اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ (39) إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (40)﴾
همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد سورهٴ مباركهٴ «نحل» دو بخش دارد، بخشي از آن در مكه نازل شد و مقداري از آن هم در مدينه آن بخشي كه در مكه نازل شد مربوط به اصول اعتقادي و جهانبيني و توحيد و نبوت و معاد و اينهاست، آن بخشي كه در مدينه نازل شد گذشته از امضاي اين اصول مسائل احكام و فقه و حقوق را هم به همراه دارد.
منكران وحي و نبوت يعني مشركان حجاز از چند راه در نبوت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خدشه كردند، گاهي از راه توحيد خدشه كردند، گاهي درباره خودِ نبوت كه مگر انسان ميتواند رسول بشود تنها فرشته است كه ميتواند رسول بشود، گاهي از راه معاد در نبوت خدشه ميكردند زيرا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك دعوت داشت و يك دعوا، دعوتش اين بود كه خدا هست، واحد هست، لا شريك له است، توحيد ذات است، توحيد خالقيت است، توحيد ربوبيت است، توحيد الوهيت است، توحيد عبادي است او معبود است «و لا شريك له» معاد هست، انسان بعد از مرگ حسابي دارد، كتابي دارد، تطاير كتبي دارد، صراطي دارد، موقفي دارد، بهشتي دارد، جهنمي دارد و مانند آن اينها دعوتهاي آن حضرت بود دعوا هم داشت يعني ادعا هم داشت كه من رسول خدايم اين حرفها هم از راه وحي به من القا ميشود و بر شما هم لازم است كه از من اطاعت كنيد يك دعوا داشت و يك دعوت.
مشركان حجاز هم مستقيماً با دعواي او طرف بودند كه تو نميتواني پيامبر باشي براي اينكه پيغمبري براي انسان نيست براي فرشته است هم دعوت او را ابطال ميكردند به زعم خود اولاً و از راه ابطال دعوت، دعواي او را هم باطل ميكردند ثانياً، كسي كه مردم را به توحيد دعوت ميكند مشركان ثابت كردند شرك حق است و توحيد ـ معاذ الله ـ باطل است خب نبوت نبي باطل ميشود براي اينكه او دارد مردم را به يك امر باطلي دعوت ميكند اگر براي مشركان ثابت شد ـ معاذ الله ـ معادي نيست و انسان همين پيكر قابل تشريح در تالار تشريح هست و لاغير و همين ميپوسد و خبري از او نيست كسي كه مردم را به معاد و حيات بعد از موت دعوت ميكند ميگويد اين دعوت تو باطل است تو يك حرف غيرمعقولي ميزني كسي كه غيرمعقول سخن ميگويد كه پيغمبر نيست. بر دعواي آن حضرت از دو راه وارد ميشدند گاهي ميگفتند به اينكه رسالت براي فرشته است مگر بشر پيغمبر ميشود، خب اگر بشر پيغمبر بشود بر بشر وحي نازل بشود خب بر ما هم نازل ميشود. طبق اين خيال واهي در دعواي آن حضرت خدشه ميكردند، در دعوت او هم از آن دو راه ياد شده خدشه ميكردند و چون دعوت او را باطل ميدانستند خب ميگفتند كسي كه سخنان او باطل است، دعوت او باطل است ـ معاذ الله ـ دعواي او هم باطل است.
فخررازي ميگويد اين سومين يا چهارمين شبههاي است كه مشركان دارند تا حال چند شبهه نقل شد كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾[1] اينها استدلال مشركين بود براي نفي دعوت پيغمبر به توحيد در اينجا هم با سوگند ميگفتند معادي نيست منكران معاد دو گروه بودند يك عده مستبعَد ميدانستند، يك عده مستحيل آنها كه مستبعَد ميدانستند ميگفتند به اينكه «ذلك رجع البعيد» هست ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[2] هست ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ هست ما باورمان نميشود اين چيز بعيدي است كه انسان بعد از مرگ زنده بشود و مانند آن.
گاهي تعبيرات تعجبآميزي هم دارند ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[3] و مانند آن، كه بيش از استبعاد از آنها بر نميآمد قرآن كريم دارد كه اينها برهاني ندارند ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ اينها يقين ندارند كه معاد نيست كه ميگويند بعيد است ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَ نَرَاهُ قَرِيباً﴾[4] هم قُرب و بُعد مكاني و زماني را نفي ميكند هم قُرب و بُعد وقوعي را، اما اين گروه مستحيل ميدانستند نه مستبعَد ميگفتند انسان همين پيكر مادي است يك، و اين هم ميپوسد دو، و بعد از پوسيدن خبري هم نيست لذا با سوگند كه نشانه جزم آنها به نفي معاد است از نفي دعوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن ميگفتند ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ اينها خدا را قبول داشتند، خدا را به عنوان واجبالوجود قبول داشتند به عنوان خالقي كه «لا شريك له» قبول داشتند به عنوان ربّ كل، مدير كل، ربالارباب قبول داشتند اله الكل قبول داشتند اما ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[5] دامنگيرشان بود ميگفتند اين كارهاي جزئي تدبير انسان، تدبير دريا، تدبير صحرا، تدبير ستاره، تدبير حيوان به اشخاص يا فرشتهها سپرده شده اينها شفيعاند براي اينها ربوبيت قائل بودند بالاستقلال نه اينها را مدبرات امر به اذن خدا بدانند كه قرآن امضا كرده است ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾[6]، خب.
پس الله را قبول داشتند و به الله هم سوگند ياد ميكردند در اين بخش به الله سوگند ياد كردند كه معادي نيست ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ كه ﴿لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ اصلاً كسي را خدا بعد از مرگ زنده نميكند، براهينش را ذات اقدس الهي قبلاً فرمود به اينكه كسي معدوم نميشود شما خيال كرديد انسان همين است كه در تالار تشريح ارباً اربا [پاره پاره] ميشود اين بدن اوست، فرع اوست، دامنهٴ اوست، اصل او گوهر هستي اوست كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[7] است او را كه شما در تالار تشريح نميبينيد، او كه نميميرد او را من نفخ كردم يك بار هم قبض ميكنم ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[8] شما كه نميبينيد «تنتقلون من دار الي دار»[9] يك مسافر، يك مهاجر كه از جايي سفر ميكند و هجرت ميكند كه نسبت به آن منقولعنه فاصله گرفته اما نسبت به منقولاليه كه ميلاد جديد است فرمود كه از بين نميرويد.
در بخشهاي ديگر به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود در جواب آنها بگو ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[10] در جواب اينها بگو كه فوت نيست، موت است، وفات است در فوت همان طوري كه بارها ملاحظه فرموديد اين «تاء» جزء كلمه است يعني از بين رفتن انسان كه فوت نميكند، انسان وفات ميكند اين «تاء» جزء كلمه نيست «تاء»، «تاء»ي مصدريه است انسان متوفيٰ است يعني تمام حقيقت او را مدبّران امر توفّي ميكنند اگر كسي در سخنراني يا در مقاله همه مطالب لازم را گفته باشد ميگويند اين بيانش مستوفاست اگر كسي همه حقوقش را گرفته باشد ميگويند استيفاي حق كرد انسان متوفّا ميشود هيچ يعني هيچ، هيچ ذرهاي از او گُم نميشود اين بدن كه متلاشي ميشود مگر در دنيا ما هر از چند گاهي تمام ذرات بدن ما عوض نميشود هر طور كه در دنيا شما جواب داديد آخرت هم همين طور است ديگر.
كسي كه هشتاد سال زندگي ميكند چندين بار، چندي بار يعني چندين بار تمام ذرات بدن او عوض شده است اينكه همان انسان ده سال قبل يا بيست سال قبل نيست منتها كسي كه به تعبير ديگران كسي كنار اين نهر روان نشسته است عكس خود را يا عكس ماه را در اين نهر ميبيند از بس اين نهر روان روانياش نرم است اين خيال ميكند به اينكه اين نهر هم مثل آينه است كه اين عكس ماه يك ساعت عكس قبلي همان عكس بعدي است، يك ساعت دارد عكس خودش را يا عكس ماه را تماشا ميكند در حالي كه صدها عكس است براي اينكه آب رونده است چون رونده است و روشش نرم است عكسها هم متعدد است منتها آدم خيال ميكند كه «عكس ماه و عكس اختر برقرار است *** اين شد مبدّل آب اين جوي چند بار» همان طور كه در دنيا هست، در آخرت هست.
عينيّت به نفس است حالا اگر كسي در سن بيست سالگي يك جنايتي كرده، سرقتي كرده كه محكمه شرع بايد دست او را قطع ميكرد و حكمي هم صادر كرده كه دستش بايد قطع بشود و اين فرار كرده از محكمه بعد از بيست سال او را دستگير كردند در سنّ بيست سالگي سرقت كرده محكوم شده به قطع يد، در سنّ چهل سالگي او را دستگير كردند بيست سال فراري بود در طي اين بيست سال چندين بار تصادف كرده، دستهاي او بريده شده، دست ديگري در حال گرمي كار گذاشتند گرفته، كليههايش را دياليز كردند و عوض كردند، قلبش را عوض كردند، چشمش را عوض كردند در دهها بار تصادف تمام اين عناصر اصلي او عوض شده بعد محكمه اين را دستگير كرده خب كاملاً همان دست را قطع ميكند كسي نميتواند بگويد اين دست غير از آن دست بيست سال قبل است كه ميگويند اين زيد همان زيد است دستِ زيد را زيد ميسازد تا نفس هست بدن، بدن زيد است تا نفس هست قلب، قلب زيد است.
شبهه آكل و مأكول و امثال ذلك مطرح نيست حالا اگر قلب كافري را با قلب مؤمن متّصل كردند اين قلبش از كار افتاده بود او عارضه مغزي ديد، آسيب مغزي ديد، مرگ مغزي ديد فوراً قلب را عوض كردند همين كه گرفت اين آن قلب قبلاً ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[11] بود اما اين قلب سليم است چون سلامت دل به آن روح است نه به اين تن. دست اين طور است، كليه اين طور است، پا اين طور است، چشم اين طور است تا نگرفت خب عضو كافر است و نجس است اما وقتي كه گرفت كه ديگر پاك است نه فقيه فتوا به نجاست ميدهد نه متكلّم ميگويد اين غير از اوست عينيت به نفس است هر طوري كه در دنيا ما مسئله آكل و مأكول و اينها را حل كرديم آنجا هم حل است ديگر اين طور نيست كه اين شبهه مربوط به آخرت باشد كه.
فرمود به اينكه اينها كه به گمان باطلشان يقين داشتند معادي نيست، سوگند ياد ميكردند ميگفتند ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ كه ﴿لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ ذات اقدس الهي در قبال اين دعواي ضرورت، ضرورت ديگر ادعا ميكند اينكه در قرآن دارد ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[12] قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين اصطلاح ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قرآن معادل همان بالضرورهٴ در منطق است وقتي گفتند «الانسان ناطق» جهت قضيه ضرورت است «الانسان ناطق بالضرورة» اربعه زوج است بالضروره، معاد ميآيد بالضروره نه اينكه ممكن است خدا خلق بكند افرادي را بعد از معاد، حتماً خلق ميكند اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ همان معناي بالضروره دارد سخن از امكان معاد نيست، سخن از ضرورت معاد است در اينجا همان معنا را به تعبير ديگر بيان كرد فرمود به اينكه ﴿بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ﴾ يعني «علي الله» وقتي وعد شد خب ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[13] اين يك، آن هم ﴿وَعْداً حَقّاً﴾ اين ﴿حَقّاً﴾ مثل بالضروره است «ثابتاً وعداً ثابتاً حقاً صدقاً» اين وعد حق است ثابت است اين همان اصطلاح بالضروره را ميفهماند ما اگر خواستيم بگوييم يك چيزي ثابت است و از بين رفتني نيست در اصطلاح حوزوي ميگوييم زيد انسان است بالضروره وقتي ذات اقدس الهي در تعبير قرآني بخواهد بفرمايد كه اين حتمي است ميفرمايد حق است، حق كه شد يعني حتمي است ديگر ﴿وَعْداً عَلَيهِ حَقّاً﴾ وقتي وعد شد ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[14] وقتي حق شد يعني «لا يخلف الله ميعاده بالضروره» بالضروره ذات اقدس الهي اين كار را انجام ميدهد.
پرسش...
پاسخ: نه، چون آنها الله را قبول دارند اگر با مُلحدان باشد، با كمونيستها باشد بله دليل . .است.
پرسش...
پاسخ: اين حق يعني ثابت آن حق هم بيارتباط نيست مشترك لفظي نيست يك جامعي دارد چيزي كه ثابت است عبث نيست، چون اگر عبث بود از ذات اقدس الهي صادر نميشد، خب.
﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ خيليها نميدانند خيال ميكنند كه حيات همين است و مرگ پايان خط است لذا غافلاً زندگي ميكنند نائماً زندگي ميكنند «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»[15] فرمود اين معاد بايد باشد، چرا؟ براي اينكه ما بشر را براي دو قسمت حساس، براي دو هدف حساس آفريديم كه البته اينها هدف براي مخلوق است نه براي خالق يكي اينكه اينها بفهمند در عالم مبدئي هست، منتهايي هست، بين مبدأ و منتها حق است به هستيِ خدا، به عليم بودن خدا، به قدير بودن خدا پي ببرند خيليها هستند كه برايشان اين مسائل جهانبيني الهي روشن نشد يك عالَمي بالأخره بايد باشد كه براي اينها روشن بشود.
قسمِ ديگر هم جريان عبادت است كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[16] در بخش عبادت خب عدهاي عبادت ميكنند، عدهاي نميكنند اينها پاداش و كيفرشان را آنجا ميبينند اما از نظر جهانبيني چه كار بكنند يك عدهاي خودشان را معذور ميدانند در مسئله الحاد و توحيد تنها بين توده مردم اختلاف نيست، بين صاحبنظران هم اختلاف هست اينها چه كنند؟ در مسئله انحاي توحيد، درجات توحيد، معاني توحيد، معارف توحيد اختلاف هست اينها «فيما يرجع الي المبدأ» در معناي نبوّت، معناي رسالت، معناي خلافت، معناي ولايت، معناي امامت، معناي عصمت اختلاف هست «فيما يرجع بين المبدأ و المعاد» در خود معاد اختلاف هست حالا اينها درباره عقايد اولي.
از نظر مسائل اجتماعي هم در بحثهاي اقتصادي، در مسائل سياسي، در مسائل جامعهشناسي، در مسائل فقهي، در مسائل حقوقي اختلاف فراواني هست يك جايي بايد بالأخره باشد كه به اين اختلافها خاتمه بدهد يا نه كه مردم بفهمند در مسائل اعتقادي حق چيست در مسائل اخلاقي حق چيست در مسائل حقوقي حق چيست در مسائل فقهي حق چيست، در مسائل سياسي و اجتماعي حق چيست بالأخره يك جا بايد باشد يا نباشد.
فرمود در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آن آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ «طلاق» همين است كه ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْمَاً﴾ فرمود اين نظام متقن براي عالِم شدن بشر خلق شده است كه شما عالم بشويد ذات اقدس الهي اينها را آفريده و ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[17] است و ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾[18] است اين هدف علمي جهان آن آيه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» آيه معروف هم كه هدف عبادي آفرينش را ذكر ميكند كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[19] خب اگر هدف اصلي خلقت عالِم شدن مردم به اصول دين است اين با اين اختلاف شديد كه در دنيا ممكن نيست يك جايي بايد باشد بالأخره اختلاف را حل كند يا نه؟ فرمود آنجا همين است ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ اين كفار در سه مرحله مشكل جدّي داشتند هم درباره توحيد مبدأ اشكال داشتند، هم درباره وحي و نبوت مشكل داشتند، هم دربارهٴ معاد در هر سه مقطع هم سخن باطل ميگفتند بايد براي اينها روشن بشود براي ديگران هم روشن بشود كه اينها دروغ ميگفتند كذب خبريشان روشن ميشود يك، كذب مُخبري اينها براي بعضيها هم روشن ميشود براي بعضيها هم كه بالأخره ناآگاه بودند آنها كه كذب مُخبري داشتند، فتنهگر بودند حساب ديگري است اما كذب خبري قدر مشترك بين همه مشركان است يعني اين داستاني كه اينها ميگفتند دروغ است اينكه ميگفتند ﴿لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ دروغ است اينكه ميگفتند پيامبر از جنس فرشته است و اصلاً بشر پيامبر نميشود دروغ است اينكه ميگفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾[20] دروغ است وثنيت و صنميت دروغ است مقرّب بودن اصنام و اوثان دروغ است، شفعا بودن اصنام و اوثان دروغ است ﴿لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِين﴾، خب.
پرسش..
پاسخ: چرا، آن كسي كه الآن چشم بينا دارد آنجا را هم دارد ميبيند، ميبيند آنجا چه خبر است الآن اگر چنين نشئهاي باشد و انسان هم توان آن را داشته باشد كه از آن نشئه باخبر باشد امروز هم ميبيند مثل وجود مبارك حضرت امير كه فرمود: «لو كشف الغطاء ما أزددت يقينا»[21] و اما اگر نباشد معنايش اين است كه عالم بيهدف است ديگر يك سلسله ادعاهايي است در عالم، يك سلسله آراي متضاربي هم هست در عالم سرانجام پوچ اين با حكمت خدا سازگار نيست ميفرمايد نه خير شما اين هفتاد، هشتاد سال احساس تضارب آرا ميكنيد بعد به دارالقرار ميآرميد كه براي ابد براي شما روشن ميشود حق چيست، خب حالا اين شصت، هفتاد سال نسبت به آن ابد كه قابل قياس نيست وقتي وارد دالان قيامت شدند آن وقتميپرسند ﴿كَمْ لَبِثْتْتُمْ فِي الأرضِ مَدَدَ سِنِين﴾[22] ميگويند ﴿لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[23] اين هشتاد، صد سالي كه در زمين بودند يا اين مدتي كه در برزخ بودند اين مثل يك نصفِ روز است نسبت به ابد، نسبت به ابد اصلاً قابل قياس نيست چه دنيا نسبت به برزخ، چه برزخ نسبت به قيامت در حدّ يك روز يا نصف روز است، خب اگر يك نصف روز يا تمام روز اختلاف باشد بعد نتيجه بعداً روشن بشود اين ميشود هدفمند اما اگر ـ معاذ الله ـ اصلاً روشن نشود هدفي ندارد اين عالم اين ميشود پوچ.
پرسش...
پاسخ: چرا، آنهايي كه مؤمن بودند مطمئن ميشوند آنها كه كافر بودند و لجوج و اينها نبودند، خب حق برايشان روشن ميشود ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[24] آن روزي ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[25] ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ همه اينها كه منكر بودند ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ كمال علمي است منتها مشكل عمليشان حل نميشود اما آنهايي كه به سوء اختيارشان كجراهه رفتند و راه ديگران را بستند خب آنها هم بايد كيفر ببينند ديگر اگر نباشد و مُلحد و موحد يكسان باشند ميشود عبث.
در آن روز هر كسي هر بهانهاي كه داشت اين بهانهها را كنار ميگذارد و باطنش هم واقعاً روشن ميشود و چيزي را مكتون نميكند اينكه در بخشي از سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است كه در آن روز ﴿لاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾ همين است در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 42 اين است كه ﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّي بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾ هيچ چيزي را پنهان نميكند آن وقت در درونِ درون آدم هر فتنهاي كه باشد آن روز ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾[26] اگر فتنهاي بود، دسيسهاي بود آنها را بيرون ميآورند جراحي ميكنند و خود انسان اقرار ميكند و حق براي او روشن ميشود چه چيزي بهتر از روشن شدن حق، خب.
از آن طرف در آن بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» كه فرمود مردم همه بفهمند كه خدا در هيچ بخش شريك ندارد اين هم بهترين كمال است، بهترين نعمت است براي انسان الآن هم آن حقايق زنده است منتها حالا يك حارثة بن زيد ميخواهد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل مرحوم كليني عرض كند كه «كيف من أصبحت»[27] كه گويا بهشت و اهل بهشت را ميبينم، گويا جهنم و اهل جهنم را ميبينيم اين ديگر نه امام بود نه امامزاده، نه پيغمبر بود نه پيغمبرزاده اين راه هست حالا حتماً آدم بايد بميرد و ببيند خب او را كفار هم ميميرند و ميبينند ذات اقدس الهي فرمود نمرده ببين ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[28] اگر علم اليقين داشته باشي الآن كه اينجا نشستهاي ميبيني نه اينكه بعد از مرگ ميبيني، بعد از مرگ آن كافر هم ميگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[29] اين تشويق است به اينكه يك چشمي در درونِ آدم هست كه الآن اينجا نشسته ميتواند بهشت را ببيند همان چشمي كه در رؤياهاي صادق است همه ما كم و بيش در مدت عمرمان خوابهاي صادق را يا ديديم يا از ديگران تجربه داريم وقتي انسان خواب صادق ميبيند يعني چه؟ يعني چيزي كه غيب است، غيب يعني غيب و انسان دارد غيب را ميبيند چيزي كه بعد از دو روز يا بعد از ده روز اتفاق ميافتد الآن دارد ميبيند با كدام چشم دارد ميبيند، اگر كسي راه صحيح را طي كند و نان حلال را بخورد در بيداري هم همان حال را دارد كه حارثةبن زيد از اين قبيل بود.
پس بنابراين بودن معاد براي ما يك فخري است، يك ذخري است منتها حالا كسي اين راه را طي نميكند فرمود: ﴿بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً﴾ اين يكي بالضروره هست، دو براي هدفمندي اگر نباشد ميشود پوچ، حالا «فان قيل» كه خودِ معاد براي چيست.
معاد رجوع الي المبدأ است ميبينيد در سلسله علل فاعلي ما تا به فاعل بالذات نرسيم اين سؤال ادامه دارد يعني اگر كسي بگويد به اينكه اين حادث كه نبود و پيدا شد علت او چيست؟ بگوييم علتش فلان حادث ديگر است آن وقت سائل ميگويد نقل كلام در او ميكنيم كه علت آن چيست، ميگويند علت او حادث سوم است و هكذا اينجا مسئله دور و تسلسل و امثال ذلك مطرح است تا برسيم به آن مبدئي كه قديم بالذات است «وهو الله سبحانه و تعالي» وقتي كلام به آنجا رسيد ديگر منقطع ميشود البته راه صحيح اين است كه ما مسئله دور و تسلسل را مطرح نكنيم نگوييم نقل كلام ميكنيم در حادث دوم و سوم و چهارم كه از اين طرف داريم ميرويم نميگوييم نقل كلام ميكنيم ميگوييم آن جواب شما را منتقل ميكنيم به اينجا ميگوييم جواب ما را نداديد ما از شما سؤال كرديم اين حادث از آن جهت كه حادث است علتش چيست؟ شما گفتيد حادث دوم، بازگشت اين جواب به اين است كه جواب ما را نداديد ما كه درباره خصوص «الف» بحث نميكنيم ما كه بحث علمي نداريم ما بحث فلسفي داريم آن كه درباره خصوص يك حادث بحث ميكند اين بحث علمي است مثل يا فيزيك است يا شيمي است يا رياضي است يا مانند آن.
آنها جهانبيني ندارند آنها درباره حوادث جزئي بحث ميكنند اما يك حكيمي كه درباره يك حادثه خاص بحث نميكند اگر گفت اين درخت از كجا پيدا شده است نبايد گفت يك نهالي قبلاً كاشتهاند اين درخت سبز شد، اين حكيم ميگويد جواب مرا ندادي نه اينكه بگويد نقل كلام ميكنيم در او ميگويد من از شما سؤال كردم اين درخت چون حادث است علتش چيست؟ شما جواب مرا ندادي براي اينكه آن حادث دوم هم مثل همين مورد سؤال من است من آن جواب شما را منتقل ميكنم ميآورم اينجا ميگويم اين تحت سؤال من است نه اينكه خودم به دنبال او بروم بشود تسلسل تا تسلسل بشود باطل ميگويم جواب مرا ندادي ميگويم اين درخت از آن جهت كه حادث است علتش چيست شما بايد يك قديم به ما نشان بدهيد نه حادث، اگر حادث ديگر نشان دادي جواب ما را ندادي با اين راه اول خدا ثابت ميشود بعد تسلسل و ابطال و اما آن راه معروف بايد اول تسلسل را باطل بكنيم تا برسيم به سرسلسله به هر تقدير.
در جريان مبدأ اين طور است هر حادثي يك علتي دارد تا برسيم به علت بالذات «وهو الله سبحانه و تعالي» اين براي نظام فاعلي، اما نظام غايي نسبت به آينده اين سؤال جاي خود را باز ميكند كه اين حادث براي چه خلق شد اين متحرك است ديگر اين به كدام طرف ميرود براي چه خلق شد اگر يك امري را نشان داديد مثل همين، راه معروف اين است كه نقل كلام در او ميكنيم او براي چه خلق شد نقل كلام در سومي، چهارمي چون تسلسل محال است بايد به هدف بالذات برسيم اما در حكمت متعاليه اين تبعيد مسافت را روا نميدارند ميگويند اگر سؤال كرديم اين درخت براي چه خلق شد شما نبايد يك موجود حادثي را مثل اين هدف قرار بدهيد بگوييد براي اينكه ميوه بدهد ميگوييم جواب ما را ندادي براي اينكه ميوه هم حادث است، ميوهخور هم حادث است، ميوهفروش هم حادث است، حمل كننده ميوه هم حادث است جواب ما را ندادي اين حادث براي چه خلق شد.
همين جا ثابت ميشود يك هدف بالذاتي دارد و آن خداست اول خدا ثابت ميشود بعد بطلان تسلسل در آينده يعني ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[30] را در حكمت متعاليه در كنار يك درخت ثابت ميكنند «هو الاخر»[31] را در حكمت متعاليه در كنار يك درخت ثابت ميكنند. يك حادثي كه پديد آمد يك «هو الأولي» در نظام فاعلي قيّم اوست يك «هو الآخري» در نظام غايي هدف اوست «هو الآخر» يعني هدف بالذات وقتي به هدف بالذات رسيديم آرام ميشويم.
بخش ديگر اين است كه انسان در معاد به دارالقرار ميرسد به ثبات ميرسد نه ساكن ما اگر دنيا را با آخرت يكسان بدانيم مشكل جدي داريم اما آخرت نظامش غير از نظام دنياست گرچه انسان با تمام خصوصياتش حتي بنان و بيانش سرانگشتش و خطوطش هم محفوظ است به دارالقرار ميرسد ثابت ميشود نه ساكن لذا جاي اين سؤال نيست كه خب آنجا بخورد ساليان متمادي زندگي كند كه بعد چه بشود اين سؤال اصلاً مطرح نيست اگر يك شيء ثابتي داشتيد او خستگي ندارد، خستگي براي موجود متحرك و ساكن است اگر حركت كند خسته ميشود اگر ساكن هم باشد و مدتي يكجا بنشيند خسته ميشود. سكون خستگيآور است، حركت خستگيآور است اما ثبات خستگيآور نيست ما يك نمونهاي در عالم طبيعت نداريم كه بازگو كنيم ولي از فراطبيعت ميشود نمونه آورد الآن اين قوانين علمي ما اين قاعده هر معلولي علت دارد، هر حادثي سبب دارد، هر شيئي يك لازمي دارد اين را چند سال سنشان است اينها سال و ماه بردار نيستند اين قاعده هر معلولي علت ميخواهد خسته نميشود، خسته نميشود يعني چه اين مثل قله دماوند نيست كه كمكم بريزد كه اين مثل شمس و قمر نيست كه موجود مادي باشد كه ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[32] او را تعقيب كند كه اين يك موجودي است با جسم و با جان كه مناسب با آن عالم است اين به دارالقرار رسيده است، اگر ما نمونههايي از اين را در عالم بيداري يا در خواب ببينيم براي ما حل ميشود كه انسان در بهشت ولو ميليونها سال هم بماند خسته نميشود جهنم حسابش ديگر است بهشت خستگي ندارد چون دارالقرار است.
و رسيديم به هدف بالذات الآن چرا هيچ سؤالي از نظر مبدأ فاعلي مطرح نيست براي اينكه سرسلسله آفرينش خداي سبحان است و تمام شده است اوست كه ما را آفريد و دارد اداره ميكند اين در نظام فاعلي، در نظام غايي هم به لقاي او ميرويم از آن به بعد ديگر هدفي نيست چون «هو الآخر» است او هدف بالذات است او مقصود بالذات است تمام خلقت براي لقاي اوست البته همان طوري كه همه از او هستند اما اينچنين نيست كه همه صادر اول باشند در نظام غايي هم همه به لقاي او ميروند اما اينچنين نيست كه همه به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[33] برسند مگر ما همه از او نيستيم اما اينچنين نيست كه همه ما صادر اول باشيم كه مثل اينكه وقتي دريا، يك اقيانوس وسيع در اثر تابش آفتاب ابر توليد ميكند اين ابرها از دريا بر ميخيزند باران توليد ميكنند همه اين بارانها در حقيقت از دريا بود و همه اين باران هم به دريا بر ميگردد اما همه اين بارانها كه ديگر به عمق اقيانوس يا وسط اقيانوس نميرسند كه بسياري از اين نهرها و جدولهاي كوچك به لبه اقيانوس كه رسيدند به اين ساحل كه رسيدند آرام ميشوند اگر سيل باشد، خروشان باشد، بخش وسيعي از اين دريا را ميشكافد تا به وسطهايش برسد آن سيل امام است و انسان كامل است و معصوم كه به وسط دريا ميرسد بقيه همه از دريايند يك، به دريا بر ميگردند دو، اما هيچ كدام به وسط دريا نميرسند سه كماند آن آبهايي كه به وسط دريا برسند همه از خدايند ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ همه به سوي خدايند ﴿وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[34] اما با حفظ مرتبه اين طور نيست كه همهشان صادر اول باشند يا همهشان به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ برسند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[2] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 32.
[3] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 16.
[4] ـ سورهٴ معارج، آيات 6 ـ 7.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[6] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 5.
[7] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[9] ـ بحارالانوار، ج37، ص146.
[10] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[14] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 20.
[15] ـ بحارالانوار، ج4، ص43.
[16] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[19] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[21] ـ غررالحكم، ص119.
[22] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 112.
[23] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 113.
[24] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[25] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[26] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 29.
[27] ـ كافي، ج2، ص53.
[28] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[29] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[30] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[31] ـ كافي، ج1، ص115.
[32] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[33] ـ سورهٴ نجم، آيهعٴ 8.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.