أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
نظام قصاص از نظر قرآن كريم در چند فصل خلاصه ميشود. همان طوري كه قبلاً عرض شد قرآن يك كتاب قانون نيست كه به طرح مواد خشك اكتفا كند، يك كتاب فقه نيست كه با تبيين مسائل فقهي بگذرد. يك كتاب استدلال خشك نيست كه با نقل براهين اكتفا كند. كتاب هدايت است چون هدايت است ادله عقليه را در جاي آن با راههاي عملي ذكر ميكند. اگر در معارف در آيات المعارف, برهاني بر توحيد اقامه ميكند مسئله عمل صالح را كنار آن گوشزد ميكند. اگر برهان رسالت يا معاد را مطرح ميكند جريان تقوا و تذكر را هم يادآوري ميكند و همچنين در قسمتهاي قانون و فقه اگر يك ماده قانوني را ذكر ميكند يك حكم فقهي را بيان ميكند مسئله عمل صالح و تربيت را هم تذكر ميدهد كه علم آن با عمل همراه است, تعليم آن با تربيت همراه است; خواه علم آن مربوط به اصول دين باشد خواه علم آن مربوط به فروع دين باشد. اخلاق را هم در اصول دين ذكر ميكند هم در فروع دين لذا يا صدر آيه مربوط به علم است ذيل آيه مربوط به عمل يا وسط آيه مربوط به عمل است ذيل آيه مربوط به علم و مانند آن. در قوانين بشري وقتي درباره قصاص مواد قانوني طرح ميكنند يك مواد خشكي است كه بيان ميشود كه فلان كار اگر شد كيفرش اين است فلان عمل اگر شد كيفرش آن است و مانند آن; ولي قرآن چون كتاب هدايت است «اول دفع ثمّ الرفع» اول جلوي اين فساد را ميگيرد «بالتربية» و ثانياً اگر كسي فاسد شد و آلوده شد چگونه درمان بشود. لذا مسئله قصاص را در شش يا هفت فصل يا كمتر و بيشتر بيان ميكند.
امر اول يا فصل اول درباره اهميت قتل نفس است كه اين «عند الله أمرٌ عظيمٌ» و اين كار مثل آن است كه انسان خون همه مردم را ريخته باشد. كشتن يك فرد همانند كشتن جمع است, كشتن همه مردم است.
اين بحث و اين امر كه گذشت نوبت به نهي ميرسد كه اصل آدم كشي را قدغن ميكند كه اين كار را نكنيد و اين نهي را حكمت مينامد. ميفرمايد دست به خونريزي نزنيد و اين نهي به نوبه خود حكمت است كه به نبي أكرم وحي شده است.
در فصل سوم يا امر سوم جريان عقوبتهاي اخروي اين كار را طرح ميكند مسئله جهنّم را مطرح ميكند كه اگر كسي دست به اين كار زد و آدم كشي كرد جزاي او جهنّم است. در كنار اين, گذشته از اينكه مسئله جهنّم را مطرح ميكند براي تطهير از اين كار براي پاك شدن از اين آلودگي چند وظيفه را محول ميكند؛ يكي وظيفه حكومتي و نظام است يكي وظيفه اقتصادي و مالي است يكي هم وظيفه اخلاقي و نفساني است. از لحاظ وظيفه حكومتي و نظام قصاص را مطرح ميكند قصاص به دست چه کسی است و چطور كه اين هم فصول و شعبي دارد از لحاظ مسائل اقتصادي جريان كفارات را مطرح ميكند و از لحاظ مسائل نفساني مسائل توبه و بخشي از كفارات را كه صوم است مطرح ميكند كه صوم همان تهذيب نفس است آن «الصَّوْم جُنَّةٌ مِنَ النَّار»[1] است كه انسان را از نار جهنّم حفظ ميكند و در بخشهايي كه مربوط به قصاص است هم چند فصل يا چند امر را به دنبال دارد: يكي طرح اصل قصاص به طور كلي كه آدم كشي پيامد آن قصاص است. فصل بعدي يا امر بعد آن است كه اين قصاص به دست چه کسی است؟ فصل بعد آن در نحوه قصاص است باز فصل بعد آن در تشريح آن خردهريز (جزئيات) قصاص است اينها فصول و امري هستند كه «بعضها تلو» بعض حسب آيات قرآن كريم درباره قصاص مطرح است.
امّا فصل يا امر اول كه گذشت درباره اهميت قتل نفس بود. كه يك نفر كشتن در حكم آن است كه همگان را كشته باشد.
امر دوم درباره اين است كه آدم كشي را نهي كرده است و اين نهي را حكمت دانست.
پرسش: ...
پاسخ: يكي از مصاديق آن البته، بيان مصداق است چون قرآن كريم كافر را مرده ميداند و ميفرمايد قرآن در زندهها اثر ميگذارد: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛[2] اين كافر در برابر حي است; يعني كسي كه كافر است زنده نيست. آن روح پذيرش در او نيست كه بپذيرد ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا﴾؛ آن كسي كه انذار در او اثر نميگذارد «و هو الكافر» او مرده است «و يؤيده قوله تعالي» كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾,[3] بنابراين اگر ﴿وَ مَنْ أَحْياها﴾[4] را تطبيق كردهاند بر هدايت، شواهدي از قرآن كريم است.
امّا امر دوم يا فصل دوم كه نهي از آدمكشي است در سوره «إسراء» آيه 33 فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ بيگناه را نكشيد. آن نفس محترمهاي كه كشتن او را خدا تحريم كرده است نكشيد: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ اين نهي است. در ذيل آن جريان تسلط بر قصاص مطرح است كه مربوط به امور يا فصول بعدي است. اين نهي را در رديف نواهي ديگر كه ذكر كرده است در پايان اين بخش, آيه 39 ميفرمايد ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ اين حكمتي است كه با وحي خداي متعال براي شما بيان كرده است. اول آ از توحيد شروع ميشود، آخر آن هم به توحيد ختم ميشود بين اين دو دستور توحيدي وظايف قانوني و اخلاقي را مطرح ميكند. اول آن از آيه 22 شروع ميشود ﴿لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً﴾ از توحيد شروع ميشود. بعد مسئله حرمت والدين و اينها مطرح ميشود. جريان زكات و اينها را ذكر ميكند. بعد جريان كشتن فرزندها را مطرح ميكند كه در جاهليت «لأمور» دست به فرزند كشي ميزدند نه تنها دخترها را براي آن عار مذموم، بلكه مطلق فرزند؛ خواه پسر، خواه دختر، خشيه إملاق ميكشتند. از اين كار جلوگيري كردند. بعد مسئله عفتهاي اخلاقي را بيان كردند ﴿وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً﴾،[5] جريان قتل نفس را مطرح كردند، جريان ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ﴾[6] را مطرح فرمودند. وفاي به عهد را ذكر كردند. پيمانها را درست بررسي كردن را طرح فرمودند. دستورعلمي, حرفي را جز عالمانه نپذيرفتن و جز عالمانه نگفتن را مطرح كردند. دستور تواضع را ذكر كردند. بعد از دستورات ديگر فرمود ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ در حدود چندين فضيلت ديني است از اصول دين و فروع دين و اخلاق، ميفرمايد اين حكمت است كه به شما وحي شده است. دوباره ﴿لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾[7] جريان توحيد است. بين اين دو فرمان توحيدي اين مسائل فقهي و اخلاقي و نفساني را ذكر ميكند ميفرمايد اين حكمت است.
پس نهي از قتل نفس به عنوان حكمتي كه با وحي حل شده است ذكر شده و از راه وحي اين حكمت به رسول اكرم رسيده است. در سوره «انعام» است كه جريان قتل نفس را ظاهراً براي همه اُمَم قدغن ميكند. چند چيز است كه به عنوان يك وظيفه همگاني كه اُمَم پيشين هم به اين وظايف موظف بودند بيان ميكند.
وقتي كه قرآن توحيد را حكمت ميداند، عفت را حكمت ميداند، عدالت را حكمت ميداند، حقّ يتيم دادن را را حكمت ميداند، بجا حرف زدن و بجا پذيرفتن را حكمت ميداند، مصاديق را بيان كرده فرمود ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ و اينها هستند اگر كه كسي به اينها رسيده است ﴿فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً﴾.[8] اول توحيد دستور توحيد، آخر هم دستور توحيد، اين وسطها هم مسائل ديني و اخلاقي را مطرح ميكند ميفرمايد حكمت اين است. هم به حكمت نظري اشاره شده و هم به حكمت عملي، به هر دو قسم آن به اصطلاح. چند چيز است كه براي همه اُمَم ذكر ميكنند كه يكي جريان قتل نفس است.
آيه 93 سوره «نساء» ميفرمايد ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً﴾ آنجا مسئله قتل نفس بود مطلقاً. اينجا مسئله قتل مؤمن است ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها﴾ كسي مؤمني را عمداً بكشد در جهنّم مُخلَّد ميشود. اين هم مسئله عقوبت الهي را مطرح ميكند و هم مسئله خلود در جهنّم را.
قصاص را در فصلهاي 4 و 5 مطرح ميكند كه نظام قضايي و قصاصي در دنياست. آنچه كه جلوي اين جهنّم را ميگيرد مسئله توبه و كفاره است نه مسئله قصاص.
﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً﴾. اين لسان، غير از لسان قتل نفس است. آن نهي از قتل نفس يك نهياي بسيط است: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ و البته كبيره موبقة; امّا اين لسان چهار جمله عقوبت آميز سخت را در پي دارد مطلب جداگانهاي را ميخواهد بفرمايد براي اينكه فرمود ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً﴾ اين غير از جريان قتل نفس است. قتل نفس كبيره موبقه; امّا اين چنين نيست. اينجا گفتند تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است «و من يقتل مؤمناً» يعني «من يقتل مؤمناً لإيمانه». اگر «من يقتل مؤمناً لإيمانه» باشد همه اين پيامدهاي چهارگانه سر جاي خود محفوظ هستند. «من يقتل مؤمناً» نه «رجلاً», اگر «يقتل مؤمناً لإيمانه» شد، اين برگشت آن به كفر است «فيترتب أمور أربعة: ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً﴾» و اين ديگر تنها يك معصيت كبيره نيست اين كشتن يك مسلمان «لأنّه» مسلم است, نه كشتن يك انسان «لأنّه انسان» يا «لأنّه عدّو».
دو نفر در اثر امور مالي هر دو مؤمن هستند و اختلافي پيش آمد يكي ديگري را كشت اين چنين نيست كه او را «لإيمانه» كشته باشد. در آنجا مسئله خلود مطرح نيست و اگر «لإيمانه» كشته باشد ديگر همين امور چهارگانه به ظواهرشان مأخوذ ند و امّا اگر عنوان مشير باشد مثل «أكرم هذا العالم, هذا الجالس»، عنوان مشير باشد نه تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت, پس آن نباشد قهراً در اينجا خلود در اينجا به معناي مكث طويل خواهد بود نه به معناي ابديت ولی مؤمني را چون كشته است با يك فرد عادي فرق ميكند. معصيت او بيشتر است، سنگينتر است عقوبت بيشتري دارد. ولي خلود به آن معنا نيست چه اينكه در بعضي از موارد معصيت كبيره هم مسئله خلود به عنوان وعيد ذكر شده است. چند تا مسئله است كه جزء معاصي كبيره است و به عنوان خلود براي او پيامدي ذكر شده است.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه قتل عمد است نه «متعمّداً لإيمانه», نه چون اختلاف مالي داشتند زد و او را كشت. اختلافات اجتماعي داشتند زد و او را كشت, نه «لأنّه مؤمن» براي اينكه رقيب اوست.
در بسياري از موارد خلود بدون قيد است در بعضي از موارد ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾[9] است در بعضي از موارد ديگر ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾.[10]
پرسش: ...
پاسخ: ﴿وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾. [11]
پرسش: ... پاسخ: نه چون در جريان قيامت كبري را آيه سوره «هود» مطرح ميكند. در سوره مباركه «هود» درباره جهنّميها و بهشتيها هر دو ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾[12] دارد و استثنايي هم دارد ﴿إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ﴾ [13] در آن استثنا نه اينكه بخواهد بفرمايد كه جريان اهل بهشت «منقطع الآخر» است, نه آنجا دارد ﴿عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾. «جذّ» و قطعي در اين عطا نيست. اگر فرمود ﴿إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ﴾ نه به اين معناست حالا اينها كه ابدي شدند ميشود ابدي بالذات از حيطه قدرت الله بيرون هستند. الآن هم تحت مشيئت الهي است گرچه الله به عنوان عطاي غير مجذوذ و جَذّ ناپذير و قطع ناشدني به آنها عطا فرمود آنها عطيه دائميه الهي هستند امّا تحت مشيئت الله است; مثل اينكه به رسول اكرم ميفرمايد: تو فراموش نميكني امّا نه آن طوري كه الله فراموش نكند، تو نميكني كه بشوي متذكر بالذات: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي ٭ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾[14] نه استثنا باشد كه بعضي چيزها را فراموش بكني، نه، اين عدم نسيان از آنِ خودت نيست, آن طوري كه ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾,[15] آن طور نيستي. او متذكر بالذات است عدم نسيان تو به مشيئت الله وابسته است. هستي تو و كمالات تو از ناحيه ذات اقدس الهی است. اين نه به آن معنا باشد كه فيوضات اهل بهشت «منقطع الاخر» باشد ﴿إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ﴾, براي اينكه قرينه متصله دارد «عطاء غير مجذوذ» است. بنابراين در آنجا مسئله خلود به معناي ابديت خواهد بود. ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾ هم كنايه از دوام است براي اينكه قيامت هم سماوات دارد منتها غير از اين سماوات است ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾.[16] بله در آنجا هم سماوات و ارض هست: ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ ٭ وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾. آن عالم ارض دارد سماء دارد منتها اين نيست ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾.[17] در آيه ديگر است كه ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[18] آنجا كه قاري «قَبَضتُه» قرائت كرده است و رقيب او گفت ما او را به اجتهاد قبول نداريم او ادعاي ربوبيت ميكند. در سوره مباركه «ابراهيم» فرمود كه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾.[19] در سوره ديگر هست كه ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[20] ارض هست سماء هست منتها ارض و سماي ديگر خواهد بود.
بنابراين در سوره «نساء» فرمود كه «قتل مؤمناً متعمّداً» اين پيامدهاي چهارگانه را دارد: ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ﴾، ﴿وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً﴾[21] اگر كسي ملعون الله شد احدي به نصرت او قيام نميكند. يوم القيامه الناصر هو الشفيع، ديگر شفيع نخواهد داشت. ﴿وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً﴾ و چيزي را كه خداي متعال از او به عظمت نام ببرد تحملناپذير است. اينها جهات تربيتي اجتماع است براي حفظ از خونريزي. در سوره «إسراء» اصل قتل نفس را به عنوان اينكه حرام است بيان فرمود و اين نهي و تحريم را هم حكمتي است كه از ناحيه خدا وحي شده معرفي فرمود. در سوره «نساء» آن را با اين وضع شديد ذكر كرده است. اينها كافي است براي اتقاي يك جامعه از خونريزي: ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً﴾.
پرسش: ...
پاسخ: مؤمن را «بما أنّه مؤمن» بكشد. در قبال خطأ; ولي مؤمن را «بما انه مؤمن» بكشد; بر اساس رقابتهاي چه براساس رقابتهاي اجتماعي است يا بر اساس عناوين ديگر است؟ بر اساس مسائل اعتقادي ميكشد. تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است. «من أهان مؤمناً فقد أهانني»,[22] «من أهان عالماً فقد أهانني»,[23] «من أكرم مؤمناً فقد أكرمني», «من أكرم عالما فقد أكرمني». اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است ولی اگر كسي نميداند اين آقا عالم است يا مؤمن است به عنوان يك رهگذر به او احترام كرده است اينكه اجر اخروي آن چنان ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: چون مؤمن هرگز اين كار را نميكند. اين تأييد ميكند چون مؤمن، مؤمن را هرگز نميكشد. اگر ميكشد خطأ ميكشد; اين تأييد است.
دو نفر از اين اتومبيل پياده شدند خواستند چيزي تهيه كنند اين آقا هم اينها را نميشناخت و به هر دو آنها را هم به عنوان رهگذر اكرام كرد، يكي مؤمن بود يكي غير مؤمن. آنكه پاداش آنچناني ندارد، يا به هر دو آنها اهانت كرد اين كيفر آنچناني ندارد چون نميداند. اينكه فرمود «من أكرم مؤمناً فقد أكرمني» يا «من أهان مؤمناً فقد أهانني»، اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است. آن آيه قبل تأييد ميكند كه مؤمن هرگز مؤمني را عمداً نميكشد خطأ ميكشد.
پرسش: ...
پاسخ: لذا ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها﴾ معلوم ميشود اين شخص مؤمن نيست اين قاتل مؤمن نيست. وقتي کسی اين مؤمن را «لإيمانه» ميكشد اين شخص هم عمداً دارد اين شخص مؤمن را «لأنّه مؤمن» دارد ميكشد. در آيه قبل فرمود مؤمن ممكن است مؤمني را بكشد امّا «لإيمانه» نيست خطئاً است. زده او را نه به قصد كشت ولي مرده است اين مؤمن را زده; امّا به قصد كشت نبود زد ولي مُرد ميشود قتل خطئي يا شبيه عمد.
غرض اين پيامدهاي چهارگانه كه يكي خلود است يكي غضب است يكي لعنت است يكي إعداد عذاب; براي قتل مؤمن هم توبهاي مقرر فرمود و هم كفارهاي. البته كفاره عمد را در آيه ديگر بيان كردند.
﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً﴾ مؤمن هرگز مؤمني را عمداً نميكشد ﴿وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً﴾ كفارهاش اين است ﴿فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾ بندهاي را بايد آزاد بكند يك; ﴿وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ﴾ كه جاي قصاص نيست. اين خوب ديه است چون قتل خطئي است ديه دارد. شامل كفاره هم نيست. ﴿إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا﴾[24] آنها صدقه بدهند و اين ديه را از او نگيرند. اگر به عنوان صدقه, عفو كنند چون عفو هم صدقه است عون يك انسان صدقه است كمك به يك انسان مؤمن صدقه است[25] «عَوْنُكَ الضَّعِيفَ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَة» مگر اولياي دَم عفو كنند و احسان كنند نسبت به اين قاتلي كه خطئاً كشت و همين عفو و احسان «صدقة».
پرسش: ...
پاسخ: بله هر عمل قربي كه در او قصد قربت باشد اين صدقه است.
﴿فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾[26] ﴿فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ﴾ اين با شما نيست در بين آنها مؤمني هم بود كه آنها با شما دشمن هستند چون سه تا حكم است كه با هم فرق ميكند يك جا هم كفاره است هم ديه, يك جا فقط كفاره است و يك جا هم ديه. همه اينها ـ به خواست خدا ـ در بحثهاي قتل خطئي ميآيد ﴿فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ﴾ اين برای قتل خطأ ﴿وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً﴾. [27]
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر پيمان بستيد آنجا عدوي است كه پيمان صلح نبسته بوديد اينجا عدوي است كه پيمان صلح بستيد. اين دولت اسلامي با او قرار عدم تعرض دارد. ما با آنها قرار عدم تعرض داريم معاهَد هستند پيمان بستيم. اگر يكي از ما مؤمني از آنها را كشت دو كار بايد بكند.
كفاره قتل عمد جمع است هم عتق رقبه است هم إطعام ستين مسكين است هم صوم شهرَين متتابعَين است هم توبه. كفاره قتل عمد جمع است با توبه, كفاره قتل خطأ است كه به طور اجمال اشاره شده است و بحث آن هم بعداً ميآيد.
پس يك مرتبه نهي كرده و نهي را حكمت دانست، يكي اينكه براي قتل مؤمن اگر عمدي باشد اين را عقوبت عظيم دانست كه كار پيامد دارد و براي تطهير انسان, كفاره جمع آورده چون كفاره از ذنب است با توبه و همراه با توبه است و يكي هم قصاص آورده براي حفظ نظام.
پرسش: ...
پاسخ: كفار مكلف به فروع هستند كما اينكه مكلف به اصول هستند مگر اينكه اگر اسلام بياورد «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[28] بر اساس قاعدهاي جداست.
پرسش: ...
پاسخ: نه اين ناظر به آن عقوبت اخروي است وگرنه درباره حكم فقهي تعرضي ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: اصل كفاره قتل مؤمن اين كفاره باشد چه اين شخص معتقد باشد چه نباشد, چون كفار هم مكلف به فروعاند ولي در برابر اين حالا اگر «لإيمانه» نكشت آن خلود به معناي مكث طويل خواهد بود نه به معناي ابديت, كفارهاش هم كه روشن است.
پرسش: ...
پاسخ: چون يكي از مقررات تكليف همين قانون «جب» است كه «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، و فرمود خود اين توبه تطهير ميكند همه آن خطيئات قبلي را البته حقّ الناسي را كه اسلام نياورده است نه, حقوقي كه اسلام آورده وگرنه اگر از كسي مالي گرفته بود نسيه بعد مسلمان شد نه به اين معناست كه مال او را ندهد اين دَيني نيست كه اسلام آورده باشد; زكات را ديگر لازم نيست, خمس را ديگر لازم نيست, كفارات را ديگر لازم نيست قضاي صلوات را ديگر لازم نيست قضاي صيامهاي فائته لازم نيست و مانند آن. آنچه را كه اسلام آورده «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ».
و اگر اين چهار كار را انجام داد مسئله قصاص سر جاي خود محفوظ است اين چهار کار مغنی از قصاص نيست چه اينكه اگر قصاص شد هم مغني از اين امور نيست اگر قصاص شد و اين كارها را انجام داد ديگر راحت خواهد شد.
[1]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص19.
[2]. سوره يس، آيه70.
[3]. سوره انفال, آيه24.
[4]. سوره نساء، آيه32.
[5]. سوره اسراء، آيه32.
[6]. سوره اسراء، آيه31؛ سوره انعام، آيه151.
[7]. سوره اسراء، آيه22.
[8]. سوره بقره، آيه269.
[9]. سوره نساء, آيه57.
[10]. سوره هود, آيه107 و 108.
[11]. سوره هود, آيه108.
[12]. سوره هود, آيه107 و 108.
[13]. سوره هود, آيه108.
[14]. سوره اعلي، آيه6 و 7.
[15]. سوره مريم، آيه64.
[16]. سوره ابراهيم، آيه48.
[17]. سوره ابراهيم، آيه48.
[18]. سوره زمر، آيه67.
[19]. سوره ابراهيم، آيه48.
[20]. سوره زمر، آيه67.
[21]. سوره نساء، آيه52.
[22]. الأمالي, (صدوق)، النص، ص16; «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ هُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَنْ أَهَانَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَهَانَكَ وَ مَنْ أَهَانَكَ فَقَدْ أَهَانَنِي وَ مَنْ أَهَانَنِي أَدْخَلَهُ اللَّه».
[23]. جامع الأخبار, (شعيري)، ص38; «وَ مَنْ أَهَانَ عَالِماً فَقَدْ أَهَانَنِي وَ مَنْ أَهَانَنِي فَقَدْ أَهَانَ اللَّه فَمَصِيرُهُ إِلَى النَّارِ وَ مَنْ أَكْرَمَ عَالِماً فَقَدْ أَكْرَمَنِي وَ مَنْ أَكْرَمَنِي فَقَدْ أَكْرَمَ اللَّهَ وَ مَنْ أَكْرَمَ اللَّهَ فَمَصِيرُهُ إِلَى الْجَنَّة».
[24]. سوره نساء، آيه92.
[25]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص55.
[26]. سوره نساء، آيه92.
[27]. سوره نساء، آيه92.
[28]. المجازات النبوية، ص67؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج2، ص224.