اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّمَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ ﴿44﴾ ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ ﴿45﴾ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ ﴿46﴾ فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ ﴿47﴾ فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ ﴿48﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿49﴾
عدم ايمان به ارسال رُسُل موجب دوري از رحمت الهي
بعد از جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) و جريان حضرت هود يا حضرت صالح و مانند آنها كه از آنها به عنوان رُسل متواتر ياد كرده است, جريان موسي و هارون(عليهما السلام) را مطرح فرمود. اين كلمهٴ «تَتْرا» كه اصلش «وَتْرا» بود يعني وَتْر وَتْر يك نفر يك نفر نظير مَثنيٰ كه دو نفر دو نفر هستند ثُلاث سه نفر سه نفرند وقتي فرمودند مَثنيٰ يعني دو دو, ثُلاث يعني سه سه, وترا, تَتْرا يعني يك يك. هر كدام از اين انبيا پشت سر هم آمدند و قومشان آنها را تكذيب كردند. بعضي از اينها را ما به دنبال بعضي از اينها كيفر كرديم و اينها را اُحدوثه قرار داديم كه از اينها فقط در تاريخ نامي مانده است جهت عبرت كه اينها را به عنوان عبرت مطرح ميكنند. بعد فرمود: ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ يعني اين سنّت الهي است و اصل كلّي است كه اگر كسي كفر ورزيد و ايمان نياورد از رحمت الهي دور است اختصاصي به گذشته و حال ندارد در آينده هم همين طور است تعبير ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ يا تعبير ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ كه در آيهٴ 48 همين سوره است اينها از سنّت الهي خبر ميدهند كه اگر كسي در برابر وحي و نبوّت مقاومت كرد و راه توبه را عمداً بست جزء مُهلَكين ميشود جزء مُبعدين ميشود ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾, ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ اين يك اصل كلي است.
معرفي چهرههاي ماندگار و آثار آنها در قرآن و حديث
مطلب دوم آن است كه چه كسي در نظام هستي ميماند و چه كسي ماندني نيست اگر در بيانات نوراني حضرت امير هست كه «العلماء باقون ما بَقي الدّهر»[1] منظور از علما تنها عالمان حوزوي و مانند آن نيستند كساني هم كه به مقدار خودشان علمِ توحيدي دارند و عمل ميكنند آنها هم سهمي از بقا دارند منتها بقاي بيشتر براي عالمان دين است كه «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) متّخذ از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «هود» است كه ذات اقدس الهي از عالمان ملّتها و امّتهاي گذشته به ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ياد ميكند اين كلمهٴ «بقية الله» بالاصاله وصف امام است كه الآن دربارهٴ وجود مبارك وليّ عصر عرض ميكنيم «بقيّة الله» به همين مناسبت است. عالمان بالاصاله و امامان معصوم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هستند ممكن است كسي ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾[2] باشد, ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾[3] باشد و مانند آن اما ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ بودن نصيب هر كسي نيست. آيهٴ 116 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است ﴿فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ﴾ چطور در گذشته عالمان دين كه چهرههاي ماندگارند به اصطلاح, صاحبان بقايند جلوي فساد را نگرفتند چرا در بين اينها چنين افرادي نبودند كه ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ باشند و نهي از منكر بكنند پس عالمان دين ميشوند ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ امام معصوم(سلام الله عليه) بالاصاله از طرف ذات اقدس الهي ميشود بقيّة الله آن كه با بقيّة الله مرتبط است ميشود جزء «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» سرّ اينكه اينها باقياند اين است كه به وجه الله مرتبطاند و لوجه الله كار ميكنند و غير وجه الله هر چه باشد در معرض هلاكت است و ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[4] يك, ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[5] دو, پس اگر كسي لوجه الله عالِم شد و لوجه الله به علمش عمل كرد و لوجه الله علمِ عملشده را به جامعه منتقل كرد اين ميشود جزء چهرههاي ماندگار يعني جزء «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» و جزء شاگردان بقيّة الله خواهد بود لذا فرمود اينها ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾اند پس ممكن است كسي جزء ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ باشد, جزء ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾ باشد ولي مقدمهٴ ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ را فراهم نكرده باشد و اگر مقدمهٴ آن را فراهم كرد ميشود ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ميشود «العلماء باقون ما بَقي الدّهر». در قبال كساني كه باقياند افرادياند كه فانياند از كساني كه محكوم به فنا و زوالاند به عنوان احاديث ياد ميشود احاديث يعني اُحدوثه يعني چيزي كه فقط نامي از آنها مانده، تاريخي از آنها مانده اثري از آنها در روي زمين نيست فقط تاريخشان مانده آن هم براي عبرت. در آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «العلماء باقون ما بَقي الدّهر» برهان ذكر كرد فرمود گرچه «أعيانُهُم مَفقودَة» است اما «أمثالُهم في القلوب موجودة»[6] اين همه بركاتِ علمي اينها در دلهاي مردم به وديعت گذاشتند در افكار مردم اثر كردند آثار اينها در دلها موجود است گرچه اعيانشان مفقود است, بنابراين همه ميميرند لكن يك عدّه به عنوان احدوثهاند يك عدّه به عنوان بقيّة الله ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ بعد فرمود اين اصل شامل آنها شده شامل ديگران هم ميشود ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ يعني اينها چون غير مؤمن بودند از رحمت الهي دور شدند و اختصاصي به اينها هم ندارد گذشته اين طور بود الآن اين طور است آينده هم همين طور است.
رسالت حضرت موسي و هارون در دعوت فرعون به سوي توحيد
بعد از جريان حضرت صالح يا هود و مانند اينها, جريان حضرت موساي كليم را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا﴾ در آغاز امر كه وجود مبارك موساي كليم مأموريت يافت ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾[7] به ذات اقدس الهي عرض كرد يك مأموريت بسيار سنگيني است برادرم از بعضي از جهات صبغهٴ تبليغي خوبي دارد او را به همراه من اعزام بكنيد و چندتا خواستهاي داشت كه خداي سبحان فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[8] براي اينكه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) در اين تبليغ و در دعوت فرعون موفق بشوند اين هر دو بزرگوار را به آيات و معجزات مسلّح و مجهّز كرد لذا فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا﴾. اين معجزات يعني جريان عصا, جريان دَم و امثال ذلك يعني آن نُه معجزه اين ظاهرش اين است كه به هر دو نسبت داده ميشود اختصاصي به وجود مبارك موساي كليم ندارد ﴿وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ عطف خاص بر عام است براي اهميّتش حالا يا عصاست يا معجزهٴ ديگر است آن حجّت بالغه آن سلطنت آشكار كه يكي از آن معجزات است بر اين معجزات و آيات عطف شده است از باب عطف خاص بر عام ولي همهٴ اين معجزات و آيات شامل هر دو نفر است ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ ٭ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ﴾ اما آيا تورات هم براي هر دو است يا نه, تورات كه بعد از جريان فرعون نازل شده است يعني بعد از اينكه فرعون و ملأ فرعون به كام دريا رفتند و غرق شدند وجود مبارك موساي كليم كه به كوه طور رفت و در آن اربعين مناجات فرمود, تورات نصيبش شده آيا ما دليل داريم كه تورات هم مثل ساير معجزات به هر دو نفر نازل شده يا ظاهر آيات اين است كه تورات مخصوص موساي كليم است.
پرسش: اساساً آيا تورات معجزه است يا نه؟
پاسخ: خب بله, كتاب الهي است وحي است لفظاً مثل قرآن نيست ولي مفهوماً و معناً معجزه است براي اينكه از اخبار غيبي خبر دارد لفظش معجزه نيست لذا تحدّي نشده ولي معارفش كه اِخبار غيب است معجزه است چه كسي از جريان حضرت آدم, فرزندان حضرت آدم و جريان نوح خبر دارد اينها كه تاريخ مدوّني نبود بنابراين آن طور معجزهاي كه قرآن كريم است كه لفظاً و معناً معجزه است كه تحدّي شده باشد نه خير, هيچ كتاب آسماني اين طور نيست اما آن معارف غيبي كه از راه وحي وجود مبارك موساي كليم باخبر شد خب يقيناً معجزه است ديگران خبري ندارند.
عكسالعمل و شبهات فرعون در برابر امر به توحيد
فرمود ما اين معجزات را به اين دو بزرگوار داديم و اينها را به طرف فرعون و ملأ فرعون فرستاديم. يك حرف فرعون دارد يك حرف ملأ فرعون دارند يك وصف مشترك هم دارند. وصف مشترك آنها استكبار است و عُلوّ يعني خوي تكبّر و خوي فرعونيّت براي همه آنها بود و طبقهٴ برتر جامعه هم بودند اين اختصاصي به فرعون ندارد, پس استكبار و عُلوّ براي فرعون و ملأ فرعون بود براي همهشان بود ﴿فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ﴾ اين «فاء» نشان ميدهد كه همين كه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) پيشنهاد دعوتِ توحيدي دادند بلافاصله آنها مستكبرانه برخورد كردند آن خوي برتريطلبي و مَنيّتشان را ظاهر كردند ديگر «ثم استكبروا» و امثال ذلك نبود, اما در قبال دعوتِ وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) ملأ فرعون حرفي داشتند خود فرعون هم يك حرف ديگر داشت. خود فرعون ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[9] (يك), ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[10] (دو). اين حرف را و اين سخنِ مستكبرانه را ملأ او نداشتند ملأ او سه, چهارتا مشكل داشتند كه بعضي از اينها در اين آيه آمده. خب پس يك مانع مشترك داشتند كه همان استكبار بود و برتري داشتنِ قومي و نژادي و حكومتي و رياستي و سلطنتي و اينها, يك سلسله مشكلات كلامي داشتند يك سلسله مشكلات سياسي و اجتماعي داشتند. مشكلات كلاميشان اين بود كه ﴿أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ﴾ اينها دوتا بشرند معمولاً از اينها به انسان ياد نميشد سابق هم همين طور بود ميگفتند كه اين موجود يا بشر است يا مَلك در برابر مَلك كلمهٴ بشر را به كار ميبردند نه كلمهٴ انسان را, خصيصهاي ندارد كه حالا چرا بشر گفتند انسان نگفتند, معمولاً آنچه رايج بود ميگفتند اين بشر است و مَلك نيست يا آن ملك است و بشر نيست مشكل اوّلشان بشريّت بود كه ميگفتند با رسالت سازگار نيست. مشكل دومشان تماثل بود چون «حُكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اين پذيرفتهشده بود كه اگر دو چيزي مثل هم بودند معنا ندارد كه يكي عالي باشد يكي داني, يكي امام باشد ديگري مأموم, يكي پيغمبر باشد ديگري امّت, اگر واقعاً تماثل هست خب «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد»
بررسي استدلال به قانون تماثل از منظر عقل و نقل
قرآن كريم اين را هم امضا كرده كه بله حُكم الأمثال را ما قبول داريم كه «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اما اگر در بعضي از جهات مِثل بودند در بعضي از جهات تماثل نبود چه ميگوييد؟ ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اما ﴿يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[11] در آن جهت كه مثل هم نيستيم كه, پس بنابراين اصل قانون تماثل كه «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اين عقل و نقل او را امضا ميكند خود قرآن كريم هم به همين استدلال كرده است در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به مشركان فرمود آخر اينهايي كه ميپرستيد اينها مثل شما هستند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 194 فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ﴾ آنها هم بندگاناند مثل شما آخر چرا ميپرستيد خب يك مِثلي, مِثل ديگر را نبايد بپرستد كه. اين استدلال پذيرفتهشده است كه اگر دو موجودي مثل هم بودند نميشود يكي عابد باشد ديگري معبود, يكي امام باشد ديگري مأموم, يكي پيغمبر باشد ديگري امّت و مانند آن. انبيا ميفرمودند ما قانون تماثل را قبول داريم اما ما مثل هم نيستيم ما فقط ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ را قبول داريم اما ﴿يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ كه تماثل نيست بنابراين اصلِ اين قانون كه تماثل اقتضا ميكند كه حُكم الأمثال واحد باشد اين مقبول است عقلاً و نقلاً و خود قرآن كريم هم به آن استدلال كرده لكن نزاع در صغراست كه ما مثل هم نيستيم آنها ميگفتند كه بشر نميتواند پيامبر باشد اولاً و ثانياً اينها مِثل ما هستند و «حُكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» لذا اينها نميتوانند پيامبر باشند. ﴿فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ﴾ (يك) ﴿مِثْلِنَا﴾ (دو) اين اشكالهاي كلامي, ﴿وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾ مشكلات نژادي و قومي و ارزشيابي بود اينها ميگفتند ارزش به مال است و آن مال در دست ماست و ما ارزشمنديم. ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾[12] اين يك آيه, ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[13] دو آيه, نشان ميدهد از ديرزمان اينها معيار ارزش را مال ميدانستند ميگفتند اگر نبوّتي هست بايد براي سرمايهدار باشد به سرمايهداري وحي بشود (اين سه) خب اينها چون خودشان را متمكّن ميپنداشتند و معيار ارزش هم به زعم اينها ثروت و تكاثر بود نه كوثر, ميگفتند كه قومِ اينها كه كارگر ما هستند اينها كه زيردست ما هستند ما بايد به اين سِمت برسيم اگر نبوّت باشد ما بايد به اين سمت برسيم ديگر هرگز ما نميتوانيم از موسي و هارون تبعيّت كنيم. خب, پس دوتا اشكالِ كلامي داشتند و يك اشكالِ اجتماعي سياسي و مانند آن, لذا فرمود: ﴿فَكَذَّبُوهُمَا﴾ بر اين سه اشكال متفرّع فرمود, فرمود اين قوم وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) را تكذيب كردند ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ اين ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ در آيهٴ 48 نظير ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ در آيهٴ 44 از سنّت الهي خبر ميدهد كه اگر كسي بيراهه رفت چه در گذشته چه در حال چه در آينده مشمول ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾ است از يك سو, مشمول ﴿فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴾ است از سوي ديگر.
بيان مواهب خاصه و عامه خداوند به حضرت موسي و هارون
بعد ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ آيا ما در قرآن آيهاي داريم كه به نحوي حالا يا دلالت التزامي يا مطابقه دلالت كند كه اين تورات به وجود مبارك هارون هم نازل شده است يا نه, ظاهراً نباشد, پس در اصلِ دعوتِ تبليغي, وجود مبارك هارون سهيم بود معجزاتي كه كمككار اينها بود وجود مبارك هارون سهيم بود اما رفتن بالاي كوه طور و اربعين گرفتن و تورات دريافت كردن اينها ظاهراً مخصوص خود موساي كليم است.
پرسش: فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾.[14]
پاسخ: بله, ﴿وَآتَيْنَاهُمَا﴾ اما اين به عنوان اينكه به يكي از آنها بالاصاله داده شد و به ديگري بالتبع يا اينكه نه, هر دو بالاصاله دارند اين بايد ثابت بشود اگر ظاهر آن آيه ﴿وَآتَيْنَاهُمَا﴾ بالاصاله باشد آن وقت نظير همين معجزات ميشود در جريان معجزات كه فرمود: ﴿بِآيَاتِنَا﴾ اين به خوبي دلالت ميكند كه اين آيات, معجزاتاند براي هر دو, اما آيا وجود مبارك هارون در همهٴ امور شريكِ موساي كليم بود يا در ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾ خواستهٴ وجود مبارك موساي كليم اين بود كه چون فرعون اهل طغيان است و حرف ما را گوش نميدهد برادر ما ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[15] است و من هم سابقهٴ قتل در بين اينها دارم, ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾,[16] بعد خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ آيا بيش از اين هم خواستهٴ موسي بود ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾ هم بايد مورد مطالعه قرار بگيرد.
مطلب ديگر اين است كه در جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) اين قسمت اشاره شد كه گرچه در آيهٴ 28 همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» خطاب به خود حضرت نوح هست كه ﴿فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَي الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ﴾ لكن چون دستور به خود حضرت نوح است به عنوان امام امت, همهٴ اعضاي اين كاروان موظف شدند كه بگويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا﴾ خطاب به آن حضرت است ولي وظيفه براي همه است.
پاسخ قرآن به استبعاد و برهان منكرين معاد
مطلب بعدي آن است كه اين گروه منكر معاد بودند در حدّ استبعاد يعني دليل قطعي نداشتند بر اينكه معاد باطل است بلكه وقتي برهان اقامه ميشد كه خداي سبحان شما را آفريد در حالي كه شما چيزي نبوديد الآن كه هستيد و اعضا متفرّق ميشود احياي مجدّد شما آسان است اينها سر خم ميكنند تسليم ميشوند و مانند آن, لذا خود آنها ميگويند: ﴿إِن نَظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[17] ما يقين نداريم كه معاد باطل است لذا در حدّ استبعاد ذكر ميكنند نه استحاله, فرمود اينها كه برهان ندارند خودشان هم بالصراحه ميگويند: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ ما يقين نداريم كه معاد نيست همين استبعاد باعث شد كه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾[18] و مانند آن, اين مشكل آنها.
علم ازلي خداوند به طينت انسان در راه اطاعت و عصيان
مطلب بعدي آن است كه در جريان علمِ خدا, علمِ ازلي خدا البته متبوع است اما علم فعليِ خدا تابع است هر طوري كه بشر انجام ميدهد يا ميخواهد انجام بدهد خدا عالِم است لكن علمش به آن معلوم با حفظ مبادي تعلّق ميگيرد نه بيمبادي اگر خدا ميداند كه فلان رشتهٴ خاك بعد از چند قرن حالا «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[19] اين را ميداند يا فلان خاك بعد از چند سال ميشود نخلِ باسق اين را ميداند يا فلان خاك بعد از چند سال ميشود فلان مرغ يا فلان حيوان اين را ميداند و فلان خاك بعد از چند سال ميشود انسان مؤمن يا انسان كافر اين را ميداند اما همهٴ اينها را با حفظ مبادي ميداند اگر گفته شد علم, تابع معلوم است نه آن توهّمي كه چون «مِي خوردن من حق ز ازل ميدانست» اگر من مِيگساري نكنم «علمِ خدا جهل بُوَد»,[20] اگر ذات اقدس الهي ميداند كه زيد در فلان ساعت اطاعت ميكند و عمرو معصيت ميكند اطاعت و معصيت اينها را با مبادي اختياريه ميداند يعني ميداند كه زيد حركت كرده دوتا راه در پيش او هست راه مستقيم, كژراهه, ميتواند يكي را بر ديگري ترجيح بدهد هر دو راه براي او مقدور است چه اينكه ديگري هم هر دو راه را داشت ولي راهِ خوب را طي كرد اين عالماً عامداً با اينكه ميتواند راهِ خوب را برود راه بد را ميرود ديگري به عكس, پس اينچنين نيست كه خداي سبحان بداند كه زيد معصيت ميكند و عمرو اطاعت ميكند ولي مبادياش را نداند ميداند زيد با مبادي و اراده و اختيار كه ميتواند راه صحيح را طي كند بيراهه ميرود و عمرو به عكس, بنابراين اگر علم, تابع معلوم است مستلزم جبر و امثال ذلك نيست. اما در جريان حديث طينت آن جزء احاديثي است كه واقعاً «إنّ حديثَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ»[21] احاديث بسيار دشوار همين جريان طينت است كه طينت مؤمن از چيست طينت كافر از چيست آيا مستلزم جبر است يا مستلزم جبر نيست كه بحث احاديث طينت مبحث خاصّ خودش را دارد.
راههاي جهاد با نفس و خطرات آن از منظر عقل و عرفان
ميماند اين مطلب كه اگر ما واقعاً اين صحنهٴ جهاد اصغر را درست ارزيابي كنيم در جهاد اكبر براي ما خيلي كمك است ما در صحنهٴ نفس يك مسائل موعظهاي داريم كسي سخنرانی ميكند يا چيزي مينويسد موعظه واقعاً غير از مسئلهٴ اخلاق است موعظه چيز نافعي است به دردخور است تذكره است و مانند آن اما فنّ اخلاق جزء علومِ دقيقِ عميقِ عريقي است كه زيرمجموعهٴ فلسفه است حالا كاري به آن عمل نداريم كه كسي متخلّق به اخلاق الهي است يا نه ولي اين علم غير از منبر رفتن و نصيحت كردن و پند و موعظه دادن است اخلاق اساسش اين است كه انسان روح را بشناسد (يك) از تجرّد نفس باخبر باشد (دو) شئون علميِ او كه انديشه را رهبري ميكنند بشناسد (سه) شئون عملي او كه انگيزه را هدايت ميكنند بشناسد (چهار) اينكه شئون انديشهاي به امامت عقل نظري كار ميكند باخبر باشد (پنج) شئون عملي او به امامت عقل عملي او كار ميكند باخبر باشد (شش) و طبق بياني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در آن حديث سماعه بيان كرد[22] اين 150 تيراندازِ سنگرگرفته را شناسايي كند (هفت) فرمود 75 لشكر براي عقل است 75 لشكر براي جهل است جنود عقل و جهل همه تيرانداز ماهر است سنگرگرفتهاند تا صحنهٴ نفس را تصاحب كنند, اگر كسي خواست در صحنهٴ نفس خودش بفهمد چه آفت و اُفتي است بيرون را نگاه كند اين بيرون را نگاه كردن دوتا راه دارد يكي راهي است كه اهل معرفت گفتند يكي هم راهي است كه محدّثين و امثال ذلك گفتند آنكه مفسّرين و محدّثين و امثال ذلك گفتند ميگفتند شما بيرون را نگاه كنيد انبيايي هستند فراعنهاي هستند با هم جنگ ميكنند درگيرند اين فراعنه به انبيا ميگويند شما در گمراهي هستيد شما سفيهايد شما ديوانهايد شما جنزدهايد شما مسحوريد شما كاهنايد شما شاعريد اين حرفها را ميزنند همين صحنه در جريان نفس هست يعني وهم و خيال به عقلِ نظريِ مُبرهن ميگويند تو مگر ديوانه شدي, عقبافتادهاي و اينها; اين حرفِ صريح وهم و خيال است نسبت به برهاني كه عقل اقامه ميكند. در بخش انگيزه, شهوت و غضب به عقلِ عملي كه «عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان»[23] ميگويند «انك ذو جنّة», «انك ساحر», «انك كاهن», اين است. اين 150 تيراندازِ ماهر هر كدام صحنهٴ نفس را گرفتند مال آنهاست مبادا كسي خيال كند كه حالا كه برهان قطعي داريم كه قيامت حق است چطور اين شخص گناه ميكند اينكه الآن فرمانرواي درون شد به اين عقلِ نظري كه دهها سال تحصيل كرده ميگويد: «نراك في سفاهة», «نراك في ضلالة» با اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾.[24] اين براي صحنهٴ مفسّران و محدّثان, اگر كسي جنگ جهاد اصغر را خوب تشريح كند در جهاد اكبر همين حرفها در صحنهٴ نفس است آنكه اهل معرفت ميگويند, ميگويند قدري جلوتر برويد در باغوحش برويد گرگ ميبينيد, گراز ميبينيد, مار ميبينيد, عقرب ميبينيد اينها نمونه همان چيزي است كه در درون ماست در درون ما واقعاً مار هست, واقعاً عقرب هست, واقعاً هم فرشته هست و به صورتهايي هم در ميآيند در صحنهٴ قيامت. آنها كه اهل تمثّلاند اين طور ميبينند آنها كه اهل تفسير و حديثاند اينچنين تفسير ميكنند ما حالا دسترسي به حرف اهل معرفت نداريم كه بگوييم آنچه در باغوحش است در درون انسان هم هست حالا آن نگاه نصيب هر كسي نيست ولي اين معنا را كه ميشود فهميد ما جهاد اكبري داريم جهاد اصغري داريم در صحنهٴ جهاد اصغر وقتي اين تيراندازها ماهر شدند شهوت به عقل ميگويد: «نراك في سفاهة», «نراك في ضلالة» بعد وقتي شهوت و غضب حاكم شدند فتوا را از وهم و خيال ميگيرند نه از عقلِ نظر بله, اگر عقل عملي حاكم شد كه «عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان» فتوا را از عقل نظر ميگيرد از برهان ميگيرد از دليل نقل ميگيرد اما آن كه ميگويد دين ـ معاذ الله ـ فسون است و فسانه, وقتي او پيروز شده است صريحاً با برهانِ عقلي ميگويد: «نراك في سفاهة», «نراك في ضلال مبين» اگر وضعِ جهاد اصغر براي ما روشن شد جهاد اكبر هم براي ما روشن ميشود اين خطر، بدترين خطري است كه ما را تهديد ميكند «أعديٰ عدوّك نفسك الّتي بين جَنْبَيْك»[25] از همين قبيل است كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 269.
[3] . سورهٴ حشر, آيهٴ 2.
[4] . سورهٴ قصص, آيهٴ 88.
[5] . سورهٴ الرحمن, آيات 26 و 27.
[6] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[7] . سورهٴ طه, آيهٴ 24; سورهٴ نازعات, آيهٴ 17.
[8] . سورهٴ طه, آيهٴ 36.
[9] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[10] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[11] . سورهٴ كهف, آيهٴ 110; سورهٴ فصلت, آيهٴ 6.
[12] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 11.
[13] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 31.
[14] . سورهٴ صافات, آيهٴ 117.
[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 34.
[16] . سورهٴ طه, آيهٴ 32.
[17] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 32.
[18] . سورهٴ معارج, آيات 6 و 7.
[19] . ديوان سنايي, قصيده 134.
[20] . منسوب به خيام.
[21] . الكافي, ج1, ص401.
[22] . الكافي, ج1, ص20 ـ 23.
[23] . الكافي, ج1, ص11.
[24] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.
[25] . عدة الداعي, ص 314.