اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (35)﴾
بعد از ارائهٴ برهان بر توحيد ذات اقدس الهي در خالقيت و ربوبيت و الوهيت و معبوديت وقتي ثابت شد خدا رب است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[1] رب بايد مربوب خود را بپروراند، پرورش انسان هم از راه قانون است زيرا انسان يك موجودِ متفكّرِ مختار است يك، و هر موجود متفكّرِ مختاري از راه علم و عمل كامل ميشود دو، و چون در بسياري از امور جاهل است راهنما ميخواهد سه، آن راهنما اگر مثل خودش جاهل يا غير معصوم بود مشكل تكرار ميشود چهار، پس يك راهنماي معصوم ميخواهد و الهي بايد باشد پنج، اينها مسئله نبوت بود كه ضمن مسئله توحيد ارائه شد.
مشركان در قبال اين ادلهاي كه قرآن كريم ارائه كرده است گاهي به خود دليل ميپردازند نقدي دارند در خودِ دليل گاهي كاري به دليل ندارند در قبال اين دليل، دليلي ديگر ميآورند شما اين را در منطق ملاحظه فرموديد قبلاً هم مشابه اين گذشت كه اگر كسي، مستدلّي براي مطلبي دليل اقامه كرد آن رقيب يا از راه منع يا از راه نقض يا از راه معارضه پاسخ ميدهد كه اين كار در منطق براي همه شما روشن شده يا بايد روشن ميشد اگر كسي چه در فقه، چه در اصول، چه در رشتههاي ديگر براي مسئلهاي دليل اقامه كرد آن رقيب يا در خودِ اين دليل نفوذ ميكند اين را از كار مياندازد يا در قبال اين دليل، دليلي ديگري اقامه ميكند اگر بخواهد در خود دليل نفوذ كند و او را از كار بيندازد يا به اين است كه در صغرا مناقشه كند يا در كبرا مناقشه كند يا مشابه اين دليل را در جاي ديگر پياده كند و بگويد اين دليل در جاي ديگر پياده شده و بينتيجه مانده اگر در صغرا نقدي وارد كند يا در كبرا نقدي وارد كند اين را اصطلاحاً ميگويند طريق منع، اينكه ميبينيد در كتابهاي ميگويند نمنع الصغرا، نمنع الكبرا، يعني ما در احدي المقدمتين نقدي داريم ما دليل ديگري اقامه نميكنيم در خصوص صغرا يا در خصوص كبراي همين دليل، نقدي وارد ميكنيم نمنع الصغرا، نمنع الكبري اين را ميگويند طريق منع.
يا نه، صغرا يا كبرا را نمنع نميكنند ميگويند خودِ اين دليل دلالت ندارد براي اينكه همين دليل را ما در جاي ديگر اجرا ميكنيم و نتيجه نميگيريم «تخلّف المدلول عن الدليل» باعث ميشود كه انسان اطمينان پيدا كند كه آن دليل، دليل نيست اين را ميگويند نقض، ميگويند اگر اين دليل حق باشد و فلان نتيجه را به همراه داشته باشد ما همين دليل را در جاي ديگر پياده ميكنيم و نتيجه نميدهد اين طريق نقض است، اين طريق ثاني، طريق منع يا طريق نقض مستقيماً به خود دليل ميپردازد.
راه سوم، راه معارضه است راه معارضه اين است كه كاري با دليل ندارند نه با صغرا و كبرايي نه با مجموع بلكه در عرض اين دليل يك دليل ديگري اقامه ميكنند ميگويند اگر شما براي آن مطلب اين دليل را اقامه ميكنيد ما براي خلاف آن مطلب اين دليل را اقامه ميكنيم اين دليل دوم چون عرض دليل اول است اين را در منطق اصطلاحاً ميگويند معارضه، معارضه آن است كه دليل دوم در عرض دليل اول باشد پس طريق مَنع است و طريق نقض است و طريق معارض.
مشركان نسبت به دعوتهاي انبياي الهي همين راهها را داشتند گاهي منع صغرا بود، گاهي منع كبرا بود، گاهي نقض بود گاهي معارضه بود آن دو تا نقدي كه قبلاً نقل شد يكي ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[2] يا ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾[3] اين نقد خود دليل است ميگويند اگر تو پيامبري بايد حرفهاي الهي بياوري نه افسانه اين را به صورت قياس استثنايي به خود دليل حمله كردند كه اگر تو پيامبري بايد حرفهاي معنوي و حقيقي و الهي بياوري نه افسانه اينكه تو آوردي افسانه است ـ معاذ الله ـ ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ است بعد پاسخ دادند كه نه خير بين افسانه و قصص انبيا خيلي فرق است اين يك راه.
نقد ديگرشان اين بود كه اگر تو پيامبري و فرشته بر تو نازل ميشود خب بيايد فرشته ما او را هم ببينيم اين هم به صورت قياس استثنايي است كه اگر تو پيامبر باشي بايد فرشته بيايد، فرشته ديدني باشد، تو ميبيني ما هم ببينيم براي اينكه تو هم مثل ما بشري ما هم مثل تو بشريم و چون ما فرشته را نميبينيم و فرشتهاي كه بر تو نازل ميشود ما نميبينيم پس ـ معاذ الله ـ تو پيامبر نيستي اين نقد دربارهٴ خود اين دليل.
اما آنچه كه در اين نوبت مطرح ميشود راه معارضه است، راه معارضه اين است كه گرچه از يك جهتي به خود نقد دليل بر ميگردد اما معارضه است ميگويند تو آمدي يك دعوايي داري يك، يك دعوتي داري دو، دعوا و ادعاي تو اين است كه من پيامبرم، دعوتت اين است كه فقط خدا را بايد بپرستي، غير خدا را نبايد بپرستي ما را دعوت ميكني به توحيد عبادي اينكه گفتي خدايي هست خب ما هم قبول داريم، گفتي او شريك ندارد ما هم قبول داريم، گفتي او خالق كل است در خلقت شريك ندارد ما هم قبول داريم، گفتي او ربّ كل عالم است ما او را هم به عنوان «ربّ العالمين» قبول داريم اما ربوبيت جزئي، ارباب متفرق، متولي آن هستند ربّ انسان، ربّ حيوان، ربّ ارض، ربّ سماء اين ربوبيت جزئي به دست آلهه و بتها سپرده شده كه محور نزاع مسئله اين ربوبيت جزئي است وگرنه او ربّ الارباب هست اين ارباب كل را او اداره ميكند و اينها بايد نزد او شفيع باشند اين مقبول آنها هم بود كه وثنيين ميگفتند ما اين بتها را عبادت ميكنيم براي اينكه كار اصلي و كليدي به دست خداست و اينها اين سِمت را دارند بالاستقلال هم دارند اينها اين سِمت را دارند كه شفيع ما باشند و مقرّب ما باشند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[4] اين يك، ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[5] دو، اينها اين سِمت را دارند، براي خودِ اينها هم هست، مستقل هم هستند در اين كار كه ما را به تو نزديك كنند فيض را از تو بگيرند به ما بدهند قرآن ميگويد به اينكه اگر كسي بخواهد شفيع باشد بايد به اذن او باشد و خدا كه به اين اوثان و اصنام اذن نداد، خب.
در آن محورهايي كه مورد توافق است قبول دارند لكن ميگويند به اينكه تو دليل اقامه كردي كه پيامبري ما هم دليل داريم كه تو پيامبر نيستي ـ معاذ الله ـ چرا، براي اينكه تو ميگويي كه بشر بايد خدا را عبادت كند، بتها را عبادت نكند ما ميگوييم خب خدا خودش زنده است و وليّ و وكيل و وصيّ و اينها هم نميخواهد اين يك، و هر چه هم اراده بكند انجام ميشود ما هم قبول داريم كه ﴿إنّما أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[6] اين دو، مشيئت او و ارادهٴ او بالقول المطلق نافذ است او اگر ميخواست بتپرستي در عالم اتفاق نيفتد خب جلوي ما را ميگرفت، جلوي نياكان ما را ميگرفت چون جلوي نياكان ما را نگرفت، جلوي ما را هم نگرفت معلوم ميشود بتپرستي مرضيّ اوست، اگر بتپرستي مرضيّ خدا و مراد خدا نبود اين مقدّم، حتماً جلوي ما را ميگرفت اين تالي ولكن جلوي ما را نگرفت اين استثناي نقيض تالي، پس بتپرستي مغضوب او، مبغوض او نيست اين نتيجه، اين را به عنوان قياس استثنايي ارائه كردند و گفتند كه خدا كه هر چه را بخواهد انجام ميدهد، قدرت مطلقه هم دارد، ارادهٴ او هم كه بلامنازع نافذ است و مشيئت او نافذ است خب او كه جلوي ما را نگرفته.
بتپرستها دو گروه بودند يك عده جهلهٴ آنها هستند كه حرفشان اين است كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[7] نياكان ما اين كار را كردند اين جزء سنّت رسمي ماست، ميراث فرهنگي ماست، گذشتگان كردند ما هم دنبالهروي اينها هستيم اينها حرف تودهٴ بتپرستهاست اما آن انديشمندانشان، صاحبنظرانشان اين قياس استثنايي را اقامه كردند كه اگر بتپرستي بد بود خدا جلوي ما را ميگرفت و چون جلوي ما را نگرفت پس معلوم ميشود بتپرستي بد نيست اين آيه را جناب زمخشري در كشاف چون خودش معتزلي است و اهل تفويض است و قرآن دارد اين فكر را رد ميكند ميگويد كه اين برابر با تفكر جبريه تدوين شده است اين قول جبريهاست و قرآن اين را باطل ميكند كه اگر خداي سبحان بتپرستي را امضا نكرده بود حتماً جلوي ما را ميگرفت، چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود كه مرضيّ اوست.
نقدي جناب فخررازي دارد مبسوطاً ميگويد ما اين حرفها را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گفتيم، راست ميگويد آنجا مبسوطاً گفتند، سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) يك حرف تازهاي دارند كه انشاءالله در پايان بايد به فرمايششان هم برسيم اجمالش اين است كه سخن از جبر نيست محققين اهل بتپرستي نميگويند حتماً خدا خواست كه ما بتپرست باشيم بلكه گفتند به اينكه خدا جلوي ما را نگرفته است او اگر ميخواست كه ما بتپرست نباشيم جلوي ما را ميگرفت چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود مغضوب او نيست نه معلوم ميشود مأمور اوست استدلال آنها اين نيست كه ما چون بتپرستيم حتماً خدا خواست، استدلال آنها اين است كه اگر خدا ميخواست كه ما بتها را نپرستيم يقيناً نميپرستيديم، چون ميپرستيم معلوم ميشود خدا اراده نكرده كه ما نپرستيم، نپرستيدن را از ما نخواست نه پرستيدن را از ما خواست تفكر جبري از اين آيه بر نميآيد حالا اين در پايان در جمعبندي انشاءالله مشخص ميشود كه حق با زمخشري است يا حق با سيدناالاستاد اما خطوط كلي بحث روشن بشود اين بحث در سورهٴ مباركهٴ انعام قبلاً گذشت اما خب الآن چون چند سال فاصله شد و بعضي آقايان حضور نداشتند آنجا آن آقاياني كه حضور داشتند الآن شايد ده، دوازده سال فاصله شد اگر بعضي از مطالبش بازگو بشود سودمند است.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» به اين صورت آمده است كه اگر اينها ميخواستند كه بتپرستي واقع نشود ما نميپرستيديم آيهٴ 148 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَ لاَآبَاؤُنَا وَ لاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾ اگر خدا خواسته بود ما مشرك نميشديم يعني اگر خدا خواسته بود كه ما مشرك نشويم ما مشرك نميشديم اگر خدا خواسته بود كه ما تشريع نكنيم، ما تشريع نميكرديم نياكان ما هم مشرك نبودند آنها هم تشريع نميكردند معلوم ميشود خدا از ما نخواست اين را ما را آزاد گذاشته ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ﴾ يعني اگر خدا ميخواست كه ما مشرك نشويم خب ما مشرك نميشديم ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ﴾ اين مقدم يعني «لو شاء الله أن لا نشرك ما أشركنا لكن أشركنا» معلوم ميشود كه «لم يشأ الله».
اين دربارهٴ اصل اعتقاد اما دربارهٴ عمل بالأخره دين يك مجموعه اعتقادي است با اعمال و قوانين عملي و فقهي و حقوقي اين قياس استثنايي به دو قياس منحل ميشود كه جامع هر دو يكي است يكي دربارهٴ اصول دين است يكي دربارهٴ فروع دين دربارهٴ اصول دين آن قاعده اول است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا﴾ اين يك قياس استثنايي است مقدم و تالي ذكر شده است بطلان تالي هم معلوم، بطلان مقدم هم به زعم اينها معلوم است اين تمام شد ﴿وَ لاَآبَاؤُنَا﴾[8] هم دنبالهٴ آنهاست در مسائل اعتقادي كه اين قياس استثنايي اول هم خودشان را از نظر عقيده تطهير ميكنند هم نياكانشان را اما ﴿وَ لاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[9] اين مربوط به اصول فقهي و حقوقي است «لو شاء الله أن لا نحرم شيئاً ما حرمنا شيئاً و لكن حرمنا شيء» و آن بحيره و سائبه و اينها را تحريم كرديم ديگر پس معلوم ميشود خدا از ما عدم تحريم را نخواسته است ﴿وَ لاَحَرَّمْنَا مِن شَيْء﴾.
ذات اقدس الهي ميفرمايد اين حرفهايي كه اينها ميزنند قبلاً هم مشابه اين حرفها بود ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾[10] بعد ميفرمايد اينها كه دليل نيست شما يا دليل عقلي اقامه كنيد يا دليل نقلي، يا با دليل عقلي بتپرستيتان را توجيه كنيد يا با دليل نقلي، دليل عقلي برهان عقلي اين است كه اينها كاري در عالم انجام ميدهند حالا يا خالقاند بالاستقلال يا خالقاند بالمشاركه يا خالقاند بالمظاهره «و التالي و اصله مستحيل» هيچ كاري از اينها ساخته نيست وقتي اينها هيچ كارهاند خب چرا اينها را ميپرستيد دليل نقلي اين است كه در كتاب آسماني صحيفهاي از صُحف الهي در آن نوشته شده باشد كه بتپرستي حق است بالأخره يا دليل عقلي يا دليل نقلي اين بيان مبسوط را در اول سورهٴ مباركهٴ «احقاف» مشخص كرده است در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيهٴ سه اين است ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّيً﴾ اما ﴿وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾ كل آنچه در آسمان و زمين است مخلوق خداست اين تمام شد شما كه بتها را ميپرستيد يك دليلي بياوريد دليل عقليتان اين باشد كه اينها يك كارهاي هستند كاري در عالم انجام ميدهند اينكه نداريد دليل نقليتان اين است كه در فلان كتاب نوشته، در تورات نوشته، در انجيل نوشته، در صُحف ابراهيم(سلام الله عليهم اجمعين) نوشته آخر يك دليلي بياوريد اين هم كه نداريد.
عمده اين آيهٴ چهارم است ملاحظه بفرماييد ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم﴾[11] يعني «اخبروني» ﴿مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينكه غير خدا را ميخوانيد اين اصنام و اوثان را ميخوانيد براي چه ميخوانيد ﴿أَرُونِي﴾ يعني «اخبروني» ﴿مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ يعني يك موجودي را بالاستقلال خلق كردم نه، ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ بالمشاركه آفريدند كه شريك الله باشند نه، خب اگر يك موجودي هيچ كاره است در عالم نه خودش تنهايي كار انجام ميدهد نه با شركت كاري انجام ميدهد شريك خداست خب چرا اين را ميپرستيد اگر يك موجودي هيچ كاره شد اينكه معبود نيست، ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ بالاستقلال ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ بالمشاركه اين را شما يا با دليل نقلي ثابت كنيد يا با دليل عقلي ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾ ميشود دليل نقلي ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ ميشود دليل عقلي يا عالمانه ثابت كنيد يا ناقلانه بگوييد در فلان كتاب نوشته است خب وقتي نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد چرا اينها را ميپرستيد اين حجت عقل در مقابل نقل است نه حجيت عقل در مقابل وحي ـ معاذ الله ـ ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾ ميشود دليل نقلي ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ علم مأثوري از جاي ديگر به شما رسيده باشد ﴿إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ وقتي نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد آن وقت ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾، خب.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بحث گذشت در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» به خواست خدا در جاي خودش خواهد آمد كه دليل يا عقلي است يا نقلي و اينها هيچ كدام از اينها را ندارند اينكه در آيه محل بحث فرمود: ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾[12] يعني وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد اينها كه اين طور اعتراض ميكنند اينها يك ملت تازه پديد آمده نيستند در انبياي گذشته، ادوار گذشته از اين بهانهها هم بود ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا بحثش گذشت كه يك عده كه الآن هستند اين حرفها را ميزنند قبلاً هم مشابه اينها بود آيهٴ 118 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اينها دلهايشان شبيه هم است اگر يك عدهاي نسبت به نوح پيامبر(علي نبينا و آله و عليه السلام) اين حرف را ميزدند بعد از هزارها سال نسبت به انبياي بعدي هم همين حرف را ميزنند براي اينكه اين گروه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ يك طور فكر ميكنند، چون يك طور فكر ميكنند، يك طور اعتراض ميكنند شما انبياي الهي «مصدقا بعضهم لبعض» هستيد آنها هم شبيه يكديگر فكر ميكنند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، خب.
برهان مسئله را فرمود به اينكه شما بايد ارائه كنيد، شما كه نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد اما اينكه گفتيد اگر خدا نميخواست ما نميكرديم تمام مشكل شما در همين مغالطه است در منطق ملاحظه فرموديد كه مغالطه را يك متفكّر حتماً بايد ياد بگيرد كه غالط في نفسه و مغالط غير نباشد خودش اشتباه نكند يك، مصون باشد در مباحثات علمي كه مبادا ديگري را به دام بيندازد اين دو، فن مغالطه را در منطق براي همين نوشتند در اينجا فرمود يك مغالطهاي است شما گفتيد به اينكه اگر خدا ميخواست كه ما مشرك نشويم يقيناً مشرك نميشديم براي اينكه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[13] بله، ما اين را كاملاً قبول داريم اما تمام اشتباه شما اين است كه بين ارادهٴ تكويني و تشريعي خلط ميكنيد ذات اقدس الهي در ارادهٴ تكوينيه او اگر چيزي را بخواهد كه عصيانپذير نيست با ارادهٴ تكوينيه امرش ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ مشيئت او نافذ و قدرت او نافذ امر او نافذ.
اما ارادهٴ تشريعيه او قانونگذاري ميكند از ما طبق ارادهٴ خود ما ميخواهد ارادهٴ تكوينيه آن است كه خودش اراده بكند كه خودش يك كاري را انجام بدهد كه به كار خودش اراده بكند، ارادهٴ تشريعي اين است كه شريعتي هست، قانوني هست از بشر ميخواهد كه بشر با اختيار و ارادهٴ خودش اين كارها را انجام بدهد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[14] ميخواهيد بكنيد ميخواهيد نكنيد بر بشر عدل و احسان را خدا نازل كرده است، امر كرده است، خب.
اين امر «و قد يقع و قد لا يقع» اين امر، امر تشريعي است اين امر پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» يا موارد ديگر نيست كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ باشد آن امر تكويني است در نظام تكوين او اگر بخواهد به دريا امر كند كه خشك بشود ميگويد چشم، به صحرا امر بكند كه وادي تيه بشود ميگويند چشم اين طور نيست كه در نظام تكوين خداي سبحان اراده كند و چيزي واقع نشود اما در نظام تشريع خدا كه اراده نكرده خودش كاري را انجام بدهد كه، خدا اراده كرده است كه قانونگذاري كند از ما با اختيار ما فعلي را بخواهد فرمود: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾[15] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[16] در نظام تكوين ما را مختار گذاشته كه يا معصيت ميكنيم يا اطاعت ميكنيم شما الآن مشكلتان اين است كه بين تكوين و تشريع خلط كرديد انبيا هم كه نگفتند خدا تكويناً از شما خواسته است كه مشرك نباشيد كه تكويناً شما را آزاد گذاشته ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[17] اما تشريعاً [اين گونه است] كه ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ﴾[18] اينها را مثلاً ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[19] فرمود آخر اينها را كه خودتان تراشيديد چرا ميپرستيد ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[20] اين حرف را به وسيله انبيا به مردم رسانده كه اُف بر عابد و معبود، اُف بر بت و بتپرست اينها را كه نهي كرد.
پس در نظام تشريع نهي كرده فرمود اين كار حرام است پايانش هم جهنم است و شما را هم در نظام تكوين آزاد گذاشته كه كمال انسان در همان آزادي است اگر انسان مجبور بود به اطاعت يا عصيان كه كمالي براي او نبود نه شقاوت بود نه سعادت، فرمود در نظام تكوين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[21] خب ما كسي را مجبور نكرديم راه جهنم هم هست راه بهشت هم هست ولي در نظام تشريع ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[22] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ هست ﴿وَ آتُوا الْزَّكَاةَ﴾ هست ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾[23] هست و مانند آن.
شما اينكه گفتيد اگر خدا ميخواست حتماً طبق مشيئت او واقع ميشد ما حرف تشريع ميزنيم، شما حرف تكوين زديد ما ميگوييم خدا تشريعاً از شما خواست كه بتپرستي نكنيد شما جواب اين را بدهيد شما ميگوييد خدا تكويناً از ما نخواست، بله خب ما هم ميگوييم نخواست اگر تكويناً از شما ميخواست كه ميشد جبر.
پرسش...
پاسخ: بله، مشركين آنها كه مثل اين گروه بودند همين خلط را ميكردند خلط آنها در تكوين و تشريع بود ذات اقدس الهي به وسيله پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينكه ارادهٴ ما نسبت به تكوين بله نافذ است حرفي در آن نيست ما كه تكويناً از شما نخواستيم كه بتپرست نباشيد و خداپرست باشيد كه تكويناً شما را آزاد گذاشتيم، تشريعاً از شما طلب كرديم كه عبادت كنيد و بتها را نپرستيد مغالطه شما در خلط بين ارادهٴ تكوين و ارادهٴ تشريع است اين يك مطلب، خب.
اما اين تشابه قلوبشان باعث همين مشكلات چيز شد و براي اهميت اين شبهه ملاحظه فرموديد اين شبهه با شبههٴ اول و دوم خيلي فرق ميكند سطحشان فرق ميكند لذا اين را به صورت نام بردن جدا مطرح كرد فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ اما در شبههٴ دوم فقط به ضمير جمع اكتفا كرد ﴿هَلْ يَنظُرُونَ﴾ يا آنجا دارد كه ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ اين طور چيزها اما اينجا بالصراحه فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا﴾ و مانند آن اين را بالصراحه اينچنين ذكر كردهاند قسمت مهم خلط بين تكوين و تشريع است اما آيا مشيئت به عدم تعلّق ميگيرد يا نه، آن متعلقي كه محذوف است چيست ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ﴾ ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ﴾ چه چيزي را، ما ميفهميم كه بتپرستها ميخواهند بگويند اين پرستش بت مغضوب خدا نيست، خدا همين را خواسته بايد ميگفتند اگر خدا اين را ميخواسته اين محبوب خداست تو چه ميگويي و اين را نگفتند آنكه جناب فخررازي تقرير ميكند كه ميگويد اين شبهه در برابر اصل نبوت است براي ابطال نبوت به اين صورت است كه آنها ميگويند اگر خدا خواسته باشد كه ما بتپرست باشيم، ما بتپرستيم چه تو بيايي چه تو نيايي، اگر خدا خواسته كه ما موحد باشيم، ما موحد ميشديم چه تو بيايي چه تو نيايي اين زمينه اصل نبوت را به هم ميزند اين با نبوت عام مشكل جدي دارد آنهايي كه ميگويند فرستادهٴ خدا بايد فرشته باشد آنها با نبوت پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درگير نيستند اينها با نبوت خاص مشكل ندارند، با نبوت عام مشكل دارند اصل نبوت را نميپذيرند آنهايي كه ميگويد ﴿مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ﴾[24] مگر بشر ميشود پيامبر باشد اينها با نبوت عام مشكل دارند نه با نبوت خاص اينجا هم آن طوري كه جناب فخررازي طرح ميكند و ارائه ميكند اينها با اصل نبوت اشكال دارند مشكل جديشان با نبوت عام است نه با نبوت خاص.
ذات اقدس الهي يك برهان عام ارائه كرده است فرمود ما اين مطلب را منهاي مسئله نبوت بر اينها بيّن الرشد كرديم كه هيچ كس بهانه نگيرد اين را در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود حالا آن موطن كجاست، آن موطن بايد طوري باشد كه الآن اگر كسي بررسي كند بتواند پيدا كند همان آيهٴ معروف ذريّه است آيهٴ 172 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ فرمود ما ﴿إِذْ﴾ يعني «اُذكر» به ياد آن صحنه باشد معلوم ميشود كه يك صحنهاي است كه اگر كسي غبارروبي كند يادش است حالا يا برهان عقل است يا فطرت است بالأخره در درون ما نهادينه شده است يك عالَمي باشد كه در آن عالم ابدان ما به صورت ذرات ريز در آمده و ارواح ما به آن ابدان تعلّق گرفته كه بشود عالم زر آنكه آيه ميگويد علام ذريّه است نه عالم زر در بعضي از روايات زر هست اما اين يك فحلي مثل شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) ميخواهد كه اين طور در برابر آن روايات بايستد و مقاومت كند بعد مرحوم امينالاسلام اين طور كه مثلاً ابدان ما، به صورت ذرات ريز در آمده باشد يك، ارواح ما به اينها تعلق گرفته باشد دو، در آن عالم گفتگويي بين ما و خداي سبحان شده باشد سه، بعد اين ارواح آن ابدان را رها كرده باشند چهار، الآن به اين ابدان تعلق گرفته باشند پنج، اين همان تناسخ است اين را مرحوم شيخ طوسي با شدت نفي ميكند كه اين تناسخ محال است.
سخن از بدن و تعلّق روح به بدن و اينها در عالم قبر نبود اين يك و گذشته از اين اگر يك عالَمي بود منهاي فعلي، خب اكثريت قريب به اتفاق ما يادمان نيست چنين عالمي كه ما قبلاً آنجا بوديم يك گفتگويي داشتيم يك اعترافي كرديم خب اين چه احتجاج است خدا ميكند فرمود ما اين كار را كرديم براي اينكه مبادا چنين حرفي بزنيد فرمود ما قبلاً با شما مذاكره كرديم، تفاهم كرديم، توافق شده، اقرار كرديد كه مبادا بهانه بگيريد بگوييد ما كه نميدانستيم يا نياكان ما بد كرده بودند ما هم دنبالهروي اينها بوديم اين دو تا آيه را ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[25] كه ميشود عالم ذريه خب يك، ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ اينها را بر خود آنها شاهد قرار داد كه شما شاهد خودتان باشيد دو.
بعد در آن محدوده كه فرمود خودتان شاهد خودتان باشيد فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ خب خدا خودش را چطور نشان داد و از آنها اقرار گرفت همه گفتند ﴿بَلَي﴾ اين ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ آن روايت نوراني كه آن روز از توحيد مرحوم صدوق نقل كرديم آنها جزء غرر روايات ماست يك بحثي، يك روايتي نيست كه مثلاً يك جلسه يا دو جلسه مثلاً حل بشود بارها به عرضتان رسيد كه الآن اين يك خط «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[26] وقتي آمده به حوزه علميه الآن سالهاست تقريباً بيش از هزار سال است كه حوزههاي علميه را همين يك خط دارد اداره ميكند ديگر مسئله استصحاب از همين يك خط در آمده، شبهاتش، شرايطش، اقسامش، احكامش، معارضاتش همه اينها «و لا تنقض اليقين أبداً بالشك» وحدت قضيه مشكوكه و يقينيه به چه چيزي هست آيا شك در مقتضي حجت است اينها كه در روايت نيست كه وقتي عقل به خدمت نقل آمده همه اينها را در آورده كه اگر يك طلبهٴ فاضل جدي بخواهد همين يك خط را بفهمد حداقل پنج سال زحمت ميخواهد، پنج سال زحمت عالمانه يعني فقط بخواهد در اصول همان استصحاب را بخواند، بخواهد معالم يا حكم معالم را بخواند، قوانين يا حكم قوانين را بخواند، رسائل و حكم رسائل را بخواند، كفايه و حكم كفايه را بخواند، بعد درس خارج بخواند فقط درباره استصحاب بايد كار بكند اين حداقل خيلي جدي باشد پنج سال وقت ميخواهد همين يك خط را بخواهد بفهمد.
سندش را هم مستحضريد كه مرحوم شيخ فرمود ما اين چند تا نقل ميكنيم براي اينكه سند تحكيم بشود صحيحهٴ اعلاي آنچناني هم نيست اما رواياتي كه مربوط به عقايد است «اصحه سنداً» است «أمتنع دلالة» است آن روايت صدوق كجا «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[27] كجا اينها الآن در انبارهاي كتب ديني ما خاك ميخورد.
مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در همان حديث معروف سليمان مروْزي و عمران صابي و مانند آن جريان حق و خلق را، خلق و خالق را وقتي كه تبيين كرده آن شخص گفت كه خب خدا را ما چطور بشناسيم بالأخره يا خدا بايد در خلق باشد يا خلق بايد در خدا باشد هر دو كه محال است ما چطور خدا را بشناسيم فرمود مگر اينها نقيض هماند كه ارتفاع اينها محال است يك راه ثالث و رابع و اينها هم دارد ديگر شما خودتان را در آينه ميبينيد يا نه، عرض كرد بله، فرمود شما در آينه هستيد يا آينه در شماست، عرض كرد هيچكدام، فرمود پس يك راهي دارد كه آدم خودش را ببيند يا كسي را ببيند و چيزي را ببيند كه نه رائي در مرئي باشد نه مرئي در رائي، نه مُدرِك در مُدرَك باشد نه مُدرَك در مُدرِك شما الآن درخت را در آينه ميبينيد در آينه كه خبري نيست يك شيشه شفافي است نورتان ميخورد به سطح آينه يك، از آنجا بر ميگردد به درخت دو، درخت را در اين زاويه عطف ميبينيد اين سه، و الا در آينه چيزي نيست كه فرمود مگر شما در آينه هستيد عرض كرد نه، فرمود مگر آينه در شماست عرض كرد نه، فرمود چطور خودت را آينه ميبيني؟
اگر اينگونه از روايات عرضه بشود از محجوريت بيرون بيايد آن وقت اين آيات حل ميشود آن وقت معلوم ميشود كه چطور اهلبيت عِدل قرآناند اولين مفسّر اينها هستند، اولين مبيّن اينها هستند، اولين شارح اينها هستند، خداي سبحان فرمود: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾[28] اين مثل اينكه يك كسي در برابر آينه ايستاده يك، آينه شفافي هم آنجا هست دو، سر آينه را خم كرده به خود آينه نشان داده سه، از آينه سؤال كرده چه كسي را ميبيني چهار، آينه گفت تو، آينه كه خودش را نميبيند كه آينه آن صاحب صورت را نشان ميدهد فرمود: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ فرمود شما اين طور بوديد الآن هم اين طور هستيد خب اگر در عالم گذشته باشد اين ميشود قصه اينكه احتجاج نميشود كه الآن خداي سبحان دارد به عنوان حجّت بالغه از ما اقرار ميگيرد فرمود ما اين كارها را كرديم كه هيچ چيزي جلوي شما را نگيريد يك وقت است شما بخواهيد بگوييد ما غافل بوديم خب اين غافل نبوديد براي اينكه چنين اقراري كرديم الآن هم هست در شما، يك وقت است ممكن است بگوييد چون نياكان ما اين كار را كردند ما بيتقصيريم خير، نياكان شما مقصرند، خود شما مقصريد براي اينكه همهتان در صحنهٴ اقرار بوديد.
در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دو تا دليل اقامه ميكند فرمود ما اين كار را كرديم كه مبادا شما آن طور حرف بزنيد فرمود: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي شَهِدْنَا﴾ بله تو رب هستي و ما عبديم ما چرا اين كار را كرديم ﴿أَن تَقُولُوا﴾[29] يعني مبادا اينكه بگوييد مثل همان آيهٴ «نبأ» كه ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾[30] يعني مبادا «لئلا تصيبوا» «كيلا تصيبوا» ﴿أَن تَقُولُوا﴾ يعني «لئلا تقولوا» براي اينكه مبادا بگوييد يوم القيامه ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾[31] ما كه نميدانستيم بنده توييم، تو ربّ مايي اين يك، ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ﴾[32] اين دو، بگوييد نياكان ما بد رفتند ما هم بد رفتيم، نه خير نياكان شما و شما، شما و نياكانتان با هم در آن صحنه بوديد الآن هم با هم در آن صحنه هستيد معلوم ميشود انسان يك مرحلهاي دارد كه با هم است آنكه مرحله بدن نيست الآن هم اگر غبارروبي كند ميبيند كه صداي ﴿بَلَي﴾ در آن در ميآيد الآن هم آن ﴿أَلَسْتُ﴾[33] را درك ميكند ﴿بَلَي﴾ هم در آن در ميآيد.
فرمود ما همه اين كارها را كرديم آن وقت شما ميگوييد ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا﴾[34] چيست ﴿مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ أشْرَك آبَاؤُنَا﴾[35] چيست «لا حرمنا ولا حرم آبائنا» چيست همه شما يكسان علي وزان الواحد در آن صحنه بوديد همهتان هم اقرار كرديد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 24.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[4] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[5] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[6] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[7] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[11] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[13] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[14] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.
[15] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[16] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[18] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 60.
[19] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 95.
[20] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[22] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.
[23] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 97.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
[25] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[26] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[27] ـ وسئل الشيعه، ج1، ص245.
[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[29] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[30] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.
[31] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 173.
[33] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[34] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 173.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.