05 05 2012 4776461 شناسه:

تفسیر سوره نمل جلسه 2 (1391/02/16)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6) إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (8) يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9) وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَي لاَتَخَفْ إِنِّي لاَيَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ (11)

چون سورهٴ مباركهٴ «نمل» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است و مهم‌ترين بخش‌ آن بعد از توحيد جريان وحي و نبوّت است ذات اقدس الهي جريان وحي و نبوّت و قصص انبيا را با اين جمله شروع مي‌كند كه اين بحثهايي كه در اين سور‌ه مطرح است تو اين را از كسي نشنيدي از كتابي هم نخواندي از علماي بني‌اسرائيل فرا نگرفتي از تورات و انجيل نقل نمي‌كني بلكه ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ تمام اين حرفها را كه به نام قرآن كريم است از نزد ذات اقدس الهي كه حكيمِ مطلق و عليمِ محض است تلقّي مي‌كني پس جريان درس و بحث نيست سخن تلقّي و علم است كه شهود است و اين شهود هم از لدن و نزد و حضور خداي سبحان است كه مي‌شود علم لدنّي و خدا هم حكيمِ مطلق است و عليمِ محض پس تمام اين حرفهاي شما حق است و صدق است بلا كذبٍ از جايي هم نگرفتيد درست است كه آن تورات و انجيل كه اصل است [و تحريف‌شده نيست] حق است ولي تو از آنجا نقل نمي‌كني.

در آغاز سورهٴ مباركهٴ «زخرف» يعني آيه سه و چهار سورهٴ «زخرف» اين است كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ اين كتاب گرچه آن مرحله نازله‌اش عربي مبين است ولي مقام والاي او عليّ حكيم است تو اين عليّ حكيم را مانند عربي مبين از وحي داري منتها عربي مبين دامنه اين وحي است عليّ حكيم صدر و برجسته‌ترين نقطه اين وحي است تو اين عليّ حكيم را از ﴿لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ ياد مي‌گيري پس علمت لدنّي است از نزد خداست تو بالا آمدي به نزد خدا رسيدي و اين عليّ حكيم را از خدايي كه حكيمِ عليم است فرا مي‌گيري پس هيچ ابهامي در اين قصص نيست.

مطلب بعدي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» كه محلّ بحث است قصّه پنج پيامبر(عليهم السلام) را به عنوان نمونه ذكر مي‌كند قصه حضرت موساي كليم هست داوود هست سليمان هست صالح هست و لوط(سلام الله عليهم) اين قصص انبيا را به اين صورت ذكر مي‌كند كه مناسب با وضع آن روز مردم حجاز بود. بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ از جريان موساي كليم(سلام الله عليه) شروع مي‌كند. قصّه موساي كليم دهها بار در قرآن كريم آمده نام مبارك آن حضرت بيش از صد بار [129 بار] در قرآن آمده در هر بخشي گوشه‌اي از قصّه‌هاي مبسوط آن حضرت ذكر شده آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و «يونس» گذشت در جريان برخورد وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) با فرعون بود; آيه 103 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَي بِآيَاتِنَا إِلَي فِرْعَوْنَ﴾ طليعه نبوّت موساي كليم در سورهٴ «اعراف» نيامده و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه 75 به بعد آنجا مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَي وَهَارُونَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِ بِآيَاتِنَا﴾ ديگر آغاز نبوّت وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) در سورهٴ «يونس» نيامده اما در سورهٴ «طه» در سورهٴ «نمل» در سورهٴ «قصص» از آغاز نبوّت وجود مبارك موساي كليم سخن به ميان آمده.

در سورهٴ مباركهٴ «طه» قبلاً مقداري از اين بحثها گذشت و در سورهٴ مباركهٴ «قصص» هم خواهد آمد اما آنچه فعلاً در سورهٴ «نمل» است آيه هفت اين است: ﴿إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾ البته اين بحثهاي تاريخي بايد جداگانه مطرح بشود كه صحراي شام و بخش مدين و اينها در قسمت شرق يا شمال شرقي مصر است رود عظيم نيل كه در حقيقت يك درياچه رواني است از وسط مصر مي‌گذرد در قسمت شرق مصر اين درياي احمر هست. حالا وجود مبارك موساي كليم از اين دريا با كشتي گذشت يا نه مدين كجاي شرق اين بحر احمر است اينها ديگر بحثهاي تاريخي است كه اگر ضرورتي اقتضا بكند بايد مطرح بشود كوه طور هم كه الآن وجود مبارك موساي كليم برخورد كرد و در آن نار ديد و اين مقام نصيب او شد در همان بخش قرار دارد.

وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه با فرزند شعيب(سلام الله عليه) ازدواج كرد از مدين به طرف مصر حركت مي‌كردند خودش بود و همسرش اما همراهاني هم داشتند خادمي داشتند مصاحبي داشتند اينها را قرآن نقل نمي‌كند لكن تعبير به «اهل» فرمود بعد هم چهار ضمير جمع آورد براي اينكه فرمود: ﴿إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ﴾ اين «اهل» ممكن است مفرد باشد يعني امرأئه او ممكن است همراهان او باشد يعني با امرأئه كه جمع باشد اما اين چهار ضمير جمع نشان مي‌دهد كه عدّه‌اي همراه وجود مبارك موساي كليم بودند يكي ﴿سَآتِيكُم﴾ است دوم ﴿أَوْ آتِيكُم﴾ است سوم ﴿لَّعَلَّكُمْ﴾ است چهارم ﴿تَصْطَلُونَ﴾ اين چهار ضمير جمع نشان مي‌دهد كه همراهاني هم داشتند حالا يا از خود امرأئه به اهل تعبير شد و چون از امرأئه به اهل تعبير شد به مناسبت اين تعبيرِ لفظي چهار ضمير جمع آورده شده يا نه, واقعاً عدّه‌اي غير از همسر حضرت موسي(سلام الله عليه) در خدمت آن حضرت بودند كه اين چهار ضمير جمع بعد از كلمه «اهل» آمده.

وجود مبارك موساي كليم از شرق مصر يا از شمال شرقي مصر از مدين حركت كردند بيايند به طرف مصر خب شب شد راه‌بلد نداشتند هوا هم سرد بود از اين كلمه اِصطلا و گرم شدن معلوم مي‌شود كه احساس برودت و سردي مي‌كردند و احتياج داشتند كه گرم بشوند و راه‌بلدي اينها را هدايت كند وقتي كه از دور وجود مبارك موساي كليم اين آتش را ديد نفرمود «أبصرتُ» فرمود: ﴿آنَسْتُ﴾ اين ﴿آنَسْتُ﴾ يعني «أبصرتُ شيئاً لي به اُنس» چيزي را من ديدم كه باعث اُنس و آرامش من مي‌شود درست است كه ﴿آنَسْتُ﴾ را به «أبصرتُ» تفسير كردند اما هر اِبصاري, ديدن هر چيزي اِيناس نيست. ايناس, ديدن چيزي است كه باعث انس باشد يعني در حالت ضرورت, مشكل آدم را حل كند. اينها كه همراهان حضرت موساي كليم بودند كه چهار جا از اينها به ضمير جمع ياد كرد هيچ كدام نديدند فقط وجود مبارك موساي كليم ديد كه گفت: ﴿إِنِّي آنَسْتُ نَاراً﴾. سرّ اينكه اين كلمه ﴿آتِيكُم﴾ تكرار شده است كه فرمود: ﴿سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ﴾ (يك) ﴿أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ﴾ (دو) براي آن است كه اميد دو چيز داشت اينها هم با هم فرق مي‌كند چون با هم فرق مي‌كند اين فعل تكرار شده اين دو خواسته يك جامع مشترك دارند لذا در برخي از آيات و سوَر يك بار كلمه «آتي» ذكر شده است به لحاظ آن جامع مشترك, خصوصيتهاي مميّزه دارند كه باعث شد اين كلمه «آتي» تكرار بشود. در اينجا اين كلمه «آتي» تكرار شد فرمود: ﴿سَآتِيكُم مِّنْهَا﴾ از آن ناري كه ديدند ﴿بِخَبَرٍ﴾ بالأخره آنجا آتشي هست يك عدّه آتش روشن كردند راه‌بلدند يا دامداران اين منطقه‌اند يا راهداران اين منطقه‌اند, بالأخره از آنها مي‌پرسم خبري مي‌گيريم كه راه كجاست اگر هم كسي را نيافتم آنها آتش روشن كردند به دنبال كارشان رفتند يك مقدار آتش مي‌آورم كه شما گرم بشويد جمع هر دو خواسته ممكن است ولي بالأخره اگر هر دو نشد احدالأمرين حاصل مي‌شود.

در آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه همين صحنه بازگو شد تعبير اين است: ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ﴾ (يك) ﴿أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ (دو) اينجا «آتي» تكرار نشده لكن مصحِّح تكرار است براي اينكه دو مطلب را به عنوان اميد ذكر كرد يكي اطلاع از راه و كمك‌گيري از راه‌بلد, دوم بهره‌برداري از آتش كه مقداري آتش بياورم همه‌مان گرم بشويم. آنجا يعني سورهٴ مباركهٴ «قصص» كلمه «آتي» يك بار ذكر شد اما فعل و خواسته دو چيز است. در سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا مشابه همين هست منتها تعبير باز با اين فرق مي‌كند; آيه ده سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است كه ﴿إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ﴾ اين يك فعل ﴿أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ اين دو فعل, گاهي دو فعل جداست گاهي دو فعل هم‌نام است براي دو شيء جدا گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ﴾ گاهي فعل دوتاست نه كلمه «آتي» در سورهٴ «طه» كه قبلاً گذشت آيه ده اين بود: ﴿لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ دو فعل است چون دو فعل است مصحّح تكرار است و چون جامع اينها حلّ مشكل است لذا در بعضي از موارد يك بار ذكر شده است. اما اينكه فرمود: ﴿سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾ با اين اميد آمده ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا﴾ آمده به سراغ اين نار.

اهميّت موضوع باعث شد كه ذات اقدس الهي وضع اين نار را روشن كند (يك) اين نار در كجا و از كجا تلألؤ داشت (دو) و آن جايي كه محور اين نار بود در كدام بخش از وادي قرار داشت (سه) و اين نار چه ناري بود (چهار) اين خصوصيّات را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا﴾ وقتي وجود مبارك موساي كليم به حضور اين نار آمد ﴿نُودِيَ﴾ اينجا ديگر فعل, فعل مجهول است چون هنوز مسئله ربوبيّت و الوهيّت و متكلّم كيست و اينها روشن نيست ﴿نُودِيَ﴾ اول ندايي شنيد, چه چيزي شنيد؟ شنيد آگاه باش كه اين نار, نار عادي نيست كه تو مقداري نار بگيري بروي نزد بچه‌ها گرم بشوي از آن قبيل نيست ﴿أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ﴾ برخيها در درون اين آتش‌اند اما مبارك‌اند (يك) ﴿وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ آنها كه اطراف اين نارند كه يكي از آنها خود شمايِ موسي هستي الآن به مقام بركت رسيدي (دو) و آن كه اين حرفها را مي‌زند و آن كه فيض او و لطف او در نار ظهور كرده است و آن كه تو را منشأ بركت كرده است از هر توهّم و تخيّل مادّي منزّه است ﴿وَسُبْحَانَ اللَّهِ﴾ آن الله ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است. اين ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ﴾ همان ندايِ آن منادي است نه حرف موساي كليم كه جناب زمخشري خيال كرده كه اين را موساي كليم در حال تعجّب گفته[1] اين از سنخ تعجّب موسوي نيست اين از سنخ تعليم الهي است ذات اقدس الهي وقتي اوصاف جمالي خودش را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[2] وقتي اوصاف جلالي خود را ذكر مي‌كند در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» مي‌فرمايد: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[3] آنجا كه جاي مُلك است جاي ﴿ تَبَارَكَ ﴾ است آنجا كه جاي ملكوت است جاي «سبحان» است هر دو كلام خداست خداي سبحان اين سه جمله را ايراد فرمود يكي اينكه ﴿بُورِكَ مَن فِي النَّارِ﴾ يكي اينكه ﴿مَنْ حَوْلَهَا﴾ يعني «بورك مَن حول النار» سوم اينكه ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ خب اين حرفها را وجود مبارك موساي كليم شنيد و اين‌چنين صحنه عوض شد نه آن اميد اول فعلاً در دست اوست كه ﴿آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ﴾ نه اميد دوم كه ﴿أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ ديگر صحنه عوض شد ديگر الآن به اين فكر نيست كه از كسي بپرسد راه مصر كجاست الآن بايد بپرسد راه وحي و نبوّت و حشر با ملائكه و اينها كجاست ديگر كلاً صحنه عوض شد و سخن از گرماي مادّي نيست آن سرما هم كلاً رخت بربست, ديگر وجود مبارك موساي كليم احساس برودت نمي‌كرد نه احساس گمراهي مي‌كرد كه بفرمايد خبري بياورم نه احساس برودت مي‌كرد كه بگويد شهاب قبس بياورم كلاً صحنه عوض شد اصلاً به فكر راه مصر كجاست و به فكر اينكه يك مقدار گرم بشوم و اينها ديگر نيست كلاً صحنه عوض شد ﴿نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ﴾ (يك) ﴿وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ يعني حول النّار (دو) ﴿وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ كه محيط كل است (سه) يعني صحنه نار, صحنه بركت است آنها هم كه اطراف اين نارند از بركت الهي برخوردارند حالا ملائكه‌اند يكي از آنها خود وجود مبارك موساي كليم است اين صحنه, صحنه بركت است خب حالا اين كجا اتفاق افتاده؟ در سورهٴ مباركهٴ «قصص» موقعيّتش را مشخص كرد فرمود; آيه 29 به بعد سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است: ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ از راه دور ديد بالاي اين قسمت كوه طور آتشي روشن است ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ وقتي آمد جلوي اين نار ﴿نُودِيَ﴾ اما منادي هنوز مشخص نيست اول غيبت است از كجا اين ندا را شنيد ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ وقتي آمد روي كوه طور درّه‌اي است پس كوه طور است (اول) درّه است (دو) اين درّه يك جانب اَيمن دارد يك جانب اَيسر (سه) از جانب اَيمن وادي صدايي شنيد (چهار) شاطي يعني جانب, اَيمن وصف شاطي است نه وصف وادي يعني واديِ اَيمن نيست شاطي ايمن است حالا وادي ايمن يعني وادي يُمن و يُمنا ممكن است در عالم باشد اما اين بخش از آيات كاري به وادي ايمن ندارد همه بحثهايي كه قرآن كريم درباره ايمن دارد مربوط به شاطي است يعني جانب ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ﴾ كه آن شاطي, اَيمن است يعني از جانب راست اين درّه، پس كوه طور است (يك) درّه است (دو) جانب ايمن دارد (سه) در جانب ايمن يك بُقعه مباركه است (چهار) در اين بقعه مبار‌كه شجري است (پنج) اين شجر در نار است (شش) از اين محدوده مي‌شنود ﴿إِنَّي أَنَا اللَّهُ﴾ اين را او مي‌شنود و اهل او كه هستند از همه اينها بي‌خبرند خب, ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ پس سخن از وادي ايمن نيست سخن از شاطي ايمن است از جانب راستِ اين وادي خب نشانه و آدرس ديگر چيست؟ ﴿فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ﴾ است يك منطقه پربركتي آنجا هست آنجا درختي است كه اين درخت محفوف به نار است چون فرمود از نار اين حرفها را شنيده ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا﴾.

در سورهٴ مباركهٴ «طه» كه قبلاً گذشت عبارت اين بود وقتي كه وارد آن صحنه شد ﴿فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَي﴾ وقتي كنار آتش آمد در برابر آتش اين ندا را شنيد ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي ٭ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ[4] تا پايان, خب آنجا كه دارد از شجره شنيد اين شجره در همان منطقه‌اي بود كه وجود مبارك موساي كليم نار مي‌ديد پس اين شجره در فضاي نار بود در بُقعه مباركه بود در جانب راست درّه بود اين درّه هم در كوه طور بود اين مجموعه را ذات اقدس الهي آدرس داد فرمود موسي در چنين صحنه‌اي اين حرفها را شنيد.

اين صحنه را ذات اقدس الهي ترسيم كرد خب چه شد؟ فرمود آن صدايي كه شنيد ﴿بُورِكَ مَن فِي النَّارِ﴾ بود و ﴿مَنْ حَوْلَهَا﴾ بود و ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ﴾ بعد اين جمله‌ها را كه شنيد اين كلمات نوراني را هم شنيد ﴿يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ شنيد كه گوينده‌اي وجود مبارك كليمِ حق را صدا مي‌زند مي‌فرمايد: ﴿يَا مُوسَي﴾ با ﴿إِنَّهُ﴾ كه مؤثّر در تأكيد است ﴿إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ اسم و اوصاف را بعد از ﴿أَنَا﴾ ذكر فرمود. در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آنجا اين مطلب نوراني از وجود مبارك امام صادق گذشت كه آن روايت را از تحف‌العقول خوانديم آن وقتي كه اين سور‌ه محلّ بحث بود; در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه نود اين است برادران يوسف در آن آخرين صحنه به حضرت عرض كردند: ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾ آن روايت نوراني كه از تحف‌العقول خوانده شد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از اين آيه دارد استفاده مي‌كند فرمود در معرفت‌شناسي اگر كسي نزد آدم حاضر باشد اول انسان خود او را مي‌بيند مي‌شناسد بعد نام او, اوصاف او و مانند آن, اگر كسي را ما ببينيم مي‌گويند اين آقا زيد است تحصيل كرده است فلان جايي است فلان وصف را دارد چون اول ما او را مي‌بينيم ديگر, اما اگر او غايب باشد مي‌گويند كسي كه تحصيلاتش فلان است اهل فلان جاست فرزند فلان كس است اين به نام زيد است اول از راه اسم و وصف و نشانه‌ها و علايم ما را آشنا مي‌كنند بعد ما مسمّا را مي‌شناسيم استدلال وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه اين جزء غرر روايات ماست اين است فرمود اگر مخاطب حاضر باشد اول انسان خود او را مي‌شناسد بعد نام او را بعد وصف او را, اگر شخص, غايب باشد خب اول اسم و وصف او را مي‌شناسد بعد مسمّا را. بعد استدلال فرمود به همين آيه نود سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه برادران يوسف در آن پايان چون در خدمت خود يوسف بودند در مَشهد و محضر خود يوسف بودند اول او را ديدند گفتند آيا تو يوسفي؟ نگفتند آيا يوسف تويي گفتند آيا تو, تو را كه ما مي‌بينيم و مي‌شناسيم آيا جنابعالي يوسفي ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾ استدلال حضرت اين است كه چون يوسف را ديدند و شخص را شناختند از مسمّا پي به اسم و وصف بردند استدلال حضرت اين است كه خدا حاضر است و شاهد است[5] آن كه به دنبال برهان مي‌گردد اول الله را مي‌شناسد واجب‌الوجود را مي‌شناسد خالق را مي‌شناسد بعد بخواهد پي به مسمّا ببرد اين در حضور نبود اين هميشه غايب است ولي اگر كسي الله را مشاهده مي‌كند اول او را مي‌شناسد بعد اسم و وصف او را, خب اين طور استدلال كردن اين طور بهره‌برداري كردنِ معرفتي از آيات فقط به بركت خود اين خاندان است كه همتاي قرآن‌اند خب اين آيات را خيليها خواندند خيليها مي‌خوانند آنهايي كه الآن هم مي‌خوانند از علماي اهل سنّت ولي با اين روايات آشنا نيستند ـ خب الآن حدود 1400 سال است اينها اين را مي‌خوانند ـ ولي چون آشنا با اين احاديث نيستند اين گونه از برداشتهاي لطيف را ندارند حضرت فرمود خدا حاضر است شما به دنبال چه كسي مي‌گرديد مي‌خواهيد از راه اسم وصف بشناسيد اگر كسي از راه فعلْ خدا را شناخت او يك خداي كلّي مي‌شناسد شما اگر خطّي را جايي ديديد مي‌فهميد «إنّ له كاتباً» يك اثر كه ديديد مؤثّري دارد بنايي كه ديديد بنّايي دارد اما آن نويسنده چه كسي است اين گوينده كيست اينكه نمي‌شناسيد يك مفهوم كلي مي‌شناسيد چون مفهوم كلي مي‌شناسيد داريد مفهوم كلي را هم عبادت مي‌كنيد مشكل شما هم حل نمي‌شود آن كه خط را نوشت كه نشناختيد مگر مي‌شود آدم از اثر پي به مؤثّر ببرد از اثر پي به مؤثّرٌما مي‌برند آن مؤثّرٌما كه مشكل ما را حل نمي‌كند ولي اگر آن مؤثّرٌما «أقرب إلينا مِن حَبل الوريد»[6] بود خب اول بايد از راه درون او را ببينيم بعد آثارش را هم مي‌شناسيم او كه غايب نيست او كه دور نيست.

اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان دعاي «ابوحمزه ثمالي» است: «اَنَ‏ الرَّاحِلَ اِلَيْكَ قَريبُ الْمَسافَةِ وَاَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاَّ اَنْ‏ تَحْجُبَهُمُ الْأَعمالُ دوُنَكَ»[7] غالب ما همين طوريم چه فيلسوف ما چه متكلّم ما چه عارف نظري ما آنها كه درباره خداشناسي كار مي‌كنند يك مؤثّرٌمايي يك خالقٌ‌مايي يك مدبّرٌمايي بيش از اين صحبت نمي‌كنند چون دست همه ما خالي است ما اگر اثري ديديم پي مي‌بريم كه مؤثّري هست بله اين بيش از يك مفهوم جامع چيزي تحويل ما نمي‌دهد و آن خدا نيست خدا شخص است كه او را ما نشناختيم. وقتي از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌‌كنند كه چرا ما دعا مي‌كنيم دعاي ما مستجاب نيست فرمود: «لأنّكم تَدعون مَن لا تَعرفونه»[8] كسي را مي‌خوانيد كه نمي‌شناسيد آن راهي را كه به ما گفتند برويد آن راه را كه نرفتيم اين راه مدرسه را رفتيم راه مدرسه هم همين است يك مفهوم كلي «خالق‌ٌما, قادرٌ‌ما, واجبٌ‌ما, مدبّرٌما» بله, بيش از اين هم از غالب ماها نخواستند چون مقدور ما نيست از هيچ اثري نمي‌شود پي به مؤثّر برد مؤثّرٌما را ما پي مي‌بريم اما آن شخصي كه اين خط را نوشت مي‌فهميم خطّي كه ديديم مي‌فهميم نويسنده‌اي هست خب «آثار القدم تدلّ علي المسير»[9] بله «تدلّ علي المسير» سالكي رونده‌اي رفته اين راه را كه اثر پايش مانده اما آن چه كسي بود زيد بود يا عمرو بود او را كه ما نمي‌شناسيم اينكه مي‌بينيد مشكل ما حل نمي‌شود چه در عبادت چه در دعا همان بيان نوراني حضرت است كه فرمود: «لأنّكم تَدعون مَن لا تَعرفون». خب حالا اگر آن روايت نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه در تحف‌العقول آمده و قبلاً هم خوانده شد و جزء غرر روايات ماست در حوزه‌ها بحث بشود خيلي از مشكلات حل مي‌شود فرمود او كه حاضر است او كه غايب نيست دنبال مفهوم مي‌گرديد مفهوم بله ثابت مي‌كند خالق‌ٌمايي هست واجب‌الوجودي هست اين يك مفاهيم كلي است قابل صدق بر كثيرين است اما او چه كسي است؟ اما وقتي كه باور كرديم او حاضر است «أقرب إلينا مِن حَبل الوريد»[10] است اول او را مي‌بينيم و مي‌شناسيم بعد نام او را بعد وصف او را, در كوه طور ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود من را كه مي‌بيني من خدايم نه خدايت منم ﴿أَنَا﴾ مرا مي‌بيني؟ من اللّهم نه الله منم نه ربّ‌العالمين منم ندا داده شد كه ﴿يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ مرا مي‌بيني؟ شناختي؟ من خدايم اين براي همه ما هست يا كم يا زياد حالا آن قلّه براي انبيا و اولياست خب ما در حال اضطرار چه كسي را مي‌خواهيم مفهوم كلي واجب‌الوجود را مي‌خواهيم؟!

روايتي هست كه حالا اصل روايت ممكن است سندش صحيح نباشد ولي اصل مطلب كه درست است شخص عرض كرد: «دُلَّني علي الله» فرمود آيا سفر دريايي كردي سوار كشتي شدي اتفاق افتاده كه كشتي‌ات بشكند و در حال غرق شدن باشد همه اينها را گفت آري, آري فرمود وقتي كشتي‌ات شكست به چه كسي متوسّل مي‌شدي گفت به كسي كه تمام توان در اختيار اوست فرمود: «هو الله»[11] ما در حال مرض ﴿أمَّنْ يُجِيبُ[12] مي‌خوانيم چه كسي را مي‌خوانيم مفهوم واجب‌الوجود را مي‌خواهيم يا كسي كه همه كارها به دست اوست اگر براي همه ما آن حال [كه در هنگام اضطرار داريم] دوام داشته باشد بله مي‌توانيم خدا را به اندازه خودمان بشناسيم وگرنه همان برهان كلي است خب چقدر اين عبارت لطيف است اين يك امام صادق مي‌خواهد! خب همه اين را خواندند همه هم مي‌خوانند.

پرسش...

پاسخ: خدايي كه در درخت تجلّي كرده چون كلّ جهان, مجلاي الهي است. اين بيان نوراني وجود مبارك حضرت امير است در نهج‌البلاغه كه «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[13] تا حال روشن شد كه دو منطقه, منطقه ممنوعه است كه احدي به آن دسترسي ندارد و كلاً خارج از بحث است آن ذات مطلق, خارج از بحث است (يك) اكتناه اوصاف ذاتي خارج از بحث است (دو) تجلّي خدا, ظهور خدا, فيض خدا, ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[14] كه وجه الله است اين كلاّ محور بحث است (سه) خداي سبحان خودش را به عنوان ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[15] در منطقة الفراغ در وجه سوم دارد نشان مي‌دهد اين يا شديد است يا ضعيف اگر قدري پرده‌هاي نوري كنار برود مي‌شود ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً[16] اما اگر نه, با همين حجابهاي نوري باشد فرمود: ﴿يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ تا حال در مكتب شعيب(سلام الله عليه) اين حرفها را شنيدي اما آنچه الآن در اينجا مشاهده مي‌كني منم كه نام من الله است وصف من عزيز حكيم است ﴿يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . الكشاف, ج3, ص350.

[2] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.

[3] . سورهٴ يس, آيهٴ 83.

[4] . سورهٴ طه, آيات 10 ـ 14.

[5] . تحف‌العقول, ص327 و 328.

[6] . ر.ك: سورهٴ ق, آيهٴ 16.

[7] . مصباح‌المتهجّد, ص583.

[8] . التوحيد (شيخ صدوق), ص288 و 289.

[9] . جامع‌الأخبار, ص4.

 3. ر.ک: سورهٴ ق، آيهٴ 16.

[11] . ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص231.

[12] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.

[13] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 108.

[14] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

 1. سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[16] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 143.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق