اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِن تَحْرِصْ عَلَي هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَن يُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (37) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ (39)﴾
ذات اقدس الهي ادله مشركان را ذكر فرمود و همه آن ادله را نقد كرد لجاجت آنها را هم گوشزد كرد وجود مبارك پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را چون به عنوان رحمةللعالمين مبعوث كرد آن حضرت علاقه شديد به هدايت مردم داشتند هم علاقهمند بودند در كمال شدت كه مردم هدايت بشوند و هم سهم تبليغ را در كمال اهتمام عمل ميكردند صِرف علاقه قلبي نبود.
ذات اقدس الهي فرمود به اينكه گرچه تو بالمؤمنين رئوف و رحيمي برابر آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[1] اين اوصافي كه خدا براي خود قائل است و در بخشهاي ديگر قرآن آمد كه خداوند به عبادش رئوف و رحيم است همين اوصافي كه بالاصاله و بالذات براي خداست بالتبع و بالعرض براي پيامبرش ثابت كرد چون آن حضرت بالمؤمنين رئوف و رحيم است يك، و نسبت به ايمان غيرمؤمن هم حريص است نهايت آز را دارد اين دو، فرمود اين حرص شما هر چه هم شديد باشد بياثر است، چرا؟ براي اينكه مدتها ما ادله و شواهد را در اختيار اينها قرار داديم، به اينها نور داديم، راهنمايي كرديم، وسايل هدايت را فراهم كرديم، عقل و فطرت را از درون داديم، رسول و نبي را از بيرون داديم، كتاب و معجزات را از بيرون ارائه كرديم همه راههاي هدايت را به اينها نشان داديم اينها با سوء اختيار خود عالماً عامداً همه معارف را پشت سر انداختند ديگر ذات اقدس الهي توفيق را از اينها برداشت وقتي توفيق الهي از اينها گرفته بشود اينها ديگر قابل هدايت نيستند.
بيان ذلك اين است كه قبلاً اشاره شد كه خداي سبحان اگر كسي را گمراه ميكند گمراهي او ابتدايي نيست يك، كيفري است دو، يعني بعد از اينكه اتمام حجت كرد همه راهها را نشان داد و افراد با سوء اختيار خود همه ادله و حجج را گذاشتند كنار و بيراهه رفتند و راه توبه را هم با دست خود به روي خود بستند از آن به بعد خداي سبحان اينها را اضلال ميكند كه ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾[2] و معناي اضلال هم ملاحظه فرموديد كه امر وجودي نيست يعني يك چيزي به عنوان ضلالت خدا به اينها بدهد نيست، بلكه عدم ملكه است يعني آن لطف و توفيق و محبتي كه تاكنون داشت آن را سلب ميكند اينها را به حال خود رها ميكند اين «ربّ لا تكلني الي نفسي طرفة عين أبدا»[3] همين است اينها را به حال خودشان ميگذارد همان اختياري كه دارد، همان سرمايهاي كه داد، همان قدرتي كه داد همان است تاكنون يك سلسله از لطفهاي زايدي روا ميداشت كه فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ يك، ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[4] دو، اينها را ديگر بر ميدارد آن گرايشها، آن كششها، آن فراهم كردن وسايل آنها را بر ميدارد خودِ شخص را به حال خود رها ميكند اصل اختيار محفوظ است، خب.
اين كارها را ذات اقدس الهي در نظام تكوين ميكند ولي در نظام تشريع امرش هست، نهياش هست، دستورش هست، اراده تشريعياش هست، بهشتش هست، جهنمش هست همه چيز هست، پس اراده تكويني ذات اقدس الهي مربوط به توفيق است و امثال ذلك، اراده تشريعي خداي سبحان مربوط است به امر و نهي و وعد و وعيد و ثواب و عقاب و مدح و ذمّ و امثال ذلك اين دو كار براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم از آن جهت كه خليفةالله است وليّالله است داراي اراده تكويني است اين اراده تكويني اولياي الهي تابع اراده تكويني خداي سبحان است يك، اراده تشريعي آنها هم تابع اراده تشريعي ذات اقدس الهي است دو، خداي سبحان در عين حال كه اين شخص را به حال خود رها كرده است همه احكام را از او طلب ميكند اين را كه ديگر وارد منطقه اباحه نكرده كه اباحهگري را كه بر او تجويز نكرده كه او مكلّف است هر چه گناه بيشتري بكند استحقاق عذاب بدتري دارد همچنان راه توبه هم به روي او باز است منتها او به سوء اختيار خود اين راه را طي نميكند.
حرص وجود مبارك رسول گرامي هم در همين محدوده است فرمود اين همه تلاش ميكني در نظام تشريع، جديت ميكني، ابلاغ ميكني، دوبار، سه بار تكرار ميكني، با بيانات گوناگون ميگويي، شواهد برايشان اقامه ميكني اينها فايده ندارد شما ميخواهيد كسي را هدايت كني كه از نظر تكوين خدا او را به حال خود رها كرده، اين هدايتشدني نيست.
پس چهار مطلب است يكي اراده تكويني خدا، يكي اراده تشريعي خدا، يكي اراده تكويني پيامبر، يكي اراده تشريعي پيامبر. تكويني پيامبر تابع تكويني خداست چون مظهر اوست و مظهر تابع آن اصل است تشريعي خدا تابع تشريعي پيامبر است چون مظهر اوست مظهر تابع اصل است فرمود اين تلاشها و كوششها هيچ اثر ندارد براي اينكه ما اين را به حال خود رها كرديم و دري را كه ما ببنديم كسي باز نميكند در اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است كه ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ﴾[5] دري را كه ذات اقدس الهي به عنوان رحمت به روي كسي باز كند هيچ كسي نميتواند ببندد اما ﴿وَ مَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَه﴾ چه فيضي را كه خدا گرفت، دري را كه بست هيچ كس نميتواند باز كند، فرمود ما درِ توفيق را بستيم او را به حال خود رها كرديم او هم كه به حال خود رها بشود يا وهم و خيال او را هدايت ميكند در بخش انديشه يا شهوت و غضب او را راهنمايي ميكند در بخش انگيزه ديگر فيض نميآيد كه او را هدايت بكند ما او را به حال خودش رها كرديم او همچنان مختار است.
بنابراين حرص وجود مبارك رسول گرامي از آن جهت كه رحمةللعالمين است در محدوده تشريع است تلاش و كوشش دارد، اصرار دارد، چند بار ميگويد و اينها كار خوبي است و همينها هم به عنوان ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[6] است يك حرص محمود و ممدوحي است مثل حرص عالِم براي طلب علم، يك حرص مذموم نيست كه حرص دنيا و تكاثر كه نيست كه اين حرص كوثر است در حقيقت «منهومان لا يشبعان»[7] همين است اين دو گرسنهاند كه هرگز سير نميشود اين يك لسان حمد و مدح را در بر دارد، حرص بر علم چيزي خوبي است، حرص بر عدل چيز خوبي است.
در كارهاي اجرايي گفتند «خير الاُمور اوسطها»[8] انسان در موقع عمل بايد در حدّ اعتدال باشد كه به مزاجش، به بدنش، به امكاناتش آسيب نرساند اما وقتي وارد صراط مستقيم شد در بحث معارف و علوم كه «خير الاُمور أكثرها و أشدّها و أوفرها و أعلاها» اينجا كه «خير الاُمور اوسطها» نيست اينكه شما در دعاي كميل ميخوانيم «بأخصهم منزلة ليدك بأقرب زلفة لديك» همين است آنجا آدم وقتي وارد صراط مستقيم شد «خير الاُمور أكثرها و أشدّها و أوفرها و أعلاها» يك وقت است آدم نميداند كه صراط مستقيم كجاست او را گفتند در انفاق بايد مواظب باشي نه اصراف كني نه تبذير اما وقتي كسي معصوم شد مثل وجود مبارك امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) كه خودش صراط مستقيم شد «أنتم الصراط الأقوم»[9] خودش در متنِ صراط مستقيم است اينجا اگر تمام مال را هم به ديگري ببخشد اسراف نيست حضرت چند بار تمام مال را بخشيد، چند بار بالمناصفه مال خود را تقسيم كرد ديگري اگر بكند چون در صراط مستقيم نيست آسيب ميرساند اما كسي كه در متن صراط مستقيم است اگر از خودش بگذرد از واجبالنفقهٴ خودش هم بگذرد محمود و ممدوح است و آيات سورهٴ «انسان» نازل ميشود، خب اگر ديگري سهميه خودش را، بچههاي خودش را به يتيم و مسكين و اسير بدهد اين مُجاز است يا اسراف است؟ اين تعدّي در انفاق است ولي اگر كسي انسانِ كاملِ معصوم شد مثل اهلبيت(عليهم السلام) سهميه خود و بچهها را با هم اگر به يتيم و مسكين و اسير بدهند ميدانند اينجا، جايش است، ميدانند اين رنج مختصر باعث نزول آيات سورهٴ «انسان» است و هزاران نفر را هدايت ميكند اينجا «خير الاُمور أعلاها أكثرها».
در بحثهاي علمي آدم در آن بخشهاي اجرايياش بايد مواظب باشد كه فشار نياورد به حدّ معتدل مطالعه كند اما به هيچ وجه به يك حدّي بسنده نكند نگويد به اينكه همين مقدار برايم بس است.
بنابراين حرص وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك حرص محمود و ممدوحي است و دو تا اراده پيامبر تابع دو تا اراده ذات اقدس الهي است و خداي سبحان ميفرمايد كه خيلي فشار نياور از نظر بدني ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾[10] يا ميفرمايد: ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[11] اين طور تلاش و كوشش بكني فايده ندارد براي اينكه اين گروه كسانياند كه با سوء اختيار خودشان وسيله فراهم كردند كه ذات اقدس الهي درِ رحمت خاصه را ببندد.
پرسش...
پاسخ: اين نهِ تحبيبي است يعني خود را به زحمت نينداز ديگر نميشود.
پرسش: اگر درِ رحمت بسته است و هدايت ديگر راه ندارد با اينكه پيامبر اگر ميدانست كه در بسته است اتلاف وقت محسوب نميشود آيا...
پاسخ: با همين كار هم وجود مبارك حضرت متوجه ميشود و صرفنظر ميكند چون علم وجود مبارك حضرت به تعليم الهي است ديگر فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[12] ذات اقدس الهي لحظه به لحظه حقايق را، غيوب را ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[13] را به حضرت القا ميكند حضرت ديگر از آن به بعد مطمئن ميشود وظيفهاش را ميداند چيست اگر بعد از آنكه ذات اقدس الهي اين را نهي كرده ايشان از آن به بعد وقت اتلاف ميكند بله، سؤال جاي دارد اما وقتي با آمدن نهي ديگر حضرت صرفنظر كرده آن اصراري كه قبلاً داشت ندارد، آن حرصي كه قبلاً داشت ندارد ديگر برابر دستور عمل كرده، خب.
پرسش...
پاسخ: اين هم همين طور است اين تعليم الهي است ديگر فرمود به اينكه ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾[14] قبض هم نكن براي اينكه يك عدهاي نيازمندند اين در مسائل اجرايي است و براي بيان صراط مستقيم [است] اما حالا اگر كسي در متن صراط مستقيم آمد ميداند كه با اين كار گرچه بر خودش فشار وارد ميشود اما هزارها نفر با اين هدايت ميشوند خب اين كار را ميكند ديگر اين ايثار همين است اين نثار همين است ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[15] همين است اين بخشي كه در سورهٴ «حشر» آمده است مصداق كاملش همين اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند كه گرچه بعضي از اصحاب صدر اسلام هم مصداق اين هستند اين به معناي ايثار است. معناي ايثار اين است كه شخص با اينكه خودش خصاصه دارد يعني جزء مختصات اوست يك ظرف آب است كه بايد خودش بنوشد اين ﴿وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ﴾ اين جزء مختصات اوست يا يك لباس است جزء مختصات اوست يا جزء غذاست يا جزء مختصات اوست او تعيين ميكند ولي ميداند كه ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[16] عدهٴ زيادي با اين هدايت ميشوند خب اين همان طوري كه شهيد ميشود براي اينكه عده زيادي هدايت بشوند خب ايثار هم ميكند يك مقداري مال را، يك مقداري لباس را بر خودش سخت ميگيرد تا يك عده زيادي هم هدايت بشوند اين را آدم بداند كه كجا جايش است، كجا جايش نيست آن مهم است، خب.
مطلب بعدي آن است كه در جريان آيهٴ تطهير كه ديگر بحثش گذشت ملاحظه فرموديد كه خلاصهاش اين شد كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[17] اين نميتواند اراده تشريعي باشد براي اينكه اراده تشريعيه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه شش آمده براي همه مسلمانهاست ديگر اختصاصي به اهلبيت ندارد خداي سبحان با احكامش اراده كرده كه همه طاهر باشند ديگر، چون عدالت بر همه واجب است حالا آن معناي دقيق عدالت اگر بر همه واجب نباشد وگرنه بر هر مسلماني واجب است كه عادل باشد اين اختصاصي به امام جماعت و اينها ندارد كه اين طهارت است ديگر يعني انجام دادن واجبها و پرهيز از محرّمات همين عدالت است و اين بر هر مسلماني واجب است و اين هم معناي طهارت از رجس است، خب.
اين تشريعاً كه خداي سبحان از همه خواسته طاهر بشوند پس اختصاصي به اهلالبيت ندارد كه حصر بكند ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ ميماند اراده تكويني، اراده تكويني حق است ولي مخصوص همين پنج نفر و با ساير ائمه(عليهم السلام) است بر طبق روايات، چرا؟ براي اينكه زنهاي پيغمبر هم طبق همين آيه اينها معصيت كردند، هم طبق آيه سورهٴ «تحريم»، طبق همين آيه سورهٴ «احزاب» معصيت كردند براي اينكه در صدر اين آيه دارد كه ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[18] شما در خانههايتان بنشينيد خب آن كسي كه از مدينه تا بصره لشكركشي بكند براي كشتن خون معصوم اين ديگر ﴿قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ را عمل نكرده كه، در همين آيه آمده است كه ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾[19] در خانههايتان بنشينيد مبادا ابزار دست سياستبازها قرار بگيريد ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾ اينها اينكه با ﴿قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ عمل نكرده كه در سورهٴ «تحريم» هم خوانديم به اينكه آن آيهاي كه فرمود: ﴿وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَي بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً﴾[20] و اين فوراً رفته افشا كرده و ذات اقدس الهي به پيامبر فرمود به اينكه اين رازي كه تو به همسرت گفتي و به او گفتي اين سرّ مكتوم است براي كسي نگو رفته گفته، وجود مبارك حضرت به اين همسرش گفته چرا اين را گفتي؟ عرض كرد كه شما از كجا باخبر شديد فرمود: ﴿نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ﴾[21] خب آن يكي كه حفصه است اين است، اين يكي كه عايشه است اين است آخر كدام يكي را آدم بگويد مشمول آيه تطهير است، بنابراين اين جز طبق حديث كسا كه مخصوص اين ذوات مقدس است نميتواند باشد اين تتمه بحث مربوط به آيه تطهير بود، خب.
اما آنچه كه در همين آيه آمده است برخي سؤالات مانده و آن اين است كه همان طور كه ذات اقدس الهي يك اسم اعظمي دارد به نام الله مثلاً و ساير اسما زيرمجموعه اين اسم اعظم است انسان كامل مثل رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مظهر اسم اعظم است و اين مظهريتش براي اسم اعظم، مظهريت ساير اسما را همراه دارد گاهي از او به نبيّ، گاهي به رسول، گاهي به وليّ، گاهي به امام و مانند آن در مجموع آيات و روايات ياد ميشود.
شئون ابلاغ پيام همان رسالت است، شئون رهبري همان ولايت است كه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ چون ولي است حاكم است، حَكَم است، حكومت تشكيل ميدهد، جنگ دارد، ابلاغ دارد، عزل دارد، نصب دارد ﴿مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[22] دارد و مانند آن. اوج اين مقامها را در مسئله معراج بايد جستجو كرد كه فرمود: ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[23] از نظر اوج آن مقام سورهٴ مباركهٴ «نجم» گوياست، از نظر توزيع شئون نبوت هست، رسالت هست، ولايت هست، امامت هست به تعبيرات ديني كه رهبري جامعه را به عهده دارند و مانند آن و ولايت منشأ تشكيل حكومت است و امثال ذلك اين هم براي آن جهت است و شئون اجرايي آن حضرت تحت عنوان ولايت اوست.
اما اين آيهاي كه فخررازي از يك سو بر جبر حمل كرده و زمخشري در كشاف از سوي ديگر بر تفويض حمل كرده قبلاً هم گذشت طبق بيان سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) نه راجع به جبر است نه راجع به تقويض آيه ناظر به اين نيست كه خدا خواسته كه اينها شرك بورزند لذا مشرك شدند كه امام رازي خيال كرده، آيه ميفرمايد به اينكه مشركين به انبيا ميگويند، ميگويند كاري كه شما انبيا ميكنيد ما را از شرك برحذر ميداريد خدا اين كار را نكرده چون اگر اين كار بد بود خدا جلوي ما را ميگرفت نه اينكه خدا ما را دستور داد به شرك و شما ما را از شرك منع ميكنيد، آيه نميگويد كه خدا خواسته ما مشرك بشويم، آيه ميگويد خدا نخواسته كه ما مشرك نشويم شما كه پيامبريد ميگوييد ما مشرك نشويم حرف شما با اراده خدا هماهنگ نيست آيه نازل شد كه ذات اقدس الهي تشريعاً نهي كرده، تكويناً شما را آزاد گذاشته اراده تكويني بر آزادي شماست و اين نهايت كمال است چون اگر كسي مجبور باشد در اطاعت يا عصيان كه مؤاخذه نميشود يا محمود و ممدوح نيست اراده تكويني تعلق گرفته بشر آزاد باشد فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[24] اما اراده تشريعي دارد او را هدايت ميكند به عقل و فطرت به احدالطرفين برود نه طرف ديگر، خب.
اينكه فرمود: ﴿إِن تَحْرِصْ عَلَي هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَن يُضِلُّ﴾ ﴿مَن يُضِلُّ﴾ قبلاً مشخص شد چه گروهياند، اضلال الهي هم مشخص شد كيفري است نه ابتدايي و اضلال هم عدم ملكه است نه وجودي و آن هم سلب توفيق است نه يك چيزي به عنوان ضلالت دادند بعد فرمود: ﴿وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ﴾ از اينجا معلوم ميشود كه نصرتكنندههاي فراواني در قيامت است ملائكه هستند، انبيا هستند، صديقيناند، شهداياند، صالحيناند اين همه ناصر كه در قيامت هست هيچ كدام به سود اينها كار نميكنند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيه صد هم فرمود كه آنها در قيامت خودشان ميگويند ﴿فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ﴾ يعني اين همه شافع كه در قيامت هست هيچ كدام مجاز نيستند از ما شفاعت كنند، چون شفاعت براي مرضيالمذهب است ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾[25] و براي مأذون است ﴿لاَّ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ ذات اقدس الهي نه به غير اهلبيت و انبيا و اوليا اذن شهادت ميدهد نه براي مشركين هم اذن شهادت صادر ميكند براي اينكه اينها مرضيالمذهب نيستند ﴿وَ مَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ نظير ﴿فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ﴾.
بعد يك شأن نزولي هم كه مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) در مجمعالبيان نقل كرد آن را ملاحظه فرموديد كه مسلماني در برابر مشركي سوگند ياد كرد كه يقيناً قيامتي هست من اين حق را در قيامت مثلاً از شما ميگيرم و مانند آن، او هم سوگند شديد ياد كرد كه قيامتي نيست ـ معاذ الله ـ معادي نيست ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ يعني با سوگندهاي غليظ و شديد كه ﴿لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ كسي كه مُرد ميپوسد همين، مرگ هجرت نيست، بعد از او ميلادي نيست، بعد از بعثتي نيست، انسان كه مُرد از بين ميرود فوت است.
﴿لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿بَلَي﴾ يقيناً بعث هست، وعد الهي است، خدا وعد داد نسبت به مؤمنين، وعيد داد نسبت به كفار كه يوم العدلي به پا كند، يوم الحقي به پا كند، يوم الصدقي به پا كند اگر معاد نباشد ـ معاذ الله ـ قيامت نباشد عالم پوچ خواهد بود زيرا هر كسي هر كاري كرد، كرد و عادل و ظالم، مُلحد و موحد، صادق و كاذب، خيّر و شرور يكساناند قرآن استدلالش اين است كه ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[26] خب اگر معاد نباشد، هر دو معدوم بشوند بعد از مرگ عدم باشد معدوم را كه كسي تنبيه نميكند، معدوم را كسي پاداش نميدهد عادل و ظالم هر دو معدوم ميشوند نه به آن پاداش ميرسد نه به اين كيفر لازمهاش اين است كه ظالم و عادل بشوند يكي فرمود: ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾ ﴿مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[27] يعني حساب و كتابي در عالم نيست، پس عالم به باطل است در حالي كه در موارد زياد مخصوصاً در اول همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه وارد شديم فرمود اين عالم به حق خلق شده است به حق خلق شد يعني هدفمند است، مقصدي دارد، مقصودي دارد، حسابي دارد، كتابي دارد اينكه فرمود ما عالم را به حق خلق كرديم ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[28] همين است در سورهٴ مباركهٴ «ص» دارد كه ما باطل خلق نكرديم، عبث خلق نكرديم هر كسي در برابر كارش مسئول است.
در اينجا فرمود به اينكه اينچنين نيست ﴿بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً﴾ نسبت به موحدان وعد است، نسبت به مُلحدان وعيد است و اين حق است يقيني است و ذات اقدس الهي حتماً اين كار را انجام خواهد داد ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ بسياري از مردم خواباند يك، تازه آنها كه كم و بيش بين خواب و بيداري از عدل و پاداش و محكمه و كيفر باخبرند به فكر تناسخاند خيال ميكنند اين روح كه بدن را رها كرده مجدداً به بدن ديگر در همين عالم تعلّق ميگيرد به آثار خود ميرسد غافل از اينكه اين عالَم، عالَم امتحان است، عالم امتحان نميتواند عالم حساب باشد چون اگر كسي دوباره به اين عالم بيايد بر فرض باز مسئوليت دارد بايد اعمالي انجام بدهد باز بالأخره يا عادل است يا ظالم، يا مؤمن است يا كافر هر كسي كه در اين نشئه زندگي كند مسئول است اين نشئه، نشئه تكليف است لذا اگر كسي خواست براي معاد برهان اقامه كند كه چون خدا عادل هست بايد روز حسابي باشد اين نيمي از راه است اگر كسي برابر حكمت، كسي بخواهد بگويد [چون] كه خدا حكيم است عالَم را پوچ نيافريده عالَم يك مقصدي دارد يك حساب و كتابي دارد اين نيمي از راه است چون حكمت و عدل و اينها را تناسخيه هم قبول دارند ميگويند ما قبول داريم عالم حساب و كتابي دارد، ما قبول دارد خدا عادل است، ما قبول داريم مُلحد و موحد يكسان نيستند، عادل و ظالم يكسان نيستند يكي بايد پاداش ببيند يكي بايد كيفر اما بعد از مرگ بر ميگردند در همين دنيا و ميبينند تا استحاله تناسخ ثابت نشود ضرورت معاد اثبات نميشود صِرف اينكه بگوييم خدا عادل است، خدا حكيم است بايد به محكمه بيايند، بايد به حسابشان برسند اين مورد اتفاق منكر معاد و مثبت معاد از تناسخيه است الا و لابد بايد ثابت بشود كه تنها جايي كه براي اجراي عدل است، اجراي حكمت الهي است، دادن پاداش است دادن كيفر است روز قيامت است نه دنيا، دنيا دار امتحان است، دار عمل است، دار حساب است ،دار مسئوليت، دار مسئوليت نميتواند دارِ حساب باشد نميتواند دار كيفر باشد.
فرمود ﴿بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ خب ما معاد را براي چه ميآوريم ميفرمايد به اينكه شما اختلاف را خواه و ناخواه ميبينيد ممكن نيست كه بشر در جهانبيني، در انسانشناسي، در مسائل حقوق، در مسائل احكام، در مسائل اخلاق، در مسائل سياسات، در مسائل علم الاجتماع، جامعهشناسي، شئون وابسته همهشان يكدست يكسان فكر بكنند در مسائل ديني و اعتقادي و اخلاقي يقيناً اختلاف هست اين اختلاف براي ابد بايد بماند يا يك جايي هست كه اين اختلافات تمام ميشود فرمود ما گرچه انبيا فرستاديم، عقل داديم الآن گوشهاي از كارها را اينها حل ميكنند.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن آيه 213 و اينها گذشت در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم آيه 64 كه در پيش داريم به خواست خدا آن هم همين است فرمود ما انبيا را فرستاديم براي حل اختلاف، اما شد؟ ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً فرمود، فرمود ما فرستاديم ما كارمان را كرديم ولي اينها بعد از اينكه حق برايشان روشن شده است بعضي عالماً عامداً توجيه كردند و بيراهه رفتند آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحث مبسوطي پيرامون بعثت بود اين است ﴿كَانَ النَّاسُ امةٌ وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ﴾ بالأخره به اختلافات بايد انبيا خاتمه بدهند اين درست است، ميزان هم براي حل اختلاف است اين درست است وقتي كه انبيا آمدند معارف الهي را ارائه كردند بسياري از صاحبنظران آرايشان را بر كتاب الهي عرضه كردند و خيليهايشان قانع شدند كه چه چيزي حق است، چه چيزي باطل اما از آن به بعد چه؟ از آن به بعد فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ﴾ در خودِ كتاب قبل از كتاب اختلاف فراوان بود انبيا آمدند كتاب الهي آوردند اين ترازو را نصب كردند يك عدهاي آراي خود را با اين ترازو سنجيديد، فهميدند حق با آنها نيست برگشتند، اما يك عده در همين ترازو اختلاف كردند ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ بعد از اينكه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[29] براي اينها حل شد مسئله چيست آنگاه در مسائل ديني عالماً عامداً با هم اختلاف كردند اين چطور حل بشود آن وقت، فرمود ما اين را چطوري حل بكنيم غير از جهنم.
يك جايي بايد باشد كه به علم شهودي خودِ واقع خودش را نشان بدهد مادامي كه علم حصولي است درون آدم دستكاري نشد، خب آدم ميتواند با آن درون خودش كنار بيايد اما وقتي كه دستكاري شد، باطل را حق كرد، حق را باطل كرد اين نفس مسوّله كه قبلاً بحث شد كارش همين است ديگر اول كه انسان گرفتار نفس امّاره بالسوء نيست اول گرفتار نفس مسوّله است تسويل چون در درون ما نهادينه شده است يك روانكاو خوبي است يك روانشناس خوبي است ما را خوب ميشناسد ميداند چه چيزي خوشمان ميآيد هنرمند خوبي هم هست چون ميداند ما چه چيزي خوشمان ميآيد تمام آن زبالهها را پشت اين ورق زرين پنهان ميكند يك، يك ورق زرين روكش از آن چيزي كه ما خوشمان ميآيد روي اين ميكشد دو، مثل يك تابلوي زرورق به ما نشان ميدهد سه، ما را به دام ميكشد چهار، اين كار نفس مسوّله است.
وقتي انسان را در اين زبالهدان گرفت از آن به بعد ميشود اماره بالسوء از آن به بعد آدم عالماً عامداً معصيت ميكند وگرنه برادركُشي يا چاه انداختن برادر كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش گفت ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[30] اين است سامري براي جاهطلبي كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) آن تشر را به او زد گفت ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[31] اول كه نفس اماره بالسوء نيست، اول نفس مسوّله است. اين نفس مسوّله چون اينكه آدم ميگويند مراقب باش ببين در كارگاه درون چه كسي دارد كار ميكند چه چيزي دارند ميسازند براي همين است، گفتند شب و روز يك مقداري كنار سجاده بنشينيد فكر بكنيد، گوش بدهيد ببينيد كه صداي چه كسي را داريد ميشنويد چه كار دارند ميكنند، اين چه كار دارند ميكنند براي همين است چه كسي دارد به شما نشان ميدهد اين سر و صداي اره چيست چه كار دارند ميكنند اين زبالهها را دارد كجا جمع ميكند اين كار نفس مسوّله است و هيچ كس را هم رها نميكند.
در اينجا فرمود به اينكه خب حالا آمدند در خود دين اختلاف كردند اين را با چطوري حل كنند بالأخره يك جايي بايد باشد كه متنِ واقعه روشن بشود يا نه؟ تمام اين زبالهها در ميآيد ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[32] دست حرف ميزند، پا حرف ميزند، چشم حرف ميزند، گوش حرف ميزند آدم ديگر هيچ نميتواند انكار بكند چنين عالمي بالأخره بايد لازم باشد ديگر يعني آدم كه با زبان آمده گفته آقا دين اين را ميگويد اين تريبون همان نفس مسوّله است آن تمام آن درون و آن آشغالها و زبالهها همه يك دفعه بيرون ميآيند مثل آدمي كه غذاي بد خورده و حالا نميخواهد بگويد من غذاي سمّي خوردم يا بدمستي كرده، مِي خورده نميگويد من مِي خوردم به دستور وليّ الهي يك تشتي آوردند و اين بالا آورد و قي كرد و خب ميگويند اين چيست؟
غزالي نقل ميكند كه دو نفر در يك روزي خدمت وجود مبارك رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيدند حضرت حالا غذايي بود آنجا، ميوهاي بود تعارف كردند فرمود اين خرما را مثلاً ميل كنيد آنها گفتند ما روزهداريم، گاهي براي افشا كردن آن نفاق برخيها اين كار را ميكنند غزالي در احيا نقل ميكند كه حضرت فرمود شما كه روزه نداريد، عرض كرد نه ما روزه داريم چيزي نخورديم، فرمود همين يك ساعت قبل گوشت خورديد مثلاً چند دقيقه قبل گوشت خورديد، عرض كرد نه ما چيزي نخورديم، گوشت نخورديم، فرمود گوشت نخورديد؟ عرض كردند نه، حضرت دستور داد تشتي، ظرفي آوردند و فرمود قِي كنيد، قيشان آمد گوشت قي كردند فرمود اين ميدانيد چيست؟ گفت همان غيبت برادر مؤمن است.
چنين عالمي بايد باشد بالأخره يا نباشد؟
پرسش...
پاسخ: چرا، وقتي دست و پا حرف ميزند ميگويد آقا تو ميدانستي اين كار را كردي، تو شب با فلان كس جلسه داشتي اين كار را كردي، آدم چه چيزي را ميتواند انكار بكند، در شهادت ميدهد، ديوار شهادت ميدهد، زمين و زمان شهادت ميدهد، دست و پا شهادت ميدهد جا براي انكار نيست ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[33] مثل كسي كه قي بكند خب بالا بياورد اين شخص ميتواند بگويد من مِي نخوردم، اين شخص ميتواند بگويد من غيبت نكردم خب پس اين چيست؟
چنين عالمي لازم است هيچ چارهاي نيست جز اين عالم فرمود ما انبيا را فرستاديم براي حل اختلاف اما در همين ترازو گذاشتن اختلاف كردند آن وقت با اين چه كار بايد كرد ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ﴾ در خود ترازو ﴿إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[34] عالماً عامداً همينهايي كه الآن فتوا دادند به جواز قتل شيعهها ـ معاذ الله ـ خب اين چه چيزي در ميآيد در آن همين است ديگر مگر برايشان روشن نيست كه اينها محدور الدم نيستند، مگر برايشان روشن نيست كه اين فتنههاي بيگانه است، مگر برايشان روشن نيست كه اين اختلاف داخلي را ديگران دارند [راه] مياندازند، خب همه اينها در صحنه قيامت روشن ميشود.
چنين عالمي لازم است فرمود ما تا آنجا كه ممكن است با حفظ اسرار خواستيم به اختلافات خاتمه بدهيم اين همين است كه فرمود: ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ اما ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ﴾ حق به آنها داده شد، ميزان به آنها داده شد ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ اختلاف كردند، ﴿بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾[35] خب اينجا در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است.
در آيه محل بحث ميفرمايد به اينكه خب ما همينجا اينها را رها بكنيم اين جنگ 72 ملت را رها بكنيم يكي گرفتار سقيفه شد يكي تابع غدير همين طور رها بكنيم يا بالأخره يك صحنهاي بايد باشد كه روشن بكند كه اينها چه كار كردند فرمود اينچنين نيست ﴿بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً ... ٭ لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ اين دومي همان مطلب اولي است اما بالصراحه اين را باز كرد فرمود بالأخره تا مبطلها بدانند بيراهه رفتند، وقتي دست شهادت ميدهد، پا شهادت ميدهد اينها مكرر به پا فشار ميآورند كه ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾[36] اينها ميگويند چرا به ما فشار ميآوريد او ما را به حرف آورده آن وقت چه چيزي را آدم ميتواند انكار بكند.
پرسش...
پاسخ: نه، خب نه كشف حقيقت وقتي معلوم شد آدم باطن اين عمل مار است خود اين مار ﴿وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[37] اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي صحيفه سجاديه بعد از ختم قرآن را كه حتماً ميخوانيد يك وقت است كه ما آنجا اميدواريم نرويم و از نزديك هم نبينيم آن سوخت و سوز موادش چيست آن را نميدانيم ولي اين مقداري كه قرآن براي ما مشخص كرده اينها را ميفهميم زايد بر اين هر چه باشد خدا گفته حق است اما نميدانيم آن مواد چيست چون قبلاً هم بحث شد كه اگر يك كارخانه ذوب آهني يا جاي ديگري بخواهند يك موادي را داغ كنند چه كار ميكنند؟ اول زغالسنگ ميريزند قبلاً هيزم بود الآن زغالسنگ ميريزند يا نفت ميريزند يا گازوئيل ميريزند يا بنزين ميريزند اينها مواد اوليه براي سوخت و سوز است بعد يك ماده احتراقي به آن ميزنند، تيانتي به آن ميزنند، كبريت به آن ميزنند اين ميشود منفجر وقتي كه شعله گرفت او را ميگذارند داغش ميكنند اين سه كار است ديگر اين كورهها مگر چه كار ميكند اول زغالسنگ ميزنند بعد آتش ميكنند بعد آن مواد را ميريزند، جهنم هم همين سه كار است ولي هر سهاش انسان است، فرمود ما هيزم داريم در جهنم اما هيزم را كه از جنگل نميآوريم كه ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[38] قاسطون نه تنها آنهايي كه در جنگ با حضرت امير جزء قاسطون بودند هر كسي كه اهل ظلم باشد فرمود هيزم جهنم اينها هستند مواد سوخت و سوز فراواني هم دارد سرِ جايش محفوظ اينها هيزماند بالأخره، خب.
آن ماده محترقه تيانتي يا كبريت يا مواد منفجره ديگر آن چيست؟ آن را ميگويند وقود كه «ما به توقد النار» فرمود ائمه كفر وقود نارند همان طوري كه در دنيا اينها آتش روشن ميكردند در جهنم هم وقتي اينها را انداختيم در اين هيزمها گُر ميگيرد، خب.
ظالمين را ميآورند به نام مواد خام، هيزم جهنم، ائمه كفر را ميآورند به عنوان مواد اوليه براي سوخت و سوز براي آتشگيري كه وقود النار است كه فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾[39] بعد بقيه را ميريزند در اين جهنم ﴿فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾[40] آنجاست كه وجود مبارك امام سجاد دارد كه «و صارت الأعمال قلائد في الأعناق»[41] اين از آن بيانات نوراني امام سجاد است در اين دعاي بعد از ختم قرآن فرمود عمل قُل ميشود خب حالا وقتي كه مثل دنيا نيست اگر كسي قي كند بيرون بريزد كه اين قي كرده خود را بايد بخورد مجبور ميشود اين است كه كسي مرتّب نيش ميزند يا با قلم نيش ميزند يا با زبان نيش ميزند به او خار ميچشانند ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ﴾[42] «ضريع» همان خارهاي بيابان است خب اين محصول كار خودش است اينچنين نيست كه آدم بتواند انكار بكند و از آن بگذرد كه.
لذا فرمود ما چنين عالمي بالأخره لازم داريم وگرنه ميشود پوچ، خب جنگ 72 ملت براي هميشه هست، اختلافات هست يعني عالم بايد همين طور باشد آراي گوناگون در جهانبيني باشد درباره روح باشد، درباره مذهب باشد، درباره عقايد و اخلاق و اينها باشد يا بالأخره يك روزي بايد حل بشود، فرمود يك روزي بايد حل بشود حل شدنش اين است كه آنهايي كه دسيسه كردند تمام درونشان بيرون ميآيد، تمام اعضا و جوارحشان حرف ميزند كه ما دسيسه كرديم خود واقعه هم كه خودش را نشان ميدهد در سورهٴ مباركهٴ «ق» دارد ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ﴾[43] نه «عن الواقع قطائه» ما از عالَم پرده بر نداشتيم عالم بيپرده خلق شد اين پرده را خود انسان تبهكار بافت و به روي چشمش انداخت فرمود: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ حالا حدّت و تيزي دارد ميفهمي آنهايي كه ﴿أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾[44] بود، حالا ما كشف غطا كرديم بالأخره آدم اگر كشف غطا با دست خودش نكند ديگري براي آدم ميكند ﴿وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 128.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 93.
[3] ـ كافي، ج2، ص581.
[4] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 54.
[5] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 128.
[7] ـ نهجالبلاغه، حكمت 457.
[8] ـ بحارالانوار، ج48، ص103.
[9] ـ مفاتيحالجنان، زيارت جامعه كبيره.
[10] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 6.
[11] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8.
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[13] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.
[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 22.
[15] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[16] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[17] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[18] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[19] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.
[20] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 3.
[21] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 3.
[22] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 36.
[23] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[25] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 28.
[26] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 35.
[27] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 35.
[28] ـ سورهٴ قلم، آيات 35 ـ 36.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[30] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 83.
[31] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[32] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[33] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[36] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[37] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 39.
[38] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.
[39] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 11.
[40] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 72.
[41] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 42.
[42] ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 6.
[43] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[44] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 101.