اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ (22) لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23)﴾
بعد از اقامه برهان فرمود سرّ نپذيرفتن اينها اين است كه اينها مشكل علمي ندارند اينها مشكل عملي دارند كاري كه به وسيله انبياي الهي صورت ميگيرد اين است كه مشكل علمي را حل ميكنند يعني شبهات اينها را خوب ارزيابي ميكنند پاسخ مناسب ارائه ميكنند اشكالهايي كه آنها طرح ميكنند ميشنوند و پاسخ ميدهند شبهات علمي را انبيا حل ميكنند اما مشكل عملي قابل حل نيست به دست خود آنهاست انسان يك شأني دارد كه با آن شأن كارهاي علمي را تأمين ميكند كه جزم علمي به وسيله آن كارهاست شأن ديگري دارد كه با آن شأن عزم اعتقادي را تأمين ميكند.
پس يك شأني مربوط به جزم علمي است يك شأني هم مربوط به عزم عملي است اين آيات ميفرمايد به اينكه ما شبهات علمي اينها را حل كرديم يعني اينها هيچ مشكلي از نظر شبهه علمي ندارند مثل اينكه انسان با چشم ميبيند با دست و پا حركت ميكند اگر يك خطري را به او نشان دادند او از نظر علمي مشكلي ندارد چون خطر را احساس كرده است ولي اگر اعضا و جوارح او فلج بود اين تقصير خود اوست.
ذات اقدس الهي ميفرمايد ما اشكالات علمي اينها را حل كرديم گفتيم خدا آن است كه خالق باشد اين بتها نيستند خدا آن است كه مُنعم باشد اينها نيستند خدا آن است كه عالم سرّ و خفايا باشد اينها نيستند خدا آن است كه مشكل انسان را بداند و حل بكند اينها نيستند ذات اقدس الهي همه اين اوصاف را داراست پس او خداست و اين اصنام و اوثان هيچكدام را ندارند پس خدا نيستند اين برهان مسئله است از نظر دليل مشكلي نيست ميماند باور اينها، اينها مشكل علمي ندارند مشكل عملي دارند انسان گاهي در برابر شبهه علمي شهوت عملي دارد اين را قرآن طرح ميكند ميفرمايد ما راههاي علمي را به اينها نشان داديم شبهات علمي اينها را بر طرف كرديم ولي اينها گرفتار شهوت عملياند قبول نميكنند گاهي در قبال شبهات علمي استكبار عملي است نه شهوت بلكه غضب است خوي سركشي، خوي تمرّد، خوي استكبار راه علمي براي او روشن است اما عمداً عالماً عامداً اين راه را نميرود براساس استكبار.
انسان يك شأني دارد كه با آن شأن مطالب علمي را درك ميكند يك شأن و قوهاي دارد كه برابر آن شأن و قوه آنچه را كه درك كرد باور ميكند باور كردن، ايمان آوردن از سنخ عمل است نه از سنخ علم ايمان جزء عمل است منتها عمل قلبي فهميدن از سنخ علم است كار نفس نيست فعل نفس نيست ادراك از سنخ كار نيست چون ادراك از سنخ علم است نه از سنخ عمل بين نفس و بين علم اراده فاصله نيست يعني وقتي بحث علمي طرح شد مقدمات، ضروري بود و چيده شد هيچكس نميتواند بگويد كه من نميخواهم بفهمم وقتي در قبال ضروري قرار گرفتيم مضطريم، مضطر آن است كه در مقابل ضروري و بديهي قرار بگيرد اگر كسي چشم باز كرد ديد آفتاب روشن است اين نميتواند بگويد من نميخواهد ببينم و بفهمم اين همين كه چشم باز كرد ميفهمد اما ميتواند انكار كند بگويد الآن روز نيست اين كار ممكن است چون باور كردن فعل است و بين نفس و بين فعل اراده فاصله است انسان با اينكه براي او غيّ و رشد تبيّن پيدا كرده ميتواند قبول نكند گردن ننهد.
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود اينها را كه ديدي اژدها شدن عصا را ديدي «يد بيضاء» را ديدي ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[1] تو فهميدي اينها معجزه است باور كن گفت نه اينكه فرمود: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[2] اين «سين» «استيقان»، «سين» تأكيد است يعني يقين پيدا كرد، يقين در يقين كه موسي حق است اما قبول نكرده.
قبول فعل است اين يك، بين نفس و بين فعل اراده فاصله است دو، و انسان هم يك موجود آزاد است ميخواهد قبول كند ميخواهد نكول كند اين جزء عنايتهاي الهي است كه انسان را آزاد آفريده ما مشكل علمي نداريم ممكن است كسي گوش ندهد در درس و بحث شركت نكند كتاب را مطالعه نكند اينها همه كار است بين نفس و بين اينها اراده فاصله است خب انسان گوش نميدهد يا درسي را شركت نميكند يا مطالعه نميكند يا كتاب نميخواند اينها همه كار است اما وقتي در قبال يك دليل قرار گرفت حق روشن شد نميتواند بگويد من نميخواهد بفهمم، فهم كار نيست بين نفس و بين فهم اراده فاصله نيست اين كار جزم است كه انجام ميگيرد بعد از اينكه جزم نصابش تمام شد نوبت به شأن ديگر نفس است كه تصميمگيري است عزم و اراده و اخلاص و اينها ريا در اين بخش است عزم در اين بخش است اخلاص در اين بخش است انسان ميتواند يك چيزي دو، دوتا چهارتا براي او خيلي روشن است ولي باور نكند فهميده ولي باور نكرده زيرا ايمان، فعل است و بين فعلِ نفس و خود نفس اراده فاصله است ميتواند قبول كند ميتواند [قبول] نكند اين هم يك مطلب.
تحليل قرآن كريم اين است كه مانع ايمان آوردن يا شهوت است يا غضب در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» فرمود به اينكه اينها مشكل علمي ندارند ما جريان معاد را براي آنها تثبيت كرديم ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[3] ما انسان اصلاً چيزي نبود او را آفريديم حالا كه پراكنده شد نميتوانيم جمع بكنيم، پس او شبهه علمي ندارد پس مشكلش چيست كه جريان قيامت را قبول نميكند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[4] اين شهوت عملي دارد نه شبهه علمي اين ميخواهد جلويش باز باشد «أمام» يعني جلو، باز هيچ خط قرمزي، ترمزي چيزي جلويش نباشد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ مشكل علمي ندارد گفت چه كسي دوباره خلق ميكند گفتيم همان كه هيچ را به اين صورت در آورد دوباره خلق ميكند اين كار آسان است براي او پس مشكل او چيست؟ فرمود كه ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾ ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ اينها مشكلات علمي ندارند.
پس گاهي شهوت نميگذارد انسان باور كند گاهي هم استكبار نميگذارد و آن هم يك نحو شهوت است آن آيه در اينجا محل بحث است فرمود ما همه براهين را اقامه كرديم براهين را اقامه كرديم كه از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست و همه كارها هم از ذات اقدس الهي است چرا شما قبول نميكنيد فرمود كه اينها چون ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اصلاً قبول نكردند آخرت را ﴿قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ چون نپذيرفتند در اثر استكبار انكار ميكنند لذا حرفها در آنها اثر نميكند پس گاهي خوي استكباري نميگذارد انسان به فهميدهها بها بدهد گاهي هم خوي شهوتراني شايد جامع مشتركي هم داشته باشد اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه بين عقد و عقيده فرق است كه اين اصطلاح فني همان مطالبي است كه گفته شد در كتابهاي منطقي، غير منطقي اين را ملاحظه فرموديد كه قضيه را به او ميگويند عقد «و تسمّي القضية عقداً» چرا؟ براي اينكه بين موضوع و محمول گره ميخورد وقتي گفتيم زيد ايستاده است اين است يك گرهاي است كه موضوع و محمول را به هم مرتبط ميكند وقتي كه دو چيز را با يك نخ گره ميزنيم اين گره اين دو تا را با هم مرتبط ميكند اين را بهش ميگويند عقد، گره زدن قضيه را عقد ميگويند براي اينكه آن رابط بين موضوع و محمول گره زده است بين زيد و قائم آن است يا هو گره زده است اين را ميگويند عقد اين كار علمي است.
بعد از اينكه اين كار علمي تمام شد بايد عصارهٴ اين قضيه كه علم است به جان آدم هم گره بخورد اين را ميگويند باور، ايمان كه اين كار عقل عملي است اگر ما باور كرديم آن عقد علمي ميشود عقيده ميگويند فلان كس معتقد است عقيده دارد ايمان دارد در قبال ديگري كه بيعقيده است مُلحد است گره زدن عصارهٴ آن قضيه به جان، به نفس كه نفس باور بكند اين گره دوم را ميگويند عقيده، فرمود اينها اين گره دوم را نزدند فقط مشكل علميشان حل شد خب علم وقتي كه به جان ننشيند انسان باور نكند كه اثري نميكند در آدم كه صرف اطلاعات است نه ايمان فرمود: ﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ﴾ كاملاً ما همه حرفها را گفتيم ولي اينها انكار ميكنند چرا؟ چون ﴿و َهُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ اينها شهوت عملي دارند عملشان همان استكبار است نه شبهه علمي ما همه اينها را با شكل اول منطقي با شكل دوم منطقي با اوصاف ثبوتي با اوصاف سلبي ثابت كرديم اينكه شما او را همتاي خدا قرار داديد و گفتيد ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ آخر اين چطور ميتواند همسان خداي سبحان باشد در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آنها در قيامت اعتراف ميكنند آيهٴ 98 سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين است كه اينها در معاد اعتراف ميكنند ﴿تَاللَّهِ﴾ به بتها ميگويند ﴿إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ٭ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ در قيامت ميگويند كه بله ما خيلي بد كرديم شما را همتاي خداي سبحان قرار داديم هر كاري كه از خدا ميخواستيم از شما خواستيم بايد او را ميپرستيديم شما را پرستيديم بايد از او استعانت ميكرديم از شما استعانت كرديم، خب.
تحليل قرآن كريم اين است كه اينها هيچ راه علمي و شبهه علمي ندارند فقط مشكل اعتقادي دارند و اين هم دست خودشان است و ما هم اينها را آزاد گذاشتيم ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[5] اگر ما مجبور ميكرديم كه جبر بود و كمال نبود ولي چون حجت الهي تمام شد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[6] بعد از فرستادن انبيا در بيرون و دادن عقل و فطرت در درون اينها كه حالا ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ ما هم جريان ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[7] را تعقيب ميكنيم و اينها را هر جا بخواهيم ببريم ميبريم، اين هم يك مطلب.
اما بخشي از مطالبي كه مربوط به سؤالات روز گذشته بود در جريان اختلاف هم در علوم عقليه هست هم در علوم نقليه پارسال همين به مناسبت اينكه عقل و نقل هماهنگاند اختلافات هم در علوم عقلي است هم در علوم نقلي جلد اول عدة الاصول مرحوم شيخ طوسي را آورديم همينجا خوانديم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در عدة الاصول در جلد اول در بحث حجت خبر واحد فرمود من سرّ اصرار من بر سامان بخشيدن به اين مسائل علمي اصول را كاملاً پر و بال دادم براي اين جهت كه ديدم اختلاف فقهاي ما «يزيد علي اختلاف الحنفي و الشافعي و المالكي» من ديدم اختلاف در خود ما شيعهها تنها خود ما شيعه فقهاي ما اختلافشان با هم بيش از اختلاف حنفي و مالكي و شافعي است اين را مرحوم شيخ طوسي در عدة الاصول در جلد اول بحث حجت خبر واحد آنجا اين را نقل كردند كه پارسال آورديم و خوانديم گفت من ديدم اين طور كه نميشود كه بالأخره بايد يك ساماني ببخشيم لذا اصول را تدوين كرديم به اصول بها داديم كه اختلافات كم بشود سامان بپذيرد اختلاف هم در علوم عقلي هست هم در علوم نقلي در علوم عقلي كمتر در علوم نقلي چون به استظهار و انصراف و ظهور بدعي و ظهور كذا و كذاست بيشتر.
مطلب دوم اين است كه ما از نظر معرفتشناسي نه از نظر فقه و اصول و حكمت و كلام از نظر معرفتشناسي كه بيرون دروازهايم يقين داريم يكي از اينها حق است ديگري باطل براي اينكه هر دو باطل باشد نميشود هر دو حق باشد نميشود يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه در كلمات قصار نهجالبلاغه هست فرمود: «مااختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلاله»[8] هر دو فكري كه در مقابل هم باشند طرفي نقيض باشند يقيناً يكي باطل است اين بيان نوراني حضرت هم مطابق همان برهان عقلي است كه رفع نقيضين محال است جمع نقيضين محال است، خب.
اختلافي كه هست يكي ميگويد پاك است يكي ميگويد پاك نيست يكي ميگويد اعاده دارد يكي ميگويد اعاده ندارد يكي ميگويد باطل است يكي ميگويد باطل نيست بالأخره أحدهما حق بود ديگري باطل پس ما گرچه در درون كه هستيم نميتوانيم شفاف حكم بكنيم اما از نظر معرفتشناسي كاملاً ميشود شفاف حكم كرد كه يكي حق است و ديگري باطل.
مطلب بعدي آن است كه در همين فقه و اصول مطالب گاهي به عنوان اصل مطرح است اين كشف از واقع در آن نيست فقط حجت است گاهي به عنوان اماره است اماره ميگويند كاشف از واقع است لذا اصل اولي در تعارض امارتين در تعارض خبرين سقوط است براي اينكه اگر كسي مقصدي در پيش دارد مقصودي دارد وقتي وارد يك شهري شد يك نفر او را راهنمايي كرده به شرق يك نفر او را راهنمايي كرده به غرب خب يقيناً متوقف ميشود ميگويد اين دوتا راه كه به يكجا نميرسد كه اينها «احدهما يأمر و الآخر ينهي» چطوري ميشود يقيناً يكي درست است، يكي درست نيست متوقف ميشود تا حق بر او روشن بشود.
حالا يك «اذن فتخيري» آمده دستور تخيير داده مطلب ديگر است اصل اولي اين است كه در امارات كه كاشفاند احدهما كاشف از حق است واقعاً يعني از نظر معرفتشناسي ولي اصول عمليه كه اماره نيستند اينها نميگويند ما واقع را نشان ميدهيم اصلاً اصول عمليه را اصول عمليه گفتند براي اينكه اينها وضع شدند «لرفع الحيرة عند العمل» برائت اين است استصحاب اين است اشتغال اين است اصل عملي كه اماره نيست، اصل عملي ميگويد كه حالا كه دستت به اماره نميرسد از واقع بيخبري براي رفع حيرت عند العمل اين برائت است و تخيير است و اشتغال است و استصحاب اينها را ميگويند اصول عمليه ولي اماره واقع را نشان ميدهد ديگر در اختلافات اماره بالأخره يكي حق است و ديگري باطل منطق هم براي همين كارهاست و ما يك مبادي مشترك داريم يعني بديهيات مشترك داريم كه اجتماع ضدين محال است اجتماع نقيضين محال است دور محال است اجتماع مثلين محال است تسلسل محال است اينها مشترك مبادي است هر چه به اينها نزديكتر باشد روشنتر است و ميشود با فحص و بررسي آن مطالب نظري را به ضروري رساند البته اُفت و خيزي هم هست.
خيلي از مسائل نظري است كه براي ديگران نظري است ولي براي متخصصان آن رشته ضروري است اينكه ميبينيد بعضي از فقها مخصوصاً مرحوم آقاي ناييني(ضوان الله عليه) دارد ميگويد اين ضروري فقه است نه يعني ضروري دين است يعني كساني كه متخصص رشته فقهاند اين مسئله براي آنها خيلي حل شده و روشن است ميگويند اين «ضروريٌ في الفقه»، «ضروريٌ في الفقه» يعني با اينكه مطلب عميقِ علميِ نظري است ولي در دستگاه فقه و براي فقها ضروري است پس ممكن است يك چيزي براي يك عده ضروري باشد براي يك عده نظري ولي راه دارد كه انسان آن نظري را ضروري كند مبادي مشترك هست اما درباره اينكه شهيد به وجه خدا نظر ميكند نه به خدا، شهيد به وجه خدا نظر ميكند لذا وجه خدا قابل شهود است چون فيض خداست و ممكن است و مخلوق خداست و آيت كبراي خداست و قابل مشاهده است.
مطلب ديگر اينكه اگر در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» و مانند آن آمده است كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[9] ندارد «عيونٌ ناظره» دارد ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ بعضي از چهرهها ناظر به طرف رحمت الهياند نه چشم اين يك، و نظر هم غير از رؤيت است گاهي انسان اهل نظر است ولي اهل رؤيت نيست نگاه ميكند و نميبيند نفرمود به اينكه اينها ميبينند فرمود اينها مينگرند منتها با وجوه مينگرند نه با عيون، اما كلمه شهيد آنجايي كه گفته ميشود خدا ﴿علي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[10] است اينجا شهيد فعيل به معني فاعل است يعني شاهد اما آنجايي كه دارد ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ آن احتمال هست كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ شهيد به معني مشهود باشد يعني بالاي هر چيزي خدا مشهود است منظور وجه اوست ما قبل از اينكه هر چيزي را ببينيم «وجه الله» را ببينيم چون محيط به اوست.
اما دربارهٴ اين سؤال كه همان طوري كه ائمه(عليهم السلام) انسان كامل معصوم(عليه السلام) فداي دين ميشود آيا ممكن است دين هم فداي انسان بشود اين فرض ندارد كه حقيقت دين فداي انسان بشود نه حقيقت امام فداي دين ميشود نه حقيقت دين فداي امام اينها هميشه هستند به اذن خدا بدن امام اعضا و جوارح امام آسيب ميبيند براي حفظ حقيقت دين ولي بعضي از موارد بدنهٴ دين آن مظاهر دين آن معابد دين آن اماكن متبركه ديني آن البته ممكن است براي حفظ مقام ولايت و امامت از بين برود لطيفهاي را مرحوم ابنبابويه قمي(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف من لا يحضره الفقيه نقل ميكند كه البته بدن امام بايد كعبه را حفظ بكند اطراف كعبه طواف بكند حجر اسود را استلام بكند و مانند آن اما حقيقت امام به مراتب بالاتر از ظاهر كعبه است.
ايشان اين جريان را نقل ميكند ميگويد به اينكه كسي آمده به نام ابرهه كه به كعبه اهانت كند بساط قبله مسلمين را بردارد مطاف را قبله را مظهر دين را از بين ببرد او در صدد از بين بردن دين آمده و ذات اقدس الهي برابر آيه سورهٴ «فيل» ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ٭ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ٭ وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾[11] خب بساطشان را برچيد ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[12] بساطشان را برچيد آنها آمدند كه آثار دين را بردارند و ذات اقدس الهي به حساب همه آنها خاتمه داد اما يك ابنزبيري بود به امام زمان خودش ايمان نياورد به وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) ايمان نياورد بعد از او باز به امام زمان خودش به وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) ايمان نياورد در مكه به كعبه پناهنده شد درون كعبه متحصّن شد مرحوم ابنبابويه قمي در من لا يحضره الفقيه نقل ميكند كه آنها فهميدند كه ابنزبير درون كعبه متحصّن شد آنها كه سابقاً مكه مشرّف شدهاند ميدانند اين كوه ابوقُبيس بعدها اين كوه را برداشتند مشرف به بيت شريف بودم مأموران اموي بالاي كوه ابوقبيس منجنيق بستند آن قدر سنگباران كردند كعبه را ويران كردند كعبه خراب شد ابنزبير را دستگير كردند و اعدام كردند بعد هم كعبه را ساختند ايشان ميگويد به اينكه كسي كه به امام زمان خود ايمان نياورد اگر به كعبه هم پناهنده بشود خدا او را پناه نميدهد همين طور شد ديگر وظيفه ابنزبير اين بود كه تا سيدالشهداء(سلام الله عليه) زنده است به او ايمان بياورد بعد از شهادت آن حضرت به وجود مبارك امام سجاد ايمان بياورد اما به امام زمانش ايمان نياورد رو برگرداند از ولايت ذات اقدس الهي به چنين آدمي ولو به كعبه هم پناهنده بشود براي حفظ مقام ولايت بها نميدهد اين كارها ممكن هست اما حقيقت دين فداي امام بشود فرض ندارد حقيقت دين محفوظ است مثل حقيقت ولايت و امامت.
دين هم قيّم هست هم اقوم هست و در زيارت جامعه هم نسبت به اين ذوات مقدس هم ميخوانيم «أنتم الصراط الأقوم» همان تعابيري كه براي دين شده براي اينها هم هست.
مطلب ديگر اينكه برخيها گفتند كه غير از جنّ و انس كسي استكبار نميكند ملائكه، حيوانات، گياهان، جمادات هر موجودي در آسمان و زمين باشد غير از جنّ و انس هيچكدام مستكبر نيستند فقط اينها استكبار ميكنند شايد براي اين باشد كه در خلقت آنها خداي سبحان به عنوان جبروت و با كبريايي ظهور كرده ولي در آفرينش انسان و جن با لطف و رحمت و عنايت ظهور كرده اينها مغرور ميشوند بر اساس لطف و عنايت الهي مستكبرانه رفتار ميكنند البته يك حدسي بيش نيست يك سندي ميخواهد يك دليل عقلي ميخواهد يك دليل نقلي ميخواهد اعتباري براي او بدون اين جهت نخواهد بود.
مطلب ديگر دربارهٴ امام كه شهيد به وجه خدا نظر ميكند به امام هم نظر ميكند اينها هماهنگاند يا نه و امام «وجه الله» است يا نه چطور قابل توجيه است «وجه الله» همان طوري كه از آيه كريمه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾[13] بر ميآيد همهجايي است جايي نيست كه وجه خدا نباشد از كريمهٴ ﴿قُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[14] هم بر ميآيد انسان چه در دريا باشد چه در صحرا باشد چه در زمين باشد چه در آسمان باشد هر كاري كه ميكند خدا ميبيند پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميبيند وائمه(عليهم السلام) هم ميبينند جايي نيست كه انسان كاري انجام بدهد خدا نبيند پيامبر به اذن او نبيند ائمه به اذن او نبينند اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه» خب شاهد خوبي است ﴿قُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[15].
پس «أينما كنتم فأنتم بمرء من الله و رسوله و الائمه» اينها چون وجه خدا هستند به اذن خدا همه جا حضور و ظهور دارند منتها در قوس نزول با آن مراحل عاليه ناظر هستند در قوس صعود يكي پس از ديگري اين مراحل را بايد طي كنند مثل ديگراناند و ذات اقدس الهي به همه اينها دستور ميدهد تكاليفي دارند مستحباتي دارند واجبات و مكروهاتي دارند فرقي نميكند هيچ فرقي از اين جهت با مردم در قوس صعود ندارند چون مكلّفاند بالأخره منتها تا به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[16] ميرسند چون از آنجا آمدند ديگران نظير اين آبهاي كوچكي كه در جوبها هست به همين لبهٴ اقيانوس رسيده آرام ميگيرد ولي وقتي سيل خروشان بيايد تا وسط اقيانوس هم ميرود اينها تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ راه دارند ولي ديگران به همان لبه كه رسيدند همان جا بسنده ميكنند.
حالا بقيه مطالب اگر باشد براي نوبت بعد انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[2] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[3] ـ سورهٴ قيامت، آيات 3 ـ 4.
[4] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[6] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[7] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 30.
[8] ـ نهجالبلاغه، حكمت 183.
[9] ـ سورهٴ قيامت، آيات 22 ـ 23.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[11] ـ سورهٴ فيل، آيات 1 ـ 3.
[12] ـ سورهٴ فيل، آيهٴ 5.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.
[16] ـ سورهٴ نجم، آيه 8.