08 10 2011 4783762 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 39 (1390/07/16)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ ﴿112﴾ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ ﴿113﴾ قَالَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُم تَعْلَمُونَ ﴿114﴾ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ ﴿115﴾ فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ ﴿116﴾ وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ ﴿117﴾ وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ ﴿118﴾

بيان جزاي كافران براي تمسخر و قتل مؤمنان

بعد از اينكه عناصر محوري سور‌ه را مشخص كرد يعني جريان اصول دين را تبيين فرمود, كساني كه منكر اين اصول‌اند آنها را به كيفر تلخ تهديد كرد. يكي از مسائل تهديدي آن است كه شما مؤمنان را تحقير مي‌كرديد مسخره مي‌كرديد امروز عظمت مؤمنان روشن شد و وهن و حقارت شما هم معلوم شد. آيا مسخره كردن مؤمن چنين خطري را به همراه دارد ولو براي مؤمن ديگر يا نه, كفار, مؤمن را به جهت ايمان مسخره مي‌كردند لذا به آن كيفر تلخ محكوم شدند كه خدا فرمود: ﴿إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ ٭ فاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً﴾[1] پس اگر مؤمني مؤمن ديگر را مسخره كند معصيت كرده است ولي مشمول اين آيات نيست اين آيات, ناظر به كافراني است كه مؤمن را لإيمانه مسخره مي‌كردند نه مؤمن را براي اينكه اندام او لباس او راه رفتن او مثلاً خوشايند اين شخص نيست پس مسخره كردن مؤمن گرچه معصيت است ولي مشمول اين آيه نيست نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ﴿مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا﴾[2] اگر كسي مؤمني را عمداً بكُشد مخلَّد در نار است خلود در نار براي هر كسي نيست براي هر معصيت‌كاري نيست براي كسي است كه كافر باشد و مانند آن. در آن آيه دارد كه اگر كسي مؤمني را بكُشد مخلَّد در نار است كه اين تعليق حكم بر وصف گفتند مشعر به عليّت است يعني «وَ مَن يقتل مؤمناً لإيمانه فجزائه جهنّم خالداً» وگرنه اگر كسي مؤمن را در اثر زد و خورد مالي و مانند آن از پا در بياورد كه مخلَّد نيست حكم قتل را دارد ديگر. مسخره كردن مؤمن هم همين طور است اگر لإيمانه مسخره بكند كيفر تلخش همين است كه بيان شد اگر براي مسائل عادي باشد پس حكمش اين نيست.

تكرار برزخ براي عدّه‌اي از انسان‌ها

مطلب ديگر آن است كه افرادي كه در برزخ هستند گاهي موقّتاً وارد برزخ مي‌شوند و قضا و قدر اينها اين است كه دوباره برگردند نظير آنچه را كه وجود مبارك عيساي مسيح زنده مي‌كرد يا نظير كسي ﴿مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ كه ديد عدّه‌اي مردند گفت: ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ كه خدا سبحانه و تعالي ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾[3] اما آنها كه وارد در برزخ شدند و مستقر شدند ديگر برنمي‌گردند.

ممنوعيت تكلّم كافران و ادامه تكلّم خدا جهت عِتاب آنان

مطلب بعدي آن است كه در آيهٴ 108 [سورهٴ «مؤمنون»] خداي سبحان به كافران فرمود: ﴿اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ﴾ ساكت باشيد و ديگر حرف نزنيد اينها ديگر حرف نزدند, اما خدا نفرمود من با شما سخن نمي‌گويم ولو به صورت عِتاب شما حقّ حرف نداريد اينها فقط مستمِع بودند خداي سبحان كلام خود را در توبيخ و توهين اينها ادامه داد سه آيه بعد هم دربارهٴ همين است پس اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تُكَلِّمُونِ﴾ يعني شما حقّ حرف نداريد ولو عذرخواهي, نه اينكه من ديگر از اين به بعد عِتاب هم نمي‌كنم اين عتابِ بعدي ادامهٴ كلام الله است نه ادامهٴ تكلّم آن كفّار.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿اخْسَئُوا﴾ به معناي «ابعدوا» است نه يعني ساكت باشيد معناي تأسيسي دارد نه تأكيدي «إخسأ» يعني دور شو نه ساكت باش اين كلبها را براي راندن با تحقير مي‌گويند «إخسأ» يعني «إبعد» دور باش نه يعني «اُسكُتْ» اما ﴿لاَ تُكَلِّمُونِ﴾ معناي خاصّ خودش را دارد كه تأسيس است.

پرسش و پاسخ خدا با كفار پيرامون توقف و عذاب در برزخ

آن‌گاه مطلب از سؤال و جواب است كه از اين برزخيان سؤال مي‌كنند شما چقدر مانديد؟ اينها مي‌گويند يك روز يا نصف روز ما كه نمي‌دانيم از عادّين بپرسيد. دربارهٴ عادّين يعني كساني كه عدددان‌اند اهل شمارش‌اند مثل فرشتگان و مانند آن چند قرائت شده است كه بخشي از اينها را زمخشري در كشّاف نقل كرد ﴿فَسْأَلِ الْعَادِّينَ﴾ آيا قرائت, همين مشدّد است يعني كساني كه عدد و رقم به دست آنهاست يا «فَسْأَلِ الْعَادِينَ» آنها كه ظالم‌اند اهل تعدّي‌اند كه بي‌تشديد خوانده بشود يا «عاديين» يعني از معمّرين سؤال كنيد اين قرائتهاي سه‌گانه را زمخشري نقل كرده است[4] ولي به هر تقدير آنها مي‌گويند ما نمي‌دانيم اينكه گفتند ما نمي‌دانيم براي آن است كه يا فراموش كردند يا صحنه به قدري صحنهٴ آشفته و آشوبي است كه اينها مضطرب‌اند به هر تقدير مي‌گويند ما نمي‌دانيم ما يك روز يا نصف روز مانديم با اينكه اينها مدّت طولاني را در برزخ پشت سر گذاشتند شايد براي اين باشد كه آنچه را كه در برزخ پشت سر گذاشتند فعلاً يادشان نيست اگر يادشان نباشد مي‌گويند يك روز يا نصف روز يا نه, يادشان است وقتي جريان ابديّت قيامت را مشاهده مي‌كنند آنچه در برزخ گذراندند يا در دنيا پشت سر گذاشتند نسبت به ابديّت معاد [نزد آنان] يك روز يا نصف روز است قابل قياس نيست گاهي هم در تعبيرات روايي اين است كه اين دنياي شما نسبت به ملكوت الهي «كحلقةٍ في فلاة»[5] اين تشبيه معقول به محسوس و مانند آن است. خب بالأخره اينها مي‌گويند ما يك روز يا نصف روز مانديم ما نمي‌دانيم از عادّين بپرسيد ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ ٭ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ﴾ آن‌گاه خود خداي سبحان در پاسخ مي‌فرمايد: ﴿إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُم تَعْلَمُونَ﴾.

راه‌هاي متعدّد براي حل جريان برزخ

جريان برزخ, جرياني است كه با درس و بحث و امثال ذلك حل نمي‌شود. يك راه سومي قرآن كريم و دين به ما آموخت آن راه مشاهده است راه اول همان راه تجربه عمومي است كه راه حس و معرفت‌شناسي حسّي و تجربي است كه همه بشر دارند. راه دوم راه تجريد, تجريد يعني تجريد كاري به تجربه ندارد آن راه فلسفه و كلام و براهين عقلي است كه آن راه هم كتاب و سنّت در اختيار گذاشت. راه سوم راه مشاهده است اين راه مشاهده از راه تهذيب نفس و تطهير قلب و امثال ذلك است كه فرمود: «مَن أخلص لله أربعين يوماً» آن وقت «فجّر الله يَنابيع الحكمة مِن قلبه علي لسانه»[6] اين راههاي فراواني دارد گاهي به ما مي‌گويند روزهٴ مستحبّي بگيريد گاهي مي‌‌گويند نماز شب بخوانيد گاهي مي‌گويند مواظب حلال و حرام باشيد گاهي هم مي‌گويند برويد مدرسهٴ قبرستان, مدرسهٴ قبرستان يعني مدرسهٴ قبرستان. يك وقت آدم مي‌رود قبرستان زيارت مي‌كند فاتحه مي‌خواند خب البته ثواب دارد يك وقت مي‌رود چيز ياد بگيرد خب اين دعاهايي كه در قبرستان است چند قسم است يك قسمت دعاي مدرسه‌اي است يعني ما وقتي وارد قبرستان شديم عرض ادب مي‌كنيم عرض احترام مي‌كنيم سلام عرض مي‌كنيم اينها را قسم مي‌دهيم به خدا مي‌گوييم شما را به خدا قسم, بگوييد آنجا چه خبر است «اَلسَّلامُ عَلي‏ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ‏ قَوْلَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ»[7] شما را به خدا قسم بگوييد آنجا چه خبر است با شما چه كار كردند خب اين درخواست ـ معاذ الله ـ لغو است يا راه‌حل دارد يقيناً راه‌حل دارد. راه‌حلّش اين نيست كه آنها از راه درس و بحث به ما ياد بدهند از آنها گذشت راه‌حلّش يا رؤيت است يا رؤيا يا كشف و شهود است در حالت بيداري يا خوابهاي خوبي كه نصيب انسان مي‌شود ممكن است مسائلي از راه مفاهيم عقلي به ياد آدم بياورند اما راه رسمي كه اموات با ما دارند همين دو راه است ديگر يا در بيداري, حالت مناميه انسان آنها را مشاهده مي‌كند نظير آن كه وجود مبارك حضرت امير وقتي به قبرستان وادي‌السلام آن قسمت رسيد ايستاد و حرف زد آن كسي كه در خدمت حضرت بود گفت من خسته شدم نشستم دوباره بلند شدم دوباره نشستم ولي حضرت همچنان مرتب حرف مي‌زد فرمود تو اگر چشم داشتي مي‌ديدي اينها حلقه حلقه نشستند عرض كردم ارواح‌اند يا اجساد؟ فرمود اينها ارواح‌اند[8] خب اگر كسي به آن حد برسد آنها را كاملاً مي‌بيند نرسيد, شاگرد آنها بود بالأخره مقام احسان است كه گويا آنها را مي‌بيند و اگر اين مرحله هم نشد در حالت رؤيا بالأخره رؤياهاي خوبي نصيب اينها مي‌شود.

رؤيت و رؤيا علم نافع براي علما

شما شرح حال بسياري از علماي نجف و اصفهان و اينها را كه مي‌خوانيد مي‌بينيد اينها شاگرد قبرستان بودند يعني اين وادي‌السلام زياد مي‌رفتند اين تخت فولاد زياد مي‌رفتند الآن اين ايام بزرگداشت صدمين سال مرحوم آقا نجفي(رضوان الله تعالي عليه) است. شما كتابهايش را بخوانيد بخش وسيعي از علمش را مي‌گويد من از قبرستان تخت فولاد دارم چندين بار رفتم زيارت كردم دعا خواندم اين حرف, اين مطلب براي من كشف شد دين ما بخش وسيعش راه شهود است اين را مي‌گويند علم نافع, حالا اگر كسي خوابي را ديد يك خواب خوبي را ديد اثر آن بهتر از پنج شش سال درس خواندن است يا نيست؟ چه رسد به اينكه در بيداري! ما اگر يك خواب خوبي ببينيم يكي از مراجع را يكي از اوليا را يكي از شهدا را مدّتها مي‌بينيد وضع ما عوض‌شده است اساس راه اين است اين راه آساني كه ما طي مي‌كنيم راه حوزه و دانشگاه نتيجه‌اش همين اندك است كه مي‌بينيد وگرنه اين طور ما را وادار بكنند بگويند شما اين اموات را قسم بدهيد بگوييد شما را به خدا قسم آنجا چه خبر است[9] اين معلوم مي‌شود راه دارد ديگر, راه آنها هم يا رؤيت است يا رؤيا. خود آنها اگر مؤمن بودند جواب ديگري مي‌دادند

سؤال خداوند از كفار پيرامون خلقت انسان و جهان

حالا ذات اقدس الهي از غير مؤمنين سؤال كرده ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ آنها گفتند: ﴿فَسْأَلِ الْعَادِّينَ﴾ آن عادّين, ملائكه‌اند مؤمنين راستين‌اند آنها مي‌دانند در برزخ چه خبر است.

خب, بعد مي‌فرمايد: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾ اين گرچه دنبالهٴ آن بحثهاست ولي اين ناظر به اصل كلّي است يعني به همهٴ بشرهاي منكر معاد مي‌فرمايد شما خيال كرديد عالَم ياوه خلق شده و هدفي ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» هم بود كه ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي[10] يعني رهاست انسان با مردن مي‌پوسد يا با مردن از پوست به در مي‌آيد ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾ يعني بي‌هدف يعني هر كسي هر كاري كرد رهاست اين خيال باطلي است خب پس عبث نيست, عبث نيست يعني چه؟ يعني هدف دارد هدف چيست؟ ﴿وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ معناي عبث بودن است پس ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[11] معناي هدف‌دار بودن است. ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾.

براهين متعدّد قرآني براي نفي عبث در خلقت عالم

آن‌گاه چند برهان اقامه مي‌كند كه هر كدام از اين براهين, ثمربخش است براي نفي عبث و آن اين است كه خداي سبحان, خالق اين عالَم است چه اينكه شما هم قبول داريد مشركان مي‌پذيرفتند كه الله خالق عالَم است ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[12] خب الله‌ كه خالق است يك موجود متعاليِ برجسته است يك موجود متعاليِ برجسته اگر كاري انجام مي‌دهد كار عبث و لغو نيست (اين يك). دو: مَلِك است كسي كه مَلك است گذشته از اينكه مالك ارض و سماست ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[13] هم هست هم «لله مِلك السّماوات» هم ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[14] هم بدنهٴ عالَم مِلك اوست هم نفوذ در جهان در اختيار اوست خدا هم مالك است كلّ جهان مِلك اوست هم مَلِك است فرمانرواي كلّ عالَم است هم ﴿مَالِكِ يَومِ الدِّين[15] است هم «مَلِك يوم الدين» هم مالك دنياست هم مَلك دنيا خب اگر مَلك مقتدرِ عادلِ حكيم كه كاري را انجام داد كار عبث مي‌كند (اين دو) هر كدام از اين اسماي حسنا حدّ وسط است براي اين برهان. سه: ﴿الْحَقُّ﴾ است خب خدايي كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ[16] آيا حق, كار باطل مي‌كند عبث كار باطلي است ديگر, بي‌هدف بودن كار باطلي است ديگر هم اثبات مي‌كند كه نظام با حق خلق شده است ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[17] هم بطلان را نفي مي‌كند كه ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً[18] كه هر دو بخش مضمون دو طايفه از آيات است كه در روزهاي قبل گذشت هم به صورت اثبات هم به صورت نفي گاهي مي‌فرمايد ما عالَم را به حق خلق كرديم حالا يا باء مصاحبه است يا باء ملابسه يعني اين نظام هستي پيچيده به حق است يا پوشيده به حق است جامه حق در بركرده است يا پيچيده به حق است حق را نمي‌شود از او گرفت اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ خلق شده است اينكه مي‌گويند حقّ مخلوق‌به, اين حق است نه حقّي كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ خب خدايي كه حق است كار باطل نمي‌كند. چهار: ﴿لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ هيچ مبدئي غير از او نيست خب حالا هيچ مبدئي غير از او نيست شما به چه كسي داريد پناهنده مي‌شويد و براي چه داريد كار مي‌كنيد اگر مبدئي غير از او نيست همه كارها بايد به سَمت او و براي او باشد چرا براي اينكه او ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ است كه اين يا مي‌تواند تتمّه برهان چهارم باشد يا مي‌تواند برهان پنجم باشد. خدا روي عرش كريم فرمانروايي مي‌كند عرش آن مقام فرمانروايي است.

تفاوت استعمال وصف كرامت نسبت به خدا و غير خدا

خب برخيها گفتند كه اين اتّصاف عرش به كَرَم از سنخ وصف به حال متعلَّق موصوف است نه به حال خود موصوف چون ممكن است كه عرش يعني مقام فرمانروايي, رفيع باشد عظيم باشد اما كريم بودن به لحاظ آن متعلَّق است چون كرامت وصف يك موجود عاقل است به مقام نمي‌گويند كريم مي‌گويند عظيم, مقام رفيع اما مقام كريم اين‌چنين نمي‌گويند. البته كرامت به مفهوم عام بر اجرام و احجار هم اطلاق مي‌شود كه مي‌گويند ذَهَب و فضّه مثلاً اينها احجار كريمه‌اند اين را مي‌گويند اما قرآن كريم, كرامت را به معناي خاص وصف خدا مي‌داند كه ﴿بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ[19] وصف قرآن مي‌داند ﴿لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ[20] وصف رسول وحي مي‌داند ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾[21] اما همين كَرَم را با همين معيارها وصف حجر و نبات و اينها بداند نيست آن يك مصداق ديگري يك رقيقهٴ ديگري است كه براي گياهان هم قرآن كريم دارد ﴿زَوْجٍ كَرِيمٍ[22] اين كرامت را به آنها هم اسناد داد. بنابراين اگر به فلزّات گران‌قيمت مي‌گويند احجار كريم يا به گياهان مي‌گويند ﴿زَوْجٍ كَرِيمٍ اين درست است كه مي‌تواند مشترك معنوي باشد ولي آن قدر اين تشكيك مرتبه‌اش ضعيف است كه شبيه مشترك لفظي است اينكه حقيقت تشكيكي را مي‌گويند مشكِّك, براي همين است كه بيننده را به شك مي‌اندازد كه آيا اين متّحدالمفهوم است يا مختلف‌المفهوم از بس اين مصاديق با هم اختلاف دارند كه گويا اين لفظ داراي چند مفهوم است كه بيننده را به شك مي‌اندازد كه آيا يك مفهوم است يا چند مفهوم, مشترك معنوي است يا مشترك لفظي. به هر تقدير كرامت را خدا وصف خود مي‌داند وصف قرآن مي‌داند وصف رسول وحي مي‌داند و وصف عرش, اين عرش كه كريم است معلوم مي‌شود تخت و امثال ذلك نيست اين مقام, مقام كريم است چون كرامت از اين مقام مي‌آيد رحمت از اين مقام مي‌آيد و اگر «أنّ قلب المؤمن عرش الرحمن»[23] شد انسان را كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾,[24] چنين انساني است.

قبلاً در اين كتابهاي عقلي و بعضي از كتابهاي همراه آنها آن مطلبي را كه خيلي دقيق بود مي‌گفتند: «حكمة عرشية» اين مطلب عرشي نه يعني اين مطلبي است علميِ دقيقِ رقيق بلكه مطلبي است كه مخصوص خود مؤلّف بود اين مؤلف از باب اينكه «أنّ قلب المؤمن عرش الرحمن» (يك) و آنچه ذات اقدس الهي در اين قلب اِلقا كرده مي‌شود حكمتِ عرشي (دو) اين در كتاب مي‌نوشت حكمت عرشي (سه) بعد كم كم هر مطلبي را مي‌گويند حكمت عرشي ولو براي ديگري باشد اين‌چنين نيست كه دأب سابقيها اين بود كه هر مطلب عميقي را از هر گوينده‌اي كه باشد اين آقا در كتابش بنويسد حكمت عرشي, حكمت عرشي براي كسي است كه خود مؤلف در قلب خود يافته باشد و چون قلب مؤمن «عرش الرحمن» است مجاز بود كه از آن مطلب عميق به عنوان حكمت عرشي ياد بكند.

استدلال به آيه عرش بر عبث نبودن خلقت‌ها

به هر تقدير عرش خدا كريم است و نيازي نيست كه ما بگوييم وصف به حال متعلّق موصوف است براي اينكه, اينكه تخت نيست اينكه جِرم نيست مقام فرمانروايي است كه خداي سبحان روي اين مقام فرمانروايي مستقرّ است ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ﴾.[25]

خب اگر عرش اين است و كريم است از مقام كرامت كارِ عبث ممكن نيست بالأخره عالَم را خداي سبحاني كه روي عرش كريم فرمانروايي مي‌كند خلق كرد خب كسي كه با كرامت كار مي‌كند كه كار لغو و عبث و امثال ذلك نمي‌كند پس اين ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾ يا تتمّه ﴿لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ است يا برهان مستقل, بنابراين يا چهار حدّ وسط است يا پنج حدّ وسط خب اگر خالق اين اوصاف را دارد ممكن نيست كار عبث كرده باشد ﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾ معمولاً اسماي حسنايي كه در پايان مبحث يا پايان آيه قرار دارد دليل محتواي آن بخش از آيات است.

نفي دو عقيده ثنويه و مشركين در قرآن

بعد مي‌فرمايد كسي كه غير خدا را بخواند اين دليلي ندارد, البته به فلاح هم نمي‌رسد ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾ يك وقت است كسي در جهان‌بيني باطل خودش گرفتار ثنويّت است. خدا در ابطال آن حرف مي‌فرمايد او دليل ندارد كه حالا آن جهتش هم عرض مي‌كنيم. يعني با خدا مبدأ ديگر را بخواند كه ثنوي باشد, خيرات را مثلاً به خدا, شرور را به آن شريكش اسناد بدهد اين مي‌شود ﴿يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ اما آنچه مربوط به فضاي حجاز بود كه مشركان الله را نمي‌خواندند ارباب متفرّقه اصنام و اوثان را مي‌خواندند اينها را عبادت مي‌كردند للتقريب والشفاعه نه اينكه خدا را عبادت مي‌كردند خدا را كه نمي‌خواندند مي‌گفتند ما به او دسترسي نداريم ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[26] فقط يعني فقط اين بتها را مي‌خواندند لذا سيدناالاستاد مي‌فرمايد معناي ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ﴾ اين است كه كسي كه با بودِ خدا ديگري را بخواند حكمه كذا و كذا. يك وقت است مي‌گوييم با خدا ديگري را بخواند نظير ثنويّه يك وقت مي‌گوييم نه, با بودِ خدا به سراغ ديگري برود و به سراغ خدا نرود حكمه كذا و كذا كه مشركين اين‌چنين بودند مشركين كه اصلاً خدا را عبادت نمي‌كردند نه اينكه قدري خدا را عبادت مي‌كردند قدري وثن و صنم را اينها فقط وثن و صنم را مي‌پرستيدند للتقريب والشفاعه. به هر تقدير چه معناي ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ اين باشد كه كسي ثنوي فكر كند ثنوي عمل كند خدا و غير خدا را عبادت كند يا نه, مثل مشركان باشد كه با بودِ خدا غير خدا را عبادت كند به هر تقدير اين برهان, هر دو را نفي مي‌كند.

مي‌فرمايد: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ بين دو خط كوچك قرار مي‌گيرد كه اين وصف لازم و ضروري ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ است مثل اينكه كسي بگويد اگر كسي بگويد دو دوتا پنج‌تا كه برهان ندارد اين «كه برهان ندارد» وصف ضروري و لازم دو دوتا پنج‌تاست دو دوتا پنج‌تا برهان‌پذير نيست يعني بيّن‌الغي است ديگر, اله آخر برهان‌پذير نيست زيرا يك خداي نامتناهي ديگر جا براي غير نمي‌گذارد, اگر ـ معاذ الله ـ خدا محدود بود جا براي غير بود اما اگر «لا حدّ له» شد كه براهين فراواني در نهج‌البلاغه است كه اگر كسي خدا را وصف كرد چه كرد چه كرد «فقد حدّه و مَن حدّه فقد عدّه»[27] اين خدا مي‌شود نامتناهي اگر حقيقت نامتناهي شد خلئي نيست تا خداي ديگر آن را پر كند لذا خداي ديگر و اله ديگر برهان‌پذير نيست اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾ وصف ضروري و ذاتي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ است مثل اينكه كسي بگويد اگر كسي بگويد دو دوتا پنج‌تا كه برهان ندارد حكمه كذا و كذا ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾ اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾ جمله‌اي است در محلّ نصب تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ اصلاً اله آخر برهان‌پذير نيست ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾.

آيات دالّ بر استحاله شرك و تعدّد الوهيّت

گاهي مي‌فرمايد دليل بر بطلان شرك است نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» سورهٴ «اسراء» سورهٴ «مؤمنون» گذشت كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[28] (يك) ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً[29] (دو) ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ[30] (سه) يكي در سورهٴ «انبياء» بود يكي در سورهٴ «اسراء» بود يكي هم در سورهٴ «مؤمنون» كه هر سه بحثش گذشت اينها براهين سه‌گانه بود براي استحاله شرك و تعدّد الوهيّت. گذشته از اينكه برهان ندارد بلكه برهان بر خلاف اوست اگر چنين كاري بكند ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ خب چنين كسي به فلاح و رستگاري نمي‌رسد ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾.

اسباب فلاح و طلاح در طليعه و ختم سورهٴ «مؤمنون»

اين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» با بيان اثباتي ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[31] شروع شد با بيان نفي ﴿لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾ خاتمه پيدا كرد يعني مؤمن, اهل فلاح است و كافر, اهل خسارت و طلاح و عدم فلاح ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾. زمخشري و ديگران نقل كردند كه اگر كسي به آيات اول سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» عمل كند و از بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مُتّعِظ بشود اين سعادت را فراهم كرده است و اهل نجات است «فقد نجا و أفلح»[32] آغاز و انجام اين سور‌ه سبب فلاح است اوّلش ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ است آخرش هم كه از كُنوز عرش الهي سخن به ميان آمده كه خدا ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾ است و در قرآن كريم گرچه كريم مكرّر ذكر شد ولي تنها جايي كه عرش به كرامت متّصف شد همين آيه است در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در جاي ديگر عرش به كرامت متّصف نشد. گرچه خداوند, رسول خود را[33] قرآن خود را[34] عرش خود را به كرامت وصف كرد اما اينها كرامتهاي بالتّبع‌اند كه به بالأصل ختم مي‌شوند يا بالعرض‌اند كه به بالذّات ختم مي‌شود يا بالمجازند كه به بالحقيقه ختم مي‌شود بر اساس سه مبنا و سه مسلكي كه اين آيات توجيه مي‌شود.

بيان معيار و نيل به كرامت در قرآن

بخش نهايي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «علق» خدا را به عنوان اَكرم معرّفي كرده است كه در آيه سه سورهٴ «علق» فرمود: ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ در آن سور‌ه مشخص كرد كه معيار كرامت چيست پس اگر در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[35] يا در موارد ديگري انسان را به كرامت وعده داد راه كريم شدن و نِيل به مقام كرامت را هم در سورهٴ «علق» مشخص كرد فرمود: ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[36] اگر گفتند در فلان كلاس يا فلان كوي, فلان مهندس تدريس مي‌كند يعني درس هندسه مي‌دهد فلان طبيب تدريس مي‌كند يعني درس طب مي‌دهد فلان فقيه تدريس مي‌كند يعني درس فقاهت مي‌دهد فلان حكيم تدريس مي‌كند يعني درس حكمت مي‌دهد اگر ربّ اكرم معلّم شد چه درس مي‌دهد؟ درس كرامت مي‌دهد ديگر, اگر بخواهد درس كرامت بدهد راهش هم علمِ كريمانه است ﴿الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[37] معلوم مي‌شود آن علمي كه كرامت را به همراه نداشته باشد و عالِم را كريم نكند آن علمي نيست كه خداي سبحان به آثار قلميِ آن عالِم سوگند ياد بكند خدا به قلم و به نوشته‌ها و به مكتوبات عدّه‌اي سوگند ياد كرد فرمود: ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ﴾[38] قسم به قلم و قسم به مسطورات و مكتوبات اهل قلم, خب كدام قلم است كه خدا به او قسم خورد (يك) كدام كتاب و رساله و مقاله و سخنان علمي است كه خدا به او قسم خورد (دو) اگر كسي در مكتب ﴿رَبُّكَ الْأَكْرَمُ باشد ﴿الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾ باشد كريمانه عالِم بشود و كتاب او درس كرامت بدهد مورد سوگند خداي سبحان است.

«والحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ مؤمنون, آيات 109 و 110.

[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 93.

[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 259.

[4] . الكشاف, ج3, ص206.

[5] . ر.ك: الكافي, ج8, ص153 و 154.

[6] . عدّة الداعي, ص232.

[7] . بحارالأنوار, ج99, ص301.

[8] . الكافي, ج3, ص243.

[9] . ر.ك: بحارالأنوار, ج99, ص301.

[10] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.

[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 156.

[12] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25; سورهٴ زمر, آيهٴ 38.

[13] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.

[14] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 189.

[15] . سورهٴ فاتحه, آيهٴ 4.

[16] . سورهٴ حج, آيات 6 و 62; سورهٴ لقمان, آيهٴ 30.

[17] . سورهٴ دخان, آيهٴ 39.

[18] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.

[19] . سورهٴ انفطار, آيهٴ 6.

[20] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 77.

[21] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 40; سورهٴ تكوير, آيهٴ 19.

[22] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 7; سورهٴ لقمان, آيهٴ 10.

[23] . بحارالأنوار, ج55, ص39.

[24] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 70.

[25] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 59.

[26] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[27] . نهج‌البلاغه, خطبه‌هاي 1 و 152.

[28] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.

[29] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 42.

[30] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 91.

[31] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 1.

[32] . الكشاف, ج3, ص207; التفسير الكبير, ج23, ص300.

[33] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 40; سورهٴ تكوير, آيهٴ 19.

[34] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 77.

[35] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 70.

[36] . سورهٴ علق, آيات 3 و 4.

[37] . سورهٴ علق, آيهٴ 4.

[38] . سورهٴ قلم, آيهٴ 1.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق