسئله را رعايت بكنيد اگر خانه مردم بخواهيد برويد سه حال دارد استيناس كنيد استيذان كنيد اگر اذن دادند وارد بشويد با سلام, اگر مثلاً سه بار استيذان كرديد يا كمتر و بيشتر و كسي جواب نداد نرويد اگر كسي را نيافتيد نرويد نه يافتيد كه كسي نبود اين چقدر اين كتاب شيرين است, نفرمود كه اگر ديديد كسي نيست [بلكه اصلاً] نبايد نگاه كنيد نفرمود «فإن وَجَدْتم أن لا يكون فيه أحد» فرمود: ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا﴾ اگر نيافتيد نه يافتيد كه كسي نيست يافتن يعني انسان سَرك بكشد نگاه بكند ببيند كسي هست يا نيست بله بگويد يافتم كه نبود, فرمود اين كار را نكنيد. اگر سه بار يا كمتر يا بيشتر استيذان كرديد كسي را نيافتيد حالا يا خواب بود يا نبود ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا﴾ نه «فإن وجدتم أن لم يكن فيه أحد» خب اين ميشود ادبِ اجتماعي, اين همان ملات است كه سنگ را روي سنگ بند ميكند.
قسم سوم اين است كه اگر صاحبخانه بود و گفت ببخشيد من فرصت ملاقات ندارم برگرديد پس استيذان است اگر اذن داد وارد ميشويد با سلام يك مسئله, اگر دو سه بار استيذان كرديد در زديد يا مثلاً «يا الله» گفتيد كسي جوابتان را نداد برگرديد. اگر كسي جوابتان را داد گفت ببخشيد من الآن فرصت ملاقات ندارم آنجا نايستيد. ملاحظه بفرماييد اين ادب چگونه ميتواند جامعه را متمدّن كند وگرنه ميشود يثرب. فرمود: ﴿فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً﴾[34] چطوري اخوانا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي تَسْتَأْنِسُوا﴾ اُنس بگيريد استيذان بگيريد مشخص بشود هست و به شما اجازه ميدهند حالا كه اجازه دادند ﴿وَتُسَلِّمُوا عَلَي أَهْلِهَا﴾ اين يك ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً﴾ نه «فإن وجدتم لا يكون فيه أحد» نه اينكه سَرك كشيديد پنجره و غير پنجره را ديديد, ديديد كسي در آن نيست كسي را نيافتيد حالا ممكن است خواب باشد ممكن است در حال استحمام باشد ممكن است در حال مطالعه باشد ممكن است در حال استراحت باشد شما نيافتيد ﴿فَلاَ تَدْخُلُوهَا﴾ اين مسئله دوم ﴿حَتَّي يُؤْذَنَ لَكُمْ﴾ و اگر كسي بود و گفت ببخشيد الآن فرصت ندارم بدتان نيايد چه طلبي داريد از صاحبخانه ﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾ اين ميشود جامعهٴ متّحد. ما وقتي از دشمنيِ درونمان بكاهيم ميتوانيم با ديگري زندگي داشته باشيم هيچ دشمني بدتر از اين نفسِ فريبكار نيست «مَكّاره مينشيند و محتاله ميرود»[35] اين «أعديٰ عدوّك نفسك الّتي بين جنبيك»[36] فرمود: ﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾ اينكه ما گفتيم انبيا قرآن وجود مبارك حضرت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ﴿يُزَكِّيكُم﴾ راهش همين است ﴿هُوَ أَزْكَي لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾.
تفاوت تعبير در ابصار و فروج و تبيين معاني الفاظ قبيحه
مسئله چهارم حالا حمّامات كاروانسراها اماكن عمومي ﴿لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ﴾ اين عدم مَلكه است يعني خانه كسي نيست همين كه اين مكان عمومي را اين پارك را اين جاي عمومي را اين سوله را براي عموم ساختند اذني است از كسي كه بيده الإذن به شما اذن داد, شما ميتوانيد برويد كه ﴿فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ﴾ يعني تَمتّع بهرهبرداري استراحت بخواهيد كمي بخوابيد آنجا برايتان جايز است اما تمام اين ريز و درشت كارتان را خدا ميداند ﴿وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ﴾ حالا اين براي خانه مردم, در جامعه و خيابان و بيابان چطور؟ فرمود: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ﴾ در جريان ابصار «مِن» آوردند كه يا براي ابتداست يا براي تبعيض و اما حفظ فروج مطلق است فقط زن و شوهرند كه مجازند اما در تعبير ﴿فُرُوجَهُمْ﴾ مستحضريد كه معاني قبيحه الفاظ فراواني دارند اينها كه «يُستَقبَح ذكره» هستند و جامعه از گفتن و شنيدن آنها منزجر است در لغات و ادبيات ميبينيد الفاظ فراواني دارند; سرّش اين است كه آن معناي قبيح همه سعي ميكنند كه با الفاظ كنايي از آنها ياد بكنند (يك) اين الفاظ كنايي بعد از چند صباح, مجاز مشهور ميشود كم كم به صورت وضع تعيّني يا تعييني در ميآيد ميشود حقيقت (دو) اين را ميگذارند كنار يك لفظ ديگري انتخاب ميكنند (سه) آن روزي كه كلمه «فروج» به كار رفته جزء معاني خيلي كنايي و دور بود الآن به صورت صريح در آمده غائط اينچنين است غائط كه در كتابهاي فقهي هم ملاحظه فرموديد آن مكان پَست است نه به معني مدفوع ﴿أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ﴾[37] آنجا در سفرها در جاي پستي كه منظر ديگران نباشد ميرفتند براي قضاي حاجت, اين معناي كنايي كم كم شده مجاز مشهور و وضع تعييني و تعيّني و اينها پيدا كرده اين را گذاشتند كنار حالا ميگويند دستشويي, اگر چند صباحي شد ديگر اين دستشويي را هم عوض ميكنند يك لفظ ديگر برايش ميگذارند, فروج آن وقت هم از همين قبيل بود. ﴿وَالَّتِي أَحْصَنَتْ﴾[38] كه دربارهٴ مريم(سلام الله عليها) به كار رفته او هم از همين قبيل است ﴿وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَي لَهُم﴾.
پس اين ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[39] با رعايت مسائل اخلاقي در گفتار و رفتار و نوشتار و مواظب مطبوعات و رسانهها بودن حاصل ميشود وگرنه با صِرف سفارش, چنين امر گرانبهايي و دُرّ گرانبهايي حاصل نخواهد شد ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نور, آيهٴ 4.
[2] . ر.ك: مصباح الهداية(امام خميني), ص13.
[3] . مثنوي معنوي, ديباچه دفتر ششم.
[4] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.
[5] . سورهٴ نور, آيهٴ 25.
[6] . سورهٴ انعام, آيهٴ 73.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 147; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 60.
[8] . ر.ك: مصباح الهداية (امام خميني), ص13.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 255; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 2.
[10] . الكافي, ج1, ص145.
[11] . بحارالأنوار, ج53, ص227.
[12] . تهذيب الأحكام, ج3, ص109.
[13] . الكافي, ج1, ص86.
[14] . الكافي, ج1, ص86.
[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 147; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 60.
[16] . سورهٴ حج, آيات 6 و 62; سورهٴ لقمان, آيهٴ 30.
[17] . الاحتجاج, ج1, ص75.
[18] . التوحيد (شيخ صدوق), ص179.
[19] . الفضائل (شاذان بن جبرئيل قمي), ص83.
[20] . بصائر الدرجات, ص77; بحارالأنوار, ج23, ص206.
[21] . سورهٴ حديد, آيهٴ 4.
[22] . وسائل الشيعة, ج1, ص245.
[23] . منطق الطير, آغاز كتاب.
[24] . ر.ك: مصباح الهداية (امام خميني), ص13.
[25] . سورهٴ نور, آيهٴ 25.
[26] . سورهٴ نور, آيهٴ 26.
[27] . سورهٴ نور, آيهٴ 26.
[28] . الكشاف, ج3, ص227; «من سبقت عينه استئذانه فقد دمر».
[29] . تخريج الأحاديث و الآثار (زيلعي), ج2, ص428.
[30] . اللهوف, ص198.
[31] . تهذيب الأحكام، ج2، ص74.
[32] . الكافي, ج2, ص186.
[33] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 103.
[34] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 103.
[35] . ديوان حافظ, غزل 225.
[36] . عدّة الداعي, ص314; مجموعه ورّام, ج1, ص59.
[37] . سورهٴ نساء, آيهٴ 43; سورهٴ مائده, آيهٴ 6.
[38] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 91.
[39] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 164; سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.