12 02 2007 4833942 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 54 (1385/11/23)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ (48) وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (50)﴾

كساني كه از نعمت توحيد محروم‌اند مجاري ادراكي‌شان را از دست داده‌اند زيرا باداشتن چشم نمي‌بينند با داشتن گوش نمي‌شنوند و با داشتن عقل درك نمي‌كنند كه فرمود ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ[1] در اين كريمه هم فرمود ﴿أَوَ لَم يَرَوْا﴾ كه اين استفهامش استفهام انكاري است يعني اينها نمي‌بينند و همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد رؤيت با إلي استعمال نمي‌شود رؤيت بدون حرف جر به متعلق به مرئي تعلق مي‌گيرد مي‌گويند رأيته نه رأيت اليه از اينجا معلوم مي‌شود كه كلمه نظر مطلوب است ﴿أَوَ لَم يَرَوْا﴾ يعني «او لم ينظر الي ما خلق الله» نگاه نمي‌كنند كه بفهمند منتها اين نگاهشان چون به رؤيت ختم نمي‌شود و مقدمه براي رؤيت نيست فرمود ﴿أَوَ لَم يَرَوْا﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت كه ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها به طرف تو نگاه مي‌كنند ولي تو را نمي‌بينند سورهٴ «اعراف» آيهٴ 198 اين است ﴿وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ اينها تو را نگاه مي‌كنند ولي تو را نمي‌بينند تو را نگاه مي‌كنند به عنوان اينكه يكي از مردم مكه يا ساكن مدينه‌اي اما نبوتت را نمي‌بينند رسالتت را نمي‌بينند مقامت را نمي‌بينند اينها اهل  نظرند نه اهل بصر ﴿وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ﴾ ولي ﴿وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ اينها هم نظر مي‌كنند به آيات الهي ولي اهل بصر نيستند لذا فرمود ﴿أَوَ لَم يَرَوْا﴾ كه هم نظر ملحوظ است يك هم نظرشان به رؤيت به هدف نمي‌رسد اين دو چون به مقصد نمي‌رسد با استفهام انكاري ذكر كرد ﴿أَوَ لَم يَرَوْا﴾ چون منظور نظري است كه به هدف برسد با كلمه ﴿الي﴾ استعمال شده است ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلي ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود ﴿يَتَفَيَّؤُا﴾ اين تفيء باب تفعل است و غالباً براي مطاوعه است مي‌گويند افاء فتفيء معلوم مي‌شود يك مفيئي دارد مفيء يعني گرداننده فيء و ظل آن كسي كه ظل را جابه‌جا مي‌كند معلوم مي‌شود كه اين تفيء كه مطاوعه افاء است اين نشان آن است كه اين ظلال متفيء‌اند فيءپذير يعني رجوع‌پذيرند از يك محركي حالا اگر ان‌شاء‌الله فرصتي مناسب شد آن روايت نوراني كه از امام كاظم(سلام الله عليه) رسيده است مرحوم كليني نقل كرده است كه هيچ حركتي بدون محرك نمي‌شود براي نزاهت خداي سبحان از حركت كه برخيها خيال كردند خداوند ـ معاذ‌الله ـ نازل مي‌شود يعني حركت دارد وجود مبارك ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) فرمود كه هر حركتي محرك مي‌خواهد اگر خداي سبحان از جايي به جايي حركت كند محرك او كيست اين مي‌تواند منشأ قانون حركت و برهان حركت باشد كه در كتابهاي حكمت و كلام يكي از براهيني كه عالمان طبيعي اقامه مي‌كنند براي اثبات مبدأ همان قانون حركت است كه جهان در حركت است يك، هر محركي محرك مي‌طلبد دو، آن محرك اگر متحرك باشد آن هم محتاج به محرك آخر است سه، فيدور او يتسلسل و كلاهما باطلان چهار، پس حركت جهان منتهي مي‌شود به مبدأ ازلي كه آن مبدأ مصون و منزه از حركت است پنج، اين نتيجه را بر اساس قانون حركت مي‌گيرند آن وقت آن روايت نوراني ابي‌ابراهيم(سلام الله عليه) كه هر حركتي محتاج به محرك است اين تثبيت همين قانون عقلي است و مي‌تواند مبدأ برهان باشد خب پس تفيء مطاوعه افاء است اگر ظلال تفيء دارند يعني اثر پذيرند پس محتاج به يك مؤثر و اثر گذاري‌اند و همان ذات اقدس الهي است كه اينها تابع آن اثر گذارند ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلي ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ كه ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ

مطلب بعدي آن است كه ظل هميشه خلف شاخص است يمين و يسار نيست اگر سايه را به لحاظ شاخص بسنجيم دائماً سايه در خلف شاخص است نه در اَمام اوست نه در يمين اوست نه در شمال او ولي به لحاظ ناظر كه اينجا محل بحث است كه اينجا فرمود ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلي ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا﴾ چون به لحاظ ناظر مطرح است يمين و شمال ناظر مطرح است وگرنه شاخص هميشه سايه‌اش خلف اوست نه جلوي اوست و نه يمين و يسار اوست و سرّ اينكه يمين و شمال را ذكر كرده است براي اينكه به لحاظ ناظر محل بحث است ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلي ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّدًا لِلّهِ﴾ شيء يا سايه دارد يا ندارد اگر سايه داشته باشد سايه‌اش خاضع است چه اينكه خودش هم خاضع است و خضوع سايه هم از آيه سورهٴ مباركهٴ «فرقان» به خوبي برمي‌آيد كه البته آن سوره محتوايش خيلي سنگين‌تر از اين بحث است كه ان‌شاء‌الله اگر آنجا رسيديم روشن مي‌شود آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ[2] معلوم مي‌شود كه مادّ خداست ممدود همين ظل است او مي‌گستراند يك، بعد به تدريج جمع مي‌كند دو، ﴿ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضًا يَسيرًا[3] حالا يسير يا به معني يُسر و آساني است يا يسير به معني تدريج ما اين سايه را كم‌كم كوتاه مي‌كنيم در بعضي از مواضع از بين مي‌بريم در مواضع ديگر در خط استوا آنجا كه شمس عموداً بر شاخص مي‌تابد ديگر سايه‌اي نيست فرمود كه اين سايه را خداي سبحان مي‌گستراند اولاً پس او مادّ است و ظل ممدود به تدريج اين ظل ممدود را جمع مي‌كند تا به كوتاه‌ترين مقطعش برسد يا اصلاً منتفي بشود ﴿ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضًا يَسيرًا﴾ خب ما چگونه سايه پهن مي‌كنيم؟ ما چگونه سايه را جمع مي‌كنيم به وسيله شمس اين كار را مي‌كنيم شمس كه مسخر ماست ما با طالع كردن او براي اين شاخصها سايه‌اي رسم مي‌كنيم با برآوردن اين شمس وقتي بالا آمد سايه اين شاخص را كم مي‌كنيم وقتي عموداً بر آن شاخص بتابانيم سايه آن شاخص را از بين مي‌بريم اين سه حالي كه براي ظل است به وسيله شمس است و اين سه حالي كه به وسيله شمس است به وسيله خود ماست كه ما بلا واسطه يا با مدبرات امر ما اين شمس را طالع مي‌كنيم ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ[4] شمس را از مشرق طالع مي‌كند بالا مي‌آورد تا به آن دايره نصف النهار برساند اين سه مقطع براي شمس هست از يك سو، آن سه مقطع براي ظل ممدود هست از سويي ديگر فرمود ﴿ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضًا يَسيرًا[5] اما معمولاً رياضيدانها در بحث طلوع و غروب در بحث زوال و قرب به زوال در بحث اوقات از سايه پي به شمس مي‌برند در حالي كه خداي سبحان مي‌فرمايد سايه دليل نيست شمس دليل است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً[6] اگر كسي زميني فكر كند اين سايه را كه ارزيابي كند مي‌بيند اين سايه سه حال دارد از اين سه حالت سايه پي به حالتهاي گوناگون شمس مي‌برد ولي اگر كسي سپهري فكر كند از سه حالت شمس پي به سه حالت سايه مي‌برد اگر كسي مسير شمس را بداند مي‌فهمد كه الآن سايه آن درخت چقدر امتداد دارد بعد نزديكهاي ظهر چقدر كوتاه شده است بعد عند الزوال چگونه منتفي شده است كه ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً﴾ اما كسي كه زميني فكر مي‌كند «ثم جعلنا الظل علي الشمس دليلا» اين را در كتابهاي اهل حكمت و غير حكمت از اين آيه بهره‌هاي فراواني مي‌برند غالباً در نوشته‌هاي آنها خيلي مورد استشهاد است حالا ان‌شاء‌الله به آن آيه سورهٴ مباركهٴ «فرقان» رسيديم معلوم مي‌شود آنهايي كه به دنبال برهان إن هستند از سايه به شمس پي مي‌برند آنهايي كه به دنبال برهان لم‌اند از شمس پي به سايه مي‌برند ولي به هر تقدير اين ظلال تفيئي دارند كه اين تفيء مطاوعه افائه است و مفيء‌اش خداست به دليل اينكه مد سايه را خداي سبحان به خودش اسناد داد خب. اما از اينكه فرمود ملائكه سجده مي‌كنند خب چون سجده به معني انقياد و تواضع و خضوع يك معناي جامعي است كه براي همه اينها هست درباره ملائكه اين چند وصفي كه ذكر كرد نوبتهاي قبل گذشت از سورهٴ مباركهٴ «انبياء» برمي‌آيد كه فرشتگان الهي در تمام مجاري ادراكي و تحريكي‌شان تابع اراده الهي‌اند آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است

‌پرسش ...

پاسخ: عدمي نيست آن روز بحث شد ظلمت امر عدمي است نه ظل ظلمت يعني  عدم نور عدمي است ظل آن نور رقيق است ما يك ظلمت داريم در برابر نور يك ظل داريم در برابر شمس و شاخص الآن ما در سايه هستيم ديگر حالا اين برقها را هم خاموش بكنند ما در سايه‌ايم و روشن است

‌پرسش ...

 پاسخ: نه سايه همان نور رقيق است

‌پرسش ...

پاسخ: نه عدمِ نور قوي وگرنه ظلمت عدم نور است نه ظل نور و ظلمت مقابل هم‌اند نه نور و ظل الآن اين برقهاي شبستان مسجد را خاموش بكنند ما كاملاً در فضاي روشني هستيم با اينكه در ظل هستيم ظل غير از ظلمت است و اين ظل يك امر رياضي است طول و عرضش نشانه حركت آن شمس است نشانه مقدار شاخص است و مانند آن خب

‌پرسش ...

پاسخ: آن ظلمتها نسبي است نه ظلمت به معناي ظل را مي‌گويند ظلمت است در حقيقت آن هم ظل است مثل خلق الموت و الحياة كه اين بالنسبة الي الحياة ظلمت است و عدم است وگرنه يك ميلاد جديد و هجرت تازه است خلق الموت و الحياة هم همين ‌طور است خب ﴿جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ﴾ نه خلق الظلمات و النور در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 27 اين است كه فرشتگان الهي در تمام مجاري ادراكي و تحريكي‌شان تابع اراده الهي‌اند ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[7] فرشتگان الهي هرگز سِمَت ربوبي ندارند بندگان خداي سبحان‌اند و در حرفشان مسبوق‌اند در فعلشان مسبوق‌اند اول قول خداست بعد قول اينها اول اراده خداست بعد فعل اينها، اينها در همه موارد مسبوق‌اند لا يسبقون حق تعالي را بالقول يعني فيقول الله سبحانه اولاً ثم تقول الملائكة يريد الله سبحانه و تعالي اولاً فتفعل الملائكة بعد ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ همين بيان نوراني كه در سورهٴ «انبياء» است در زيارت شريف جامعه كبير نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) هم همين ‌طور است شما در اين زيارت جامعه مي‌بينيد كه اينجا آمده است كه «عبادِ مكرم‌»اند «لا يسبقونه بالقول»‌اند «وهم بامره يعملون»‌اند اين لازمه عصمت است اگر يك موجودي معصوم شد خواه انسان كامل باشد مثل اهل بيت(عليهم السلام) يا فرشتگان الهي باشند اينها طبق دستور ذات اقدس الهي سخن مي‌گويند طبق اراده ذات اقدس الهي كار مي‌كنند از خود اراده‌اي نشان نمي‌دهند كه قبل از اراده خداي سبحان اينها اراده بكنند بدون اذن خداي سبحان اينها حرفي بزنند اين كه در زيارت جامعه كبيره هست هم همين است يعني آنچه كه در سورهٴ «انبياء» وصف ملائكه است در زيارت جامعه وصف ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است و مشتركشان هم عصمت است اگر يك موجودي معصوم شد همين ‌طور است يعني بدون اذن آن عاصمشان نه ادراكي دارند و نه تحريكي دارند چون او راهنماي اينهاست در قول و فعل لذا قول و فعل اينها تأمين است او كه اشتباه نمي‌كند چون ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾ است و ﴿لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ[8] و خطا و نسيان هم در آن نيست چون ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً[9] اگر قول خدا اول است اينها تابع قول خدا سخن مي‌گويند مي‌شوند معصوم اگر اراده خداي سبحان اول است اينها طبق اراده الهي كار انجام مي‌دهند مي‌شوند معصوم در مقام بحث يعني آيه سورهٴ «نحل» فرمود كه ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ منظور از فوق همان امامت و رهبري است اينها از مافوقشان دستور مي‌گيرند ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ يطيعون ربهم من فوقهم يقولون بقول ربهم من فوقهم و يفعلون بارادة ربهم من فوقهم اين‌چنين است قهراً شوقشان هم همين ‌طور است اين فوقيت الهي همان مقام آمريت ذات اقدس الهي است كه ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ خداي سبحان چون فائق است نسبت به همه اشيا ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ فوق بودن او به همان قاهريت اوست كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت آيه هجده سورهٴ «انعام» اين بود ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾ قاهريت او به همين معناست وگرنه او «الداني في علوه و العالي في دنوه»[10] در مقام ظهور و فعل بنابراين اينكه فرمود ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ مقام فوقانيت همان آمريت و رهبريت و امامت و امثال ذلك است كه به امامت ذات اقدس الهي كار انجام مي‌دهند خب گرچه ما به كنه اينها دسترسي نداريم ولي بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[11] بخشي از معارف را انسان مي‌تواند از راه معرفت نفس شناسايي كند ما بالأخره قواي نفساني ما تابع ماست ما اگر اراده كرديم ببينيم چشم ديگر معصيت نمي‌كند كه اراده كرديم كه بشنويم گوش ديگر اطاعت مي‌كند اراده كرديم كه دست را حركت بدهيم اعضا و جوارح دست هم مطيع‌اند چه در كارهاي علمي چه در كارهاي عملي اعضا و جوارح و شئون ما تابع‌اند و از اين رقيق‌تر صور ذهنيه ما تابع خود ماست ما اگر خواستيم اين صور ذهني را جابه‌جا كنيم روابط بين موضوع و محمول را بررسي كنيم اين صور ذهني را احضار كنيم اينها كاملاً تابع‌اند اين‌چنين نيست كه نفس بخواهد صورت ذهنيه را احضار كند جا به جا كند ولي صورت ذهنيه معصيت بكند اين‌طور نيست همان طوري كه صور ذهنيه تابع نفس‌اند من فوقها همان‌ طوري كه شئون نفس و قواي نفس تابع نفس‌اند من فوقها بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[12] در حد يك آيه و نه بيش از آن اين آيه است اين نشانه آن معرفت و آن اطاعت و آن خضوع فرشتگان است نسبت به ذات اقدس الهي كه فرمود ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ بعد فرمود ﴿وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾ اين ﴿وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾ چون خب آمر كيست چون «و حذف ما يعلم منه جائز» معلوم است كه غير از ذات اقدس الهي كسي آمر نيست ديگر نفرمود و يفعلون ما يامرهم الله يا امر الله حالا در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» لازم بود كه به وحدت الهي تصريح بكند اينهايي كه فرشته‌ها را ـ معاذ‌الله ـ ارباب خود پنداشتند و فرشته‌پرست شدند كه خيال كردند اينها هم ارباب‌اند اينها هم سِمَت ربوبيت دارند آنجا بايد بالصراحه بفرمايد كه نه‌خير اينها عبد‌ند لذا فرمود ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[13] اينها مأمورند خدا آمر است اينها عبداند خدا مولي است چگونه مي‌توانند اينها رب باشند اما اينجا الآن سخن در نفي ربوبيت بتها نيست براي نفي اصل وثنيت و صنميت است ابطال اصل شرك و اثبات اصل توحيد است لذا ديگر به اسم ظاهر يا ضمير و اينها ديگر مطرح نشد نفرمود كه و يفعلون ما امرهم الله يا يفعلون بامره پس اگر در سورهٴ «انبياء» فرمود ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اما اينجا اصلاً نامي از ذات اقدس الهي نبرد نفرمود و هم بامره يعملون بلكه فرمود ﴿وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾ براي اينكه معلوم است كه آمر اينها غير از ذات اقدس الهي نيست مضافاً به اينكه در جمله قبل فرمود ﴿وَ لِلّهِ يَسْجُدُ الْمَلائِكَةُ﴾ اگر ﴿وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ﴾ خب معلوم است كه اينها ساجد‌ند در برابر خداوند خاضع‌اند در برابر خداوند ديگر حالا لازم نيست بفرمايد و يفعلون ما يامرهم الله يا يفعلون بامره الله لذا فرمود ﴿وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ

اما بخشي كه مربوط به سؤالات قبلي است يكي از سؤالها اين است كه اگر خمر خبث ذاتي دارد چرا در بعضي از شرايع حلال شده است اينها جزء تحريفات كتب سماوي قبلي است وگرنه خمر در جميع شرايع محرّم است خيليها تحريف كردند ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً[14] خمر در هيچ شريعتي از شرايع الهي حلال نبوده است چون خبيث است

‌پرسش ...

 پاسخ: چون مسئله خمر به تدريج حرمتش آمده ديگر اول بعضي از مضارش ذكر شده بعد فرمود كه ﴿لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري[15] بعد فرمود ﴿حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ[16] بعد فرمود ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الأنصابُ وَ اْلأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ[17] اين براي اينكه بازار رسمي حجاز با همين برده‌داري و شراب‌فروشي و امثال ذلك بود به تدريج اين احكام برداشته شده است چون اگر در آن دفعة واحدة در بار اول مثل اينكه حج هم اول نيامده روزه هم اول نيامده خمس هم اول نيامده سيزده سال كه حضرت در مكه تشريف داشتند نماز بود و برخي از مسائل كلي اسلام عقايد اوليه بود اما فروع جزئي بسياري از اينها در مدينه آمد يعني زكات در مدينه آمد خمس در مدينه آمد حج در مدينه آمد صوم در مدينه آمد سيزده سال اول اين‌چنين نبود درباره حرمت خمر هم بشرح ايضاً [همچنين] اين‌چنين نبود كه همان روز اول اسلام فرموده باشد كه خمر حرام است خنزير حرام است وگرنه تحريم ربا هم همين ‌طور بود اين آن چنان نبود كه در همان روز اول بعثت همه اينها تحريم شده باشد وگرنه قابل اجرا و عمل نبود در جريان خمر هم همين‌ طور بود خب وگرنه چيزي كه رجس باشد من عمل الشيطان باشد كه تخصيص‌پذير نيست چيزي كه واقعاً رجس است و من عمل الشيطان است و پليد است ديگر ممكن نيست بگوييم يك وقتي جايز است يك وقتي جايز نيست كه

مطلب بعدي درباره عصمت چند بار هم اشاره شد كه عصمت مقول بالتشكيك است يك مثل خود نبوت مثل خود رسالت آياتي هست كه ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ[18] ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ[19] آن دو آيه مربوط به درجات انبيا يك، درجات مرسلين دو، اينها با هم فرق مي‌كنند قهراً درباره عصمت هم ممكن است كه عصمت انبيا، عصمت مرسلين، عصمت ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يكسان نباشد متفاوت باشد

‌پرسش ...

 پاسخ: امكانش هست براي اينكه اينها از كمالات انبيا و كمالات مرسلين است آن دو آيه آمده نبوت و رسالت را تشكيكي دانسته فرمود ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ يك، درباره مرسلين مي‌فرمايد ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾ دو، خب اگر انبيا درجاتشان فرق مي‌كند كمالاتشان هم بشرح ايضاً [همچنين] مرسلين فرق مي‌كنند كمالاتشان هم بشرح ايضاً [همچنين] عصمت ممكن است چون كمال وجودي است تشكيك‌پذير است به دليل اينكه نبوت اين‌طور است به دليل اينكه رسالت اين‌طور است اما دو مطلب مانده يكي اينكه تمام انبيا آن نصاب لازمِ نبوت را بايد داشته باشند در مازاد بر او اختلاف دارند يك، تمام مرسلين آن نصاب لازمِ رسالت را بايد داشته باشند در مازاد آن با هم اختلاف دارند دو، تمام ائمه(عليهم السلام) در نصاب معتبر امامت را كه علم غيب است عصمت است قدرت بر كرامت است اصل آن نصاب لازم را علي السواء دارند نسبت به مازاد تفاوتي ممكن است داشته باشند ممكن است نداشته باشند اين سه پس درباره نبوت و رسالت و امامت هم خود اين مقامها مقول بالتشكيك است هم عصمتها و مطلب چهارم اين است كه اما حالا تفاوت دارند يا نه؟ خب آن بايد ثابت بشود اگر يك وقتي يك روايت معتبري دلالت كرد بر اينكه فلان امام از فلان امام افضل است خب نأخذ به چون امكانش كه هست روايتش هم كه معتبر است اما صرف امكان باعث نمي‌شود كه انسان فتوا بدهد كه فلان امام از فلان امام افضل است البته درباره بعضي ائمه مثل وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) اينها آمده است كه اينها يك فضيلتي دارند چه اينكه درباره وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) يك مزايايي هست يك فضايلي هست براي اينكه مقطع تاريخي اينها ايجاب مي‌كرد كه مثلاً خدمات بيشتري ارائه كنند فداكاري كنند ايثار كنند نثار كنند اين هست امكانش هست البته

‌پرسش ...

پاسخ: خب نه فرق مي‌كند ما كه از اسرار عالم و درجات عالم و آغاز و انجام عالم و بهشت و جهنم و درجات بهشت و خواص ملائكه و حمله عرش و علوم حمله عرش و ﴿يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ[20] آن هشت فرشته‌اي كه حاملان عرش‌اند چه كساني‌اند درجاتشان چيست اينها را كه خبر نداريم كه

مطلب بعدي اينكه آيا علم حضوري اشتباه مي‌كند يا نه؟ علم حضوري اشتباه نمي‌كند سرّش اين است كه اشتباه براي تعدد و تطبيق است يعني ما اگر دو شيء داشتيم احدهما را با ديگري سنجيديم اين گاهي مطابق هست گاهي مطابق نيست اين صدق و كذب‌پذير است و صواب و خطا مثل علم حصولي كه صورت ذهنيه ما با خارج سنجيده مي‌شود دو چيز است گاهي مطابق است گاهي مطابق نيست صواب و خطا برمي‌دارد اما در علم حضوري كه خود آن معلوم خارجي به عينه مشهود است صورت ذهني نيست تا اينكه ما با او بسنجيم ببينيم مطابق هست يا مطابق نيست؟ پس علم حصولي براساس جهت تطبيق خطاپذير است و علم حضوري چون جهت تطبيق نيست معلوم عين آن موجود است خطاپذير نيست اين يك

مطلب بعدي آن است كه پس چرا بعضي از كساني كه اهل كشف و شهود‌ند اشتباه مي‌كنند به دليل اينكه خودشان هم به اشتباهشان پي مي‌برند يك، با هم هم اختلاف دارند دو، سرّش آن است كه در علم حضوري آنهايي كه اشتباه مي‌كنند اشتباهشان اين است كه آنچه كه جزء مثال متصل است خيال مي‌كنند خيال منفصل است اينها يك خاطرات، يك اوصاف، يك كمالات، يك خواسته‌ها، يك اماني در حوزه نفسشان دارند يك، همانها برايشان متمثل مي‌شوند دو، و كاملاً مي‌بينند خيال مي‌كنند مثال منفصل را مي‌بينند واقع را مي‌بينند در حالي كه دارند در درون خودشان سير مي‌كنند الآن اينجا نشسته چشم را هم ببندد مي‌بيند اما مثل عالم رؤياست در عالم رؤيا مگر چشم نائم بسته نيست اما دارد مي‌بيند اگر جزء اضغاث و احلام باشد اين در درون خود دارد سير مي‌كند همان اماني و دست‌بافت خود را دارد مي‌بيند اگر رؤياي صادق باشد ﴿يا بُنَيَّ إِنّي أَريٰ فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ[21]  باشد يا ﴿إِنّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ[22] اين بيرون از حوزه نفس را مي‌بيند اينكه آيا در درون ديده يا بيرون ديده اين محتاج به معبّر است اگر معصوم باشد خودش تشخيص باشد اگر غير معصوم باشد محتاج به معبّر است در نتيجه گاهي انسان آن صور نفساني خود براي او متمثل مي‌شود با مثال متصل مأنوس است خيال مي‌كند عرفان است خيال مي‌كند كشف و شهود است گاهي نه از سنخ حارثةبن‌مالك است كه مرحوم كليني نقل كرده است كه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه «اصبحت كاني انظر الي عرش ربي و قد نصب للحساب» و گويا بهشت را مي‌بينم گويا جهنم را مي‌بينيم ذات مقدس حضرت فرمود «عبد نور الله قلبه»[23] راست مي‌گويي بنده روشن‌دلي هستي «فاسكت» اين بيرون خود را ديد آن درون خود را ديد آن كه اشتباه مي‌كند خيال مي‌كند بيرون را مي‌بيند نسبت به درون خود اشتباه نكرده آنچه را كه ديده همان است كه بود چون درون او همين است منتها خيال كرده اين در بيرون است اشتباه اين اهل كشف و شهود اين است كه آنچه را كه اينها مي‌بينند اين حق است اين يك، چون صورتي از آن معلوم نزد اينها نيست كه تطبيق بشود گاهي خطا باشد گاهي صواب اين حق است اما اين در درون است يا در بيرون اين را اين بيچاره‌ها نمي‌دانند چون اين‌طور است مي‌گويند به اينكه همان طوري كه حكمت و كلام كه با علوم نظري سر و كار دارند بايد به بديهي منتهي بشوند تا طمأنينه‌بخش باشد كشف و شهود ما هم بايد به كشف و شهود بديهي ختم بشود تا طمأنينه‌بخش باشد و آن كشف و شهود معصوم(عليهم السلام) است معصوم با متن واقع كار دارد ديگر اين‌چينن نيست كه صور حواسته‌هاي نفساني او براي او متمثل بشود كه اين وجود نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) آن طوري كه در نهج‌البلاغه آمده است فرمود «ما شككت في الحق مذ اريته»[24] از آن لحظه‌اي كه حق را به من ارائه كرده‌اند من در او هيچ ترديدي نكردم خب اين حرف را چه كسي مي‌زند اين در خطبه‌هاي چهارم و پنجم نهج‌البلاغه است فرمود ما كه اهل نظر نيستيم مثل حكيم و متكلم كه ما اهل رؤيتيم نظير آنچه كه درباره حضرت ابراهيم گفته شد ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ[25] ما اهل رؤيتيم ديگران اهل نظرند اين رؤيت هم به ارائه الهي وابسته است او ارائه داد ما هم ديديم و شك هم نكرديم «ما شككت في الحق مذ اريته» اين بزرگان مي‌گويند كه ما محتاج به معصوميم همان طوري كه حكيم و متكلم محتاج به بديهي‌اند به بطلان دوراند و بطلان تسلسل‌اند به بطلان اجتماع ضدين اجتماع مثلين اجتماع نقيضين‌اند به بديهي محتاج‌اند تا به بديهي برسند و مشكلشان حل بشود ما چون باب علم حصولي نداريم مفهوم نداريم موضوع و محمول نداريم قضيه نداريم تصديق نداريم چون تصديق و موضوع و محمول و قضيه و اينها همه براي علم حصولي است و منطق و حكمت و كلام در عرفان كه اينها نيست شهود محض است ما اينها را مي‌بينيم حالا آنچه را كه مي‌بينيم الآن مثلاً يك كسي مزه عسل را چشيد اينكه موضوع و محمول ندارد كه وقتي بخواهد براي ديگران تعريف بكند مي‌گويد عسل شيرين است وگرنه در آن فضاي يافتن و شيريني كام نه موضوع است و نه محمول نه قضيه است و نه تصديق اين صرف يافتن است آنها وقتي كه مي‌خواهند كتاب بنويسند يا ديگران را درس بدهند مي‌شوند عرفان نظري يعني اين كتابهاي كه نوشته شده اين در حقيقت ترجمه آن مشهودات است مي‌گويند مشهودات ما مشكل دارد براي اينكه ما گاهي مثال متصل را با منفصل خلط مي‌كنيم ما كه محتاج به حكيم و عارف نيستيم محتاج به حكمت و عرفانيم اما براي اينكه به ديگران بفهمانيم اما خودمان بيننا و بين‌الله براي اينكه معلوم بشود كه در مثال متصل است يا منفصل ما معلم مي‌خواهيم و آن معصوم است احتياج ما به معصوم براي آن است كه معلوم بشود كه اينكه ما مي‌بينيم در درون است يا در بيرون، بيرون كه اشتباهي در آن نيست كار خداست و صنع الهي است خب اين فرق علمين حضوري و حصولي و فرق حكمت و كلام از يك سو و عرفان از سوي ديگر اما اينكه چرا بعد از وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيامبري نيامده خب براي اينكه دين كامل شده ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ چرا پيامبران تبليغي نيامدند براي اينكه با بودن ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نيازي به آنها نيست ما آنچه را كه محتاجيم اين است كه معصوماني باشند كه اين معارف الهي را تبيين كنند اجرا كنند تبليغ كنند حمايت كنند «يعلم الناس الكتاب و الحكمة» بشوند «يزكي الناس» بشوند و اينها اما او با نبوت است يا با امامت ديگر ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ[26] اگر ضرورت اقتضا مي‌كرد كه اينها داراي نبوت باشند انجام مي‌داد معلوم مي‌شود ضرورتي در كار نيست اين امور جزئي ديگر برهان‌پذير نيست از اين جهت بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ آن مسائل حل است اين سؤال قبلاً هم جواب داده شد يك چيزهايي سؤال بكنيد كه آدم مجاز باشد كه وقت خيليها را صرف بكند چيزي كه يك بار يا دوبار گفته شد ديگر بار ديگر دربارهٴ آن سؤال نكنيد يك كسي هم كه تازه از راه رسيده صبر كند شما مي‌دانيد امام بايد رعايت اضعف مأمومان را بكند يك وقتي هم باز به عرضتان رسيد معنايش اين نيست كه اگر كسي ركعت چهارم رسيده امام برگردد معناي رعايت اضعف مأمومين اين است كه تكرار بكند توضيح بدهد تشريح بكند اصطلاحات كمتر به كار ببرد خيلي تنزل بدهد تا در دسترس شنونده باشد اما معنايش اين نيست كه وقتي در ركعت چهارم رسيده امام برگردد به ركعت اول كه توقع نداشته باشيد كه همه حرفها مثلاً بعد از بيست بار سي بار باز تكرار بشود اما اينكه قبل از امامت اينها مي‌توانند معصوم باشند يا نه ثبوتاً بله ممكن است از دوران كودكي ذات اقدس الهي كسي كه معصوم بكند اين هيچ محذوري ندارد اما حالا شد يا نشد آن بايد به دليل كلامي مراجعه كرد دليل عقلي، دليل نقلي كه آيا ما چنين دليلي داريم كه مثلاً فلان انسان كامل فلان امام از كودكي در گهواره مثلاً اين حالت را داشت درباره وجود مبارك حضرت عيسي مثلاً آمده است درباره وجود مبارك حضرت امام جواد(سلام الله عليه) آمده است اينها خب ادله خاص داريم كه در سن كودكي آمده اما قبل از بلوغ يا قبل از امامت هم آمده باشد امكانش هست منتها اثباتاً بايد دليل باشد البته از راههاي ديگري آدم وارد بشود اينها دارند مي‌شود اثبات كرد اما طرح آنها آسان نيست

مطلب ديگر اينكه انبيا و مرسلين اينهايي كه رسولان بيرون‌اند اينها يقيناً معصوم‌اند سؤال اين است كه آيا عقل كه رسول درون است اين هم معصوم است يا نه؟ عقل اگر منظور برهان است بله برهان معصوم است اما اگر منظور از عقل يعني عاقل يعني حكيم يعني متكلم نه اينها چه عصمتي دارند عقل معصوم است يعني برهان معصوم است يعني بين راه و هدف ربط ضروري است اين رونده گاهي اشتباه مي‌كند گاهي اين موضوع را به جاي محمول مي‌نشاند محمول را به جاي موضوع مي‌نشاند موضوعها را عوض مي‌كند محمولها را عوض مي‌كند وگرنه راه هست اين‌چنين نيست كه راه براي رسيدن به مقصد نباشد منطق معصوم است چون راه است راه كه اشتباه نمي‌كند فقه معصوم است نه فقيه اصول معصوم است نه اصولي يعني بين ضوابط عام و آن نتايج رابطه ضروري است ديگر اگر فقه هست با آن حكم خدا رابطه‌اش ضروري است ديگر منتها حالا فقيه گاهي اين راه را درست مي‌رود گاهي درست نمي‌رود گاهي استدلال را واجد شرايط ارائه مي‌كند گاهي واجد شرايط ارائه نمي‌كند پس آن راه معصوم است اما رونده كه حكيم است يا متكلم است يا فقيه است يا اصولي اينها معصوم نيستند اينها هر اندازه كه با تقواي الهي بيشتر رابطه داشته باشند كمتر اشتباه مي‌كنند براي اينكه فرمود ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا[27] هست ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ[28] هست ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا[29] هست و مانند آن هر چه از تقوا ـ معاذ‌الله ـ فاصله بيشتر بگيرد اشتباهاتش بيشتر است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.

[2]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.

[3]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 46.

[4]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[5]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 46.

[6]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 45.

[7]  ـ سورهٴ انبياء، آيات 26 ـ 27.

[8]  ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 3.

[9]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[10]  ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 47.

[11]  ـ بحار الانوار، ج 58، ص 99.

[12]  ـ بحار الانوار، ج 58، ص 99.

[13]  ـ سورهٴ انبياء، آيات 26 ـ 27.

[14]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 79.

[15]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 43.

[16]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 33.

[17]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 90.

[18]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.

[19]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.

[20]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.

[21]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.

[22]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.

[23]  ـ كافي، ج 2، ص 53.

[24]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 184.

[25]  ـ سره انعام، آيهٴ 75.

[26]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[27]  ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 2.

[28]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.

[29]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق