04 11 2006 4826724 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 5 (1385/08/13)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (۳)﴾

استعجالي كه كفار داشتند اين ظاهراً جدال بود و باطناً استهزاء زيرا اينها معتقد به وحي و نبوت نبودند، معتقد به صدق وعيد پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) نبودند، اگر چيزي را اسطوره و افسانه مي‌دانند و مي‌گويند ﴿إِنْ هذَا إلاَّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ[1] يا ﴿إِنْ هذَا إلاَّ إِفْكٌ[2] و مانند آن ﴿وَ إِن يَكُ كَاذِباً[3] و مانند آن استعجال فرض صحيح ندارد.

بنابراين استعجالي كه اينها دارند صورتاً استعجال است ولي در حقيقت استهزاست و به عنوان جدال مي‌گفتند اگر راست مي‌گويي عذاب الهي را بيار. درباره نوح كه گفته شد ﴿قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا[4] اينها همانهايي بودند كه ﴿وَلاَ يَلِدُوا إلاَّ فَاجِراً كَفَّاراً[5] اينها همانهايي بودند كه وجود مبارك نوح را استهزاء مي‌كردند. ﴿كُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ[6] بنابراين استعجال واقعي نيست.

تسبيح اول مربوط به نزاهت ذات اقدس الهي از شرك است اين مربوط به آن استعجال، اما فرستادن فرشته‌ها با روح بر بندگان خود چون روح ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّي[7] است و امر رب هم ﴿كُن فَيَكُونُ[8] است بر خلاف عالم خلق، بنابراين اين منزه از زمان است، گاهي ممكن است سؤال بشود كه خود زمان هم نزد ذات اقدس الهي هست ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً[9] يا مقدارش نزد خدا ﴿ألف سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ[10] است، پس معلوم مي‌شود زمان هم نزد خدا هست، پس معلوم مي‌شود آنجا زماني و امور مادي و سيّار راه دارد.

پاسخش اين است كه اين آيات نمي‌گويد آنجا زمان وجود دارد زمانيات وجود دارند، مي‌گويند ماهها نزد خدا دوازده تاست شما كم و زياد نكنيد، تأخير نيندازيد، نسي نكنيد ﴿إِنَّمَا النَّسِي‏ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ[11] نه اينكه آنجا هم سَيَلان هست به دليل آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه بعدها مي‌خوانيم فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ[12] هر چه نزد شماست زوال‌پذير است و هر چه نزد ذات اقدس الهي هست باقي است و ثابت است خب زمان كه امر بقادار و ثابت نيست روز چگونه باقي است؟ شب چگونه باقي است؟ ماه و سال چگونه باقي است؟ چيزي كه سَيَلان در متن هويّت اوست بقا فرض ندارد، اگر بقا معنايش اين باشد كه هميشه زمان مي‌آيد و مي‌رود خب پس «ما عندنا هم باقٍ»، اينكه فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ نشان آن است كه آنجا جاي زمان نيست، در مخزن الهي همه چيز وجود دارد، زمان هم وجود دارد، ليله قدر وجود دارد، اما به وجود امري وجود دارد نه وجود خلقي، اگر در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «حجر» خوانده شد كه ﴿إِن مِّن شَيْ‏ءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[13] آنجا به عنوان يك وجود امري موجود است همه‌شان بودند و هستند و خواهند بود و تنزيل از مخزن الهي به عالم امر هم نحو تجلي است نه تجافي.

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه»[14] كه در نهج‌البلاغه است، خلقت به نحو تجلي است. تجلي يعني در عين حال كه در مخزن هست ظهوراتش مراتب نازله‌اش در مراحل پايين‌تر پيدا مي‌شود. تجافي آن است كه وقتي بالا هست پايين نيست، وقتي پايين آمده ديگر بالا وجود ندارد، جايش خالي است و خلقت كه از مخزن الهي تنزّل مي‌كند به نحو تجلي است نه به نحو تجافي. پس آنجا هر امر زماني به نحو ثابت هست نه به نحو متغيّر، هر امر مادي در آنجا هست اما به نحو مجرّد.

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ مشيّت الهي عين حكمت اوست، ذات اقدس الهي يك هويتي دارد كه كسي به او دسترسي ندارد و صفات ذاتي هم دارد كه عين آن هويت است كه باز هم كسي نمي‌تواند اكتناه كند، هم صفات عين هم‌اند هم صفات عين ذات‌اند. آنچه كه محل بحث است فعل خداست كه از آن به عنوان فضل الهي، فيض الهي او دائم‌الفضل است، دائم‌الفيض علي البريه است.

اين فضل الهي و فيض الهي عين صفات فعليه است تمام صفات فعليه‌اي كه براي ذات اقدس الهي ذكر مي‌كنند عين همين افاضه است و چون مشيّت الهي با حكمت او همراه است اين‌چنين نيست كه هر كس را بخواهد از اين نزول فرشته‌ها برخوردار مي‌كند و اين ناظر به آن عطاهاي بدون كسب باشد، چون عطاي الهي خواه مسبوق به كسب باشد نظير مقامات عادي يا مسبوق به كسب نباشد نظير وحي و نبوت كه با كسب به دست نمي‌آيد يعني ممكن نيست كسي ساليان متمادي رنج تحمل كند كوشش بكند بشود پيغمبر يا امام، ممكن است زحمت بكشد بشود عالم، فقيه، حكيم، اصولي اينها با كسب حاصل مي‌شود، اما آن مقامات بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[15] حاصل مي‌شود، كسبي نيست.

پرسش: حاج آقا پس اين نسبت‌ها و ...... كه پيغمبرها را برمي‌گزيدند انتخاب مي‌كرد خدا بر اساس كسبشان نبوده؟

پاسخ: نه اينها تلاش و كوششان در طهارت بود، در تقوا بود، در ديانت بود نه اينكه كسي چند سال زحمت بكشد بشود پيغمبر، مي‌شود گفت چند سال زحمت بكشند مي‌شوند فقيه، حكيم، مفسر و مانند آن، اما نمي‌شود چند سال زحمت بكشند، بشوند پيغمبر ﴿وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً[16] هم هست در گهواره هم ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً[17] هم هست، آن بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[18] است.

منظور آن است كه هم آن مقامهايي كه ذات اقدس الهي عطا مي‌كند براساس مشيّت اوست، هم اين مقاماتي كه براي علما و فقها و بزرگان ديگر عطا مي‌شود براساس مشيّت اوست، اين مشيّت او مخصوص به كارهاي غير كسبي نيست، اين طور نيست يك كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم عالم شده‌ام اين همان تفكر قاروني است كه مي‌گويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي[19] وقتي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به قارون گفت: ﴿لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا[20] ولي حقوق الهي را بايد پرداخت كني گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ من خودم علم اقتصاد داشتم تلاش و كوشش كردم ثروتمند شدم، اين كسي كه بگويد هر كس بگويد من خودم زحمت كشيدم به اين مقام رسيدم اين فكر، فكر قاروني است و منحوس است، خيليها زحمت كشيدند به جايي نرسيدند مگر ممكن است بدون مشيّت الهي كسي به جايي برسد؟ چه در كارهايي كه انسان با كسب به دست مي‌آورد به مشيّت الهي است و چه كسي كه بدون كسب ثروتي را پيدا مي‌كند مثل انبيا و اوليا به مشيّت الهي است. اين مشيّت الهي عين حكمت است همان طوري كه صفات ذات عين هم‌اند، صفات فعل هم عين هم‌اند نه اينكه يك مشيّتي دارد و يك حكمتي دارد جداي از هم هر جا ارادهٴ الهي هست عين حكمت هست، هر جا ارادهٴ الهي هست عين لطف و محبت و علم و آگاهي و امثال ذلك هست.

بنابراين اين ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ اختصاصي به انبيا و اوليا ندارد آن مراحل عاليه‌اش كه با عصمت همراه است پستهاي كليدي است مخصوص آنهاست، آن مراحل نازله‌اش كه براي علماست كه ورثه انبيا هستند، شاگردان انبيا هستند، حرفهاي انبيا را ياد گرفتند و باور كردند و عمل كردند و دارند منتشر مي‌كنند آن هم اگر يك وقتي ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ[21] شد به مشيّت الهي است.

در بحثهاي روز سه‌شنبه و چهارشنبه ملاحظه فرموديد كه فرشتگان الهي درجات فراواني دارند، حالا آنها كه حاملان عرش‌اند يا خود جبرئيل(سلام الله عليه) آنها هم براي انبيا و اوليا هستند، اما ملائكه وسطا و نازل فراوان‌اند اينها بر مؤمنين هم نازل مي‌شوند كه: ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا﴾ هر مطلب علمي را كه انسان مي‌فهمد به تعليم فرشته‌اي از فرشتگان الهي است هيچ ‌كس نمي‌تواند بگويد نه نمي‌تواند يعني نقلاً نمي‌تواند بگويد، عقلاً نمي‌تواند بگويد من خودم زحمت كشيده‌ام به اينجا رسيده‌ام، انسان كه زحمت مي‌كشد متحرك است، هيچ متحركي بي‌محرك نيست، هيچ قابلي بدون مبدأ فاعلي نيست.

پرسش: علما ... افضل ... انبيا ...

پاسخ: آن افضل بودنش اثبات مي‌خواهد، اگر منظور از علما اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند آن راه دارد، چون اينها معصوم‌اند، اما اگر منظور مطلق علما باشد خب چطور عالمان عادي افضل از انبيا و معصومين هستند؟ هرگز اين‌چنين نخواهد بود، البته آن تعبيري كه دارد اين است كه هر عالمي در قوم خود كار پيامبر را مي‌كند نه اينكه از پيامبر افضل است يا سمت او را دارد، خب انبيا(عليهم السلام) معلم كتاب و حكمت و مزكّي نفوس بودند، عالمان راستين هم كه وارثان انبيا هستند همين كار را مي‌كنند، كار اينها تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس است.

غرض آن است كه اگر كسي ايمان آورد و مستقيم بود در دين فرشتگان الهي بر او نازل مي‌شوند چيز ياد مي‌دهند ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ[22].

پرسش: اين براي زمان موت است يا نه زمان حيات است

پاسخ: نه خير مطلق است زمان موت مرحله مصداق بارزش است كه عند الاحتزار مي‌گويند به اينكه ﴿أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا[23] عند الاحتزار و عند الموت مرحله مصداق بارزش است.

پرسش: علما هم منظور ائمه نيستند چون ائمه مقامشان بالاتر است حتي اولوا العزم هستند.

پاسخ: خب آخر افضل كه هستند همين است ديگر، غرض اين است كه اگر منظور از علما، اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نباشند عالمان عادي باشند، عالمان عادي كه مي‌دانيد معصوم نيستند، غير معصوم چگونه افضل از معصوم مي‌شود؟!

پرسش: در بعضي‌شان چرا گفتند معصوم‌اند؟

پرسش: ... بني‌اسرائيل آثارشان بيشتر بوده يا نبوده؟

پاسخ: آثار، غير از اينكه خود عالم ديني افضل از فلان پيغمبر باشد آن پيغمبر وحي مي‌گيرد، معصوم است، حالا اين عالم توفيقي پيدا كرده، آثار بيشتري پيدا كرده عده‌اي زيادي در پرتو تعليمات او هدايت شدند، انبياي ديگر اين طور بودند ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ[24] در قرآن كريم دارد كه بعضي از انبيا با همه تلاش و كوششي كه كردند فقط يك خانوار به اينها ايمان آوردند، يك خانوار.

خب، البته همانها زحمت و تلاش و كوشش كردند، بذر توحيد را در جهان منتشر كردند حالا عالمان دين دارند آثار آنها را احيا مي‌كنند.

پرسش: آيا... آشكار شدن صفت افعال خداوند تبارك و تعالي به دست ممكنات نيستند، يعني اگر عمده تلاش ... خداوند تبارك و تعالي چطور ممكنات ظهور و بروز مي‌كنند؟

پاسخ: بله چون ذات اقدس الهي رزّاق است، ممكنات ظهور مي‌كنند نه چون ممكنات هستند خدا مي‌شود رزّاق. نه در مقام اثبات ما از اثر پي به مؤثر مي‌بريم، ولي در مقام ثبوت و واقع چون ذات اقدس الهي رزّاق است آثار رزق در جهان ظهور مي‌كند نه اينكه اگر اينها نباشند خدا رزّاق نيست يا ظهور ندارد، اگر اينها نباشند ما راهي براي كشف رزّاقيت نداريم ما از اثر پي به مؤثر مي‌بريم اين براي مقام اثبات و معرفت است، اما مقام ثبوت، مؤثر مقدم بر اثبات ديگر است.

﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ اين مطلق است، اگر مراحل عاليه باشد كه مخصوص انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است، اما اگر مراحل وسطا و نازله باشد شامل حال وارثان انبيا و اوليا هم مي‌شود. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» همان «غافر» از نزول ملائكه بر عباد براي انذار خبر داده است در آن سوره به اين صورت آورده آيهٴ پانزده سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه از آن به سورهٴ «مؤمن» هم ياد مي‌شود اين است: ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اگر منظور همراه با وحي و نبوت و رسالت و امامت معصومانه باشد اين مخصوص پيامبران و ائمه(عليهم السلام) است، اما اگر نه علوم همانها را به شاگردانشان بخواهند اطلاق كنند، ملائكه‌اي كه آورندهٴ آنها هستند خب ملائكه نازل و متوسط‌اند و آنچه را هم كه اينها مي‌گيرند باز خطابردار است براي اينكه گرچه فرشته معصوم است ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ[25] اما ظرفيتي كه اين عالم دارد يك ظرفيت معصومانه نيست گاهي هم درست تلقّي مي‌كند، گاهي هم درست تلقّي نمي‌كند ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ كه مشيّت او هم حكميانه است.

خب كه چكار بكنيد؟ ﴿أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ﴾ ما يك ميزان خوبي از همين كريمه مي‌توانيم به دست بياوريم، آنچه كه در دلهاي ما القا مي‌شود اين را ما مي‌توانيم بفهميم كه اين را فرشته فرستاد يا از باب ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ[26] است، اگر اين پيام، پيام توحيدي بود از نظر معرفت و عقيده، پيام تقوا بود از نظر عمل صالح بفهميم اين كار فرشته است، اما اگر نه فريب بود، بازي بود، جاه‌طلبي بود، مقام‌خواهي بود و مانند آن بفهميم از سنخ ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ است، هيچ ‌كس نمي‌تواند خودش را فريب بدهد اين ﴿الإنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ[27] نه بصير اين «تاء» تاي مبالغه است نه تاي تأنيث هر كسي خودش بين خود و خداي خود، خود را خوب مي‌شناسد كه اين خاطره‌اي كه الآن در ذهن او خطور كرده خلجان پيدا كرده اين چه طعمي دارد؟ طعم توحيد دارد در مسئله معرفت و اعتقاد و اصول؟ طعم تقوا دارد در مسئله اخلاق و تربيت و تهذيب و تزكيه و اصلاح نفس و اصلاح جامعه؟ يا نه طعم سياست و بازي و اينها دارد اين را خوب مي‌تواند بفهمد از دو طرف دارند ريزش مي‌دهند و اين كارها را دربارهٴ انسان آنها هم ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ[28] اينها هم از اين طرف هم ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ[29] خود انسان اگر پيام، پيام انذار يعني اخبار و اعلام آميخته با هراس ﴿أَنْ أَنذِروا﴾ كأنه كه ضمير شأن است ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ﴾ اين معلوم مي‌شود كه اين‌گونه از عالمان كه اين مطالب را دريافت مي‌كنند وارثان انبيايند، چون انبيا همه‌شان در همين راستا حركت مي‌كنند.

سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 25 اين است ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ همين دوتا كلمه را به همه انبيا گفتيم هيچ پيامبري نيامده مگر عنصر محوري رسالت او همين دو چيز است ايمان و عمل صالح، البته ايمان متعلقات فراواني دارد، عمل صالح هم زيرمجموعه‌ٴ فراواني دارد، اگر به اين دو اصل جامع برگشت كه اينها جزء جوامع‌الكلم‌اند اين طُوبَي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ اگر به اينها بر نگشت بايد بداند كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ كساني كه اين مطالب را دريافت مي‌كنند جزء وارثان انبيا هستند كه «العلماء ورثة الانبياء»[30] براي اينكه براي انبيا همين دو چيز آمده ديگر، توحيد و عبادت، گاهي توحيد و تقوا گاهي توحيد و عبادت و مانند آن.

به شخص پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود به اينكه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ﴾ اگر به پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[31] آن علمش را هم مشخص كرده كه چه علمي را شما مزيدش را از خدا بخواه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ اللَّهُ﴾ علم توحيد ﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ﴾، خب اين مي‌شود عبادت، اگر اين دو چيز يعني توحيد و استغفار، توحيد و تقوا، توحيد و عبادت، توحيد و عمل صالح كه به تعبيرات گوناگون در قرآن كريم آمد اين در قلب كسي آمد اين بفهمد يك فرشتهٴ وحي فرستاده است كه شاگردان آن، چون خود اينها علما شاگردان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند، ملائكه‌اي كه بر اينها نازل مي‌شوند شاگردان ملائكه‌اي هستند كه بر انبيا نازل مي‌شوند در بخشي كه مربوط به فرشته‌هاي آسماني و فرشته‌هاي عظيم است فرمود ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ[32] اين فرشتهٴ وحي در همان سپهر الهي ﴿مُطَاعٍ﴾ است فرشته‌هاي فراواني از آنها اطاعت مي‌كنند. آن ﴿مُطَاعٍ﴾ در خدمت اهل بيت هست و انبياي الهي شاگردان آنها و مطيعان آن ﴿مُطَاعٍ﴾ براي علما نازل مي‌شوند، خب چه نعمتي بهتر از اين، كه انسان مهماندار فرشته‌هاي الهي باشد.

پرسش: ...

پاسخ: خب اگر جزء مخلصين شد محفوظ است ديگر، مخلَص كه شد ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ[33] مي‌فهمد به اينكه چه كسي دارد مي‌آيد فوراً بصيرانه او را دفع مي‌كند. دربارهٴ مخلَصين هم كه اينها به جايي رسيده‌اند كه آنجا دستگاه فريب اصلاً نيست، چون دستگاه فريب نيست آنها به چيزي دل بستند كه در دستگاه شيطنت نيست در دستگاه شيطنت چيزهايي هست كه اينها او را «عفطه عنز» مي‌دانند، بنابراين بازي دادن مخلَصين فرضي نداد، لذا شيطان گفت ابزار بازي من اينهاست، آنهايي كه اينها را «عفطه عنز» مي‌داند خب من چطور به آنها دسترسي دارم؟ پس نسبت به مخلَصين قطع طمع كرده، نسبت به ديگران البته گفت ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ[34] من احتناك مي‌كنم اين را در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» و «نحل» اين هست ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ احتناك مي‌كنم يعني حَنَك و تحت حَنَك اينها در اختيار من است من مي‌خواهم تحت حَنَك اينها را بگيرم اين تهديد كرده، يك سواركار وقتي سوار بر اسب شد تحت حَنَكِش را مي‌گيرد ديگر، اين افساري كه در دهن اوست به گردن او بسته است به حَنَك او بسته است، اين را مي‌گويند «احتنك الفرس» يعني آن سواركار اين اسب را احتناك كرده، تحت حَنَكِش را گرفته، حَنَك و تحت حَنِك او در اختيار سواركار. شيطان هم گفت من سواري مي‌خواهم اينها هم مركب خوبي‌اند ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ[35].

خب، ﴿فَاتَّقُونِ﴾ در جريان تقوا ملاحظه فرموديد به اينكه تا كنون چندين بار خب قرآن آيات نوراني‌اش در بسياري از موارد ما را به تقوا دعوت كرده است و اين كلمه تقوا هم مكرّر معنا شده است حالا باز چون گاهي ممكن است مورد سؤال قرار بگيرد اين را مستحضريد هم راغب در مفردات خودش، هم جناب ابن‌اثير در نهايه البته راغب دقيق‌تر و مبسوط‌تر تقوا را معنا كرده است، مستحضريد كه اين تايش جزء كلمه نيست اصلش «وقوا» بود، تقوا اصلي «وقوا» است نظير «تطرا» كه اصلش «وطرا» است و اصلش از «وقايه» است، «وقايه» يعني حفظ، حفظ كردن منتها انسان [را] چون از خطر حفظ مي‌كند مي‌ترسد كه آن خطر به او برسد لازمهٴ تقوا چون خوف است، گاهي از تقوا به آن خوف، گاهي از خوف به تقوا به تعبير راغب در مفردات، گاهي از مقتضي به به مقتضا، گاهي از مقتضا به مقتضي ياد مي‌شود.

اين مطلب اول كه مربوط به آنچه كه جناب راغب دارد مي‌گويد كه تقوا اصلش «وقايه» است و «وقايه» هم «حفظ الشيء مما يؤذيه و يضره» بعد مي‌فرمايد: «و التقوي جعل النفس في وقاية مما يخاف» اين شخص يا «يخاف منه»، هذا تحقيقه، تحقيق تقوا اين است، بعد «يسمّ الخوف تارة تقوي و التقوي خوفاً» گاهي ما تقوا را به معني ترس مي‌گيريم، گاهي ترس را تقوا مي‌دانيم و مانند آن، اينها هر كدام مناسب قرينه مقتضي و مقتضا، لازم و ملزوم و مانند آن است.

بعد هم از اين آيات استفاده كرده كه وقتي مي‌گوييم «اتقيٰ فلان بكذا» يعني آن را سپر قرار داده كه محفوظ بماند، لذا از «جُنّه» از سپر هم به «وقايه» ياد مي‌شود، «جُنّه» يعني سپر از او هم به «وقايه» ياد مي‌شود در بيانات حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه اين تقوا «جُنّة من الخطر»، «جُنّة من النار» «جُنّه» يعني سپر كه آدم را حفظ مي‌كند.

حرف راغب اين است كه انساني كه ﴿وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً[36] با دست خالي مي‌رود وقتي آتش را مي‌بيند هيچ چاره‌اي ندارد مگر اينكه صورت خود را سپر قرار بدهد كه آتش به او نرسد، خب اگر صورت كه لطيف‌ترين عضو بدن است، آدم دست را سپر قرار مي‌دهد كه سنگ به صورتش نخورد، به چشمش نخورد اما وقتي كه صورت را سپر قرار مي‌دهد معلوم مي‌شود كه با دست بسته آمده ديگر، البته اين تحليل ديگر در مفردات راغب نيست اين قسمتش هست كه «اتقي فلان بكذا اذا جعله وقاية لنفسه» بعد اين آيات را استشهاد مي‌كند ﴿أَفَمَن يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ[37] ـ معاذ الله ـ انسان چاره‌اي ندارد در قيامت مگر اينكه با صورت جلوي عذاب را بگيرد كه به دلش نرسد به درونش نرسد، معلوم مي‌شود دستش بسته است ديگر. اين كسي كه مقرنين است، بسته است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ[38] بگير و ببند همين است ديگر خب آن كسي كه در دنيا دست‌درازي مي‌كرد آنجا دستش باز نيست كه دستش بسته است. آن ‌وقت آتش را با صورت مي‌خواهد دور كند ﴿أَفَمَن يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ﴾ اين يك، دو ﴿تَغْشَي وُجُوهَهُمُ النَّارُ[39] اول آتش به صورتشان مي‌رسد اين معلوم مي‌شود كه اين بيچاره سپرسوزي دارد.

آنكه نه در مفردات راغب است و نه در نهايه ابن‌اثير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مدثّر» است، آيهٴ سورهٴ «مدثّر» به خوبي نشان مي‌دهد كه تقوا همان حفظ است، متّقي يعني كسي كه حافظ است آيهٴ 56 سورهٴ مباركهٴ «مدثّر» اين است كه: ﴿وَ مَا يَذْكُرُونَ إلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَيٰ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴾ اين دعاي نوراني قنوت نماز عيدين كه مي‌گوييم «اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل التقويٰ و المغفرة» يعني تو متّقي هستي، تو حافظي. كاري نمي‌كني كه به تو اشكال بشود خدا با تقواست، خب از چيزي ترس ندارد معلوم مي‌شود در حقيقت تقوا خوف اخذ نشده حفظ اخذ شده، او اهل تقواست، اهل مغفرت است مثل اينكه اهل عدل است خدا اهل عدل است يعني «يعدل و لا يظلم» اهل تقواست يعني «يحفظ و لا يمكن النفوذ فيه» اگر كسي اهل تقوا بود و جزء اتقيا يا خلّصي از اتقيا بود اين مظهر ﴿هُوَ أَهْلُ التَّقْوَي﴾ مي‌شود آنكه جناب ابن‌اثير در نهايه دارد او جزء لوازم معناست ابن‌اثير در نهايه مي‌گويد در حديث معاذ وقتي وجود مبارك پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) معاذ را اعزام مي‌كرد به عنوان مدير عامل و مسئول اجرايي احكام يا گرفتن زكات مي‌فرمود: «توقّع .. اموالهم» يعني وقتي بخواهي گوسفند را به عنوان زكات بگيري آن گوسفندهاي خوب را نگير بگذار خودشان بدهند، «توقّع» يعني تجنّب خب تقوا داشته باشد، تقواي مأمورِ اخذ ماليات و زكوات به اين است كه تأديه را در اختيار آن مؤدّا قرار بدهد نه خودش انتخاب بكند. خب ايشان از اين «توقّع» همان تجنّب استفاده كرده‌اند «أي تجنّبها لا تأخذها في الصدقات».

خب بنابراين ﴿أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ﴾ مي‌ماند يك سؤال كه بعد برسيم به مسئله خلقت، در جريان حديث ثقلين وجود مبارك پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) طبق حديث فريقين فرمود به اينكه «اني تاركم فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[40] نه كتاب الله و رواية عترتي، ائمه(عليهم السلام) فرمودند به اينكه روايات ما چند گونه است بعضيها به نام روايت جعل كردند بعضها روايتي است كه خود ما فرموديم و اينها خب شما بايد بر قرآن كريم عرضه كنيد.

خطوط كلي را قرآن بيان مي‌كند و اگر خطوط جزئي را هم بيان مي‌كرد مورد استنكار همان سقفيها بود كه سقيفه تشكيل دادند چه اينكه خطوط كلي نماز، خطوط كلي روزه، خطوط كلي حج آمده خب شما الفيه و نفليه مرحوم شهيد را ديديد، اين سه هزار حكم براي يك بخش از نماز دارد، هزار حكم بخش ديگر، يكي را الفيه كرده، يكي را نفليه كرده، احكام واجبش مشخص، احكام مستحبش مشخص در اين چهار هزار حكم كه البته بيش از چهار هزار حكم است يك چند تا حكم بيشتر دربارهٴ نماز در قرآن كريم نيست دربارهٴ روزه هم همين طور است دربارهٴ حج هم همين طور است.

در آيهٴ مباركهٴ تطهير خطوط كلي مشخص شد اما حديث شريف كساء كه فريقين نقل كردند سند معتبر مي‌شوند حديث غدير را كه فريقين نقل كرده‌اند و دهها حديث را نقل كرده‌اند تعيين كننده است، اما چطور اسم مباركِ پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) در كتابهاي آسماني آمده و اسم اهل‌بيت(عليهم السلام) در قرآن كريم نيامده براي اينكه آنجا رقيب نبود، لذا هيچ مشكلي هم نبود آن وقتي كه وجود مبارك عيساي مسيح صريحاً گفته بود پيامبري به فلان نام خواهد آمد همه استقبال كردند، اما همينهايي كه سقيفه تشكيل دادند مگر مي‌پذيرفتند همينهايي كه مي‌گفتند اگر اين است ﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[41] مگر اينها قبول مي‌كردند اين بود هيچ چاره نبود منتها عظمت ولايت و اهميت ولايت را ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و به همه مسلمانها «الي يوم القيامة» فرمود كه «لولا الولاية» رسالت نيست فرمود: ﴿إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ[42] جريان رسالت نظير نماز و روزه نيست كه اگر ـ معاذ الله ـ ولايت نباشد، امامت نباشد رسالت نيست.                                          «والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25.

[2]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 4.

[3]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 28.

[4]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 32.

[5]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 27.

[6]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 38.

[7]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[8]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[9]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 36.

[10]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 5.

[11]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 37.

[12]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.

[13]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.

[14]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 108.

[15]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[16]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 12.

[17]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 30.

[18]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[19]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.

[20]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 77.

[21]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.

[22]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.

[23]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.

[24]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 36.

[25]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[26]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.

[27]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 14.

[28]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.

[29]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.

[30]  ـ كافي، ج 1، ص 32.

[31]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.

[32]  ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 21.

[33]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 201.

[34]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.

[35]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.

[36]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 95.

[37]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 24.

[38]  ـ سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 31.

[39]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 50.

[40]  ـ بحار الانوار، ج 2، ص 226.

[41]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 32.

[42]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 67.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق