30 12 1992 5024653 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 252

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿ إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسي وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً ﴿163﴾ وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ﴿164﴾ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً ﴿165﴾ لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً ﴿166﴾ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً ﴿167﴾ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ﴿168﴾ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسِيراً ﴿169

دربارهٴ نبوت عامه همان طوري كه به رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد جريان انبياي گذشته را متذكر باش به امتها هم مي‌فرمايد جريان انبياي گذشته را متذكر باشيد، شما كه نبوت انبياي پيشين را مي‌پذيريد و حجيت كتابهاي قبلي را قبول داريد بايد نبوت رسول خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حجيت قرآن كريم را هم بپذيريد، چون دليل حجيت كتابها و نبوتها مشترك است؛ وجهي ندارد كه شما بعضي از انبيا و بعضي از كتابها را بپذيريد و بعضي ديگر را نپذيريد.

اقسام تلقّيِ كلامِ خدا

بعد فرمود ما براي انبيا وحي فرستاديم، چه اينكه به موساي كليم هم توفيق شنيدن كلام خدا را مرحمت كرده است. كلام خدا گاهي بلاواسطه است و گاهي من وراء حجاب است گاهي هم به وسيلهٴ اعزام فرشته‌ها. البته جمع اين هر سه قسم براي يك پيغمبر ميسر است ولي به نحو منفصله مانعة الخلو خدا با بشر كه سخن مي‌گويد از يكي از اين سه راه بيرون نيست. آيهٴ 51 سورهٴ «شوري» اين است ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾؛ هيچ بشري نمي‌تواند از خدا كلام تلقي كند مگر از يكي از سه راه: يا بلاواسطه است كه آن را اصطلاحاً وحي مي‌گويند در قبال قسم دوم و سوم، گرچه دوم و سوم هم وحي است. گاهي من وراء حجاب است، نظير آنچه براي موساي كليم اتفاق افتاده است كه از ناحيه شجر، كلامي را مي‌شنيد. يا به وسيلهٴ فرستادن يك پيام‌آور و پيكي است كه آن پيام‌آور، وحي خدا را به اذن خدا مي‌رساند پس ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً﴾ كه اين وحي، ديگر من وراء حجاب نيست و با ارسال رسول نيست، بلكه مستقيم است: ﴿إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾.

اجتماع اقسام كلام الهي براي پيامبر اكرم (ص)

مطلب دوم آن است كه چون اجتماع اينها براي يك پيامبر ميسر است، وجود مبارك پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي مستقيم و كلام مستقيم هم داشت. چه اينكه در جريان معراج، جبرئيل امين(سلام الله عليه) گفت كه من توان آن را ندارم كه بالاتر از اين پرواز بكنم: «لو دَنَوتُ أنمُلَةً لاحترقتُ»[1] در سورهٴ مباركهٴ «نجم» كه فرمود: ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي[2] آنجا ديگر فرشته‌اي واسطه نبود، چه اينكه حجابي هم در كار نبود. اصولاً آن اولين فيضي كه از ذات اقدس الهي صادر شده است كه حقيقت انسان كامل است كه «اول ما خلق الله نور و نبيّنا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»[3] قهراً واسطه‌اي در آن مرحله، براي دريافت كلام خدا نيست، آنجا كه خدا به پيامبرش مي‌فرمايد: ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ[4] آنجا سخن از واسطه نيست. لذا در بعضي از روايات آمده است كه آن دو آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشافهتاً و من غير واسطه از خدا دريافت كرده است[5]، در آن مراحل كه حتي جبرئيل امين واسطه نيست آنجا پيامبر اكرم كلام را بدون واسطه درك مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: حالا چون اين حجاب، نكره است مشخص نيست. گاهي از درخت صدايي را مي‌شنود گاهي از حجاب عرش است گاهي از حجابهاي ديگر است، بالأخره مع‌الواسطه خواهد بود و منظور از حجاب، اين نيست كه در درخت حرف مي‌زند كه مثلاً ديگري هم مي‌تواند بشنود يك صوتي را در فضا ايجاد بكند كه با كارهاي فيزيكي آميخته باشد وگرنه آن صدا را ديگران هم مي‌شنيدند. موساي كليم(سلام الله عليه) از شش جهت مي‌شنيد: ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ[6] اين يك صداي فيزيكي نيست كه خدا ايجاد كرده باشد در درخت وگرنه بايد از يك طرف شنيده مي‌شد او از جلو و دنبال، طرف راست و طرف چپ و بالا و پايين مي‌شنيد ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي[7]ولي به هر تقدير، او احساس مي‌كرد از ناحيهٴ شجر اين صدا بر‌مي‌خيزد؛ اين ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ[8] است. آنجايي كه ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ[9] آنجا هم فرشتهٴ الهي وحي را تلقي مي‌كند كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ[10]؛ فرشتهٴ امين، اين كتاب را آورده است و در قلب مطهر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جا داده است. پس كلام از اين سه قسم بيرون نيست و ممكن است يك پيامبري هر سه قسم را دارا باشد، نظير آنچه دربارهٴ پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست؛ اما انبياي ديگر هر سه قسم را داشتند يا فقط دو قسم را داشتند آن بايد اثبات بشود.

وساطت انسان كامل در رساندن علوم و معارف به ملائكه

پرسش:...

پاسخ: مثل فيض مع الواسطه و بلا واسطه ديگر، فيض بلاواسطه هيچ احدي خبر ندارد؛ مثل آن جريانهايي كه بين ذات اقدس الهي و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشت حتي جبرئيل امين هم آگاه نبود، چون رتبهٴ وجودي جبرئيل به اندازهٴ انسان كامل نيست، ساجد كه در برابر مسجود خاضع است. وقتي فرشته‌ها در مقابل انسان كامل قرار بگيرند و از انسان كامل، علم ياد بگيرند كه فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[11] پس آن مرحله‌اي كه انسان كامل اسماي الهي را و حقايق الهي را از ذات اقدس الهي تلقي مي‌كنند كه ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا[12] در آن مرحلهٴٴ تعليم، بلاواسطه است و فرشته‌ها حضور ندارند و از آن به بعد كه انسان كامل، معلم فرشته‌ها مي‌شود كه فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ آن وقت فرشتگان مع الواسطه، علوم و معارف را از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كنند. اينجا انسان كامل واسطه است كه به وساطت انسان كامل ملائكه، علوم را دريافت مي‌كنند. هميشه اين‌چنين نيست كه به وساطت ملائكه، انسان معارف را از خدا تلقي بكند گاهي هم به عكس است. به هر تقدير، گاهي مع الواسطه است گاهي بلاواسطه، آن واسطه هم گاهي حجابهاي غير ملائكه است و گاهي حجاب مَلَك، اينكه فرمود: ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾ ظاهراً از قسم دوم و سوم خواهد بود.

استدلال بر بلاواسطه بودن نزول بعضي آيات قرآن

همهٴ آيات قرآني، بلاواسطه يا مع‌الواسطه نيست [بلكه] بعضي از آيات قرآني مع‌الواسطه است و بعضي از آيات قرآني هم بلاواسطه، گرچه ظاهر قرآن اين است كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭عَلَي قَلْبِكَ[13] و ضمير ﴿به﴾ قرآن برمي‌گردد؛ اما همان طوري كه در آيات ديگري قبل از تمام شدن قرآن، خدا فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[14] كه اين ﴿مثله﴾ به بعضي از قرآن برمي‌گردد چون آن وقت همهٴ قرآن نازل نشد، اينجا هم ممكن است كه بر بعض، كلمهٴ قرآن اطلاق بشود وگرنه طبق بحثهاي معراج و طبق بحثهاي روايي كه جبرئيل امين در بعضي از مراحل، قاصر بود و نتوانست همراه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن راه را ادامه بدهد، ديگر وجهي ندارد كه در همهٴ بحثها جبرئيل واسطه باشد. چه اينكه انسان كاملي كه معلم ملائكه است راه ندارد كه در بحثهايي كه انسان كامل از ذات اقدس الهي چيزي را دريافت مي‌كند و ملائكه در آنجا حضور ندارند مع‌ذلك واسطه باشند، چون اين وساطت كه نظير مأمور پست نيست كه انسان كتابي را نامه‌اي را به مأمور پست مي‌دهد مي‌گويد اين نامه را به فلان شخص يا به فلان موسسه برسان. مسئلهٴ تورات موسي اين‌چنين نبود كه خدا يك كتابي را به ملائكه داده باشد، بفرمايد كه به موسي برسان بدون اينكه ملائكه از محتواي كتاب باخبر باشند، بلكه ملائكه كه پيك الهي‌اند رسول كرام الهي‌اند و گرامي‌اند و ايدي مطهره هستند و از اين كتابها هم باخبرند. وقتي كتاب را به قلب پيغمبر مي‌رسانند، معلوم مي‌شود يك كار معنوي دارند نه يك كار ظاهري: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ[15]. بنابراين در بعضي از مراحل، اينها واسطه هستند در بعضي از مراحل اينها واسطه نيستند. مسئلهٴ زبور هم اصطلاحاً كتاب نيست، چون كتاب در اصطلاح قرآن كريم فقط به پنج پيامبر داده شد. كتاب يعني مجموعهٴ معارف و اخلاق و اعمال و قوانين و مقررات، ولي زبور مجموعهٴ نصايح و موعظه‌هاست.

روح مرحله عاليه انسان كامل، مجراي فيض خدا

پرسش:...

پاسخ: اگر آن مرحلهٴ عاليه انسان كامل، معلم ملائكه است آن مرحلهٴ عاليه، مجراي فيض خداست خدا به وسيلهٴ آن مرحلهٴ عالي، ملائكه را به مراحل نازل‌تر انزال مي‌كند نه اينكه مرحلهٴ عالي انسان كامل، ملائكه را نازل بكند بلكه مرحلهٴ عالي انسان كامل، مجراي فيض خداست كه خداوند به وسيلهٴ آن مجرا، دستور مي‌دهد كه فرشتگان نازل بشوند و مُنْزِلْ در حقيقت، خداست.

اينكه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾ در بعضي از روايات آمده است كه بين آدم و نوح(عليهم السلام) انبيايي بودند كه بعضي مستخفي بودند، آنها كه مستخفي بودند خدا جريان آنها را و قصه‌هاي آنها را در قرآن ذكر نكرد[16]. البته اين روايت بر فرض صحت‌اش اختصاصي به بين زمان آدم و نوح ندارد، ممكن است بعد از نوح هم انبيايي مستخفي بودند كه قصه‌شان در قرآن كريم نيامده. گاهي بعضيها داعيهٴ نبوت نداشتند و به عنوان يك عالم رباني در يك منطقه‌اي به ارشاد و هدايت مردم مشغول بودند ولي علم آنها با وحي الهي حاصل مي‌شد و آنها هم مردم را به حفظ شريعت پيامبر اولواالعزم قبلي دعوت مي‌كردند و فرا مي‌خواندند و مربي مردم بودند. به هر تقدير، هيچ ملتي بدون راهنما نبوده است.

معناي صحيح «وجود راهنما براي هر ملّتي» در قرآن

مطلب ديگر آن است كه هيچ ملتي بدون راهنما نبود؛ اما اين‌چنين نيست كه هيچ شهري يا هيچ روستايي بدون راهنما نبود. ملتها گاهي در شهرهاي متعدد يا روستاهاي مختلف زندگي مي‌كنند. قرآن كريم دو مطلب را بيان كرد: يكي به عنوان موجبهٴ كليه بود و آن اين است كه هر امتي و هر ملتي داراي پيامبر بود: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[17] كه در سورهٴ «نحل» بود كه خوانديم [و] يكي اينكه فرمود ما اگر بخواهيم براي هر قريه و محل و هر شهري يك پيامبر نازل مي‌كنيم؛ اما خب نكرديم و آن آيهٴ پنجاه و يكم سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است، فرمود: ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً﴾.

عدم لزوم بعثت پيامبر براي هر شهر و روستايي

معلوم مي‌شود كه هر ملت داراي هادي الهي باشند و هادي آسماني باشند حق است، يك مطلب و اينكه لازم نيست هر شهري داراي پيامبر باشد هر روستايي و هر آبادي داراي پيامبر باشد، اين دو مطلب. لذا آنچه مربوط به امت است در سورهٴ «نحل» فرمود ما آن كار را كرده‌ايم: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ آنجا كه مربوط به قراء و قسوات و شهرهاست، فرمود اين‌چنين نيست كه ما براي هر شهري پيامبري اعزام كرده باشيم. لذا به وجود مبارك پيامبر مي‌فرمايد كه ما تو را اعزام كرديم كه ﴿أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ را انذار كني: ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا[18]، اين ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ نشان مي‌دهد كه براي هر قريه‌اي پيامبر نيست، همان كه در هستهٴٴ مركزي كشوري فلاتي قاره‌اي يكي از انبياي الهي باشد كه صداي او به همهٴ مردم آن منطقه برسد ولو مع‌الواسطه اين كافي است، لذا به خود پيغمبر اسلام فرمود: تو براي انذار ﴿أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ مبعوث شدي؛ در آيهٴ 92 سورهٴ « انعام» اين‌چنين است ﴿وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾. پس بنابراين اگر در عاصمه كشوري پيامبري مبعوث بشود حجت خدا تمام است، حجت الهي بالغ است.

به هر تقدير، لازم نيست كه در هر منطقه‌اي پيامبري باشد ولي سلسلهٴ اقوال و پيامهاي انبياي الهي متصلاً به مردم مي‌رسد، چه اينكه در آيهٴ 51 سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ يعني ما نگذاشتيم كه اين رابطه‌ها قطع بشود.

مصونيت مردم دوران فترت از عذاب الهي

يك مسئله‌اي مي‌ماند و آن اين است كه دوران فترت را چه بايد كرد؟ اگر در يك منطقه‌اي پيامبري مبعوث نشود و كسي در آن سرزمين نباشد اين دوران فترت را بايد چه كرد؟ البته در دوران فترت، گرچه پيامبر نيست ولي دين آن پيامبر و شريعتش به وسيلهٴ حافظان شريعت آن پيامبر هست. ولي قرآن كريم اين معنا را اطلاق كرد، فرمود اگر ما مردمي را بخواهيم بدون فرستادن پيامبر و نازل كردن كتاب عذاب بكنيم اين مردم، احتجاج مي‌كنند. نفرمود كه زمان فترتي در كار نيست، فرمود اگر ما بدون اعزام پيامبري مردم را عذاب بكنيم اينها احتجاج مي‌كنند و آن اين است كه فرمود در سورهٴ «طه» كه ﴿ لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾ يا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ بخواهد به عذاب دنيايي گرفتار بكند يا به عذاب اخروي، اين حجت مردم بالغه است ولي اگر در زمان فترت، صداي پيامبري به گوش كسي نرسيد آن مردم را خدا هرگز عذاب نمي‌كند، براي اينكه اگر عذاب بكند احتجاج مردم تام است، لذا آنها از عذاب الهي مصون‌اند و اين دو آيه كاملاً قابل جمع است.

حكمت ذكر شهادت الهي در مقابل انكار رسالت پيامبر

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ما اين كتاب را نازل كرده‌ايم؛ لكن عده‌اي نمي‌پذيرند و انكار كرده‌اند در قبالش، شهادت الهي را ذكر كرد فرمود: ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾ در آيهٴ 153 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود: ﴿يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَي أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ بعد اينها به قرآن كفر ورزيدند و به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كفر ورزيدند و مانند آن. قبلاً هم فرمود كه كفر اينها براساس عناد بود، نه اينكه كفر اينها براساس جهل باشد يعني در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ هفتاد اين‌چنين بود: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾ خب، پس آنها عالماً عامداً آيات الهي را انكار كردند. در قبال انكار معاندين خدا مي‌فرمايد كه ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾؛ آنها اگر حقانيت قرآن را انكار مي‌كنند نبوت و رسالت تو را انكار مي‌كنند، خدا شهادت مي‌دهد كه تو پيامبري. اينكه فرمود خدا شهادت مي‌دهد كه تو پيامبري و فرشته‌ها شهادت مي‌دهند كه تو پيامبري، نه به اين معناست كه خدا مي‌داند تو پيامبري گرچه آنها انكار بكنند چون اينكه مناظره نيست، اين اعلام ترك مناظره است. اگر دو نفر بحث بكنند كسي بگويد اين مطلب، اين‌چنين نيست ديگري بگويد خدا مي‌داند كه اين‌چنين است، اين معنايش اين است كه ما ديگر بحثي نداريم چون براي آن طرف يا ثابت نشد يا انكار مي‌كند. اگر اين طرف كه مثبِتْ است و مدعي است بگويد خدا شاهد است كه اين مطلب حق است، اين مشكلي را حل نمي‌كند. در اين‌گونه از موارد كه محاوره است و مناظره است بين رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و معاندين اهل كتاب و مانند آن، اگر پيغمبر بفرمايد كه خدا مي‌داند كه من پيامبر او هستم، اينكه مناظره را قطع نمي‌كند اينكه حجت بالغه نيست. چه اينكه در پايان سورهٴ مباركه «رعد» هم همين مضمون هست كه ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾؛ كافران مي‌گويند تو پيامبر نيستي ولي تو بگو ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[19]؛ بگو خدا شهادت مي‌دهد و شهادتش هم كافي است. خب خدا شاهد است كه من پيامبر او هستم اين چگونه در صحنهٴ مناظره مايهٴ احتجاج پيامبر مي‌شود؟

شهادت الهي از طريق اعطاي معجزهٴ قرآن به پيامبر (ص)

اين شهادت به معناي علم نيست، بلكه به اين معناست كه خدا شهادت داده است تحمل كرد (يك) و ادا كرد (دو) خدا شهادت داد و گواهي داده است كه من پيغمبرم چرا؟ براي اينكه نامهٴ خدا و كلام خدا به دست من است ديگر. شما اگر شك داريد خب مثل اين بياوريد، نه اينكه خدا شاهد است يعني خدا عالم است نه، در اين صحنهٴ مناظرهٴ بين من كه مدعي نبوت‌ام و شما كه منكر نبوت‌ايد ما شاهد طلب مي‌كنيم. طرفين، خدا را قبول داريم شهادت خدا را هم قبول داريم شما شهادت خدا را دربارهٴ انبيا سلف پذيرفتيد به نام معجزه، معجزه شهادت خداست ديگر. اگر طرفين خدا را قبول داريم و شهادت خدا را هم قبول داريم و شما شهادت خدا را دربارهٴ بعضي از انبيا گذشته قبول كرديد الان هم بايد شهادت خدا را قبول كنيد؛ خدا شهادت داد كه من پيامبر او هستم براي اينكه كلامش دست من است مي‌گوييد اين كلام خدا نيست خب، شما هم مثل اين بياوريد!؟ اين احتجاج است نه ترك مناظره، نه اينكه دو نفر كه باهم بحث مي‌كنند يكي كه قدرت اثبات ندارد مي‌گويد خدا كه مي‌داند، بالأخره در قيامت روشن مي‌شود اين معنايش اين است كه فعلاً دستم تهي است به قيامت موكول مي‌شود. ولي اين در مقام احتجاج است نه اينكه بالأخره قيامت معلوم مي‌شود. آن كه مي‌گويد قيامت معلوم مي‌شود آن يك آيات ديگري است كه بحث ديگر است. پس آنچه در سورهٴ «رعد» آمده است _در پايان سورهٴ «رعد»_ كه ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[20] خدا شهادت داد و شهادتش هم كافي است، شهادت داد من پيامبر او هستم براي اينكه كلام‌اش دست من است.

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر اين شهادت‌اش استمرار دارد، چون بعضي از اين قسمتهاي قرآن كريم قبلاً نازل شده بعد هم نازل شده بعد هم به صورت صفت مشبهه ياد كرده است ﴿وَ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ خب، كه اين اكنون هم شاهد است و شهادتش هم امر ثابتي است. اين استدلال است و احتجاج است، نه اينكه اعلام ترك مناظره باشد اين يك مطلب.

بيان شواهدي در قرآن بر رسالت پيامبر (ص)

آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» آمده با آنچه در محل بحث است فرقش اين است كه در سورهٴ «رعد» فرمود خدا ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ شاهدند ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ مصداق كاملش حضرت امير(سلام الله عليه) است كه روايت بر حضرت امير تطبيق كرد[21] و علماي راستين اهل كتاب هم هستند كه قرآن از آنها به نيكي ياد كرد؛ فرمود: ﴿لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ[22] از آنها به عظمت و نيكي ياد كرد، چه اينكه در همين آيات سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه چند روز قبل بحث شد از علماي متعهد اهل كتاب و مؤمنين متدين اهل كتاب به عظمت ياد كرد كه ﴿لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ[23]. خب پس منظور از ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ مصداق كاملش حضرت امير(سلام الله عليه) است كه روايتي به اين مضمون آمده است كه همهٴ كتاب نزد اوست و هم‌چنين علماي اهل كتاب است كه منظور از كتاب، قهراً در آنجا تورات و انجيل و اينها خواهد بود. در آيهٴ محل بحث در كنار نام مبارك خدا فرشته‌ها ياد شده‌اند كه فرمود: ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ﴾ ولي در پايان سورهٴ «رعد» فرمود خدا و ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ شاهدند[24]. خب پس سه تا شاهد ما داريم ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ كه مصداق كاملش حضرت امير است[25] و بعد هم علماي راسخ اهل كتاب، آنها شهادت مي‌دهند ملائكه هم شهادت مي‌دهند براي اينكه اين را نازل كرده‌اند و خدا هم شهادت مي‌دهد.

دأب قرآن در تلقين توحيد محض

در بحثهاي توحيدي ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم دردش بر اين است كه يك وصف كمالي را به خدا به فرشته‌ها و به انبيا و به انسانهاي كامل استناد مي‌دهد، بعد در جاي ديگر اين وصف را منحصر مي‌كند براي خدا تا كسي خيال نكند آن آياتي كه مي‌گويد اين وصف را خدا فرشته‌ها ملائكه انبيا انسانهاي كامل دارند همه‌شان بالاستقلال دارند؛ در مسئلهٴ قوّه اين‌چنين است در مسئلهٴ شفاعت اين‌چنين است در مسئلهٴ عزت اين‌چنين است. اگر فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ در موارد ديگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾. در بحث قوه اين است كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ در بحث شفاعت هم اين‌چنين است، در بحث شهادت هم كه فعلاً محل بحث است اين‌چنين است خدا فرمود ملائكه شهادت مي‌دهند ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ شهادت مي‌دهند و شهادت خدا و ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ كافي است ولي در آيهٴ محل بحث براساس همان توحيد مشي شده است كه ديگر بعد از كلمهٴ﴿كَفَي﴾ ديگر نه نام ملائكه مطرح است، نه نام ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ فرمود: ﴿وكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ اين مي‌شود توحيد محض.

فرمود: ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ﴾؛ اما ﴿وكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾.

مفهوم «اكبر شهادةٍ» بودن خداوند

همين معنا به زبان ديگر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ نوزده بيان شده است، فرمود: ﴿قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً﴾؛ چه كسي شهادتش بزرگترين شهادت‌هاست، ﴿قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ همين! و او اكبر شهادتين است، شهادت ساير شاهدان چه ملائكه چه انسانهاي كامل در قبال او شهادت بالعرض است، همان شهادت الهي را اينها القا مي‌كنند. اينها «شهدوا بما علموا» هستند يعني خدا علم چيزي را به آنها داد و يادشان داد اينها شهادت مي‌دهند. يك وقت است انسان، خودش متن حقيقت را مي‌بيند اين همان است كه در مرسلهٴ شرايع آمده است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اشاره كرد به آفتاب فرمود: «علي مثلِها فاشهد أو دَع»[26]؛ يا مثل اين آفتاب مسئله براي شما روشن بشود شهادت بدهيد يا ترك كنيد. انسان، خودش متن واقعه را مي‌بيند يك وقت متن واقعه را نمي‌بيند ديگران گفتند و او علم پيدا كرد «و شهد بما علم». دربارهٴ متن حقيقت آنچه را كه بالاصاله مشهود است مشهود ذات اقدس خداست، بعد ذات اقدس الهي به ملائكه تعليم مي‌كند به انسانهاي كامل تعليم مي‌كند، اينها «شهدوا بما علموا» گرچه علم آنها هم در همان مرحله شهود و حضور است ولي با اشهاد الهي و با تعليم حضوري الهي. قهراً وقتي سوال بشود ﴿قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً﴾ اينجا فقط نام ذات اقدس الهي برده مي‌شود ﴿قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾، آن‌گاه براساس اينكه خدا ﴿أَكْبَرُ شَهَادَةً﴾ است و ساير شهادتها مشمول شهادت كلي ذات اقدس الهي است و زير پوشش اوست، بعد فرمود خدايي كه ﴿أَكْبَرُ شَهَادَةً﴾ است ﴿قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ[27]. خب پس اين شهادت در مقام اداست، نه در مقام علم و اين شهادت است كه حجت بالغهٴ خداست و اگر شهادت به معناي علم باشد هرگز در احتجاج سودمند نيست، اين فقط جنبهٴ تهديد اخروي را مي‌رساند، در حالي كه اينجا در مقام احتجاج كامل است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] - المناقب (ابن شهر آشوب)، ج 1، ص 179.

[2] - سورهٴ نجم، آيات 8 و 9.

[3] - ر.ك: بحار الانوار، ج 15، ص 24.

[4] - سورهٴ نمل، آيه 6.

[5] - تفسير العياشي، ج 1، ص 160.

[6] - سورهٴ قصص، آيه 30.

[7] - سورٴ طه، آيه 12.

[8] - سورهٴ شوري، آيه 51.

[9] - سورهٴ شوري، آيه 51.

[10] - سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.

[11] - سورهٴ بقره، آيه 33.

[12] - سورهٴ بقره، آيه 31.

[13] - سورهٴ شعراء، آيه 193 و 194.

[14] - سورهٴ طور، آيه 34.

[15] - سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.

[16] - تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 574.

[17] - سورهٴ نحل، آيه 36.

[18] - سورهٴ انعام، آيه 92؛ سورهٴ شوري، آيه 7.

[19] - سورهٴ رعد، آيه 43.

[20] - سورهٴ رعد، آيه 43.

[21] - تفسير العياشي، ج 2، ص 220.

[22] - سورهٴ آل عمران، آيه 113.

[23] - سورهٴ نساء، آيه 162.

[24] - سورهٴ رعد، آيه 43.

[25] - تفسير العياشي، ج 2، ص 220

[26] - شرائع الاسلام، ج 4، ص 121.

[27] - سورهٴ انعام، آيه 19.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق